4ـ3 علم دینی و علم غیردینی
4ـ3 علم دینی و علم غیردینی دو سال تعطیلی دانشگاه توسط دانشجویان مسلمان که با توان سیاسی و حمایت امواج مردمی انقلاب انجام شد، حرکتی در جهت پی ریزی نهاد دینی علم و برنامه ریزی برای رشته های مختلف و تبیین خط و مشی فرهنگی آینده ی دانشگاه&n
4ـ3 علم ديني و علم غيرديني
دو سال تعطيلي دانشگاه توسط دانشجويان مسلمان كه با توان سياسي و حمايت امواج مردمي انقلاب انجام شد، حركتي در جهت پي ريزي نهاد ديني علم و برنامه ريزي براي رشته هاي مختلف و تبيين خط و مشي فرهنگي آينده ي دانشگاه ها بر اساس فرهنگ اسلامي و... بود، ولي مدت دو سال فرصتي نبود كه اين مهم به انجام رسد. رسيدن به آرمان هاي ياد شده فرصتي به مراتب افزون تر از آن مي طلبيد، فرصتي كه در يك فضاي اجتماعي و سياسي مستقل ، به دور از فشارهاي سياسي، اقتصادي و نظامي نيروهاي رقيب، امكان گفتوگو، انتخاب، جوشش و خلاقيت را براي فرهنگ اسلامي پديد آورد.
تعطيلي دانشگاه در روزهاي نخست انقلاب، زمينه ي برخي از حركت هاي سياسي را، نظير حركتي كه در اندونزي توسط بچه هاي بركلي انجام شده بود، خشكاند و انقلاب توانست با استفاده از اين حركت تعدادي عناصر مسلمان را به بدنه ي دانشگاه تزريق كند. افراد و عناصر مسلمان از قبل نيز در دانشگاه ها حضور داشتند و حضور آن ها مستلزم ديني شدن اين نهاد علمي نبود; زيرا وجود عناصر مسلمان گرچه شرط لازم براي ديني شدن يك نهاد است; ولي هرگز شرط كافي نيست.
ديني بودن يك علم مبتني بر ساختار دروني آن است و تا زماني كه علم هويتي غيرديني داشته باشد و به صورت آشكار و يا پنهان از متافيزيك و يا اصول موضوعه اي كفرآميز و لائيك برخودار باشد، يك نهاد آموزشي غيرديني را پديد مي آورد.
مواجهه ي فرد مسلمان با علم غير ديني اگر به گفتوگو، محاجه و جدال احسن ختم نشود، به تكوين عنصري چند شخصيتي منجر خواهد شد كه فاقد هويت واحد و عاري از انسجام مي باشد و قابل انتقال نيست; زيرا فردي كه مبادي معرفتي حس گرايانه و تعريف پوزيتويستي علم را مي پذيرد و يا آن كه به تدريس آن مي پردازد، تنها در صورتي مي تواند عواطف ديني خود را كه از تربيت در فرهنگ قبلي فرا گرفته است، حفظ كند كه از تأمل در لوازم معرفتي خود بازماند و يا آن كه ابعاد ناهمگون و متضادي را در شخصيتي غير متعادل و متزلزل حفظ كند و اگر هم آن بلاهت و سادگي و يا اين شخصيت چندگانه در زندگي او تداوم يابد، براي ديگراني كه فاقد زمينه هاي مذهبي نخستين مي باشد و يا داراي شخصيتي منسجم هستند قابل تحمل نيست; به همين دليل لوازم منطقي آن معرفت دير يا زود، آثار و توابع اجتماعي خود را به دنبال مي آورد، بنابراين ورود يا تزريق افراد مسلمان به نهاد و سازمان هاي آموزشي نظام پيشين كه كانال انتقال آموزش هاي غربي بودند، مشكل جامعه ي ديني بعد از انقلاب را حل نمي كرد، اين مسئله در علوم پايه و تجربي كه بيش تر كاربرد عملي دارند و در غفلت از مبادي متافيزيك خود به سر مي برند، مسئله ي حادي را ايجاد نمي كند; ولي در علوم انساني كه شناسنامه ي علوم تجربي را ترسيم مي كند، مسائل و توابع تندي را به دنبال مي آورد.
