متن سخنرانی آیت الله مصباح یزدی
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتّعه فیها طویل
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي اللّه علي محمد و آله الطاهرين
اللهم كن لوليك الحجة ابن الحسن، صلواتك عليه و علي آبائه في هذه الساعة و في كل ساعة وليّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسكنه ارضك طوعاً و تمتّعه فيها طويلاً.
بنده با توجه به كميِ وقت سعي مي كنم مهم ترين عرايضم را فشرده و فهرستوار عرض كنم. اوّلين نكته اي كه از بيانات پربار برادر عزيزمان جناب آقاي دكتر نجفي براي همه ما قابل توجه است اين كه ايشان در يك ساعت سخنراني شان به فهرستي از مسايلي كه مربوط به مشروطيت است اشاره فرمودند كه اگر بگويم هر جمله آن احتياج دارد به اين كه موضوع يك تحقيق و مطالعه جدي قرار بگيرد، جا دارد و اين باعث مي شود كه برادران عزيز ما بيش تر به مسايل تاريخي توجه كنند و به آن دستور قرآن كه مي فرمايد داستان هاي پيشينيان را مطالعه كنيد و از آنها عبرت بگيريد بيش تر توجه بشود و پژوهشگران تاريخي درباره مسايل تاريخي و به خصوص تطبيقش با مسايل روز عنايت بيش تري داشته باشند كه خيلي از حقايق با همين توجه ها روشن مي شود و از پرده ابهام بيرون مي آيد. از سخنراني جناب دكتر نجفي لااقل بيست موضوع تحقيق به دست مي آيد و من اميدوارم كه ان شاءالله برادران نوار اين سخنراني را مجدداً گوش كنند و جمله جمله آن را مورد بررسي قرار دهند; به خصوص پژوهشگران تاريخ و گروه تاريخ خودمان در اين زمينه بيش تر كار كنند.
راجع به بحث گذشته، به چند مورد به طور كلي اشاره مي كنم و اگر فرصتي بود، چند دقيقه اي به آن موضوعي كه بنا بود در موردش صحبت كنم مي پردازم.
در موضوع مشروطيت، گاه تئوري مشروطيت را بررسي مي كنيم و يك وقت راجع به جرياني تاريخي به نام مشروطيت بحث مي كنيم. گاهي خلط اين دو مبحث مشكلاتي ايجاد مي كند و بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه در بحث هاي نظري و تئوريك اول عنوان بحث را به درستي تفسير كنيم و مفردات و تركيباتش را توضيح بدهيم كه اين تئوري چيست، تا آنوقت بتوانيم بحث و ارزشيابي كنيم كه اين تئوري با اين تعريف و با اين ويژگي ها و عناصر چه ارزشي دارد و چه حكمي درباره اش بايد داد؟ يك وقت در مورد مشروطيت از منظر يك جريان تاريخي بحث مي شود كه از كجا شروع شد؟ چه تحولاتي پيدا كرد؟ چه گروه هايي با چه انگيزه هايي وارد يا خارج شدند؟
يك بررسي تاريخي البته بايد مستند به مدارك مورد اعتماد باشد و بعد با تحليل. در همين مورد اشاره مي كنم به اين كه خودِ واژه مشروطه صفتي است كه موصوفش حذف شده است. در ابتدا مشروطه به عنوان صفتي براي سلطنت مطرح مي شد. در فلسفه سياسي نيز در بحث اقسام حكومت وقتي گفته مي شد مشروطه; يعني سلطنت مشروطه در مقابل سلطنت مطلقه. بحث سر اين نبود كه سلطنت باشد يا نباشد; بلكه فرض بر اين بود كه سلطنتي هست و كلام در اين است كه آيا اين سلطنت مطلق باشد يا مشروط؟ همان طور كه برادر عزيزمان اشاره فرمودند، كساني كه در آغاز به خصوص متدينان كه قاطبه مردم را تشكيل مي دادند غير از يك عده معدودِ تحصيل كرده غربي و غرب زده، بقيه مردم وقتي مي گفتند مشروطه; يعني سلطنت مطلقه نباشد; جنبه سلبي، منظور بود; يعني نفي مطلق بودن سلطنت. اين طور نباشد كه سلطان مطلق العنان باشد و هر چه مي خواهد عمل كند. حضرت امام رضوان اللّه تعالي عليه نيز وقتي مي خواستند به حكومت پهلوي و قبل از پهلوي اشاره كنند، به داستان هاي تاريخي كه در خود ايران اتفاق مي افتاد و كدخداها و خان ها مردم را تحت فشار و شكنجه قرار مي دادند، اشاراتي داشتند. منظورِ متدينان طرفدار مشروطه همين نفي مطلق بودنِ سلطنت بود; يعني اين طور نباشد كه سلطان هر چه دلش مي خواهد بكند يا گماردگان سلطان در شهرها و استان ها هر چه دلشان بخواهد عمل كنند و بيش تر نگراني علما از اين بود كه سلاطين كارهايي بر خلاف اسلام مي كردند. علاوه بر اين كه برخلاف مصالح عمومي مردم بود. احكام اسلام زير پا گذاشته مي شد و آنان خودشان را ملزم نمي ديدند احكام اسلام را رعايت كنند. در داخل دربار، مغنيات داشتند. مجالس لهو و لعب آن چناني داشتند. سفرهاي خارجي مي رفتند و در هر كجا هر كاري دلشان مي خواست انجام مي دادند. در اموال مردم بي محابا تصرف مي كردند. به دلخواه خود اموال خالص جاتي در هر جايي تصرف مي كردند و جزء اموال دولتي و درباري مي شد.
