بخش 2

ابزار کفر، درون خانه اسلام مظاهر زیبای کفر جدید




كه انقلاب اي در سال 1979 ميلادي در ايران به پيروزي رسيد از آن بيم داشتم كه چيزي بيش از لمحه اي از نور نباشد كه ناگزير دوباره مغلوب تاريكي مي گردد!...

اين ترس تقريباً دائمي بود كه ما را در مؤسسه اسلامي برانگيخت تا از اين نور، در حد امكان بهره مند شويم.

 ولي پس از اشغال لانه جاسوسي آمريكا، توسط دانشجويان مسلمان پيرو خط امام در نوامبر سال 1979 اين نظريه و احتمال كه انقلاب اسلامي يك واقعيت اعجاب انگيز و تحسين برانگيز موقت نخواهد بود، قوت گرفت و ما بطور جدي احساس كرديم كه مدت درازي از نور خورشيد بهره د خواهيم شد و بعد از زمستاني سرد، طولاني و تاريك در تاريخ مسلمانان، بهار تجديد حيات فرا رسيده است.

آنچه از آن به بعد در داخل ايران و در دنياي خارج، در رابطه با ايران به وقوع پيوسته است به من اطمينان بخشيده كه انقلاب اسلامي ايران، تجلي واقعي حقيقت محض - كه اسلام است - مي باشد.

در سالهاي گذشته ما در موسسه اسلامي تمام وقت خود را به مطالعه چگونگي انقلاب اسلامي اختصاص داديم و بيشترين توجه ما بر اين محور متمركز بوده است كه به نحوي - و در حدود امكانات خود - انقلاب اسلامي را به امت اسلامي خارج از ايران ربط دهيم. ما در همان ابتداپي برديم كه به گونه اي اندك مي توانيم برادران خود را در ايران ياري دهيم    درحقيقت يكي از ويژگي هاي يك انقلاب اسلامي، استقلال ذاتي و خودكفائي آن است و آنچه در سالهاي گذشته رخ داده است نظر ما را كه انقلاب اسلامي كاملاً به خود متكي بوده و مستقل است، تاييد نموده و البته بايد هم چنين باشد، چرا كه اسلام حقيقت تام است و هر نوع تجل آن بايد به طور كامل استقلال داشته باشد.

اين، همچنان بدان معني است كه هر جزء كوچك از كل خود نيز تجلي كل است و به همين دليل كاملاً مي تواند نشان دهنده حقيقت وجودي خود، به تنهايي باشد، گويي كه خود تمام حقيقت است و شايد به همين دليل ابعاد فيزيكي نمونه حقيقت تام در ابتداي پيدايش همواره كوچكلوه مي كند. مدينه پيامبر (ص) و دوران خلفاي راشدين را بررسي مي كنيم. اگر تجلي فيزيكي تمام حقيقت لازم بود كه به وسعت خود حقيقت باشد، خداوند متعال يك قاره و يا يك شبه قاره را براي وحي و نبوت انتخاب مي فرمود، ولي مي بينيم كه جمعيت پراكنده و نسبتاً كم حجاز چيزي از كمال و خاتميت نبوت و وحي نمي كاهد و تمامي حقيقت سرتاسر گيتي را دربرمي گيرد، ولي همچنين در كوچكترين ذرات نيز بسر مي برد و هرگاه هرجا، و يا هرگونه كه تمامي حقيقت، خود را متجلي سازد، بر باطل عليرغم ابعاد و قدرت آن، غلبه مي يابد و اصولاً يك خصلت اساسي باطل، نقص دائمي آن است و اين كه باطل همواره احساس ناامني مي كند. باطل هر اندازه كه به ظاهر نيرومند و ريشه دار باشد هميشه از هر شكلي از حقيقت، ترس و واهمه دارد و به همين دليل است كه كارگزاران و حاميان و تغذيه كنندگان باطل، هميشه ناتوان و ناامن هستند و ايعف و احساس ناامني، خود را به صورت تلاش در قدرت طلبي، سودجوئي، تجاوز، سركوبگري و استثمار ظاهر مي سازند.

