خلاصه
خلاصه جریان ها و حرکت های روشنفکری دینی که سرانجام بعد از صدسال تأخیر با رهبری روشنفکرانه شکل گرفت; در یک نگاه کلی در چهار عنوان قابل بررسی است: الف: جریانی که بر اساس علوم طبیعی و زیستی به تفسیر روشنفکرانه ی دین می پردازد. ب: حرکت مت
خلاصه
جريان ها و حركت هاي روشنفكري ديني كه سرانجام بعد از صدسال تأخير با رهبري روشنفكرانه شكل گرفت; در يك نگاه كلي در چهار عنوان قابل بررسي است:
الف: جرياني كه بر اساس علوم طبيعي و زيستي به تفسير روشنفكرانه ي دين مي پردازد. ب: حركت متأثر از آموزش هاي ماركسيستي. ج: ديدگاه متأثر از انديشه هاي اقبال لاهوري. د: بازگشت به خويش و رويكرد جامعه شناختي به دين.
از دهه ي چهل به بعد كه زمينه ي اجتماعي حركت هاي روشنفكرانه ي ديني پديد آمد، به دليل فضاي حاكم بر روشفكري، تفسير دين با مفاهيم علوم طبيعي فاقد جاذبه هاي لازم بود. اگر بازرگان علوم طبيعي را محور پيشرفت بشر مي دانست; نسل بعد از او با تكيه به گرايش هاي چپ بر اساس آنچه كه از سال هاي 1320 به بعد توسط جناح چپ روشنفكري تبليغ شده بود، به توجيه روشنفكرانه ي دين مي پردازد و راه انبيا را همان راهي معرفي مي كند كه بشر در نهايت به پيش گويي علم; يعني ماترياليسم تاريخي ماركس مي رسد.
نيروي مذهبي كه در دهه ي چهل، همانند صدر مشروطه از رويكرد جريان هاي روشنفكرانه به دين استقبال مي كرد و كار آن ها را در حد فلسفه ي احكام گفتن توجيه مي كرد، به تدريج نسبت به اين جريان حساس شد و اين حساسيت در برابر التقاط وقتي به اوج خود رسيد كه سازمان در بيانيه اي تغيير مواضع خود را اعلان كرد كه ما هر چه پوستين هزار و چهارصدساله ي اسلام راباتوجيهات علميوصله مي نموديم،بخش ديگرآن دچارپارگي مي شد.
تغيير ايدئولوژي سازمان در سال 1353 پس از گذشت ده سال از قيام پانزده خرداد، نشان پيروزي مجدد جناح چپ در حركت هاي روشنفكرانه بود كه با حفظ الحاد آشكار خود; ويژگي روشنفكري قبل از دهه ي چهل را حفظ كرده بود و به همين دليل موضع گيري هاي جديدي را از سوي نيروي مذهبي و حتي آن دسته نيروهاي روشنفكري كه معتقد به ماركسيسم نبودند، به دنبال آورد.
توجه به اقبال در دو دهه ي چهل و پنجاه در حالي است كه حدود نيم سده از حيات علمي او در هند و پاكستان مي گذرد. اقبال معتقد است بين دين حقيقي با علم به معناي غربي آن هرگز درگيري و اختلافي نيست; بلكه دين رسالتي جز تبليغ و توسعه ي علم ندارد و از اين رو درگيري و نزاعي كه در تاريخ غرب بين اين دو وجود داشته، تنها ناشي از عملكرد كليسا است.
اقبال تاريخ را به دو بخش كودكي و بلوغ تقسيم مي كند. در دوران كودكي بشر از معرفت علمي ـ تجربي بي بهره است و هدايت اجتماعي او با نوعي شناخت غريزي كه وحي مي نامد، انجام مي شود و چون انسان در مرز بلوغ قرار مي گيرد پيامبر خاتم ظهور مي كند; پس پيامبر اسلام در مرز دو دنياي قديم و جديد است. دنياي قديم كه وحي عهده دار رهبري آن است و دنياي جديد كه علم جايگزين آن مي شود.
حل نزاع به صورتي كه اقبال تصوير مي كند، در واقع چيزي جز قرباني كردن معرفت ديني و اصالت بخشيدن به معرفت تجربي نيست. شهيد مطهري در نقد نظر او مي گويد: اگراين فلسفه درست باشد، نه تنها به وحي جديد و پيامبري جديد نيازي نيست، به راهنماي وحي مطلقاً نيازي نيست.