وقتي يك عاملي از طرف حاكمي به يك منطقه فرستاده مي شد، گويي مالك آن جاست و مي تواند هر گونه مي خواهد رفتار كند. اين ها بود كه مردم را به تنگ آورده بود; پس مردم عليه سلطنت مستبد شوريدند و نهضت مشروطيت بر پا شد. علما هم از آن جهت كه احكام اسلام و حقوق مردم كه مي بايد در سايه احكام اسلام تأمين شود، پايمال مي شد، اين حركت را تقويت و تأييد كردند بعضي بزرگواران، مثل آخوندخراساني و مرحوم ملاعبداللّه مازندراني و آقاميرزا حسين و آقاميرزا خليل تهراني و كسان ديگري هم كه به سرشناسي ايشان نبودند، و در درجه دوم، مرحوم آيت اللّه نائيني و كسان ديگري كه شاگرد مرحوم آخوند بودند و از فضلاي معروف آن زمان به حساب مي آمدند. به هرحال در ابتدا صحبت بر سرِ مشروط بودن سلطنت بود و كساني در اين فضا اين مسأله را مطرح كردند كه سلطنت بايد به چه چيز مشروط باشد؟ غربزدگان با استفاده از فرهنگ غربي و تجربه تاريخي اروپا كه در مقابل سلطنت استبدادي، دمكراسي ليبرال را مطرح كرده بودند، گفتند: مشروطه، يعني سلطنت مشروط به رأي مردم، يا سلطنت مشروط به دمكراسي، و باز مسأله احكام خدا براي اين ها مطرح نبود. اين گروهي كه اسم برده شد، يا به اصطلاح امروز، ليبرال هاي آن زمان، مشروطه را تفسير كردند: يعني سلطنتي كه مشروط به موافقت مردم است.
امّا علما كه مي گفتند مشروط; يعني مشروط به احكام اسلام و نمونه اش بياناتي بود كه مراجع داشتند. علماي نجف چون از محيط ايران دور بودند، بيش تر روي جنبه تئوري قضيه فكر مي كردند كه وقتي مي گوييم سلطنت مشروط; يعني سلطنت مشروط به اسلام; امّا علمايي كه در داخل بودند و بيش از بقيه شيخ فضل اللّه، مي ديدند كساني دارند از اين فضا استفاده مي كنند. وقتي مي گويند سلطنت مشروطه، يعني مطلقاً مشروط به رأي مردم. اين بود كه مثل شيخ فضل اللّه نوري و ديگران را به حركت درآورد كه اين حركت از مسيري كه ما مي خواستيم دارد منحرف مي شود. آن چه ما مي خواستيم اين بود كه احكام اسلام در سايه مشروطيت تحقق پيدا كند و دست دشمنان از كشوراسلامي كوتاه بشود. دارد عكس قضيه مي شود. دشمنان با اياديشان دارند نفوذ پيدا مي كنند و احكام اسلام دارد به فراموشي سپرده مي شود. اين بود كه با تلاش هاي مرحوم شيخ فضل اللّه، آن مادّه شريفه ابديه گنجانيده شد كه بايد در مجلس پنج نفر از علماي طراز اول وجود داشته باشند كه اين مقررات مجلس را چك كنند; يعني اين ها كأنه يك حقِ وتويي نظير آن چه امروز ما در قانون اساسي مان به عنوان شوراي نگهبان داريم، داشته باشند; البته شوراي نگهبان خارج از مجلس است; ولي يك ارگاني از ارگان هاي قانون گذاري كشور است. آن روز شكل خامش اين بود كه در بين نمايندگان، پنج نفر از علماي طراز اول باشند. حالا اين شكل تكامل يافته اش است كه شوراي نگهبان به صورت يك ارگان خاص و مشخص درآمده است. اين خدمتي بود كه مرحوم شيخ فضل اللّه به نهضت مشروطيت كرد كه به كلي در دامن غربزدگان نيفتد و از مسير اسلام منحرف نشود و همان طور كه سلطنت شد مشروط، اما از نظر محتواي قوانين و احكام مطلق است از اسلامي بودن. مشروطه مطلقه يعني مشروط به رأي مردم و مطلق بودن از اسلام. اين چيزي بود كه اين ها مي خواستند و آن هايي كه مخالفت مي كردند، به اين جهت بود. حالا يا روي مشروعيت تكيه مي كردند نه مشروطيت و مي گفتند: ما مشروعه مي خواهيم نه مشروطه، يا مي گفتند مشروطه مشروعه و گاهي بحث هاي ديگري هم واقع مي شد و از اشكالاتي كه مي كردند اين بود كه شما وقتي مي گوييد مشروطه مشروعه اين مشروطه خودش صفت سلطنت است، آنوقت مي شود سلطنت مشروطه مشروعه; پس امضاي مشروعيت سلطنت است و اين در حالي است كه سلطنت اصلاً در اصلش مشروع نيست.