راه حل مسئله در طي مسيري بود كه متروك مانده بود، نظام آموزشي جامعه ي ايران تا قبل از مشروطه، نظامي ديني بود و نظام دانشگاهي حاصل استمرار آن نبود. نظام دانشگاهي از آغاز با حمايت عوامل سياسي، اقتصادي و رواني به عنوان يك نظام رقيب وارد جامعه ي ايران شد و اين ورود صورتي واژگونه داشت; زيرا با اصول و بنيادهاي فكري و فلسفي خود وارد نشد، بلكه ابتدا فروع و لوازم مادي و طبيعي خود را تحميل كرد و از آن پس با چند دهه تأخير چهره ي ناقصي از مباني فلسفي آن به فرهنگ مكتوب جامعه وارد شد; از اين رو نظام حوزوي همانند حاملان اين مهمان ناخوانده، از شناخت هويت و حقيقت آن و در نتيجه از گفتوگوهاي نقادانه و گزينش نسبت به آن بازماند. راهي كه بايد طي مي شد، در واقع مواجهه با مباني فكري غرب توسط كساني بود كه با مباني ديني و علوم نظري اسلامي، نظير كلام، فلسفه، عرفان مأنوس بودند; زيرا اين گروه قدرت گزينش، انتخاب و بازسازي را دارا بودند و مانع اصلي براي اين مسير، حاكميت استبداد ايل و عشيره
و دورماندن مذهب و مرجعيت شيعه از حوزه ي تدبير سياسي و ضعف باور و ايمان ديني در رجال سياسي جامعه بود.
استبداد قاجار به دليل ضعف و ناتواني ذاتي خود، مجراي نفوذ و ورود جريان هاي منورالفكري و حاكميت استبداد استعماري بعد از مشروطه شد. مذهب كه در آستانه ي پيروزي بر استبداد پيشين بود، در مقابله با حاكميت منورالفكران و استبداد استعماري به ميدان جديدي از ستيز و رزم وارد شد و با تحمل ضرباتي كه در اين ميدان وارد مي آمد، در نهايت با استفاده از امكاناتي كه در دوران انزوا به دست آورده بود، توانست بر قدرت سياسي رقيب فائق آيد و اينك با حذف موانع سياسي و اجتماعي بايد راه متروك با بيش از يك سده تأخير طي مي شد; بنابراين نيروي مذهبي نمي توانست موضع گيري خود در برابر سازمان هاي رسمي علمي را به موضع گيري در برابر لوازم و توابع سياسي آن ها محدود سازد و يا آن كه به حضور افراد و عناصر مسلمان در اين مجموعه بسنده كند. رسيدن به وضعيت مطلوب فرصت مستمري را مي طلبيد كه باب گفت و شنود و استدلال و محاجه در آن باز باشد و گفتوگوي عالمانه نيازمند به آموزش ها و زمينه هاي فكري مناسبي بود كه بايد فراهم مي آمد.
حوزه هاي علميه به صورت سازمان هاي غيررسمي، با حمايت مرجعيت شيعه در دوران انزوا در برخي از زمينه هاي علمي ـ ديني; نظير فقه و اصول به حيات خود به گونه اي فعال و با نشاط ادامه داده بودند و استمرار همين بخش از حيات علمي ـ مذهبي بود كه قدرت تداوم و بقاي اجتماعي مذهب را ممكن مي ساخت و توان مقاومت را به آن مي بخشيد. ديگر ابعاد آموزشي; نظير فلسفه، كلام و عرفان به دليل اين كه كاربرد اجتماعي محسوسي براي نيروي مذهبي نداشتند، از موقعيت پيشين خود افول كردند و تنها از جهت نقش بنياديني كه در معارف ديني داشتند در محدوده ي حوزه هاي علمي و در بين نخبگان مذهبي استمرار يافتند.
پس از انقلاب نيز فقاهت هم چنان سنگر نخستيني بود كه مرزهاي ديانت را در رفتار عملي و در نتيجه در واقعيت عيني اجتماع مشخص مي كرد; به همين دليل حفظ آن به منزله ي حفظ ديانت بود; ولي در تكوين و تدوين نهاد ديني علم به اين بخش از علوم عملي نمي توان اكتفا كرد و نياز به احياي علوم نظري ديني و استفاده از آن ها است. اولين زمينه اي كه براي مصونيت و ايمني بخشيدن به فضاي علمي جامعه بايد بارور مي شد، گسترش مفاهيم فلسفي و نظري ديني و احياي فلسفه و عرفان اسلامي بود و پيروزي انقلاب به طور طبيعي مقدمات اين امر را فراهم كرده بود; زيرا جاذبه هاي اجتماعي مذهب، رويكرد عظيمي را به سوي معارف و فلسفه ي اسلامي پديد آورد، به گونه اي كه آثار فلسفي شهيد مطهري و علامه طباطبايي در زمره ي پرتيراژترين كتاب هاي سال هاي نخست انقلاب درآمد.
