متن کامل
بِسْم اللَّه الرَّحمن الرَّحیم موضوع تحقیق عصمت امام تهیه کننده صبیحه نباتی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمَن الرَّحیم عصمت امام مقدمه تعیین امام : مسأله تعیین امام از قدیمترین و
بِسْم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم
موضوع تحقيق عصمت امام تهيه كننده صبيحه نباتي
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمَن الرَّحيم عصمت امام مقدمه تعيين امام : مسأله تعيين امام از قديمترين و مهمترين مسائلي است كه در بين مسلمانان مورد بحث واقع شده است و در حقيقت فارق بين مذهب تشيع و تسنن شناخته ميشود. اماميه با توجّه به ويژگيهاي امام معتقدند كه انتخاب امام و پيشواي بر حق از عهده مردم ساخته نيست. امام خليفه مردم نيست بلكه خليفه خدا و رسول اوست و بايد از جانب خدا و پيامبر معين گردد. از ويژگيهاي امام، «عصمت» است، يعني امام بايد معصوم از خطا و نسيان باشد و اين مقام يك صفت روحي و دروني است و مردم قادر به تشخيص آن نيستند. حتي اگر مردم به پاكي و امانت يك فرد اعتقاد هم داشتهباشند و جملگي بر اين رأي اتفاق كنند كه از وي در طول زندگي خلافي سر نزدهاست، باز هم دليل بر عصمت او نتواند بود. زيرا عصمت امري است كه بايد تضمين شدهباشد يعني فرد معصوم بايد از مصونيت مادامالعمر نسبت به خطا و گناه بهرهمند باشد و يقين به چنين مقامي در مورد يك فرد الا به اتكاءِ بيان پيامبر كه از علم و وحي الهي سرچشمه ميگيرد امكانپذير نيست. همچنين امام بايد به تمام احكام و معارف ديني احاطه و معرفت كامل داشتهباشد. هيچ نكتهاي از دقائق معارف الهي نيست كه از دايره علم امامت فراتر باشد. ولي به مانند عصمت تشخيص چنين مرتبه رفيعي از علم و دانش هم كار مردم نيست. بلكه تشخيص اين مقام علمي خاص، از كسي برميآيد كه خود واجد همان حد از علم و دانش باشد و لذا اين موضوع باز به خدا و رسول برخواهدگشت بنابراين علم و عصمت ايجاب ميكند كه امام منصوص باشد يعني از جانب خدا انتخاب گردد و پيامبر هم وي را به مردم معرفي نمايد. البته لازم به تذكر است كه بحث تعيين امام صرفنظر از محتواي فكري و عقيدتي آن يك جنبه تاريخي نيز دارد و موضوع آن هم امامت حضرت علي عليه السلام است. چنانچه براي آن حضرت چنين مقامي به ثبوت برسد براي بقيه ائمه عليهم السلام به نصّ امام قبلي تمسك ميشود. معناي عصمت : مراد از عصمت يك نيروي فوقالعاده باطني و يك ملكه نيرومند نفساني است كه در هر كسي وجود پيدا كند او را از مطلق خطا و گناه مصونيت ميبخشد. اين نيروي باطني حاكي از علم و بينش خاصي است كه از هرگونه خطا و گمراهي جلوگيري مينمايد. اصولاً هر يك از صفات اخلاقي استعدادهايي هستند كه به فعليت رسيدهاند و به نفس انسان خصوصياتي بخشيدهاند كه منشأ پارهاي آثار خارجي ميباشند. مثلاً اگر كسي داراي صفاتي از قبيل شجاعت، عفت، سخاوت باشد توانايي پيدا ميكند كه آثار جُبن و بُخل و شهوات را از وجود خود بزدايد و يا اگر كسي عالم و حكيم واقعي باشد از ارتكاب اموري كه با عقل و حكمت منافات دارد پرهيز ميكند ولي آثار اين صفات و فضائل اخلاقي دائمي نيست و گاهي اوقات خلاف آن نيز از فرد ظاهر ميشود. زيرا كه ساختمان نفس انسان به گونهاي است كه توجه او به برخي ابعاد و جنبهها غالباً او را از جنبههاي ديگر غافل ميكند مثلاً كسي كه داراي ملكه تقواست مادام كه به مقتضيات تقوا متوجه است، از گناه و خلاف دوري ميجويد. امّا چهبسا در لحظاتي توجه او تضعيف گردد و يا اميال و گرايشهاي مخالف آن در درون او تقويت گردد و مرتكب كاري شود كه با تقوا سازگار نيست. با اين مقدمه معلوم ميگردد كه آنچه «عصمت» ناميده ميشود يك نيروي ادراكي و يك علم و بينش خاصي است كه به هيچوجه مورد غفلت قرار نميگيرد و مغلوب جهات ديگر واقع نميشود. شاهد بر اين حقيقت آيهاي كه خطاب به پيامبر ميفرمايد: "وَ لَوْ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ و رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أنْ يَضِلُّونكَ وَ مَا يَضِلُّونَ الَّا انْفُسُهُمْ وَ مَا يَضُرُّونَكَ مِنْ شيءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عليكَ الْكِتَابَ و الحِكْمةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمَاً" .