مرحله دوم : حاکمیت مشترک

مرحله دوم : حاکمیت مشترک اشغال سفارت امریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام در 13 آبان 1358 به عنوان اعتراض به پذیرش شاه در امریکا و ملاقات نخستوزیر بازرگان با برژینسکی، مشاور امنیت ملی رئیس جمهور امریکا، بازتاب وسیع و گسترده ای را در سطح ایران و جه

مرحله دوم : حاكميت مشترك

اشغال سفارت امريكا توسط دانشجويان پيرو خط امام در 13 آبان 1358 به عنوان اعتراض به پذيرش شاه در امريكا و ملاقات نخستوزير بازرگان با برژينسكي، مشاور امنيت ملي رئيس جمهور امريكا، بازتاب وسيع و گسترده اي را در سطح ايران و جهان به دنبال داشت. استقبالي كه توده هاي مردم انقلابي ايران از اقدام دانشجويان به عمل آوردند آن قدر وسيع و گسترده بود كه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي سابقه نداشت. ناگهان مردم با حضور وسيع و دائمي در جلوي سفارت و انجام تظاهرات، از قيد و بند همه عقده ها و ناراحتي هايي كه در اثر حركت محافظه كارانه دولت موقت در دل و روح آن ها ايجاد شده بود، گسسته، همچون انفجاري ناگهاني سير معمولي و روزمره نه ماه گذشته را، متوقف كردند و به روند تحولات سياسي ـ اجتماعي ايران بعد از انقلاب سرعتي بي سابقه و انقلابي دادند. به همين علت نيز اين حركت مردم، انقلاب دوم ناميده شد و به قول رهبر انقلاب، انقلابي بزرگ تر از انقلاب اول بود.

اشغال سفارت از نظر داخلي به حاكميت ليبرال ها و ميانه روها پايان داد. روند حركتي كه در زمان آن ها شروع شده بود، مي رفت تا با كندكردن حركت انقلاب، به تدريج مردم را از صحنه خارج كند و تلاش ها و مجاهدت هاي آن ها را به هدر دهد و چيزي نمانده بود تا مانند نهضت مشروطيت و نهضت ملي شدن صنعت نفت از مسير اصلي و اعلام شده خود، منحرف شود كه ناگهان اين حركت به صورتي ديگر چرخ انقلاب را بر روي ريل طبيعي خود گذارد و سرعت اوليه را بدان بازگرداند.

از سوي ديگر با افشاي اسناد سفارت، ماهيت حقيقي برخي از ليبرال هاي حاكم، براي مردمي كه تا اين زمان، چهره واقعي اين گروه را نشناخته بودند، بر ملا شد و براي آن ها روشن گرديد كه چنانچه ليبراليسم جاي پاي محكمي براي خود در حاكميت بعد از انقلاب كسب مي كرد، ديگر امكان نداشت به سادگي بتوان آن ها را از اريكه قدرت به زير آورد و بار ديگر و حداقل براي يك نسل، انقلاب اصيل مردم به عقب مي افتاد.

امريكا كه بهويژه همه اميد خود را به نيروهاي ليبراليسم حاكم بسته بود و اميدوار بود بتواند منافع گذشته خود را، با حكومت آن ها به نحوي ديگر حفظ كند، در اثر اين حركت دانشجويان مأيوس و نااميد گرديد.

ضد انقلاب داخلي از جمله گروه هاي چپ و چپ گرا در اثر اشغال سفارت امريكا به حالت انفعال در آمدند. چرا كه تنها حربه اي كه در اختيار داشتند همان برچسب غربي و امريكايي به انقلاب و انقلابيون بود، و در اثر عملكرد دولت موقت بهانه اين كار هم به دست شان افتاده بود، از آن ها گرفته شد. آن ها نمي توانستند تصور كنند كه گروه هاي انقلابي مسلمان، دست به چنين كار بالقوه خطرناكي بزنند; آن هم در موقعيت و شرايطي كه جامعه بعد از انقلاب، احتياج به آرامش و عدم درگيري براي تثبيت موقعيت نظام جديد داشت. لذا ايشان تا چند روز از هر نوع اظهارنظر خودداري كردند و چون موقعيت خود را در اذهان عامه در خطر ديدند، جز حمايت از حركت دانشجويان پيرو خط امام، چاره اي نداشتند.

