3ـ1 میدان های فکری و قطب های سیاسی مذهبی

3ـ1 میدان های فکری و قطب های سیاسی مذهبی 1ـ3ـ1 میدان فکری نوین شکست استبداد رضاخانی، نیروی مذهبی را از قدرتی که تمام توان آن را به تحلیل کشانده بود، خلاص کرد; ولی این رهایی به معنای نابودی ساختار ذهنی و موقعیت سیاسی کسانی که استبداد را تشکیل می

3ـ1 ميدان هاي فكري و قطب هاي سياسي مذهبي

1ـ3ـ1 ميدان فكري نوين

شكست استبداد رضاخاني، نيروي مذهبي را از قدرتي كه تمام توان آن را به تحليل كشانده بود، خلاص كرد; ولي اين رهايي به معناي نابودي ساختار ذهني و موقعيت سياسي كساني كه استبداد را تشكيل مي دادند، نبود.

با درهم شكستن اقتدار استبداد، عناصري كه حاكميت استبدادي رضاخان را سازمان مي دادند، به منظور تجديد بناي سياستي كه مناسب نظم نوين پس از جنگ جهاني دوم باشد، باقي ماندند. بعد از شهريور بيست گروه هاي جديدي در صف درگيري با مذهب قرار گرفتند كه گرچه از استبداد سياسي براي نابودي مذهب بهره نمي جستند، ولي با انديشه هايي الحادي به طور مستقيم بنياد تفكر ديني را در معرض هجوم قرار مي دادند.

در حقيقت منورالفكران در مشروطيت، پيش از آن كه استدلال و برهاني براي رد انديشه هاي ديني داشته باشند، در يك موقعيت رواني خاصي قرار گرفته بودند كه، مجالي براي ترديد در مقبوليت زيست غربي و شك در محكوميت تفكر مبتني بر سنت ديني، باقي نمي گذاشت.

آن ها با مشاهده ي پيشرفت هاي مادي غرب و ضعف سياسي و اقتصادي خود، غرب را به بزرگي مي ستودند و هر چه را كه شكل و شمايل غربي نداشت، نشانه ي عقب ماندگي و توحش مي خواندند.

در آثار منورالفكران هرگز عباراتي كه به پرسش از چيستي و هستي تفكر و تمدن غرب بپردازد، نمي يابيد و در تمام اين آثار راستي و درستي اين تمدن به عنوان يك دانش پيشين مورد قبول است و سؤال متوجه رمز غربي نبودن كشورهاي شرقي و دليل عقب ماندن از تمدن غرب و به تعبير ديگر انحطاط آن ها است. در فضاي اين سؤال هر چه رنگ غربي نداشته باشد و يا در مسير غرب نباشد، انحطاط و زوال است و طبيعي است كه در چنين فضايي هيچ كس، پاسخي را كه قصد بررسي و نقد سؤال را داشته باشد، نخواهد شنيد و فقط پاسخ هايي شنونده پيدا خواهد كرد كه با قبول فرهنگ و تمدن غرب به رفع اتهام بپردازد; به همين دليل دفاعيه هاي مقبول، در اين جهت است كه اولا: دين مغايرتي با تمدن غرب ندارد و هر عيب كه در ما هست، از بي ديني ماست و هرخوبي كه در غرب است از دين داري و عمل آن ها به احكام شريعت ماست. اين گونه پاسخ ها، دير يا زود ما را به سوي شناخت و معرفت يك ديني رهنمون مي كند كه تاكنون براي ما ناشناخته بوده است و غربي ها بهتر از ما آن را شناخته اند و نتيجه ي اين حركت بازشناسي و بازسازي ديني خواهد بود.

پيش از اين گفته شد كه قدرت و توان نيروي مذهبي در جنبش تنباكو و حوادث صدر مشروطه كه به پيروزي سريع و زودرس و در نتيجه به شكست نيروي مذهبي و غلبه ي منورالفكران انجاميد، به زودي اين حقيقت را به رهبران ديني فهماند كه اين گونه بازسازي ديني كه از سر همراهي با نيروهاي منورالفكري انجام مي شود، تا زماني كه به حذف و انكار اوليات و ضروريات احكام ديني منجر نشود، رضايت سؤال كنندگان را تأمين نخواهد كرد.

منورالفكران كه از طريق تحقيق و كاوش، به حقيقت و هويت تمدن غرب پي نبرده بودند، ترديد و در نتيجه سؤال درباره ي آن را نيز تحمل نمي كردند. جهل و ناآگاهي از اصولي كه همه ي قواي علمي و عملي آن ها را مسحور خود ساخته بود، موجب شد تا آن ها از اولين و آخرين حربه ي خود; يعني درگيري و ستيز با كساني كه از پذيرش آن اصول سر باز مي زدند، يا با نفي آن اصول قصد پاسخ گويي به سؤالات آن ها را داشتند، استفاده كنند.

