متن کامل
بسم اللَّه الرّحمنِ الرّحیمِ پاسخ به سؤالات عقیدتی تهیه و تنظیم: ناصر سودانی گروه 4 (خاورمیانه غربی و شمال آفریقا) "بسم تعالی" والحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. پاسخ به سؤالات عقیدت
بسم اللَّه الرّحمنِ الرّحيمِ پاسخ به سؤالات عقيدتي تهيه و تنظيم: ناصر سوداني گروه 4 (خاورميانه غربي و شمال آفريقا)
"بسم تعالي" والحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي محمد و آله الطاهرين. پاسخ به سؤالات عقيدتي يكي از دو شبهه زير پيرامون حديث غدير و ديگر احاديثي كه در بردارنده ولايت امير المومنين علي (ع) ميباشد را ارزيابي كنيد: از آنجا كه لفظ ولي بين چند معني مشترك ميباشد اين احاديث قابل استناد نميباشد. براي يافتن معناي "ولي" در «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» قرايني چند مفيد فايده است. و ظواهر و قراين ميتواند معناي مراد "ولي" را بخوبي نشان دهد. 1- آيه نازله در حجة الوداع با خطاب يا "ايهاالرسول" است نه يا "ايهاالنبي" و اين ميرساند كه موضوع به رسالت مربوط ميشود نه به مسأله شخصي و عاطفي و خصوصي پيامبر. 2- امر خداوند با صيغه مبالغه (بلغ) است كه حتم و جزم و قطعيت و دقت و سرعت و عدم تأخير را ميرساند نفرموده قل، يا ابلغ، يا انذر، يا اقرأ، بلكه بَلِّغ كه اهميت موضوع را ميرساند كه فراتر از موضوع شخصي و خصوصي است. 3- «ما انزل اليك من ربك» مطلبي نيست كه مربوط به توحيد و معاد و نبوت باشد زيرا اين اصول را پيامبر از همان آغاز بعثت تبليغ فرموده و ابهامي را فرو گذار نكرده است. هم چنين فروع دين (نماز، روزه، حج، زكوة، جهاد، خمس، امر به معروف، و نهي از منكر....) را بخوبي تبيين فرموده و با اين احكام آشنايي داشتهاند. آن موضوعي را كه بايد به طور رسمي و براي همگان آنهم در سفر حج كه مردم پس از مناسك خسته و كوفته بودند و از حيث شرايط جوي و جغرافيايي وضع سختي را بواسطه آفتاب سوزان و بيابان تفتيده و هواي داغ پشت سر گذارده تبيين فرمايند قطعا موضوع مهمي است كه آينده رسالت و مكتب را تضمين ميكند و با اساس آن ارتباط مستقيم پيدا خواهد كرد. آخرين ايام عمر مبارك پيامبر(ص) (هفتاد روز از حيات گرامي ايشان باقي مانده) در يك سفر عبادي عمومي (آنهم رفتگان در مسيرهاي خاص را امر به رجوع و نرسيدگان را در انتظار بنشينند تا اجتماع عظيمي بهم رسد) حكايت از آن دارد كه «ما انزل من ربك» امر مهمي است كه تأكيد پيامبر را ميطلبد و اتمام حجت باشد كه كسي ادعا نكند كه امر بر من مشتبه شده است و يا پيام به من ابلاغ نشده و يا با واسطه شنيدهام بلكه زن و مرد، پير و جوان، مكي و مدني، شامي عراقي، يمني، طائفي، حضري و بدوي همه به طور مستقيم از پيامبر شنيدهاند. 4- مطلب آن چنان اهميت دارد كه ارتباط مستقيم با خود رسالت و آينده آن پيدا ميكند چنانچه پيامبر(ص) بازگو نكند اصل ابلاغ نا تمام و ناقص باقي ميماند: «و ان لم تفعل فما بلغت رسالته» پس اعلان ولايت مربوط به رسالت است نه امر شخصي و خصوصي. اگر موضوع ابلاغ نشود همانند آن است كه رسالت ابلاغ نشده است. 5- از «والله يعصمك من الناس» معلوم ميشود موضوع «ولايت اعلام شده» مربوط به "ناس" است كه اگر گفته شود خداوند دين و مكتب رسول را از آسيب و خطرات فروپاشي و از هم گسيختگي نجات ميدهد. 6- در جريان خطبه "غدير خم" پيامبر اكرم(ص) همه موضوعات مربوط به اصول و فروع دين را يكايك ابلاغ ميكنند و از مردم شهادت ميگيرند(اللهم هل بلغت) و پاسخ ميدهند: بلي يا رسول الله قد بلغت و آنگاه آن حضرت سؤال مهمي را طرح ميفرمايند كه دقيقاً معناي "ولي" را برايمان روشن ميسازد: «الست اولي بكم من انفسكم» بحث ولايت را پيامبر(ص) در اينجا منحصراً مرتبط با ولايت بر نفوس كه حق رهبري است عنوان ميفرمايند. «اولي بكم من انفسكم» يعني سزاوارتر از شما به جانتان يعني جانتان در اختيار و تصرف من است. تصرف در جان و صاحب اختياري همان مقام ولايت و رهبري و سرپرستي است كه حق نبي اكرم(ص) است و لهذا مومنين پاسخ ميدهند: بلي يا رسول الله: «النبي اولي بالمومنين من انفسهم» اين اقرار و اعتراف معناي "ولي" را در «اولي به تصرف در نفوس» منحصر ميكند و بلافاصله پس از آن پيامبر دست علي را برداشته و اعلام ميفرمايد: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» در حقيقت اين عبارت (من كنت مولاه به معناي من كنت اولي به نفسه) هركس كه رهبر و پيشوا و صاحب اختيار در تصرف جان او بودهام پس از من علي اين حق و اختيار و منزلت را دارد. و جالب آن است كه بلافاصله ميفرمايند: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله». پيامبر(ص) روشن ميفرمايند كه ولايت علي(ع) ولايتي نيست كه بدون مسأله و درگيري و جبههگيري باشد بلكه كساني آن را خواهند پذيرفت و حمايت و ياري خواهند نمود و برخي رودرروي او خواهند ايستاد لذا «وال من والاه و عاد من عاداه» فرمودند. چنين ولايتي دشمنخيز است، عدوات برانگيز است و عكس آن و اين خط را پيامبر(ص) ترسيم نمودهاند. مقوله نصرت و ياري و برعكس منحصرا در حاكميت داشتن و رهبري است. پيروي و اطاعت يا مخالفت و سركشي مرتبط با صاحب اختياري و سرپرستي جامعه است.7- پس از اعلان ولايت علي(ع) مسلمانان زن و مرد با او بيعت كردند بيعت مسلمانان و گفتن كلماتي نظير (بخ بخ لك يا اباالحسن اصبحت مولاي و مولا كل مومن و مومنه) نشان از قبول رهبري و سرپرستي او پس از پيامبر(ص) است و الا چه ضرورتي دارد كه مسلمين با او بيعت كنند در صورتيكه مسأله شخصي ميبود. پس ولايت كه با بيعت مقرون شد معناي سرپرستي و رهبري را ميرساند زنان دستهاي خود را در آب تشت ميگذاشتندو از پشت چادر خيمه با ايشان بيعت ميكردند. 8- نزول آيه (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون) نشان از اكمال دين، اتمام نعمت، و يأس كفار و دشمنان و ضمانت پايداري دين است و اين ممكن نيست مگر با ارائه تضميني استوار از آينده امت در سايه رهبري شايسته كه توسط پيامبر(ص) به دستور خداوند تبارك و تعالي صادر و ابلاغ شده باشد. پس ولي كه با اعلام ولايتش اكمال دين و اتمام نعمت و يأس كفار را بدنبال دارد نميتواند مسأله شخصي باشد بلكه مرتبط با سرنوشت دين و رسالت و مسلمانان است كه قطعا موضوع رهبري و سرپرستي دين و جامعه اسلامي پس از رسول اكرم(ص) است. 9- شعر شعراء از قبيل حسان بن ثابت در خصوص غديرخم و ولايت علي(ع) موضوع "ولي و ولايت" را كاملا روشن ساخته است. 10- دستور پيامبر اكرم(ص) كه حاضران، غائبان را آگاه سازند و اين وظيفهاي است كه فرمان پيامبر را به گوش ديگران برسانند حكايت از امر مهم كه به سرنوشت همه مسلمانان ارتباط پيدا ميكند و فراتر از يك احساس شخصي است . 11- جريان حارث بن نعمان فهري و انكار ولايت علي(ع) توسط وي و نزول غذاب الهي كه در سوره معارج نقل شده است «سأل سائل بعذاب واقع، للكافرين ليس له دافع» 12- روايت و خبر غديرخم به قدري متواتر است كه دهها تن از صحابه پيامبراكرم(ص) آن را با تعيين مصداق ولابت نقل كرده و در كتب اهل سنت و جماعت بقدري نقل شده كه قابل تشكيك نيست و روايات ديگري كه برخي حديث غديرخم را به گونهاي ديگر معرفي ميكنند و غير قابل اعتماد، مرسل و يا مرفوع بوده و مفيد علم نيستند. 13- اگر موضوع "ولي" و "ولايت" به معناي دوستي است چه نيازي به اين همه تأكيد و اجتماع و نزول آيات و اعلام همگاني و بيعت و تبريك گفتن و غيره بوده است؟ در حاليكه بالاتر از دوستي اخوت است و حضرت رسول اكرم(ص) در ده سال قبل از آن از رهگذر "مؤاخاه" با علي(ع) برادري خود را با او برقرار كرده و به همگان(مهاجرين و انصار) اعلام نموده است. پس برادري بالاتر از دوستي است و اين امر بر كسي پوشيده نيست. 14- احتجاج حضرت علي(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) به حديث من كنت مولاه فهذا علي مولاه بهترين دليل بر معناي رهبري است. در هنگام احتجاج هيچكدام از افرادي كه براي آنان احتجاج ذكر شده معناي ديگري را خلاف رهبري و سرپرستي يادآور نشدهاند، چنانچه مفهوم آن غير از مفهوم فوق الذكر ميبود مخاطبين استدلال ميكرده و احتجاج اميرالمؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س) و هم چنين ائمه اطهار در عصرهاي بعد از ايشان را نقض ميكردند. در كنار اين امور آيه 55 سوره مائده «انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوالذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون» نشانگر آن است كه پس از خدا و رسول، ولايت بايد جريان داشته باشد و اين ولايت منحصرا در علي(ع) متعين شده است. و اين نيز به تواتر رسيده است. علاوه بر آن قول پيامبر اكرم(ص) كه فرمود: «عليٌ وليّ كل مومن و مومنه بعدي» لفظ "بعدي" نشان دهنده حصر ولايت به معناي سرپرستي و صاحب اختياري است. در اين رابطه مسانيد و جوامع روايي اهل سنت قابل ذكر است. صحيح ترمذي ج 2، ص 298. صحيح بن ماجه باب فضائل اصحاب نبي(ص) ص 12. مسند احمد بن حنبل ج 4، ص 28. كنزالعمال ج 6، ص 397. رياض النضره ج 2، ص 169. محب طبري خصائص نسائي ص 4. مستدرك الصحيحين ج 3، ص 109. و ص 533 و 116 و 371 و 110 و ج 2، ص 129. مجمع الزوايد هيثمي ج 9، ص 104 ذخائر العقبي محب طبري ص 86. حلية الاولياء ابي نعيم اصفهاني ج 5، ص 26. تاريخ بغداد ج 8، ص 290. و ج 7،ص 377. اسد الاغابه ابن اثير ج 5، ص 383. صواعق محرقه ابنحجر ص 25. الاصابة ج 1، قسم اول، ص 319. و ج 3، ص 29. و ج 4 ص 16 و 143. الامامة و رياسة ابن قتيبه ص 93. مشكل الاثار طحاوي ج 2، ص 307. فيض الغدير المناوي ج 6، ص 218. و كنوز الحقائق ص 147. مناوي فخر رازي در تفسير مفاتيح الغيب ذيل آيه يا ايهاالرسول بلغ... ج 3، ص 431. اسباب النزول واحدي ص 150. سيوطي در الدر المنثور ذيل آيه اليوم اكملت لكم دينكم.... ثورالابصار شبلنجي ص 71. تهذيب التهذيب ابن حجر ج 7، ص 337. فتح الباري ج 8، ص 76. ينابيع الموده قندوزي باب چهارم. مسند ابوداود ج 3، ص 111. تفسير ابن جرير طبري ج 6، ص 186. الفصول المهمه ص 31. تذكرة ابن جوزي ص 9. تفسير نيشابوري ج 3، ص 461. كفاية گنجي شافعي ص 106. مناقب خوارزمي ص 178. فرائدالمسلمين ج 1، ص 182. و 190. المواقف ج 3، ص 276. جامع الاصول ج 9، ص 478. تفسير ابن كثير شامي دمشقي ج 2، ص 71. البداية و النهاية ج 7، ص 357. الكافي الشافي ابن حجر ص 56.
