ماهیت اسلامی انقلاب (2)
ماهیت اسلامی انقلاب (2) پس از روشن شدن سه برداشت مختلف از ماهیت انقلابها، اکنون سؤال این است که ماهیت انقلاب ما چیست؟ آیا طبقاتی است؟ ماهیت لیبرالیستی دارد و یا ماهیت اعتقادی و ایدئولوژیک؟ کسانی که ماهیت همه انقلابها را مادی و اقتصادی میدانند، انقلاب مل
ماهيت اسلامي انقلاب (2)
پس از روشن شدن سه برداشت مختلف از ماهيت انقلابها، اكنون سؤال اين است كه ماهيت انقلاب ما چيست؟ آيا طبقاتي است؟ ماهيت ليبراليستي دارد و يا ماهيت اعتقادي و ايدئولوژيك؟ كساني كه ماهيت همه انقلابها را مادي و اقتصادي ميدانند، انقلاب ملت ايران را هم قيام محرومين عليه مرفهين ميدانند; يعني معتقدند در ايران قبل از انقلاب، دو طبقه در مقابل هم صف كشيده بودند و طبقه فقرا عليه طبقه اغنيا به پا خاستند. برا ساس اين تعبير، تداوم انقلاب هم منوط به آن است كه همين مسير را بپيمايد.
عدهاي هم كه مسلمانند ، ولي شبيه اين عده ميانديشند، (3) اين نظر را با صبغه اسلامي مطرح ميكنند. اينها با استناد به آيه (و نُريد ان نُمنَّ علي الذّين استضعفوا...) (4) معتقدند كه اسلام تاريخ را بر اساس دو قطبي شدن جامعه و جنگ استضعاف گر و استضعاف شده تفسير ميكند كه سرانجام آن هم پيروزي استضعاف شده است و انقلاب ايران هم نمونهاي از آن است.
نكته ظريفي در قرآن وجود دارد كه از سوي اينها ناديده گرفته شده و موجب اين
ــــــــــــــــــــــــــــ1. سوره آل عمران، آيه 13.
2. اساس اين بحث، برداشتي آزاد و تلخيصگونه از سخنرانيهاي شهيد مطهري در مسجد الجواد است كه در فروردين ماه 1358 ايراد شده است. مراجعه شود به: پيرامون انقلاب اسلامي، صص 38ـ29.
3. منظور شهيد مطهري گروههاي چپ و بهخصوص سازمان منافقين است كه در اوايل بعد از پيروزي انقلاب ديدگاههاي اينگونهاي را مطرح ميكردند. اما در اواسط دهه 1360 چنين تحليلهايي در بين برخي از نيروهاي انقلاب نيز بروز كرد.
4. سوره قصص، آيه 4 و 5.
[47]اشتباه شده است; اسلام جهتگيري نهضتهاي الهي را به سود و به سوي محرومين و مستضعفين ميداند، اما خاستگاه نهضتها و انقلابها را لزوماً و صرفاً مستضعفين نميداند. به عبارت ديگر، بر خلاف مكتب مادي كه انقلاب را به دوش محرومان و به سود آنها و عليه طبقات مرفه ميداند، اسلام نهضت پيامبران را به سود محرومان ميداند، اما آن را فقط به دوش محرومان نميداند. عدم درك تفاوت بين جهتگيري انقلاب، و خاستگاه انقلاب منشأ اين اشتباه شده است. (1)
مادّيگراها چون منشأ مادي براي انقلاب قايلاند، معتقدند انقلاب ريشه در تغييرات اجتماعي (طبقات) دارد و نه خود انسان. به همين دليل، طبقه ركن اصلي مفهوم انقلاب است و تنها يك طبقه انقلابي وجود دارد. در حالي كه اسلام روي فطرت و انسانيت انسانها تأكيد دارد، به همين دليل هيچ وقت مخاطب خود را فقط محرومان قرار نميدهد. مخاطب اسلام همه گروهها و طبقات اجتماعي (حتي طبقات مرفه و استضعاف گر) هستند. چون در درون هر استضعاف گر و فرعوني هم يك انسان در غل و زنجير است كه داراي فطرت الهي است و ارزشهاي الهي را درك ميكند. (2)
بر همين اساس است كه ميبينيم پيامبران الهي در آغاز دعوتشان و شروع مبارزهشان عليه طاغوتها، ابتدا به سراغ درون انسانها ميروند و ميخواهند از درون انقلاب ايجاد كنند. به طور طبيعي كساني كه انسانيت و وجدان دروني شان كمتر در غل و زنجير باشد، زودتر دعوت حق را ميپذيرند و با شنيدن سخن حق به نداي آن لبيك ميگويند و لذا محرومان آمادگي بيشتري براي پذيرش دعوت انبيا داشتهاند و طبقات مرفه كمتر.
