یک مرد تنها

یک مرد تنها هرچه بر سن شاه و مدّت سلطنت وی افزده می شد، خشن تر و انعطاف ناپذیرتر می گردید و اندک اندک متمایل می شد که روش پدرش را در سلطنت تجربه کند، درحالی که نه شرایط زمان سلطنت پدرش با دوران او تطبیق می کرد و نه خود ا

يك مرد تنها

هرچه بر سن شاه و مدّت سلطنت وي افزده مي شد، خشن تر و انعطاف ناپذيرتر مي گرديد و اندك اندك متمايل مي شد كه روش پدرش را در سلطنت تجربه كند، درحالي كه نه شرايط زمان سلطنت پدرش با دوران او تطبيق مي كرد و نه خود او در برخورد با مسايل و مشكلات توانايي و جسارت ذاتي رضاخان را داشت. او تنها در شرايط عادي و هنگامي كه اوضاع بر وفق مراد بود مي توانست قدرت نمايي كند، يعني كاري كه از هر كسي ساخته است، ولي هنگام بروز خطر و بحران، اعتماد به نفس خود را از دست مي داد و به تنهايي قادر به اتخاذ تصميم نبود. همين عدم اعتماد به نفس و بيم از اين كه كسي شريك قدرت او شود يا او را از اريكه قدرت به زير بكشد، موجب شد كه از ا رجاع پست نخستوزيري و مشاغل مهم كشوري و لشكري به مردان قوي خودداري كند، به طوري كه در سال هاي آخر سلطنت تقريباً همه شخصيت هاي قوي از اطراف او پراكنده شده بودند و حلقه مشاوران و اطرافيان شاه منحصر به عده اي افراد مطيع و متملق شده بود كه جز به جلب رضايت او و حفظ منافع خود به چيزي ديگر نمي انديشيدند.

به طور كلّي روشي كه شاه در سلطنت در پيش گرفته بود او را عملا از جامعه منزوي مي ساخت و در حلقه اي از افراد مطيع و متملق يا ضعيف و ترسو محصور مي كرد. ريچارد هلمز كه يكي از سفيران امريكا در ايران بود، تصوير جالبي از شخصيت و روحيات شاه در آغاز اين دوره از سلطنت، ترسيم كرده است. او در گزارشي رسمي چنين مي نويسد:

همه رهبران كشورها مردان تنهايي هستند، ولي شاه يكي از تنهاترين آن هاست او در دولت و نيز خارج از دستگاه هاي دولتي، مشاوران خوب و صديقي ندارد. البته اين انزوا تا حدودي به خصوصيات اخلاقي خود شاه و سوءظن او درباره مقاصد جاه طلبانه ديگران نيز مربوط مي شود و اين بدگماني كه تجارب گذشته شاه آن را تقويت كرده است، باعث شده اشخاص لايق و كاردان از اطراف او پراكنده شوند. اگر شخصيت لايق و آگاهي هم در ميان اطرافيان شاه پيدا شود، طبق عادت و سنت ايراني ها از بيان مطالبي كه خوش آيند شاه نباشد خودداري مي كند. به طور خلاصه شاه در عين غرور و خودبيني آدمي تو خالي است.  ...

يكي از عوامل مهمي كه در جريان ا نقلاب به سرنگوني شاه كمك كرد عدم اعتماد او به ديگران، مداخله در جزئيات امور و وابسته كردن تمام سيستم حكومت و نيروهاي مسلح به شخص خود بود. شاه با ايجاد چند سازمان اطلاعاتي، دستگاه هاي دولتي و نظامي تحت كنترلي چندجانبه قرار داده بود، هر چند گفته مي شد، رؤساي اين سازمان ها هم با يكديگر كنار آمده اند و گزارش هاي خود را هماهنگ مي نمايند. در تشكيلات نيروهاي مسلح ايران هيچ نيرويي نمي توانست به طور مستقل دست به عمل بزند. شاه فرماندهان نيروها را جداگانه به حضور مي پذيرفت و با سيستم كنترل برقرار شده بود، اجراي هر دستور نظامي مستلزم عبور از چند كانال مختلف بود. فرماندهان نيروها و حتي فرماندهان واحدهاي مختلف يك نيرو نيز غالباً با يكديگر تفاهم نداشتند و گاه رقيب يكديگر بودند. به طور خلاصه يك پارچگي و وحدت فرماندهي در ارتش وابسته به شخص شاه بود وبه همين دليل بود كه با رفتن او از كشور، ارتش يك باره متلاشي شد.