در حركت سريع و گسترده تاريخ و در تاريخ نويسي اسلام، دوره هايي تكراري از برتري كفر و برتري اسلام به طور آشكار وجود دارد. به نظر من اصولاً اين دوره هاي تكراري از انحرافات و تصحيح انحرافات، جوهره زنجيره طولاني پيامبران تا زمان ختم نبوت به وسيله پيامبر اسلام (ص) بوده است. با اين حال بايد توجه شود كه تاكنون همه مراحل درگيري بين اسلام و باطل در مناطقي تقريباً كوچك و از نظر جغرافيايي محدود، بوقوع پيوسته است. تمام پيامبران قبل از حضرت محمد (ص) بر ملت هايشان وارد گرديدند، اما هرگز خاتميت، جهان شمولي و يا پايدا پيامي را كه آورده بودند اعلام ننموده اند، البته خود حضرت محمد (ص) نيز در آغاز از نظر جغرافيائي در يك ناحيه كوچك از جهان باقي ماند. اگرچه رسالتي را كه بر عهده داشت و نمونه اي را كه ارائه نمود، براي همه انسانها و براي همه زمانها بوده است. بدين ترتيب يك مله جهاني بين اسلام و كفر سرانجام اجتناب ناپذير است، و به نظر من اين مقابله جهاني يك امر اجتناب ناپذير تاريخي است.

اينكه چگونه و در چه تاريخي اين درگيري جهاني به وقوع مي پيوندد، قابل پيش بيني دقيق نيست. آنچه براي ما اهميت دارد، اين است كه دريابيم تاريخ بي وقفه به سوي چنين درگيري در حركت است و امت اسلام، بايد خود را براي رويارويي با آن آماده سازد، و براي آن، علو شوق به وجود آورد. به تعبيري اين مقابله درحقيقت يك ويژگي و تركيبي مداوم از تاريخ است. تاريخ اسلام بعد از خلفاي راشدين شاهد انحرافات روبه تزايد قدرت سياسي مسلمانان، با دوري از معيارهاي پي ريزي شده توسط پيامبر اكرم (ص) و قرآن كريم بوده است و همين قدرت هياسي و انحرافي مسلمانان منحرف عمدتاً مسئول بسياري از ضرباتي بوده اند كه بر كفر جهاني، در بسياري از نقاط دنيا در رابطه با گسترش اسلام - از سواحل اقيانوس اطلس تا اقيانوس آرام - وارد گرديد؛ اما متأسفانه به دليل انحراف بنيادي و روزافزون در حاكميت، قدرت سياسي سلمانان محكوم به ضعف، نابودي و تسليم تدريجي دربرابر نيروهاي كفر بود.

    در اينجا قصد ندارم كه رابطه بين سقوط سياسي مسلمانان و پيدايش روبه افزايش قدرت سياسي كفر را به طور كامل توضيح دهم، ولي به هرحال اين يك حقيقت تاريخي است كه رخ داده است. از دويست سال قبل و يا بيشتر، شايد از آغاز سقوط اسپانيا ، تمام مناطق مسلمان نشين جه و مراكز قدرت سياسي، اداري و اقتصادي آنها تحت سيطره كفر درآمده است.

اين نشان دهنده اهميت دوره استعمار و امپرياليسم براي ما مسلمانان است، اگرچه مناطق غيراسلامي نيز توسط همين نيروها تسخير شده و به استعمار كشانده شدند.

در مناطق غيراسلامي، تنها برتري يك نيروي كفر نيرومند بر نيروي كفر ناتوان بوده است، اين حقيقت كه نيروهاي كفر از طبيعت و ويژگي بنيادي و اساسي مقابله بين اسلام و كفر آگاه بوده اند، از هجوم آنها براي مسيحي كردن بت پرستان آفريقا و به كارگيري مسيحيت ارتجاه عنوان اسلحه سياست هاي استعمار و امپرياليسم قدرت هاي غربي كاملاً نمايان است.