افشاي اسرار سفارت، موجب شد كه زحمات سي ساله دولت امريكا و سازمان سيا در نفوذ به اعماق جامعه ايراني و استخدام نيروهاي مناسب براي بهره برداري در زمان مطلوب، به هدر رود و جامعه ايران براي چندين سال از خطر عوامل نفوذي بيگانه مصون و محفوظ نگاه داشته شود.

از طرف ديگر با اين عمل، بسياري از اسرار و ارتباطات سازمان سيا با سازمان هاي جاسوسي ديگر و شگردهاي خاص اين سازمان ها افشا گرديد كه تقريباً سيستم و نظام اطلاعاتي و جاسوسي امريكا را در منطقه مختل كرد.

سقوط دولت موقت و افشاي اسرار سفارت امريكا موجب شد تا نيروهاي غيرانقلابي و ضدانقلابي كه در دستگاه هاي دولتي به طريقي نفوذ كرده و يا از گذشته باقي مانده بودند، به سرعت تصفيه شوند و راه براي حاكميت افراد متعهد و حزب اللهي هموار گردد.

از طرف ديگر اشغال سفارت، موجبات اتحاد و انسجام همه نيروهاي متعهد و حزب اللهي را براي مقابله با تهديدي بزرگ تر و مبارزه اي وسيع تر با همه توان فراهم ساخت، و امريكا را كه مي رفت تا به كلي فراموش شود به عنوان دشمن شماره يك كشور در اذهان مردم انقلابي مجدداً زنده كرد.

اما از نظر بين المللي، اشغال سفارت يكي از دو ابرقدرت و دست رسي به اسرار حساس و حياتي آن و عدم توانايي قدرت مزبور در حل بحران، اثرات عميق تري بر جاي گذارد. از يك طرف با اين اقدام، قداست و حرمت معيارهاي بين المللي كه به كلي ساخته و پرداخته جامعه غربي است و در جهت فراهم نمودن امكان نفوذ و تداوم سلطه استعمارگران قدرتمند غربي مي باشند، در هم شكسته شد. و از طرف ديگر از آن پس ديگر اصل مصونيت ديپلماتيك و اين فرضيه كه مكان سفارت در حكم خاك يك كشور ديگر مي باشد، امكان سوء استفاده براي كارهاي تخريبي و جاسوسي و توطئه را نمي داد و ديگر براي آن امنيت فرضي كه به جامعه جهاني و دولت ها تحميل شده بود، تضميني وجود نداشت.

به طور كلي يك كشور كوچكي مثل كشورهاي جهان سوم نمي تواند از اين امتياز در خاك كشوري مانند امريكا و يا شوروي سابق بر عليه دولت ميزبان بهره برداري فوق العاده اي كند، در حالي كه ابرقدرت ها با استفاده از امتياز مزبور، سفارت خانه هاي خود را مقر حكمراني، سلطه، انجام توطئه و كودتا و دخالت در امور داخلي كشورهاي كوچك قرار داده بودند. با اشغال سفارت امريكا مسلماً اين نوع بهره برداري در همه كشورها به حداقل رسيد و ابرقدرت ها و اقمار آن ها ديگر امنيت لازم را براي توطئه، نخواهند داشت.