اين اشكالي بود كه با حذف مشروعه درست نمي شد. وقتي فقط گفتيم مشروطه، ديگر هم سلطنت از مشروعيت خارج مي شود و هم احكام اسلام احيا نمي شود. اشكال وارد بود; ولي راه حلش اين نبود كه قيد مشروعيت را حذف كنيم. به هر حال، اگر بخواهيم بحث را از نظر تئوري بررسي كنيم، ابتدا بايد مفهوم تئوري مشروعيت را روشن كنيم. سلطنت مشروط به احكام اسلام يك تز است; ولي حكومت مشروط به احكام اسلام طرح ديگري است و سلطنت مشروط به رأي مردم نيز دو شكل دارد. اگر از ميان اين چهار گزينه نظر اسلام را جويا شويم، روشن است كه اسلام نمي تواند بپذيرد سلطنت يا حكومتي از قيد اسلام آزاد باشد ولو هزار شرط ديگر داشته باشد، امّا قيد اسلام نداشته باشد. اسلام چنين چيزي را هم نمي تواند بپذيرد; مگر بر اساس تفكر سكولار; يعني بگوييم اصلاً اسلام كاري به حكومت ندارد. آنوقت مي شود گفت كه حكومتي مي تواند مشروع و قانوني باشد ولو اين كه كاري با احكام اسلام ندارد و مخالف احكام سياسي اجتماعي اسلام هم باشد و اين بدان جهت است كه اين ها اصلاً براي اسلام قايل به احكام سياسي ـ اجتماعي نيستند. در گرايش سكولار تفكيك بين دين و دنيا، تفكيك بين دين و مسايل سياسي ـ اجتماعي معنايش اين است كه اصلاً اسلام به مسايل سياسي و اجتماعي ربطي ندارد; كما اين كه امروز در كتاب هايي كه به نام جمهوريت نوشته مي شود يا مقالاتي كه در حمايت از جمهوريت نوشته مي شود، صريحاً گفته مي شود كه اصلاً دين را بايد كاملاً از مسايل حكومت جدا كرد و جمهوري اسلامي مورد نظر ما بر جمهوريت تكيه دارد و قيد اسلاميتش ضعيف مي شود و عملاً اگر كار دست آنها بيفتد، حذف خواهند كرد.
اين چيز تازه اي نيست. اين چيزي است كه در نهضت مشروطيت هم وجود داشت، امروز هم وجود دارد. آن ها همان تربيت يافتگان فرهنگ غربي بودند، اين ها هم همان ها هستند. اگر ما به حركت اخير روحانيت به رهبري حضرت امام ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ دقت كنيم و فرمايشات و سخنراني هاي ايشان از آغاز نهضت تا به آخر را مورد دقت قرار دهيم، نكته هايي براي ما قابل توجه است كه براي آينده و تشخيص وظيفه روحانيت در استمرار اين انقلاب بايد از آن استفاده كنيم. توجه داريد كه موضوع بحث بنده مربوط به نقش روحانيت در استمرار انقلاب بوده است. امام خميني ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ در حركت سياسي خود كه فرعي از يك اوج گيري روحاني و معنوي و اسلامي ايشان بود، به هيچ وجه از رشد معنوي و رشد اسلامي شان دور نشدند. اين حركت به عنوان وظيفه اي اسلامي شروع شد و انجام گرفت و تا آخر ادامه پيدا كرد. ايشان در اين حركت با مشكلاتي مواجه بود. اين مشكلات يك مقداري موروث از نهضت مشروطيت بود.
