1ـ3 استبداد انگلیسی رضاخان
1ـ3 استبداد انگلیسی رضاخان ایجاد یک دولت قدرتمند که ضمن تأمین هدف های دولت انگلستان از ظاهری مستقل برخوردار باشد، می توانست اهداف انگلستان را بدون آن که عوارض ناخوشایند قرارداد 1919 را در پی داشته باشد، تأمین کند. سیدضیاءالدین طباطبایی ـ ک
1ـ3 استبداد انگليسي رضاخان
ايجاد يك دولت قدرتمند كه ضمن تأمين هدف هاي دولت انگلستان از ظاهري مستقل برخوردار باشد، مي توانست اهداف انگلستان را بدون آن كه عوارض ناخوشايند قرارداد 1919 را در پي داشته باشد، تأمين كند.
سيدضياءالدين طباطبايي ـ كه مديريت يكي از نشريات تهران را برعهده داشت - كانديدايي بود كه با همكاري يكي از عناصر نظامي مورد نظر انگليس; يعني رضاخان با كودتاي 1299 هـ .ش اولين گام را در جهت تشكيل قدرت مزبور برداشت. رضاخان به عنوان وزير جنگ و شخص قدرتمند كابينه ي سيد ضياء - مشهور به كابينه ي سياه - و كابينه هاي پس از آن تا سال 1304 هـ .ش است، در طول اين سال ها گام هاي لازم جهت استحكام قدرت رضا خان توسط انگلستان و وابستگان به آن برداشته شد، تا اين كه در نهايت با تغيير سلطنت قاجار، رضاخان به عنوان پادشاه ايران بر تخت سلطنت جلوس كرد و تا سال 1320 هـ .ش با استبدادي قدرتمند و قوي به پادشاهي خود ادامه داد. در گذر اجمالي بر دوران بيست ساله ي رضاخان، علاوه بر تحليل ويژگي هاي قدرت استبدادي او، به تبيين وضعيت دو نيروي منورالفكري و مذهبي مي پردازيم:
استبداد رضاخان علي رغم شباهت هاي ظاهري با استبداد قبل از مشروطه، هويتي مغاير با آن دارد. تفاوت بنيادين استبداد قبل و بعد از مشروطه در اين است كه استبداد قبل از مشروطه در چهارچوب روابط خوانين و اشراف شكل مي گرفت; ولي استبداد جديد در قلمرو نظام سلطه ي استكبار جهاني و استعمار عمل مي كرد، از اين رو ابزار و عناصري كه مبين چگونگي رشد، توسعه، يا تزلزل اين دو استبداد مي باشد، كاملا با هم مغاير است.
خصوصيت ديگري كه استبداد قبل و بعد از مشروطه را از هم متمايز مي كند، مربوط به چگونگي برخورد آن ها با ايل و هم چنين دين است; استبداد قبل از مشروطه به دليل جوشش از متن مناسبات ايلاتي، هرگز با مناسبات عشيره اي و ايلاتي ناسازگار نبود و اگرچه با يك قبيله، ايل و يا عشيره اي خاص ستيز مي كرد، ولي اين ستيز از حمايت هاي قبيله اي و عشيره اي ديگري برخوردار بود; بنابراين ايل ستيزي به گونه اي بنيادين در دستور كار و استراتژي آن قرار نمي گرفت; حال آن كه استبداد جديد نه تنها در بنياد خود متكي به قدرت هاي ايلات و عشاير نيست، بلكه در صدد خشكاندن قدرت هاي عشيره اي نيز بر مي آيد و ايل ستيزي استراتژي نظامي او را شكل مي دهد. زيرا اين استبداد به عنوان كارگزار استعمار، ريشه در قدرت هاي جهاني دارد و قدرت هاي داخلي خطرهاي بالفعل، يا بالقوه اي هستند كه ريشه كن كردن آن ها زمينه ي هرگونه مقاومتي را از بين مي برد و امنيت لازم را براي گروه مهاجم فراهم مي كند.
تخت قاپو كردن ايلات و منع كوچ آن ها كه توسط رضاخان دنبال شد، در جهت فوق است; زيرا قدرت ايل در تحرك آن است و تا وقتي كه در كوه به ييلاق و قشلاق مي پردازد، به دليل تحركي كه دارد قابل كنترل نيست، در حالي كه در حالت سكون به سادگي قابل كنترل است; به عبارت ديگر تخت قاپو كردن ايلات علاوه بر آن كه مقاصد سياسي و نظامي دولت رضاخان را تأمين مي كرد، داراي برخي آثار اقتصادي نيز بود; اين آثار به نوبه ي خود براي نظامي كه در جهت نيازهاي اقتصادي غرب گام برمي داشت، خالي از جاذبه نبود; زيرا اقتصاد ايران به دو بخش دامداري و كشاورزي تقسيم مي شد و دامداري كه با كوچ عشاير و ايلات پيوندي نزديك داشت، به دليل وضعيت جغرافيايي ايران نقش اول را دارا بود و منع از كوچ، اين بخش از اقتصاد را از بين مي برد.
