2. اقتدار نظامی رژیم های پیش از انقلاب در سه کشور
2. اقتدار نظامی رژیم های پیش از انقلاب در سه کشور از مهم ترین و در عین حال محسوس ترین ابزار قدرت و اعمال حاکمیت هر رژیم سیاسی بهویژه نظام هایی که با بحران ها و فشارهای داخلی مواجه می باشند و نیاز به تهدید و ارعاب و احیاناً سر
2. اقتدار نظامي رژيم هاي پيش از انقلاب در سه كشور
از مهم ترين و در عين حال محسوس ترين ابزار قدرت و اعمال حاكميت هر رژيم سياسي بهويژه نظام هايي كه با بحران ها و فشارهاي داخلي مواجه مي باشند و نياز به تهديد و ارعاب و احياناً سركوب حركت هاي معارض و مخالف خود را دارند، قدرت نظامي آن ها مي باشد. هرگاه در يك نظام سياسي، قدرت نظامي از انسجام لازم برخوردار نباشد و روحيه خود را در اثر شكست هاي پي در پي از دست داده باشد و هم چنين دولت به خاطر مشكلات اقتصادي امكان تأمين تداركات و خواسته هاي آن ها را نداشته باشد و در نهايت، قدرت نظامي اعتقاد و ايمان خود را به رژيم سياسي از دست بدهد، قدرت سياسي ديگر قادر به بهره برداري از چنين نيرويي براي سركوب قدرت اجتماعي معارض نخواهد بود. بلكه نظاميان، خود به صورت يك مدعي خطرناك در مي آيند و احياناً به گروه هاي اجتماعي مخالف خواهند پيوست و احتمال سقوط قدرت سياسي را شديداً افزايش خواهند داد.
فرانسه در طول پنجاه سالِ قبل از انقلاب، مدت 26 سال در جنگ و منازعات مهم بين المللي بود و در اين منازعات، نه تنها جز يك ايالت چيزي به دست نياورد، بلكه دچار شكست ها و خسارت هاي عظيم مالي و جاني شد و قابل پيش بيني بود كه افسران ارتش به سركوب انقلاب بي علاقه باشند و اين امر موجب اختلاف و تضاد سياسي و اجتماعي شود به طوري كه نهايتاً هر حركتي را براي سركوب مخالفين پادشاه و طبقات محافظه كار مسلط، غيرممكن مي ساخت و زمينه را براي پيروزي انقلاب فرانسه مهيا مي كرد.
موقعيت نظامي روسيه نيز در اروپا به دليل جنگ هاي كريمه و جنگ 1905 تغيير كرده بود. كشوري كه در 1815 تنها قدرت قوي قاره اروپا بود، بعد از 1848 به نظر مي رسيد هنوز فاصله زيادي با ساير قدرت هاي اروپايي دارد، بعد از جنگ كريمه به حد يكي از چند قدرت هم ارز اروپايي، تنزل يافت و تا زماني كه تزار بر روسيه حاكم بود، هرگز موقعيت 1815 را پيدا نكرد. جنگ جهاني اول از نظر وسعت و مدت و نزديكي به مرزهاي روسيه از جنگ روس و ژاپن به مراتب مهم تر بود و تأثير بيشتري در داخل كشور بر جاي گذاشت. به طوري كه قواي نظامي اين كشور را كاملا به تحليل برد و سربازان شكست خورده و بازگشته از جبهه را به صورت مدعياني براي قدرت سياسي حاكم درآورد. به همين علت بود كه انقلاب روسيه در اوج سرگرمي روس ها به جنگ جهاني اول روي داد.
بنابراين نظام سياسي حاكم بر روسيه قبل از انقلاب، نه تنها فاقد نيروي نظامي و قواي مسلح نيرومند و وفادار بود، بلكه بالعكس ارتش شكست خورده، بي روحيه و عاصي شده از نظام با پيوستن به كارگران اعتصابي نقشي مهم در پيروزي انقلاب بازي كرد.
اما ارتش شاهنشاهي ايران برخلاف فرانسه و روسيه در طول حداقل 57 سالِ قبل از پيروزي انقلاب، در هيچ جنگ خارجي مهمي شركت نكرده بود. محمدرضا شاه بيش از هر پادشاهي در ايران به نيروهاي مسلح توجه داشت. او به عنوان فرمانده نيروهاي مسلح، احساس مي كرد كه يك ارتش قوي و نيرومند و در عين حال وفادار به پادشاه، نه تنها مي تواند حافظ نظام سياسي او در برابر مخالفين باشد، بلكه با توجه به جاه طلبي هايش مي تواند ابزار و اهرم لازم را براي دخالت در امور منطقه و پيشبرد اهداف بين المللي او فراهم نمايد.
