مقدمه

مقدمه پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 یک شگفتی بزرگ بود. ملتی با دست خالی و بدون حمایت هیچ قدرت خارجی و تنها با تکیه بر ایمان، ایثار و از خودگذشتگی، رژیم کهنسال شاهنشاهی را با همه حمایت هایی که از جانب قدرت های بزرگ و ابرقدرت ها به عمل

مقدمه

پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن 1357 يك شگفتي بزرگ بود. ملتي با دست خالي و بدون حمايت هيچ قدرت خارجي و تنها با تكيه بر ايمان، ايثار و از خودگذشتگي، رژيم كهنسال شاهنشاهي را با همه حمايت هايي كه از جانب قدرت هاي بزرگ و ابرقدرت ها به عمل مي آمد، به زانو درآورده، به سقوط كشاند و دوره اي ديگر از تاريخ ايران آغاز شد; دوره اي كه با ادوار پيش از خود، از نظر شكلي و محتوايي تفاوت هاي اساسي و بنيادين داشت. اما شگفتي بزرگ آن اين بود كه در اين عصر مدرن و در اواخر قرن بيستم، يك نظام جمهوري اسلامي برپا شد و علي رغم اين كه اكثر قريب به اتفاق انديشمندان غرب بر اين باور بودند كه دوره دين و مذهب به سر آمده است و جوامع به سوي خردگرايي عملي سوق پيدا كرده اند، ناگهان انقلابي به پيروزي رسيد كه بر پايه اعتقادات ديني شكل گرفته بود و نظامي سياسي تأسيس شد كه چارچوب و اصول آن بر پايه شريعت و ديانت قرار و استحكام يافته بود.

بدين ترتيب با گذشت دو دهه، كاربري و توانايي هاي خود را به اثبات رساند. البته اين امر به سادگي صورت نگرفت. بلكه انقلاب توانست در مقابل موانع بي شمار و توطئه هاي پي در پي و جنگ هاي داخلي و خارجي مقاومت كند و علي رغم نوپايي خود، همه آن توطئه ها را خنثي و پيام خود را از مرزهاي كشور به خارج گسترش دهد و به عنوان يك نظام قدرتمند در صحنه روابط بين المللي ظاهر گردد و معادلات و نظام بين المللي را تحت تأثير قرار دهد.

با توجه به ماهيت و محتواي تحولات بعد از انقلاب، بررسي پيامدهاي انقلاب اسلامي را در دو بخش كه هر بخش آن از يك دهه تشكيل مي گردد، مورد بحث و بررسي قرار مي دهيم. بخش اول، تاريخ انقلاب را تا رحلت حضرت امام (ره) در بر مي گيرد و به حوادث و اتفاقاتي مي پردازد كه در اين دوران رخ داده كه آن را دوران ايجاد ثبات و مقابله با توطئه ها مي ناميم و در بخش دوم به پيامدهاي آن خواهيم پرداخت.

همان طور كه در بخش اول عنوان شد، در اغلب انقلاب هاي سياسي دنيا بعد از به ثمر رسيدن انقلاب، عناصر ميانه رو براي دوره اي موقت به قدرت رسيده اند. در ايران نيز چنين اتفاقي افتاد و آن هابه قدرت رسيدند. عللي كه موجب روي كار آمدن آنان گرديد، عبارتند از:

1. رهبران انقلاب ايران شناخت درستي از نيروهاي جوان انقلابي كه قادر به اداره كشور باشند، نداشتند و چهره هاي شناخته شده در ميان انقلابيون كساني بودند كه در دوران كوتاه حكومت دكترمحمد مصدق با قبول مسئوليت هاي دولتي، نقشي كمرنگ در اذهان باقي گذاشته بودند.

2. رهبر انقلاب تمايل نداشت كه روحانيان، مسئوليت هاي دولتي را مستقيماً بر عهده گيرند و از طرفي آن ها هم آزمايش لازم را براي اثبات توانايي خود در اداره مملكت باز پس نداده بودند.

