2ـ4 تفسیر مارکسیستی دین
2ـ4 تفسیر مارکسیستی دین نسل جوان نهضت آزادی به دلیل حرکت سیاسی کندی که نهضت آزادی در ادامه ی سیاستگذشته ی جبهه ی ملی دنبال می کرد، همراه با دیگر نیروهای جوان جبهه ی ملی به سوی حرکت های سیاسی تندتری گام برداشتند که شرایط بعد
2ـ4 تفسير ماركسيستي دين
نسل جوان نهضت آزادي به دليل حركت سياسي كندي كه نهضت آزادي در ادامه ي سياست
گذشته ي جبهه ي ملي دنبال مي كرد، همراه با ديگر نيروهاي جوان جبهه ي ملي به سوي حركت هاي سياسي تندتري گام برداشتند كه شرايط بعد از سال 42 اقتضاي آن را داشت.
نيروهاي جوان و غيرمذهبي جبهه ي ملي كه بيش تر تحت تأثير آموزش هاي چپ قرار داشتند، با الهام گرفتن از حركت هاي سياسي تندي كه در كشورهاي جهان سوم به صورت مبارزات تهديد آميز و چريكي شكل مي گرفت; نظير آنچه كه در ويتنام و كوبا جريان داشت، حركتي چريكي را در چهارچوب انديشه هاي ماركسيستي بنيان نهادند. نيروهاي جوان نهضت آزادي نيز با اعتقاد به اين كه ماركسيسم علم مبارزه است، در صدد توجيه علمي دين; يعني توجيه ماركسيستي اسلام برآمدند و اين جريان نوگرايانه ي ديني كه از نيمه ي دوم دهه ي چهل شكل گرفت، در آغاز دهه ي پنجاه با نام سازمان مجاهدين خلق مطرح شد. جاذبه ي روشنفكرانه ي اين جريان بيش تر از جريان هاي نوگرايانه ي سلف آن بود كه در محدوده ي علوم تجربي به توجيه دين مي پرداخت.
اعضاي اين گروه در آموزش هاي اعتقادي خود چهار جزوه منتشر ساختند:
1. جزوه اي كه معروف به شناخت بود و در آن به تبيين ماركسيستي معرفت پرداخته بودند و در آن به برخي از آيات و فرازهاي نهج البلاغه اشاره شده بود. در كنار اين جزوه مطالعه ي برخي از متن هاي ماركسيستي درباره ي معرفت نيز توجيه مي شد.
2. جزوه ي معروف به اقتصاد به زبان ساده بود كه در آن تئوري ارزش اضافي ماركس با بياني ابتدايي كه درخور فهم همگان باشد تبيين شده بود.
3 و 4. دو جزوه ي تكامل و راه انبيا، راه بشر مي باشد، در اين جزوه ها ماترياليسمِ تاريخي ماركسيسم مبني بر تقسيم تاريخ به مراحل كمون اوليه، برده داري، فئودالي، سرمايه داري و كمون نهاييِ مورد نظر قرار گرفته بود و پيامبران به عنوان پيش تازان تاريخ در هر مقطع معرفي شده بودند و كمون نهايي همان جامعه ي بي طبقه ي توحيدي بود كه به عنوان جامعه ي آرماني اسلام نيز معرفي مي شد.
اگر بازرگان در انديشه ي خود، علوم طبيعي را محور پيشرفت بشري مي دانست و انديشه اي، نظير اگوست كنت داشت كه حاكميت علم تجربي را هدف آرماني تاريخ مي دانست، اينك نسل بعد از او با تكيه به گرايش چپ علوم اجتماعي ـ بر اساس آنچه كه از سال هاي 1320 به بعد توسط جناح چپ روشنفكري تبليغ شده بود ـ به توجيه روشنفكرانه ي دين مي پردازد و راه انبيا را همان راهي معرفي مي كند كه بشر در تاريخ طي كرده است و در نهايت به پيش گويي علم; يعني ماترياليسم تاريخي ماركس به آن مي رسد. در اين ديدگاه دين به عنوان پديده اي كه نويد حاكميت علم پوزيتويستي سده ي نوزدهم را مي دهد از آنچه كه از ديدگاه آن ها علم ناميده مي شود، جدا نيست، بلكه هم افق با آن و يا به سوي آن حركت مي كند.
