گفتار سوم : دوران بعد از پیروزی انقلاب (مرحله ساخت نظام جایگزین)
گفتار سوم : دوران بعد از پیروزی انقلاب (مرحله ساخت نظام جایگزین) برای رهبران و گروه های انقلابی مشکل ترین و پیچیده ترین مراحل انقلاب، دوران بعد از پیروزی و غلبه بر قدرت سیاسی حاکم می باشد. اصطلاح معروف تخریب به مراتب ساده تر از سا
گفتار سوم : دوران بعد از پيروزي انقلاب (مرحله ساخت نظام جايگزين)
براي رهبران و گروه هاي انقلابي مشكل ترين و پيچيده ترين مراحل انقلاب، دوران بعد از پيروزي و غلبه بر قدرت سياسي حاكم مي باشد. اصطلاح معروف تخريب به مراتب ساده تر از ساختن است در مورد انقلاب ها نيز صادق است. انقلابيون در اين مرحله با بغرنج ترين مسايل، مشكلات و فشارها مواجه مي گردند و هر انقلابي كه بتواند بدون آن كه آرمان ها و نهادهاي انقلابي آن دست خوش خسارات اساسي و بنياني شود، اين مرحله را پشت سر بگذارد، موفّقيّت نهايي و تداوم انقلاب را براي ساليان متمادي تضمين كرده است.
مهم ترين مسايلي كه انقلابيون در اين مرحله با آن مواجه اند از اين قرار است:
الف) بعد از شكست قدرت سياسي حاكم، قدرت اجتماعي جايگزين آن شده و بر خلاف دوران قبل از انقلاب، ديگر نمي تواند بدون احساس مسئوليّت به عنوان منتقد و نيروي مخالف، قدرت سياسي را مورد حمله قرار دهد. در اين مرحله با سقوط و زوال سيستم سياسي گذشته، انقلابيون ناچارند سريعاً وظايف و مسئوليّت هاي قدرت سياسي را بر عهده گيرند و از عهده اجراي آن ها بر آيند. در حالي كه به دلايلي از جمله عدم آشنايي با ماشين اجرايي دولت، فقدان تجربه كافي و نداشتن نيروي متخصص و مجرب، با گرفتاري هاي زيادي مواجه خواهند بود. در عين حال توقّعات گروه هاي اجتماعي از سيستم جديد كه بيش از دوران قبل از انقلاب است مشكلات و معضلات افزون تري را بهوجود خواهد آورد.
از طرف ديگر، سقوط رژيم سياسي قديم به معناي نابودي كامل ماشين اجرايي دولت نيست و مدّت زماني طول خواهد كشيد تا كلّيه ارزش ها، نهادها، ساخت ها و افراد وابسته به رژيم سياسي گذشته از صحنه خارج شوند و جاي خود را به نظام جديد دهند. لذا قدرت سياسي جديد در عين سازندگي، بايد بخشي از نيروي خود را صرف از بين بردن آثار مزبور كند.
ب) با سقوط رژيم سياسي، مبارزه و درگيري انقلابيون تمام نمي شود، بلكه به صورتي ديگر و احتمالاً با شدّتي بيشتر از گذشته ادامه خواهد داشت. اين مبارزه در دو جبهه داخلي و خارجي واقع خواهد شد.
1. جبهه داخلي: آن ها در داخل جامعه بايد با دو گروه از مخالفين به مبارزه و درگيري بپردازند:
گروه اوّل كساني هستند كه به رژيم سياسي گذشته وابستگي داشتند و از آن منتفع مي شدند و اينك منافع و ارزش هاي خود را با سقوط رژيم مزبور در خطر مي بينند و به مخالفت با رژيم انقلابي جديد مي پردازند. از جمله اين مخالفين سلطنت طلبان را مي توان نام برد كه در انقلاب هاي فرانسه، روسيه و ايران حضور داشتند.
گروه دوم آن هايي هستند كه در مورد سقوط رژيم سياسي قبلي با ساير انقلابيون توافق و تفاهم كلّي داشتند و حتّي با آن ها همكاري مي كردند و در بعضي موارد ائتلاف رسمي هم ميان آن ها وجود داشت ولي در مورد رژيم بعدي و نوع سيستم جايگزين با يكديگر توافقي نداشته، هريك تلاش مي كنند سيستمي مطابق با خواسته و ايده آل هاي خود ايجاد كنند. طبيعي است كه با همكاران قبلي خود درگير مي شوند و هرگاه از پيروزي نسبي و يا حداقل تفاهم و توافق با آن ها مأيوس شوند به جناح مخالف مي پيوندند و مبارزه اي جدّي را عليه انقلابيون حاكم، آغاز مي كنند.
