3ـ1 میرزافتحعلی آخوندزاده
3ـ1 میرزافتحعلی آخوندزاده میرزافتحعلی آخوندزاده از دیگر افرادی است که نظیر ملکم خان مورد توجه منورالفکران و حتی روشنفکران دهه های بعد است. تئوریست های چپ از او با عنوان متفکر بزرگ قفقاز و دیگران او را پرچمدار مشروطه خواهی و ط
3ـ1 ميرزافتحعلي آخوندزاده
ميرزافتحعلي آخوندزاده از ديگر افرادي است كه نظير ملكم خان مورد توجه منورالفكران و حتي روشنفكران دهه هاي بعد است. تئوريست هاي چپ از او با عنوان متفكر بزرگ قفقاز و ديگران او را پرچمدار مشروطه خواهي و طراح تز پروتستانيسم اسلامي و پدر ملي گرايي دانسته اند. او اولين كسي است كه نمايشنامه نويسي به سبك جديد را در ايران مرسوم كرد و نيز تغيير خط در ايران را پيشنهاد و ديدگاه هاي ماترياليستي را به صراحت مطرح كرد.
آخوندزاده بر خلاف ملكم خان كه مدت ها سياست خود را از طريق نفوذ در دربار و در قالب حاكميت قاجار دنبال مي كرد و از مقابله ي مستقيم با ديانت گريز داشت; در غالب آثار خود دربار ايران را مستقيماً مورد شماتت قرارداد و نظام استبدادي آن را به سختي افشا كرد; علاوه بر آن با علماي ديني نيز ستيزي آشكار داشت و گاه با طرح پروتستانيسم اسلامي به بنيانگذاري اسلام بدون روحانيت دعوت مي كرد; دليل اين تفاوت بيش تر در اين است كه او در ايران زندگي نمي كرد و نيازي براي رعايت برخي از حريم هاي سياسي و ديني احساس نمي كرد.
آخوندزاده از ايرانيان قفقاز است، بعد از جدا شدن قفقاز و تسلط روس، برخي به جهاد با روس ادامه دادند و جمعي نيز براي گريز از حاكميت كفر، به ايران پناهنده شدند; جريان قتل گريبايدوف در ارتباط با گروه اخير، يعني فراريان از روس اتفاق افتاد; زيرا دولت روسيه در قرارداد صلح بازگرداندن فراريان را به موطن اصلي خود قيد كرده بود و گريبايدوف در اجراي اين مسئله قصد بازگرداندن زناني را داشت كه در تهران ازدواج كرده بودند و اين مسئله موجب برانگيختن خشم مردم و حكم جهاد آيت الله ميرزامسيح مجتهد و در نهايت قبل گريبايدوف و همراهانش گرديد.
گروه ديگر كساني بودند كه ستيز نمي كردند و يا راه گريز در پيش نمي گرفتند، ولي سر همكاري با دولت كافر روس را نيز نداشتند و گروه چهارم افرادي بودند كه به همكاري با دولت روسيه تن دادند و از اين ميان تعداد كمي به كار در ارتش نيروي مهاجم مشغول شدند و ميرزافتحعلي آخوندزاده از اين دسته ي اندك است. او مدتي مترجم كتبي دفترخانه ي كشوري فرمانفرماي قفقاز بود و پس از آن مقامِ كشوري او به منصبِ نظامي تبديل شد و در سال 1362 هـ .ق از درجه ي استواري در ارتش شروع كرد و تا درجه ي سرهنگي ارتقا يافت. از طرف دولت روس در مذاكرات ديپلماسي و در پذيرايي ها و حتي در محاكمات شركت مي كرد; او هم چنين با يك هيئت روسي در مراسم تاج گذاري ناصرالدين شاه جهت ابلاغ تبريك دولت متبوع اعزام شد.