در اثر اشغال سفارت، انقلاب اسلامي ايران به مبارزه رو در رو و مستقيم با امريكا كشيده شد و با مقاومت و ايستادگي و خنثي كردن همه توطئه هاي امريكا، رسوايي بزرگي براي سياست بازان امريكا و به خصوص دولت كارتر و متعاقب آن براي دولت ريگان فراهم كرد. دولتي كه هنوز از زير ضربه ناگهاني و مهلك از دست دادن شاه، بيرون نيامده بود و هنوز براي اين سؤال كه چه كسي ايران را از دست داده است، پاسخي نيافته بود به ناگهان ضربه ديگري، مهلك تر از ضربه اول دريافت كرد و از واردآوردن ضربه اي متقابل با همه توان و قدرت مادي و نظامي اش عاجز مي ماند.

اين امر رسوايي عظيمي براي قدرت افسانه اي امريكا در جهان به بار آورد و براي اولين بار به اثبات رسيد كه يك قدرت كوچك اما با اراده، امكان رويارويي و ايستادگي در مقابل ابرقدرتي مانند امريكا را دارد و حتي مي تواند آن را عاجز و وادار به قبول شكست نمايد.

به اين ترتيب ايران به ساير ملل مستضعف راه مبارزه با قدرت هاي بزرگ را نشان داد و ثابت كرد كه از طريق اتحاد و ايستادگي و عدم ترس مي توان بر غول هاي استكبار جهاني پيروز شد.

ماك فرگوسون و هولبروگ كه در دولت جانسون و كارتر پست هاي حساسي را بر عهده داشتند، در اين زمينه مي نويسند:

در حقيقت بحران گروگان ها، كشور ] امريكا [را كه ] در اثر انقلاب ايران [گيج شده بود، مانند ديگ آبي به نقطه جوش كامل رساند. هليكوپترهاي در حال سوختن در صحرا، سمبل عدم توانايي امريكا در به دست آوردن هدف بسيار محدودي شده بود كه همانا آزادي شهروندانش از دست يك ملت درجه سه بود.

ليبرال ها در قبال اشغال سفارت امريكا به دو گروه تقسيم شدند:

گروه اول، شامل اعضاي دولت موقت و كساني كه از قبل كنار گذارده شده بودند، مي شد. اين گروه مخالفت علني خود را با عمل دانشجويان پيرو خط امام، ابراز كردند. در ميان آنان مهندس بازرگان عمل دانشجويان را به شدت محكوم كرد و اظهار داشت دولت موقت از نظر مسئوليت اداري و سياسي مملكت و حفظ حقوق نمايندگان و اتباع خارجي، طبق تعهدات بين المللي نمي توانست مخالف چنين عملي نباشد. او در جاي ديگري اظهار مي دارد:

اين عمل بسيار زشت و خلافي است كه اين دانشجويان انجام مي دهند و همه با اين عمل مخالف هستند. و عمل آن ها ضد انقلاب، اسلام، امام و همه چيز است. افشاگري هاي قبلي و حال و آينده دانشجويان، مقداري از آن ها دروغ است.

يك سال بعد نيز در اين رابطه اظهار مي دارد:

موضوع گروگان گيري پيش آمد با تبعاتش، من به خود گروگان گيري كاري ندارم ولي آن تبعاتش و خطراتي كه بعد از آن پيش آمد، انزواي سياسي ايران تقريبا در تمام دنيا، حتي در ميان ملت هاي ممالك مسلمان، محاصره اقتصادي، وقايع طبس كه هنوز آدم نمي تواند توجيه بكند كه چگونه خداوند مملكت و امام و ملت را حفظ كرد و دنباله اش آن توطئه نافرجام و چيزهاي ديگر.

دكتر يزدي وزير امور خارجه دولت موقت در روز بعد از حادثه، در مصاحبه مطبوعاتي مي گويد:

دولت جمهوري اسلامي موظف به حفظ مال و جان اتباع خارجي است... ما به عنوان دولت از وقوع چنين حادثه اي ابراز تأسف مي كنيم.