2. جبهه خارجي: در خارج از حوزه قلمرو حاكميّت سياسي نيز انقلابيون با دو نوع مخالفت، مواجه مي گردند:
نوع اوّل در جوامعي است كه از لحاظ نوع حاكميّت، سمبل ها و ارزش هاي مسلّط، وجوه تشابه زيادي با قدرت سياسي ساقط شده دارند و با شكست سيستم مزبور، بيم از آن دارند كه پيروزي انقلابيون موجبات تشويق گروه هاي اجتماعي جامعه آن ها را به انقلاب فراهم سازد و آن ها نيز در صدد بر آيند از آنچه، در جامعه اي مشابه با موفّقيّت رخ داده است، تقليد نمايند. به خاطر چنين ترس هايي است كه با انقلابيون مخالفت نموده، مي كوشند به جامعه انقلابي نوپا ضربه زنند و از تداوم، استحكام و شكل گيري آن جلوگيري نمايند.
نوع ديگر مخالفت، ناشي از سيستم هاي سياسي جوامعي است كه رابطه بسيار نزديكي با سيستم سياسي و يا حتّي منافع و نفوذي در آن سيستم ساقط شده داشته اند و به خاطر چنين منافعي از جمله حاميان رژيم گذشته محسوب مي شدند و اينك با سقوط سيستم سياسي مزبور منافع آن ها توسط حاكمان جديد در معرض خطر اساسي قرار گرفته است. طبيعي است كه ايشان در مخالفت با انقلابيون دست به هر تلاشي مي زنند.
شيوه ها و تاكتيك هاي مخالفت گروه هاي مزبور، تفاوت چنداني با هم ندارند و عمدتاً با تمركز بر سه ركن اصلي پيروزي انقلاب عمل مي كنند. آنان با ايجاد اختلاف و تفرقه در رهبري و گروه هاي اجتماعي معتقد به انقلاب و هم چنين با مسخ و يا ايجاد التقاط و تضعيف ايدئولوژي در رابطه با كارآيي و تلاش در ممانعت از تحقق ابعاد مختلف آن ايدئولوژي، سعي مي كنند، انقلاب از محتوا خالي شود و موجبات يأس و بدبيني معتقدان و پيروان آن فراهم گردد.
در اكثر انقلاب هاي بزرگ و موفّق دنيا زماني كه مخالفين خارجي از انحراف و يا شكست انقلاب از طريق ايجاد تفرقه و حمايت و يا هدايت ضدانقلابيون داخلي مأيوس شده اند به برخورد نظامي مستقيم دست زده اند كه البته از اكثر اين برخوردها نتيجه معكوس به دست آمده است، زيرا جنگ خارجي موجبات انسجام جامعه و حمايت بيشتر از قدرت سياسي جديد را فراهم مي آورد و فشار بر سيستم سياسي را از درون كاهش مي دهد.
در اغلب انقلاب ها علي رغم اين كه گروه هاي اجتماعي راديكال، كه انقلاب بر اساس افكار و نظريات آن ها تحقّق مي يابد، در كانون اصلي مبارزه قرار دارند، اما بلافاصله بعد از پيروزي، قدرت را تسخير نمي كنند و شانس موفّقيّت و كسب حاكميت سياسي در خيلي از موارد براي ميانه روها زيادتر است زيرا:
اولاً: ميانه روها از آن گروه هاي اجتماعي هستند كه به رژيم گذشته وابستگي كمتري دارند و سهم عمده اي نيز در دوام و پاسداري آن نداشته اند و بالنتيجه در مظان اتهام و طرد فوري نيستند.
ثانياً: ميانه روها با خصلت ها و خصيصه هاي محافظه كارانه اي كه داشته اند در عين عدم وابستگي نزديك با سيستم گذشته، به معارضه جدّي با آن نپرداخته اند و در نتيجه تحت تعقيب و فشار نبوده اند و بالعكس با كسب موقعيّت هاي اجتماعي معيّن، امكان كسب تجربه و تخصص را داشته اند. در حالي كه گروه هاي راديكال كه اغلب جوان مي باشند و دوراني كم و بيش طولاني را در مبارزه با رژيم سياسي به سر برده اند، كمتر امكان كسب تجربه و تخصص كافي داشته اند كه لازمه عهده دار شدن مسئوليّت هاي اجرايي مي باشد.
ثالثاً: راديكال ها در شرايط اوّليه پيروزي، ترجيح مي دهند براي يك دوره انتقالي، مديريّت دولتي را به ميانه روها بسپارند تا هم از گسيختگي نظام سياسي ـ اجتماعي و احتمال هرجومرج جلوگيري كنند و هم خود بتوانند به تعقيب باقي مانده ضد انقلابيون، بپردازند. زيرا در اين كار تجربه بيشتري دارند و از طرفي فرصت كافي براي برنامه ريزي و شناسايي نيروهاي توانا و وفادار را براي كسب قدرت در دوره بعد داشته باشند.
با اين همه از آن جا كه اكثر ميانه روها همواره ميانه رو باقي خواهند ماند، امكان موفّقيّت در اداره جامعه بعد از انقلاب را ندارند و ديري نخواهد پاييد كه در تلاش خود شكست خورده، از اريكه قدرت به زير كشيده شوند.
علل عمده شكست آن ها عبارت است از:
1. عدم توانايي كافي در درك و حلّ مسائل و مشكلات بعد از انقلاب.
2. ناتواني از تأمين توقّعات، خواسته ها و فشارهاي اجتماعي كه در اثر توسعه آگاهي و تحرك سياسي توده هاي وسيع و آزادشده جامعه انقلابي افزايش يافته است.
