خلاصه

خلاصه چون استبداد استعماری برآیند قدرت های مسلط جهانی است، پیروزی نیروی مذهبی بر آن در حقیقت چیزی جز تسخیر یک جبهه و به دنبال آن قرار گرفتن در سنگرهای جدید نبود. غرب به ویژه آمریکا گریزی از درگیری با انقلاب ایران نداشت; زیرا انقلاب; اولا موقعیت سیاس

خلاصه

چون استبداد استعماري برآيند قدرت هاي مسلط جهاني است، پيروزي نيروي مذهبي بر آن در حقيقت چيزي جز تسخير يك جبهه و به دنبال آن قرار گرفتن در سنگرهاي جديد نبود.

غرب به ويژه آمريكا گريزي از درگيري با انقلاب ايران نداشت; زيرا انقلاب; اولا موقعيت سياسي منطقه را از كنترل نظام سلطه خارج مي كرد. ثانياً: الگويي موفق براي پيدايش و اوج گيري حركت هاي ديني در ديگر كشورهاي اسلامي بود. نيروي مذهبي و آمريكا در ستيز با يكديگر، هر يك ابزارها و امكانات خاص خود را داشتند.

در جنگ هاي سيزده ساله ي ايران و روس با آن كه رهبران مذهبي حضور فعالي داشتند، فرماندهي با دربار بود و در دفاع هشت ساله ولي فقيه در مسند فرماندهي كل قوا قرار داشت و نيروي نظامي جمهوري اسلامي ـ سپاه و ارتش ـ در مجموع هويتي مغاير با قدرت هاي نظامي ايلات و عشاير و ارتش هاي كلاسيك دنيا پيدا كرد. نيروي نظامي اي كه براساس الگوي ديني در طول جنگ شكل گرفت، نه تنها رهبري و احكام نظامي آن قداستي الهي داشت; بلكه مرزهاي دفاعي آن نيز به قلمرو شهر آسماني و جامعه ي آرماني پيوند مي خورد، وطني كه اينك از آن دفاع مي شد، خانه ي خدا بود و دشمن آن دشمن خدا.

در طول جنگ بخش عظيمي از جامعه فرصت يافت تا با هستي خود از انقلاب دفاع كند و اين آزمون كه با خون و روح جامعه همراه شد تداوم انقلاب را تضمين كرد; شهدا نيروهاي جاودان انقلاب شدند و آزادگان، سپاه ذخيره اي كه به آغوش اسلام بازگشتند.

آمريكا با دامن زدن به جنگ به همه ي آنچه كه از آن مي گريخت، گرفتار شد; زيرا هم انقلاب در پايان جنگ قوي تر از آغاز دوام يافت و هم آثار خارجي آن در دنياي اسلام و بلكه در جامعه ي بشري توسعه يافت.

مقاومت پيروزمندانه ي نيروي مذهبي، در هنگامي كه حركت هاي ناسيوناليستي دنياي عرب و حركت هاي ماركسيستي به بن بست رسيده بود، شيوه ي نويني را پيش روي مسلمانان قرار داد.

آمريكا براي پيش گيري از اوج گيري جنبش اسلامي به سياست بدل سازي ديني روي آورد و اين سياست اگر در برخي موارد در كوتاه مدت ثمر بخش باشد، بدون شك در دراز مدت نتيجه ي معكوس مي دهد.

اسلام با جاذبه هاي خود مسئله ي جدي كشورهاي مسلمان آسياي مركزي شد و حكم ارتداد سلمان رشدي نقطه ي عطف ديگري را در واقعيت اجتماعي ديانت به طور عام و اعلان هويت ديني دنياي اسلام به طور خاص پديد آورد.

اوج گيري جنبش هاي اسلامي و توسعه ي اسلام در كشورهاي غربي، بخش عظيمي از اعتراضات به فرهنگ و تمدن مادي غرب را پوشش مي دهد.

خاطره ي سياست ديني در فقه اسلامي، به قرآن و حاكميت ده ساله ي نبوي باز مي گردد. حركت هاي مذهبي كه از ابزارهاي سياسي معاصر استفاده مي كنند; اگر براي اين ابزارها معنايي ديني در نظر نگيرند مفاهيم ديني را در خدمت تفسيرهاي ايدئولوژيك غربي و آرمان هاي لائيك آن منقلب مي كنند.

در دهه ي اخير ـ همان گونه كه رئيس جمهور اسبق آمريكا، نيكسون در ترسيم استراتژي سياسي غرب بيان مي كند ـ براي رويارويي و مقابله با حيات دوباره ي سنت هاي ديني، حمايت از حركت هاي روشنفكرانه و تجددطلبانه ي ديني در دستور كار سياست آمريكا قرار مي گيرد.

بدون شك براي انديشمنداني كه با آگاهي از موقعيت فعلي دنياي غرب در جستوجوي حقيقت بر مي آيند، دين و مذهبي كه با توجيهات روشنفكرانه ابعاد آسماني و الهي خود را از دست داده و خرج راه سياست حاكم بر غرب شده باشد، نه تنها فاقد جاذبه است بلكه مضحك و تهوع آور مي باشد.




| شناسه مطلب: 79328