ترور بهبهاني كه پس از مدت ها همراهي با منورالفكران، در آخرين سنگرها به دفاع از اصول مسلم ديني مي پرداخت، همان حربه اي بود كه منورالفكران پيش از آن، در قتل شيخ فضل الله نوري به كار برده بودند و پس از آن نيز، آن را به رضاخان جهت قلع و قمع مخالفان سپردند. نيروي مذهبي در برابر اين سلاح از وسيله اي جز انزوا و يا لعن و تكفير نمي توانست استفاده كند; ولي بعد از شهريور بيست روشنفكران با حفظ همه ي سوابق منورالفكرانه، گام هاي نخستين را در مسير تعليم آموزش هاي غربي، در الحادي ترين چهره ي آن كه از طريق جزوه هاي حزب توده تأمين مي شد، برداشتند.

از جمله دلايل ترويج وسيع آموزش هاي ماركسيستي در بين روشنفكران، يكي خصلت دين ستيزي آشكار اين آموزه هاست كه با پيشينه ي ذهني منورالفكران كه در تقابل با ديانت قرار گرفته بود، سازگاري داشت و ديگر بساطت و سادگي و غلبه ي چهره ي سياسي آن است كه با سياست زدگي آنان هم آهنگ مي باشد.

آموزش هاي ماركسيستي به طور مستقيم و يا غير مستقيم قشر وسيعي از جوانان را فرا گرفت، جواناني كه با ورود به دانشگاه، از يك سو جدايي خود را از فرهنگ مردمي كه به آن تعلق داشتند، احساس مي كردند و از سوي ديگر پيوند خود را به جريان روشنفكري مي ديدند. نيروي مذهبي در برابر اين موقعيت جديد بايد سلاح نويني را كه مناسب با آن بود، تأمين مي كرد; اين سلاح از طريق تفكر، استدلال و محاجه حاصل مي شد.

نيروي مذهبي در طول تاريخ خود همواره، از اين وسيله در برابر نحله هاي فكري و فرقه هاي كلامي مختلف استفاده كرده و باب ها و فصول مختلف كلامي و فلسفي را پديد آورده بود; ولي در دوران مشروطه تا پايان حاكميت رضاخان اين سلاح براي دفاع در برابر منورالفكران كه اهل گفتوگو و درگيري فكري نبودند، كاربرد و استفاده نداشت، اما با شيوع آموزش هاي غربي نيروي مذهبي در كنار درگيري هاي سياسي ميدان جديدي را براي درگيري هاي فكري يافت. حوادث بعدي نشان مي دهد كه ميدان جديد، صحنه ي جدي كارزار نيست و حضور نيروي مذهبي در اين ميدان بيش تر جنبه ي دفاعي براي حفظ نيروهاي خودي دارد و كم تر جايگاه مواجهه و برخورد با نيروي رقيب است; دليل اين مسئله - به شرحي كه خواهد آمد - اين بود كه تفكر مسئله ي واقعي روشنفكران نبود و پرداختن آن ها به زمينه هاي فكري غرب چيزي جز گسترش دامنه ي تقليد از مظاهر مادي به سوي مظاهري فكري غرب نبود; زيرا كسي كه محققانه به ميدان سخن و كتابت گام مي گذارد، هر گاه نقد، يا اعتراضي بر آن وارد شود، نسبت به آن بي توجه نمي تواند باشد، در نتيجه به محاجه و بحث مي پردازد و وارد گفتوگوي مي شود; ولي وضعيت فكري روشنفكران به گونه اي بود كه از كنار پاسخ هايي كه نيروي مذهبي در رويارويي با آنان مي داد; با سكوت مي گذشتند; نظير كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم كه در پايان دهه ي بيست و آغاز دهه ي سي تدريس و تدوين شد; و تا چند دهه بعد سطري در نقد آن ننوشتند.

روشنفكران در اين ميدان، با حفظ روحيه ي دهه هاي پيش، بخش هايي از انديشه هاي غربي را كه در هجوم به مذهب و سنت هاي ديني كارآمد بود، ترجمه و تكرار مي كردند و در اين برخورد نه در نوشته ها و ترجمه هاي خود فكورانه مي انديشيدند و نه پاسخي را كه به

آن ها داده مي شد محققانه مي شنيدند و به همين دليل بدون آن كه توان و شايستگي ورود به صحنه ي گفتوگو را داشته باشند، از كنار پاسخ ها با سكوت مي گذشتند.

با ركود و خمود ميدان فكري، صحنه ي جدي مبارزه هم چنان در عرصه ي سياست باقي ماند و نيروي مذهبي در اين عرصه هم چنان به حيات خود ادامه مي داد. با توجه به اين كه مرجعيت شيعه در اين سال ها در رأس رهبري سياسي نيروي مذهبي قرار نداشت، عملكرد آن به صورت چند قطبي و در قالب چند جريان ادامه يافت كه در عرض يكديگر قرار داشتند و با يكديگر همكاري مي كردند و گاه نيز عملكرد آن ها در تعارض، يا تزاحم با هم قرار مي گرفت.

قطب ها و جريان هاي مختلف نيروي مذهبي را، در سال هاي 1320 تا 1332 به صورت زير مي توان بيان كرد:

1. فداييان اسلام

2. آيت الله كاشاني

3. آيت الله بروجردي




| شناسه مطلب: 79273