گروه ديگري از ليبرال ها كه هنوز در مصادر قدرت نبودند و خود را از فعاليت هاي دولت موقت كنار كشيده بودند و گاهي از آن انتقاد هم مي كردند و براي حفظ آينده خود در نظام جمهوري اسلامي و به اميد بهره برداري از اين موقعيت، براي كسب محبوبيت از يك سو و به علت عدم تمايل به مقاومت در مقابل امواج توفنده مردم، از سوي ديگر، پيچيده تر عمل كردند. ايشان در آغاز كار، به طور ضمني مسئله اشغال سفارت را تأييد كرده و حتي در تظاهرات و اجتماعات مقابل سفارت به سخنراني پرداختند. در اين ميان به خصوص مي توان از بني صدر و قطب زاده كه خواب رياست جمهوري را مي ديدند، نام برد. ديگراني هم كه مانند دريادار مدني از اظهارنظر در ملأ عام خودداري مي كردند، قلباً با اين حركت، موافق نبودند.

بني صدر، كه با ارائه تز سه جهاني خود، حمايت اروپا و ژاپن را لازم مي ديد و نمي توانست ارزش هاي حاكم بر نظام بين المللي را كنار بگذارد، برخوردي متفاوت در پيش گرفت. از يك طرف با خبرنگاران خارجي از موضع طرف مقصر برخورد مي كرد و مي گفت:

من كاملاً مسئله زنداني شدن انسان را مي فهمم اما اين مسئله، مسئله زنداني است، حال آن كه شاه مسئله ملت ما، آينده اين ملت و بشريتِ رنج كشيده است.

و در جاي ديگر مي گويد:

اكنون ما در برابر يك عمل انجام شده قرار گرفته ايم و نمي توانيم سفارت امريكا را با زور تخليه كنيم.

در حالي كه در برخورد با مردم انقلابي، عوام فريبانه مي گفت:

حق آن است كه اشغال سفارت امريكا غير از عمل يك گروه كوچك براي يك مقصد است، اين عمل اعتراض تمامي ملت است.

به هر حال طولي نكشيد كه اين عده از ليبرال ها هم با حركت دانشجويان به مخالفت برخاستند و اقدام آن ها را محكوم كردند. به عنوان مثال، بني صدر در آبان 1360; يعني دو سال بعد از ماجراي اشغال سفارت، نيت باطني خود را آشكار مي كند و عمل دانشجويان را به باد انتقاد مي گيرد:

من هيچ وقت تجاوز به يك سفارت خارجي را عملي شجاعانه نمي دانم. گروگان گيري باعث شد كه پيام انقلاب ايران به جهان نرسد. در حقيقت، گروگان گيري انقلاب ايران را تحريف كرد، زيرا ما به اسم حقوق، حفظ حقوق بشر و آزادي انقلاب كرديم. گروگان گيري در ضمن باعث شد كه دولت امريكا يك انقلاب بسيار انساني، يك انقلاب بسيار زيبا را درك نكند و باعث به هم خوردن انقلاب يك ملت فقير گردد.

نكته مهم ديگر اين كه ليبرال هاي حاكم، هر كدام براي جلب افكار مردم و رضايت امريكا تلاش مي كردند به شيوه هاي متنوعي مسئله گروگان ها را حل كنند.

در آغاز، بني صدر كه پست وزارت خارجه را در تصدي داشت، تصميم گرفت با حضور در شوراي امنيت سازمان ملل متحد و طرح و قبول نظرات اعضاي آن، در اين زمينه اقدام نمايد. ولي رهبر انقلاب با شناخت درستي كه از مواضع اعضاي شوراي امنيت داشت و احتمال محكوميت ايران را مي داد از انجام اين سفر جلوگيري نمود و به دنبال آن بني صدر بدون ذكر دليل از وزارت خارجه استعفا داد.

صادق قطب زاده نيز كه بعد از بني صدر وزير امور خارجه شده بود، تلاشي محرمانه را براي حل مسئله گروگان ها آغاز كرد و بدون آن كه هيچ يك از اعضاي شوراي انقلاب و مقام رهبري در جريان باشند از طريق يك نفر فرانسوي به نام كريستيان بورگه و يك نفر آرژانتيني به نام ويلالون با مقامات كاخ سفيد تماس هايي برقرار ساخت. او در مسافرتي كه به اروپا داشت به طور سري با هاميلتون جردن رئيس كاخ سفيد نيز ملاقات كرد و بدين وسيله سعي كرد راه حلي براي جلب رضايت نيروهاي انقلابي داخلي و دانشجويان پيرو خط امام از يك طرف و مقامات رسمي دولت امريكا از طرف ديگر پيدا كند.