3. مهندس مهدي بازرگان و يارانش تنها چهره هايي بودند كه در ميان ملي گرايان و ليبرال ها جنبه مذهبي داشتند و تا حدودي مورد قبول و وثوق جناح هاي مختلف بودند.

4. بر اساس فرمان رهبر انقلاب و اين كه اولين دولت بعد از انقلاب دولت موقت خوانده مي شد، بر چنين مي آيد كه مأموريت هاي اين دولت، موقت بوده و در حقيقت براي يك دوره انتقالي در نظر گرفته شده بود.

قبل از آن كه به سير تكويني تحولات بعد از انقلاب در دوره حاكميت ميانه روها بپردازيم، ضرورت دارد ويژگي هاي ليبراليسم را در ايران مورد بررسي قرار دهيم.

واژه ليبراليسم در مفهوم غربي آن به معناي دفاع از آزادي فرد در مقابل سلطه جمع و ديكتاتوري دولت و حكام مي باشد. ليبراليسم با انقلاب 1789 فرانسه متبلور شد. فيلسوفاني همچون بنيامين كنستانت، مونتسكيو، جان لاك، امانوئل كانتو جان استوارت ميل در رابطه با ابعاد مختلف ليبراليسم مطالبي را به رشته تحرير در آوردند.

ليبراليسم نظريه اي است كه خواهان حفظ آزادي هاي فردي در برابر تسلط دولت ها مي باشد. مرز آزادي هاي فردي نيز عدم تزاحم حقوق افراد با يكديگر است. ليبراليسم سياسي بر اندويدواليسم (اصالت فرد و نفي حاكميت هر نوع نظام و جبر اجتماعي) و ليبراليسم اقتصادي بر يوتيليتاريانيسم(اصالت فايده) و ليبراليسم مذهبي بر اعتقاد به حق هر كس در انتخاب راه پرستش خداوند و يا بي ايماني مبتني است. پايه فلسفي ليبراليسم بر راسيوناليسم (اصالت فكر و انديشه) است و غير از سرچشمه عقل، هرگونه مبدأ را براي كسب معرفت نفي مي كند. اين كه معتقدات ليبرال هاي ايران تا چه حد با معيارهاي ليبراليسم غربي مطابقت دارد، در اين جا مورد بحث نيست، ولي اطلاق اصطلاح ليبرال به گروه ميانه رو در انقلاب ايران، تقريبا از طرف همه موافقان و مخالفان آن ها و حتي محققان غربي و تحليل گران دولت امريكا پذيرفته شده و به كار مي رود.

البته طبيعي است كه ليبرال هاي ايران تحت تأثير جامعه و محيطي كه در آن به سر مي بردند، ايده ها و نظرات خاصي را با توجه به پديده هاي اطراف خود ارائه داده اند كه در ليبراليسم غربي مشاهده نمي گردد. از طرف ديگر بايد در نظر داشت كه ليبرال هاي ايران نيز مانند ليبرال هاي غربي يك مجموعه متشكل و يكپارچه نيستند; بلكه طيفي را تشكيل مي دهند كه در برگيرنده ليبرال هاي مذهبي (نهضت آزادي) و مادي گرايان غيرمذهبي و حتي گروه هاي سوسيال دمكرات نيز مي باشد و در بسياري از موارد، از نظر انتخاب روش و تاكتيك با يكديگر تفاهمي ندارند. به عنوان مثال، گروهي از آن ها با شاه به تفاهم رسيدند و مانند شاپور بختيار منصب نخستوزيري رژيم را قبول كردند و در مقابل مردم ايستادند. بعضي ديگر مانند گروه متين دفتري بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب، عَلَم مخالفت را بر ضد انقلاب برداشتند و دسته اي نيز مانند نهضت آزادي تا مدتي با انقلابيون همكاري كردند و در نظام جمهوري اسلامي به حكومت رسيدند.