نظام دانشگاهي در اين هنگام مي بايست به سوي برداشتن مرزهاي خود نسبت به نظام حوزوي گام بردارد و از اين طريق آموزش هاي رسمي را از انحصار خود بيرون آورد، تا بدين ترتيب هم زمينه ي جذب استعدادهاي شايسته به سوي علوم حوزوي فراهم شود و هم راه مبادله ي اطلاعات و گفتوگو را با گشودن درهاي خود به سوي نيروهاي حوزوي باز كند. حوزه هاي علميه نيز در پاسخ به اين استقبال، بايد آموزش هاي نظري خود را از محدوده ي خواص بيرون بياورد و نظير فقه و اصول به متن تعاليم حوزوي منتقل كند و از آن پس تا سطح گفتوگوها و نشريات فرهنگي جامعه توسعه دهد.
امور فوق مي تواند سرآغاز حركتي باشد كه اثرات علمي خود را در باروري نهاد ديني علم در چند دهه بعد ظاهر مي سازد; ولي در عمل فرصتي براي تحقق آن ها به وجود نيامد; زيرا انقلاب فرهنگي با شروع جنگ تحميلي و اوج گيري حركت هاي سياسي و نظامي گروه هاي مختلف همراه شد; در نتيجه بيش ترين نگاه را متوجه ي ابعاد سياسي و نظامي دانشگاه كرد و اثر علمي اي كه بر آن بارشد، تصويب حدودِ ده واحد دروس عمومي; نظير معارف اسلامي، تاريخ اسلام، اخلاق اسلامي و ريشه هاي انقلاب اسلامي و برخي واحدهاي مختص به بعضي از رشته هاي علوم انساني بود. بعد از انقلاب فرهنگي استراتژي مشخصي در جهت وحدت و يگانگي نظام حوزوي و دانشگاهي تعقيب نشد و دروس ياد شده به صورت مكانيكي به محيط دانشگاه راه يافتند و اساتيد مسلمان هم چنان به ارائه و تبليغ همان دروس سابق پرداختند.
نظام دانشگاهي كه اينك با كند شدن توابع سياسي آن، از معرض حساسيت هاي تعيين كننده ي انقلاب خارج شده بود، در خلوت به دست آمده، نه تنها سياستي را در جهت وحدت پي گيري نكرد; بلكه اولا نهادهاي آموزشي حوزوي را به عنوان يك نهاد علمي به رسميت نشناخت; و ثانياً با در انحصار داشتن سازمان هاي رسمي آموزشي درهاي خود را به سوي فضاي آموزشي ديني و نيروهاي حوزوي با آئين نامه ها و يا عملكرد واقعي خود به شدت فرو بست، چندان كه قدرت جذب دانشگاه هاي خارج از ايران نسبت به استعدادهاي حوزوي به مراتب بيش از دانشگاه هاي داخل شد.
با موضع گيري هاي نظام دانشگاهي به عنوان تنها نظام علمي ـ رسمي دانشگاهي، نظام آموزشي حوزوي در بعد از انقلاب هم چنان به عنوان يك نهاد علمي غير رسمي باقي ماند و تنها رسميتي كه از سوي نظام دولتي، علاوه بر معافيت تحصيلي، براي آن پذيرفته شد، تعيين مدارج نه براي هيئت هاي علمي دانشگاهي بلكه براي مراتب اداري و حقوقي بود. اين شيوه از موضع گيري، هم راه را براي جذب استعدادهاي علمي به سوي نظام حوزوي مسدود گردانيد و هم آن دسته از نيروهاي حوزوي را كه قصد ورود به محافل رسمي دانشگاهي داشتند، به سوي كانال هايي كشانيد كه از سوي محيط هاي رسمي آموزشي تحميل مي شد و ناگزير آن ها را از محيط آموزشي حوزوي دور مي داشت.