پس، موضوع مورد بحث من، روند تاريخ است كه جهان بي وقفه به سوي يك درگيري جهاني بين حق و باطل و اسلام و كفر پيش مي رود. براي به وقوع پيوستن چنين امري، لازم است بين نيروهاي اسلام و كفر، حالت تضاد و دو قطبي جهاني بوجود آيد.

نمونه هاي دوره اي تاريخ، به واسطه درگيري ها و خصومت هاي پي درپي بين اسلام و كفر، اين الزام را به وجود مي آورد كه كفر، نقشي نيرومند، جسور و مبارزه طلب را ايفا مي كند.

براي يك مبارزه جهاني، لازم است كه نيروي كفر به گونه اي جهاني سلطه گر، استكباري، متمركز و سازمان يافته جلوه گر شود. به نظر من اين چيزي است كه هم اكنون به طور كامل رخ داده است. امروز تمدن غرب، به مثابه چتر وحدت جهاني كفر درآمده است. كفر در تمام ن در اكثر مراحل تاريخ مي زيسته است و سرتاسر تاريخش تمدن هاي متعددي را از خود به يادگار گذاشته است. تمام اين تمدن هاي نخستين در مناطق جغرافيايي محدودي مانند مصر، چين، هند، بين النهرين و يونان به وجود آمده و رشد يافتند. تمدن غربي نيز در قسمتي محدود از قاوپا به وجود آمد. هدف اين بحث، آن نيست كه عواملي را كه باعث تبديل تمدن اروپايي به يك تمدن جهاني گرديد مورد بررسي قرار دهد، هجوم اساسي تمدن غرب به سوي نابودي و تجزيه شخصيت جامعه انساني از جمله جامعه خود را در بحث ديگري تحت عنوان تماميت و تفكيك در سياست اسم و كفر 1 مطرح ساخته ام. ولي جهاني نمودن يك نيروي اساساً ويرانگر، تحت پوشش تمدن يك واقعه اسف بار مهم تاريخ است كه نياز به توضيح بيشتري دارد.

عاملي كه غرب با آن خود را بيشتر معرفي مي كند و با تكيه بر آن ادعاي حق برتري جهاني را مطرح مي نمايد، تكنولوژي برتر آن است و البته غرب، آن را انعكاسي از روش برتر خود در تحقيقات علمي مي داند و دنياي غير غربي، خود را آنچنان در دست آوردهاي تكنولوژي غرب ليغات دروغيني در رابطه با شكست ناپذيري آن اسير كرده است كه لازم است هيولاي تكنولوژي در بوته آزمايش واقعي، تحليل و براي هميشه دفن گردد.

 البته، در اينجا، جايي براي توسعه اين بحث به صورت مفصل وجود ندارد. آنچه لازم است به آن اشاره كنيم، اين است كه آنچه در رابطه با علم و تكنولوژي غرب وجود دارد، در حقيقت ثمره تلاش جمعي انسان در سرتاسر تاريخ براي غلبه بر محيط فيزيكي اوست. اگر ما با دقت ه پايه هاي رياضيات و علوم جديد بنگريم، درمي يابيم كه همه آنها در بسياري از نقاط دنيا در فرهنگ هاي غير غربي پي ريزي شده اند. درواقع قسمت عمده اي از علوم و تكنولوژي هاي وابسته به آن، اصولاً غير غربي هستند. آنچه رخ داد، اين بود كه انسان غربي زماني از عك و قرون وسطايي خود بيرون آمد كه علوم و تكنولوژيهاي وابسته، چون ميوه اي رسيده براي يك جهش و رشد تصاعدي مناسب بودند. غرب صرفاً ميراث خوار تمدن انسانها شد و آنرا سرمايه خود قرار داد و ادعا نمود كه همه آن، غربي است! سطح كنوني علم و تكنولوژي، يا سطحي قابل ملظه از دست آوردهاي علمي، حدوداً در چنين زماني بدست مي آيد و اين يك بدبختي ظالمانه است كه بشر به چنين سطحي از دست آوردهاي علمي و تكنولوژي، زماني دست يافته است كه مخرب ترين تمدن جهان، يعني تمدن غرب با قدرت تمام به پيش مي تازد.

