2.منورالفکری از رقابت تا اقتدار

2.منورالفکری از رقابت تا اقتدار 1ـ2 از استبداد ایل تا استبداد منورالفکری با پیدایش نیروی منورالفکری، سه نیرو در جامعه ی ایران که بر اساس سه نوع معرفت و شناخت وحدت و انسجام یافته اند، رودرروی یکدیگر قرار می گیرند و هر کدام به تناسب خصوصیات م

2.منورالفكري از رقابت تا اقتدار

1ـ2 از استبداد ايل تا استبداد منورالفكري

با پيدايش نيروي منورالفكري، سه نيرو در جامعه ي ايران كه بر اساس سه نوع معرفت و شناخت وحدت و انسجام يافته اند، رودرروي يكديگر قرار مي گيرند و هر كدام به تناسب خصوصيات معرفتي و موقعيت اجتماعي به طريقي خاص قدرت خود را تأمين كرده، با وسائلي متناسب اعمال قدرت مي كنند.

دو نيروي مذهبي و استبداد در تاريخ گذشته ي ايران از سابقه اي طولاني برخوردارند و فراز و نشيب هاي زيادي را طي كرده اند; ولي نيروي منورالفكري، نيروي تازه بنيادي است كه هويت معرفتي و آرمان هاي اجتماعي آن نه تنها براي دو نيروي ديگر، بلكه براي كساني نيز كه در متن آن قرار مي گيرند، چندان مشخص نيست.

منورالفكران با نگاه اجتماعي نوين، سازمان اجتماعي جديدي را به وجود آوردند كه با نظام اجتماعي موجود كه در ستيز با آرمان هاي ديني بود و بر اساس استبداد داخلي ايل قاجار پي نهاده شده بود، مغايرت داشت. ساختار سياسي موجود در جهت حفظ حاكميت مطلق دربار و شاه بود و ساخت اجتماعي مورد نظر منورالفكران، سلطه ي سياسي و اقتصادي كشورهاي غربي را مي طلبيد كه با تقليد از غرب حاصل مي شد.

منورالفكران بدون توجه به توابع زيان بار سلطه ي غرب و بدون آگاهي از خصوصيات نظام موردنظر خود، تقليد از غرب را رمز بهروزي و سعادت خود مي دانستند، آن ها با قياس وضعيت نابسامان نظام موجود با مظاهر تمدن غرب از نظام موجود انتقاد مي كردند.

دربار و در رأس آن ها شاه مستبد قاجار، علاوه بر تنگناهايي كه از ناحيه ي رقيب ديرين خود; يعني نيروي مذهبي احساس مي كند، محدوديت هاي جديدي نيز از ناحيه ي بسط نفوذ سياست هاي خارجي روس و انگليس و هم چنين گسترش افكار منورالفكرانه اي كه خواهان محدوديت شاه هستند، مشاهده مي كند.

شاهان قاجار بعد از شكست هاي نظامي اي كه در رويارويي مستقيم با روس و درگيري غيرمستقيم با انگليس، در نواحي شمال و شمال شرقي ـ افغانستان ـ تحمل كردند، از محدوديت هاي جديدي كه توسط سفارت خانه ها اعمال مي شد گاه به جرئت اظهار نارضايتي مي كردند. ناصرالدين شاه از اين كه براي سفر به شمال يا جنوب كشور، رعايت نظر دو دولت انگليس، يا روس را لازم مي ديد، در حسرت اقتدار گذشتگان مي سوخت و مي گفت:

مي خواهم به شمال مملكت بروم، سفير انگليس اعتراض مي كند; مي خواهم به جنوب بروم، سفير روس اعتراض مي كند! اي مرده شور اين سلطنت را ببرد كه شاه حق ندارد به شمال و جنوب مملكتش مسافرت نمايد.(147)

استبداد در رويارويي با غرب، علاوه برآن كه خود را از نظر اقتصادي و سياسي ضعيف و ناتوان مي ديد; از نظر فرهنگي نيز به دليل عدم پيوند حقيقي با معرفت مذهبي و داشتن هويتي بيگانه با آن، فاقد پايگاه معرفتي مناسب جهت مقاومت بوده; بلكه آسيب پذيرتر از ديگر بخش هاي اجتماعي است; به همين دليل قبل از آن كه بتواند به عنوان يك نيروي رقيب در صحنه حاضر شود، با پيدايش منورالفكري عناصر دروني خود را بيش از ديگران مجذوب دشمن مي يابد.