(1) «اگر فضل و رحمت خدا بر تو نبود عدهاي از آنان درصدد برميآيند كه گمراهت كنند ولي جز خودشان را گمراه نميكنند و به هيچ وجه به تو زياني نميرسانند. در حاليكه خدا بر تو كتاب و حكمت فرستاده و آنچه را كه تو قادر به فراگيري نبودي بتو آموخته و راستي فضل خدا بر تو بسي عظيم بودهاست.» از آيهِ فوق معلوم ميشود، علمي كه آن را عصمت ميناميم با ساير علوم از اين جهت مغايرت دارد كه اثر آن دائمي و قطعي و تخلفناپذير است. امّا نكتهاي كه بايد توجه داشت است كه علمي كه در اينجا مورد نظر است يك عده قضاياي منطقي و مفاهيم عقلي نيست كه در ظرف ذهن جاي گرفته باشد. چه بسيار افرادي كه ذهنشان انباشته از معلومات وسيع و معارف ديني است ولي به معاصي متعدد و گوناگون نيز مبتلا هستند. يعني اين قبيل علوم بخودي خود براي اجتناب از گناهان كافي نيست در صورتي كه نيروي ناشي از عصمت در اثر مشاهده حقايق اشياء و رويت ملكوت و باطن عالم حاصل ميشود؛ اين علم جداي از كمالات نفساني و فضائِل اخلاقي شخص معصوم نيست، لازمهِ اين بينش معنوي علاوه بر برخورداري از حد نصاب علم و آگاهي بهرهمندي از اعتدال كامل روحي در زمينهِ اميال و گرايشها و در نتيجه آزادي كامل اراده است و به اين علّت است كه با وجود ملكهِ عصمت، نفس معصوم به غير از طاعت و بندگي و تسليم در برابر امر خدا به چيزي رغبت ندارد و هرگز از آن غفلت نميكند، در صورتي كه در علوم عادي غفلت وجود دارد. بنابراين، عصمت از گناه دائرمدار علم نيست بلكه دائرمدار توجه و غفلت است و توجه معصومين(ع) همواره به درجه كمال بوده و هرگز مشوب به غفلت نميشود. در افراد ديگر از مومنين نيز ميزان عصمت از گناه متناسب است با ميزان توجه آنها به خدا. بعضي گاهوبيگاه در حال توجه هستند و بعضي بيشتر و بعضي نيز مانند اولياءِ خدا حضور بيغيبت دارند. در اين زمينه قرآن كريم به خودداري حضرت يوسف عليه السلام از گناه اشاره ميفرمايد و سبب آن را اينگونه بيان ميدارد: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ و هَمَّ بِهَا لَوْلَا اَنْ رَاَ بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحشَاءَ اِنَّهُ من عِبادِنَا الْمخلَصينَ. (2) «وي يوسف را قصد كرد و يوسف هم اگر برهانِ پروردگارِ خويش نديدهبود قصد او كردهبود، بدين ترتيب گناه و بدكاري را از او دور كرديم كه او از بندگان خالصشدهِ ما بود.» بنابراين آنچه يوسف عليه السلام را از گناه بازداشت برهاني بود كه از ناحيه پروردگار خود ديد. هر چند كلام الهي كيفيّت آن برهان را روشن نفرموده ولي اين اندازه استفاده ميشود كه آن نوعي علم شهودي و بينشي قلبي بودهاست كه با وجود آن، فرد چنان مطيع و تسليم ميشود كه ديگر بهيچوجه گرايشي به معصيت پيدا نميكند و طبعاً حصول چنين بينشي جدا از صفات و فضايل روحي معصوم نبوده با شخصيت وي عجين است.
قوّه عصمت يك موهبت الهي : اين موهبت به شكل نوعي معرفت است كه با تمام شخصيت معصوم آميخته شده و همچون خورشيد درخشاني در دل او ميتابد. اين نور تابان همواره صاحب خود را به سمت اعمال صالح سوق ميدهد و از ضلالت و معصيت مصون ميدارد. وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَّهْدُونَ بِأَمْرِنَا و اَوْحَيْنَا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الخَيْراتِ وَ اِقَامَ الصَّلوةِ وَ ايتَاءَ الزَّكوةِ وَ كانُوا عَابِدينَ. (3) «ما ايشان را ائمهاي قرار داديم كه به امر ما هدايت ميكنند و كارهاي پسنديده را به آنها وحي كرديم و نيز اقامهِ نماز و ايتاء زكوة را به آنها وحي نموديم و آنها ما را عبادت مينمودند.» در تفسير آيهِ فوق آمدهاست كه افعال خيري كه امامان انجام ميدهند نتيجهِ الهام غيبي و دلالت باطني است.