بنابراين، تكنولوژي و علوم جديد، بيش از آن كه هديه غرب به بشريت باشد، هديه اي از جانب كل بشريت به غرب است. غرب، اين هديه را به ظالمانه ترين روش ممكن به كار برده است، چنان ظالمانه كه تنها غرب قادر به انجام آن است. توسعه سلاحهاي هسته اي، به كارگيري آنر پايان جنگ دوم جهاني و تهديد غرب مبني بر به كارگيري مجدد آنها در يك جنگ بين دو جناح تمدن غرب، نشانه هايي از انگيزه هاي مخرب و خود نابودكننده غرب مي باشد. انسان غربي، براي جهاني كردن ابعاد تمدنش از علوم و تكنولوژي سوءاستفاده كرده است و بدين گونه قدرت با تمركز نيروهايش در معدودي از مراكز مختلف، جهاني گرديده است.

 

 

ابزار كفر، درون خانه اسلام

 

    اكنون قدرت سياسي كفر بايد مورد آزمون قرار  گيرد، چرا  كه اختلاف ظاهري  در ميان مظاهر قدرت آن  در غرب، نشانه هايي از فساد دروني  دارد. البته، نخستين نكته اي  كه  بايد به  آن توجه  كرد، اين است كه غرب امروز ديگر  واژه خاصي در محدوده جغرافيائي ويژه نيست.

 مراكز عمده قدرت غرب، در آمريكا، شوروي و اقمار اروپايي وابسته قرار دارند. ساير مراكز مهم قدرت غرب - به مفهوم عام و غيرجغرافيايي - چين، ژاپن، كانادا، هندوستان، آفريقاي جنوبي و زلاندنو هستند. سلطه سياسي بر ساير نقاط جهان از كانال يك سيستم جهاني وابسته متشكل از حكومت هاي قومي ناتوان، اعمال مي گردد، دو مركز عمده قدرت غرب، يعني آمريكا و شوروي براي گسترش نفوذ و يا بخاطر منافع خود، به رقابت پرداخته و درگير اختلافات ويژه اي هستند در حالي كه هر دو جناح، مساله منافع حياتي   يكديگر را به رسميت شناخته و به آن احت مي گذارند. البته اين اختلافات به طور روزافزون به صورت اموري نمايشي در آمده اند. آمريكا و شوروي لقب ابرقدرت را با فخرفروشي فراوان به رخ يكديگر مي كشند و آنچه از اين امر درنظر دارند اين است كه آنها، قدرت كافي براي تحصيل تمام يا بخشي از اهداف خود را درم بين المللي و دربرابر هر نيروي مخالف دارا مي باشند.

البته به نظر ماهم، در درون خانه كفر ، ابرقدرت ها واقعاً برترند، ولي همين ابرقدرت ها نيز نياز به آزمايشي دقيق تر دارند. معروفترين مشخصه آنها قدرت نظامي آنهاست كه در جهان معاصر، در مالكيت جديدترين سلاحهاي هسته اي و سيستم هاي نقل و انتقال و توانائيبي به هر هدفي در روي زمين تبلور مي يابد.

اين ابرقدرتها همچنين داراي نيروهاي پشتيباني هستند كه متشكل از افرادي آموزش ديده و سربازان حرفه اي كه قادرند در خشكي، هوا و دريا بجنگند، مي باشند.