سياست فوق موجب شد تا دروس عمومي كه مهمان هاي تحميلي انقلاب بر نهاد آموزشي پيشين بودند; با گذشت نزديك به دو دهه هم چنان مهمان باقي بمانند. در اين مدت نه تنها براي تربيت و جذب اساتيد اين دروس بلكه براي تدوين كتب و يا حتي بازنگري نسبت به سرفصل هاي اين دروس تلاش جدي و مستمري انجام نشد; برخي از اين دروس هم چنان بدون يك متن مصوب باقي ماندند و براي برخي دروس ديگر چندين مقاله از نويسندگان قبل از انقلاب كه در پاسخ به نيازهاي فكري و اجتماعي آن زمان نوشته شده بود، جمع آوري شد و از آن پس نيز به تلخيص دوباره آن ها بسنده شد. با اين همه، حوزه هاي علمي توانستند بدون مساعدت سازمان هاي رسمي، اين دروس را آن چنان كه سنجش هاي مكرر نشان مي دهد، با كيفيتي برتر از ديگر دروس در اين مدت ارائه دهند و اين مقدار همه ي همكاري اي بود كه بين حوزه و دانشگاه واقع شد.
همكاري حوزه و دانشگاه كه بايد در عالي ترين سطح درحد واسط بين دو نهاد رسمي علمي قرار مي گرفت و برنامه هاي كلان اين دو بخش را هم آهنگ مي كرد، در نهايت عنواني شد كه به يكي از دفاتر يك بخش فرعي آموزش عالي كه عهده دار تدوين يا چاپ كتب درسي است، به تبعيد رفت.
نظام آموزشي دانشگاهي نسبت به آرمان هاي ديني انقلاب، عملكردي بيش از آنچه گذشت، نمي توانست داشته باشد. ساختار ذهني اين نظام اجازه ي برداشت ديني از انقلاب را به آن نمي داد; تحول جدي بايد از ناحيه ي نظام حوزوي آغاز مي شد.
حوزه هاي علمي علي رغم آن كه از ناحيه ي نهاد و سازمان هاي علمي بعد از مشروطه به رسميت شناخته نشدند، يك نهاد علمي غيررسمي بودند كه در متن فرهنگ آرماني و بلكه واقعي جامعه جاي داشتند. اين نهاد آموزشي غير رسمي به دليل اين كه قالب هاي نهادها و سازمان هاي رسمي را نپذيرفت، توانست تحول اجتماعي عظيمي را به نام انقلاب ايجاد كند و نهادهاي سياسي، نظامي، حقوقي و اقتصادي جديدي را پديد آورد. اين نهاد علمي كه مرجعيت شيعه و رهبري سياسي جامعه را در متن خود مي پروراند و مبادي ارزشي و اركان حقوقي و قضايي جامعه را تعيين مي كرد، براي بقاي خود احتياجي به اين نداشت كه از ناحيه ي نظام آموزشي قبل از انقلاب به رسميت شناخته شود; بلكه اين گونه رسميت يافتن كه به معناي الگو گرفتن از مدل هاي آموزشي آن نظام است، براي آموزش هاي حوزي قابل تحمل نيست.
مذهب بعد از انقلاب فرهنگي و پس از تأمين حضور ناقص خود در محيط هاي دانشگاهي، فرصت و فراغت پرداخت و رسيدگي بيش تر به اين محيط را نداشت; زيرا بخشي كه كارآمدترين نقش را مي توانست در اين رابطه ايفا كند; يعني حوزه هاي علميه بدون آن كه فرصت فراهم آوردن امكانات و زمينه هاي مناسب را پيدا كند، به گونه اي فزاينده در معرض گسترده ترين وظايف قرار مي گرفت.
حوزه هاي علميه قبل از انقلاب با همه ي ظرفيت و توان انقلابي خود، به دليل دور ماندن از مسئوليت هاي اجتماعي و فشاري كه از ناحيه ي نيروهاي رقيب وارد مي شد، محدوديت هاي كمي و كيفي فراواني داشتند.