(4) آيهِ مذكور نميفرمايد كه به آنها وحي نموديم كه خيرات را بجاي آريد، بلكه ميفرمايد افعال خيري كه از آنها سر ميزند عين وحي ما بود. بديهي است كه اين وحي در اينجا به همان معناي معرفت تكويني است كه از قوّهِ عصمت سرچشمه ميگيرد و در پرتو آن اعمال آنان بدون كمترين دخالت هوي و هوس و جنبههاي نفساني صورت ميپذيرد. اراده آنها اراده خداست و فعل آنها از ضميري پاك و بيآلايش، بدون شائبه سودجوئي و ملاحظهِ اجر و پاداش سرميزند. اين فعل، فعل خداست كه با اراده و مشيت الهي از آئينه وجود آنان هويدا ميشود و لذا ميتوان گفت كه نفس فعل آنها وحي خداست. از سخنان معصومين است كه: اِنَّ قُلُوبُنَا اَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ - همانا قلوب ما ظروف مشيت و اراده الهي است. دلائل عقلي لزوم عصمت امام: البته عصمت براي مقام امامت امري ضروري است و ذهن با اندكي تأمل دو وظيفه پيشوايي امت به سهولت اين مطلب را تصديق ميكند. 1- امام و پيشواي انسانها قائم مقام پيامبر است و وجود و استمرار پيام آسماني براي است. او حافظ احكام الهي است و چنانچه معصوم نباشد و در حفظ احكام و ابلاغ آنها به مردم و ارشاد انسانها دچار خطا و نسيان گردد خودبخود نقض غرض از وجود امام شدهاست و امامت مفهوم خود را از دست ميدهد و از اين رو از لوازم امامت، عصمت است. 2- امام راهنما و الگوي انسانهاست. مردم از امام پيروي مينمايند و از رفتار و گفتارش سرمشق ميگيرند. امام زماني ميتواند مورد اعتماد عموم باشد و قلبها را بخود متوجه سازد كه در حال صدق محض باشد و عمل او با كلام و اعتقاداتش به طور كامل تطبيق كند و رفتارش شاهد صدق ايمان او باشد. امام همچون پيامبر بايد از معاصي منزه باشد تا بتواند در اعماق دل انسانهانفوذ كند و اگر امام خود به عصيان و گناه مبتلا باشد، خود او محتاج به امام ميشود كه او را نهي از منكر كند و به همين ترتيب مستلزم تسلسل خواهد شد. پيشواي معنوي انسانها بايد بطور كامل از مناهي پاك باشد تا مورد اطاعت امت قرار گيرد وگرنه به سبب معاصي چه بسا خود مستحق حد و قتل باشد و هرگز اطاعت چنين فردي مقبول عقل و شرع نيست. اين حقيقت را خداوند در زمان اعطاي امامت به حضرت ابراهيم و درخواست آن حضرت براي استمرار چنين موهبتي در ميان ذريه ايشان، چنين بيان ميفرمايد كه: لَايَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينْ (5) عهد من به ظالمين نخواهد رسيد و كسي كه اقدام به معصيت كند در بينش قرآن ظالم محسوب ميشود. 3- خداوند برهان الهي را به كساني از بندگانش ميدهد كه خود را پاك كرده و رضاي خدا را بر خواسته نفس اماره برگزيدهاند بدين خاطر از بندگان مخلص خدا، گناه هلاكتبار سر نميزند، مثال ايشان در اين باره مثال انسان بينا و شخص كور است كه با هم در يك مسير ناهموار پر از پرتگاه ميروند، بديهي است شخص بينا از فروافتادن در مهالك دوري ميكند، و همراه نابيناي خود را نيز آگاه ميكند تا از سقوط در آن دوري گزيند. يا مانند انسانهاي تشنهاي كه روياروي آنان آبي زلال خودنمايي كرده و جانشان براي نوشيدن جرعهاي از آن لحظهشماري ميكند تا حرارت تشنگي خود را فرونشاند، ولي در ميان ايشان پزشكي است كه با ميكروسكوپ آب را آزمايش ميكند و در آن انواع ميكروبهاي كشنده مييابد، و به همراهان خود ميگويد: بايد اين آب را قبل از نوشيدن تصفيه نمائيم. مثال بندگان مخلص خدا، اينگونه است. آنان برهان الهي را ميبينند، و حقايق اعمال و آثار نيك و بد آن را درمييابند، ايشان با چنين بصيرتي كه از زشتي گناه و شناعت آن دارند، و ميدانند كه گناه در آخرت عذاب مجسّم و آتش جاودان ميگردد، ممكن نيست در حال اختيار به چنان عملي مبادرت كنند. دلائل نقلي