3ـ3 نهادها و سازمان های رسمی علمی

3ـ3 نهادها و سازمان های رسمی علمی نهادهای فرهنگی که به امور هنری، ادبی و علمی می پردازند از حساس ترین بخش های اجتماعی است. تا قبل از مشروطه علم به طور کامل هویتی دینی داشت و دانش در همه ی مراتب تجربی و متافیزیکی آن با دیانت و مذه

3ـ3 نهادها و سازمان هاي رسمي علمي

نهادهاي فرهنگي كه به امور هنري، ادبي و علمي مي پردازند از حساس ترين بخش هاي اجتماعي است. تا قبل از مشروطه علم به طور كامل هويتي ديني داشت و دانش در همه ي مراتب تجربي و متافيزيكي آن با ديانت و مذهب سازگار بود. هنر و ادبيات نيز صحنه ي حضور دين بود و هر كتاب علمي لااقل با نام خدا آغاز مي شد و با ياد او پايان مي پذيرفت. قرآن، عرفان و اخلاق صدرنشين آثار ادبي ايران بود و توحيد پيام مشترك بخش هاي مختلف هنر بود.

استبداد ايل و عشيره همان گونه كه با اتكا به قدرت و زور، فرصت شكوفايي رشد و گفتوگوهاي علمي را هر چند گاه يك بار از بين مي برد، ادبيات و هنر را نيز در خدمت مطامع خود به اسارت مي گرفت و در مجالس لهو و لعب همراه با غلامان و كنيزان به دلقك بازي و مطربي مي گماشت. مطربي و مديحه سرايي در مجالس لهو همواره در شرم اسارت به سر مي برد و توبه و عاقبت به خيري آرزوي همه ي كساني بود كه چون سنايي به آزادگي و حريت از غير خدا دل مي بستند. از مشروطه به بعد در مجالس لهو و لعب اعيان و اشراف، نوعي مطربي بدون آزرم و بي شرم پديد آمد، اين مطربي ريشه در ادب و هنر ديني ندارد و احساس مسارقت و اسارت نمي كند. موسيقي، شعر، صورت پردازي و آرايش آن از بنياد غيرديني است و به همين دليل در حالي كه بي پروا خود را نفس و متن هنر و ادبيات مي داند، مبارزه با دين را جزئي از رسالت خود مي شمارد. اين معنا از ادبيات و هنر از آشنايي ايرانيان با پايين ترين مراتب ادبي غرب; مانند ادبيات ژورناليستي ماوراي قفقاز آغاز مي شود و تا تأترها و نمايشنامه هايي كه براي حمايت از جمهوري رضاخان اجرا مي شود، تداوم پيدا مي كند و از آن پس بدون آن كه در متن فرهنگ واقعي و يا آرماني جامعه راه يابد، با حمايت استبداد استعماري سازمان هاي رسمي ادبي و هنري را تسخير مي كند و بدين ترتيب ادب و هنر ديني بيرون از سازمان هاي رسمي و در رقابت با آنان به حيات و زندگي خود ادامه مي دهد.

علم نيز از سرنوشتي مشابه با هنر برخوردار است. تا قبل از مشروطه علم هويتي ديني دارد و حسّيات و تجربيات همه ي علم نيستند; بلكه در كنار بديهيات اوليه و غير اوليه، فطريات، حدسيات و متواترات هستند. حسيات و تجربيات كه مواد برخي از دانش ها را تشكيل مي دهند، از طريق ارتباط با برخي قضاياي عقلي هويتي عقلي پيدا مي كنند و به وساطت عقل همراه با ديگر علوم، با فلسفه و متافيزيكي الهي و ديني پيوند مي خورند.

از مشروطه به بعد نوعي از علوم حسي و تجربي كه متافيزيكي غيرديني و غيرعقلي دارند، به گونه اي تقليدي و با صرف نظر از فلسفه هايي كه متافيزيك آن ها را تأمين مي كنند، وارد مي شوند و پس از آن كه اين علوم سازمان هاي رسمي آموزش و پرورش را تصرف كردند، به تدريج مبادي متافيزيك خود را در قالب علوم انساني به گونه اي غير نقادانه وارد ساختند. در شرايط فرهنگي فوق، سطوح پايين علوم پيشين و دانش هايي كه از حسّيات و تجربيات بهره مي بردند، به جاي آن كه در گفت و شنود با دانش هاي نوين غربي رشد و تحول پيدا كنند به سرعت راه افول پيمودند; مانند: رياضيات، هيئت، طب. سطوح بنيادين آن كه عبارت از علوم عقلي و فلسفي و يا دانش هاي عملي ديني بود، در خارج از قلمرو سازمان هاي رسمي دولتي و تنها با حمايت نهاد مذهبي جامعه در محدوده ي حوزه هاي ديني به حيات خود ادامه داد.

