د) فقه سیاسی تشیع
د) فقه سیاسی تشیع این فقه بر خلاف فقه سیاسی اهل تسنن، به دلیل آن که قدرت مبارزه ی سیاسی با استبدادهای استعماری را دارد، زمینه ای برای حرکت های نوگرایانه باقی نمی گذارد. گواهِ گویای تفاوت نقش فقه سیاسی اهل سنت و شیعه در بازتاب عملک
د) فقه سياسي تشيع
اين فقه بر خلاف فقه سياسي اهل تسنن، به دليل آن كه قدرت مبارزه ي سياسي با استبدادهاي استعماري را دارد، زمينه اي براي حركت هاي نوگرايانه باقي نمي گذارد.
گواهِ گوياي تفاوت نقش فقه سياسي اهل سنت و شيعه در بازتاب عملكرد سيدجمال الدين اسدآبادي درايران و مصر ديده مي شود. سيدجمال الدين كه متوجه نقش تخريبي سياست غرب در كشورهاي اسلامي شده بود، تمام تلاش خود را براي ايجاد يك حركت سياسي فعال در برابر تجاوزات سياسي استعمار به كار برده بود، در نامه هايي كه در مسئله ي جنبش تنباكو به رهبران ديني و از جمله به ميرزاي شيرازي مي نويسد، خواسته ي خود را در عمل به نقشي خلاصه مي كند كه فقه سياسي شيعه بر عهده ي رهبران ديني گذارده است و اين خواسته نتيجه اي جز عمل به فقه موجود را به دنبال نمي آورد; ولي حضور سياسي او در مصر و ديگر كشورهاي اسلامي به ايجاد يك جريان نوگرايانه ي ديني كه انديشه هاي سياسي نويني را تبليغ مي كردند، منجر شد.
به غير از عوامل چهارگانه ي فوق كه هر يك به گونه اي در سرعت و كندي حركت هاي نوگرايانه نقش مثبت يا منفي ايفا مي كنند، عوامل ديگري; نظير حضور مستقيم استعمار در كشورهاي غيرشيعي دخالت دارد. اين عوامل گرچه هر يك به نوبه ي خود بي نقش نبوده اند; اما نقش اصلي را همان عوامل چهارگانه ايفا مي كنند; زيرا حضور مستقيم لشكرِ بيگانه و تأثيرپذيري از آن ها، متأثر از انديشه ي سياسي كشورِ مورد هجوم و قدرت دفاع آن كشور از مباني فكري خود است. به بيان ديگر اگر حساسيت رهبران ديني در برابر حاكميت استعمار نبود و اين حساسيت نيروي مذهبي را به گونه اي يك پارچه و همه جانبه و تا سطح مرجعيت شيعه به ميدان نمي آورد، هيچ دليلي براي ناكامي قراردادهايي; نظير قراردادِ 1907، يا قرار داد 1919 كه به تقسيم ايران به دو منطقه ي نفوذ و يا حضور آشكار استعمار انگليس در سرتاسر ايران منجر مي شد وجود نداشت. بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه عوامل چهارگانه ي فوق، به خوبي دليل بسط انديشه هاي نوگرايانه ي ديني در كشورهايي، نظير مصر و هندوستان را هم زمان با پيدايش منورالفكري و توسعه ي آن در اين كشورها بيان مي كند; هم چنين دليل وجود علماي ديني اهل سنت را در رهبري اين حركت ها ونيز علت عدم استقبال علماي ديني از حركت هاي نوگرايانه را در جامعه ي شيعي و در نتيجه علت تأخير اين حركت ها را در جامعه ي شيعي بيان مي كند و راز رهبري روشنفكرانه ي حركت هاي نوگرايانه و تجددگرايانه ي ديني در ميان شيعيان و هم چنين سر تقليدي بودن آن را كه به تأخير زماني باز مي گردد، آشكار مي سازد و اما دليل اين كه، اين تأخير سرانجام پس از حدود صد سال، با عملكرد و دخالت روشنفكران به پايان رسيد و بيش از آن ادامه نيافت - همان گونه كه گذشت ـ به نقشي كه حركت سياسي امام در قيام 15 خرداد ايفا كرد، باز مي گردد; زيرا اين حركت، مذهب و قدرت اجتماعي آن را كه در سده ي گذشته به دليل اعراض رهبران ديني از توجيه علمي دين و هم چنين درگيري هاي صدر مشروطيت مورد عناد و بي توجهي روشنفكران بود، در معرض ديد قرار داد و با تحرك وسيع و گسترده ي مردمي، قدرت ابتكار را از دست رقيبان سياسي خود خارج و در نتيجه آن ها را ناگزير به همراهي با خود كرد. اين همراهي به عنوان يك جريان اجتماعي، حركت نوگرايانه ي ديني را كه پيش از آن در ابعاد محدود و نسبتاً فردي وجود داشت، به صورت يك مسئله ي عظيم اجتماعي درآورد; مسئله اي كه حل آن قبل از همه متوجه نيروي مذهبي بود كه زمينه ي آن را ايجاد كرده بود.
چگونگي رشد نوگرايي در اين سال ها و شكل هاي مختلفي كه اين جريان در مسير رشد خود به تقليد از جريان هاي خارجي پيدا مي كند و هم چنين چگونگي برخورد نيروي سنتي، از جمله مسائلي است كه پس از گذر بر تاريخچه ي حركت هاي نوگرايانه در ايران و پيشينه ي راكد آن، به تفصيل بيان مي شود.