همان طور كه اجمالاً همه شما مي دانيد و از فرمايشات جناب آقاي دكتر نجفي هم استفاده كرديم، بعد از اين تحولاتي كه در جريان مشروطيت پيدا شد يك حالت دلسردي و سرخوردگي در روحانيت پديد آمد و شايد براي بعضي ها پشيماني پيدا شده بود و نمونه اش را در همان نامه مرحوم شيخ عبداللّه مازندراني ملاحظه فرموديد. اين باعث شد بسياري از علمايي كه در گوشه و كنار و در حاشيه بودند و در متن فعاليت هاي سياسي نبودند حالا چه موافق چه مخالف، اين نتيجه سلبي را گرفتند كه ديگر حركتي مقدس تر، روشن تر و قوي تر از نهضت مشروطيتي كه به دست شخصيت هايي مثل مرحوم آخوندي كه مرجع بزرگ عالم تشيع بود و اين همه علما و بزرگان شاگردان مكتب او بودند صورت نمي گيرد. يك چنين كسي سردمدار اين نهضت بود. مرحوم شيخ عبداللّه مازندراني، مرحوم ميرزا خليل تهراني و ديگران با اين قوت و قدرتي كه شروع كردند آخرش به اين جا انجاميد و امثال تقي زاده يا كسان ديگري آمدند مسير را منحرف كردند. ما هر كاري بكنيم ديگر بهتر از آنها نمي شود و آخرش اين غرب زده ها كلاه سرمان مي گذارند. اين چيزي بود كه به خصوص در دوران پهلوي در بين روحانيان رواج پيدا كرد و خيلي كم پيدا مي شد كسي كه تحت تأثير اين جريان واقع نشده باشد; يعني حالت نااميدي از حركت هاي سياسي، بلكه اين را يك نوع روشن فكري مي دانستند; يعني علماي بزرگي مي گفتند ما بايد از اين تاريخ درس بگيريم و بفهميم كه اگر كساني ديگر وارد اين حركت هاي سياسي بشوند، اين ها فريب خورده اند و هوشياري و چيز فهمي و فراست به اين است كه ديگر وارد نشويد و اين را نشانه روشن فكري عالِم مي دانستند كه گول نخورد و دوباره وارد اين جريانات سياسي نشود و خلاصه از او سوء استفاده نكنند. حالا سن همه آقايان اقتضا نمي كند; ولي از علمايي كه قبل از انقلاب حضرت امام ـ رضوان اللّه تعالي عليه ـ و نهضت روحانيت در اين مسايل صحبت مي كردند، شايد نادر پيدا مي شد كه بر خلاف اين فكر كنند و سخني بگويند. حالا شما در نظر بگيريد كه حضرت امام مي خواهد يك حركت سياسي اسلامي را شروع كند; آن هم در چنين جوي كه در روحانيت وجود دارد و آن ها همه مي گويند: باز هم آخوند ديگري بناست حركتي شروع كند و دوباره فريب اين سياست بازان را بخورد و نتيجه اي جز اين كه ما يك عده كشته و شهيد تحويل بدهيم و بالاخره كار به دست همين غرب زده ها بيفتد نخواهيم داشت.
