دوره قاجاریّه

دوره قاجاریّه قاجارها از ایلهای کوچنشین بودند که بههمراه مغولها به ایران وارد شدند. (2) بعدها با صفویان متحد شده و در ساخت سیاسی صفویه نفوذ کردند و سرانجام در درگیریهای طولانی و خونین بعد از کریمخان زند پیروز و بر ایران مسلط شدند. فرهنگ بدوی حاکم بر ایل،

دوره قاجاريّه

قاجارها از ايلهاي كوچنشين بودند كه بههمراه مغولها به ايران وارد شدند. (2) بعدها با صفويان متحد شده و در ساخت سياسي صفويه نفوذ كردند و سرانجام در درگيريهاي طولاني و خونين بعد از كريمخان زند پيروز و بر ايران مسلط شدند. فرهنگ بدوي حاكم بر ايل، تعيينكننده اصلي سياستها و خطمشيهاي آنان در حكومت بود. گرچه اين شاهان چندي پس از بهدست گرفتن قدرت، در ظاهر متمدن شدند اما چارچوب خشك و خشن ايلي همچنان بر ذهن و عمل آنان حاكم بود.

دولت قاجاري بر سلطنت استبدادي شديد استوار بود. شاه، در عمل تنها قدرت برتر كشور و صاحب اختيار جان و مال مردم و زيردستان خود محسوب ميشد. جز شاه هيچكس حق دخالت در امور مهم سياسي را نداشت. وزرا و صدراعظم در واقع نوكران شاه محسوب ميشدند. دربار كه بر تصميمات شاه بسيار تأثير ميگذاشت محيطي آكنده از، فساد و رشوه، توطئه و خيانت و تملق و چاپلوسي بود. طبيعي است كه چنين محيط فاسدي توان تحمل شخصيتهاي بزرگي چون قائممقام و اميركبير را نداشت، لذا در اسرع وقت آنان را حذف ميكرد. حكام ولايات نيز به نوبه خود شاهان كوچكي بودند كه از همان اختيارات البته محدودتر، برخوردار بودند. مردم و نيروهاي سياسي ديگر در ساخت قدرت هيچ نقشي نداشتند. تنها وظيفه آنان اطاعت از دولت و پرداخت بهموقع ماليات بود. كوچكترين اعتراض با خشونت بسيار سركوب ميگرديد.

بهتدريج عوامل متعددي قدرت قاجارها را متزلزل كرد، بهطوريكه آنها در طول قرن 19 م. روز به روز ضعيفتر ميشدند. شكستهاي متوالي از دولتهاي مجاور موجب از دست رفتن سرزمينهاي بسيار و از آن مهمتر حيثيت و اعتبار سلطنت گرديد. نفوذ بيگانگان، به خصوص در نيمه دوم اين قرن،

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. انقلاب در ايران سال 1979 ، حميد عنايت، رك: عبدالوهاب فراتي، درآمدي بر ريشههاي انقلاب اسلامي ، ص 144.

2. علياصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار ، ص 22.

[29]

شاه و دربار را بازيچه سياستهاي خود قرار دادهبود. و نيز ناتواني و بيلياقتي شخصي شاهان در كنار بحرانهاي متوالي اقتصادي و سياسي بخشهاي مهمي از جامعه را از دربار و سياستهايش متنفر كرد. در حقيقت هرچه ضعف و عقبماندگي ايران بيشتر نمايان ميشد قاجارها منفورتر ميشدند.

در دوره ناصرالدين شاه در چند نوبت تلاشهايي براي اصلاح و نوسازي انجام گرفت، اما هربار به اين دليل كه اين اصلاحات منافع طبقه حاكم و بهخصوص شخص شاه را در خطر قرار ميداد، متوقف شد و مردان اصلاحطلب جاي خود را به درباريان متملق و چاپلوس دادند كه به قول ناصرالدينشاه فرق كلمپيچ و بروكسل را نميدانستند. (1)

شكست اصلاحات ـ كه به ضعف شاهان و فساد طبقه حاكم باز ميگشت ـ دولت را در موقعيتي بدتر قرار داد. بحران اقتصادي بيش از پيش نمايان شد، ارتش از ميان رفت و به چند هزار قزاق تحت فرماندهي روسها محدود گرديد. نفوذ خارجيها فزوني يافت و همزمان ستم حكام نيز اوضاع را بدتر كرد. اين موقعيت، به نفرت عمومي از قاجارها دامن زد.

از سوي ديگر مشروعيت قاجارها از لحاظ نظري نيز متزلزل بود. آنان هيچگاه نتوانستند مانند صفويان، مشروعيتي مذهبي كسبكنند. علما نيز قاجارها را با صفويه يكسان نميديدند و بارها مشروعيت آنان را به طرق مختلف زير سؤال بردند و درگيريهاي متوالي دربار و روحانيت، بنيانهاي مشروعيت دربار را بيش از پيش سست كرد. همچنين انديشهاي كه شاهان را ظلّاللّه ميدانست و آنها را واجبالاطاعة قلمداد ميكرد با ورود انديشههاي جديد و طرح نظريههاي سياسي علما، بيمعنا شد.

به هرحال دربار قاجاري در طول قرن 19م. بهسرعت رو به ناتواني بود. آنچه در اين شرايط آنها را از سقوط نجات ميداد، رقابت روس و انگليس بود كه هريك براي حفظ منافع خود بهناچار از قاجار حمايت ميكرد. و همچنين پراكندگي و اختلاف نيروهاي اجتماعي و سياسي قاجارها را از شرّ رقيبي قدرتمند در طول قرن 19 آسوده نگهداشت. دربار نيز كه به اين نكته واقف بود، تلاش ميكرد گروهها و نيروهاي موجود را بهجان هم بيندازد و اختلافات فراوان موجود را تشديد كند تا از شكلگيري يك جريان قدرتمند مخالف، جلوگيري كند. (2) اين سياست گرچه بر عمر سلطنت قاجارها افزود اما از سقوط آنها جلوگيري نكرد.




| شناسه مطلب: 79542