حمايت دولت هاي غربي از حركت هاي منورالفكرانه، موجب شد تا بسياري از درباريان، پيوند به اين نيرو را به لحاظ برخورداري از قدرت هاي خارجي، وسيله اي براي ارتقاي موقعيت اجتماعي خود بدانند; اين مسئله در كنار عامل ديگر كه همان برخورد بيش تر درباريان با مظاهر تمدن غربي است، سبب توسعه ي انديشه هاي منورالفكرانه در ميان آن ها گرديد. البته اين نوع گرايش كه با انگيزه ي تأمين قدرت فردي افراد پديد مي آيد، در جهت اقتدار و حفظ ساختار رسمي دربار و استبداد عمل نمي كند. عواملي كه براي جذب درباريان و رجال سياسي به قدرت مهاجم غرب وجود دارد، مرگ و زوال استبداد را حتمي و بلكه چندان سريع مي گرداند كه فرصت مرثيه را نيز براي آن باقي نمي گذارد. در اين ميان كساني حق حيات مي يابند كه با پشت كردن به ساخت استبدادي گذشته به سوي غرب پرمي كشند و اين پرواز كه اغلب به سوي ظاهري ترين ابعاد غرب است، منحط ترين شكل غرب زدگي را در سياست، اقتصاد و فرهنگ اجتماع به ارمغان مي آورد، و در صورتي كه پرواز به سوي ابعاد و لايه هاي عميق تر باشد، جامعه به گونه اي جدي تر با غرب متحد و هم آهنگ مي شود و در هر دو حال آنچه جايگزين مي شود، جز غرب و مقتضيات آن
نخواهد بود. هر يك از عناصر استبداد كه شامه ي ادراك اين معنا را داشته باشند، با هم سازي خود در نظام اجتماعي جديدي كه انتظار مي رود، موقعيت آينده ي خود را علي رغم درهم شكستن استبداد سابق حفظ مي كند و هر كس از جمله شخص شاه اگر اين معنا را نيك در نيابد، در واقع بر مرگ و نابودي خود پاي مي فشارد.

نظام اجتماعي جديد با همه ي تفاوتي كه با نظام گذشته دارد، عنادي با افراد نظام سابق ندارد; بلكه اصلي ترين عناصر نظام سابق را جذب و هضم مي كند و اگر جذب از راه هاي مسالمت آميز به ثمر نرسد، درگيري و نزاع نظامي را به گونه اي محدود به همراه خواهد داشت.

نيروي استبداد در برابر امواج اجتماعي نويني كه از غرب هجوم مي آورد، چندان شكننده و ضعيف است كه استحاله و تبديل آن هرگز يك مقاومت و ستيزجدي را به دنبال ندارد; زيرا عناصري كه وظيفه ي حراست از اين نيرو را بر عهده دارند و در متن اين نيرو هستند، خود قبل از ديگران جذب نيروي رقيب مي شوند.

نيروي جديد با استفاده از موقعيت و نفوذي كه در نظام پيشين داشته است و با در دست گرفتن اهرم هاي سياسي لازم، هرگونه مقاومت برخي از دولت مردان را با حركت هايي; نظير كودتا كه توسط يكي از شاهزادگان، يا افراد بانفوذ سياسي انجام مي شود، در هم مي شكند. آن قدر شاهزاده و دولت مرد منورالفكر و لژنشين در دربار قاجار حضور دارد كه براي جايگزيني ناگزير از رقابت هستند.

نظام اجتماعي نويني كه با روي كار آمدن منورالفكران پديد مي آيد، بدون شك ساختار سياسي، اقتصادي و نظامي جامعه و نيز در فاصله اي نه چندان طولاني ابعاد فكري و فرهنگي جامعه را در سطح گسترده تغيير مي دهد. اين تغييرات، به دليل اين كه از راه قدرت سياسي جامعه و با حمايت دولت هاي مسلط غربي به انجام مي رسد، فاقد پايگاه مردمي است و همين مسئله جامعه را براي تنش هاي اجتماعي جديد آماده مي كند.

فقدان تفكر كه با شيفتگي به مظاهر مادي غرب و تقليد از آن همراه است، فرصتي براي انديشه در ساخت اجتماعي موجود و تنش هاي مستتر در آن باقي نمي گذارد. منورالفكران كه سطحي ترين بعدغرب، هستي و انديشه ي آنان را تسخير كرده است، به همان مقدار كه دير با غرب آشنا شده اند، زود آرزوي رسيدن به آن را مي كنند و خواسته يا ناخواسته با اهرم هاي سياسي - نظامي و حمايت هاي جهاني در رديف كارگزاران نظام جهاني سلطه در مي آيند.

تقليد و تبعيت از برنامه هايي كه توسط دول ذي نفوذ ديكته شد، گذشته از نسبتي كه اين تغييرات با عادت ها، آداب و رسوم يا سنت هاي موجود در جامعه دارد، گذر به سوي كشورهاي غربي را به دنبال نمي آورد; بلكه جامعه اي را به ارمغان مي آورد كه با رانده شدن از مواضع پيشين، از رسيدن به آنچه كه در نگاه به آن كوشيده، باز مانده است.