با توجه به مواضع سياسي گروه هاي مختلف ليبرال، در قبال مسايل مربوط به جامعه ايراني و انقلاب مي توان گفت كه ليبراليسم در ايران داراي ويژگي هاي زير مي باشد:

1. ليبراليسم ايراني شديداً تحت تأثير فرهنگ و تمدن غرب بوده، بسياري از نظرات خود را با الهام از جامعه اروپايي كسب كرده است. در اين مورد گفته مهندس بازرگان جالب توجه است:

زندگي اي كه ما امروز داريم همه اش فرنگي است. طرز فكر ما، درس خواندن ما، مبارزه ما، انقلاب ما، ضديت ما با استعمار و استثمار، تمام ارمغان غرب است.

2. به اصالت فرد و آزادي هاي فردي در حد عدم تزاحم با يكديگر اعتقاد دارد.

3. به پيشرفت هاي علمي نه تنها با ديده تحسين نگريسته، بلكه سعي كرده بسياري از پديده هاي اجتماعي ـ مذهبي، از جمله شناخت مبدأ و معاد را از طريق علمي به ثبوت رساند. كتب مذهبي منتشر شده از طرف مهندس بازرگان، نشانگر اصالت دادن بيش از حد به پيشرفت هاي علمي (علم گرايي) است.

4. به مبارزه در چارچوب قانون اعتقاد دارد و در دوره رژيم نيز با توسل به قانون اساسي، برخوردي رفرميستي داشته و هرگز اعتقاد به انقلاب و اتخاذ شيوه هاي انقلابي ندارد و معتقد به سياست گام به گام ويا سنگر به سنگر است.

5 . به ملي گرايي و ناسيوناليسم اعتقاد داشته و براي اكثر آن ها اسلام در قالب مليت و ملي گرايي مطرح است و به قول يكي از آن ها اول ايراني هستند و بعد مسلمان.

6 . براي اكثر آن ها مذهب جزء مسايل شخصي افراد است. دين از سياست جداست. گروه هاي ليبرال ـ مذهبي ضمن اعتقاد به عدم جدايي دين از سياست، با اولويت دادن به مسايل ديني و اجراي احكام آن در همه زمينه هاي سياسي و اجتماعي موافق نيستند و به قول مهندس بازرگان وظيفه خود را خدمت به ايران از طريق اسلام مي دانند.

7. جايگاه طبقاتي ليبراليسم، طبقات تحصيل كرده و مرفه شهري مي باشد و در ميان توده هاي مردم فقير و روستايي، نفوذ و پايگاهي ندارد.

8 . ليبرال ها نه تنها به خاطر جايگاه طبقاتي و فرهنگي خود، جداي از اقشار مردم به سر مي برند، بلكه امكان برقراري ارتباط با آن ها را ندارند و زبان ايشان را نمي فهمند. آن ها اصولا براي توده هاي مردم، نقشي در حكومت قائل نيستند. و تمايل دارند، مردم آن ها را در تأييد مواضع و رسيدن به حكومت، همراهي كنند.

9. ليبرال ها رابطه چندان مناسبي با روحانيان ندارند و اگر هم ارتباطي با آن ها برقرار كرده اند، براي كسب حمايت آن ها در جلب پشتيباني توده هاي مردم و رسيدن به حكومت بوده است و اعتقادي به دخالت آن ها در حكومت ندارند.

10. اصل ولايت فقيه را نيز طبعاً قبول نداشته و معتقدند كه اين اصل به ديكتاتوري مذهبي منجر خواهد شد.

11. در گزينش مأموران و مسئولان دولتي به اصل تخصص اهميت زيادي مي دهند و آن را بر تعهد و اعتقاد به نظام، ترجيح مي دهند.

