ج) ایدئولوژی
ج) ایدئولوژی تنها عامل مشروعیت و انسجام در جامعه و نظام قبل از انقلاب هر سه کشور، نهادهای پادشاهی بود که در موقعیت انقلابی، بی اعتبار شده بود، بنابراین ایدئولوژی های انقلاب موظف بودند تجدید بنا و اعمال قدرت دولتی را بر مبنای جدیدی توجیه و استدلا
ج) ايدئولوژي
تنها عامل مشروعيت و انسجام در جامعه و نظام قبل از انقلاب هر سه كشور، نهادهاي پادشاهي بود كه در موقعيت انقلابي، بي اعتبار شده بود، بنابراين ايدئولوژي هاي انقلاب موظف بودند تجديد بنا و اعمال قدرت دولتي را بر مبناي جديدي توجيه و استدلال كنند. ضمناً مكاتب مطرح شده به نخبگان انقلابي كمك مي كند تا انسجام و تشكل لازم را براي حركت توده ها در جهت مبارزات و فعاليت هاي سياسي تحقق بخشند.
با بررسي اجمالي ايدئولوژي هاي حاكم بر انقلاب هاي مورد نظر در مي يابيم كه مكتب هاي ليبراليسم و ماركسيسم در فرانسه و روسيه با برداشت هاي مادي براي پيروان خود افق محدودي در همين دنيا و تنها از يك زاويه فراهم مي كردند و نقش مهمي نيز در ايجاد انگيزه لازم در براندازي رژيم هاي پادشاهي فرانسه و روسيه نداشته اند و حتي در پياده كردن ارزش ها و معيارهاي خود، بعد از سقوط نظام هاي مطرود با مشكل مواجه شده اند و الزاماً تغييرات زيادي بر نظريات تئوريكي خود اعمال كرده اند. از طرف ديگر هر دو مكتب براي مردم فرانسه و روسيه نامأنوس بود و با بنيان هاي عقيدتي عامه مردم كه غالباً مذهبي بود، معارضه مي كرد. لذا اين ايدئولوژي ها هرگز نتوانستند خميرمايه لازم را در ايجاد تشكل، انسجام، و وحدت اقشار و توده هاي جوامع خود فراهم كنند و تنها به عنوان ايدئولوژي طبقه خاص روشن فكر باقي ماندند.
در حالي كه مكتب اسلام از 1400 سال قبل به ايران وارد شده بود و مردم با آن مأنوس بودند و قاطبه مردم به آن اعتقاد داشتند و با آن زيسته بودند و در تار و پود زندگي آن ها نفوذ و رسوخ كرده بود. اين مكتب با توجه به جهان بيني الهي، افق بسيار وسيعي براي پيروان خود فراهم مي كند كه علاوه بر آن كه سعادت اخروي را نويد مي دهد، براي همين دوره كوتاه زندگي در اين دنيا نيز دستورالعمل ها و راهنمايي هاي لازم را براي امور زندگي روزمره فردي و اجتماعي و اداره جامعه در جهت تأمين سعادت دنيوي فراهم كرد بهويژه آن كه مكتب تشيع بابرخورداري از جوهره لازم انقلابي خود، زمينه هاي كاملا مساعدي در پروسه انقلاب اسلامي ايران فراهم آورده بود.
انقلاب هاي فرانسه و روسيه نه تنها بر عليه دولت بلكه بر عليه روحانيّت و كليسا خروشيده بودند. كليسا در فرانسه، فرانسوي شد و از حيطه اقتدار پاپ در واتيكان خارج گرديد. در روسيه مطرود و مقهور شد. در حالي كه در انقلاب اسلامي تمام روحانيت شيعه بر عليه دولت قيام كرد و انقلاب را رهبري نمود.
موفقيت ايدئولوژي انقلاب اسلامي، ارزش و علامت مميزه انقلاب ايران بود. اين ايدئولوژي پاسخي قدرتمند به خواسته هاي سياسي شده معاصر و در عين حال مأيوس شده از مكاتب مادي بود. اين ايدئولوژي امتياز قابل توجهي بر كمونيسم كه با مذهب در تعارض بود، داشت. به جاي آن كه مانند كمونيسم جايگزيني جديد براي مذهب خلق كند، مذهب پرشور و مهاجمي را كه وجود داشت به كار گرفت و با ابزار ايدئولوژيك مورد نياز براي جنگ در صحنه سياست، مجهز گرديد و با اين عمل، كمك بزرگ و ممتازي به تاريخ جهان كرد.