نكته ي قابل توجه اين است كه بازرگان و نسل بعد از او گرچه در سده ي بيستم زندگي مي كنند ولي در فضاي علمي سده ي نوزدهم به سر مي برند.
علم گرايان سده ي نوزدهم بعد از مشاهده ي ره آورد علوم تجربي، با غرور تمام در پي جايگزيني علوم تجربي نسبت به علوم عقلي و معرفت ديني برمي آيند و از علم انتظار ارائه ي مكتب را دارند و قضاوت و داوري علم را درباره ي هستي هاي محسوس و غيرمحسوس و هم چنين ارزش هاي مختلف اخلاقي و اجتماعي طلب مي كنند. اگوست كنت بر همين اساس مكتب انسانيت را ارائه داد و به اين نكته تصريح كرد كه عالمان امروز جايگزين انبياي ديروز هستند و ماركس نيز در همين فضا داعيه ي ارائه ي ايدئولوژي علمي داشته و درباره ي آغاز و انجام تاريخ و بلكه هستي داوري مي نمود.
اعضاي سازمان نيز در چهارچوب باورهاي ماركسيستي و به تبع آن، بايدها و نبايدهاي فردي و اجتماعي را در شمار مسائل علمي دانسته و دين را موظف به همراهي با آن مي پنداشتند.
نيروي مذهبي كه در آغاز توجه خود را صرف درگيري با استبداد حاكم كرده بود و از هجوم جريان هاي روشنفكرانه نسبت به مذهب استقبال مي كرد در برابر اين توجيهات روشنفكرانه ـ نظير دهه هاي پيش ـ از خود حساسيتي نشان نمي داد; ولي از حدود سال هاي پنجاه به مرور حساسيت آن نسبت به اين جريان برانگيخته شد و از سال هاي 52 به بعد به نوعي موضع گيري آشكار انجاميد.
اولين موضع گيري هاي آشكار زماني به وقوع پيوست كه هم نشيني اعضاي سازمان با رفقاي ماركسيسم كه سفره غذاي خود را با آن ها مشترك ساخته بودند، مورد اعتراض فقها و علمايي قرار گرفت كه در زندان به سر مي بردند; اشخاصي نظير: آيت الله طالقاني، آيت اللهرباني شيرازي كه نجس بودن مشركين را از مسلّمات فقهِ اسلامي مي ديدند، هرگز نمي توانستند در هنگامي كه هيچ ضرورت و الزامي وجود نداشت با آن ها هم غذا شوند. اعتراض و عدم همراهي نيروي مذهبي موجب شد تا اعضا و طرفداران سازمان آن ها را به عنوان مرتجعيني كه معتقد به رساله و فقه متأثر از نظام فئودالي هستند، متهم سازند. از ديدگاه آن ها، اگر طهارت اسلامي بايد در چهارچوب علم بهداشت تفسير شود; پس هيچ دليلي براي نجس خواندن كفاري كه اعتقاد به مبدأ و معاد ندارند، وجود ندارد.
برخي از آيات و روايات به نجس بودن مشركان دلالت مي كند و توجيهي كه افراد سازمان براي اين دسته از منابع ديني مي كردند، اين بود كه اين احكام در هنگام نزول جهت بايكوت سياسي و اجتماعي نيروهاي مرتجع تاريخ بوده است و درباره ي افرادي كه امروز جزو گروه هاي پيشتاز جامعه هستند، صدق نمي كند.
نزاع زندان در ظاهر نزاعي جزئي و بر سر عمل به يك حكم جزئي بود; ولي در واقع حاكي از اختلاف عميق دو ديدگاه درباره ي معرفت ديني و نقش آن بود: يك ديدگاه كه به وحي ارزشي فراتر از شناخت حسي و عقلي داده بود و احكام را از طريق سنت الهي استنباط مي كرد و ديدگاه ديگري كه با اصالت بخشيدن به تئوري هاي به ظاهر علمي ناگزير به توجيه علمي دين مي پردازد; به بيان ديگر اين نزاع تفاوت كساني، نظير آيت الله طالقاني كه در توجيهات علمي خود با فلسفه ي احكام مي پرداختند با كساني كه با اصالت بخشيدن به علم براساس فلسفه حكم مي كنند، آشكار مي سازد. سرانجام اين نزاع موجب شد تا بخش عمده ي نيروي مذهبي با توجيهات به اصطلاح علمي مختلفي كه اينك در سطح گسترده اي رواج پيدا كرده بود، بر خلاف آنچه در سال هاي آغازين دهه ي چهل و پس از آن بود، با نوعي بدبيني مواجه شود و در برابر اين گونه حركات به عنوان رويارويي با التقاط به موضع گيري بپردازد.