استدلال فخر رازي بر عصمت اولي الامر: امام المشككين فخر رازي در تفسير معروف خود مفاتيح الغيب يا تفسير كبير جلد دهم صفحه 144 به بعد گويد: خداوند اطاعت اولي الامر را در آيه 59 سوره نساء بدون هيچ قيد و شرطي و بطور مطلق و با قطعيت بي چون و چرايي لازم و واجب شمرده است. اطاعت از كسي لازم ميآيد كه او مرتكب هيچگونه اشتباه و خطا و گناهي نشود زيرا كه اگر مرتكب اشتباهي شود و در عين حال اطاعت از او واجب باشد در حكم الهي تضاد و تناقض پيش ميآيد. چون از يك سو عمل گناه و اشتباه توسط خداوند مردود و محكوم شمرده شده و اطاعت از گناهكار را ممنوع و غير مجاز شمرده است و از سوي ديگر اطاعت اولي الامر را واجب، و اين قابل جمع نيست(امر و نهي در يك مورد واحد) مگر آنكه اولوا الامر معصوم و مبرا از گناه و اشتباه باشند. لذا اولوا الامر حتما بايد معصوم باشند. اما فخر رازي در تعيين مصداق اولي الامر دچار خطا و اشتباه ميشود و ميگويد معصوم بايد يكي از دو حال باشد: الف - مجموع امت اسلام، ب - بعضي از امت اسلام. پس او ميگويد ما از يافتن بعضي از امت عاجزيم (امكان دسترسي به چنين افرادي در امت وجود ندارد) لذا بايد احتمال اولي را بپذيريم كه منظور از اولي الامري كه داراي عصمت هستند اتفاق و اجماع امت است و اين چنين اجماعي، عصمت آور است، و به حديثي از پيامبر استناد ميكند كه (لا تجتمع امتي علي خلاف). پاسخ به فخر رازي چنين است: اولا او خوشبختانه اين را پذيرفته است كه اولي الامر بايد معصوم باشد تا وجوب اطاعت از آنان محرز شود خالي از فساد باشد موضوعي كه بسياري از اهل سنت قائل به آن نيستند. ثانيا: او اين موضوع را از ياد برده است كه اولي الامر را قرآن به عنوان كساني معرفي كرده كه امت از آنان موظف به پيروي شدهاند. به عبارتي اين امت و اجماع امت است كه موظف به اطاعت از آنان شدهاند و اين مطلب در عنايت به آيات قبلي و بعدي به خوبي موضوع را روشن ميسازد كه اولي الامر كساني بايد باشند كه در رأس امت باشند. همانطوري كه پيامبر(ص) در رأس امت به شمار ميآمدند. آنان نيز همان جايگاه و مكان را بايد داشته باشند. يعني برخوردار از مقام حكومتي باشند. اولوا الامر بايد كساني باشند كه امور امت را حل و فصل نمايند و مشكلات مسلمين را برطرف سازند و اين شأن حاكم و پيشوا و رهبري جامعه است نه مجموع امت. ثالثا: تحصيل اتفاق آراء و اجماع امت، امري امكانناپذير است. (هم از آن جهت كه امكان اينكه امت در مسألهاي اتفاق نظر داشته باشند معمولا غير قابل تحقق است و هم از جهت اينكه بدست آوردن آماري از مجموع امت و آراء و نظرات آنان امكانپذير نيست. رابعاً:موضوعيتي كه براي اطاعت از اولي الامر عنوان شده در كنار اطاعت از آنان در همه شؤون و امور معنوي و هدايتهاي ديني و فكري و فرهنگي است. در امور اختلافي و در قضاياي اقتصادي، حقوقي، سياسي، اجرائي، و غيره. هر جا كه اختلاف نظر پيش آمد موظف به ترجيح راي اولي الامر باشند پس موضوع ائتلاف و اتفاق و اجماع نيست(سالبه به انتفاء موضوع ميشود) يعني همه امت كه نميتواند براي حل مسائل خودش به همه امت مراجعه كنند، اين در حالي است كه مقام اولوا الامر مقام قضاء است و اين مقام نيز انحصاري است. در نتيجه اطاعت از اولوا الامر بر اساس استدلال فخر رازي به صورت يك موضوع ناممكن و تكليف مالا يطاق و به تعبير مناسبتر «معلق به محال» ميشود و صدور چنين حكمي نغوذبالله عبث و فاقد موضوعيت ميشود كه از ساحت قدس ربوبي بدور است. لهذا بايد پذيرفت كه جمعي از امت هستند كه معصومند و مصداق اولوا الامرند و امت موظف به پيروي و اطاعت محض و مطلق از آنان هستند. همچنين فخر رازي موضوعي ديگر را مطرح ميكند كه: "اولوا الامر" را اگر آنگونه كه شيعه معتقد است كه امامان يكي پس از ديگري اولوا الامري معصومند لازم ميآيد "جمع" را به "مفرد" حمل كنيم و اين خلاف ظاهر است. در پاسخ ميگوييم: استعمال اولوا الامر كه رسم جمع است به حسب لفظ فرض اطاعت را از همه آنان واجب شمرده است و اين تعبير در آيات و روايات آمده است و بسيار رايج و شايع است. استعمال آن در قرآن: فلا تطع المكذبين سوره قلم آيه 8. فلا تطع الكافرين سوره فرقان آيه 52. انا اطعنا سادتنا و كبرائنا سوره احزاب آيه67. حافظوا علي الصلوات سوره بقره آيه 238. و آيات 88 سوره حجر، و 151 سوره شعراء، استعمال رايج يا قول شايع عرب: «صَلِّ فرائضك» يا «أطع سادتك و كبراء قدمك» «اكرم علماء بلدك» آنچه خلاف ظاهر است آن است كه جمع را بگويند و مفرد اراده كنند نه اينكه حكم بر مجموع باشد ولي قابل انطباق بر افراد متفاوت (در زمانهاي پياپي و يا مكانهاي گوناگون)باشد. در عبارت نهج البلاغه در معرفي اهل بيت پيامبر(ص): الف - مَوضعُ سرِهِ و لَجأُ اَمرِه وَ عَيبةُ عِلمِه و مَوئِلُ حُكمِه و كُهُوفُ كُتُبه و جبالُ دينهِ بهم اقامَ الخناءَ ظهرِه و اذهبَ ارتعادَ فرائضه نهج البلاغه صبحي صالح خ 2، ص 47. ب - اُنظروا اَهلَ بَيتِ نَبيّكُم فَالزَموا سَمْهتمُ و اتَّبَعوا اثَرهُم فَلَن يُخرِجوكُم مِن هُديً و لَن يُعيدوكُم في رَديً فَاِن لَبَدوا فَالبُدوا و اِن نَهَضوافَانهَضوا و لا تَسبِقوهُم فَتَضِّلوا و لا تتأخَّروا عَنهُم فَتَهلِكو» صبحي صالح خ 97 ص 143. ج - نَحنُ شَجرةُ النُّبوة و مَحَطُّ الرِّسالةِ و مُختَلَفَ المَلائِكة و معادنُ العلمِ و ينابيعُ الحُكمِ و ناصرُنا و مُحِبُّنا يَنتَظروا الرَّحمةَ و عُدّونا و مُبغِضُنا يَنتَظروا السَّطوةَ. خ 109 ص 162. د - الا اِنَّ مثل آلِ مُحمدٍ صلي الله عليه و آله كَمثلِ نُجومِ السَماءِ: اذا خَويَ نَجمً طَلَعَ نجمٌ فكانّكم قد تَكامَلَتْ مِنَ اللَّه فيكُم و الصّنائعُ و أراكُم ما كُنتُم تأمَلونَ ه - هُم ازِمّةُ الحقِ و اعلامُ الدّينِ و السِنَةُ الصّدق فَائزاوهُم بِاَحسنِ منازلِ القرآنِ و رِدوهم الهيمَ العِطاشِ
سه دليل روشن بر اعلميت علي(ع) در ميان تمامي صحابه پيامبر(ص) بيان نمائيد: 1- مكانت و منزلت علي(ع) نزد رسول الله(ص) و آن ارتباط تنگاتنگ و ديرينه و قرب حسبي و نسبي كه برقرار بوده سبب شده كه علي(ع) در دامان پيامبر(ص) رشد كند و از علوم و معارف ايشان بهرهمند شود. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «انا اديبُ اللَّهِ و عليٌ اديبي» من پرورش يافته خدايم و علي پرورش يافته من است. كودكي او در كنار رسول خدا(ص) اِجعَلي مَهدَه بِقُربِ فِراشي و.... و خود علي(ع) نيز فرموده است: اِنَّ رسولَ الله اَدَّبَه الله و هو ادَّبَني و انَا أؤُدّبُ المومنين و اُورّت الادابَ المُكرَمين» تا آنجا كه در زمان بعثت اولين مومن به رسالت حضرت علي(ع) بود: عليٌ اوّل من آمَن بي اين همراهي پيوسته و هميشگي سبب شده كه: «وَ لَقَد سَمِعْتُ رَنَّةَ الشيطانِ حينَ نَزَلَ الوحيُ علي صلي الله عليه و آله فقال (ص) انك تَسمَعُ ما اَسمَعُ وتري ما اري الاّ اَنَّكَ لَشت بنبيٍّ و لا؟؟؟ الوزير» شرح ابن ابي الحديد ج 13 ص 197 و جامع الصغير سيوطي ج 2 ص 209 ش 5836. بنابراين آموختههاي پيامبر اكرم(ص) رااو از همه بيشتر دريافت و بكاربست. و در احاديث فراوان ديگري نقل شده است كه علي(ع) با حضرت رسول اكرم(ص) خلوتهاي آموزشي داشته كه پيامبر گرامي(ص) به ايشان علوم مختلفهاي را ارزاني فرموده و به همين جهت از زمان پيامبر(ص) روايت شده كه: «انا مدينةُ العلم و عليٌ بابها و من اراد المدينة فليأتها من بابها» يا «انا مدينة الحكمة وعليٌ بابها» و يا علي اعلمكم - علي افقهكم - علي اقضاكم - علي افضلكم . احاديث ديگري نظير «علي مع القرآن و القرآن مع علي» بهترين دليل بر آن است كه درجه علمي علي(ع) برترين درجه نسبت به ساير صحابه پيامبر(ص) است. همچنين شأن نزول آياتي نظير «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون» «و من عنده علم الكتاب» «افمن كان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه» «انما انت منذر و لكل قوم هاد» با استفاده از تفاسير نظير الدرر المنثور سيوطي و بن جرير طبري ج 29، ص 35. و ج 21، ص 35. و ج 17، ص 5. اسباب النزول و كتب روايي ديگر كه در خصوص حضرت علي(ع) نازل شده بيانگر مكانت علمي آن حضرت است در كنزالعمال ج 13 ص 146 ش 36461 آمده است: رسول خدا(ص) فرمود: «قُسمَّتِ الحِكمة عَشَرَةَ اجزاءً فَاُعطِيَ عليٌ تسعةُ اجزاءً و النّاسُ جزواً واحداً و عليٌ اعلَمُ بالواحِدر مِنهُم». عبداله بن مسعود از پيامبر اكرم(ص) روايت ميكند كه حضرت فرمود: علم و دانش به ده قسمت تقسيم گرديده به جزء آن را به علي(ع) دادهاند و يك جزئش را به ساير مردم كه علي(ع) در آن قسمت دهمي نيز از ديگران داناتر است. و نيز حديث تزويج زهرا(س) به اعلم امت در كتب عديدهاي از جمله كنزالعمال، فرائد المسلمين آمده است. علامه اميني براي حديث انا "مدينة العلم" يكصد و چهل و سه منبع ذكر ميكند الغدير ج 6، ص 61-77. مراجعه خلفاء و صحابه به حضرت علي(ع) براي حل مشكلات فكري و علمي و پاسخ به سؤالاتي كه از آنان به عمل ميآمد دليل ديگري را اعلميت حضرت علي(ع) است. در كتاب "المجتبي" تأليف ابن وريد ص 35 و مناقب ابن شهر آشوب ج 2، ص 257. آمده است كه ابوبكر در جريان پاسخ به پرسشي كه يهودي داشت و او در آن مانده بود به حضرت علي(ع) كه جواب كامل داده چنين گفته است «يا علي يا مفرِّج الكَرب». قول معروف خلفاء در اين رابطه «لو لا علي لهلك عمر» حدود هفتاد مرتبه آمده است از جمله در شرح ابن ابي الحديد ج 1، ص 184، مناقب خوارزمي ص 48 و 58 و 60 .طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج 2، ص 325. الصواعق المحرقه ص 76. و دهها مدرك ديگر كه در الغدير ج 3، ص 97. به بعد ذكر شده است. «لا بقيت لمعضل ليس لها ابوالحسن» يا «ابقاني الله بارض لست فيها ياابالحسن» «لا يفتين احد في المسجد و علي حاضر». پناه آوردن عمر، ابوبكر، و عثمان در تفسير آيات، در حل معضلات، پاسخ به سؤالات و در قضاوتها آن چنان فراوان است كه كتاب مستقلي را ميطلبد در مسند احمد ج 1، ص 104. تفسير ابن كثير ج 1، ص 488. كنزالعمال ج 3، ص 227. به نقل از الغدير ج 8، ص 195. برخي از اعترافات خلفاء ذكر شده است. هيچ يك از صحابه نظير علي(ع) ادعا نكرده است: سلوني قبل ان تفقدوني فوالذي نفسي بيده لا تسألونني عن شيء فيما بينكم و بين الساعة و لا عن فئة تهدي مأه و تضل مأه الا انبئتكم بناعقها و قائدها و سائقها و.... فلا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض.... فان عندي علم الاولين و الاخرين. شرح ابن ابي الحديد ج 7، ص 44. و ج 3، ص 101. و بحارالانوار ج 4، ص 144. البته اين ادعاي صرف نيست بلكه در عمل نيز ثابت شده است. سخن«يظر لو كشف الغطاء ما ارددت يقيناً» خاص علي(ع) است. شايد اين برخاسته از الف - آيه تطهير كه هر نوع رجس را از ساحت اهل بيت(ع) بدور ميسازد. جهل نوعي رجس است و مشمول آيه تطهير از هر نوع رجسي از جمله از جهل بدور است. بدون شك علي(ع) از جمله افراد مشمول آيه تطهير است. صحيح مسلم كتاب فضائل اصحابه باب فضائل اهل البيت مستدرك الصحيحين ج 3، ص 147. صحيح ترمذي ج 2، ص 209 و ص 308 و 319. ابن جرير طبري ج 22، ص 5. احمد بن حنبل در مسند ج 6، ص 306. ابن اثير جزري د راسد الغابه ج 4، ص 29. ابن حجر عقلاني تهذيب التهذيب ج 2، ص 297. محب طبري در ذخائر ص 21. حاكم در مستدرك ج 3، ص 158. الشافي در خصائص ص 8. طبري در رياض النضره ج 2، ص 203. الموافقات: ابن ابوالقاسم دمشقي، طبراني در دو كتاب تفسير كبير و تفسير اوسط، بيهقي در سنن ج 2، ص 152. طحاوي در مشكل الآثار ج 1، ص 336. كنزالعمال؟؟؟ج 7، ص 92. مجمع الزوائد ج 9، ص 167. اسباب النزول واحد ص 267. تاريخ بغداد ج 5، ص 278. استيعاب ج 2، ص 598. و منابع ديگر. حضرت علي(ع) را در رديف اهل بيت عليهم السلام كه آيه تطهير شامل آنان است. رسول خدا(ص) هزار باب علم به علي آموخته كه از هر بابي هزار باب ديگر گشوده شد. اين روايت را تفسير كبير فخر رازي در ذيل آيه «ان الله الصطفي آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين». اعلميت علي(ع) در كتب متقدمين و متأخرين يادآور شده ميتوان به كتب زير د رخصوص اعلميت ايشان اشاره كرد. سنن بيهقي ج 8، ص 158. كنزالعمال ج 13، ص 167. فرائد المسلمين ج 1 ص 209. فتح الباري ج 8، ص 458. ينابيع الموده ص 274. الامكان ج 2، ص 319. واقعه اعلان منشور برائت در سال نهم هجري را بيان و بگوييد چه پيغام مخصوصي را بهمراد دارد؟ پاسخ: در اواخر نهم هجري، جبرئيل (عليه السلام) آياتي چند از سوره برائت (توبه) را از سوي خداوند تبارك و تعالي آورده و پيامبر(ص) را مأمور كرد تا در موسم حج آيات ياد شده را همراه با قطعنامه چهار مادهاي بوسيله يكي از مسلمانان ابلاغ نمايد. مضمون آيات لغو پيمانهاي قبلي و رفع امان از مشركان بوده (زيرا كه آنان پيمانها را نقض كردهاند) و هم چنين اعلام مهلت چهار ماهه براي تعيين تكليف مشركان بوده كه موضع خود را نسبت به اسلام و حكومت اسلامي در مكه و ترك شرك و بت پرستي مشخص نمايند وگرنه از آنان سلب مصونيت خواهد شد. پيامبر اكرم(ص) ابوبكر را به حضور طلبيد و آن آيات را به وي آموخت و دستور داد به همراهي چهل تن از مسلمانان راه مكه را در پيش گيرد و اين آيات را در روز عيد قربان تلاوت كند. ابوبكر به فرمان پيامبر آماده حركت گرديد و راه مكه را در پيش گرفت. ديري نپائيد كه جبرئيل(ع) نازل و پيام مهمي را از جانبخداوند عزوجل آورد و آن اينكه بايد موضوع بيزاري و برائت از مشركان را (لا يؤديها عنك الا انت اورجل منك) يا (او رجل من اهل بيتك) كسي جز تو يا كسي از خاندان تو به مردم ابلاغ نكند. لهذا علي(ع) را به حضور طلبيد و جريان را به او گوشزد كرد و مركب مخصوص را در اختيار وي قرار داد و دستور داد كه هر چه زودتر مدينه را ترك و خود را به ابوبكر برساند و آيات را از او بگيرد و خود در روز عيد قربان آن آيات را با صداي بلند بر اجتماع با شكوه مردم حجاز ايراد كند. اميرمؤمنان(ع) با جابر بن عبدالله انصاري و تني چند از صحابه خود را در حجفه به ابوبكر رسانيد و آيات را از او گرفت و او را مخير كرد كه با من به مكه بيايي يا به مدينه بازگردي. ابوبكر به مدينه مراجعت نمود و از پيامبر(ص) سؤال كرد كه آيا درباره من وحي نازل شده است؟ پيامبر(ص) با دلجوئي فرمود: جبرئيل آمد و پيام الهي را رسانيد كه براي اينكار جز من و يا كسي از خودم باشد صلاحيت ندارد. حضرت علي(ع) بالاي حجره عقبه روز عيد قربان با دلي لبريز از شجاعت و قدرت و با صداي بلند (كه به گوش تمام شركت كنندگان ميرسيد) سيزده آيه از آغاز سوره برائت را قرائت نمود. با توجه به آنكه مضمون آيات روشن و قطعنامه نيز گويا بوده است مشركان هنوز چهار ماه از اعلان برائت نگذشته بود كه دسته دسته به يگانه پرستي و توحيد روي آورده و بت پرستي را به طور كلي در شبه جزيره عربستان ريشه كن گرديد. موارد قابل استدلال: 1- مواد قطعنامه و آيات ياد شده در خصوص زدودن بت و بت پرستي و ترويج آئين يكتاپرستي و توحيد بوده است. ابلاغ چنين آياتي جزء وظايف پيامبر(ص) يا كسي كه لياقت رهبري جامعه اسلامي بعد از پيامبر(ص) را دارا باشد. همانگونه كه در وقت از بين بردن بتها و شكستن آنها حضرت رسول اكرم(ص) و حضرت علي(ع) هر دو باهم اقدام كرده و علي(ع) بر شانه حضرت رسول اكرم(ص) پا گذارده و بتها را يكي پس از ديگري متلاشي كرد. 2- موضوع نسخ پيمانهاي منعقده و اعلام آن نسخ و لغو و نقض قراردادهاي گذشته جزء وظايف و شئون رهبر و والي و حاكم جامعه است كه به فرمان الهي يا پيامبر(ص) و يا كسي از او (جانشين او) اين حق را دارند كه چنين امري را جامه عمل بپوشانند. و اين نشان دهنده آن است كه مسائل سياسي و اداره امور اجتماع كه در شأن حاكم است به دست علي(ع) پس از رسول اكرم(ص) حل و فصل گردد و كسي جز او اين شايستگي را ندارد كه كانديدا (نامزد) چنين كار مهمي شود. پس مطلب مربوطه به حكومت اسلامي بوده است. و اين حاكم اسلامي است كه ميتواند در اين گونه موارد تصميمگيري و يا اقدام نمايد. 