آثار و فعاليت هاي فكري و اجتماعي آخوندزاده بيش تر در جهت شكستن تعهد مذهبي و تخريب سنن ديني مردم نواحي قفقاز و قطع اميد آن ها از نظام سياسي ايران و توجيه حاكميت روس بر آن هاست. او ضمن آن كه شديداً از اباحيت و آزادي - به معناي غربي آن - دفاع مي كند، در نمايشنامه هاي خود شديدترين حملات را متوجه ديانت مردم مي گرداند و اومانيسم را تبليغ مي كند. او هر گونه درگيري با روسيه را نفي مي كند و به صراحت به اطاعت از دولت روس فرامي خواند. در پايان نمايشنامه ي خرس قولدور باسان - خرس دزد افكن - به جماعت خطاب مي كند و پيام نمايشنامه را با اين عبارت بازگو مي نمايد:
اي جماعت الحال براي شما عبرت باشد، ديگر وقتي است منتقل بشويد بر اين كه شما مردمان وحشي نيستيد... هيچ مي دانيد دولت روس چه خوبي ها به شما كرده و شما را از چه نوع بلاها محافظت مي كند؟ بر شما لازم است كه بزرگ خود را بشناسيد، حق ولي نعمتي او را به جا بياوريد و هميشه به امر و نهي او مطيع بشويد، رسوم بندگي و آداب انسانيت را ياد بگيريد.(122)
اين عبارت نشان مي دهد كه مقابله ي او با عبوديت و بندگي الهي و حتي استبداد قاجار براي تبليغ عبوديت و بندگي دولت روس است. مخاطبين آخوند زاده تنها مردم قفقاز نيستند; او جامعه ي ايران را نيز مخاطب قرار مي دهد و به عنوان يك وطن پرست براي مشكلات آن ها نيز ارائه ي طريق مي كند. از نظر او مشكل اصلي چيزي جز اسلام نيست كه نتيجه ي پيروزي اعراب است و راه حل آن رهايي از اسلام نه به نام ديانت بل به طريق حكمت و فلسفه اي كه سر سازگاري با دين نداشته و همه ي پيوندها و نسبت هاي خود را با دين و معرفت ديني گسسته است. او در حسرت عظمت ايران قبل از اسلام مي نويسد:
اي كاش
[
به ايران]
نيامدمي و كاش اهل اين ولايت را كه با من هم مذهبند نديدمي و از احوال ايشان مطلع نگشتمي، جگرم كباب شد، اي ايران، كو آن شوكت و سعادت تو كه در عهد كيومرث و جمشيد و گشتاسب و انوشيروان و خسرو پرويز مي بود.(123)و در جاي ديگر درباره ي تاريخ اسلامي ايران مي نويسد:
الان چيزي كه مايه ي تسلي ما تواند شد اين است كه تكليف خودمان را بفهميم و بدانيم كه ما 1280 سال در خطا بوده ايم... بعد از اين... به طرف بازماندگان و يادگاران نياكان خودمان عطف نظر كنيم.(124)
و خطاب به جلال الدين ميرزا آرزو مي كند:
كاش ثالثي پيدا شدي و ملت ما را از قيد اكثر رسوم نكوهيده ي اين عرب ها كه سلطنت هزار ساله ي عدالت آيين ممدوحه ي بلندآواي ما را به زوال آوردند و وطن ما را كه گلستان روي زمين است خراب اندرخراب كردند و ما را به اين ذلت و سرافكندگي و عبوديت و رذالت رسانيدند، آزاد نمودي; اما نه رسم نبوت يا امامت كه خلاف مشرب من است، بلكه به رسم حكمت و فيلسوفيت.(125)
و در جاي ديگر ضمن آن كه هرگونه خارق عادت، معجزه و وحي و كرامت را در كنار رمل و جفر قرار مي دهد و به انكار فرشتگان و شياطين مي پردازد; مراد خود را از حكمت بدين گونه بيان مي كند:
فيلوسوف عبارت از آن چنان شخصي است كه در علوم عقليه كامل باشد و سبب حكمت جميع اشيا را بر وفق قانون طبيعت مشخص نمايد و هرگز به خوارق عادت و معجزات و وحي و كرامات و رمل و جفر و انقلاب فلزات كثيفه به فلزات نفيسه; يعني كيميا و امثال آن ها هرگز باور نكند و به وجود ملائكه و اجنه و شياطين و ديو و پري مطلقاً معتقد نباشد و كساني را كه به امثال اين گونه موهومات معتقدند احمق و سفيه بداند و از ارذل افراد نبي نوع بشر حساب بكند; به اصطلاح اهالي فرنگستان در دنيا كامل تر از فيلسوف وجود نمي باشد.(126)
آخوندزاده كه به شهادت نقادي هايي كه بر براهين اثبات واجب دارد و به گواهي اباطيلي كه در تفسير وحدت وجود مي گويد، از ادراك و بلكه تصوير ابتدايي ترين مفاهيم فلسفي و عرفاني عاجز است. او تعريفي را كه از فلسفه مي كند مناسب با فلسفه ي بعد از رنسانس غرب است و با تعريفي كه حكماي اسلامي دارند و از جمله با تعريفي كه بوعلي مي كند، مغاير است.