اين توان نظامي از پشتيباني منابع وسيع اقتصادي ابرقدرتها و همچنين دسترسي و استفاده از منابع اقتصادي ديگران، برخوردار است. آنچه بر تمام اين قدرت نظامي سلطه دارد، دستگاه هاي خشن و بي رحم سياسي است كه از ماشينهاي وسيع اداري حكومتي و سازمانهاي بسيار پيچيدو ماهر، به منظور سركوب داخلي و خارجي، شكل گرفته اند.

علاوه بر اين ها، هر ابرقدرتي به يك فلسفه  نيز مجهز است. بررسي و ارزيابي فلسفه هاي حاكم بر انديشه دو ابرقدرت معاصر از اهداف اين بحث خارج است. تنها نكته اي كه بايد به آن توجه كرد اختلاف بين اين دو فلسفه پوچ و بي ريشه مي باشد. هر دو آنها به يك گرايشن كه مميزه كفر در همه جاست، تعلق دارند. هر دو آنها فاقد موازين اخلاقي بوده و بلكه عمدتاً برضد اخلاق بوده و هر دو دژه هاي ماترياليسم كور مي باشند. اينكه آنها، پيرواني در همه نقاط دنيا دارند، نكته قابل توجهي است كه بايد در رابطه با ابرقدرت هاي امروز، ب توجه كنيم. با تأسف بايد گفت كه همه اين پيروان كفر كافر نيستند، در حقيقت، تعداد زيادي از آنان را مسلمانان ظاهري تشكيل مي دهند. بيشتر جوامع جهاني مسلمانان به جوامعي با معيارهاي دوگانه تبديل شده اند. نهادهاي اسلامي در سطح روستا و در سطح مساجد محلي هنوز بي هستند و فعاليت دارند.

    اين نهادها كه به وسيله زكات و تبرعات حمايت مي شوند، خواسته هاي صرفاً مذهبي جامعه هاي سنتي مسلمانان را برمي آورند. ساير نهادهاي اجتماعي، اقتصادي، اداري و سياسي جوامع سنتي مسلمانان، به طور كلي ناپديد گشته و سازمانهايي بر مبناي نظام غربي جايگزين آناند و نهادهاي جديد، درواقع به سبك غرب و تماماً توسط يك گروه روشنفكر تحصيلكرده غربگرا تغذيه مي شوند.

در راستاي هدف اين بحث، ما با اطمينان مي توانيم بگوئيم كه روشنفكر تحصيلكرده غربگرا در كليت خود وسيله اي دراختيار كفر در جوامع مسلمانان هستند، البته فرد فرد اين روشنفكران همگي مسلمانند و بسياري از آنها غالباً پرهيزكارند كه با برداشتي غلط از اين مفهوم، توان آنها را متقي نيز ناميد. ولي به عنوان يك طبقه اقتصادي و اجتماعي، اين گروه از روشنفكران محصول تعليم و تربيت غرب مي باشند و در عمل، همواره در خدمت منافع غرب قرار گرفته اند. البته اين طبقه، آگاهانه خود را در خدمت غرب قرار نمي دهد، بلكه گاهي حتي از مقدار زيادي از الفاظ داغ و كلمات تند ضدغربي نيز استفاده مي كند.

آنچه كه آنها نمي دانند و شايد قادر به فهم آن نيستند، اين نكته است كه درك و برداشت آنها از منافع خود و جامعه، چنان به وسيله تحصيلات و تربيت غربي آلوده گشته، كه به طور خودكار، مطابق با منافع غرب عمل مي كنن    ابزارهاي اصلي پيروي از منافع غرب بعد از دوره استعمار قديم، تحصيلات عاليه ! درهاي باز ، مدرنيزه كردن و توسعه است. روشنفكر تحصيل كرده غربگرا تمام اين واژه ها را در مفهومي كه غرب به او ارائه كرده است، درك مي كند و در حقيقت او فلسفه غرب را مي پذ البته ديگر اهميت چنداني ندارد كه دسته اي از اين روشنفكران، خود را چپي ، ناسيوناليست و يا حتي كمونيست بنامند، همانطور كه اگر گروه ديگري از اين روشنفكران، خود را اسلامي بخوانند و به سوي احزاب اسلامي هجوم آورند، نمي توان آن را با ارزش و مهم تلقي كرد.