3- تشكيكي كه در موضوع كردهاند: مثلاً نقض و رفض پيمان در رسم عرب به اين صورت است كه بايد شخص متعهد يا يكي از بستگان او اقدام به اين امر كند. در پاسخ بايد گفت كه موضوع پيمان شخصي يا قبيلهاي نبوده بلكه مربوط به جامعه اسلامي بوده است. و لذا حق رهبر و حاكم جامعه است اگر گفته شود خاندان او(پيامبر(ص) با وجود عباس بن عبدالمطلب چه لزومي داشته كه علي(ع) را كه قرابت كمتري نسبت به عموي او داشته موظف كند؟ اگر مسأله شجاعت و قدرت علي(ع) را مطرح كنند بايد گفت كه اول پيامبر(ص) مأمور و بعد يكي از او يا از اهل بيت او (در حاليكه پيامبر رحمة للعالمين و رحمت و رأفت او در اوج كمال بوده است) لذا "رجلٌ منك" در اين امر مهم يعني شرك ستيزي و تبيين آيات مربوط به چنين امر مهم اجتماعي كه حق حاكم اسلامي است منزلت علي(ع) را نشان ميدهد. نشاني منابع در اين خصوص: مغازلي واقدي ج 3، ص 177. مسيرة بن للشام ج 6، ص 545. بحار ح 21، ص 267. فروع كافي ج 1، ص 326. ارشاد مفيد/ 33. و تفسير روح المعاني، سوره توبه. چهار مورد از تصريحات پيشوايان و علماي مذاهب اهل سنت در عظمت مقام علمي و فضائل درخشان امام صادق(ع): الف - مالك بن انس پيشواي فرقه (مذهب) مالكيه: جعفر بن محمد اختلفت اليه زمانا فما كنت اراه الا علي احدي ثلاث خصال: اما مصل و اما صائم و اما يقرأ القرآن. «هرگاه در مدت زماني كه بر امام صادق(ع) وارد ميشدم ايشان را در يكي از سه حالت زير مشاهده ميكردم: يا در حال نماز، يا روزه دار، و يا در حال قرائت قرآن . هم چنين مالك بن انس در اين خصوص ميگويد: «ما رأت عين و لا سمعت اذن و لا خطر علي قلب بشر افضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عبادة و ورعاً نه چشمي ديد و نه گوشي شنيد و نه بر خاطر كسي گذر كرد كسي از نظر علمي و عبادت و پرهيزگاري (خويشتن داري) از امام صادق(ع) برتر باشد. كتاب تهذيب التهذيب ابن حجر ج 2، 104. المجالس السنيه ج 5. التوسل و الوسيله ابن تيميه ص 52. الامام صادق(ع) اسد حيدر ج 1، ص 53. ب - ابو حنيفه ما رأيت افقه من جعفر بن محمد و السنا روينا اعلم الناس اعلمهم باختلاف الناس. از امام صادق(ع) فقيهتر نديدم. هم چنين گفته است كه ما معتقديم كه داناترين مردم كسي است كه به مسائل گوناگون مردم آگاه باشد و ايشان چنين هستند. كتاب تهذيب التهذيب ج 2، ص 104. مناقب ابو حنيفه الموفق ج 1، ص 173. جامع اسانيد ابي حنيفة ج 1، ص 222.تذكرة الحفاظ ذهبي ج 1، ص 157. الامام صادق(ع) اسد حيدر ج 1، ص 53. و قول معروف ابو حنيفه لو لا اسنتان لهلك التغمان ج - ابن ابي العوجاء (عبدالكريم) ما هذا ببشر و ان كان في الدنيا روحاتي يتجد اذا شاء و يتروج اذا شاء فهو هذه و اشار الي الصادق ايشان بشر نميتوانند باشند، اگر بناست در دنيا يك وجود روحاني و ملكوتي به لباس بشر در آيد و پس به آن حالت برگردد پس او ايشان است و اشاره به امام صادق(ع) كردند. د - ابوبحر جاحظ درباده امام صادق(ع) گويد: جعفر بن محمد الذي ملأ الدنيا علمه و فقهه و يقال: ان ابا حنيفة من تلامذته و كذلك سفيان الثوري و حسبك بهما في هذا الباب امام صادق(ع) كسي است كه دانش و فقه او دنيا را پر ساخته است. گفته شده است كه ابوحنيفه و سفيان ثوري از شاگردان ايشان بودهاند و همين دو نفر به تنهايي كافي است. رسائل الجاحظ:؟؟؟؟؟ض 106 اسد حيدر ص 55. ابن خلكان گويد: و لُقِّب بالصادق لصدقه و فضله اشهر من ان يذكر، به دليل صدق و راستي و درستي به صادق ملقب گرديد و فضل و جايگاه بلند او آن چنان معروف و آشكار است كه نيازي به گفتن ندارد. اسد حيدر ص 60. ابن ابي حيان الاندلسي: جعفر بن محمد كان من سادات اهل البيت فقهاً و علماً و فضلاً از بزرگان اهل بيت در فقه و دانش و فضيلت بودند. عمرو بن المقدام: كت اذا نظرت الي جعفر بن محمد علمت انه من سلاله النبيين. هرگاه به امام جعفر بن محمد نظر ميافكندم در مييافتم كه او از نوادگان انبياء است. منصور دوانيقي: ان جعفر بن محمد محدّثا اليوم. محدث عصر ما امام جعفر بن محمد است. سرپيچي بعضي از صحابه از فرمانهاي رسول اكرم(ص) در زمان حيات آن بزرگوار 1- ماجراي صلح حديبيه را بخاري در بخش شروط جهاد كتاب صحيح خود ج 2، ص 122 و مسلم در باب صلح حديتبيه ج 2، كتاب صحيح خود آورده كه گوشهاي از آن را اشاره مينمايم. عمر در ابتدا به پيامبر(ص) اعتراض ميكند و در زماني كه پيامبر(ص) صلحنامه را نوشتند (دستور به كتابت دادند) به اصحاب فرمودند برخيزيد و گوسفند قرباني كنيد و سر بتراشيد ولي با وجود آنكه سه بار تكرار كردند كسي از آنان كه (عمر و ابوبكر و عثمان) در جمع آنان بودند فرمان پيامبر(ص) را اجرا نكردند حضرت به درون خيمه رفتند و بدون آنكه با كسي حرف بزنند خود با دست خويش قرباني كرده و سلماني را خواستند تا سر ايشان را بتراشد. بعد از آن اصحاب برخاستند و مثل پيامبر(ص) رفتار كردند اما وضعشان طوري بود كه مثل اينكه ميخواستند خون همديگر را بريزند. (در حاليكه فرمان خدا و رسول او بوده و به نص آيه و ما كان لمومن و مومنة ادا قضي الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم) نبايد تخلفي كنند. موضوع فوق در تاريخ طبري به طبقات ابن سعد و تاريخ كامل ابن اثير نيز آمده است. 2- هم چنين در كتاب صحيح بخاري ج 2، باب قول المريض، قوموا عني و در صحيح مسلم ج 5، ص 75 در آخر باب كتاب وصيت و در مسند احمد حنبل ج 1، ص 320. در خصوص فاجعه "يوم الخميس" روز پنج شنبه و مخالفت برخي از صحابه با جريان قلم و دوات مطالبي آورده است. سه روز قبل از رحلت حضرت رسول اكرم (ص) دستور دادند كه صحابهاي كه در منزل ايشان جمع شده بودند دوات و كاغذ بياورند تا براي آنها چيزي بنويسند تا از گمراهي نجات يابند. اما اصحاب گردن ننهادند و اختلاط كردند و عمر بن خطاب گفتاري نظير ان الرجل ليهجر و غلبه الوجع را بر سر زبان آورد تا پيامبر(ص) را خشمگين كرد و حضرت دستور دادند كه آنان متفرق شوند. همواره ابن عباس ميگفت: فاجعه دردناك اين بود كه مانع رسول اكرم(ص) كه آن كتاب (وصيت) را كه ميخواستند بنويسند. و اين كار با يا ايها الذين امنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي و لا تجهروا له بالقول كجحر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون تعارض آشكار دارد. 3- تخلف و سرپيچي آنان از سريه و جيش اسامه بن زيد بن حارثه دو روز قبل از رحلت حضرت رسول اكرم(ص) آن بزگوار دستور دادند تا اسامه بن زيد كه بيش از 18 سال سن نداشت سپاهي را مجهز كند و آن را براي جنگ با روميان آماده نمايد. ايشان دستور دادند ابوبكر، عمر، ابي عبيده، و برخي ديگر از صحابه معروف جهت تجهيز و آماده سازي آن سپاه اقدام نمايند. اما آنان شروع به اشكالتراشي كرده و گفتند كه چرا جواني را كه هنوز ريش در نياورده فرمانده و رئيس ما شود. در اين حال با وجود آنكه بيمار بودند و تب شديدي داشتند دستور دادند كه او را بلند كنند و در حاليكه پاهاي مباركش به زمين كشيده ميشد در ميان ازدحام و شلوغي و سروصداي مردم بالاي منبر رفته و صحابه را نكوهش كردند. و حتي فرمودند انكس كه تجهيز نكند مورد لعن خداوند است. و آنها با اكراه و بي ميلي آنهم نه به صورت كامل خيمه هايشان را در جرف بپا كردند (طبقات ابن سعد ج 2، ص 190. تاريخ ابن اثير ج 2، ص 317. سيرة حليئه ج 3، ص 307. و تاريخ طبري ج 3، ص 226 4- در جنگ موته سال هشتم هجري كه پيامبر اكرم (ص) فرمودند: جعفر بن ابي طالب(ع) فرمانده سپاه است اگر او شهيد شد زيد بن حارثه و پس از او عبدالله بن رواحه. برخي از اصحاب، فرماندهي زيد بن حارثه را (به دليل اينكه بندهاي آزاد شده است) مورد نكوهش قرار دادند و اجتهاد خود را در مقابل نص پيغمبر معصوم(ص) جايز شمردند. و اين نوعي سرپيچي و تخلف از فرمان پيامبر (ص) بود همانطوري كه با فرزند او نيز چنين كردهاند. 