انقلاب اسلامي ايران بسياري از موانعي را كه براي حيات مذهبي جامعه بود، از ميان برداشت و به دنبال آن نيازهاي اجتماعي فراواني را پديد آورد كه بايد توسط حوزه هاي علمي تأمين مي شد; به همين دليل با آن كه تحرك علمي و حضور اجتماعي حوزه ها در بعد از انقلاب شتابي بي سابقه يافت، احساس كمبود و كاستي نيز هر روز بيش تر شد. هر سنگر كه فتح مي گرديد و هر نياز كه تأمين مي شد سنگرهاي نويني را در پي مي آورد ونيازهاي جديدي را در سطح داخلي، يا خارجي پديدار مي ساخت. بنابراين مشغوليت حوزه هاي علميه نيز از جمله عواملي بود كه به تضعيف همكاري دو نظام آموزشي كمك مي كرد.
دوگانگي و جدايي اين دو بخش علمي ـ به هر دليل كه باشد ـ براي هيچ يك مفيد و مبارك نيست; نظام دانشگاهي با دورماندن از مبادي متافيزيكي ديني و عقلي در معرض تأثيرپذيري صرف نسبت به القائات و آموزش هاي غربي قرار مي گيرد و به صورت جدولي جهت انتقال فرهنگ بيگانه در مي آيد; اين امر هم در محدوده ي علوم تجربي و پايه و هم در حوزه ي علوم انساني قابل تأمل است. تأثيرپذيري وانتقال مستقيم دانش هاي كاربردي محض، اگر مشكل ساز نباشد، لااقل خلاقيت اين مراكز را از بين مي برد و زمينه ي آفرينش حلقه هاي جديد علمي را مي خشكاند و محيط را دنباله رو و مصرف كننده بارمي آورد; زيرا خلاقيت هاي علمي همواره نصيب كساني مي شود كه به مباني و اصول موضوعه ي علم مورد نظر آشنا بوده، در آن صاحب نظر باشند.
انتقال مستقيم و غير نقادانه ي علوم انساني غربي به محيط هاي دانشگاهي كه در اثر انفكاك آن ها از حوزه هاي علمي علوم ديني پديد مي آيد، بدون شك مشكل آفرين است; زيرا علوم انساني غربي بنيان هاي معرفتي فرهنگي را تشكيل مي دهند كه در ستيز با فرهنگ ديني شكل گرفته اند و اين بنيان ها در صورتي كه به طور مستقيم و بدون گفتوگو و گزينش وارد فرهنگ ديني شوند، دير يا زود ناسازگاري هاي اجتماعي و تنش هاي سياسي خود را به دنبال مي آورند و در صورتي كه اين لوازم آشكار شوند، حساسيت هاي سياسي و اجتماعي نيروي مذهبي ناگزير برانگيخته مي شود و بدين سان ستيزي كه از مشروطه به بعد حضور داشت، استمرار مي يابد.
حوزه هاي علمي نيز از انزوا نسبت به محيط هاي دانشگاهي بهره اي نمي برد; زيرا امكانات بالقوه ي معارف ديني در گفتوگو و مواجهه با نيروهاي رقيب بارور مي شوند و تا زماني كه آموزش هاي حوزوي به دور از صحنه هايي باشد كه نظام دانشگاهي در اختيار خود گرفته است، ديدگاه هاي ديني و مباني فلسفي و مسائل عرفاني در مباحثات پيشين خود محصور مي مانند و در قلمرو مبادي و اصول موضوعه ي ساير علوم وارد نمي شوند; و علاوه بر اين در شرايط جدايي وانزوا، معارف ديني بخش عظيمي از امكانات و استعدادهاي اجتماعي كه در نظام آموزشي كلاسيك مشغول هستند، از دست مي دهد و بلكه اين بخش را در معرض هجوم رقيب، بي سنگر و بدون محافظ باقي مي گذارد.