عصمت (آياتي كه دال بر وجوب اطاعت امام و در نتيجه عصمت امام را ثابت ميكند) اِنَّمَا يُريدُ اللَّهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (6) «حقاً اين است كه خداوند فقط اراده كردهاست كه از شما اهلبيت رجس و پليدي را بزدايد و شما را به طهارت واقعي برساند. اين آيه در ميان علماءِ و مفسرين و محدّثين به آيه تطهير معروف است و هر كس به كتب عامه و خاصّه مطّلع باشد ميداند كه در نزول اين آيه در حق و خصوص رسول خدا (صلّ الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين و فاطمه زهراءِ و امام حسن و امام حسين عليهم السلام، جاي ترديد نيست. اين مسئله از متواترات و مسلّمات، و انكار آن در حكم عناد با قرآن و رسول خدا و اهلبيت است به طوري كه بعضي گفتهاند اجماع اهل قبله بر شأن نزول آن دربارهِ خمسهِ طيبه منعقد است، و كتب خاصه و عامه مشحون از اين روايات است: عامه بأجمعهم حنفي و مالكي و شافعي و حنبلي اين آيه را راجع به اصحاب كساءِ ميدانند و هر كتاب از كتب آنها را ورق زنيم اين آيه و اسامي مطهره پنج تن به چشم ميخورد. رواياتي كه در «غايه المرام» در اين مسئله نقل شدهاست مجموعاً هفتاد و پنج روايت است.(7) چهل و يك روايت آن(8) از طريق عامه است و منتهي ميشود به امسلمه و عائشه و ابوسعيد خدري و سعدبنوقّاص و واثلهبنأسْقَع و أبيالحَمْراءِ و ثَوبان غلام حضرت رسول اكرم و عبداللَّهبنجعفر و عليبنابيطالب عليه السلام و حضرت امام حسن عليه السلام. و سي و چهار روايت آن(9) از طريق خاصّه است و منتهي ميشود به حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا عليهم السلام و امسلمه و ابوذر و ابيليلي و ابوالاسود الدُّئِلي و عمرو بن ميمون الاَودي و سعدبنابيوقاص و بزرگان اصحاب حديث مانند كليني و صدوق در «امالي» و شيخ طوسي در «امالي» و (تفسير عليبنابراهيم» و «تفسير برهان» و «تفسير مجمع البيان» و «تفسير ابوالفتوح» و «تفسير بيان السعاده» و «تفسير منهج الصادقين» و «تفسير الميزان» علامه طباطبائِي و «تفسير صافي» و مجلسي در «بحار» و محدّث قمّي در «سفينة البحار» و بسياري كتب ديگر حديث و تفسير و كتب مناقب ذكر كردهاند. تمامي بزرگان اهلسنت و شيعه كه نام برده شدند، آيه تطهير را منحصراً در حق پنج تن آلعبا ميدانند، اوّل آنها محمّد مصطفي صلّي اللّه عليه و آله و وصيّش و در حكم جان و نفس وي به مدلول آيهِ قرآن «مباهله» حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و دخترش سيّده زنان بهشت فاطمه زهرا عليها السلام و دو ريحانه و دو سبطش دو آقاي جوانان بهشت حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهما السلام. اين آيهِ واضح الدّلاله فقط دربارهِ اين پنج تن معصوم آمدهاست. جلالالدين سيوطي در تفسير «الدّر المنثور» بيست روايت از طرق مختلفه عامه ذكر ميكند كه مراد از اهلبيت در اين آيه مباركه اين پنج نفرند و لاغير. و ابنجرير طبري در «تفسير» خود همان طور كه از كتاب «الشرف المؤبَّد» نقل شدهاست، پانزده روايت به سندهاي مختلف ذكر ميكند و در همه آنها اهلبيت را منحصراً به اين پنج تن قرار دادهاند و براي اين معني همين بس كه خود حضرت رسول اللَّه فرمودهاند: «اُنزلت هذِهِ الأيةُ في خمسةٍ: فِيَّ و في عليٍّ و الحسن و الحسين و فاطمةَ: و اين روايت را از رسول خدا ابنجرير و طبراني با سندهاي خود ذكر كرده و بنهاني در كتاب «الشرف المُؤَبَّد» آورده و ابنحجرهيثمي در «الصواعق المحرقه»(10) ذكر كردهاند.(11) امام احمد حنبل از ابوسعيدخدري در تفسير اين آيه گفتهاست: (انَّهَا نَزَلَتْ فِي خَمْسَةٍ: النبيِّ و عليٍّ وَ فَاطِمَةَ و الحَسَنِ و الحُسَيْنِ)(12) و در كتاب «اسباب النزول» واحدي و «تفسير ثعلبي» از ابوسعيدخدري اين روايت را تخريج كردهاند.(13) عبداللَّه؟؟؟ حنبل از پدرش با سند خود از شهربنحوشب از امسلمه روايت كردهاست كه: انَّ رسولَ اللَّهِ قالَ لِفاطمةَ: اِيتيني بِزَوجِكِ و ابْنَيْكِ. فَجاءَتْ بِهِمْ، فَأَلْقَي عَلَيْهِمْ كِساءً فَدَكِيّاً، قالَتْ: ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهِمْ وَ قالَ: اللَّهُمَّ هؤلآءِ آلُ مُحَمّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ انّكَ حميدٌ مجيدٌ. قالَتْ امسَلَمَةَ: فَرَفَعْتُ الكساءَ لأَدْخُلَ مَعَهُمْ فَجَذَبَهُ مِنْ يَدِي وَ قالَ: اِنَّكَ عَلي خَيْرٍ. امسلمه گويد: «رسول خدا به فاطمه فرمود: شوهر و دو پسرت را بياور، حضرت فاطمه آنها را آورد، حضرت به روي آنها كساي فدكي خود را كشيد و سپس دست خود را بر بالاي سر آنها گرفت و عرض كرد: بار پروردگار من! اينها آلمحمدند، بركات و صلوات خود را بر محمد و آل محمد بفرست، حقاً كه تو پسنديده و مورد ستايش و حمد و عاليمرتبه هستي. امسلمه گويد: من گوشه كساءِ را بالا زدم كه در ميان آنها وارد شوم، حضرت كساءِ را از دست من كشيدند و گفتند: تو بر خير هستي.»(14) از تفسير ثعلبي در تفسير آيه مباركه «طه» از حضرت صادق عليه السلام روايت كردهاست كه فرمود: «طه» طهارةُ اهل ِ بيتِ مُحمدٍ صلي اللَّه عليه و آله و سلم، ثُمَّ قَرَأَ: «انّما يُريدُ اللَّه ليذهِبَ عَنْكُمُ الرجْسَ اَهْلَ البيتِ و يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(15) حضرت صادق عليه السلام فرمود: طه طهارت اهلبيت محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلم است و سپس آيه تطهير را حضرت به عنوان دليل و شاهد قرائت فرمود.» «حاكم حسكاني» از «انسبنمالك» نقل كردهاست: بعد از نزول آيهِ تطهير پيامبر صلي اللّه عليه و آله مدت شش ماه هنگامي كه براي نماز صبح از كنار خانه فاطمه (سلام...عليها) ميگذشت صدا ميزد: الصّلوة يا اهل البيت: انّما يُريدُ اللَّه ليذهِبَ عَنْكُمُ الرجْسَ اَهْلَ البيتِ و يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».(16) «هنگام نماز است اي اهلبيت!، خداوند ميخواهد پليدي را از شما اهلبيت دور كند و شما را پاك سازد.» حال كه تعبير «اهل البيت» به اتفاق همه علماي اسلام و مفسران عامه و خاصّه اشاره به اهلبيت پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم است، به بررسي بقيّه لغات آيه شريفه ميپردازيم: - اِنَّما تعبير «اِنَّما» كه معمولاً براي حصر است، دليل بر اين است كه اين موهبت ويژهِ خاندان پيامبر صلي اللّه عليه و آله ميباشد. - يُرِيدُ جمله «يريد» اشاره به اراده تكويني پروردگار است، وگرنه اراده تشريعي و به تعبير ديگر لزوم پاك نگاهداشتن خويش، انحصاري به خاندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ندارد، و همه مردم بدون استثناءِ به حكم شرع موظفند از هر گونه گناه و پليدي پاك باشند. حكم و قانون نهي از منكر و اجتناب از معاصي مربوط به همه انسانهاست. لذا كلام الهي مبني بر اينكه منحصراً خداوند درباره اهلبيت اراده تطهير كردهاست ميرساند كه منظور از اين اراده، اراده تكويني است كه در پرتو آن نيروي فوقالعاده باطني در وجود معصوم تبلور پيدا ميكند. ممكن است گفته شود اراده تكويني موجب يكنوع جبر است، ولي بايد گفت: معصومان داراي يكنوع شايستگي اكتسابي از طريق اعمال خويشند، و يكنوع لياقت ذاتي و موهبتي از سوي پروردگار، تا بتوانند الگو و اسوه مردم بودهباشند. به تعبير ديگر معصومان به خاطر تأييدات الهي و اعمال پاك خويش، چنان هستند كه در عين داشتن قدرت و اختيار براي گناه كردن به سراغ گناه نميروند، درست همانگونه كه هيچ فرد عاقلي حاضر نيست، قطعه آتشي را بردارد و به دهان خويش بگذارد با اينكه نه اجباري در اين كار است و نه اكراهي، اين حالتي است كه از درون وجود خود انسان بر اثر آگاهيها و مبادي فطري و طبيعي ميجوشد، بيآنكه جبر و اجباري در كار باشد. - رِجْسْ واژه«رجس»به معني شيء ناپاك است خواه از نظر طبع آدمي باشد يا به حكم عقل يا شرع و يا همهاينها(17) و