2ـ2. پایان یک دوران
2ـ2. پایان یک دوران بار حاکم بر حرکت های روشنفکرانه ـ همان گونه که پیش از این گذشت ـ از دهه ی بیست به بعد بارِ ایدئولوژیک چپ بود و در نیمه ی نخست دهه ی پنجاه جاذبه های چپ که با موضع گیری سیاسی در برابر غرب همراه بود، موج
2ـ2. پايان يك دوران
بار حاكم بر حركت هاي روشنفكرانه ـ همان گونه كه پيش از اين گذشت ـ از دهه ي بيست به بعد بارِ ايدئولوژيك چپ بود و در نيمه ي نخست دهه ي پنجاه جاذبه هاي چپ كه با موضع گيري سياسي در برابر غرب همراه بود، موج جديدي را ايجاد كرد.
نيروي مذهبي در جريان انقلاب به لحاظ درگيري با استبداد و مواجهه اي كه با غرب داشت، ابتكار عمل را در قلمرو شعارهاي روشنفكري به خود اختصاص مي داد، ولي روشنفكران مذهبي و يا غيرمذهبي نيز كه به موضع گيري در برابر انقلاب پرداختند، از همان شعارها استفاده مي كردند و گاه ادعاي نيروي مذهبي و رهبري انقلاب را در مقابله ي با غرب، دروغين و كاذب مي خواندند; اين گروه ها به موازات كناره گيري از انقلاب و يا رويارويي با آن، در عمل بر خلاف شعارها و ديدگاه هاي ايدئولوژيك خود در كنار غرب قرار مي گرفتند; به همين دليل در دهه ي شصت آن دسته از جريان هاي روشنفكري كه اينك با صدام هم سنگر شده بودند و يا در كشورهاي غربي به دنبال جذب بودجه هاي سري سازمان هاي جاسوسي آن ها و يا جلب حمايت هاي سياسي و تبليغاتي آن ها بودند، به مرور از شعارها و ديدگاه هاي دهه هاي پيشين خود دست شستند و به دنبال مواضع تئوريك جديد مي گشتند.
با فروپاشي اتحادجماهيرشوروي و افول سياسي ماركسيسم، سنگرهاي تئوريك ايدئولوژي هاي چپ در سطح جهاني فروريخت و چهره ي عريان ليبراليسم بدون آن كه تفسير و پوششي ايدئولوژيك بر خود بگيرد، جايگزين همه ي ايدئولوژي هاي غربي و بلكه خود ايدئولوژي حاكم شد و اين زمينه اي شد تا روشنفكران ايراني كه ناهمگوني ديدگاه ها و شعارهاي متأثر از ماركسيسم را با رفتار و عملكرد خود در دهه ي اخير احساس مي كردند، به سرعت از مواضع پيشين دست شسته و با اتخاذ ديدگاه هاي ليبراليستي غربي به صراحت با شاه پرستان و بازماندگان استبداد استعماري هم خانه شوند. روشنفكري در اين حركت جديد با تخليه ي بار چپ در واقع به دوره ي پيشين خود; يعني دوران منورالفكري كه دوران خوش بيني نسبت به غرب و حاكميت سياسي آن بود، بازگشت.
روشنفكراني كه از نخستين روزهاي انقلاب به درگيري و ستيز با آن پرداختند و براي مقابله ي با آن به خارج از ايران پناه بردند، ضرورتي براي توجيه ديني رفتار خود نمي يافتند; به همين دليل روشنفكري ديني در ميان اين گروه روي به افول نهاد. از سوي ديگر روشنفكراني كه در درون انقلاب باقي ماندند و با اين همه جذب معارف و مفاهيم ديني نشدند و به اصول روشنفكري خود وفادار ماندند; به دليل اين كه در يك محيط مذهبي به سر مي برند; براي آن كه نفوذ خود را در جامعه اي حفظ كنند كه از ذهنيت مذهبي برخوردار است، ناگزير به توجيه ديني خود روي مي آورند و پوشش ديني مي گيرند; بنابراين روشنفكري ديني در دهه ي شصت بدون آن كه موفقيت ممتاز دهه ي پنجاه را داشته باشد، در داخل ايران استمرار مي يابد. اين جريان تا هنگامي كه از ذخيره ي دهه هاي پيشين خود استفاده مي كرد و در برابر غرب موضع مي گرفت با حفظ برخي از تنش ها، به همراهي و همكاري خود با نيروي مذهبي كه در صف مقدم مقابله با غرب است، مي توانست ادامه دهد; ولي با از بين رفتن اين ذخيره زمينه ي همكاري نيز كاهش يافت و اصطكاكات و تنش هاي جديدي بين نيروي مذهبي و روشنفكري پديد آمد. افول ايدئولوژي هاي چپ و زوال ماركسيسم، خلأ فكري نويني را براي روشنفكران ايراني پديد آورد كه بايد با مدل ها و الگوهاي جديد غربي پر مي شد و الگويي كه در اين فرصت به سرعت توانست جايگزين ماركس شود، كارل پوپر بود.