حالا ببينيد امام با چه قدرت و تدبيري بايد اين موج را بشكند و اين تفكر را تقويت كند كه ما يك وظيفه شرعيِ الهي داريم و نمي شود با اين تفسيرهايي كه حالا از يك تجربه تاريخي گرفتيم، دست از وظايف شرعي مان برداريم. برعكس ما بايد از آن تجربه استفاده كنيم و مواظب باشيم كه ديگر گول نخوريم. حركت را طوري شروع و تدبير و رهبري كنيم كه كار دست آنها نيفتد. امام به خوبي پيش بيني مي كرد كه چنين عناصري وجود دارند و چنين تلاش هايي خواهند كرد كه از خون شهدا به نفع خود بهره برداري كنند; لذاست كه اين همه در وصيت نامه شان، در منشور روحانيت و در جاهاي ديگر تأكيد كرده اند كه نگذاريد كار به دست نااهلان و ليبرال ها بيفتد و حتي گاهي از بعضي گروه ها اسم مي بردند كه اين ها ضررشان از منافقان بيشتر است; نگذاريد كار دست اين ها بيفتد. ايشان معتقد بودند كه ما بايد از تجربه مشروطيت استفاده كنيم. روحانيت مي بايد بسيار فعال وارد ميدان شود و مباني فكري اسلامي بايد روشن بشود و افكار اسلامي چنان در مردم تقويت شود كه ديگر جايي براي سوءاستفاده غرب زده ها باقي نماند و انصافاً امام بالاترين نقش را در اين زمينه داشت. به نظر من يكي از مهم ترين كارهايي كه امام كرد و متأسفانه قدرش شناخته نمي شود همين است: مبارزه با اين تفكر نااميدانه اي كه در مورد فعاليت هاي سياسي بر روحانيت و بر متدينين حاكم بود; البته خدا كمك كرد و يك شرايطي پيش آمد كه مردم ديدند دينشان چگونه در خطر است و ديگر نمي توانند ساكت بنشينند و اين بود كه به هرحال اين تفكر هم تدريجاً عوض شد و اكثر روحانيان و به خصوص مراجع بزرگ، حركت امام را تأييد كردند.
ما نيز بايد عبرت بگيريم و متوجه باشيم كه احتمال دارد چنين جوي براي روحانيت آينده پيش بيايد; يعني خداي ناكرده، باز غرب زده ها بتوانند در ارگان هاي حكومتي و در مراكز تصميم گيري نفوذ پيدا كنند و از همان ابزارهايي كه آن زمان به كار گرفتند، دوباره استفاده كنند و باز روحانيت منزوي بشود و بار ديگر باز همان تجربه تكرار شود كه روحانيت نمي تواند نقش خودش را در صحنه سياسي ايفا كند و گول و فريب ديگران را خواهد خورد يا اگر هم گول نخورد آنها بزور او را از صحنه خارج خواهند كرد. اين خطري است كه مي تواند در آينده تهديد كننده باشد. البته خطرش يك در هزار است; اما خطر را نبايد هيچ گاه دست كم گرفت. نكته دوم كه باز در فرمايشات جناب آقاي دكتر نجفي بود و من براي بحث خودم از آن استفاده مي كنم اين است كه وظيفه روحانيت در استمرار انقلاب چيست؟ ابزارهايي كه غرب زده ها براي رسيدن به اهداف خودشان استفاده كردند كدام است؟
ابزاري كه در دست غرب زده ها بود مطبوعات بود. متأسفانه فرصتي نبود كه در اين زمينه بحث بشود كه اصلاً اين مطبوعات چگونه بهوجود آمد و چه كساني اين ها را به كار گرفتند و توسعه دادند. مطابق شرايط آن روز و آن روزنامه هاي كثيرالانتشاري كه در دست رس مردم قرار مي گرفت از چه زمينه فكري مايه مي گرفت و از چه گروه هايي پشتيباني مي شد و نهايتاً همان ها بودند كه حكومت پهلوي را تقويت كردند و بعد اين حكومت استبدادي را كه در بعضي مراحل از حكومت استبدادي قاجار هم سختگيرتر و بي رحمتر بود، مشروطه خواندند. آن نكته اي كه من مي خواهم استفاده كنم، اين است كه اگر آن روز روحانيت توانسته بود مطبوعات يا حداقل بخشي از آن را در دست بگيرد، به اين زودي مسير مشروطيت منحرف نمي شد و اسلام كنار زده نمي شد. عملاً كار مطبوعات افتاد در دست كساني كه تفكرات غربي داشتند و با اسلام سروكاري نداشتند و اگر يك ته مانده اعتقاد ديني هم داشتند، يك دين سكولار بود، ديني كه فقط مربوط به مسايل شخصي بود و كاري به مسايل سياسي و اجتماعي نداشت.
روحانيت بايد از اين جا درس بگيرد و سعي كند در آينده كه هنوز هم دير نشده، از مطبوعات استفاده كند. ما بايد خودمان را آماده كنيم كه از اين ابزارها و ابزارهاي جديدتر مانند اينترنت به نفع اهداف اسلام ناب محمدي و مبارزه با كج فكري ها و كج انديشي ها و انحرافات ديني استفاده كنيم. اگر اين فرصت را از دست بدهيم و نتوانيم نويسندگان و متخصصان خوبي در امر انواع رسانه ها تربيت كنيم باز اين خطر وجود خواهد داشت كه داستان سوء استفاده از مشروطيت تكرار بشود.