5- پيامبر اكرم(ص) فرمان دادند حرقوص بن زهير تميمي (ذواالثديه يا ذواالخوهيره) را براي پايان دادن به سركشيهاي او و فسادي كه براه انداخته است را بكشند. (به ابوبكر و عمر دستور دادند) ولي آنها امتناع كردند. (ذواالثديه سركرده خوارج در جنگ نهروان بوده است) امتناع آنها از اجراي فرمان پيامبر(ص) به دليل اينكه او در حال نماز است قطعاً سرپيچي و تخلف است. گفته شده است كه فرمان به قتل او دوباره صورت گرفته و تخلف نيز چنين. 6- شفاعت ابوبكر و عمر در خصوص گروهي از مشركان كه نزد پيامبر(ص) آمده و گفتند كه تني چند از بردگان ما به تو پيوستهاند آنان را به ما تحويل ده كه پيامبر(ص) رنگ رخسارشان از نظرات ابوبكر و عمر دگرگون شد. اين حديث در مسند ابن ابي حنبل ص 155 و الخصائص العلويه نسائي ص 11. آمده است. 7- سرپيچي خالد بن وليد در روز فتح مكه از فرمان پيامبر اكرم(ص) او را ازكشتار و جنگ منع فرموده است. عمل زشت خالد بن وليد در كشتار افراد قبيله "بني جذيمه" در حاليكه بني جذيمه مسلمان شده بودند و تنها به جرم قتل زمان جاهليت اين جنايت را مرتكب شد كه پيامبر(ص) فرمود خدايا! من از آنچه خالد بن وليد مرتكب شده است بيزاري ميجويم. صحيح بخاري ج 3، ص 48. و احمد بن حنبل در مسند خود از عبدالله بن عمر نقل كرده است. 8- همدستي عايشه و حفصه كه نوعي سرپيچي و كارشكني در برابر پيامبر(ص) بود (در قضيه اسماء بنت جونيه) كه او را با كلمه (اعوذ بالله منك) فريب داده بودند و اسماء همواره ميگفت اين زن سنگدل (عايشه) مرا فريب داد تا از غصه دق كرد و مرد. هم چنين تهمت عايشه به ماريه قبطي (مادر ابراهيم فرزند رسول(ص كه عايشه در جواب پيامبر گفته كه ابراهيم شبيه تو نيست. مستدرك صحيحين ص 39 آمده. همدستي عايشه و حفصه بر ضد پيغمبر(ص) به نص قرآن سوره تحريم آيه 4. 9- شكايت ام هاني از عمر نزد پيامبراكرم(ص) 10- امتناع عمر از دستور پيامبر(ص) كه اسلام خود را پنهان دارد. 11- تصديق حاطب ابن ابي بلتعه و نهي حضرت از بدگويي وي. با وجود آنكه پيامبر فرمود جز يكي در حق او نگوييد اما عمر اصرار داشت كه بايد گردن او را بزنيم. 12- پيامبر اكرم(ص) دستور دادند كه پيك خوش نام و خوش صورت باشد عمر به پيامبر(ص) اعتراض كرد كه چرا؟؟؟؟ميكني؟ پيامبر(ص) فرمود طلب خير كردم. 13- تقسيم زكات توسط پيامبر(ص) و اعتراضات و سؤالات عمر كه موجب ناراحتي پيامبر(ص) شد. 14- شراب خوردن عمر و استخوان بر سر عبدالرحمن كوبيدن پس از آمدن آياتي كه شراب را محكوم كرده است موجب خشم پيامبر(ص) شده است. و موارد ديگري كه در كتاب اجتهاد در مقابل نص آمده است. نقد عبارات ابن خرم «لا خلاف من احد من الامة في ان عبدالرحمن بن ملجم يقتل علياً رضي الله عنه الا متأولاً مجتهداً مقدراً علي انه صواب» المحلي 10 / 482. نقد: 1- اول ادعاي بن ملجم كه او را مجتهد در رأي (با اجتهاد خويش امام علي(ع) را به شهادت رسانيد) از صحابه نبوده است كه گفته شود اجتهاد صحابه بلامانع است. چرا چنين موضوعي را تا بدانجا ميكشانيد كه فردي مثل ابن ملجم را كه هيچ يك از صحابي بودن او مطلبي نگفته است صاحب اجتهاد و محقق ميدانيد؟ 3- اگر او كه بر خليفه وقتش خروج كرده به اجتهاد شخصي خويش عمل كرده در حاليكه صحابي نبوده ديگر براي نظام اسلامي چه ضمانت اجرايي باقي مانده كه از امنيت برخوردار باشد؟ اگر خليفه از كشته شدن و ترور به دليل اجتهاد ديگران در امان نماند مگر ميتوان سنگ را بر سنگ بند كرد؟ از طرف ديگر اگر چنين عملي مجاز شمرده شود عمل ابولؤلؤ در قتل عمر نيز اجتهادي بوده است. كه نبايد محكوميتي به همراه داشته باشد و از سوي ديگر كشتن عثمان كه نه كار يك مجتهد بلكه كار گروه زيادي از مسلمانان و صحابه بوده است نبايد مورد نكوهش قرار گيرد! 4- انگيزههاي ابن ملجم بر هيچ يك از مورخان منصف و صاحب نظران بي طرف مخفي نيست، تحريكات شهواني و همدستهاي قطام و صحنه سازيهاي برخي عوامل بني اميه آيا به عنوان اجتهاد آنهم براي فردي مانند ابن ملجم تلقي ميي شود؟ 5- او را كه در حديث صحيح، حضرت رسول اكرم(ص) به عنوان اشقي الاشقياء معرفي كرده بعنوان صاحب اجتهاد و مختار در عمل معرفي كنيد، با اين حساب ديگر چه جاي حساب و عقوبتي براي گناهان بزرگي نظير قتل ميماند؟ اگر چنين است و اجتهاد در قتل و كشتار جاري و ساري است (نه در احكام فقهي و فروع دين) چرا عقوبت مجرم از سوي خداوند تبارك و تعالي قبيح خواهد بود؟ بلكه اجتهاد به خطا اگر تا اين حد تسري يابد كه كشتن خليفه آنهم اميرالمؤمنين(ع) به اين سادگي توجيه شود. اين حق را بايد به ابن خرم داد كه در قبال اين كار ابن ملجم را پاداش نيك دهد!! 6- اجتهاد يك نفر غير صحابي در مسألهاي (غير فقهي و تفسيري) آنهم قتل اميرالمؤمنين(ع) خليفه وقت جايز است ولي اجتهاد گروه زيادي از مسلمانان و صحابه غير مجاز و حرام است. خليفهاي كه مردم با او بيعت كرده و خود او را برگزيدهاند (امام علي(ع البته به منطق آنان در مقايسه با خليفهاي كه با اختلاف يك رأي به خلافت رسيد و نظام اسلامي را در بستر غير راستين آن قرار داد چگونه قابل توجيه است. 7- در آخر قتل يك خليفه (آن هم شخصيتي نظير اميرالمونين علي بن ابي طالب عليه السلام) در نماز و در محراب مسجد كوفه و در ماه مبارك رمضان توسط يك خارجي و غير صحابي (منافق و هوسران) چگونه اجتهادي است كه حاضر شده ابن خرم با اين بيشرمي از جرثومه شقاوت چنين دفاع سخيفي كند؟ عبارت ابن خرم در الفصل 4 / 161. «قطعنا ان معاوية رضي الله عنه و رضو من معه مخطئون مجتهدون مأجورون اجراً واحداً و عبارت: انما اجتهدوا في مسائل دماء كالتي اجتهد فيها المفتون و في المفتين من يري قتل الساحر و فيهم من يري الحر بالعبد و منهم من لا يراه و منهم من يري قتل المؤمن بالكافر و منهم من لا يراه فاي فرق بين هذه الاجتهادات و اجتهاد معاويه و عمرو و غيرها. پاسخ: 1- امام علي(ع) خليفه بوده است و معاويه مأموم و اطاعت مأموم از خليفه بر اساس اعتقادات شما لازم و واجب است. معاويه و عمرو عاص در برابر علي(ع) نبايد اجتهادي كنند. پس اگر آنان اجتهادي بكنند غير نافذ است و اين اجتهاد خليفه است كه نافذ و معتبر است. (ابن حجر هيتمي در الصواعق المحرقه ص 216. به اين نكته اشاره دارد. 2- مثالهايي كه ابن خرم آورده است همه در خصوص احكام شرعي و فقهي است. اختلاف در قتل ساحره و حر در برابر عبد و مومن در برابر كافر همه از مسائلي است كه در حيطه "فقه" است. و تازه در مقام اجرا حكم حاكم و خليفه و اجتهاد او نافذ است، نه غير او. در حاليكه اجتهاد معاويه و عمر و عاص در قتال با علي(ع) به هيچ وجه جايز نيست. چرا كه نفس اجتهاد در برابر نص قرآني كه حرمت آن آشكار است چه محلي از اعراب دارد؟ 