پوپر كه طرفدار ليبراليسم سده ي هفدهم است مدعي است كه دنياي غرب بهترين و عادلانه ترين دنيايي است كه بشر تاكنون به وجود آورده است، او براي دفاع از اين جامعه هيچ گونه تسامحي را جايز نمي داند و هر نوع خشونتي را تجويز مي كند. تئوري پوپر در دفاع از غرب نقشي معادل نقش ماركسيسم براي بلوك شرق مي تواند داشته باشد.
نخستين آشنايي جامعه ي روشنفكري ايران با پوپر به دهه ي پنجاه باز مي گردد. در شرايطي كه ماركسيسم در آغاز دهه ي پنجاه موج جديدي را ايجاد كرده بود، گروه ها و نيروهاي مختلف اجتماعي هر يك به نوبه ي خود به گونه اي به مقابله با آن پرداختند.
مهندس بازرگان دو كتاب علمي بودن ماركسيسم و بررسي آرا و نظريه هاي اريك فروم را نوشت. دكتر شريعتي انسان، اسلام، ماركسيسم و مكتب هاي مغرب زمين را به نگارش درآورد. دربار نيز كه ماركسيسم را در دنياي دو قطبي آن روز خطري جدي براي خود مي ديد، از طريق برخي از چهره هاي دانشگاهي به ترجمه و نشر كتاب هايي پرداخت كه به افشاي ماهيت نظامي حاكميت هاي سوسياليستي مي پرداخت. دربار خطر بالقوه را در حركت هايي مي ديد كه به قطب سياسي مخالف; يعني ماركسيسم گرايش داشته باشند و مذهب را يك امر منزوي و قابل كنترل مي دانست; به همين دليل براي مقابله با ماركسيسم به استفاده از مذهبي كنترل شده، يا قابل كنترل رضايت داد و كتاب انسان، اسلام، ماركسيسم و مكتب هاي مغرب زمين در برخي از روزنامه هاي آن زمان با همين سياست چاپ شد.
كتاب ها و آثار ديگري نيز از سوي چهره هاي مذهبي با رويكردهاي مختلف در نقد ماركسيسم نوشته شد كه عميق ترين آن ها آثار شهيد مطهري و درس هاي ايشان بود و اين مقابله و نقد در حالي بود كه ماركسيسم هم چنان از جاذبه ي اجتماعي چشمگيري برخوردار بود; از جمله كتاب هايي كه براي مقابله با فضاي اجتماعي موجود ترجمه شد، كتاب فقر تاريخي گري اثر پوپر بود. اين كتاب، در حالي كه بخش هايي از جريان روشنفكري مذهبي با تأثيرپذيري از فضاي غالب به تفسير ماركسيستي قرآن مي پرداخت، در برخي از كانون هاي توحيدي مورد توجه و تدريس قرار گرفت.
استفاده از ديدگاه پوپر براي مقابله با ماركسيسم، همانند استفاده از ماركسيسم براي تفسير و توجيه اسلام، توسط كساني انجام شد كه آشنايي كم تري نسبت به ديدگاه عقلي و فلسفي اسلامي داشتند; كساني كه قبل از انقلاب از كتاب فقر تاريخي گري استفاده مي كردند، كم تر به لوازم و جوانب انديشه ي او توجه داشتند و بيش تر به نقادي هاي او نسبت به ماترياليسم تاريخي ماركس مي پرداختند.
در آثار پوپر علاوه بر مواجهه ي با ماركسيسم، زمينه هاي معرفتي و سياسي ديگري نيز وجود داشت كه محيط و زمينه هاي روشنفكري آن زمان اجازه و فرصت طرح برخي از آن ها را نمي داد; از جمله زمينه هايي كه در آثار او وجود دارد، عبارتند از: ديدگاه تجربي شناخت به معناي عام آن و انكار يقين، نفي هر نوع ايدئولوژي يا حاكميت ايدئولوژيك، انكار ارزش علمي معارف ديني و نفي معرفت ناب عقلي، مقابله با هر نوع سياست و حاكميت ديني و سرانجام دفاع از حاكميت سكولار و ليبراليستي غرب به عنوان بهترين نوع حاكميت ممكن.