محيط دانشگاهي جامعه در صورتي كه با متافيزيك ديني و الهي آشنا نباشد در مواجهه ي با علوم غربي جهت مقابله اي عادلانه از حداقل شرايط محروم خواهد شد; زيرا در اين صورت نيروهاي جوان جامعه را كه از جبهه هاي فتح و ظفر پيروزمندانه بازگشته اند، بدون ورزيدگي و آمادگي لازم در صف مقدم نوعي نوين از كارزار به اسارت مي فرستد. برخورد سالم با علوم غربي در صورتي واقع مي شود كه نيروهاي ورزيده و كارآمد در صف مقدم به شناسايي رفته و سنگر گيرند. اين نيروها نه جواناني هستند كه از محيط هاي دانش آموزي وارد دانشگاه مي شوند، و نه نوآموزاني هستند كه با فراگيري علوم ادبي با مسائل فقهي و اصولي آشنا مي شوند; بلكه كساني هستند كه با ميراث دانش ديني، به ويژه در بعد نظري كه هزاره اي پرشكوه و توانمند را سرفرازانه طي نموده است، آشنايي كامل دارند. بنابراين براي اين ميدان در نخستين گام بايد تا امكان استفاده از آن ميراث باقي است، اين گروه را پرورش داد و البته پس از آن كه نخستين گفتوگوها انجام شد راهي كه پس از يك سده هم چنان طي نشده است، براي ديگران هموار خواهد شد. اگر اين استراتژي در دستور كار قرار نگيرد، در شرايطي كه نيروهاي رقيب هجوم خود را بر مواضع فرهنگي متمركز كرده اند، شاهد به اسارت رفتن استعدادهاي جامعه در محيط هاي به اصطلاح علمي خواهيم شد كه با بودجه و امكانات مردم اين مملكت تا كوچك ترين شهرهاي جامعه گسترش مي يابند.
اسيران عرصه ي فرهنگ هرگز به پشت جبهه اعزام نمي شوند، بلكه در خط مقدم به بيگاري گمارده مي شوند و كاري كه اين گماشتگان بي جيره و مواجب انجام خواهند داد، به دليل واقعيت و حاكميت اجتماعي دين كفر و الحادي آشكار و عيان نمي تواند باشد; بلكه تفسير روشنفكرانه و تجدد طلبانه اي از دين خواهد بود كه فاقد هرگونه سنت مقدس و الهي و سر و رمزي است كه به دلالت عقل و تنها به بركت عبوديت و اخلاص گشوده مي شود، اين دين روشنفكرانه ديني خواهد بود كه با زبان يك قوم تاريخي در آن از جن و ملك سخن گفته شده است، بدون آن كه گزاره اي علمي در آن وجود داشته باشد، ديني كه گسسته ي از علم، منفك از عقل و جداي از سياست است، ديني كه به مقدار بي ديني با سياست
مي تواند نسبت داشته باشد و بالاخره ديني كه اگر واقعيت هم داشته باشد، در خارج از حوزه ي فهم پيروان خود، هم چون دجال در فراسوي سراب پيشرفت و تجدد، همواره به پيش مي رود و داغ فراق را بر ديده و دل پيروان خود براي هميشه باقي مي گذارد. اين دين روشنفكرانه كه همان دين ليبرال و سكولار است، دشمني منفورتر از شريعت نمي شناسد; زيرا شريعت داعيه ي سنت و رايحه ي تقدس و شميم وصول و نشانه ي ثبات دارد.
معارف ديني و علوم عقلي ـ كه متأسفانه پس از انقلاب نيز به تناسب نيازي كه به آن هست، فرصت توسعه نيافته اند ـ در صورتي كه از اركان نظري شريعت حمايت نكنند، نسخه ي فرعي جريان فوق كه از اصل آن نيز مضطرب تر است، در محيط هاي حوزوي به جذب نوآموزاني خواهد پرداخت كه جذب حلقه هاي رسمي فقاهت نمي شوند و در اين حال به جاي آن كه تحقيقات و تتبعات نظري ديني، از متن زنده و پوياي نشريات حوزوي امواجي را ايجاد كند كه فضاي بيرون از حوزه را نيز پوشش دهند، مسائل كلامي متكلمان غربي كه به جدايي دين از علم و تفكيك عقل از وحي فتوا داده و شريعت را از مسند حاكميت خلع نموده اند، در متن قرار مي گيرند و به جاي آن كه پژوهش هاي ديني در موضوعات متنوع علمي حضور به هم رسانند و علوم ديني گوناگون را پديد آورند، دين پژوهي هاي علوم مختلفي كه هويتي غيرديني و بلكه غيرعقلاني دارند، بر عرصه ي دين هجوم مي آورند و اين خطري است كه هر گاه از ناحيه ي واليان و متصديان امور ديني احساس شود و در بخش خودآگاه جامعه ي ديني قرار گيرد، تحرك و خلاقيت نويني را در پي خواهد آورد و اين خيزش نوين كه در صورت تأخير، ناگزير با تازيانه ي هجوم رقيب انجام خواهد شد، مقدمات لازم را براي وحدت و يگانگي دو بخش علمي جامعه و توسعه و بسط نهاد ديني علم فراهم خواهد ساخت.