3- از طرف ديگر چگونه عقل سالم ميتواند اين را بپذيرد كه سب و تكفير مؤمن حرام است ولي قتال آنان كه نص حرمت آن وجود دارد. تنها و تنها با مجوز واهي اجتهاد قابل تأويل و مجاز شمرده شود؟ هم چنين دو گروه كه به قتال هم پرداختهاند چگونه بايد بپذيريم كه هر دو مجتهدند و به خطا هم اگر روند مشكلي نيست (و اين با حديثي كه خود آنان مطرح ميكنند (القاتل و المقتول كلاهما في النار) قابل جمع نخواهد بود. 4- اين تناقض را چگونه ميتوان حل كرد كه كسي بگويد معاويه در مسائلي اجتهاد كرد (چون حق اجتهاد دارد قابل سرزنش نيست) و به قول شيخ عبدالوهاب عبدالطيف در تعليق بر تطهير الجنان و اللسان عن الخطور و التفده ابن حجر هيتمي بسياري از صحابه در آنچه كه او حديث گفته است اعتراضي داشته و او را تكذيب كردهاند. 5- چنانچه در معالم المدرستين ج 2، ص 73. آمده است: پيروان مكتب خلفاء بر اين عقيدهاند كه صحابه در برابر گناهان كبيرهاي چون ريختن خون در قتل و غارت، كينه توزي و دشمنيهاي منجر به جنگ و كشتار مأجور خواهند بود. و با اين حساب خداوند ما را در برابر گناهانمان كيفر ميدهد و صحابه را در برابر گناهانشان پاداش و اين عجب عدالتي از سوي خداوند تبارك و تعالي است؟ در حاليكه از ياد بردهاند كه اصل اجتهاد در موارد فقهي است كه براي آن نصي وجود ندارد نه در هر مسئلهاي كه بخواهند. عبارت: عمار رضي الله عنه قتله ابوالغاويه. فابوا الغاوية رضي الله عنه متأول مجتهد مخطي فيه باع عليه مأجور اجراً واحداً و ليس هذا كقتله عثمان رضي ا... عنه لانهم لا جمال الاجتهاد في قتله لانه لم يقتل احداً و لا حارب و لا قاتل و لا دافع و لا زنا بعد احصان و لا ارتد فيسوغ المحاربة تأويل بل هم نساق محاربون سافكون دماً حراماً عمداً بلا تأويل علي سبيل الظلم و العدوان فهم نساق ملعونون. پاسخ: 1- عمار بن ياسر صحابي جليل القدري كه بيعت رضوان را حاضر بود و قرآ قلب او را (مطمئن و بالايمان) معرفي كرده و سكينه بر او نازل شده و مبشر بالجنة و كسي كه پيامبر(ص) قاتلان او را "فئه باغيه" معرفي كرده (تقتلك الفئة الباغية) قتل او توسط يك مزدور زنديق (كه صحابي بودن او نيز معلوم نيست) به عنوان اجتهاد در نظر گرفت و قاتل او را با اين نظر شيطاني تبرئه كرد؟ 2- سياق كلام ابن خرم بگونهاي است كه براي دفاع از عثمان و تيزيه او واژههايي را بكار برده است كه انگار نغوذ بالله اينها از جرائمي كه عمار مرتكب شده و قتل او بر اساس دين جرائم جايز بوده است. 3- قتل عثمان به عنوان يك صحابي توسط صحابه ديگر آنهم به دلايل تصرفات سوء او در خلافت و بيت المال و در عزل و نصبها و عدم اجراي احكام خدا و انحراف از اسلام و قرآن و سنت پيامبر(ص) به عنوان اجتهاد (حتي اجتهاد مخطي) در نظر گرفته نشده و آنان را صاحب اجتهاد در قتل نميدانند ولي قتل صحابي جليل القدر ديگري نظير عمار را با اجتهاد توجيه كردهاند؟ زهي بي انصافي!!
شرح حال كوتاهي از پيشوايان مذاهب چهارگانه اهل سنت به همراه خصائص هر يك. الف - ابوحنيفه: نعمان بن ثابت بن زوط بن ماه، مولي تيم الله بن ثعلبه. سنه 80 ه ق - متولد شده و در سال 150 ه ق - در گذشته است. ابوحنيفه فقه را مدت دو سال محضر امام صادق(ع) را بصورت شاگردي درك كرده است. و جمله معروف (لولا السنتان لهلك النعمان) زبانزد خاص و عام است. هم چنين وي در فقه شاگرد حماد بن ابي سليمان بوده است. چهار صحابي (انس بن مالك، عبدالله بن ابي اوفي، ابو طفيل عامر بن وائله، و سهل بن سعد ساعدي) را درك كرده است. خطيب بغدادي او را در جلد 3 كتاب خود به عنوان امام اصحاب الرأي و فقيه اهل عراق لقب گذارده است. هم چنين از تابعين عطاء بن ابي رباح و ابو اسحق سبيعي و حماد و سيزده نفر ديگر را ديده است. نوادگان او ادعا كردهاند كه علي(ع) در حق او كه كودكي بيش نبوده و همراه پدرش خدمت آن حضرت رسيده او را دعا كردهاند. گفتهاند كه پدر بزرگ او ايراني بوده و خدمت حضرت علي(ع) رسيده و براي ايشان حلوا (فالوذج) در نوروز برده است. كه امام (ع) فرموده: «مهرجونا كل يوم» يا نوروزنا. والي عراق (ابن هبيره) كه از طرف آخرين خليفه اموي (مروان) بر آنجا حكمراني ميكرده از ابوحنيفه خواسته كه مشغل قضاء يا تصدي بيت المال را عهده دار شود ولي او نپذيرفته و دستور داده كه به مدت ده روز تازيانه بر او زدند كه بپذيرد ولي او امتناع ورزيده و گفته عذاب بشر را بر عذاب خدا ترجيح ميدهم. برخي گفتهاند كه ابوجعفر منصور دوانيقي او را از كوفه به بغداد فراخوانده تا قضاوت كند ولي او امتناع كرده است. ابوحنيفه در ميان علوم، علم فقه را برگزيد زيرا كه او احساس كرد مردم از او سؤال خواهند كرد و فتوي خواهد داد. و كار قضاء را به او خواهند سپرد گر چه جوان باشد. ابوهريره درباره او حديثي روايت كردهاند (هو سراج امتي) و او را با كنيه (ابوحنيفه) ياد كرده است كه موضوع و جعلي بودن حديث روشن است. نقل شده كه شافعي در حق او گفته است «الناس عيال علي ابي حنيفه في الفقه» خطيب بغدادي در خصوص اعتقاد كلامي او گويد كه او در "وعيد" با معتزله مخالف است زيرا مرجيء است (يعني پيرو مرجئه يا قائل به آنچه كه مرجئه قائل هستند با وجود ايمان هر گناهي قابل بخشش است) و در خلق افعال با آنان مخالف است زيرا كه قدري است. يعني همه چيز از قبل و از قبل خداوند صادر شده. ثابت شده است كه ابوحنيفه با چهارصد حديث از احاديث پيامبراكرم(ص) مخالفت كرده است. از ابو حنيفه نقل شده كه گفته است: بخدا سوگند نميدانم مخطيء هستم يا مصيب. مثلا پيغمبر(ص) فرموده: للفرس سهان و للرجل سهم او گقته كه سهم بهيمه را بيشتر از سهم مومن قرار نميدهم. مسأله قرعه را قمار ميداند و موارد عديده ديگر او قياس را در مسائل فقهي وارد كرده و گفته است هل الدين الا الرأي الحس؟ سفيان بن عثينه گويد: كسي را با جرأتتر (گستاختر) بر خدا از ابوحنيفه نديدهام. روزي مردي از اهل خراسان نزد او آمد و گفت، صدهزار مسأله آوردهام كه ميخواهم آنها را از تو بپرسم. گفت، بياوريد، سفيان ثوري گويد: امر دين مستقيم بود تا ابوحنيفه در كوفه و..... پيدا شد. اما شافعي گويد: موجودي شريرتر از ابوحنيفه متولد شده است. يا فتنهاي در اسلام زيان آورتر از فتنه ابوحنيفه يا رأي او پيدا نشده است. كتاب او 130 ورقه داشت كه هشتاد ورقه آنها را شمردم با كتاب و سنت مخالف بوده است. با مومن طاق مناظراتي داشته است كه در زمان شهادت امام صادق(ع) نمونهاي از آن چنين است: ابوحنيفه به مومن طاق گفت: مات امامك. مومن طاق در پاسخ به او فرمود: (اما امامك فمن المنتظرين الي يوم الوقت المعلوم) منظور او شيطان بوده است. برخي در زمان او تبليغ ميكردند كه ابو حنيفه در قضاء از پيغمبر اعلم بوده است "نعوذ بالله" احمد حنبل در خصوص ابو حنيفه گويد: لا رأي و لا حديث ايشان نه رأي و نه حديث هيچكدام درست نيست. در امر قياس و ترجيح رأي تا آنجا پيش رفته كه رأي را بر حديث مقدم ميداشته است. شاگردش عبدالله بن مبارك بارهااز او بيزاري جسته است. ب - مالك بن انس: ابوعبدالله مالك بن انس بن مالك اصبحي متولد (95 ه ق) و متوفي (179 ه ق) است. مالك علم را از ربيعه فرا گرفته و با ربيعه نزد سلطان به افتاء پرداخته است. بارها كساني از شام، مصر، و عراق براي حل مشكلات خود به مالك مراجعه ميكردند كه او پاسخ نميدانم ميداد. در جواب اعتراض ميگفت: اگر به آنان جواب خطا بدهم براي اصلاح آن آنها را كجا ميتوانم پيدا كنم. لذا راحت ميگويم نميدانم. پس از مرگ نافع وي در مدينه حلقه درس و حديث برگزار كرد. ابوداوود نقل ميكند كه مالك را جعفر بن سليمان به خاطر "طلاق مكره" تازيانه زده و بر شتري سوار كرده در مدينه گرداندند. و او در حالي كه بالاي شتر بود خودش را چنين معرفي كرد: من مالك بن انس بن ابي عامر اصبحي هستم من همانم كه "طلاق مكره" را صحيح و درست نميدانم. ابن نديم در فهرست خود گويد كه مالك سه سال در شكم مادر بوده است! او مدتي ترك رفتن به مسجد كرده و در تشييع جنازهها شركت نميكرد. از تأليفات او المدي است كه گفته شده به امر ابو جعفر منصور دوانيقي دومين خليفه عباسي اين كتاب را تأليف كرده است. مالك نسبت به ابوحنيفه بسيار بدبين بوده و او را مخرب دين معرفي كرده است. ابن خلكان از كتاب جذوة المقتبس ابوعبدالله حميدي نقل ميكند كه قعنبي چنين حديث كرده: بر مالك در بيماري كه در آن مرد وارد شدم، سلام كردم و نشستم .