نكته سومي كه مي خواهم عرض بكنم و با آن نكته اول بي ارتباط نيست، سوء استفاده از حربه مغالطات لفظي در رسانه ها و سخنراني ها بود; مثلاً ببينيد همين كلمه مشروطه در ابتدا به چه عنوان مطرح شد و در جريان اين حركتِ اجتماعي ـ سياسي مفهوم واژه تغيير كرد. ابتدا مشروطه قيدي بود براي سلطنت; يعني سلطنت، مطلق نباشد و اختيار تام در دست سلطان نباشد. بعد قيدي به مشروطه اضافه شد كه سلطان مطلق نباشد و مشروط باشد به آراء و خواست مردم و يك قيد ضمني در آن اشراب شد و آن مطلق بودن از دين بود; يعني مشروط به خواست مردم; امّا مطلق از دين. اين ها باري بود كه بر اين كلمه اضافه شد. وقتي در آن زمان مشروطه را در مقابل مشروعه قرار مي دادند، اين بارها را داشت. ديگر مشروطه فقط به معني سلطنتِ مقيد به خواست مردم نبود; بلكه ملاك اين شد كه هر چه مردم مي خواهند; چه در قانون، چه در اجرا، چه در روش ها و چه در ارزش ها. ملاك همين است كه مردم هر چه مي خواهند; همان طور كه در غرب است; يعني مشروطيت مساوي شد با ليبراليسم; مثلاً وقتي آن ها مي گفتند شيخ فضل اللّه مخالف مشروطه است; يعني مخالف ليبراليسم است. در اثر كثرت استعمال، مفهوم ليبراليسم در مشروطيت اشراب شده بود. آن قدر اين لفظ را مساوي با ليبراليسم به كار بردند تا عملاً وقتي گفته مي شد مشروطيت، چنين معنا مي داد كه هر چه مردم رأي بدهند، و همين باعث نگراني علماي نجف شد و قبل از همه، مرحوم شيخ فضل اللّه متوجه شد كه اين دارد اسلام را حذف مي كند مي خواستيم اسلام زنده شود تا جلو ظلم سلاطين و پايمال كردن احكام الهي گرفته شود، حالا برعكس شده است و زمينه اي فراهم شده كه از طرفي ديگر احكام اسلام پايمال مي شود.
اين بازي با الفاظ است. عين همين مسأله درباره آزادي وجود دارد. آن روز هم تكيه كلام بزرگاني چون ميرزاي نائيني يا ديگران همين بود كه اين اختناق، اين فشار، اين ظلم ها بايد برداشته شود. مردم آزاد بشوند; يعني مردم از ظلم و بي رحمي هاي حكومتِ مستبد و از تصرفات و دخالت هاي همسايه شمالي و غربي آزاد بشوند. آزادي وقتي گفته مي شد يك متعلقي داشت و آن آزادي از ظلم، آزادي از حكام ظلم، آزادي از استبداد و استعمار بود; نه آزادي از دين; اما غرب زده ها با آن مايه فرهنگي غربي كه داشتند مرادشان آزادي در مقابل دين بود. آن جا مفهوم آزادي چنين معنايي داشت; يعني آزادي از دين. وقتي مرحوم ميرزاي نائيني و ديگران صحبت از آزادي مي كردند و اين را به عنوان واژه مقدسي مطرح مي كردند; يعني آزادي از استعمار و استبداد; اما آن ها وقتي استعمال مي كردند، منظورشان آزادي از دين بود. آن ها خودشان عامل استعمار بودند; ولي مي گفتند آزادي از استعمار و از دين.
اين بازي با الفاظ از قديم ترين ايام تمدن بشر وجود داشته. امروز هم همين قصه درباره الفاظ تسامح، تساهل، خشونت، مدارا و اصلاحات به صورت بسيار شديدتري تكرار مي شود و مقام معظم رهبري در يك سخنرانيِ مفصل بحث شان را روي همين دو كلمه متمركز كردند كه منظورتان كدام خشونت است؟ همان خشونتي كه در قانون وجود دارد و خلاف خواست تبهكاران است؟ اين خشونت قانوني است كه كسي نمي تواند با آن مخالفت كند. هر كس قانون را قبول دارد، خشونتش را هم قبول دارد. اگر خشونت غيرقانوني را مي گوييد كه هيچ كس آن را قبول ندارد. ايشان در زمينه اصلاحات گفتند: اصلاً انقلاب براي اين اصلاحات بهوجود آمده است. اصلاحات مفاسد اجتماعي كه طبق نظام ارزشي اسلامي و انساني، مفسده هستند. مبارزه با رشوه خواري، دزدي، زير پا گذاشتن قانون و مبارزه با برقراري روابط به جاي ضوابط، بايد اين ها را اصلاح كرد. اصلاً انقلاب براي همين اصلاحات بهوجود آمد. اگر منظور از اصلاحات، اصلاح اين امور است كه اين چيز تازه اي نيست. هدف اصل انقلاب بوده است; اما اصلاحاتي كه شما مي گوييد و امريكايي ها و رسانه هاي خارجي تأييد مي كنند، دين زدايي است و آن ها اصلاح را دين زدايي مي دانند. الان هم متأسفانه گروه ها و افرادي هستند كه در نوشته هايشان اصلاحات را مساوي با دين زدايي مي دانند. اگر اين اصلاحات را مي گوييد هيچ مسلماني نمي تواند بپذيرد.