در انقلاب اسلامي هم استقبال محرومين از انقلاب بيشتر بود; چون به سود محرومين و مستضعفين و در جهت عدالت بود. استقرار عدالت به طور طبيعي به
ــــــــــــــــــــــــــــ1. شهيد مطهري اين اشتباه را كه ريشه بسياري از انحرافات جريانهاي چپ در سالهاي قبل از انقلاب اسلامي بود، در آثار ديگر خود نيز مورد توجه عميق قرار داده است. رجوع شود به: مجموعه آثار 2 (تهران: صدرا، چاپ سوم، 1372)، بخش جامعه و تاريخ، صص 465ـ460.
2. مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، ص 30.
[48]سود محرومين است; زيرا هم بخشي از حقوق خود را بدست ميآورند و هم اين كه عدالت مطابق فطرتشان است. اما استضعاف گرها چون بايد در نظام عادلانه چيزي را از دست بدهند و پا روي مطامع خود بگذارند، اندكي برايشان سخت است و از اين نظر، پذيرش نظم جديد هم برايشان مشكلتر است.
از سوي ديگر كساني كه ماهيت سياسي و ليبراليستي براي تمام انقلابها قايل هستند، انقلاب اسلامي را انقلابي عليه استبداد و ديكتاتوري حاكم بر ايران ميدانند (1) و استدلال ميكنند كه ملت ايران در قبال فقدان توسعه سياسي و به منظور ايجاد اصلاحات در ساختار كهنه سياسي ايران كه از قرن نوزدهم به اين طرف دست نخورده باقي مانده بود، واكنش نشان دادند. حاميان غربي شاه، بخصوص امريكاييها و در داخل نيز گروههاي ملّيگرا و تا حدودي خود شاه تحت تأثير امريكاييها، منشأ انقلاب اسلامي را آزاديخواهي سياسي ميدانستند و امروزه نيز با داغ شدن مباحث توسعه سياسي، بخشي از نيروهاي درون انقلاب (2) نيز چنين برداشتي را مطرح كرده و آزاديخواهي، جمهوريت، توسعه سياسي و... را اصل اساسي انقلاب اسلامي ميدانند.
امريكاييها به عنوان حاميان اصلي رژيم شاه در شرايط اوجگيري انقلاب اسلامي، با برداشت غلط از ماهيت انقلاب، راه مقابله با آن را كاهش اقتدار شاه و حركت به جانب حكومتي براساس قانون اساسي ميدانستند و به شاه توصيه ميكردند كه به سمت دمكراسي حركت كند، از اينرو، وي را جهت ليبراليزه كردن هر چه بيشتر كشور تشويق ميكردند. (3) آنها بر اساس اين نظريه كه مدرنيزه كردن كشور بدون وجود ساختارهاي سياسي مناسب ـ جهت توسعه مشاركت سياسي مردم ـ موجب بيثباتي ايران شده، (4) چنين توصيههايي داشتند. آنها مخالفان اصلي شاه را تحت ــــــــــــــــــــــــــــ1. صادق زيباكلام، مقدمهاي بر انقلاب اسلامي (تهران: نشر روزنه، 1371)، ص 10 و 114ـ110.
2. اين بخش از نيروهاي انقلاب، عمدةً همانهايي هستند كه در دهه اوّل پيروزي انقلاب با تحليل غلط از جهتگيري امام به نفع محرومين و مستضعفين، انقلاب اسلامي را تقابل بين محرومين و مستضعفين از يك سو و مرفهين از سوي ديگر ميدانستند.
