4ـ2 دموکراسی و مدینه ی جماعت
4ـ2 دموکراسی و مدینه ی جماعت اباحیت و آزاد انگاری انسان در زمینه ی سیاسی، به مطلوبیت و مقبولیت نظام دموکراسی که خواجه نصیرالدین طوسی از آن به مدینه ی جماعت یاد می کند، منجر می شود. تا وقتی هستی مطلق الهی محیط بر آغا
4ـ2 دموكراسي و مدينه ي جماعت
اباحيت و آزاد انگاري انسان در زمينه ي سياسي، به مطلوبيت و مقبوليت نظام دموكراسي كه خواجه نصيرالدين طوسي از آن به مدينه ي جماعت ياد مي كند، منجر مي شود.
تا وقتي هستي مطلق الهي محيط بر آغاز و انجام حيات انساني است، خداوند مبدأ همه ي حقوق است و حاكميت الهي ـ تئوكراسي ـ حاكميت آرماني بشر و شرط تشكيل مدينه ي فاضله شمرده مي شود; در اين حال، انسان در پناه فطرت الهي خود و به جانشيني خداوند در زمين، از قضاوت و ولايت بهره مي برد.
هرگاه انسان با چشم پوشي از اين پيوند، داعيه ي حكومت داشته باشد، فرعوني است كه به راهزني در طريق رشد و هدايت عالم نشسته است; ولي اين تفرعن، مادام كه از خداوند يادي در ذهن انسان باشد، ناگزير به توجيه الهي حاكميت خود مي پردازد .
با انكار غيب و ظهور عريان تفرعن انسان، بدون آن كه نياز به پوشش و نقابي باشد، آدمي در مركز حق و قانون قرار مي گيرد و اراده ي او منشأ تمام حقوق مي شود. در اين حال استبدادهايي كه به توجيه ديني خود مي پردازند، ضرورتي براي اين مهم احساس نمي كنند.
انساني كه خواست او منشأ حق بوده و همه چيز براي او مباح است، چه نيازي به ارائه ي دليل در گزينش مباح خود دارد؟ آزادي چنين انساني، واقعيتي است كه بر هيچ جهتي سر نمي سپارد.
فيلسوفان علوم سياسي هر گاه قصد تحديد آزادي انسان را مي كنند، چاره اي جز تأمل در نفس آزادي و تعيين تكليف از جانب او نمي يابند; زيرا اباحيت، خداوندي است كه تنها از ناحيه ي خود مي تواند محدود شود; او آفريدگاري است كه بر آن الزامي نيست و همه ي الزام ها از اوست، به عبارت ديگر، چيزي بر او واجب نيست و همه چيز از او واجب مي شود.
خواست و اراده ي بشر، حقي است كه از ناحيه ي ذات خود تحقق مي پذيرد و اين امر ـ كه از آن به حاكميت مردم و دموكراسي ياد مي شود، با تفسيرهاي مختلفي كه از انسان مي شود شكل هاي گوناگوني به خود مي گيرد.
هابس تحقق فرمان مستبدي واحد را منافي با اراده و خواست همه ي افراد و التزام آن ها براي بقا كه نياز طبيعي بشر است، نمي داند. لاك نيز حاكم را ملزم به رعايت حدودي مي داند كه از متن حق طبيعي افراد بر مي خيزد.
فيلسوفاني كه با تفسيرهاي عقلي به تشخيص خواسته هاي صادق و كاذب انسان مي پردازند، حاكميت مردم را در چهارچوب همان خواسته ها به صورت نظام هاي مشخص و توتاليتر مشخص مي سازند. كساني نيز كه از تفسير عقلي انسان باز مي مانند و مردم را چيزي جز افراد پراكنده با خواست هاي مختلف نمي يابند، با تلاشي پي گير به حل پارادوكس و تناقضي مي پردازند كه از متن آزادي انسان بر مي خيزد; زيرا خواست هاي مختلف افراد گوناگون، چيزي نيست كه به گونه اي كامل و بدون آن كه در اصطكاك با يكديگر قرار گيرند، تحقق يابند. آنان براي حل اين تناقض با دست كشيدن از تحققِ نظامِ آرماني، به خيرالموجودين - كه با الهام از الگوهاي مطلوب تعيين مي شود - بسنده مي كنند و آن جامعه اي است كه در آن تا بيش ترين مقدار ممكن، آزادي تأمين شود، يا جامعه اي است كه حدود و ثغور آن را چيزي جز آزادي تعيين نكند; يعني آن چنان كه منتسكيو مي گويد: آزادي تا سر حد آزادي ديگران.
انتقال حق حاكميت از خداوند به مردم موجب شد تا همه ي حاكميت هاي بشري اي كه تا كنون چهره ي الهي به خود مي گرفتند، در قالب مدينه ي جماعت و نظام دموكراتيك خود را توجيه كنند. از اين پس هر حاكميتي، اعم از آن كه حقيقتاً در قيد رعايت بيش ترين مقدار آزادي و يا در پي تحكيم آزادي افراد، يا طبقه اي خاص باشد، در دفاع از خود از عنوان دموكراسي استفاده مي كند و در مقابل، رقيب را به تخطي از دمواكراسي حقيقي و حاكميت واقعي مردم متهم مي كند. اين گونه است كه تمام حاكميت هاي سياسي موجود، حتي آن ها كه خشن ترين روش ها را براي حفظ ديكتاتوري - كه همان استبداد اقليت استـ به كار مي برند خود را دموكراسي قلمداد مي كنند; نظير آنچه در گفتار طرفداران ديكتاتوري پرولتاريا مشاهده مي كنيم، آن ها در حالي كه ديكتاتوري طبقه كارگر را با اين توجيه كه ديكتاتوري اكثريت جامعه است، توجيه مي كنند; نظام سرمايه داري را به دليل اين كه امكانات سياسي، تبليغاتي و اقتصادي در آن به اقليتي خاصي منحصر مي باشد و آن ها با استفاده از اين امكانات، ذهنيت و خواسته و رأي اكثريت را هدايت و كنترل مي كنند، ديكتاتوري و استبدادِ اقليت مي نامند و آن را مخالف با دموكراسي مي خوانند. مدافعان نظام امپرياليستي نيز از همين حربه براي دفاع از خود استفاده مي كنند.