مقابله ي پوپر با ماركسيسم، عنصري بود كه در زمان قبل از انقلاب، توانست مورد استفاده ي بخش هايي قرار بگيرد كه در برابر اوج گيري دوباره ي ماركسيسم حساسيت نشان مي دادند. رويكرد تجربي و آزمون پذير او به علم، در محيط روشنفكري قابل قبول بود، اما جنبه هاي ضد ايدئولوژيك و يا دفاع از حاكميت سياسي غرب در هيچ يك از بخش هاي روشنفكري كه فضاي كلي چپ بر آن حاكميت داشت، قابل تحمل نبود.
بعد از انقلاب به موازات استفاده اي كه از بعد ضدماركسيستي پوپر مي شد، زمينه هاي ديگر آثار او نيز براي روشنفكراني كه از درك و هضم حاكميت ديني ناتوان بودند، جاذبه پيدا كرد و بدين سان بود كه به تدريج پوپر در كانون توجهات روشنفكري ايران قرار گرفت و سرانجام با افول ماركسيسم و درهم ريختن حركت هاي ايدئولوژيك، به سرعت با همه ي ابعاد معرفتي و سياسي خود، جايگزين ماركس شد.
پوپر نظير ماركس با چند دهه تأخير و در قالب جاذبه ها و مقتضيات انديشه ي سياسي به جامعه ي روشنفكري ايران وارد شد; ولي تفاوت هاي عمده اي در مبادي فكري و هم چنين در شيوه ي ورود آن ها وجود دارد. ماركسيسم در هنگام ورود از نفوذ امواج سياسي بلوك شرق استفاده كرد و با ورود خود فضاي خمود و ورشكسته ي منورالفكري را به آساني تسخير كرد و بلوك غرب را كه پيشينه اي ناخوشايند در ايران داشتند، در معرض اتهام قرار داد و با اين زمينه تا پنج دهه بعد به حيات خود ادامه داد; ولي پوپر بر ميراث فروپاشيده ي ماركسيسم وارد شد و خلأ آن را به سرعت پر كرد و با ورود خود ذهنيت روشنفكري را با كيفيتي جديد به مواضع دوران منورالفكري بازگرداند.
از دهه ي بيست به بعد كسي نمي توانست با قيافه اي روشنفكرانه; نظيرملكم خان و يا وثوق الدوله به دفاع از غرب بپردازد. كساني كه حقيقتاً وابسته به غرب، يا طرفدار آن بودند، براي دوام در محيط روشنفكري به شعارهاي چپ روي مي آوردند. هنگامي كه آل احمد كتاب غرب زدگي را در پايان دهه ي سي نوشت، به مدت سه دهه هيچ كس قدرت موضع گيري روشنفكرانه در برابر آن را نداشت; زيرا هر كس مسئوليت غرب را در وضعيت نابسامان كشورهاي جهان سوم ناديده مي انگاشت، به سرعت وابسته ي به رژيم دانسته مي شد. اساتيدي كه از موضع گيري در برابر غرب عدول مي كردند، در محيط دانشگاهي نفوذ دانشجويي خود را از دست داده، به ساواكي بودن متهم مي شدند. كساني كه در دهه ي پنجاه قصد موضع گيري در برابر ماركسيسم را داشتند، تنها در صورتي موفقيت كسب مي كردند كه با پوشش از فضاي سياسي حاكم و بار ايدئولوژيك چپ را در برابر حاكميت سياسي غرب از دست ندهند; به همين دليل موفق ترين مقابله ي روشنفكرانه با ماركسيسم در اين دهه متعلق به شريعتي بود كه با شعار بازگشت به خويش و دعوت به رويارويي سياسي نسبت به غرب زمينه ي اتهام را از خود دور مي كرد.
از پايان دهه ي شصت با سيطره ي پوپر بر محيط روشنفكري ايران و بازگشت به دوره ي منورالفكري همه ي سدهاي فوق برداشته شد و به تدريج دفاع از غرب به صورت يكي از شاخص هاي روشنفكري درآمد. پرسش از چيستي و هستي غرب خطايي شد كه از نگاه روشنفكران قابل اغماض نبود. پرتحرك ترين مقالات روشنفكرانه مقالاتي شد كه نيش كلام آن بيش تر متوجه گذشته ي ايدئولوژيك روشنفكري و آثاري نظير غرب زدگي باشد.
دفاع از غرب در ميان روشنفكران خارج از كشور صورت سياسي عريان تري پيدا كرد. عباراتي كه در آغاز دهه ي شصت خريداري نداشت و گوينده ي آن به جنون متهم مي شد، در پايان دهه به سادگي در محافل ضد انقلابي روشنفكران در حمايت از امريكا و يا صهيونيسم اظهار مي شود. صهيونيسم كه در دهه ي پنجاه پرداختن به آن در دستور كار روشنفكري ايران قرار گرفت، در پايان دهه ي شصت به طور كلي از دستور خارج شد.