از ديگر كساني كه از ميان ليبرال ها به طور محرمانه با امريكايي ها تماس برقرار كرد، صادق طباطبايي بود كه با وارن كريستوفر معاون وزارت خارجه امريكا، ملاقات نمود و سعي كرد راهي براي حل مشكل پيدا كند. هر سه نفر مزبور كانديداي رياست جمهوري بودند و ضمن رقابت، اميدوار بودند كه با يافتن راه حلي براي بحران گروگان گيري بتوانند محبوبيت لازم را براي كسب آراي مردم و حمايت جامعه جهاني به دست آورند.

مهندس بازرگان در دفاع از اقدامات اين جناح چنين مي نويسد:

مقامات دولتي ايران نيز كه توجه بيشتري به آبروي انقلاب و كشور در خانواده بين المللي داشتند و نگران عكس العمل هاي خطرناك اقتصادي، نظامي و سياسي بودند كه غير قابل تحمل براي مملكت است، دست به تلاش و توافق هاي اصولي مي زدند.

دوران حكومت شوراي انقلاب كه بيش از نه ماه طول نكشيد، به طور رسمي صرف دو مسئله مهم و اساسي شد كه عبارت بودند از:

1. چگونگي حل بحران گروگان گيري.

2. اجراي رفراندوم تصويب قانون اساسي جمهوري اسلامي و برگزاري انتخابات رياست جمهوري و انتخابات مجلس شوراي اسلامي.

در اين دوران، رقابت فشرده اي ميان نيروهاي خط امام و ليبرال ها براي كسب مسئوليت هاي حساس و مهم كشوري از جمله رياست جمهوري و نمايندگي مجلس شوراي اسلامي آغاز گرديد.

با توجه به كنار رفتن جلال الدين فارسي كانديداي حزب جمهوري اسلامي براي رياست جمهوري و عدم تأييد كانديداتوري شهيد دكتر آيت از طرف حزب مزبور و متعاقباً كناره گيري وي، ميدان مبارزات انتخاباتي به انحصار كانديداهاي ليبرال در آمد. بني صدر با توجه به برنامه ريزي دقيق و از پيش تنظيم شده و تاكتيك هاي وسيعي كه به كار گرفت و با اين تصورِ مردم كه نامبرده مورد حمايت رهبر انقلاب مي باشد، توانست اكثريت قاطع آرا را به خود اختصاص دهد و به عنوان اولين رئيس جمهور اسلامي ايران انتخاب شود. در نتيجه، ليبراليسم كماكان در موضع رياست جمهوري در حاكميت و نظام سياسي باقي ماند.

اما نيروهاي خط امام ـ با توجه به پايگاه وسيعي كه روحانيت در ميان مردم داشت ـ و بنا به توصيه رهبر انقلاب، همه انرژي خود را صرف كسب آراي كرسي هاي نمايندگي مجلس نمودند و در اين راه علي رغم مبارزه متقابلي كه ليبرال ها و چپ گرايان انجام مي دادند، توانستند اكثريت قاطع اين كرسي ها را به دست آورند. در نتيجه مواضع اصلي قدرت ميان دو گروه تقسيم گرديد و رقابت و درگيري فشرده اي براي انتخاب دولت متمايل، ميان رئيس جمهوري و مجلس در گرفت. مجلس با تكيه به رهنمودهاي امام(ره) در انتخاب نخستوزيري متعهد و مكتبي پافشاري كرد.