بوعلي در الهيات شفا بعد از آن كه به توجيه فلسفي كرامات، خرق عادات و تبيين اموري نظير نماز استسقا مي پردازد، مي گويد: وانما يدفعه هولاء المتشبهة بالفلسفه جهلا منهم بعلله و اسبابه; اين امور را متفلسفين و كساني كه تشبه به فلسفه ميورزند و در حقيقت از فلسفه بهره اي نبرده اند، رد مي كنند; زيرا به علل و اسباب آن جاهل هستند.(127) آن گاه بوعلي مي گويد: ما در كتاب برّواثم چگونگي تأثيرگذاري رفتار جوامع فاسد و اشخاص ظالم در نزول عذاب و عقاب الهي و مانند آن به تفصيل بيان كرده ايم.
آخوندزاده با رويكرد به عقلانيت و فلسفه اي كه منكر غيب و متافيزيك است، دين را تنها مشكل ايران نمي داند، بلكه خرابي همه ي دنيا را به آن مستند مي گرداند. او به نقل از ملكم خان مي نويسد:
امروز خرابي كل دنيا از اين جهت است كه طوايف آسيا، عموماً و طوايف يوروپا، خصوصاً به واسطه ي ظهور پيغمبران از اقليم آسيا ـ كه مولد اديان است ـ و از اين جا اديان به اروپا مستولي شده است و به واسطه ي مواعظ وصيان و امامان و نايبان و خلفاي ايشان كه بعد از پيغمبران به ترويج اديان كوشيده اند و در اعتقاد مردم به درجه ي مقدسي و ولايت رسيده اند، عقل انساني را از درجه ي شرافت و اعتماد انداخته، تا امروز در حبس ابدي نگاه داشته در امورات و خيالات اصلا آن را سند و حجت نمي شمارند و نقل را هميشه بر آن مرجح و غالب مي دانند.(128)
او در جاي ديگر به صراحت به انكار وحي و رسالت مي پردازد و با اهانت به ساحت مقدس پيامبراكرم (ص) مي گويد او به كياست آنچه را از خود مي گفت به خداوند اسناد مي داد; او در اين قسمت از عباراتي استفاده مي كند كه قلم از تكرار آن شرم دارد.