حساسيت در برابر التقاط وقتي به اوج خود رسيد كه مركزيت سازمان در بيرون از زندان در طي بيانيه ي چهارصد صفحه اي - بيانيه ي تغيير مواضع - تغيير ايدئولوژي خود را اعلان كرد. آن ها نوشتند: ما هرچه پوستين هزاروچهارصد ساله ي اسلام را با توجيهات علمي وصله مي نموديم بخش ديگري از آن دچار پارگي مي شد.
شكي نيست كه آن ها در اين ادعاي خود اظهار ناتواني در توجيه ماركسيستي اسلام صادق بودند و هم چنين ترديدي نيست كه لازمه ي اين گونه التقاط در نهايت چيزي جز انكار تمام مبادي ديني و در نتيجه اظهار كفر نبود.
آن دسته از اعضاي سازمان كه بر ديانت خود; باقي بودند و نسبت به حاكميت آشكار كفر برسازمان تسليم نمي شدند; مانند مجيد شريفواقفي و صمد لباف، در جريان تصفيه ي فيزيكي ترور شده و يا به قتل رسيدند. سرانجام سازمان با انتخاب نام جديد پيكار در راه آزادي طبقه ي كارگر، هويت ماركسيستي خود را به طور كامل آشكار ساخت.
بيش تر اعضاي سازمان در زندان نيز به تبع تحولات بيروني تغيير ايدئولوژي دادند، و تنها بخش اندكي با حفظ باورهاي پيشين خود، تغييرات پيش آمده را ناشي از حركت فرصت طلبانه ي ماركسيست ها ـ نه التقاط موجود در انديشه هاي سازمان ـ دانستند. اين افراد كه تا پيروزي انقلاب در زندان به سر مي بردند، بعد از آن كه تمام حركت هاي چريكي خارج از زندان توسط رژيم سركوب شده بود، با اوج گيري حركت مردمي امام و گشايش درهاي زندان به ميان مردم آمدند و به سازماندهي مجدد پرداختند.
تغيير ايدئولوژي سازمان در سال 1353 پس از گذشت ده سال از قيام پانزده خرداد، به معناي پيروزي مجدد جناح چپ در حركت هاي روشنفكرانه اي بود كه با حفظ الحادِ آشكار خود، خصوصيت روشنفكري قبل از دهه ي چهل را حفظ كرده بود و به همين دليل موضع گيري هاي جديدي را از ناحيه ي نيروهاي مذهبي و حتي نيروهاي روشنفكري كه
غيرمعتقد به انديشه هاي ماركسيستي به دنبال آورد.
نيروي مذهبي حركت مزبور را نتيجه ي طبيعي التقاط فكري مي دانست و از اين جهت ضمن نقد ماركسيسم، حركت نويني را براي تبيين معرفت ديني و هم چنين روشن كردن معناي التقاط آغاز كرد. درس هاي شهيد مطهري در نقد ماركسيسم و فلسفه ي تاريخ و هم چنين آموزش فلسفه ي اسلامي، نظير مباحث حركت از كتاب اسفار و يا منظومه ي حكيم سبزواري نمونه هايي گويا از اين حركت جديد است.
مهندس بازرگان نيز در همين مقطع يكي از آخرين اثرهاي خود را پس از يك دهه انزواي علمي به نام علمي بودن ماركسيسم به رشته ي تحرير در آورد. نكته ي شايان توجه اين است كه موضع گيري ايشان در فضايي كه ماركسيسم تحرك جديدي يافته بود از يك ديدگاه كاملا علم گرايانه است; يعني ايشان در اين موضع گيري به نقد فلسفي ماركسيسم نمي پردازد، بلكه با ماركسيسم از آن جهت كه از اصول معرفت حسي و تجربي تخطي كرده است درگير مي شود; به اين معنا كه مخالفت بازرگان با آنچه كه توسط نسل بعد از او شكل گرفته است، در توجيه علمي كردن دين نيست; بلكه در توجيه غيرعلمي بودن چيزي است كه به نظر آن ها علم مي آيد.