12. بر بوروكراسي اداري و رعايت مقررات و احترام به نظام اداري تكيه دارند و به نهادهاي انقلابي جوشيده از متن انقلاب، خوش بين نيستند و از فعاليت هاي آن ها و به اصطلاح، دخالت آن ها در امور رنج مي برند.

13. اصل تسامح، عفو و اغماض را بر اصل مجازات و قصاص جنايت كاران ترجيح مي دهند. از اين رو به محكوميت هاي عوامل رژيم شاه توسط دادگاه هاي انقلاب، معترض بودند و آن را ناشي از جهشي آشكار به سوي ماركسيسم بين المللي و مغاير با چهره تابناك رحمة للعالمين محمدي مي دانستند.

14. ضمن اين كه مخالفان خود را متهم به انحصارگري مي كنند، خود در گزينش همكارانشان بيش از حد انحصارگرا هستند. در ليست اعضاي كابينه دولت موقت اين واقعيت كه همه اعضا از ميان ليبرال ها و ملي گرايان طرفدار مصدق بودند، كاملاً مشهود بود.

15. ضمن اعتقاد به اصل بي طرفي، خواهان حمايت و رابطه نزديك با بلوك غرب هستند.

16. درك آن ها از سياست و شعار نه شرقي ـ نه غربي همان سياست موازنه منفي دكتر مصدق مي باشد و معتقدند كه اين شعار، مفهوم كاملا ملي و دفاعي داشته و با تحريف آن، جنبه تعرض سياسي و غرب زدايي پيدا كرده است.

17. اكثر آن ها خود را پيرو دكتر مصدق مي دانند و او را به عنوان پيشواي ملي خود، قبول دارند و به اصطلاح مصدقي ـ ملي مي باشند.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و از بين رفتن نظام شاهنشاهي، فعالان سياسي جامعه ايراني به گروه هاي زير تقسيم شدند.

الف) انقلابيون مذهبي و معتقد به ايدئولوژي اسلامي يا مكتبي ها به رهبري روحانيت و در رأس آن ها رهبر كبير انقلاب امام خميني(ره)، كه از اين به بعد آن ها را نيروهاي خط امام مي خوانيم.

ب) ميانه روها و يا ليبرال هاي ملي گرا كه ضمن مخالفت با رژيم شاه، قبلاز انقلاب با برخوردهاي تند و بعد از انقلاب با برخوردهاي انقلابي، مخالف بودند و از طرفي خود را براي اداره جامعه، شايسته تر مي دانستند.

ج) گروه هاي چپ و چپ گراي مخالف رژيم شاه كه ضمن مخالفت با رژيم شاه، با ايجاد جمهوري اسلامي مخالف بودند و بعد از سقوط رژيم به صف مخالفان جمهوري اسلامي پيوستند; مانند سازمان مجاهدين خلق، چريك هاي فدايي خلق، پيكاري ها.

د) گروه هايي كه با رژيم پيشين موافق بودند و از قِبَل آن رژيم منتفع مي شدند و اكنون با به خطر افتادن منافعشان در صف مخالفين قرار گرفته بودند; مانند سلطنت طلبان، ساواكي ها، فراماسون ها و پاكسازي شده هاي ارتش و سازمان هاي دولتي.

اگر چه گروه اول در به ثمر رساندن انقلاب و رهبري آن نقش اساسي داشتند، ولي بعد از به ثمر رسيدن انقلاب، سعي آن ها بيشتر صرف كنترل اوضاع و جلوگيري از انحراف مديران و دولت مردان بود. رهبري انقلاب كماكان به عنوان يك داور و ارشادكننده، رابطه مستمر و دائمي خود را با توده هاي مردم و مسئولان دولتي و انقلابي حفظ نمود و قدرت واقعي در دست او بود. شوراي انقلاب و دولت هم منتخب امام بودند و بدون تأييد او نه تنها از مشروعيت لازم بي بهره بودند، بلكه حمايت مردم را هم نمي توانستند با خود داشته باشند.