نيروي مذهبي توانست ذخاير فلسفي و عرفاني تشيع را از طريق آموزش هاي محدود و عميقِ حوزوي حفظ كند. علوم عملي ديني، يعني فقه و اصول در تمام اين مدت با همه ي فشاري كه از ناحيه ي استبداد استعماري بر آن وارد مي آمد، نه تنها در حوزه هاي علمي تداوم يافت بلكه به پيشرفت هاي شگرفي نيز نائل آمد.

تداوم علوم ديني در كنار علومي كه در سازمان هاي رسمي تعليم و تعلم تدريس مي شد، علاوه بر آن كه زمينه ي بقاي مذهب و مقاومت آن را در برابر نظام اجتماعي تا پيروزي انقلاب فراهم آورد، جامعه ي ايران را در بعد از انقلاب در برابر دو دسته از مراكز تربيتي و علمي قرارداد; يكي همان سازمان هاي رسمي دولتي و ديگري سازمان هاي حوزوي و غير رسمي بود.

سازمان هاي رسمي علم نهادي را تشكيل دادند كه با تأثير از معناي سده ي نوزدهمي علم پديد آمده بود و در جهت تغيير ذهنيت و عينيت جامعه ي سنتي و يا ديني ايران هم سو با اقتصاد و استبداد استعماري عمل مي كرد. علوم پايه و تجربي در اين سازمان ها نيازهاي كاربردي نظام را در حدي كه صنعت مونتاژ و تجارتِ وابسته، نيازمند آن است، تأمين مي كرد و علوم انساني به تخريب ذهنيت ديني و سنتي جامعه مي پرداخت.

تعليم و تربيت حوزوي يك نهاد علمي است كه نخبگان سياسي نيروهاي مذهبي، فقيهان، حكما و فيلسوفان را پرورش مي دهد و بنيادي ترين سرويس ها را به نهادهاي قضايي و سياسي جامعه ي ديني ارائه مي دهد.

نيروي مذهبي از هنگام تأثير غرب در نهادهاي اجتماعي ايران، آن گونه كه در برابر مسائل سياسي، حقوقي، اقتصادي و يا نظامي به موضع گيري پرداخت، در برابر مسائل علمي واكنش نشان نداد.

اولين آموزه هاي علمي غرب كه ايرانيان با آن آشنا شدند، علوم طبيعي و تجربي بود; دارالفنون اولين مؤسسه ي رسمي دولتي بود كه بيش تر به منظور تدريس اين علوم ساخته شد. نيروي مذهبي با آن كه در برابر رفتار سياسي و قراردادهاي اقتصادي دولتمردان قاجار حساسيت نشان مي داد، در برابر اين رفتار و هم چنين در برابر امير كبير كه بنيان گذار آن بود حساسيتي نشان نداد; دليل مسئله اين بود كه دارالفنون با نام آموزش و ترويجِ علم شكل گرفت و لفظ علم در فرهنگ ديني از قداستي برخوردار بود كه مانع از موضع گيري در برابر آن مي شد. بعد از تأسيس دارالفنون حساسيت هايي كه نيروي مذهبي نسبت به آن نشان داد، ناظر به وضعيت اخلاقي و فسادهاي جنسي وانحرافات ديگري بود كه در محيط دارالفنون رواج داشت و به موازات اين حساسيت برخي از افراد متدين به دنبال تأسيس مدارس مشابهي برآمدند كه در كنار آموزش علوم فرنگي، تربيت ديني نيز در آن ها وجود داشته باشد. اين گروه نسبت به ابعاد متافيزيكي و مباني تئوريك و فلسفي دانش هايي كه تعليم مي دادند، بيگانه بودند. با ورود علوم انساني و ترويج فلسفه هاي غربي حساسيت هاي مذهبي نيز نسبت به آنچه كه علم ناميده مي شد، كم و بيش شكل گرفت.

بعد از انقلاب علي رغم توجهي كه نسبت به بنيادهاي غير ديني علوم كلاسيك و دانشگاهي وجود داشت، حادترين مسئله مربوط به ابعاد اجتماعي و سياسي آن بود. استبداد استعماري دانشگاه را در جهت نيازهاي فرهنگي خود سازمان داده بود و مهره هاي فرهنگي نظام استعماري، كه زمينه ي ذهني حضور غرب را آماده مي كردند، در تار و پود هيئت هاي علمي و خصوصاً در رشته هايي، نظير ادبيات، حقوق و ديگر علوم انساني حضور داشتند.

