ضعف جریانهای التقاطی

ضعف جریانهای التقاطی هر دو جریان فکری اصلاحطلب و رادیکال، فاقد شاخصهای اندیشه انقلاب اسلامی بودند و مهمترین عامل ضعف و ناکامیشان نیز همین انحراف از اندیشه اسلامی و در واقع، التقاط ایدئولوژیک بود. این دو جریان، ضمن حرکت در جناح راست و چپ تفکّر اسلامی، نیم

ضعف جريانهاي التقاطي

هر دو جريان فكري اصلاحطلب و راديكال، فاقد شاخصهاي انديشه انقلاب اسلامي بودند و مهمترين عامل ضعف و ناكاميشان نيز همين انحراف از انديشه اسلامي و در واقع، التقاط ايدئولوژيك بود. اين دو جريان، ضمن حركت در جناح راست و چپ تفكّر اسلامي، نيمنگاهي هم به آن سوي چارچوب فكرياسلامي داشتند و فرضشان اين بود كه اسلام بهتنهايي از عهده حل معضلات عصر جديد برنميآيد و بنا بر ضرورت بايد بين اسلام و ايدئولوژيهاي جديد، پلهاي آشتي برقرار شود.

ــــــــــــــــــــــــــــ

1. حميد عنايت، پيشين، ص 268.

2. همان، ص 274.

[222]

همين امر، ضمن ايجاد روحيه تقليد و التقاط فكري، مانع از ارايه يك فكر مستقل و منسجم به مفهوم فلسفي كلمه شد. بدين لحاظ، تأثير اين دو جريان در شكلگيري انديشه انقلاب اسلامي، بيشتر در تحريك جريان فقاهتي و ايجاد مسأله براي آن بود. جريان فقاهتي ـ ولايتي، از انديشهها و افكار نامعهود اينها به عنوان يك قطبنما و ابزار شناسايي انحراف استفاده كرد و ضمن ردّ و نفي انديشههاي آنها، به اثبات جامعيت اسلام پرداخت و در جريان همين تبادل و تضارب افكار و انديشهها، بر قوّت و استحكام انديشه خود افزود.

جريانهاي مذكور، علاوه بر التقاط فكري و ايدئولوژيك، فاقد اركان انديشه انقلاب اسلامي بودند و در درون نظام موجود، مبارزه سياسي و طبقاتي ميكردند. آنها علاوه بر اين كه نظام سلطنتي موجود را به طور كامل نفي نكردند، در بُعد اثباتي نيز هيچ نظام و حكومت جايگزيني را ارايه نداند. اين ضعف، هم ناشي از فقدان مباني فكري و نظري روشن اين جريانها بود و هم اين كه هر دو جريان مذكور، زاييده و تداوم جريان ملّيگرايي و ناسيوناليستي سلطنتطلب گذشته بودند و در هيچ شرايطي، امكان فراتررفتن از چارچوب سلطنت را نداشتند.

دو جريان ياد شده به دليل همين تعلّق خاطر و وابستگي تاريخي به سلطنت، در تحليل و تشخيص مشكل جامعه دچار اشتباه بودند; آنها ضمن تحليل جامعه شناختي و ظاهري معضل جامعه، آن را به انحراف و پوسيدگي ساختارها و نهادهاي جامعه ارجاع ميدادند و درپي اصلاح نهادهاي بد و منحرف بودند. اين دو جريان التقاطي، مشكل جامعه را مطابق يك تحليل عقلي فلسفي ريشهيابي نكردند و در واقع، معلول را به جاي علّت پنداشتند و اصلاح معلولها را مدّ نظر قرار دادند; در حالي كه همين نهادها و ساختارها، شؤون و تجليّاتي از بنيادهاي فكري و نظري بودند. و همين تشخيص نادرست مشكل جامعه، موجب شد تا در ارايه راهحلّ مناسب با شكست مواجه شوند.

دو جريان مذكور، در صحنه سياسي ـ اجتماعي و مبارزه و انقلاب نيز دچار كاستي

[223]

و نقصان بودند; هر دو اين جريانها، بهلحاظ جامعهشناختي، جريانهايي روشنفكري و در گسست با مردم و جامعه و بخصوص روحانيت بودند. آنها در يك جامعه مذهبي سنّتي، بحثهايي را مطرح ميكردند كه براي قاطبه مردم، نامعهود و ناآشنا بود و بهدليل حمايت نكردن روحانيت از اين جريانها، پايگاه اجتماعي و مقبوليت مردمي چنداني نداشتند تا در صورت برخورداري از اركان انديشه انقلاب اسلامي، دست به انقلاب و جنبشهاي مردمي بزنند. رهبري بسيار ضعيف و حتّي نبود رهبري در آنها و نيز مقبوليت رهبري روحانيت در ايران، حلقه ضعفها و كاستيهاي دو جريان مذكور را تكميل كرد و موجب شد كه آنها سهم بسيار اندكي در بناي انديشه انقلاب اسلامي داشته باشند. بدين لحاظ، انديشه انقلاب اسلامي و مباني فكري آن، مرهون جريان فكري فقاهتي ـ ولايتي است كه در بخش بعدي به طور مفصل به بحث آن ميپردازيم.




| شناسه مطلب: 79768