روحانيان مبارز به طور عمده در نهادهاي برخاسته از انقلاب، از جمله شوراي انقلاب، دادگاه هاي انقلاب، كميته ها، سپاه پاسداران، جهاد سازندگي و امامت جمعه و جماعات، حزب جمهوري اسلامي ايران حضور يافته و فعاليت مي كردند. در اين نهادها، انقلابيون جوان و توده هاي مسلمان و معتقد، مشغول به فعاليت بودند و به عنوان يك تكليف شرعي و انقلابي به ايثار و فداكاري در حفظ دست آوردهاي انقلاب، بهويژه مبارزه براي دفع ضد انقلاب و خدمت به محرومين، ادامه مي دادند.

گروه دوم (ليبرال ها) با توجه به ويژگي هاي خاص خود، اختيار و كنترل دولت و نهادهاي رسمي را به دست گرفتند و سعي نمودند جامعه بعد از انقلاب را به شيوه خود سازماندهي كنند. بخشي از شوراي انقلاب، هيأت دولت، صدا و سيما، رسانه هاي جمعي و اكثر روزنامه ها در اختيار آن ها بودند.

گروه هاي سوم و چهارم هم به فعاليت هاي تخريبي پرداختند و با سازماندهي، جذب نيرو و جمع آوري اسلحه سعي كردند از ايجاد، توسعه و اداره نظام نوپاي جمهوري اسلامي جلوگيري و با آن مقابله كنند.

دوران تحولات تكاملي بعد از انقلاب تا زمان رحلت حضرت امام(ره) را مي توان به چهار دوره معين تقسيم كرد:

دوره اول: اين دوره دوره حاكميت رسمي ليبراليسم مي باشد و در آن نيروهاي خط امام نقش اقليت را دارند. اين دوره با پيروزي انقلاب و تشكيل دولت موقت آغاز شد و با اشغال سفارت امريكا (لانه جاسوسي) و استعفاي مهندس بازرگان، خاتمه يافت.

دوره دوم: اين دوره را مي توان دوره حاكميت مشترك ناميد. با مأموريت شوراي انقلاب براي اداره كامل مملكت، پس از استعفاي مهندس بازرگان آغاز شد و با پايان كار شوراي انقلاب و آغاز نخستوزيري شهيد رجايي به اتمام رسيد. در اين دوره اگر چه اقتدار ليبراليسم كمتر شده بود، ولي با توجه به اين كه حدود نيمي از اعضاي شوراي انقلاب را ليبرال ها تشكيل مي دادند و به دنبال انتخاب بني صدر به رياست جمهوري و رياست شوراي انقلاب، موضع آن ها تقويت شد، ايشان كماكان از قدرت قابل توجهي برخوردار بودند و مقامات دولتي ميان گروه هاي مختلف تقسيم شده بود.

دوره سوم: دوره سوم كه با انتخاب شهيد رجايي به نخستوزيري آغاز گرديد، تا عزل بني صدر و ماجراي هفتم تيرماه 1360 ادامه داشت، اين دوره را مي توان دوره حاكميت رسمي نيروهاي خط امام و حضور ليبرال ها در موضع اقليت ناميد. در اين دوره اكثريت قاطع مجلس قانونگذاري، شوراي نگهبان، شوراي عالي قضاييو هيأت دولت در اختيار پيروان خط امام بود. با اين حال ليبرال ها هم چنان در رياست جمهوري، فرماندهي كل قوا، اقليت مجلس، صدا و سيما و بانك مركزي حضور داشتند و به مخالفت با دولت و خط امام مي پرداختند.

دوره چهارم: اين دوره با عزل بني صدر از رياست جمهوري و حذف كامل ليبراليسم از مسئوليت هاي دولتي آغاز گرديد. در اين دوره، دوره حاكميت كامل نيروهاي خط امام و حذف رسمي ليبراليسم از نظام مي باشد.




| شناسه مطلب: 79672