اينكه در بعضي از كلمات «رجس» به معني «گناه» يا «شرك» يا «بخل وحسد» ويا «اعتقاد باطل» و بالاخره هرگونه پليدي جسمي و روحي (فكري، اخلاقي، عملي) و مانند آن تفسير شده، در حقيقت بيان مصداقهايي از آن است وگرنه مفهوم اين كلمه، مفهومي عام و فراگير است و همه انواع پليديها را به حكم اينكه الف و لام در اينجا به اصطلاح «الف و لام جنس» است، شامل ميشود. آيه تطهير تطهير به معني پاك ساختن و در حقيقت تأكيدي است بر مسأله «ازهاب رجس» و نفي پليديها، و ذكر آن به صورت «مفعول مطلق» در اينجا نيز تأكيد ديگري بر اين معني محسوب ميشود. آيه 59 سوره نساء "يا أَيَّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعوا اللَّه و اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولي الاَمْرَ مِنْكُمْ فَاِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيءٍ فَرُدُّوهُ اِلَي اللَّهِ و الرَّسُولِ اِنْ كُنْتُم تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ اليَوْمِ الاخِرِ ذَلِكَ خيرٌ وَ أحْسَنُ تَأْويلاً" . «اي كسانيكه ايمان آوردهايد از خدا اطاعت نماييد و از رسول و صاحبان امر اطاعت كنيد. اگر در موضوعي نزاع داشتيد به خدا و رسول مراجعه كنيد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد. اينكار براي خوب است و عواقب نيكويي دربردارد.» آيه فوق خطاب به مؤمنين بوده و در آن اطاعت خدا و رسول خدا و اوليالامر واجب شمرده است. بحث اطاعت او اولوالامر هم در كنار اطاعت از رسول خدا واجب شده و لفظ مشترك «اطيعوا» براي هر دو حاكي از اين معناست. ولي اولوالامر منصب تشريع ندارند، بلكه احكام و آيات الهي را بر طبق تشريع رسول خدا تبيين و تبليغ ميكنند و نيز رأي و نظر آنها در امور مسلمين و در قضاوت بين آنها و رفع مرافعات و مشكلات نافذ است. در صورتيكه اطاعت از رسول خدا هم در اين امور، و هم در ناحيه تشريع و قانونگذاري بر مؤمنين فرض شدهاست به طوريكه در دنباله آيه آمدهاست: "فان تنازعتم في شيءٍ فردّوه الي اللّه و الرسول ان كنتم تؤمنون باللّه و اليوْم الاخرِ" . يعني در منازعات و مشاجراتي كه بين مسلمين اتفاق ميافتد آنها بايد به كتاب خدا و سنت رسول خدا رجوع كنند و بر اساس آن اصول، مشاجره را فيصله دهند و اگر اولوالامر منصب تشريع هم داشتند ميبايست به حكم وضع شده از طرف آنها نيز ارجاع دادهشود. در حاليكه تنها به حكم خدا و رسول استناد گرديده است. توضيح آنكه افرادي كه مورد خطاب اين آيه هستند مؤمنينند (بر اساس صدر آيه) و مسلماً نزاع آنها با غير اوليالامر است. زيرا بعد از اينكه اطاعت اولوالامر واجب شد ديگر رأي آنها محل نزاع و ترديد واقع نميشود. همچنين اين نزاع راجع به حكم خدا در قضيه مشاجره است و با اين دو فرض است كه كتاب خدا و سنت پيامبر به عنوان دو حجّت قاطع در رفع اختلافات مطرح گرديدهاند و قول «اولوالأمر» نيز در فهم كتاب و سنت حجّيت داده شدهاست و از آنجائيكه آيه شريفه، اطاعت آنها را بدون قيد و شرط لازم داشته لذا قول و گفتار آنان با واقع و خالي از خطا و لغزش است. حاصل آنكه اولوالامر افرادي هستند كه به استثناي موارد تشريع، به طور مطلق و بيچون و چرا بايد از آنها اطاعت نمود و اين فرمانبرداري از رسول خدا تلقّي ميگردد و همانطوريكه امر و نهي پيامبر هرگز مخالف اراده خداوند نيست، رأي اولوالامر به همين منوال است و اين شأن جز با مقام «عصمت» اولوالامر ثابت نميگردد؛ يعني ملاك اين اطاعت مطلق، عصمت آنها ميباشد.(18) مصداق ولي امر جابربنعبداللّه انصاري نقل ميكند كه وقتي آيه أطيعوا اللَّه و اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولي الاَمْرَ مِنْكُمْ نازل شد، به محضر رسول اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم عرض كردم: يا رسول اللَّه خداي تعالي و رسول خدا را ميشناسم ولي اوليالامر كه خداوند در اين آيه اطاعت آنها را با اطاعت رسولش برابر و مقرون قرار داده چه كسانند؟ فرمود: «اي جابر، اولوالامر خليفههاي من و جانشينان من بعد از من هستند كه امامان و پيشوايان مسلمين هستند و اوّل آنها عليبن ابيطالب است... »(19) آيه 67 سوره مائده 2- پيامبر گرامي در سال دهم هجرت به مكه عزيمت فرمود تا فريضه حج بگزارد. اين حج در آخرين سال عمر پيامبر(ص) انجام شد و به همين جهت در تاريخ به آن «حجّةُ الوداع» ميگويند. در اين سفر همراهان پيامبر را كه به شوق همسفري با آن حضرت و ديدن و فراگرفتن حجي درست به ركابش شتافته بودند، تا صد و بيست هزار نفر نوشتهاند. گروهي نيز در شهر مكه به او پيوستند پس از گزاردن حج و به هنگام بازگشت به مدينه روز هيجدهم ماه ذيحجه در غدير خم (نام محلّي است بين مكه و مدينه) اين آيه نازل شد: يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَّبِّكَ وَ انْ لَمْتَفْعَلْ فَمَابَلَّغْتَ رسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ انَّ اللَّهَ لَايَهْدِي القَوْمَ الكافِرين. (20) «اي فرستاده ما آنچه را از ناحيه پرودگار بسوي تو نازل شده برسان و اگر نرساني اصلاً پيام پروردگار را نرساندهاي و خدا ترا از شرّ مردم نگه ميدارد زيرا خدا كافران را هدايت نميفرمايد.» از جمله نكاتي كه در آيه مذكور بطور روشن بيان شدهاست يكي دستوري است كه خداوند به رسول خود دادهاست (و البته دستور اكيدي كه پشت سرش فشار و تهديد است) مبني بر اينكه پيام تازهاي به بشر ابلاغ نمايد و ديگر، وعدهايست كه به پيامبر داده كه او را از مخاطري كه در اين امر متوجه وي ميشود محفوظ دارد. اين وعده نشان ميدهد كه پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم مأمور به بيان حكم بسيار مهمي است كه در جريان آن براي جان وي يا پيشرفت دينش احتمال خطر وجود دارد. البته اين احتمال كه چنين خطري از ناحيه اهل كتاب بروز كند نيز مردود است. زيرا اوضاع اهل كتاب در زماني كه اين آيه نازل شد (اواخر عمر شريف پيامبر) طوري نبود كه بيمي نسبت بدانان در دل مسلمين راه يابد و همگي آنها مرعوب شوكت و عظمت مسلمين گشته و در گوشهاي غنوده بودند و لذا سياق آيه ميرساند كه سخن از تكليف سنگين و طاقت فرسائيست كه چه بسا فتنه بزرگي بپا سازد و شعله عصيان را در دل گروهي بيفروزد. همچنين از سياق آيه برميآيد كه آن امر هر چه كه هست امري است كه رسول خدا(ص) از تبليغ آن نگران است و تمايل به تأخير آن تا موقع مناسبتري دارد. زيرا اگر ترس آنجناب و تأخيرش نبود نياز به اين تهديد كه بفرمايد ( وَ انْ لَمْتَفْعَلْ فَمَابَلَّغْتَ رسالَتَهُ) نبود امّا پر واضح است كه بيم آن حضرت از جان خود نبود و وي از اينكه جان شريفش را در راه رضاي خدا فدا كند كمترين دريغي نداشت و زندگي سراسر مجاهدت و از خودگذشتگي او بخوبي شاهد اين حقيقت است. بنابراين هراس آنحضرت بدون ترديد مربوط به دين خدا بودهاست و آنچه او را به تأمل و نگراني واميداشت اين بود كه مبادا ابلاغ پيام خدا در غير موقعيت مناسب خود انجام شود و تبعات نامطلوبي براي دين خدا در پي داشته باشد و قطعاً اينگونه مصلحت انديشيها براي آنجناب جايز بوده و اسم آنرا بيم جان نبايد نهاد. بطريق شيعه و سني احاديث بسيار وارد شده كه اين آيه شريفه در خصوص حضرت عليبنابيطالب عليه السلام نازل است. مالكي كه از معتبرترين علماي عامه است در كتاب «فصول المهمه» خود ذكر كرده كه بعد از نزول آيه فوق رسول اكرم ص امامت و خلافت علي عليه السلام را ابلاغ نمود. مفسر و مورخ بزرگ اهلسنت ابوجعفر محمدبنجرير طبري مينويسد: «بعد از اينكه اين آيه در غدير خم نازل شد پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل از طرف خدا دستور آورد كه در اين جايگاه بايستم و به هر سفيد و سياه اعلام كنم كه علي(ع) فرزند ابوطالب برادر من، وصي من، جانشين من و امام پس از من است... »(21) ثعلبي در تفسير خود و واحدي