آخوندزاده در نمايشنامه ي ملاابراهيم خليل كيمياگر كه در واقع عليه حضرت ابراهيمِ خليل ـ علي نبينا و آله و عليه افضل صلوات المصلين ـ و نيز عليه اديان ابراهيمي است; به تلويح، نبوت را دستگاه عوام فريبي مي خواند و مي گويد:
من ملا ابراهيم خليل را نديده ام اما به فراست مي دانم كه دستگاه عوام فريبي باز كرده است.(129)
و نيز مي گويد : اكسير در عالم وجود ندارد. او مي گويد: صنعت هر كس... براي خودش اكسير و مايه ي گذران است; ديگر چه لزوم كرده پشت سر كيمياگرها بيفتند.(130)
اين عبارات او ناظر به حقيقت الهي انسان است كه توجه به آن، تبديل و دگرگوني در بعد مادي انسان را به دنبال مي آورد. او با انكار حقيقت الهي آدمي، توجه به صنعت و ماديت را به عنوان محور اصلي حركت بشر قرار مي دهد و حقوق الهي را مانعِ اين مقصود مي شمارد، او در كتابي كه به تصريح خود براي هدم اساس دين نگاشته است، مي نويسد:
وفي الحقيقة از حقوق الله مطلقاً منفعتي عايد نيست به جز ضرر...; مثلا در هر شبانه روز پنج وقت نماز تو را از كسب و كار باز مي دارد، روزه به جان تو ضرر كند، حج به هلاكت تو باعث مي شود. ...بعضي اشخاص ادعا مي كنند كه از اجماع حج براي ملت اسلام منافع كثيري حاصل مي شود... از درد هم ديگر مطلع مي شوند. راست است، از كل اجماع براي ملت كم و بيش منفعت مي شود، اگر اجماع در وطن مابين ملت واحده واقع گردد و اگر به همان اجماع يك مراد و يك منظور سبقت نمايد; مثلا قبل از اجماع در وطن مابين يك ملت گفتوگو بشود كه فلان احتياج ما بايد رفع گردد، فرض بكنيم كه كدخداي قريه مرده است، بايد كدخداي تازه انتخاب بكنيم كه سبب رفع حوايج ما بشود... در اين صورت اجماع منفعت دارد. آيا به اجماع حج چه مراد و كدام منظور براي منفعت ملت سبقت كرده است؟ يكي از ختا آمده، يكي از هندوستان، هر كس به اتمام اعمال خود مشغول است; بعد از ده روز، از هم مفارقت مي كنند يكي به آلاداغ مي رود يكي به قراداغ. آيا از اجماع حج در مدت هزار و دويستوهشتادسال منفعتي كه به اسلام عايد شده باشد چيست؟ اما به اثبات خسارات كثيره هر كس جواب دادن را قادر است; مثلا چقدر پول از صاحبان استطاعت در خارج وطن صرف مي شود... چقدر جان به معرض هلاكت مي رسد... و اهل عربستان هم به جهت اميدواري به صدقه در كسب معيشت و طلب ترقي بي اهتمام شده، به كمال بي غيرتي معتاد مي گردد و در زمره ي طوايف گمنام گذران مي كنند.(131)
آخوندزاده با آن كه منكر اصل وحي و اديان الهي است، در برخي موارد همراه با نقد احكام الهي، درخواست بازسازي آن ها را مي كند; يكي از معتقدان به مباني الحادي او بدين سان اين تناقض را رفع مي كند:
او متفكري واقع بين است و با روح تاريخ آشناست، نه در پي تغيير كيش مردم مي گردد و نه آن را ممكن مي شمارد، نه مي خواهد توده ي مردم چون خودش ملحد و زنديق گردند و نه آن را مصلحت مي داند، هدف ديني اش ليبراليزم ديني و پروتستانيسم اسلامي است.(132)
آخوندزاده گرچه معتقد به دين نيست; ولي اگر به مقتضاي شرايط اجتماعي ديني ساخته شود كه در جهت توسعه ي زندگي مادي مردم مفيد واقع شود، بي اشكال است. او مي گويد: از مذهب آبا و اجداد نيز كناره جويي لزوم ندارد، در ظاهر بايد با هم مذهبان خودمان برادرانه راه برويم و در باطن سالك راه حق بشويم.(133)
مراد او از پروتستانيسم حذف ابعاد آسماني و الهي دين و نفي شريعت و منشأ الهي حق و قرار دادن اعتبارات و قراردادهاي بشري در مركز حق است: پروتستانيسم عبارت از مذهبي است كه حقوق الله و تكاليف عباد الله جميعاً در آن ساقط بوده، فقط حقوق الناس باقي بماند.(134) او درباره ي ليبراليزم مي گويد: ليبرال عبارت از آن كسي است كه در خيالات خود به كلي آزاد بوده، ابداً به تحديدات دينيه مقيد نشده و به اموري كه خارج از گنجايش عقل و بيرون از دايره ي قانون طبيعت باشد هرگز اعتبار نكند، اگر چه اكثر طوايف عالم در آن باب شهادت بدهد و اگر چه بطون تواريخ و كتب در حقيقت آن گونه امور روايت بكند.(135)
ويژگي ديگري كه دين بازسازي شده، بايد داشته باشد جدايي آن از سياست است; زيرا به نظر او دخالت دين در امور سياسي كه با غيرمشروع خواندن حاكميت هاي غيرديني همراه است، از دلايل اصلي دوري ما از فرهنگ غرب است: البته شما را معلوم است كه ملت ما كل ارباب خدمت را و كل مناصب سلطنت را اهل ظلمه مي شمارند، مادام كه اين اعتقاد در نيت ملت باقي است، مغايرت باطني فيمابين ملت و سلطنت جاويد است، اگرچه موافقت ظاهري مشاهده مي شود و اين مغايرت باعث مفاسد عظيمه است كه به تعداد نمي گنجد و رفعش از واجبات است.
