گفتار دوم : شکل گیری قدرت اجتماعی و بروز انقلاب
گفتار دوم : شکل گیری قدرت اجتماعی و بروز انقلاب باید در نظر داشت که عدم رضایت عمومی از قدرت سیاسی و دو قطبی شدن جامعه، لزوماً منجر به انقلاب نمی گردد. در چنین شرایطی، هر نوع تحوّل و تغییر سیاسی ـ اجتماعی از قبیل کودتا، شورش، رفرم و نیز
گفتار دوم : شكل گيري قدرت اجتماعي و بروز انقلاب
بايد در نظر داشت كه عدم رضايت عمومي از قدرت سياسي و دو قطبي شدن جامعه، لزوماً منجر به انقلاب نمي گردد. در چنين شرايطي، هر نوع تحوّل و تغيير سياسي ـ اجتماعي از قبيل كودتا، شورش، رفرم و نيز انقلاب ممكن است صورت گيرد. پيشرفت يا عدم پيشرفت حركت انقلابي و پيروزي آن، به حضور و نقش آفريني سه ركن اساسي انقلاب; يعني مردم ، رهبري و ايدئولوژي، بستگي دارد.
مرحله مقدّماتي هر انقلابي، همانا مشاركت عموم مردم است كه به صورت انفجاري حاد در داخل جامعه صورت مي گيرد. چنانچه مشاركت و حضور مردم، از رهبري قوي برخوردار نباشد، و رهبري نتواند اين حركت را به نحوي مطلوب هدايت كند و يا تحرّك لازم را براي تشكيل نهادهاي ضروري سياسي ـ اجتماعي، ايجاد كند، به پيروزي انقلاب نمي توان اميدوار بود.
بنابراين انقلاب زماني موفّق است كه تحرّك و تحول سياسيـ اجتماعي ايجادشده، با رهبري و تشكيلات جديدي براي شكل دادن خواسته ها و حركت هاي اجتماعي همراه باشد. در واقع سرنوشت شكست و يا پيروزي هر انقلابي در اين مرحله رقم زده مي شود و استقامت يا انحراف، و دوام يا زوال بعدي را به دنبال خواهد داشت.
يك انقلاب جامع و كامل شامل اقدامات زير مي باشد:
ـ نابودي و تخريب نهادهاي سياسي موجود همراه با خشونت و سرعت;
ـ تشكيل گروه هاي جديد اجتماعي و تأمين مشاركت آن ها در فعاليت هاي سياسي;
ـ تأسيس نهادهاي سياسي جديد.
به اين ترتيب تنها از هم پاشيدگي دروني رژيم حاكم، تحوّلات انقلابي بعدي را بهوجود نخواهد آورد.
معمولاً انقلاب با حمله يك نيروي جديد آغاز نمي گردد، بلكه با مطرح شدن ناگهاني همه نيروهاي فعّال و غيرفعّال جامعه آغاز مي شود كه اعتقاد خود را به نظام حاكم از دست داده اند و مشروعيّت آن را زير سؤال مي برند.
در چنين حالتي پيشرفت يا عدم پيشرفت انقلاب، بستگي به گروه هايي دارد كه در انقلاب شركت مي كنند. بديهي است كه با سقوط رژيم، خلأ قدرت در جامعه بهوجود خواهد آمد و چنانچه از ميان گروه هاي اجتماعي، قوي ترين گروه ها و يا تركيبي از آن ها خلأ قدرت را پر كنند، پيروزي و تداوم انقلاب تضمين مي گردد. معمولاً نيروهاي اجتماعي جديد سعي مي كنند، كنترل دولت و ابزار قدرت آن، يعني ارتش را سريعاً به دست گيرند و تلاش مي كنند، با كنترل عوامل قدرت، از حركت نيروهاي ديگر جلوگيري كرده، از ظهور يك موقعيّت آنارشيستي پيش گيري نمايند. اگر هيچ يك از گروه هاي اجتماع در اثر اختلاف ميان خود، قادر به در دست گرفتن زمام امور نباشند، نزاع ميان گروه ها موجب ورود گروه هاي بيشتري به ميدان قدرت مي شود و در نهايت هر گروهي كه قادر باشد مقبوليّت فايقه را به دست آورد، حاكميّت را به دست خواهد گرفت.