امام خميني(ره) در اين مورد چنين فرمودند:

از اول هم به حسب الزامي كه من تصور مي كردم دولت موقت را قرار دادم، خطا كرديم. از اول بايد يك دولتي كه قاطع باشد و جوان باشد و بتواند مملكت را اداره كند نه يك دولتي كه نتواند، منتها آن وقت ما نداشتيم فردي را كه بتوانيم، آشنا بتوانيم انتخاب كنيم. انتخاب شد و خطا شد و... حالا هم كه دولت مي خواهد در مجلس شورا دولت ايجاد شود حالا ما بايد اين مطلب را به مجلس شورا اعلام كنيم كه بايد يك دولت متدين صد در صد اسلامي و قاطع ] انتخاب شود [يك نفر وزير اگر مثل بعضي از اين وزرا كه الان هستند، باشند اينها نپذيرند. تمام وزرا بايد يكي يكي بررسي شود. وزيري متدين، صد در صد انقلابي، مكتبي و قاطع. اگر چنانچه دولتمان مثل سابق باشد و آن طور وضع و آن طور ديد را داشته باشد، ما بايد عزاي اين نهضت را بگيريم... بايد مجلس قاطع باشد.

با اين پشت گرمي، مجلس قاطعانه بر موضع خود پافشاري كرد و علي رغم اين كه اولين كانديداي پيشنهادي بني صدر براي نخستوزيري از حزب جمهوري اسلامي بود، مجلس از پذيرفتن وي خودداري كرد و در نهايت بعد از مدتي تلاش و بررسي و تعيين هيأت مشترك بر روي شهيد محمدعلي رجايي توافق شد و او به عنوان دومين نخستوزير دولت جمهوري اسلامي انتخاب و مشغول به كار شد.

با اين همه، تضاد و درگيري ميان دو نيروي ليبرال و خط امام كماكان ادامه داشت و اين مسئله بر سر انتخاب وزراي كابينه ميان بني صدر و شهيد رجايي آشكارتر شد. از يك طرف بني صدر با تكيه بر آراي يازده ميليوني خود معتقد بود كه نخست وزير بايد با برنامه هاي رئيس جمهور هماهنگ باشد و از طرف ديگر طبق قانون اساسي دولت به سرپرستي نخست وزير در مقابل مجلس مسئول و پاسخ گو بود و در اين زمينه رئيس جمهور هيچ گونه مسئوليتي نداشت. اين مشكل به خصوص انتخاب وزراي بازرگاني، اقتصاد و دارايي و امور خارجه را مدتي به تعويق انداخت و تا زمان عزل بني صدر از رياست جمهوري، كابينه شهيد رجايي فاقد وزير امور خارجه بود.

از حوادث و اتفاقات مهمي كه در دوره حاكميت شوراي انقلاب رخ داد، توطئه هاي جديدي بود كه توسط قدرت هاي خارجي و عوامل آن ها صورت مي گرفت. برخي از مهم ترين آنها عبارتند از: تجاوز امريكا به طبس; كودتاي نافرجام نوژه; تخليه دانشگاه از نيروهاي چپ و آغاز انقلاب فرهنگي

الف) حادثه طبس: وقتي كه امريكا از حل بحران گروگان گيري از طريق مسالمت آميز و مذاكرات سياسي نااميد شد، تصميم به اجراي يك طرح نجات و در پوشش آن، براندازي نظام جمهوري اسلامي گرفت و با يك برنامه دقيق و از پيش تنظيم شده، در تاريخ 15 ارديبهشت 59 با هشت هليكوپتر و سه هواپيماي 130 به خاك ايران تجاوز كرد. اما در همان قدم هاي اول با از دست دادن هليكوپترها و يك هواپيما و نُه نظامي، شكست مفتضحانه اي را بر شكست هاي قبلي دولت امريكا افزود.

ترديدي نيست شكست امريكا در اين عمليات، يك معجزه بود و تنها امدادهاي الهي بود كه در آن تاريكي شب، وقتي كه همه نيروهاي مسلمان انقلابي در خواب بودند به ياري ملت ايران شتافت و با شن هاي روان، پيچيده ترين سيستم تكنولوژي را از كار انداخت و بار ديگر داستان عام الفيل را در اذهان مسلمانان زنده كرد.