سبب اين مغايرت فيمابين ملت و سلطنت، علماست. آيا به چه سبب علما در امزجه و طبايع مردم آن قدر تصرف دارند كه مردم بلابحث و ايراد به حرف ايشان گوش مي دهند و از سلطنت باطناً تنفر ميورزند؟ به سبب آن كه علما مرجع ناسند. و آيا به چه سبب علما مرجع ناس شده اند؟ به سبب آن كه امر مرافعه كه اعظم مشروط سلطنت است در دست ايشان است و حوايج مردم از علما رفع مي شود و سلطنت امر عارضي است. درحقيقت عمال سلطنت نسبت به علما به منزله ي چاكرانند كه بايد احكام ايشان را مجري بدارند. نهايت منافع ملت و آبادي مملكت و وطن مقتضي آن است كه در ميان ملت و سلطنت اتحاد و الفت پيدا شود و سلطنت استقلال باطني و ظاهري پيدا كند و خودش تنها مرجع ملت گردد و علما را در امور اداره شريك خود نسازد..(136)
علماي دين خود را تابع دولت نمي سازند; بلكه نايب امام غايب و صاحب الزمان (عج) مي دانند... حتي روحانيون را به شاهان تفوق است و آن را كلب آستان امام خطاب مي نمايد. سلاطين هم ـ طوعاً يا كرهاً ـ به اين امر رضا داده اند و هر يك انديشه نكرده و نفهميده اند كه كسي كه نسبت به امام درجه ي كليت داشته باشد نسبت به نايب امام درجه ي آقايي كه نمي تواند داشت. در واقع هم نايب امام چگونه خود را تابع و محكوم كلب امام
بداند.(137)
از نظر آخوندزاده تا دين از احكام اجتماعي و سياسي و دخالت در امور بشري به طور كامل خلع نشود، هرگز بازسازي آن نمي تواند در جهت وصول جامعه به تمدن غرب كارساز و مفيد باشد. بنابراين پروتستانيسم اسلامي و ليبراليسم ديني هنگامي ممكن است كه احكام شريعت كه به نظر او به مقتضاي زماني خاص توسط پيامبر وضع شده اند، منسوخ شود و احكام ديگري به اقتباس از دنياي غرب اخذ شود. او حتي مستشارالدوله را كه در كتاب يك كلمه به دنبال تطبيق روح القوانين و حقوق بشرغربي با احكام شريعت است ـ تا به زعم او ديگر نگويند فلان چيز مخالف آيين اسلام است. ـ ناموفق دانسته و در نامه ي انتقادي به مستشارالدوله مي نويسد:
به خيال شما چنان مي رسد كه گويا با امداد احكام شريعت كونستتسيون فرانسه را در مشرق زمين مجري مي توان داشت، حاشا و كلا، بلكه محال و ممتنع است.(138)
رساله اي كه شما از يوروپا آورده بوديد و جميع آيات و احاديث را نيز به تقويت مدعاي خود در آن رساله دليل شمرده بوديد، نتيجه ي خيالات يوروپاييان است، زعم شما چنان بود كه اتخاذ آن براي تحصيل مراد كافي است، اما غافل بوديد. ...مگر چاره ي اين كار آيات و احاديث است; بايد مردم به قبول خيالات يوروپاييان استعداد به هم رسانند، بايد خيالات يوروپاييان در عقول مردم ايران به تجارت و مصنوعات يورپائيان سبقت و تقدم داشته باشد.(139)
شما در باب اجراي عدالت به احكام شريعت تمسك كرده ايد، اگر شريعت چشمه ي عدالت است، بايد اصول اول را از اصول كونستتسيون كه مساوات در حقوق است، مع مساوات در محاكمات مجري بدارد; اما شريعت براي جنس مرد و زن حقوق مساوي قائل نيست، همان طوري كه در محاكمات شرعي حقوق غيرمسلمان ذمي مساوي فرد مسلم
نيست.