3. مراجعه شود به: برژينسكي، اسرار سقوط شاه و گروگانگيري، ترجمه حميد احمدي (تهران: انتشارات جامي، 1362)، صص 2، 14، 33ـ30 و 36.
4. همان، ص 126.
[49]رهبري دانشجويان و روشنفكراني تصور ميكردند كه هدفشان شبيه اهداف طبقه متوسط دمكراتيك يا حتي سوسيال دمكراتيك غربي مآب بود (1) و خواهان استقرار يك حكومت دمكراتيك و يا حداكثر دمكراسي و سوسياليسم در چارچوب قرآن بودند; چون ماهيت غير دمكراتيك رژيم شاه انگيزه اصلي مخالفت تلقي ميشد. (2)
بر همين اساس، وقتي شريف امامي با شعار كابينه آشتي ملي به صحنه آمد، هدف و برنامهاش اين بود كه با دادن برخي امتيازها مثل لغو سانسور مطبوعات، پخش مستقيم مذاكرات مجلس، رفع محدوديت فعاليت احزاب سياسي و... فلسفه وجودي تظاهرات مردمي را از ميان بردارد. وي به سفيران امريكا و انگليس در تهران نويد داده بود كه اين امتيازات بقدري وسيع و چشمگير خواهد بود كه مخالفان همه خواستههاي خود را برآورده شده ببينند و ديگر چيزي براي خواستن نداشته باشند. (3) شاه هم در اين چارچوب در اوايل پاييز 57 ، تأكيد ميكرد كه: تصميم گرفته است در چارچوب مقررات قانون اساسي سلطنت كند و ديگر قصد بازگشت به حكومت مطلقه را ندارد. (4)
گرچه تجربه انقلاب اسلامي و مؤثر نشدن راههاي پيشنهادي امريكا براي جلوگيري از پيروزي انقلاب اسلامي حاكي از نادرستي اين تحليل و تشخيص غلط از مشكل جامعه بود، ولي پس از روشن شدن اين حقيقت هنوز هم برخي از جريانهاي داخلي ملي گرا و روشنفكر تحت تأثير اين برداشتهاي غلط قبل از پيروزي انقلاب، سعي دارند انگيزه اصلي نارضايتي مردم را عدم وجود آزاديهاي سياسي و اجتماعي قلمداد كنند و كليت انقلاب اسلامي را با همين يك عامل توضيح دهند. (5)
درست است كه ملت ايران در چارچوب يك نظام استبدادي زندگي ميكردند و
ــــــــــــــــــــــــــــ1. مايكل لدين و ويليام لوييس، كارتر و سقوط شاه: روايت دست اول، ترجمه ناصر ايراني (تهران: اميركبير، چاپ سوم، 1363)، ص 52.
2. سوليوان، مأموريت در ايران، ترجمه محمود مشرقي (تهران: انتشارات هفته، 1362)، صص 81ـ79.
3. همان، ص 117.
4. همان، ص 118.
5. مراجعه شود به :مهدي بازرگان، انقلاب ايران در دو حركت (تهران: نويسنده، 1363)، صص 23، 41ـ39 و 75 و نيز صادق زيباكلام، پيشين، صص 10، 103، 114ـ110.
[50]در انقلاب اسلامي يكي از شعارهاي اصلي آنها آزادي بود، اما نميتوان كليت انقلاب اسلامي را به موضوع استبداد و تلاش براي دستيابي به دمكراسي و توسعه سياسي نسبت داد و اين حقيقت را تجربه سالهاي قبل و بعد از پيروزي انقلاببه اثبات رسانده است; اگر انقلاب اسلامي، انقلابي صرفاً عليه استبداد و فقدان توسعه سياسي بود، بايد لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي در دهه 1340 (كه در جهت گسترش مشاركت مردم و ايجاد تساهل سياسي در جامعه بود) مورد پذيرش مردم قرار ميگرفت، ولي مردم به دليل مبناي غربي اين لايحه كه سكولاريسم و غير ديني كردن حكومت بود، با آن مخالفت كردند.