مدرس آينده ي اقتصادي مسيري را كه رضاخان دنبال مي كند به اين صورت مي بيند: روزي خواهد رسيد كه براي شير و پنبه و پشم و پوست كه از صادرات مهم كنوني ماست، گردن ما به جانب خارجي كج باشد و دست حاجت به سوي آنان دراز كنيم.(160)
دين ستيزي آشكار، ويژگي ديگري است كه استبداد بعد از مشروطه و از جمله استبداد رضاخاني را از استبداد قبل از مشروطه ممتاز مي كند; استبداد خوانين اگرچه هويت ديني نداشت و با نيروي مذهبي به عنوان يك رقيب عمل مي كرد، ولي استراتژي آن ستيز مستقيم با دين نبود; بلكه همواره مي كوشيد تا آن جا كه ممكن است و ساختار سياسي آن اجازه مي دهد، پوشش ديني بگيرد و از رويارويي و درگيري مستقيم با دين طفره مي رفت. اين سياست در كشورهايي كه فرهنگ شيعي حضور نداشت، در اغلب اوقات موفق بود; ولي در جامعه ي شيعي ايران با مشكلات فراواني همراه بود; زيرا فقه سياسي شيعه علي رغم رعايت مقتضيات زمان و توجه به شرايط سياسي موجود، هرگز مشروعيت را به نيروي رقيب نمي بخشيد و همواره مانع از درآميختن و امتزاج كامل نظام سياسي موجود با نظام ديني مي شد.
استبداد بعد از مشروطه بر خلاف سلف خود، جز در مقاطعي كه گريزي از آن ندارد، به دنبال توجيه ديني خود نيست; بلكه استراتژي آن رويارويي با مذهب است. نقابي كه استبداد بعد از مشروطه از آن استفاده مي كند، نقابي منورالفكرانه و روشنكفرانه است; يعني او براي توجيه خود شعارهاي سياسي نويني را كه متعلق به دنياي غرب است، مطرح مي كند; نظير ناسيوناليسم، يا تبليغ براي رسيدن به دروازه هاي تمدن بزرگ، تمدني كه ايران را در رديف يكي از قدرت هاي غربي درآورد.
استبداد بعد از مشروطه به دليل رسالتي كه دارد، نمي تواند با دين جز به عنوان يك حركت تاكتيكي سازش كند; زيرا دين جايگاه حضور و شهود سنت هاي اصيل اجتماعي و الهي است و استبداد به عنوان كارگزار اقتصاد و سياست استعماري، وظيفه ي در هم شكستن اين سنت ها را دارد و تا هنگامي كه سنت هاي اجتماعي درهم شكسته نشود، حركت هاي نويني كه به قصد نزديكي كشور با دنياي غرب آغاز مي شود، مستقر نخواهد شد; از اين جهت استبداد اگر دين را كه جايگاه حضور و شهود سنت هاي الهي است و پايگاه يقين و ايمان است از بين نبرد، وظيفه و كاركرد اصلي خود را انجام نداده است. البته اين استبداد مي تواند با نوعي از ديانت نوين كه فاقد سنت هاي الهي و توجيه گر بدعت هاي مستمر است، سازگار شود; به همين دليل اگر بتواند به حمايت از اين نوع ديانت كه فاقد رسالت و هويت اجتماعي است، مي پردازد.
شباهت استبداد قبل از مشروطه و بعد از آن در بي ضابطه بودن، يا خصلت ديسيوتي آن است; به اين معنا كه هيچ ضابطه و نظمي را تاب نمي آورد. استبداد قبل از مشروطه با آن كه به دنبال پوشش ديني گرفتن است، ولي از ضوابط ديني و احكام شرعي و اجراي عدالت الهي گريزان است. استبداد بعد از مشروطه نيز با آن كه نظام هاي دنيوي غرب را به عنوان آرمان و الگوي خود معرفي مي كند، از يك نظام بوروكراتيك واقعي و به تعبير ماكس وبر از كنش هاي عقلاني معطوف به هدف هاي دنيوي و قابل دسترس تهي است.
خشونت چهره ي غالب هر دو استبداد است، با اين ويژگي كه خشونت در بعد از مشروطه منشأ تنش هاي بنياديني مي شود كه به مقتضاي نيازهاي سياسي و اقتصادي غرب و در جهت حذف و هضم نهادهاي اجتماعي موجود پديد مي آيد.
اقتدار رضاخان تا سال 1320 هـ .ش از ويژگي ها و خصوصيات استبداد بعد از مشروطه برخوردار است، به همين دليل علت قدرت او و نحوه ي عملكرد او بر اساس همان مباني تحليل مي شود.