در جمع بندي و بررسي از قدرت سياسي حاكم بر ايران كه نمونه بسيار مشخص و بارزي از صورت بندي قدرت سياسي در يك جامعه دو قطبي است و به صورت اجتناب، ناپذيري زمينه ساز تحول سياسيـ اجتماعي منتهي به انقلاب مي باشد، عوامل مشخصه زير را مي توان برشمرد:

1. قدرت سياسي ايران حول محور پادشاهي خودكامه و در عين حال ضعيف النفس متمركز بود. اطرافيان وي در تصميم گيري چندان دخيل نبودند و افرادي نالايق و مطيع بودند.

2. رژيم بر ارتش تا دندان مسلح و تربيت شده و سرسپرده خود تكيه داشت. ارتشي كه امراي آن مطيع مطلق شاه بودند و تنها دليل وفاداري آن ها رفاه و سيري بيش از حد بود. البته اين ارتش امتحان خود را در ميدان رزم پس نداده بود تا ميزان وفاداري و توانايي آن در دفاع از قدرت سياسي به ثبوت رسد.

3. دستگاه مخوف ساواك با اعمال ترور و شكنجه، هر نوع صداي مخالفي را در گلو خفه مي كرد.

4. تكيه اين رژيم بر سلطه قدرت هاي بيگانه، بهويژه انگليس و امريكا بود. نفوذ انگليس و به دنبال آن امريكا در دستگاه اداري و نظامي و حتي پليس مخفي، عميق و غيرقابل انكار بود. از طرف ديگر، شاه تاج و تخت خود را مديون آن ها مي دانست و دوام و بقاي آن را نيز وابسته به حمايت آن ها مي ديد.

5 . فساد و رشوه خواري بر سيستم اداري حاكم بود و گسترش ديوانسالاري كارايي و توان اجراي وظايف روزمره را از آن سلب كرده بود.

6 . اگرچه با بالارفتن قيمت نفت، قدرت اقتصادي رژيم افزايش چشمگيري پيدا كرد، ولي فقدان برنامه هاي عمراني و اقتصادي صحيح بر نارضايتي ها مي افزود.

7. قدرت سياسي كلاً منزوي از مردم و اكثريت گروه هاي اجتماعي شده بود و تمايلي هم به جلب حمايت آن ها نداشت. تنها خواست شاه عدم مخالفت مردم با سيستم سياسي حاكم بود كه آن هم با اعمال ترور و شكنجه تأمين مي شد.

8 . با توجه به بي لياقتي دولتمردان و اعمال سيستم غلط تصميم گيري كه معمولا ً در يك نفر خلاصه و محدود مي شد، نظام سياسي از حل ساده ترين مشكلات اقتصادي، سياسي و اجتماعي جامعه عاجز و ناتوان بود.

9. براي حفظ موقعيت رژيم، تكيه زيادي بر تبليغات، صحنه سازي، حفظ ظاهر، برگزاري جشن ها و مراسم پرخرج و بي حاصل در داخل و خارج مي شد.

10. به ارزش ها، سنت ها و معتقدات جامعه كه عميقاً ريشه مذهبي داشت نه تنها بي اعتنا بود، بلكه به طرق مختلف سعي در از بين بردن ارزش هاي مسلط بر جامعه و جايگزيني آن ها با ارزش هاي بيگانه با جامعه، مي كرد.

در چنين شرايطي، گروه هاي اجتماعي از سيستم سياسي مأيوس و نااميد شدند و به گرد رهبران مذهبي حلقه زده، قدرت اجتماعي پرتواني را بهوجود آوردند و موفق شدند در مدتي كوتاه موجبات سقوط نظام سياسي را فراهم آورند.




| شناسه مطلب: 79658