ديدم مالك بسيار گريه ميكند. گفتم يا اباعبدالله تو را چه شده كه چنين گريه ميكني؟ گفت اي پسر قعنب چگونه گريه نكنم و كسيت كه به گريه كردن از من سزاوارتر است. بخدا سوگند آرزو دارم كه براي هر مسألهاي كه در آنها به رأي و نظر خود فتوي دادهام تازيانه بر من زنند و من آن را فتوي نميدادم. كاش مرا افتاء نميبود، در حالت او نقلهاي متعارضي شده است. برخي گفتهاند كه شارب را كوتاه ميكرده و به شدت از بلندي آن منع ميكرده و بعضي گفتهاند حلق شارب را مانند مثله ممنوع ميدانسته است. ج - محمد بن اريس شافعي: محمدبن ادريس بن العباس بن عثمان بن شافع بن سائب بن عبيدبن عبد يزيد بن هاشم بن عبدالمطلب بن عبد مناف؟؟؟المطلب سال تولد او (150 ه ق) و وفات او (204 ه ق) نقل شده است. شافعي نقل كرده كه بر مالك بن انس وارد شدم. او از من خرسند شد و در آنجا دستور داد كه كتاب الموطأ او را به من بياموزند، در همانجا به وي گفتم كه كتاب را تماماً از بر دارم و سپس موطأ را از حفظ براي او خواندم. مالك گفت: اگر كسي رستگار ميگردد اين جوان است. گفته شده كه سفيان بن عيينه فتوي و تفسير را به شافعي ارجاع ميداد. احمد بن حنبل گويد: ناسخ و منسوخ حديث را از شافعي ياد گرفتم. ابن النديم گويد كه شافعي بر هارون خليفه عباسي خروج كرده است. هم چنين ميگويد: كان الشافعي شديداً في التشيع» و او را شيعه معرفي كرده است. نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت(ع) ارادات خاصي داشته است. يا اهل بيت رسول الله حبكم فرض من الله في القرآن انزله كفاكم من عظيم القدر انكم من لا يصلي عليكم لا صلوة له
سحراً اذا كان فاض الحجيج الي مني فيضاً بلثطم الفرات الفائض هف بالمحصب من مني فاهتف بها واهتف بقاعد خيفها و الزاهض ان كان رفضاً من آل محمد فليشهد الثقلان اني رافضي از كتب معروف او: كتاب مسبوط در فقه است. كتاب الرسالة، كتاب الامامة يا رسالة الام، كتاب احكام القرآن و كتاب اختلاف الحديث و.... تا يكصد و پنجاه كتاب ذكر كردهاند. گفته شده كه در هشت سالگي همه قرآن را حفظ كرده و مناظراتي با شيباني و حفض داشته است. حجيت ظواهر را قبول داشت و از علم كلام بيزار بود .گفته شده كه علم نجوم و طب و فراست را ميدانست. شافعي جبري بوده است. در مسائل فقهي تجدد رأي و تبدل اجتهاد داشته بطوري كه گفتهاند نظر او در قديم چنين و در جديد (كتاب جديد) چنين است. احمد بن حنبل از شافعي و كتب وي ستايش كرده است. علت مرگ او را حمله كردن تعدادي از شاگردانش بخاطر تازيانه زدن؟؟؟؟ذكر كردهاند. بدليل هجوم آنان و كتك كاري او بيمار شده و سپس در گذشته است. د - احمد بن حنبل: ابو عبدالله احمد بن حنبل بن هلال شيباني متولد (164 ه ق) متوفاي (241 ه. ق) است. ابن نديم گويد مهمترين كتاب احمد مسند است كه داراي چهل هزار و اندي حديث است. كتابهاي العلل، التفسير، الناسخ و المنسوخ، الزهد و.... احمد بن حنبل را اسحق بن ابراهيم استاندار (فرمانده) بغداد به دستور مأمون عباسي حاضر كرده و درباره خالق يا مخلوق بودن قرآن پرسش كرده است. در پاسخ به او گفته كه قرآن خالق نيست. و چيزي است. احمد بن حنبل در خصوص صفاتي نظير سميع و بصير بودن خداوند قائل به تشبيه است. در قضيه محنت (امتحاني كه مأمون افراد را در خصوص مخلوق بودن قرآن امتحان و آزمايش ميكرد) احمد بن حنبل هم گرفتار شد و حبس و ضرب و زجر ديد ولي به مخلوق بودن قرآن نگفت و دست از تشبيه برنداشت.
منابع علوم اهل بيت عليهم السلام: 1- قرآن كتاب خدا و فهم آنان از اين كتاب. آنان «راسخون في العلم» «وارثان كتاب» «اهل الذكر» و به عنوان مطهرون (لا يمسه الا المطهرون) حقيقت آن را كه در كتاب مكنون و لوح محفوظ تنها آنانند كه توانايي درك آن را دارند (بر اساس آيه تطهير كه مطهرون را در اهل بيت منحصر كرده است) آنان با نص حديث ثقلين تالي تلو قرآنند. همانطوري كه علي مع القرآن و القرآن مع علي اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين قدرت فهم قرآن را دارند بااين حساب اولين منبع آنان كتاب خداست. 2- علومي را كه خداوند به حضرت رسول اكرم(ص) آموخته و آن علوم را پيامبر اكرم(ص) به علي(ع) آموخته است. «ان الله علم رسوله الحلال و الحرام و التأويل و علم رسول الله علمه كله علياً. در بصائر الدرجات احاديثي در اين اسنا آمده است از قبيل: ان الله تعالي علم رسول الله القرآن و علمه شيئاً سوي ذلك فما علم الله رسوله فقد علم رسوله علياً. و حديث انا مدينة العلم و علي بابها و حديث علمني رسول الله الف باب من العلم نيفتح من كل باب الف باب (يك ميليون دروازه دانش و علم را پيامبر(ص) به روي علي(ع) گشود و اين نشان فراواني علم امام علي(ع) دارد كه همه را به امام بعد از خود و ايشان نيز به همين ترتيب انتقال دادهاند. 3- مصحف علي(ع) كه در آن تأويل آيات، شأن نزول و تعيين؟؟؟و شرح و تفصيل و تبيين آيات را پيامبر اكرم(ص) به علي آموخته و آنها امام(ع) پس از رحلت رسول اكرم(ع) در كتابي گرد آورده و آن را نشان امت داد كه پس از آن به دليل مخالفت خليفه (ابوبكر) آن را نگاه داشت. هم چنين حديث معروف پيامبر اكرم(ص) به علي(ع) «اكتب ما املي عليك لست اخاف عليك النسيان و قد دعوت الله لك ان يحفظك و لا ينسينك و لكن اكتب لشركائك» امالي شيخ طوسي ج 2 ،ص 56 4- كتاب علي(ع) بنام الجامعه يا الصحيفه: سبعون ذراعاً و فيه ارش الخدش... و در اين كتاب: فيه جميع القضايا و الفرايض فلو ظهر امرنا لم يكن شيء الا فيه نمضيها. در آن حدود و ديات و قصاص و حدود حرم و مسائل فقهي ديگر قيد شده است. 5- مصحف فاطمه(س): اخبار و حوادث مربوط به آينده امت كه پس از رحلت رسول اكرم(ص) توسط جبرئيل بر فاطمه(س) تحديث ميشد و حضرت فاطمه(س) بر علي(ع) بازگو ميكرد و ايشان مينگاشتند و بدين جهت فاطمه(س) محدثه شدهاند. 6- كتاب الجفر: مربوط به حوادث آينده و پيشگوئيهاي مسائل مربوط به احكام آينده امت از حلال و حرام با املاي رسول الله(ص) و خط علي(ع) پس در كنار فهم آنان از قرآن به دليل طهارت ذاتي و عصمت خدادادي و علم وافري كه خداوند به آنان ارزاني فرموده و آنان را پيشگامان و راسخون در علم معرفي فرموده و قرآن ناطق و مفسر راستين آن، از كتب به ارث شده نظير مصحف علي(ع) الجامعه يا الصحيفه الجفر و مصحف فاطمه(س) و علوم ديگري كه خود رسول الله(ص) آنها را به علي(ع) آموخت و ايشان آنها را به امامان بعد او خود يكي پس از ديگري منتقل فرمود. منابع علوم اهل بيت(ع) مشخص ميشود. در روايات متعدد، ديده شده است كه امامان براي پاسخ به مسائل روز به آن كتب مراجعه ميكردند.