در تئوري، هر طبقه اجتماعي كه به سيستم سياسي جذب نشده باشد، خود انقلابي بالقوه مي باشد. بدين معنا كه طبيعتاً هر گروه اجتماعي بايد از مراحل كوتاه يا بلندي عبور كند تا به مرحله آمادگي انقلابي برسد. در چنين حالتي، سرعت انقلاب بستگي به تركيب و تعداد گروه هايي دارد كه از بطن جامعه بر آمده اند و در انقلاب شركت دارند. از آنجا كه واژگوني هر رژيم كهنه اي همواره با تظاهرات و شورش همراه است، قدرت اجتماعي جديد بايد بتواند اين تظاهرات را هدايت نموده، جهت دهد. در هنگام روبـه رو شدن با مراحل معيّني از پروسه انقلاب، هر گروه به پرورش آمال و آرزوهايي كه مورد نظرش بوده است، مي پردازد و از سيستم سياسي تحقق تقاضاهاي مادي و معنوي خود را مي طلبد. در اين پـروسه، سه گروه اجتماعي ظاهر مي شوند كه عبارتند از انقلابيون راديكال، ميانه روها و محافظه كاران.
انقلابيون راديكال كه اكثراً از قشر جوان و عموماً محروم جامعه مي باشند، هسته اصلي حركت هاي انقلابي را تشكيل مي دهند. هدف اصلي آن ها گسترش انقلاب و شركت هر چه بيشتر مردم در آن است كه براي آن دلايل تاكتيكي و ايدئولوژيك نيز ارائه مي دهند. آن ها بدين طريق قدرت خود را افزايش داده، با اعمال روش هايي، براي ايجاد مشاركت هرچه بيشتر گروه هاي مردم در قدرت و حاكميّت اجتماعي، زمينه را براي نظم سياسي جديدي فراهم مي كنند.
نيروهاي راديكال با كشاندن همه گروه هاي اجتماعي به صحنه سياست، بر سرعت حركت انقلابي مي افزايند. از آنجا كه در كشورهاي جهان سوم، روستاييان قشر عظيمي از نيروهاي اجتماعي را تشكيل مي دهند، راديكال ها سعي مي كنند علاوه بر مردم شهر، روستاييان را هم به حركت درآورند. ايجاد اين حركت ممكن است با وسايل و انگيزه هاي مختلفي صورت گيرد. در بعضي موارد انگيزه هاي اقتصادي و اجتماعي مي تواند در مورد طبقات فقيرتر و روستاييان مؤثر باشد و در مواردي ديگر انگيزه هاي مشترك مذهبي و ناسيوناليستي نقش مهمتري به دست مي آورند.
ميانه روها اصولاً با حركت هاي تند انقلابي و براندازي موافق نيستند. آن ها نه وابستگي نزديك به سيستم سياسي دارند و نه با اتخاذ روش هاي تند و خشن در مقابل سيستم قرار مي گيرند. اين گروه اجتماعي معمولاً از طبقات متوسط و مرفه شهري و تحصيل كرده هستند و از نظر سنّي نيز معمولاً جاافتاده و ميانسال مي باشند. اين قشر در مقايسه با گروه هاي راديكال سعي مي كنند، با در دست گرفتن قدرت، راه ميانه اي برگزينند و طبيعتاً در تلاش ايجاد نوعي از دولت قانوني ليبرال و به اصطلاح دموكراتيك هستند. آن ها اين عمل را به عنوان تأمين يك نظم قانوني فوري و ضروري توجيه مي كنند و خواستار آن هستند، در حالي كه محافظه كاران اصولاً با هر نوع تغيير و تحوّلي به مخالفت برمي خيزند. اينان خود دو گروهند: گروه اوّل به علّت وابستگي به نظام سياسي حاكم، هر نوع تغيير و تحوّل را مخالف منافع خود مي دانند و گروه ديگر به علّت روشن نبودن تصوير نظام جايگزين، از تغيير و تحوّل وحشت دارند و حفظ وضع موجود را بر تغييرات مبهم ترجيح مي دهند.