3. ناتواني در هدايت و رهبري و هم چنين جذب گروه هاي جديد اجتماعي. زيرا اين امر احتياج به تمركز قدرت از طريق كسب مقبوليّت و يا اعمال زور دارد و ميانه روها فاقد هر دو اين خصوصيّت ها هستند.
4. ناتواني در جلوگيري از رشد و تداوم حركت هاي سياسي گروه هاي اجتماعي معارض.
5 . ناتواني از اتخاذ تصميمات انقلابي مقتضي در مواقع و موارد حساس و خطير، به دليل نداشتن مشروعيّت و مقبوليّت سياسي و اجتماعي كافي.
مجموع اين مسائل باعث مي گردد كه ميانه روها به تعلّل و سهل انگاري در كارها بپردازند و به نوعي سازش كاري متهم شوند و بالأخره توسط عناصر انقلابي تر كه از حمايت وسيع تري برخوردارند، كنار گذاشته شوند.
در آن هنگام كه ميانه روها كنار گذاشته مي شوند و قدرت به دست نيروهاي انقـلابي راديكال مي افتد، بر شدّت مخالفت ضدانقلاب نيز افزوده مي گردد و شكل اين مخالفت از حالت سياسي به برخوردهاي خشن و بعضاً نظامي تبديل مي شود.
توطئه هاي براندازي، شورش هاي داخلي، ايجاد محيط ترور و وحشت، از جمله اقداماتي است كه نيروهاي مخالف انقلاب براي شكست انقلابيون و به دست گرفتن قدرت ترتيب مي دهند. زماني كه اين اقدامات، ثمربخش نباشد، تحميل جنگ خارجي بر رژيم نوپاي انقلابي، عموماً اجتناب ناپذير است. اين جنگ در حقيقت آخرين تلاش براي سرنگوني و شكست انقلاب است، در حالي كه اين خود زمينه انسجام و تشكل و جلب پشتيباني عموم مردم را از حكومت فراهم مي آورد، چرا كه مردم خود را در مقابل دشمن خارجي مي بينند و بر خود فرض مي دانند كه اختلاف نظرهاي داخلي را كنار بگذارند و به دفع تجاوز دشمن خارجي بپردازند.
پيروزي انقلابيون و شكست ضدانقلاب در اين مرحله از رويارويي، موجبات تثبيت نظام سياسي و انقلابي حاكم را فراهم مي كند. شرط اصلي و اساسي پيروزي انقلابيون بر همه مشكلات سياسي ـ اجتماعي مذكور و مخالفت هاي داخلي و خارجي، تنها حفظ وحدت و يكپارچگي در سه ركن اصلي و اساسي انقلاب (رهبري، مردم و ايدئولوژي) مي باشد. هر اندازه كه رهبري انقلاب مقبوليّت وسيع تر و كفايت بيشتري به خرج دهد و مشروعيت بيشتري داشته باشد و هر اندازه گروه هاي اجتماعي، كه در پيروزي انقلاب شركت داشته اند، در تداوم آن متّحداً تلاش كنند و حتّي گروه هاي بيشتري را جذب نمايند و هر اندازه كه ايدئولوژي انقلاب فراگيرتر و پاسخ گوي ابعاد وسيع تري از زندگي اجتماعي جامعه انقلابي باشد، موفّقيّت و تداوم انقلاب نيز بيشتر تضمين مي گردد.
تا زماني كه يك نهضت انقلابي در حال حركت و تلاش (Movement) در جهت رسيدن به مقصود معيّني مي باشد، مانند آب رواني است كه طراوت و شفافيت خود را حفظ نموده و در اثر برخورد با موانع، سنگ ها و صخره ها زلال تر و شاداب تر مي شود. ولي زماني كه در اثر پيروزي و حصول موفّقيّت، حالت ايستا و نهادي (Institution) پيدا مي كند، مانند آب ساكن خواهد بود كه رو به فساد و زوال مي رود.
از جمله مواردي كه يك انقلاب نوپا را به نهادي ايستا تبديل مي كند، محدود بودن اهداف انقلاب به سقوط رژيم حاكم در محدوده مرزهاي يك كشور و بازگشت سريع به حاكميّت قانون (اعم از قانون قديم و يا قوانين جديد) مي باشد. اگر چه تأسيس نهادهاي قانوني مي تواند به تثبيت نظام انقلاب كمك كند و دوران بي ثباتي را كاهش دهد ولي اين خطر وجود دارد كه از رشد و تداوم انقلاب كه نياز به برخوردهاي انقلابي دارد، جلوگيري كند. بهويژه آن كه مبارزه با عوامل ارزشي اعم از ارزش هاي اخلاقي، فرهنگي، اداري و اجتماعي نياز به زمان دارد، مگر اين كه رهبري بتواند با نبوغ و خلاقيّت خاصّ خود، ميان حركت هاي انقلابي كه به حضور فعّال مردم نيازمند است و برقراري نظم و قانون كه عامل ثبات جامعه انقلابي و انقلاب است، نوعي آشتي و هماهنگي بهوجود آورد.