خلاصه
خلاصه با حاکمیت حس گرایی، دیدگاه های فرهنگی دیگری ظاهر شدند که در تکوین تمدن و سیاست غرب اثری مهم بر جای گذاردند; از آن جمله جدایی دانش از ارزش و علم از اخلاق است. از دیدگاه حس گرایان علم ناگزیز به گزاره های آزمون پذیر، محدود می
خلاصه
با حاكميت حس گرايي، ديدگاه هاي فرهنگي ديگري ظاهر شدند كه در تكوين تمدن و سياست غرب اثري مهم بر جاي گذاردند; از آن جمله جدايي دانش از ارزش و علم از اخلاق است.
از ديدگاه حس گرايان علم ناگزيز به گزاره هاي آزمون پذير، محدود مي شود و قدرت داوري درباره ي قضاياي ارزشي را از دست مي دهد. از اين ديدگاه قضاياي ارزشي تنها به تناسب احساسات و گرايش هاي مختلف افراد، اعتبار مي شوند.
برخي گزاره هاي ديني درباره ي هستي هاي نامحسوس و متافيزيكي هستند و بعضي درباره ي هستي هاي محسوس و برخي ديگر در قالب بايدها و نبايدها مي باشند.
علم در چهره ي تجربي و آزمون پذير خود از دو دسته گزاره هاي ارزشي و متافيزيكي دست شست و متكلمان مسيحي كوشيدند تا با چشم پوشي از جهت علمي گزاره هايي كه درباره ي هست هاي محسوس در دين ابراز شده است، دو قلمرو جدايي را براي علم و دين تصوير نمايند.
جدايي دين از علم، با سلب و حذف پايگاه معرفتي دين; در نخستين گام به سلب يقين از دين مي پردازد و هم زمان با آن، دست انسان را از عمل به سنت هاي ديني كوتاه مي كند.
تئوري جدايي دانش از ارزش و علم از دين، به حذف بعد ثابت و الهي دين و سنت هاي ديني اكتفا نمي كند; بلكه اين تئوري در حكم مقدمه اي براي روي آوردن مجدد علم به دين جهت تشريح لاشه ي مرده آن است.
دين در اصل و حقيقت خود از هويتي علمي برخوردار است و نسبت به قضايايي كه در محدوده ي نگاه حس گرايان علم پنداشته مي شود، بي نظر نيست.
براي علم و سياست گرچه جدايي فرض سومي است كه در كنار دو فرض ديگر; يعني حاكميت علم بر سياست يا سياست بر علم قابل تصور است; ولي در عمل تنها دو فرض اخير تحقق مي پذيرد; به اين معنا كه علم هر گاه در حوزه ي مسائل متافيزيك و گزاره هاي ارزشي حضور به هم رساند، نسبت به سياست حاكميت پيدا مي كند; ولي چون به تنگناهاي نگاه حس گرايان سقوط كند و از قضاوت و داوري درباره ي مسائل سياسي دست كشد، سياست به مقتضاي طبيعت خود به سرعت داوري در مورد علم را بدون آن كه به هيچ ضابطه ي علمي تن دهد، عهده دار مي شود.
رابطه ي دين و سياست جدا از نحوه ي رابطه ميان دانش و ارزش، علم و دين يا علم و سياست نيست. هر گاه دين از هويتي علمي برخوردار باشد، از موقعيتي برتر نسبت به سياست برخوردار مي گردد.
همان گونه كه سنت هاي ديني با حاكميت عقل گرايي غربي از دسترس ادراك و دريافت بشر خارج مي شود، با حاكميت حس گرايي، ايدئولوژي هايي كه در چهره ي ديني يا غيرديني به صحنه ي سياست وارد مي شوند، مجال بروز را از دست مي دهند و به اين ترتيب رفتارهاي سياسي به گرايش ها و احساساتي كه از تبيين عقلي نيز بي بهره اند، ارجاع داده مي شوند.
دين اگر هويت معرفتي خود را از دست بدهد و با جدايي از دانش، از داوري درباره ي سياست و حاكميت و اقتدار سياسي بازماند، كار آن به جدايي از سياست ختم نمي شود، بلكه در همه حال در معرض نگاه و داوري سياست قرار مي گيرد.