همان طور كه قبلاً ذكر شد، انقلاب زماني قابليت تحقق مي يابد كه شكاف بين قدرت سياسي و قدرت اجتماعي غيرقابل تحمل شده باشد. با قطع اميد از سيستم سياسي و افزايش اعتماد به نفس گروه هاي اجتماعي، جامعه به طرف يك حالت انقلابي سوق داده خواهد شد و تدريجاً گروه هاي اجتماعي بيشتري وفاداري خود را از قدرت سياسي سلب خواهند كرد و به طرف قدرت اجتماعي جلب خواهند شد. در چنين شرايطي است كه رهبري انقلاب نقش فوق العاده مهم و شگرفي را به عهده دارد. در اين جا بايد مشخّصات رهبر انقلاب را در سه حالت زير بررسي كرد:
1. ايدئولوگ انقلاب يا بنيان گذار مكتب فكري و طراح ايدئولوژي انقلاب;
2. رهبر انقلاب يا قهرمان و فرمانده كلّ عمليّات انقلاب;
3. زمامدار حكومت انقلابي يا سياستمدار و معمار جامعه بعد از پيروزي انقلاب.
ايدئولوگ يا راه گشاي فكري انقلاب نه انتخابي و نه انتصابي است; يعني مردم به خاطر انتصاب وي به اين مقام از وي تبعيّت نمي كنند، بلكه بر پايه مقبوليت نظريّاتش به او معتقد مي شوند و دعوتش را به خاطر اصالت پيام و حقيقت انديشه اش مي پذيرند. برخورد افراد با ايدئولوگ و يا رهبر فكري انقلاب، همانند برخورد با صاحب يك نظريّه علمي يا مكتب فلسفي و يا مذهبي مي باشد. آشنايي و آگاهي آن ها نسبت به مكتب اصالت فكر و حقانيّت مكتب، تعهد به ارزش هاي علمي، اخلاقي و عملي وي منجر به ايمان و اعتقاد به او مي شود كه متعاقباً نوعي ارادت، تعصب، تعهد، همگامي و فداكاري را به دنبال خواهد داشت.
امّا چهره ديگر رهبر، قهرمان يا فرمانده انقلاب است; شخصيّتي كه در يك جامعه انقلابي، بر اساس ايدئولوژي انقلابي نحوه تحقّق و پيروزي سريع انقلاب را طراحي مي كند. چنين رهبري معمولاً داراي پايگاه اجتماعي ارزشمند و معتبري است. او غالباً شخصي است كه داراي نبوغ و استعداد و خلاقيّت ويژه اي مي باشد و شرايط اجتماعي او را نيز مانند اكثر افراد جامعه از نظام سياسي حاكم منزجر كرده است. او با كسب مقبوليّت كافي در ميان گروه هاي انقلابي به مقام رهبري دست يافته و از آن به بعد نقش مهمي در روند تحوّلات بازي مي نمايد و بر آن ها تأثير مي گذارد.
چهره فرماندهي انقلاب، چهره نيرومندي است كه پس از چهره ايدئولوگ، و پيش از چهره معمار ظهور مي كند. او به كلمات مكتب با توانايي و درايت خود جان مي بخشد و از فكر و انديشه خود، حركت هاي انقلابي را شكل مي دهد. ايدئولوژي انقلاب با وجود او عجين شده است و ايمان و عقيده اي كه در ايدئولوژي انقلاب، يك كتاب بوده است، در او يك انسان مي شود. او كتاب ناطق انقلاب مي گردد و تجسم انساني يك فكر، و واقعيت عيني آن معنويت ذهني و آنچه كه بايد باشد مي گردد. او استراتژي انقلاب و تاكتيك مبارزه، بسيج نيروها، جبهه گيري ها و شعارهاي عملي را تعيين مي نمايد و به ارزيابي دقيق نيروها، زمينه ها، امكانات، شرايط و جناح هاي درگير مي پردازد. او هم چنين انقلاب را از بن بست ها، مهلكه ها، پرتگاه ها و خطرها نجات مي دهد و با نبوغ عملي و استعداد ويژه خود، سكان هدايت كشتي جامعه انقلابي را به دست مي گيرد و با كشف عوامل شكست و تحمل ضربه ها و دشواري ها، بر جامعه خويش و بر تقدير تاريخي ملّت خويش چيره مي گردد و نهايتاً بر خصم فايق آمده و انقلاب را به سوي پيروزي هدايت مي كند. در نتيجه اوست كه انقلاب را از قوه به فعل درآورده، به مردم حقّ حكومت داده، و به چهره سياستمدار رژيم پس از انقلاب، حقّ حاكميّت بخشيده است.