رضاخان گرچه مربوط به ايل پالاني ها بود، ولي قدرت اجتماعي او هرگز متأثر از جايگاه اجتماعي عشيره اي و ايلي نبود; بلكه توان او ناشي از قدرتي بود كه انگلستان در شرايط اجتماعي بعد از جنگ جهاني اول در ايران تحصيل كرده بود.
انگلستان قبل از آن كه از راه كودتا بر قدرت مركزي تسلط يابد، با نفوذ در قدرت هاي محلي و تقويت آن ها در جهت فشار بر دولت مركزي قاجار استفاده مي كرد; ولي بعد از كودتا با تقويت قدرت مركزي، قدرت هاي منطقه اي مختلفي كه تا آن زمان از ناحيه ي انگلستان تقويت و تحريك مي شدند، همگي افول كردند و تسليم رضاخان شدند.
انگلستان با اجراي اين سياست، علاوه بر تقويت نظامي قدرت مركزي، در جهت اعتبار سياسي آن به عنوان چهره اي كه حافظ امنيت اجتماعي ايران است، گام بر مي داشت.
شيخ خزغل از جمله عوامل انگليسي بود كه قرباني حركت جديد انگستان شد; او در جلسه ي مشتركي كه با حضور رضاخان و نماينده ي دولت انگلستان تشكيل شد، تسليم گرديد. رضاخان از اين پيروزي و حركت هاي مشابه آن، براي رسيدن به پادشاهي استفاده كرد. او هر گاه كه در اثر فشار رقيبان سياسي، نظير مدرس ناگزير به ترك موقعيت خود مي شد، با دامن زدن به آشوب هاي اجتماعي; نظير قتل و غارت هاي شبانه در تهران، وجود خود را براي دوام امنيت اجتماعي و استقلال ايران ضروري جلوه مي داد. اجراي اين گونه سياست ها در فريب بسياري از سياست مداران و از جمله حكومت بلشويكي روس كارساز و مفيد بود.
تاكتيك ديگر رضاخان براي رسيدن به قدرت، شركت در تكايا و دسته هاي مذهبي و تلاش براي نزديكي به عالمان ديني بود، او با اين سياست مي كوشيد تا حساسيت اين بخش از جامعه را نيز براي قدرت گرفتن خود كاهش دهد.
رضاخان پس از حاكميت در جهت تأمين خواسته ها و نيازهاي انگلستان، ساخت اجتماعي ايران را دگرگون ساخت; اين تغيير و دگرگوني به دليل آن كه مطابق نيازها و مقتضيات سياسي، اقتصادي و فرهنگي جامعه ي ايران نبود، با مخالفت اقشار جامعه مواجه شد، و تنها گروهي كه از اين مخالفت همگاني مستثنا بود، منورالفكراني بودند كه همه ي پيوندها و تعلقات خود را با فرهنگ و جامعه ي بومي خود فراموش كرده بودند و كاري جز تقليد از آنچه كه از ظواهر غرب مي ديدند، نداشتند. نتيجه ي مخالفت همگاني چيزي جز شدت گرفتن استبداد نبود; رضاخان به پشتوانه ي قدرت نظامي خود، در زمينه ي مسائل فرهنگي، حملات سازمان يافته و منظمي را در جهت از بين بردن سنت ها و عقايد ديني تدارك ديد و همه ي آثار و نشانه هاي ديني را، از ظاهري ترين تا عميق ترين ابعاد آن، مورد هجوم قرار داد. در زمينه ي اقتصادي و سياسي نيز با متوقف كردن كوچ، ريشه هاي سياست گذشته و نيز بخشي از اقتصاد موجود را كه دامداري بود، به سوي نابودي و اضمحلال سوق داد.
حركت هاي سياسي و اقتصادي نوين، در جهت تقويت شبكه هاي سياسي انگستان و نيازهاي اقتصادي آن ها بود; نمونه ي بارز آن راه آهن سراسري جنوب تا شمال است كه با ناديده گرفتن اولويت شرق و غرب، از جنوب تا شمال امتداد يافت تا انتقال نيروي نظامي انگلستان را به پشت خطوط روسيه جهت اتحاد نظامي و يا رويارويي با آن ممكن سازد; همين خط سراسري در جنگ جهاني دوم عنوان پل پيروزي را پيدا كرد.
ساخت استبداد استعماري علاوه بر مشكلات سياسي،اقتصادي و فرهنگي اي كه در جهت حذف و هضم نظام اجتماعي موجود ايجاد مي كند، زمينه ساز فساد اخلاقي و زورگويي هاي شخصي مستبدان نيز مي باشد. اقداماتي كه رضا خان براي تأمين منافع شخصي خود انجام داد، از حوزه ي اين بحث خارج است و تنها به نقل جمله اي از فوت نماينده ي مجلس انگلستان كه به ايران سفر كرده بود، بسنده مي كنيم; او مي گويد:
رضاشاه دزدان و راهزنان را از سر راه هاي ايران برداشت و به افراد ملت خود فهماند كه مِن بعد در سرتاسر ايران فقط يك راهزن بايد وجود داشته باشد.(161)