پنج مورد از كتبي كه علماي اهل سنت درباره حضرت مهدي(عج) نوشته شده است . 1- ابي داود سليمان بن اشعث سجستاني، صاحب يكي از صحاح سته و مسانيد معروف اهل سنت كتابي در اين خصوص دارد بنام «كتاب المهدي». 2- شمس الدين بن قيم جوزيه نيز كتابي بنام «المهدي» دارد. 3- ابوعبدلله محمد بن يوسف بن محمد كنجي شافعي كتابي بنام «البيان في اخبار صاحب الزمان» دارد. 4- شيخ يوسف بن يحيي شافعي نيز كتابي بنام «عقد الدرر في اخبار المهدي المنتظر» دارد. 5- علي بن حسام الدين متقي هندي دو كتاب در اين خصوص دارد: * البرهان في علامات مهدي آخر الزمان * تلخيص البيان في اخبار مهدي آخر الزمان 6- جلال الدين سيوطي نيز دو كتاب در اين زمينه دارد: * العرف الوردي في اخبار المهدي * و علامات المهدي 7- علي بن برهان الدين حلبي شافعي كتابي بنام «العواصم عن الفتن القواصم» دارد. 8- ابن حجر هيثمي شافعي كتاب «القول المختصر في علامات المهدي المنتظر» را تأليف كرده است. 9- شهاب الدين احمد بن سهيل يمني كتابي بنام «القطر الشهدي في اوصاف المهدي» دارد. 10- ابونعيم اصفهاني در اين خصوص سه كتاب تأليف كرده است. * اربعين حديثاً في امر مهدي * تغت المهدي في المهدي * مناقب المهدي في امر المهدي 11- شمس الدين محمد بن طولون دمشقي كتابي معروف بنام «المهدي الي ما ورد في المهدي» دارد. 12- ملا علي قاري حنفي كتابي دارد بنام «الرد علي من حكم و قضي ان المهدي جاء مضي» دارد.
نام پنج تن از علماي اهل سنت در نظريه حيات و غيبت امام زمان(عج) با شيعه هم عقيدهاند. 1- ابن صباغ مالكي در كتاب فصول المهمه ص 306-312 اختفاء او را به علت نامساعد بودن زمان و خوف سلطان ميداند و گويد خداوند امر او را مستور نگه داشته است. 2- كمال الدين محمد بن طلحه شافعي در كتاب مطالب السئول در صفحات 89 تا 91 بطور مفصل در اين رابطه مطالبي بيان داشته است و حتي پاسخ كساني را كه به حيات ايشان تشكيك داشته، داده است. هم چنين در كتاب الدر المنظم در اين خصوص مطالبي بيان داشته است. (به نقل از ينابيع المودة ص 410. 3- عبدالوهاب شعراني در كتاب خود (اليواقيت الجواهر) حيات او را با اين جمله تأييد كرده است (و هو باقٍ الي ان يجتمع بعيسي بن مريم) 4- محمد بن يوسف كنجي شافعي در كتاب (البيان في اخبار صاحب الزمان) گويد: و بقاي او نظير نقاي عيسي، الياس، و خضر بلامانع است. 5- مومن بن حسن شبلنجي در كتاب (نور الابصار في مناقب ال بيت النبي المختار)ص 185 اين مطلب ر يادآور شده است. 6- محي الدين بن عربي در كتاب فتوحات مكيه اين مطلب را باور دارد. 7- علي بن حسام الدين متقي هندي در كتاب ابرهان في علامات مهدي آخر الزمان ص 92 به اين مطلب اعتراف دارد. 8- شيخ سليمان بلخي در كتاب فرائد السمطين همانگونه كه در ينابيع المودة ص 447 ذكر شده است بر اين عقيده است. 9- قاضي بهلول بهجت افندي در كتاب تاريخ آل محمد ص 270 حتي دو غيبت امام(عج) را يادآورر شده است. 10- خواجه محمد پارسا در كتاب فصل الخطاب با اين عبارت (فاختفي الي الآن) با ما هم عقيده است. 11- شيخ شهاب الدين هندي معروف به ملك العلماء در كتاب هداية السعداء عمر طولاني او را يادآور شده است. 12- ابوالعباس احمد بن يوسف مشهور به قرماني (كرمان) در كتاب اخبار الدول در الفصل الحادي العشر گويد كه عمر مبارك ايشان در زمان رحلت پدر 5 سال بوده است كه حكمت را خداوند در طفوليت بسان يحيي داده است. و او در آخر الزمان ظهور خواهد كرد. «انشاءالله»
سه مورد از تصريحات اعاظم علماي شيعه در مورد تحريف ناپذيري قرآن 1- شيخ صدوق (ره) محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي رازي (شيخ صدوق 381 ه ق) اعتقادنا ان القرآن الذي انزله اللَّه علي نبيه(ص) هو ما بين الدّفتين و ليس باكثر من ذلك و من نسب الينا انا نقول انه اكثر من ذلك فهو كاذب» اعتقاد ما درباره قرآني كه خداوند آن را بر نبي اكرمش نازل فرموده هماني است كه الان در دسترس مسلمانان (در ميان دو جمله و بنام مصحف نزد همه مسلمين است) ميباشد. و از آن بيشتر نيست و اگر كسي چيزي جز اين به ما نسبت دهد و بگويد كه شيعه معتقد است كه قرآن بيشتر از كتاب فعلي است بدون شك او دروغگوست(بر ما دروغ بسته است) «كتاب الاعتقاد شيخ صدوق» 2- شيخ مفيد (ره) در كتاب "اوائل المقالات" و "فصل الخطاب ص 54." قال جماعةٌ من اهل الامامة انه لم ينقص منه كلمة و لا آية و لا سورة و لكن خذف ما كان مثبتاً في مصحف اميرالمومنين من تأوليه و تفسير معانيه علي حقيقته تنزيله و ذلك كان ثابتاً منزلاً و ان لم يكن من جملة كلام اللّه تعالي الذي هو القرآن المعجز و قد يسمي تأويل القرآن قراناً جماعتي از شيعه اماميه گويند كه از قرآن نه واژهاي، نه آيهاي، و نه سورهاي كم نشده است ولي از مصحف اميرالمؤمنين(ع) مطالبي حذف شده است. البته آن مطالب مربوط به تفسير معاني و تأويل حقايق قرآني است. ومربوط به كلام الله تعالي نيست و آنچه را كه حذف شده است مربوط به خود قرآن و آيات آن نيست .بلكه نام آن تأويل قرآن است نه قرآن. تا آنجا كه ميفرمايد: ان الذي بين الدفتين من القرآن، جميعه كلام اللَّه و تنزيله... قد صحّ عن ائمتنا(ع) أنهم قد أمروا بقراءة ما بين الدّفتين، و ان لا نتعدّه آنچه كه در حال حاضر ما بين دفتين (ميان دو جلد) است همه آن كلام خداوند و تنزيل اوست. و روايات صحيحهاي كه داريم آن است. امامان عليهم السلام به قرائت اين قرآن دستور داده و فرمودهاند كه از آن تجاوز نكنيم فصل الخطاب ص 27. 3- سيد مرتضي (ره) به نقل از تفسير القرآن الكريم صفحه 25 عبدالله شبر چاپ دوم طهران «ان القرآن كان علي عهد رسول الله مجموعاً مؤلفاً علي ما هو عليه من ذلك الزمان حتي عين النبي(ص) علي جماعة من الصحابة حفظهم له.... و كان يعرض علي النبي و يتلي عليه و ان جماعة من و ان جماعة من الصحابه مثل: عبدالله بن مسعود و ابي بن كعب و غيرها ختموا القرآن علي النبي عدة ختمات، و كل ذلك يدل بأدني تأمل علي انه كان مجموعاً مرتباً غير متبور و لا مبثوث و أن خالف من الامامية و الحشوية لا يعتد بخلافهم. فان الخلاف من ذلك مضاف الي قوم من اصحاب الحديث نقلوا أخباراً ضعيفة ظنّوا صحتها. و آن در زمان رسول اكرم(ص) در جمع و گردآوري شده و عدهاي از اصحاب را آن حضرت مأمور از بر كردن و حفظ قرآن فرموده بگونهاي كه بارها قرآن بر ايشان عرضه ميشده و اصحاب آن را نزد حضرت قرائت ميكردند (اصحابي نظير عبدالله بن مسعود و ابي بن كعب و..) همگي قرآن را حفظ كرده و بارها آن را بر پيامبر(ص) عرضه داشتهاند. (معارضه قرآن) و اگر كسي از اماميه و حشويه پيدا شود كه مطلب خلافي بگويد مورد اعتماد نيست و غالبا اينها به احاديثي ضعيف تمسك ميجويند و تصور ميكنند كه اين احاديث مورد صحت است. 4- شيخ طوسي در اول التبيان فرموده است: و اما الكلام في زيادته و نقصانه، فما لا يليق به، لان الزيادة فيه مجمع علي بطلانها ،و اما النقصانن منه فالظاهر ايضاً من مذاهب المسلمين خلافه، و هو الاليق بالصحيح من مذهبنا، و هو الذي نصره المرتضي(ره). 5- طبرسي(ره) در مجمع البيان ج 1، ص 15 نيز نظر فوق را تأييد كرده و چنين ميفرمايد: لا ريب انه محفوظ من النقصان بحفظ الملك الديان كما دل عليه صريح القرآن و اجماع العلماء في كل زمان و لا عبرةبالنادر و ما ورد من الاخبار النقص تمنع العمل البديهيه من العمل بظاهرها فلابد من تأويلها با حد وجوه (تحريف در معاني نه لفظ) 6- ابن طاووس در كتاب سعدالمسعود ص 193 (1407 ه. ق) گويد: كان القرآن مصوناً عن الزيادة و النقصان كما يقتضيه العقل و الشرع و ان رأي الاماميه هو عدم التحريف. هم چنين علامه حلي در كتاب (اجوبة المسائل المنهاديه ص 121) مرحوم زين الدين عاملي در كتاب التحقيق في نفي التحريف ص 16 و به نقل از الصراط المستقيم ج 1، ص 45 و سيد قاضي نورالله شوشتري در كتاب مصائب النواصب به نقل از؟؟؟الرحمن ج 1، ص 25 و 26 و شيخ بهائي و فاضل ثوني و فيض كاشاني و شيخ حر عاملي و محسن الاعرجي و شيخ جعفري كاشف الغطاء و ابراهيم كلباسي اصفهاني و حسيني كوه كمرهاي و محمد جواد بلاغي و محمد حسين كاشف الغطاء و سيد محسن اميني عاملي و سيد شرف الدين عاملي و محمد رضا مظفر و سيد محسن كليم و علامه طباطبائي و آيت ا... خوئي و شهيد مطهري و گلپايگاني همگي قائل به عدم تحريف قرآن و مصونيت آن از هر گونه زيادت و نقصان اند..
والسلام |