امّا تعيين زمامدار يا معمار حكومت پس از انقلاب، هم چون هر زمامدار سياسي، به نظام سياسي خاصّي بستگي دارد كه انقلاب بر پا مي نمايد. يعني ممكن است زمامدار از طرف رهبر انقلاب يا كميته و يا حزب انقلابي حاكم، نصب شود و يا شايد از طرف آن ها پيشنهاد شده، از طرف مردم انتخاب گردد. فراموش نبايد كرد كه در اين جا نه از آنچه بايد باشد و نه حتّي از آنچه معمولاً هست سخن گفته مي شود، بلكه آنچه ايجادش ممكن باشد، مطرح مي گردد. در اين مرحله رهبري انقلاب بايد در صدد تحقق جامعه ايده آلي باشد كه به مردم وعده داده است . او بايد بر ويرانه هاي سيستم سياسي مطرود و ساقط شده، نظامي، بنيان نهد كه در تئوري هاي زمان انقلاب مطرح و تبليغ شده است; نظامي كه بتواند ارزش هاي اساسي جامعه را كه ناديده گرفته شده، مجدداً احيا و قدرت خود را بر پايه مقبوليّت و مشروعيّت اجتماعي، استوار كند.
اين سه چهره رهبري مي تواند در يك نفر جمع باشد. اين ايده آل ترين و موفّق ترين نوع رهبري انقلاب است. براي كسب چنين موقعيّتي، رهبر بايد از نبوغ و ويژگي هايي فوق العاده استثنايي برخوردار باشد تا نه تنها بتواند رقباي خود را از صحنه بيرون كند، بلكه بتواند مقبوليّت و محبوبيّت وسيعي در ميان اكثر گروه هاي اجتماعي كسب نمايد. در غير اين صورت، شوراي رهبري بهوجود خواهد آمد; يعني جمعي از رهبران وظايف و مسئوليت هاي سه چهره رهبري را بر عهده خواهند گرفت. رشد و آگاهي و بلوغ، نظم و دقت و سازماندهي توأم با آگاهي يك ملّت، كار رهبران را آسان مي كند. ميزان آگاهي ايدئولوژيك پا به پاي گسترش مبارزه و مانورهاي قدرت سياسي و پيروزي ها و ناكامي ها تعالي مي يابد.
از مهم ترين كارهاي رهبري، درك اشتباهات و مراجعه به گذشته براي پندآموزي از آن و تأمين شرايط تازه براي پيروزي است. هر شكست موضعي را بايد براي طرح مسئله اي در مقياس عمومي مغتنم شمرد. هر بار كه توضيحي درباره يك مورد، آگاهي مردم را تعالي بخشد، مي توان فهميد كه بناي قيام، بر عقل و درايت بوده است و قيام پا به مرحله بلوغ و پختگي گذاشته است.
به رغم نظر جمعي از اطرافيان رهبر كه گاه، آگاه كردن مردم را از چند و چون ها، خطرناك و موجب شكاف در صف اجتماع مي پندارند، او بايد به اصولي كه ره آورد مبارزه ملّي و مبارزه عمومي انسان در راه تحصيل آزادي است، وفادار بماند. نوعي خشونت و تحقير نسبت به هوشياري ها و اعمال فردي وجود دارد كه خصلتاً انقلابي است. امّا نوع ديگري از خشونت وجود دارد كه در عين شباهت شگفت آورش با نوع اوّل، در خصلت كاملاً ضد انقلابي، ماجراجويانه و هرجومرج طلبانه است. اگر رهبري بي درنگ با اين خشونت مبارزه نكند، بلاترديد ظرف مدت كوتاهي، موجبات شكست نهضت فراهم خواهد شد.
اصولاً از نظر رهبران انقلابي، انقلاب ميدان توانايي بشر مي باشد. بدين معنا كه سعي خواهند كرد به توده هاي اجتماعي تفهيم كنند كه در جامعه انقلابي ناممكن ها، ممكن خواهد بود و انسان نه تنها توانايي انقلاب را دارد، بلكه داراي حق و حقوق و تكاليفي در اين خصوص مي باشد. بذر انقلاب از سوي مرداني كه خواستار دگرگوني هستند، افشانده مي شود. رهبران، اين كار را با يك باغباني ماهرانه انجام مي دهند: باغبان ها خلاف نيروهاي طبيعت كار نمي كنند. بر روي خاك، آب و هواي مساعد كار مي كنند و ميوه نهايي كارشان در حقيقت ثمره همكاري ميان انسان و طبيعت است.