ببينيد الفاظ چقدر كش دار است و مي تواند معاني متضادي را حمل كند. از وظايف روحانيت در اين عصر اين است كه اين مفاهيم را تعريف كند. آزادي را تعريف كنيم و روشن كنيم كدام معنايش صحيح هست و كدام معنايش صحيح نيست: عقلاً و منطقاً كدام درست است و از ديدگاه اسلام كدام درست است و كدام غلط؟ اصلاحات يعني چه؟ اصلاح يعني رفع مفاسد؟ فساد را چه مي دانيد؟ وجود دين را فساد مي دانيد؟ احكام حجاب را فساد مي دانيد؟ حدود الهي را فساد مي دانيد؟ بله كساني هستند كه اين ها را فساد مي دانند: اِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الاَرْضِ قالُوا إنّما نَحْنُ مُصْلِحُون اما اگر فساد را فساد مي دانيد، بر طبق نظام ارزشي اسلام كه همه اش خلاصه مي شود در مخالفت با دين، چون دين به خاطر اصلاح آمده و شعار انبيا اِن اريد الاّ الأصلاح ما استطعت بود. سيدالشهدا هم براي اصلاح قيام كرد: اُريدُ الاصلاحَ في اُمّة جَدّي. اصلاً هدف دين اصلاح است; اما كلام اين است كه صلاح و فساد كجاست؟ اصلاح و افساد كدام است؟ مصداقش چيست و آن را چگونه تعريف مي كنيد؟ آن چه از آن سوء استفاده مي شود، ابهام و كشداري مفاهيم است. براي اين كه ما خودمان در اين دام ها نيفتيم، ابتدا بايد براي خودمان تعريف كنيم و بعد مردم را روشن كنيم كه اين واژه ها چه معنايي دارد و چگونه كساني ممكن است از آن سوءاستفاده كنند.
شيخ فضل اللّه نوري را به اعدام محكوم كردند و همان طور كه در تاريخ آمده، بسياري از شخصيت ها، عموم مردم و حتي فرزندش براي به دار كشيدن او كف زدند. كسي كه براي مشروطيت و مبارزه با استبداد قيام كرده بود، در عمل ديد استبداد قاجاري بر اين استبداد اجتماعيِ غربي شرف دارد.
امروز هم نمونه هايي از آن را ملاحظه مي فرماييد: به نام آزادي، به نام چند صدايي، به نام جامعه مدني، هر صدايي كه بر خلاف خواست آنها بلند شود، آن را به هزار جور تهمت و افترا و ترور شخصيت و، اگر دستشان برسد، ترور اشخاص محكوم و خفه مي كنند و حالا ما كه نمي دانيم خيلي از قتل هاي زنجيره اي به دست چه كساني انجام شده است و ان شاءاللّه به زودي مشخص شود و معلوم بشود آن كساني كه پيراهن عثمان را مطرح كردند، خودشان قاتل عثمان بودند. به هر حال، ما بايد از اين ها درس عبرت بگيريم و در دام اين مغالطات لفظي نيفتيم و ديگران را هم روشن كنيم تا در اين دام ها نيفتند و نهايتاً ضرورتِ توجه به اين كه تمام حركت هاي اجتماعي، در طول تاريخ، ميان دو قطبِ خداپرستي و بت پرستي نوسان دارد. در مقطع كوتاه تاريخ خودمان نيز اين حركت ها گاهي به طرف اين قطب تمايل دارد گاهي به آن طرف، و گاه به ندرت اتفاق مي افتد كه در نقطه صفر قرار مي گيرد; نه تمايل به اين طرف دارد و نه تمايل به آن طرف. صحبت بر سر اين است كه آيا آدميزاد بنده است؟ و بايد بندگي خدا كند تا به قرب الهي و كمال نهايي خودش برسد؟ يا نه خودش خداست، أَفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَويهُ. من هر چه خودم مي خواهم بايد بشود يا هر چه خدا بخواهد؟ يكي از اين دوتاست. گاهي در مواردي با هم توافق پيدا مي كند. آن كه من دلم مي خواهد، خدا هم مي خواهد و اكثر اوقات توافق پيدا نمي كند; چون آدم زيادت طلب است و حد و مرز نمي شناسد. خوردني ها و پوشيدني ها و مسايل بسياري پيش مي آيد كه حد و مرزي ندارند; امّا خدا براي هر چيزي حدي تعيين كرده: قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيء قدراً كُل شَيء عنده بمقدار، و قانون يعني همين، يعني تعيين حدود، يعني محدود كردن خواست ها و مبارزه با آزادي مطلق. اگر اصالت با خواست خداست، لازمه اش محدود شدن خواست هاي ما است و اين كه خواست ها در چارچوب ارزش هاي كلي اسلام قرار گيرد; به همين دليل كساني صاف و بي پرده و گستاخانه مي گويند ما خدا سرمان نمي شود. زماني دوران تكليف بشر بود; امّا حالا ما تكليف را كنار مي گذاريم و دنبال حقمان هستيم. حقمان را بايد از خدا بگيريم; البته خدايي كه آن ها مي گويند، يعني خداي موهوم، چون به وجود خدا معتقد نيستند. آن ها معتقدند: تكليف مربوط به دوران بردگي بود كه در جامعه عبد و مولايي وجود داشت. آنوقت مي گفتند: انسان عبد و خدا مولا است. دوران بردگي به پايان رسيده است. مي گويند: مفاهيم ديني هم تابع مفاهيم اجتماعي است. آن روزي كه برده داري رواج داشت، در دين هم مفهوم عبوديت و مولويت شكل گرفت و وقتي نظام برده داري پايان يافت، اين مفاهيم نيز از دين حذف مي شود!
كساني كه در قطب خداپرستي قرار دارند از سرتاپاي كلامشان، رفتارشان و منششان بندگي و خداپرستي مي بارد. كلمات امام را ببينيد; همه اش اسلام، خدا و دين است. كساني هم، به عكس، عارشان مي آيد كه در سخنانشان يك كلمه اسم خدا را بياورند; و اذا ذكراللّه وحده اشمأزّت قلوب الذين لايؤمنون بالاخرة. بقيه مردم نيز بين اين قطب ها در نوسانند. گاهي به اين نزديك مي شوند گاهي به آن. من و شما هم مي بايد خود را با همين معيار بسنجيم. ببينيم انگيزه ما در حركت ها خواست خودمان است يا خواست خدا؟ صبح كه از خواب بلند مي شويم، مي گوييم چون خدا خواسته بلند مي شويم يا چون دلم مي خواست؟ درس مي روم چون خدا خواسته يا خودم خواستم؟ سخنراني مي كنم چون خدا خواسته يا خودم مي خواهم؟ موضعگيري سياسي مي كنم چون خدا خواسته يا خودم مي خواهم؟ هر اندازه كه انگيزه ها خدايي تر باشد به قطب انبيا نزديك تريم و هر چه انگيزه ها نفساني تر باشد به قطب شيطان نزديك تر شده ايم. از اين دو حال خارج نيست. حركت هاي سياسي هم با همين معيار سنجيده مي شود. احزاب و گروه ها هم با همين معيار ارزيابي مي شوند. كساني علناً و صريحاً مي گويند: ما خدا سرمان نمي شود و كساني منافقانه اسمي از خدا و دين و گاهي حتي قانون اساسي و ولايت فقيه مي برند; ولي در دلشان سر سوزني نه به خدا ايمان دارند نه به قيامت، چه رسد به ولايت فقيه و قانون اساسي. ابزار تحقق خواسته هايشان اين است كه به يك صورتي خواست خودشان را به عنوان خواست اجتماعي مطرح كنند و با پول و تبليغات به اسم خواست مردم خواست خودشان را حاكم كنند. اگر چشم باز كنيد، نمونه هايش را فراوان مي بينيد. در طول تاريخ بوده، امروز هم هست. ما بايد سعي كنيم اين كفه خداپرستي را تقويت كنيم. اول در خودمان، و بعد در جامعه. ديگر بيش تر وقت شما را نگيرم.
والسلام عليكم و رحمة اللّه