در نيمه ي اول سده ي بيستم با قرار گرفتن كاركرد گرايي پارسنز در مركز توجهات جامعه شناسي كلاسيك، نظريه هاي تك خطي كه مباني تئوريك استعمار سده ي نوزده را تأمين مي كردند، از اعتبار ساقط شدند و اين مسئله موجب شد تا گروهي از روشنفكران كشورهاي آفريقايي، نگاه استقلالي به ساختار اجتماعي و فرهنگي خود را در مركز توجهات نظري قرار دهند و با پي نهادن يك حركت مستقل مبتني بر امكانات و توانايي ها به پديده ي رواني غرب زدگي و يا به تعبير ديگر استعمارزدگي بپردازند.
اگر غرب يا غرب زدگي در چهارچوب يك تحليل جامعه شناختي محض كه بر بنيان يك معرفت حسي سازمان يافته است، نقد شود، قدرت داوري درباره ي فرهنگ هاي مختلف و ساخت هاي گوناگون اجتماعي وجود نخواهد داشت و هرگز امر ثابت و مقدسي را سراغ ندارد; بلكه هر گونه ثباتي خلاف اقتضاي طبيعت سيال و متحول انسان و جامعه پنداشته مي شود و بر اين اساس بازگشت به خويشتن به معناي بازگشت به سنتي الهي و آسماني نخواهد بود. اما اگر شناخت غرب و غرب زدگي بر بنيادهاي يك معرفت فلسفي و ديني سازمان يابد و فطرت الهي انسان و استخلاف او نسبت به اسماء و صفات حسناي الهي شناخته شود، شعار بازگشت، شعار رجوع به فطرت توحيدي و عمل به سنت الهي خواهد بود.
شريعتي تحت تأثير نهضتي كه برخي از روشنفكران قاره ي سياه با عنوان بازگشت مطرح كرده بودند، يكي از قوي ترين هجوم ها را عليه جريانات منورالفكري و روشنفكري الحاديني سازمان داد كه مبارزه با هر آنچه كه رنگ و لعاب فرهنگ غربي را نداشت وظيفه ي خود مي دانست.
كاربرد قوي اين شعار ناشي از ساخت روشنفكرانه ي اين استدلال از يك سو و قدرت تطبيق آن نسبت به آرمان هاي ديني از ديگر سو بود.
قضاوت درباره ي اين كه اين نوع دفاع از دين يك توجيه تجددطلبانه، يا يك توجيه متعهد به سنت است، در گرو دريافت نحوه ي تحليلي است كه درباره ي پديده ي غرب زدگي، خود بيگانگي و هم چنين هويت حقيقي انسان وجود دارد.
در برخي آثار شريعتي نشانه هاي آشكار تحليلي كه به تنزل معرفت ديني در سطح
علوم تجربي محض منجر مي شود، مشهود است و اين گونه خطا در آثار متأخر جلال آل احمد كم تر است. در برخي از آثار آل احمد نوعي تقدس و اصالت فوق تجربي و يا غيراستقرائي براي سنت ديده مي شود.
تغيير و تأويل مباني اجتهاد; يعني كتاب، سنت، عقل و اجماع به گونه اي كه اجتهاد در حد يك كار علمي ـ تجربي محض تنزل نمايد، گرچه حاصل دقت و تحليل برخي از آثار شريعتي است; ولي شايد اين نتيجه اي نباشد كه او خود بتواند به آن ملتزم شود.
شهيد مطهري كه در دهه ي پنجاه براي مقابله با هجوم دوباره ي ماركسيسم به نقد فلسفي آن روي مي آورد، براي پيش گيري از زمينه هاي انحراف و التقاط شعار بازگشت به خويش و جهت همراه كردن اين شعار با يك تفسير عقلي و ديني، به تبيين مسئله ي فطرت مي پردازد و از آن با عنوان ام المعارف اسلامي ياد مي كند.
در شرايطي كه مسائل فكري ذهنيت مذهبي جامعه را آشفته مي سازد، حضور مرجعيت شيعه در سطح رهبري، به نيروهاي مذهبي معتقد به سنت آرامش مي بخشد.
تلاش هاي رژيم براي ملحق كردن رهبري حركت به جريان هاي خاصي كه خالي از گرايش هاي تجددطلبانه نيست، گرچه از سوي برخي گروه ها تغذيه مي شود; ولي سابقه ي امام در حوزه هاي علميه و اعتماد حوزه به او تمام اين تلاش ها را عقيم و ناكام گذاشت و حضرت امام كه قبل از ديگران و از دهه ي چهل متوجه آفات فكري نهضت بود، با حفظ رهبري خود نسبت به همه ي گروه هاي مختلف و با استفاده از موقعيت و نفوذ مردمي مرجعيت شيعه حركتي را كه پانزده سال پيش آغاز كرده بود، با اراده و خواست الهي به ثمر رسانيد.