رهبران به اين امر پي مي برند كه موفّقيّت آن ها منوط به روشن بودن هدف ها و دقت در انتخاب شيوه ها، بهويژه منوط به آگاهي توده هاست. ممكن است تنها با تكيه بر كينه توده ها نسبت به سيستم سياسي بتوان مدّت كوتاهي به مبارزه ادامه داد. امّا بدون بالا بردن ميزان آگاهي توده ها، انقلاب به پيروزي واقعي نخواهد رسيد و اين آگاهي از طريق تبيين و آموزش ايدئولوژي انقلاب كه ركن سوم پيروزي انقلاب است، عملي خواهد شد.
اصطلاح ايدئولوژي به طرق مختلف مورد استفاده قرار گرفته است. در زبان فارسي گاهي مترادف با مكتب آورده مي شود ولي اغلب با مفهوم خاص ايدئولوژي مورد استفاده قرار مي گيرد. ايدئولوژي در معناي عام آن تحليلي از قوانين رفتاري بنياني است كه كلّ روابط انساني را در بر مي گيرد.
عنصر متغيري كه به جدايي بين گروه هاي اجتماعي منجر مي گردد، ايدئولوژي آنان يا به عبارت ديگر ساخت ارزشي هر يك از گروه ها مي باشد. بدون وجود ايدئولوژي مشترك، گروه هاي پراكنده اجتماعي هرگز قادر به اتحاد با يكديگر نيستند و در نتيجه تنش هاي موجود در جامعه، بدون تأثيرگذاري بر ساخت اجتماعي مضمحل و ناپديد خواهند شد. امّا زماني كه آن دسته از افرادي كه علايق خفته شان آشكار شده است و به سلاح ايدئولوژي نيز مسلّح شده اند، اگر آن ايدئولوژي، ماهيّت همگاني تر و مقبوليت و درك وسيع تري پيدا نمايد، آنگاه مي تواند از محدوده ميدان خود فراتر رفته و ساير گروه هاي اجتماعي را نيز به خود جلب نمايد و در نهايت ايدئولوژي هاي، رقيب را از صحنه خارج كند. در چنين حالتي جامعه به دو گروه مشخّص و متقابل تقسيم مي گردد: گروهي وسيع كه با پيروي از ايدئولوژي مسلّط انقلاب، معتقد به تغيير نظام سياسي ـ اجتماعي حاكم و درصدد واژگوني ارزش هاي مسلّط مي باشند و دسته ديگر شامل گروهي كه در مقابلِ حركت جديد، مقاومت كرده براي حفظ نظام و ارزش هاي حاكم فعلي تلاش مي كنند.
ايدئولوژي، نيازهاي روحي افراد آشفته و ناراضي جامعه را با دو برنامه پاسخ مي دهد:
الف) چگونه بايد نظام سياسي موجود را تغيير داد (تخريب).
ب) به جاي آن، چه چيزي را بايد جايگزين كرد (سازندگي).
نياز به رهايي از سلطه قدرت سياسي حاكم، شايد شرطي لازم براي انقلاب باشد، امّا يك انقلاب بايد يك ايدئولوژي معطوف به آينده با چارچوبي مطلوب براي تعويض اركان ارزشي داشته باشد. برخي از محققين، اصطلاح ايدئولوژي را به مفهوم ساخت ارزشي به كار مي برند، در حالي كه ايدئولوژي با ساخت ارزشي تفاوت خاصّي دارد. ايدئولوژي زماني ممكن است به يك ساخت ارزشي تبديل گردد كه قادر به برقراركردن هماهنگي در نظام اجتماعي باشد. ايدئولوژي فقط ساخت ارزشي موجود را به مبارزه طلبيده و جانشيني براي آن ارائه مي دهد.