امواج سياسي انقلاب گرچه حيثيت اجتماعي عناصري را كه حضور سياسي آشكار داشتند، خدشه دار ساخت; ولي تداوم ساختار ذهني و علمي دانشگاه بستر اجتماعي مناسبي را براي سنگرسازي و مقاومت نيروهاي رقيب فراهم ساخت. قدرت هاي خارجي و هم چنين گروه هاي روشنفكر داخلي، دانشگاه را محيط مناسبي براي يارگيري و سازماندهي نيروهاي مورد نياز خود مي دانستند. نيروي مذهبي نيز با آن كه نهاد حوزوي تعليم و تربيت را در اختيار داشت، از دانشگاه بي نياز نبود; زيرا حوزه هاي علمي با آن كه در عرض سازمان هاي رسمي دانشگاهي و مستقل از آن ها به حيات خود ادامه داده بودند، اولا فاقد سازماندهي گسترده بودند و تنها بخشي از نيروهاي انساني را مي توانستند پوشش دهند; ثانياً در برگيرنده ي دانش هاي مورد نياز جامعه و خصوصاً دانش هاي تجربي نبودند. نيروي مذهبي نمي توانست سازمان هاي وسيع آموزشي را كه بخش عظيمي از نيروي انساني جامعه را به خود مشغول داشته بود ناديده انگارد; علاوه بر اين بايد از امكانات گسترده ي موجود براي تربيت نيروي انساني متخصص و تأمين بازار كار استفاده مي كرد.

تا قبل از انقلاب مذهب به دليل اين كه مسئوليت اداره ي جامعه را بر عهده نداشت، از سازماندهي نسبت به ابعاد كاربردي دانشگاهي فارغ بود و تنها به انتقاد و بازگو كردن كاستي هاي آن بسنده مي كرد; ولي اينك بايد در جهت بازسازي و جذب سازمان هاي آموزشي موجود و تأسيس سازمان هاي رسمي مطلوب اقدام مي كرد. نيروي مذهبي در اقدام فعال خود بايد هم به كنترل زمينه هاي نفوذ نيروهاي رقيب مي پرداخت و هم امكانات موجود را براي تكوين يك نهاد علمي مطلوب بسيج مي كرد; البته اگر سازمان هاي آموزشي موجود همراه با محتواي علمي آن ها به صورت يك نهاد علمي مطلوب، درمي آمد زمينه هاي نفوذ نيز مسدود مي شد; ولي نيروي مذهبي نمي توانست مقابله با نيروهاي رقيب و توابع اجتماعي و سياسي آن را تا تغيير ساختاري علوم دانشگاهي به تأخير اندازد; زيرا اين تغيير به دليل خصلت علمي و فرهنگي خود بطئ و زمانمند است و نفوذ نيروهاي رقيب و خصوصاً جريان هاي روشنفكري، توابع سياسي حاد و غير قابل تحملي را در كوتاه مدت به دنبال مي آورد.

نهاد آموزشي نظام پيشين و خصوصاً محيط دانشگاهي در ابعاد غير سياسي خود در قياس با نهادهاي سياسي و نظامي كم ترين تغيير را در جريان انقلاب پذيرفت و بقاياي عظيم آن ميراثي شد كه هر يك از گروه هاي رقيب براي سازماندهي مجدد خود چشم طمع به آن داشتند و سهم خود را از آن طلب مي كردند. قدرت هاي خارجي برخي از عناصر برجسته ي آن را جذب كردند و گروه هاي روشنفكر نيز هر يك به قصد يارگيري به آن هجوم آوردند. سالم ترين و مطمئن ترين بخش از نيروهاي انساني دانشگاهي، دانشجويان بودند كه از متن انقلاب و فرهنگ ديني جامعه به آن وارد مي شدند و اين بخش نيز با قرار گرفتن در معرض آموزش هاي كلاسيك ـ كه عنوان علمي بودن را در انحصار خود داشتند ـ زمينه ي تأثيرپذيري از تبليغات گروه هاي مختلف سياسي را پيدا مي كردند. اين گروه ها كه همه ي آن ها در ادعاي ايدئولوژي علمي داشتن يكسان بودند، در روزهاي نخستين انقلاب محيط هاي دانشگاهي را به صورت واحدهاي فعال جذب نيرو براي اعزام به مناطق نظامي در آوردند; بدين ترتيب دانشگاه كه هر جمعه با انبوه نمازگزاران به وحدانيت خداوند گواهي مي داد، در طي هفته با رجعت به پيشينه ي ذهني خود در معرض هجوم سياسي نيروهاي رقيب قرار مي گرفت.




| شناسه مطلب: 79338