همين طور در مواقعي كه رژيم شاه فضاي باز سياسي اعلام ميكرد (همانند سالهاي 40ـ1339 و 56ـ1355)، اگر مردم فقط به دنبال آزادي بودند، بايد تب انقلاب فروكش ميكرد و طبق پيش بيني طراحان آن، مردم همه خواستهاي خود را بر آورده شده ميديدند و دست از مبارزه ميكشيدند. اما ديديم كه مردم با هيچ يك از اين امتيازات راضي نشدند و آنها را از اهداف اصلي خود فرسنگها دور ميديدند. بنابراين، گرچه ملت ايران بشدّت از استبداد و ديكتاتوري ناراضي بودند، اما انگيزههاي مذهبي و ديني به آنها جهت ميداد و آنها اين آزادي خواهي را در مسير نفي ارزشهاي ديني و فرهنگ ملي خود نميديدند و توسعهاي غربي و امريكايي را نميخواستند.
اين تحليل غلط از آنجا ناشي شده كه عدهاي تحت تأثير مكتب سرمايهداري و دمكراسي، ماهيت همه انقلابها را سياسي ميدانند و انگيزهاي جز آزاديخواهي براي آنها قايل نيستند; در اين چارچوب، ماهيت و انگيزه مذهبي براي انقلاب مفهومي ندارد و گروههاي مذهبي نميتوانند انقلابي باشند. تنها گروههاي سياسي و ملّي كه به دنبال قانون و دمكراسي باشند، انقلابي محسوب ميشوند و ديديم كه شاه و حاميان غربي او بر همين اساس، پيش رفتند و به تحبيب ملي گراها پرداختند، اما نتيجهاي نگرفتند و همين حاكي از غلط بودن مبناي نظري اين برداشت است.
[51]انقلاب اسلامي ايران به اعتراف بسياري از محققين، يك انقلاب منحصر به فرد است كه در دنيا نظيري نداشته و ندارد; زيرا ما در دنيا انقلابهاي زيادي با ماهيت سياسي داشتهايم، ولي طبقاتي نبودهاند، نهضتهاي طبقاتي هم داشتهايم، اما سياسي نبودهاند و بالاخره اگر انقلابي با جمع هر دو ماهيت وجود داشته، خالي از عوامل مذهبي و ايدئولوژيك بوده است و همين باعث يگانگي انقلاب اسلامي است.
از نظر ما، انقلاب ملت ايران، صرفاً اسلامي است، اما منظور از آن بايد روشن شود. منظور از اسلامي بودن انقلاب، معنويت و عبادات صرف نيست كه در همه اديان وجود دارد. اسلامي بودن فقط به معناي رواج و انجام مناسك مذهبي و انجام عبادات و آداب شرعي نيست; زيرا اسلام معنويت محض (آن گونه كه غربيها درباره مذهب ميانديشند) نيست تا اسلامي بودن انقلاب به اين معني تلقي شود.
انقلاب اسلامي در عين حال كه مذهبي و اسلامي است، انقلابي سياسي هم هست، در همان حال كه انقلابي معنوي و سياسي است، اقتصادي هم هست; يعني حريت، آزادگي، عدالت، رفع تبعيضهاي اجتماعي و شكافهاي طبقاتي در متن تعليمات اسلامي است و هيچ يك از اين ابعاد، بيرون از اسلام نيستند. مبارزه براي پر كردن شكافهاي طبقاتي از تعاليم اسلام محسوب ميشود، اما اين مبارزه با معنويتي عميق توأم بوده است. از سوي ديگر، روح آزاديخواهي و حريت در تمام دستورات اسلامي به چشم ميخورد و تجربه تاريخي اسلام هم مؤيّد آن است.