خداوندا اين چه قانون است، اين چه ديوان است كه قاضي شرعي شهادت ذمي را نمي پذيرد و حال آن كه مساوات در محاكمات اصل مطلق عدالت است.(140)
تفسيري كه آخوندزاده از حق، عدالت و هم چنين آزادي مي دهد، تفسيري تماماً دنيوي و زميني است و هيچ چهره اي الهي و آسماني و يا حتي عقلاني و ايدئولوژيك نمي تواند داشته باشد. او به تبعيت از جان استوارت ميل(141)، هيچ گونه تعريف و تبييني را از آزادي كه عهده دار جهت و يا كمالي خاص براي انسان باشد، نمي پذيرد و معتقد است ضوابط اخلاقي ديني، آزادي روحي ما را سلب مي كند، همان گونه كه حاكميت هاي استبدادي آزادي جسماني را سلب كرده است. وي مي گويد: حريت كامله عبارت از دو قسم حريت است; يكي حريت روحانيه و ديگر حريت جسمانيه. (اولي را به زبان فرانسه ليبرتمرال گويند و دومي را ليبرتفيزيق خوانند.) حريت روحاني ما را اولياي دين اسلام از دست ما گرفته، ما را در جميع امورات روحاني بالكليه عبد رذيل و تابع امر و نهي خودشان كرده اند و ما را در اين ماده هرگز اختيار مداخله نيست، پس در ماده ي حريت روحانيه بنده ي فرمانبردار اولياي دين بوده و از نعمت آزادي محروميم. هم چنين حريتِ جسمانيه ي ما را فرمانروايان ديسپوتي از ما گرفته اند و در اين حيات دنيويه بالمره ما را محكوم فرمايشات خودشان كرده، طبق مشتيهات نفوس خودشان باركش انواع و اقسام تجملات و تكليفات شاقه نموده اند.(142)
توصيه اي كه در نهايت آخوندزاده به ملت ايران مي كند، رهايي از آزادگي ديني و عبوديت الهي و پشت كردن به دانش ديني و عقلي و روي آوردن به آزادي به معناي ليبراليستي و غربي آن و استفاده از علم تجربي است، صرف نظر از اين كه اين رويكرد در قالبي ديني و به نام پروتستانيسم اسلامي و يا با پوششي سياسي و به دست پادشاه باشد.
اي اهل ايران، اگر تو از نشأت آزاديت و حقوق انسانيت خبردار مي بودي، به اين گونه عبوديت و به اين گونه رذالت متحمل نمي گشتي; تو طالب علم شده و فراموشخانه ها گشادي و مجمع ها بنا مي نمودي...(143)
...دوام سلطنت و بقاي سلسله موقوف است به علم و آزاد شدن ملت از عقايد پوچ و بعد از اين شرايط پادشاه بايد فراموشخانه بگشايد و مجمع ها برپا نمايد.(144)
نقل عبارت آخوندزاده جهت تبيين انديشه هاي نيروي سومي است كه در دوران قاجار در كنار دو نيروي درگير; يعني نيروي استبداد و نيروي مذهبي، در شرايط بسط فرهنگ و سياست غرب به سرعت رشد كرد و در بخش وسيعي از جامعه ي شهري به ويژه در ميان اشراف و درباريان گسترش يافت.
اين نيرو قبل از آن كه با گروه بندي هاي مرسوم در كشورهاي غربي كه بيش تر در قالب احزاب سياسي سازمان پيدا مي كنند، آشنا شود و يا زمينه ي اجتماعي اين گونه حركت هاي سياسي را پيدا كند، به تناسب مجاري و كانال هاي ادراكي خود در قالب فراموشخانه و لژهاي ماسوني سازمان مي يابد.