4.استعمارگر و استعمار زده
4.استعمارگر و استعمار زده 1ـ4 توسعه و امپراتوری جهانی غرب غروب آفتاب حقیقت در افق جان آدمی و زوال اشراقات ربوبی در صحنه ی حیات اجتماعی که به دلیل دوام و گستردگی فیوضات الهی به کوری و اعراض قلب انسان بازگشت می کند، منشأ اصلی اندیشه های حصول
4.استعمارگر و استعمار زده
1ـ4 توسعه و امپراتوري جهاني غرب
غروب آفتاب حقيقت در افق جان آدمي و زوال اشراقات ربوبي در صحنه ي حيات اجتماعي كه به دليل دوام و گستردگي فيوضات الهي به كوري و اعراض قلب انسان بازگشت مي كند، منشأ اصلي انديشه هاي حصولي مختلفي شد كه علي رغم اختلافات فراوان، در انكار، يا بي توجهي به معرفت الهي هم داستانند.
از پي آمدهاي عملي اين انديشه ها و آرمان ها و شعارهاي اجتماعي و سياسي ناشي از آن ها، حاكميت گرايش هاي مسلطي بود كه براي حفظ سلطه ي سياسي و اقتصادي خود، نه تنها هيچ مرز علمي، يا ديني را قبول نداشتند، بلكه مرزهاي علم و دين را نيز بر اساس نيازها و احتياجات خود تعيين مي كردند. از نگاه اين حاكمان، علم و دين هر دو كوچك تر از آن هستند كه از عهده ي قضاوت درباره ي گرايش هاي انساني برآيند; بلكه محكوم به قضاوت هاي صاحبان گرايش هاي مختلف هستند.
وقتي آسمان عظيم و نامتناهي الوهيت، از معرض نگاه ديني و عقلي انسان به دور ماند، نگاه انسان در همين دنيا كه متاعي قليل است، ـ متاع الدنيا قليل(96) ـ تنگ و محدود مي شود. اين ديده ي تنگ دنيابين كه فطرت الهي آدم را در اسارت دارد، نه قناعت پر كند نه خاك گور. بدين ترتيب كثرت طلبي و به دنبال آن افزايش توليد و مصرف، هدف مشترك گرايش هاي مختلفي مي شود كه در نزاع و درگيري با يكديگر به سر مي برند و به همين دليل است كه شاخص هاي توليد و مصرف، نمودارهاي اصلي توسعه و پيشرفت و نشانه هاي حقيقي بهرهوري و سعادت شمرده مي شوند.
تأمين مواد خام، نيروي كار ارزان و بازارهاي مصرف، از نيازهاي اصلي جريان مداوم توليد و مصرف انبوه است; چندان كه عدم موفقيت در تأمين اين امور به منزله ي وقفه در جريان توليد و مصرف و شكست از قدرت هاي رقيب است.
تكنولوژي و صنعت نيز به عنوان دو ابزار كارآمد، الزامات خود را به جاي تمامي شيوه هاي زيست بر همه ي ابعاد زندگي انسان تحميل مي كنند.
قدرت ها و سياست هاي مسلط غربي در چهارچوب اين رقابت زمينه هاي بالقوه ي جامعه ي خود را در جهت تأمين نيازهاي فوق به فعليت مي رسانند و از آن پس ناگزير به خارج از مرزهاي خود قدم مي نهند و به عبارتي مرزهاي سياسي خود را گسترش مي دهند; بنابراين جريان مداوم توليد و مصرف انبوه به حد و مرز جغرافيايي خاص محدود نمي شود.
سياست هاي غربي كه حيات و اقتدار آن ها با اقتصاد و تكنولوژي آميخته است، براي حفظ موقعيت خود در صحنه ي رقابت با هم قطاران، چاره اي جز تحرك و تلاش ندارند; زيرا رقابت مسابقه اي نيست كه آن ها اختيار حضور، يا غيبت در آن را داشته باشند و سكون، يا شكست، در ميدان رقابت مرگ و نيستي قدرت ضعيف را به دنبال مي آورد.
