خلاصه

خلاصه با پیدایش منورالفکری، سه نیرو در جامعه ی ایران که بر اساس سه نوع معرفت و شناخت وحدت و انسجام یافته اند، رودرروی یکدیگر قرار می گیرند. عواملی که برای جذب درباریان و کارگزاران سیاسی به قدرت مهاجم غرب وجود دارد، مرگ و زوال استبداد پیشین

خلاصه

با پيدايش منورالفكري، سه نيرو در جامعه ي ايران كه بر اساس سه نوع معرفت و شناخت وحدت و انسجام يافته اند، رودرروي يكديگر قرار مي گيرند.

عواملي كه براي جذب درباريان و كارگزاران سياسي به قدرت مهاجم غرب وجود دارد، مرگ و زوال استبداد پيشين را حتمي و بلكه چندان سريع مي گرداند كه فرصت مرثيه را نيز براي آن باقي نمي گذارد.

منورالفكران كه سطحي ترين بعد غرب، هستي و انديشه ي آنان را تسخير كرده است، به همان مقدار كه دير با غرب آشنا شده اند زود آرزوي رسيدن به آن را مي كنند. آنان براي غلبه بر تنش هايي كه در اثر فقدان تفكر پديد مي آيد، وسيله اي جز زور در اختيار ندارند و بدين ترتيب حاكميت آن ها نه تنها در ايران، بلكه در كشورهاي جهان سوم به سوي استبداد جديدي گام برمي دارد. جايگزيني استبداد استعماري به جاي استبداد تاريخي ايل با تحول بنيادين و ساختاري جامعه همراه است.

منورالفكران در رقابت با استبداد مرسوم مشكل چنداني نداشتند; ولي وجود نيروي مذهبي در ايران و برخي عوامل ديگر موجب شد تا جايگزيني آن ها از سال 1250 هـ .ش كه قرارداد رويتر منعقد شد، تا پي آمدهاي قرارداد 1919 كه به كودتاي 1299 هـ .ش و اقتدار رضاخان انجاميد، حدود نيم سده به طول انجامد.

حاكميت سياسي قاجار در رقابت با دو نيروي منورالفكري و مذهبي در حقيقت قدرت مقاومت و دوام نداشت و رقابت واقعي بين دو نيروي مذهبي و منورالفكري بود كه به طور طبيعي و حتي ناخودآگاه با قوت تمام جريان داشت.

پايگاه منورالفكران بيش تر در ميان اشراف، درباريان و مستبدان سابق و لژنشيناني بود كه علاوه بر امكان برخورد و آشنايي با غرب بيش تر به تمتّعات مادي توجه داشتند و كم تر با حقايق و معاني مذهبي و ديني مأنوس بودند.

حضور و نفوذ خزنده ي منورالفكران در دربار كه ناشي از خصلت آسيب پذيري دربار نسبت به اين نيرو بود. در عمل دو رقيب نيروي مذهبي را در هدفي واحد گرد آورد و مقابله با استعمار كه در آغاز همكاري هاي نيروي مذهبي با دربار قاجار را توجيه مي كرد، در نهايت به درگيري نيروي مذهبي و دربار انجاميد.

نيروي مذهبي بدون آشنايي كامل نسبت به هويت منورالفكران بسياري از حركت هاي دربار را كه تحت تأثير و نفوذ انديشه هاي منورالفكران شكل مي گرفت، به استبداد شخص شاه نسبت مي داد و راه حل همه ي مشكلات را در مهار كردن آن مي دانست و منورالفكران با استفاده از اين غفلت در اوج درگيري نيروي مذهبي و استبداد بر فراز امواج مردمي حركتي قرار گرفتند كه مرجعيت شيعه با بسيج مردمي خود آن را ايجاد كرده بود.

برخي از رهبران ديني با غنيمت شمردن همراهي منورالفكران در مبارزه با دربار، شعارها و ديدگاه هاي آنان را توجيه ديني مي كردند و از اين نكته غافل شدند كه تلاش آن ها نتيجه اي جز پوشش دادن به منورالفكران جهت نفوذ در ميان نيروي مذهبي و دامن زدن به پريشاني فرهنگي و آشفتگي فكري اجتماع ندارد. منورالفكران در اين شرايط فكري و فرهنگي با استفاده از پوشش هاي موجود، ابتدا به حذف حريفان آگاه و پس از آن به قتل رقيبان غافل پرداختند.

اولين كسي كه در ميان نيروي مذهبي متوجه هويت ضد ديني منورالفكري شد، شيخ فضل الله نوري بود. پايمردي شيخ فضل الله بر مشروعيت حركت اجتماعي اي كه واقع شده بود، منورالفكران را به صف آرايي در برابر او واداشت.

كساني كه در متن مشروطه، درگيري و رويارويي شيخ فضل الله با منورالفكران را تشخيص ندادند و عمل او را به مماشات در برابر استبداد قاجار تفسير مي كردند و او را در مقابل حريف اصلي تنها گذاردند; بعد از شيخ خود نيز در مقابل همان دشمن كه اينك قصد جان آن ها را كرده بود، به تنهايي از پاي درآمدند و يا آن كه به انزوا كشيده شدند و يا در آينده اي نه چندان دور ناگزير از مماشات با قدرت خونخواره اي شدند كه به چيزي كم تر از حذف نام و ياد دين رضايت نمي داد.

مشروطه از آن جهت كه شكل مرسوم استبداد را كه متكي بر روابط ايلي دربار بود دگرگون ساخت، يك انقلاب محسوب مي شود و نيرويي كه در اين دگرگوني از نظر سياسي و قدرت اجتماعي جايگزين نيروي سابق شد، نيروي منورالفكري بود.

مرجعيت شيعه كه نتيجه ي بسيج هاي مردمي زمان مشروطيت را در خدمت اهداف سياست مداران بي دين مي ديد، علي رغم قدرت قوي مردمي كه هنوز از آن برخودار بود با احتياط سنجيده و بخردانه ي خود حاضر به ايجاد موج جديدي كه قادر به پيش بيني و كنترل سرانجام آن نباشد، نشد.

منورالفكران در حركت به سوي غرب چيزي جز پست ترين چهره ي فرهنگ، سياست و اقتصاد غرب را به ارمغان نمي آوردند. فرهنگ، سياست و اقتصاد كشورهاي استعمار زده تابع مستقيمي از حركت هاي سياسي و اقتصادي كشورهاي استعمارگر است; از اين جهت وقايع سياسي بعد از مشروطه در ارتباط مستقيم با موقعيت جهاني استعمار انگليس و وضعيت همسايه ي شمالي ايران ـ روسيه ـ و نيز موقعيت كلي كشورهاي غربي در جنگ جهاني اول است.

طرح قرارداد 1919 به دليل اين كه استقلال سياسي ايران را به طور آشكار در معرض نابودي قرار مي داد، حساسيت مرجعيت شيعه را به گونه اي شديدتر از آنچه كه در مقابله با التيماتوم 1911 روسيه واقع شد، برانگيخت و انگليس با متوقف كردن قرارداد در جستوجوي راهي برآمد تا ضمن تأمين اهداف خود، حساسيت نيروي مذهبي را كه متوجه استقلال جامعه ي شيعي ايران بود و هم چنين حساسيت قدرت هاي رقيب خارجي خصوصاً روسيه را برنيانگيزاند.




| شناسه مطلب: 79257