اصولاً تا زماني كه سبك و روش زندگي يك روشنفكر - ولو بظاهر مسلمان - به شكلي ماهيت غربي دارد، او را بايد به عنوان ابزار كفر در جوامع مسلمانان به حساب آورد. نكته مهمي كه بايست تكرار شود اين است كه اكثر اعضاي اين قشر روشنفكر، از نظر فردي و در زندگي خصوصي سلمانان معتقدي هستند، ولي به عنوان يك طبقه اجتماعي، اقتصادي و سياسي، جزء جريان و خط كفر مي باشند و متأسفانه از طريق اين گونه روشنفكران، تمامي امت، امروزه در سلطه كفر قرار دارد. البته روشي كه موفق بوده عده زيادي از مسلمانان را ترغيب نمايد كه با ميل و اخت ابزار كفر شوند نيز سزاوار توجه و بررسي است.

 

مظاهر زيباي كفر جديد

    كفر جديد در مظاهر زيباي علم، فلسفه، تكنولوژي، دموكراسي و پيشرفت تجلي مي كند و اين نوع كفر، يك اعتماد ظاهري به خدا  را نيز حفظ كرده است.

جمله خداوند مرا ياري كند  را  هر رئيس جمهوري آمريكا كه حتي  در قلب خود به خداوند معتقد نيست، بر زبان مي آورد.

انسان غربي با پذيرش حدي پايين از خداپرستي و ساير مراسم مذهبي به عنوان يك  زيربناي  فرهنگي در جامعه اي غير ديني، بين مذهب و كفر آشتي  برقرار نموده است. حتي تشكيلات مذهبي غرب نيز برتري  دنياي غيرمذهبي را پذيرفته اند و به همين علت است كه هيچ رهبري يا حركت  در غرب وجود ندارد كه در جهت واژگون كردن دنياي ضدمذهبي تلاش نمايد و بي شك، چنين مذهب سرسپرده و تسليمي، براي تصورات غرب، مناسب تر است و پيروان مسلمان خود را نيز فريب مي دهد تا باور كند كه غرب، جامعه اي مذهبي است يا اينكه حداقل در غرب آزادي مذهبي وجود.

روشنفكر غربزده در امت اسلام، آگاهانه يا غيرآگاهانه نوعي تلاش و حركت براي پائين آوردن اسلام در اين حد را در خود مرتكب شده است - كه اين به معناي جداشدن دائمي جوامع مسلمانان از اسلام و سلطه دائمي غرب و كفر بر اسلام است.

در سالهاي اخير، من به طور مكرر در بحث هاي خود مطرح ساخته ام كه نقشه سياسي امت اسلام به نحوي توسط نيروهاي استعمارگر غربي كشيده شده، تا سلطه مداوم خود را بر سرزمين ها و ملت هاي اسلام حفظ و تضمين كند. امت اسلام به حكومت هاي كوچك قومي تقسيم شده است واي سياسي، اداري و اقتصادي اين حكومت هاي قومي هم، همه اخذ شده از غرب است. نظام آموزشي آنها، غربي است و افرادي كه در رأس اين حكومت هاي قومي هستند، همگي يا در خود غرب و يا در دانشگاه هاي داخلي، ولي به سبك غرب، از آموزش هاي غربي بهره مند شده­اند.

  نيروهاي نظامي و كادرهاي اداري طبق مفهوم غربي دولت خوب تربيت شده اند. اقتصادهاي فئودال - سرمايه داري در اين كشورها، به اقتصاد غربي و بازارهاي جهاني تحت كنترل غرب وابسته مي باشند. اغراق نيست اگر گفته شود كه حكومت هاي قومي به ظاهر استقلال يافته، اعد از دوره استعمار قديم، بيش از آنچه كه در روزهاي اوج استعمار بودند، به غرب تكيه دارند.