ايدئولوژي ها به عنوان رقيباني در برابر ساخت ارزشي كهنه، قد بر مي افرازند و ساخت ارزشي جامعه اي را كه از ماهيّت يك نظام متعادل و فعّال برخوردار است، توصيف و تبيين مي كنند. هر زمان ارزش هاي فرهنگي در يك جامعه قادر به توجيه فعّاليّت هاي سياسي نباشند، ايدئولوژي ها به منابعي مهم براي عرضه كردن ارزش ها و گرايش هاي جديد تبديل مي شوند. برخي ايدئولوژي ها شامل اعتقاداتي محدود هستند و كاربرد رواني آن ها فقط در كاستن از ناراحتي وجدان عمومي، با مقصر جلوه دادن موضوعي به عنوان عامل تمام نارسايي هاست. هر چند اين ايدئولوژي هاي ساده، عواملي براي رفع تنش هاي اجتماعي تلقي مي شوند، امّا معمولاً چنان وسعتي نمي يابند كه تعداد كثيري از معترضان اجتماعي را به خود جلب نمايند. بعضي اوقات يك ايدئولوژي به مرور زمان چنان تكامل و عموميّت مي يابد كه نه تنها روشي براي فعّاليّت سياسي مي گردد، بلكه گزينشي قابل قبول براي جايگزيني ساخت ارزشي موجود نيز تلقي مي شود. زماني كه هدف يك ايدئولوژي، ارائه الگويي براي نحوه تقسيم كار اجتماعي باشد كه صراحتاً با وضع موجود و اوضاع گذشته آن متفاوت است، آن ايدئولوژي، ايدئولوژي انقلابي ناميده مي شود. بعضي از ايدئولوژي هاي انقلابي صرفاً در پي ايجاد تحوّلات اساسي در چند ارزش اجتماعي هستند; ارزش هاي مربوط به نحوه دستيابي به برخي از پايگاه هاي اعتبار، يا روابط اقتصادي و يا حلّ و فصل اهداف متعارض. اين نوع تحوّلات به ارزش هاي حاكم بر باورهاي ديني، ساخت سياسي يا تفاوت پايگاه ها بر مبناي جنس يا سن توجّهي ندارند; امّا برخي از ايدئولوژي هاي انقلابي متوجه تحوّلاتي عميق تر در ساخت ارزشي مي باشند.
هنگامي كه يك ايدئولوژي به چنان درجه اي از تكامل دست يابد كه بتواند به يك ايدئولوژي انقلابي تبديل گردد، سه عنصر را كه عبارتند از هدف، وسيله و روش شامل خواهد شد. يك ايدئولوژي انقلابي هرگز نمي پذيرد دست رسي به هدف خود را به تعويق اندازد و يا آن را به زماني ديگر موكول كند. ايدئولوژي انقلابي; يعني برنامه اي براي تحوّل فوري در وضع فعلي.
گاهي ايدئولوژي انقلابي داراي ماهيّت مذهبي است و معتقد به برخورداري حاميان خود از امدادهاي الهي مي باشد و در حقيقت بر مجموعه اي از ارزش هاي ديني استوار است. امّا حتّي اين گونه ايدئولوژي ها نيز بر حركت و تلاش انقلابيون تكيه دارند و معتقدند، تنها با تلاش آن ها امدادهاي الهي به كمك خواهند شتافت.
ايدئولوژي هاي انقلابي بر سه نوع اند:
1. ايدئولوژي هايي كه در صددند نظام ارزشي و فرهنگ سنتي را ـ كه ديگر متداول نيست ولي در تاريخ و در اذهان جامعه به عنوان يك نظام ايده آل و مجموعه ارزش هاي مطلوب شناخته شده است ـ احيا و برقرار كنند.
2. ايدئولوژي هايي كه در جوامع ديگر تجربه موفّقيّت آميز داشته اند و انقلابيون آن را به عنوان الگو انتخاب كرده اند و در پي تحقق و دنباله روي آن مي باشند.
3. ايدئولوژي هايي كه جامعه اي نوين و آرماني را كه قبلاً در هيچ كجا بهوجود نيامده و شناخته شده و آشنا نيست، تبليغ مي كنند.
در يك جامعه ناآرام و متشنّج و دوقطبي شده كه در يك قطب آن گروه هاي اجتماعي و در قطب ديگر حاكميّت سياسي قرار دارد، تنها زماني يك انقلاب با تعريفي كه قبلاً بيان شده است پيروز خواهد شد كه سه ركن اساسي آن (مردم، رهبري و ايدئولوژي) هماهنگ، متناسب و با كارايي مؤثر عمل كنند. هر اندازه كه حضور فعّال گروه هاي اجتماعي گسترده تر باشد، هر قدر كه ايدئولوژي قادر به توجيه و تبيين خواسته ها و ارزش هاي ايده آل جامعه باشد و مقبوليّت وسيع تري پيدا كند و هر مقدار رهبري، با چهره هاي سه گانه خود، بتواند با سلاح ايدئولوژي و با حمايت نيروي مردمي، استراتژي هاي مناسب تري اعمال نمايد، امكان موفّقيّت سريع تر انقلاب با ضايعات كم تر، افزايش مي يابد.