بنا به گفته زاگورين، نويسنده امريكايي، اگر امروز كسي بپرسد در تئوري انقلاب ماركس چه چيز معتبر و چه چيزي بي اعتبار است، جواب بايد اين باشد كه آن تئوري، ديگر به گذشته و تاريخ تعلق دارد. عدم تناسب نظريه ماركس، آن گاه آشكار شد كه برخلاف پيش بيني ماركس، انقلاب ها در پيشرفته ترين كشورهاي غربي تحقق نيافت و در عوض سوسياليسم در عقب افتاده ترين جوامع كشاورزي; يعني روسيه و چين، به مرحله اجرا در آمد. با توسعه تحقيقات بر روي بسياري از انقلاب ها اين امر به اثبات رسيد كه مدل ماركس به خاطر ساده انگاري بيش از حدّ آن، غيرقابل بهره برداري است و در حقيقت مانعي براي درك بيشتر انقلاب ها است.
بدين ترتيب ملاحظه مي گردد كه رمز پيروزي انقلاب اسلامي را تنها مي توان در عظمت، مديريت و ميزان اعمال گسترده سه ركن انقلاب; يعني مردم، رهبري و مكتب جستجو كرد كه توانست برخلاف پيش بيني ها و محاسبات تحليل گران و همراه با حيرت جهانيان، نظام قدرتمند و كهن شاهنشاهي را به زانو درآورد و آن را سرنگون سازد.
پيروزي انقلاب هاي فرانسه و روسيه ناشي از انسجام، استحكام و قدرت نيروهاي انقلابي نبود، بلكه به خاطر ضعف بنيادين رژيم هاي حاكم بود كه ساختار حكومتي را شديداً پوساند. بحران هاي نظامي ـ اقتصادي و فشارهاي بين المللي، اين ضعف را تشديد كرده بود. به طوري كه سقوط نظام سياسي را امري اجتناب ناپذيري ساخت.
در واقع گروه هاي اجتماعي رقيب در جوّي ناشي از خلأ قدرت و حاكميت سياسي به عنوان وارثان نظام از هم پاشيده وارد صحنه شدند و به عنوان نيروهاي انقلابي به تلاش و رقابت برخاسته، قدرت را به دست گرفتند.
ملاحظه مي گردد كه انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلاب هاي فرانسه و روسيه به مراتب از عظمت بيشتري برخوردار است.
پيروزي انقلاب اسلامي بيشتر در كانون ها سياسي ـ آكادميك موجب حيرت شد كه بر اساس مطالعات خود در مورد انقلاب هاي گذشته، هرگز نمي توانستند تصور كنند كه چنين حادثه اي در ايران اتفاق افتد.
تدااسكاچيل در اين زمينه مي گويد:
سقوط رژيم شاه و آغاز نهضت انقلابي ايران، از 1977 تا 1979، يك شگفتي ناگهاني براي ناظرين خارجي بود. از دوستان شاه گرفته تا روزنامه نگاران و دانشمندان علوم سياسي و اجتماعي از جمله آن هايي كه همچون من به اصطلاح كارشناس انقلاب ها هستند. همه، ما حوادث انقلاب را با حيرت و ناباوري نظاره مي كرديم. بالاتر از همه، انقلاب ايران پديده اي كاملاً خلاف قاعده و طبيعت بود. اين انقلاب محقّقاً يك انقلاب اجتماعي است، با اين حال پروسه انقلاب و مخصوصاً حوادثي كه منجر به سقوط شاه شد، عللي را كه در مطالعه تطبيقي خود بر انقلاب هاي فرانسه، روسيه و چين مطرح كرده بوديم، طرد كرد. انقلاب ايران آشكارا آن قدر مردمي بود و آن قدر روابط اساسي و بنيادهاي فرهنگي ـ اجتماعي و اقتصادي ـ اجتماعي را در ايران تغيير داد كه حقيقتاً نمونه اي از انقلاب هاي اجتماعي ـ تاريخي بزرگ مي باشد.
اينك اين سؤال مطرح مي گردد كه اگر انقلاب هاي فرانسه و روسيه را انقلاب هاي كبير بناميم، انقلاب اسلامي را چه بناميم و اگر انقلاب اسلامي، انقلابي واقعي و تمام عيار است، آن چه را كه در فرانسه و روسيه رخ داده است، چه بايد ناميد؟ ظاهراً گفته اسكاچيل صدق مي كند: انقلاب هاي فرانسه و روسيه آمدند و ساخته نشدند. انقلاب اسلامي ايران نيامد بلكه با توجه به شرايط موجود ساخته شد. آن هم نه به سادگي بلكه با تجهيز همه امكانات مردمي سراسر كشور، از همه اقشار و طبقات اجتماعي و با رهبري قوي و پرداخت بهايي گزاف كه همانا قرباني كردن چند ده هزار انسان عاشق انقلاب بود. به همين دليل بود كه ظهور و پيروزي انقلاب اسلامي شگفتي همگان را برانگيخت.