وصول به غرب مسيري را طلب مي كند كه نه براي تأمين نيازهاي روزمره ي كشورهاي غربي، بلكه براي تأمين فرهنگ و انديشه ي غرب با توجه به واقعيت هاي جامعه ي غيرغربي سازمان يابد; البته منورالفكران در دهه هاي نخستين به دليل بيگانگي با مباني تمدن غرب از ادراك اين مسير ناتوان بودند. آنان با در دست داشتن حاكميت سياسي و مديريت اجتماعي، در خدمت مطامع اقتصادي و سياسي غرب، براي زودتر رسيدن به سرابي كه در پيش دارند به تغيير در همه ي ابعاد اجتماعي دست مي يازند، و جامعه اي كه بر فرض از سنت و يقين ديني بي بهره باشد، لااقل به شيوه ي پيشين زيست خود عادت دارد، اين تغيير را تاب نمي آورد و اگر بر فرض هم به اين تغييرات گردن نهد، در نظام اقتصادي، سياسي و فرهنگي پديد آمده، هم آهنگي لازم ايجاد نمي شود و در نتيجه تنش هاي بالقوه اي كه وجود دارد به سرعت ظاهر مي گردد. منورالفكران براي غلبه بر اين ناسازگاري ها كه ناشي از نبود تفكر است، وسيله اي جز زور در اختيار ندارند. بدين ترتيب حاكميت آن ها، نه تنها در ايران بلكه در كشورهاي جهان سوم به سوي استبدادي جديد گام بر مي دارد.

استبداد منورالفكري بر خلاف استبداد پيشين، متكي بر روابط و مناسبات ايل، عشيره، قبيله و طايفه نيست و قدرت آن نيز برآيند قدرت هاي داخلي جامعه نمي باشد; بلكه متكي بر امواج نظامي، سياسي و فرهنگي نويني است كه با حضور مستقيم، يا غيرمستقيم غرب در كشورهاي جهان سوم پديد مي آيد و قدرت آن نيز برآيند قدرت هاي مسلط جهاني است كه از رقابت هاي موجود بين آن ها پديد مي آيد.

جايگزيني استبداد استعماري به جاي استبداد تاريخي ايل، با آن كه با تحولي بنيادين و ساختاري در جامعه همراه است و به اين لحاظ انقلابي اجتماعي را سبب مي شود; ولي اين تحول - بر اساس آنچه بيان شد - از يك تغيير فراگير مردمي در سطح گسترده ي اجتماع آغاز نمي شود، بلكه با پيدايش منورالفكري در سطح كارگزاران، رجال سياسي، دولت مردان، اشراف و خوانين جامعه ي قديم پديد مي آيد; اين تغيير مي تواند بدون خشونت و از طريق درباريان و يا با خشونت هاي محدود در چهارچوب توطئه هاي سياسي و يا كودتا پديد آيد; پس منورالفكران در رقابت با استبداد مرسوم مشكل چنداني ندارند; اما اين تغيير و تبديل در ايران از تحليل فوق كه از مقايسه ي دو نيروي استبداد و منورالفكري پديد آمد، تبعيت نمي كند. در ايران اين تغيير و جايگزيني با بيش از پنج دهه درگيري و با تحولاتي مردمي و فراگير همراه بود; به طوري كه از سال 1250 هـ .ش كه ميرزاحسين خان سپهسالار قرارداد رويتر را منعقد كرد، تا پي آمدهاي قراداد 1919 وثوق الدوله كه به كودتاي 1299 هـ .ش و اقتدار رضاخان انجاميد، نيم سده مي گذرد و دراين فاصله حوادث اجتماعي عظيمي، چون جنبش تنباكو و انقلاب مشروطه پديد آمد، حال آن كه در همين فاصله برخي از كشورهاي خاور دور، به سرعت خط و مشي آينده ي خود را براي وصول به غرب بدون آن كه كم ترين تنش هاي اجتماعي را به همراه داشته باشد، ترسيم كردند و مسير زيادي از آن را نيز پيمودند.

دليل مسئله ي فوق اين است كه ايران در اين مقطع، فقط جايگاه دو نيروي دربار و منورالفكري نيست و نيروي ديگري به نام نيروي مذهبي نيز حضور دارد. موقعيت نيروي مذهبي در دوران قاجار ـ به شرحي كه در فصل اول گذشت - به گونه اي بود كه انتظار جايگزيني آن به جاي نيروي دربار مي رفت; بنابراين حاكميت سياسي قاجار در رقابت با دو نيروي ديگر قدرت دوام نداشت رقابت در حقيقت بين دو نيروي مذهبي و منورالفكري بود.




| شناسه مطلب: 79252