رقابت قدرت هاي غربي در مراحل نخستين در دايره ي مرزهاي حفاظت شده و حمايت از بازارهاي داخلي است، ولي در مراحل توسعه، در جستوجوي فضاهاي اقتصادي و سياسي نويني است كه امكان تنفس را براي توليدات صنعتي و نيازهاي آن فراهم مي آورد. در اين ميدان كافي است كه يكي از طرف ها، از بازاري مناسب تر، يا موادي ارزان تر و يا از تكنيكي برتر برخوردار باشد تا آن كه دير يا زود موجودي ديگر رقيبان را تصرف كند; به همين دليل همه ي امكانات سياسي و نظامي هر يك از قدرت ها، به صورت بازو و اهرم فشار در جهت نيازهاي ياد شده به كار گرفته مي شود.
هيتلر با توجه به نيازي كه تمدن صنعتي به فضاهاي نوين داشت، در سخنراني هاي خود به اين امر تأكيد مي كرد كه آلمان به عنوان يك كشور پيشرفته ي صنعتي نيازمند به فضاهاي تنفسي جديد است; البته اين استدلال خاص او نبود و متفقين نيز نيازمند فضاهاي نويني بودند كه آلمان قصد تصرف آن ها را داشت، در چنين موقعيتي طبيعي است كه كار به جنگي خونين مي انجامد. در صورتي كه طرف هاي درگير عاقلانه تر برخورد كنند و يا شرايط موجود فرصت درگيري روياروي را ندهد، جنگ سرد و جبهه بندي ها شكل مي گيرد و در هر صورت هستي و نيستي طرف هاي درگير با پيروزي يا شكست در جنگ گرم و يا سرد رقم مي خورد.
پس فرهنگ و تمدني كه در غرب بعد از رنسانس شكل مي گيرد در مراحل بسط و توسعه، ناگزير از محدوده ي جغرافيايي خود خارج مي شود و در جهت تشكيل امپراتوري جهاني - امپرياليسم - زمين را ميدان رقابت و ستيز قدرت هايي قرار مي دهد كه با پشت كردن به همه ي سنت هاي ديني و آرمان هاي آسماني به دنبال آزادي و رفاهي زميني مي گردند.
همزاد با صنعت و تكنولوژي نوعي نوين از زندگي تحميل مي شود كه كسي را گريزي از آن نيست. اين شيوه ي زندگي حاصل شهود ديني و وحي آسماني نيست، بلكه مطابق با دريافتي حصولي است كه از ناحيه ي محيطي كه به دست انسان ساخته شده است، بر او تحميل مي گردد; يعني انسان اسير صنعت و تكنيكي مي گردد كه از هستي او تغذيه و رشد كرده است، و اين نمايشي از آن حقيقت عظيم است كه به تعبير قرآن در قيامت آشكار مي شود: به تعبير قرآن: كل نفس بما كسبت رهينة الا اصحاب اليمين; هر نفسي در گرو كاري است كه خود كسب مي كند جز اصحاب يمين و انسان هاي مبارك كه در اسارت كار خود به سر نمي برند.(97)
از آن جا كه غرب شيوه ي زندگي خود را كه مبتني بر گسترش توليد و مصرف و بهرهوري هر چه بيش تر از طبيعت است، نقطه ي اوج تمدن بشري مي داند; حركت برون مرزي پيش تازان سياست و اقتصاد خود را به عنوان بخشي از تلاش هاي انساني جهت توسعه ي صنعت و آباداني جهان مورد احترام و تقديس قرار مي دهد و از آن با نام استعمار; يعني حركتي كه در طلب آبادي مناطق دور از تمدن است، ياد مي كند.
از اين ديدگاه ممالك غير صنعتي كه داراي نظام هاي سنتي هستند، هنوز در دوران توحش به سرمي برند و به مرحله ي انسانيت و بشريت نرسيده اند و به همين دليل حق توحش براي كارگزاران غربي كه در غير غرب به فعاليت استعماري مشغول هستند، بدون هيچ استعاره و مجازي حقي طبيعي شمرده مي شود.