اين گنجينه عظيم از ارزشهاي انساني كه در معارف اسلامي نهفته بود از سالهاي دهه 1320، كم كم به وسيله اسلام شناسان وارد ذهن خود آگاه مردم شد و مردم به اين نتيجه رسيدند كه اسلام دين عدالت است، با تبعيضهاي طبقاتي مخالف است، اسلام دين حريت و آزادگي است. بدين ترتيب علاوه بر معنويت، آرمانها و مفاهيم ديگر نظير برابري، آزاديخواهي، عدالت، استقلال و...رنگ اسلامي به خود گرفت و در ذهن مردم نقش بست. به همين دليل، انقلاب اسلامي انقلابي فراگير و شامل شد و همه اقشار را در برگرفت.
[52]بنابراين، انقلاب ما ماهيتي اسلامي دارد; يعني انقلابي است كه از همه جهات مادي، معنوي، سياسي و عقيدتي، روح و هويت اسلامي دارد. در اين صورت، تداوم و حفظ آن هم بر همين مبنا و اساس امكانپذير است و وظيفه ما نيز كوشش و تلاش هر چه بيشتر در حفظ هويت اصيل انقلاب است; (1) يعني انقلاب ما از اين به بعد هم بايد اسلامي باشد نه مشترك و مؤتلف، بايد اسلامي باشد، نه صرفاً ضد طبقاتي، نه صرفاً آزاديخواهانه و نه صرفاً روحاني و معنوي و يا سياسي.
انقلاب ما، انقلابي از نظر ماهيت اسلامي است; اسلام به معناي جامع تمام مفاهيم و ارزشها و هدفها در قالب و شكل اسلامي (2) ، در اين صورت تداوم انقلاب هم به شرط ادامه مسير عدالتخواهي است و دولت بايد در مسير عدالت اسلامي گام بردارد. وظيفه ما هم اين است كه به آزاديها به معناي واقعي كلمه احترام بگذاريم; زيرا اگر بنا شود نظام جمهوري اسلامي زمينه اختناق را به وجود آورد، به طور قطع شكست خواهد خورد. (3)
اسلام دين آزادي است; البته آزادي غير از هرج و مرج است و منظور ما آزادي به معناي معقول آن است. چنين آزاديي مايه تداوم انقلاب و تضمين سلامت انقلاب است. پس آينده انقلاب در گرو حفظ عدالت، آزادي و استقلال سياسي، اقتصادي، فرهنگي، فكري و مكتبي است; بخصوص استقلال فكري و فرهنگي (استقلال مكتبي). و حفظ سلامت و تداوم انقلاب به اين است كه ما مكتب و ايدئولوژي خودمان را كه همان اسلام خالص و بدون شايبه است، به دنيا معرفي كنيم. نميتوان به نام اسلام يك مكتب التقاطي درست كرد و به خورد مردم داد; زيرا مردم بر اثر فهم و تحقيق به حقيقت پي ميبرند و سرخورده ميشوند. بر همين اساس، شهيد مطهري ضرر و خطر مكتبهاي التقاطي را براي اسلام و انقلاب، خطرناكتر از مكتبهايي ميداند كه به طور صريح ضداسلامي هستند (4) و انقلاب براي تداوم خود بايد از همه اين ــــــــــــــــــــــــــــ1. مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، ص 38.
2. همان، ص 46.
3. همان، ص 49.
4. همان، ص 51.
[53]پيرايهها پاك شود و در مسير احياي ارزشهاي اسلام راستين حركت كند.
اسلامي بودن انقلاب به اين معنا نيست كه همه شركت كنندگان در انقلاب بدون استثنا روح اسلامي داشته و يا همه آن كساني كه گرايش اسلامي داشتهاند، گرايش اسلاميشان به يك اندازه بوده است. ما روح و گرايش كلي انقلاب را در مجموع و در كل نهضت در نظر ميگيريم و معتقديم آنچه روح اين انقلاب را تشكيل ميداده و استوانه آن به حساب ميآيد، اسلام و اسلام گرايي بوده است. ماهيت اسلامي و اعتقادي انقلاب اسلامي وقتي بيشتر روشن ميشود كه ما ضمن بررسي معني و مفهوم انقلاب (به طور مطلق)، ويژگيها و مفهوم خاص انقلاب اسلامي را مورد توجه قرار دهيم.