تنها چيزي كه در اين رابطه مي توان اضافه كرد، اشاره به اقدام خيانت آميز بني صدر در مقام رياست جمهوري و فرماندهي كل قوا است كه دستور بمباران هليكوپترهاي باقي مانده و محو اسناد سري و مهمي كه بر جاي مانده بود را صادر كرد و ملت ايران را از دست رسي به آن ها، محروم ساخت.

ب) كودتاي نوژه: از جمله توطئه هاي براندازي كه توسط عده اي از ارتشيان وابسته به رژيم سابق و به كمك جناحي از نيروهاي ليبرال و با حمايت سازمان سيا در اين مرحله از تاريخ پرماجراي انقلاب اسلامي رخ داد، طرح كودتاي نوژه بود، كه با هوشياري نيروهاي خط امام به موقع كشف و خنثي گرديد. اگر چه كليه اسرار كودتاي مزبور تاكنون فاش نشده است ولي تا آنجا كه اعترافات بعضي از دست اندركاران كودتا از جمله سروان ركني نشان مي دهد، كودتا بر عليه نيروهاي انقلابي و رهبر انقلاب طراحي شده بود، نه بر عليه جناح ليبرال و بهويژه رئيس جمهور بني صدر، كه حتي توصيه به حفظ او نيز شده بود.

ج) انقلاب فرهنگي: از چند ماه قبل از انقلاب، دانشگاه ها و بهويژه دانشگاه تهران جولانگاه نيروهاي چپ و چپ گرا شده بود و گروه ها و سازمان هاي چپ از جمله پيكاري ها، چريك هاي فدايي خلق و مجاهدين خلق، مركز فعاليت هاي سياسي ـ نظامي خود را در دانشگاه متمركز كرده بودند و با استفاده از امكانات دولت به فعاليت هاي ضددولتي مي پرداختند. اين امر نه تنها مانع روال عادي فعاليت دانشگاه ها به مي شد بلكه از پاكسازي و تصفيه دانشگاه ها از نيروهاي وابسته به رژيم سابق هم، جلوگيري مي كرد.

به طور كلي مي توان گفت كه تا زمان انقلاب فرهنگي، دانشگاه در كنترل دولت انقلاب نبود. به همين دليل با حركتي كه دانشجويان مسلمان در دانشگاه تبريز آغاز كردند و سپس در ارديبهشت 59 در تهران و با حمايت نيروهاي انقلابي و مردمي دنبال گرديد، دانشگاه از وجود گروه هاي مختلف پاك سازي و براي انجام انقلاب فرهنگي، تعطيل گرديد. سپس ستادي به نام ستاد انقلاب فرهنگي از طرف رهبر انقلاب براي نظارت بر كار دانشگاه ها و اجراي تحولات لازم براي اسلامي كرد ن دانشگاه ها تعيين شد و شروع به كار كرد. اداره دانشگاه ها از طريق تأسيس نهاد انقلابي به نام جهاد دانشگاهي در اختيار نيروهاي خط امام قرار گرفت.

اگر چه حركت اوليه براي تخليه دانشگاه ها حركتي سياسي بود، ولي اين حركت زمينه را براي انجام تحولي اساسي در دانشگاه ها فراهم كرد. اين كه انقلاب فرهنگي تا چه اندازه موفق بوده، بحثي است كه از عهده اين نوشتار خارج است.

نكته جالب و قابل ذكر در اين جا فرصت طلبي بني صدر مي باشد. در زمان اين حركت، بني صدر در خوزستان به سر مي برد و صرفاً براي اين كه از قافله عقب نماند و بتواند بهره برداري لازم را از حركت مزبور بنمايد به تهران آمد و علي رغم بي ميلي قلبي اش، در رأس نيروهاي مردمي براي تخليه دانشگاه قرار گرفت!




| شناسه مطلب: 79674