مي توان با قاطعيت ادعا كرد فرانسه و روسيه در زمان انقلاب، با توجه به شكست هاي پي در پي در جنگ هاي متعدد، از نظر نظامي در ضعيف ترين و نامطمئن ترين وضعيت بوده اند، ارتش هاي آن ها نه تنها حمايت لازم را از نظام سياسي حاكم نمي كردند، بلكه نسبت به انقلابيون گرايش نشان داده و بعضاً به آن ها مي پيوستند. در حالي كه ارتش ايران از نظر نيرو و تجهيزات در بهترين شرايط بود و جز در موارد استثنايي و آن هم به صورت پراكنده، تا آخرين لحظات عمر رژيم شاه نسبت به نظام وفادار باقي ماند و غالباً در سركوب انقلابيون نيز كوتاهي نكرد.
كشورهاي مورد بررسي ما هر سه از جمله كشورهايي هستند كه نه تنها داراي موقعيت استراتژيك مهم و حساسي مي باشند، بلكه قدرت هاي بالفعل يا بالقوه بزرگي محسوب مي شوند و در طول تاريخ نقش فعالي در روابط بين المللي و منطقه اي ايفا كرده و مي كنند. بديهي است كه در قبال تحولات انقلابي اين كشورها، چه قبل از پيروزي و چه بعد از پيروزي، كشورهاي ديگر بهويژه كشورهاي همسايه و ذي نفع، عكس العمل نشان دهند و به نفع قدرت سياسي حاكم و يا بالعكس، در جهت حمايت از گروه هاي اجتماعي معارض فعال گردند. مسئله واكنش بين المللي از جمله عوامل مهمي است كه بايد در ارزيابي اقتدار رژيم سياسي حاكم قبل از انقلاب مورد توجه و دقت كافي قرار گيرد.
پادشاهي فرانسه در قرن 18 با توجه به جنگ هاي طولاني كه لويي پانزدهم و شانزدهم با كشورهاي همسايه خود منجمله اتريش، روسيه، انگليس و اسپانيا داشتند، نه تنها در شرايط بحراني دوران انقلاب از حمايت آن ها برخوردار نبود، بلكه همه اين دول در جهت تضعيف لويي شانزدهم تلاش كردند و متقابلاً به حمايت از گروه هاي معارض و مخالف برخاستند.
روسيه نيز از اين نظر تفاوت چنداني با فرانسه نداشت. بدين معنا كه در جنگ جهاني اول، درگيري مستقيم روسيه تزاري با آلمان، عثماني و ژاپن، دشمني اين دولت ها را بهويژه دولت قدرتمند و نوپاي آلمان را عليه روسيه برانگيخت، به طوري كه لنين با حمايت و امكانات فراهم شده آلمان توانست به انقلابيون روسيه ملحق شود و پايه انقلاب بلشويكي اكتبر 1917 را بريزد.
از طرف ديگر با توجه به اين كه دولت هاي متحد روسيه تزاري; يعني فرانسه و انگليس، خود مستقيماً با آلمان و متحدينش درگير بودند، امكان هيچ نوع حمايتي از تزار روسيه نداشتند.
اما دولت ايران و رژيم شاه از حداقل يك دهه قبل از سقوط خود علي رغم وجود شرايط دو قطبي در جامعه بين المللي، با توجه به پايان جنگ سرد و آغاز دوره آرامش و هم زيستي مسالمت آميز، از حمايت كامل دو ابرقدرت و قدرت هاي بزرگ و منطقه اي، تا آخرين روزها برخوردار بود و متقابلاً انقلابيون ايران از هيچ گونه حمايت بين المللي برخوردار نبودند.
به اين ترتيب، در حالي كه دولت هاي فرانسه و روسيه از نظر حمايت بين المللي در شرايط نامناسب به سر مي بردند و دول اروپايي اغلب نسبت به رژيم هاي سلطنتي اين دو كشور نظر مساعدي نداشتند و بعضاً با آن ها در تخاصم بودند و نه تنها هيچ گونه حمايتي از آن نظام هاي سياسي نكردند، بلكه در مواردي به حمايت از انقلابيون پرداختند، رژيم شاه در ايران از اين جهات در شرايط مطلوبي به سر مي برد و تقريباً همه قدرت هاي بزرگ شرق و غرب و همسايگان آن از اين رژيم حمايت مي كردند، در حالي كه هيچ دولتي از انقلابيون حمايت نمي كرد.