 در اين بحث، من قصد ندارم به جزئيات دقيق مكانيزم وابستگي و آسيب پذيري اين حكومت هاي قومي بپردازم. تنها نكته اي كه به آن اشاره كرده و آن را با تمام تاكيدي كه امكان دارد، بيان مي كنم، اين است كه تمام حكومت هاي قومي، امروزه حتي آنهايي كه خود را اسلامي نامند ، درحقيقت، جزيي تفكيك ناپذير از خانه جهاني كفر هستند. اين حكومت هاي قومي و نظامهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي آنان، به جريان اصلي تاريخ اسلام تعلق ندارند. آنها نماينده و معرف اسلام راستين و مسلمانان واقعي نيستند و نمي توانند باشند. آنها پايه هايي هستند كه بناي اسلام را نمي توان بر روي آنها استوار كرد. آنها سلاح ساخته شده به وسيله توطئه هاي كفرند كه مسئوليت تحت سلطه بودن دائمي، شكست و نابودي تدريجي نيروي اسلام و امت را به عهده دارند.

 البته براي ما لذت بخش نيست كه تمامي چهل كشور جديد قومي مسلمان نشين را به خانه كفر وابسته بدانيم، ولي انجام چنين كاري، تنها روبروشدن شجاعانه با حقايق موجود است. هرگونه مسامحه و قصور در شناسايي دقيق شرايط حاضر، فقط درد و رنج امت اسلام را زيادتر و طولي تر مي كند و آن روزي را به تأخير مي اندازد كه اسلام بتواند به تنهايي سرنوشت بشريت را كنترل و هدايت كند. درواقع با نسبت دادن وابستگي هر چهل حكومت قومي به خانه كفر ضرري متوجه اسلام و مسلمين نمي شود.

 درك اين مطلب كه امت اسلام، علاقه به وضعيت كنوني جهان ندارد، ما را از هر نوع قيد و بند رها نموده و قادر مي سازد كه به نقشه جهان در شكل طبيعي و نخستين آن بنگريم. تنها مرزي را كه ما به رسميت مي شناسيم، مرز بين اسلام و كفر است. كشيدن چنين مرزي در ميان خا هاي خودمان، در حقيقت رنج آور است. معهذا اين نوعي عمل جراحي است كه بايد صورت بگيرد. قطع عضو كوچك و فاسد تنها راه نجات امت اسلام از زمين گيرشدن كامل و بردوش كشيدن ننگ تحت سلطه دائمي كفر قرارگرفتن است. اگر اين عمل جراحي با آگاهي كامل از ابعاد معنوي آن صوريرد، آنگاه درد ظاهري به شادي بزرگي تبديل خواهد شد. نيازي نيست كه يادآور شويم كه در صدر اسلام، تازه مسلمانان عمدتاً از خانواده ها و قبايل كافر بودند. خط بين اسلام و كفر در مكه و مدينه از ميان خانواده ها و اقوام مي گذشت.

اسلام، پدر و فرزند را در مواضعي مقابل يكديگر و برادر را در برابر برادر و شوهران را رودرروي همسران قرار داد. امت اسلام در حال حاضر مدتي است كه از يك فلج موضعي، به واسطه اين كه برخي از عصب هاي حياتي آن در خانه اسلام ابزار كفر گرديده اند، رنج مي برد.

يك عمل جراحي كه باعث شود انسان از اين فلج، رهايي يابد و سلامت كامل خود را دوباره به دست آورد و آن را به كنترل خود و تمام اعضاء خود درآورد، راه حلي بنيادي در تاريخ است كه امت اسلام بايد انجام دهد.

اين عمل جراحي، از آنچه كه واقعاً وجود دارد، بزرگتر مي نمايد. اگر امروز به امت اسلام


| شناسه مطلب: 79792