در كتاب «اسباب النّزول» تصريح دارند كه اين آيه در روز غدير خم و در شأن حضرت علي(ع) نازل شدهاست. در تفسير عياشي از امام موسي كاظم(ع) روايت شدهاست كه فرمود: وقتي كه جبرئيل در حيات رسول خدا(ص) در حجهالوداع براي اعلان ولايت و امامت علي(ع) نازل شد اين آيه را فرمود (يا أيها الرَّسول بَلِّغ...) رسول خدا(ص) در روز غدير در محلي آنرا (مهيعه) ميگفتند بار گرفته و پياده شد، آنگاه دستور داد بانگ نماز سر داده مردم را براي نماز دعوت كنند. مردم هم بر حسب معمول اجتماع كردند. رسول اكرم(ص) در برابرشان قرار گرفته فرمود: چه كسي از خود شما به شما اولويت دارد؟ همه به صداي بلند عرض كردند: خدا و رسول، آنگاه بار ديگر همين كلام را تكرار كرد و همه همان جواب را دادند، بار سوّم نيز همان را پرسيد و همان جواب را شنيد و سپس دست علي را گرفته فرمود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَليٌّ مَوْلاهُ، هر كس كه من ولي و سرپرست اويم علي سرپرست و ولي اوست. سپس ادامه داد كه پروردگارا دوست بدار دوستداران علي را و دشمن بدار كسي را كه با علي دشمني كند، ياري كن هر كه را به علي ياري دهد و تنها بُگذار كسي را كه در موقع حاجت علي را تنها بگذارد. 119 نفر از اصحاب پيامبر(ص) كه در غدير حاضر بودند اين حديث را بيهيچ واسطه از پيامبر نقل كردهاند و نيز هشتاد و چهار نفر از تابعين. بنابراين با توجه به مفاد آيه شريفه و تأييد شيعه و سني مسلّم ميگردد كه آيه فوق در بيان امامت و پيشوايي حضرت علي(ع) نازل شدهاست و اميرمؤمنان و امامان بعد از وي عليهم السلام نيز همواره به آيه فوق و نيز حديث غدير در اثبات امامت خود اجتماع ميكردند و مخالفان را مجاب مينمودند. "اَلْيَوْمَ يَئِسَ الّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دينكم فَلَاتَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ اَلْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْأسْلام ديناً". (22) «امروز آنانكه كافر شدند از دين شما مأيوس گشتند پس از آنان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و از جهت دين، اسلام را براي شما پسنديدم.» مرحوم علامه سيد شرفالدين در كتاب المراجعات چنين ميگويد: «كه نزول اين آرا در روز غدير در روايات صحيحي كه از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل شده ذكر گرديده اهلسنت، شش حديث با اسناد مختلف از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم در اين زمينه نقل كردهاند كه صراحت در نزول آيه در اين جريان دارد.»(23) نكته جالبي كه در اينجا بايد به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين ميگويد: وَعَدَ اللَّهُ الّذين آمنوا مِنْكُمْ و عَمِلُوا الصّالحاتِ لِيَسْتَخْلِفَنَّهم في الأرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الذّين من قبلهم و لُِيمَكّنَنَّ لَهُم دِينَهُمُ الّذِي ارْتَضَي لَهُمُ وَ لِيُبَدِّلَنَّهم مِنْ بعْدِ خَوْفِهِمْ اَمنا «خداوند به آنهائي كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادهاند وعده دادهاست كه آنها را خليفه در روي زمين قرار دهد همانطور كه پيشينيان آنانرا چنين كرد، و نيز وعده داده آئيني را كه براي آن پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند وبعد از ترس به آنها آرامش بخشيد.» در اين آيه خداوند ميفرمايد: آئيني را كه براي آنها «پسنديده» در روي زمين مستقر ميسازد، با توجه به اينكه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شدهاست و با توجه به جمله «رضيت لكم الاسلام ديناً» كه در آيه مورد بحث درباره ولايت علي عليه السلام نازل شده چنين نتيجه ميگيريم كه كه اسلام در صورتي در روي زمين مستحكم و ريشهدار خواهد شد كه با «ولايت» توأم باشد، زيرا اين همان اسلامي است كه خدا «پسنديده» و وعده استقرار و استحكامش دادهاست، به عبارت روشنتر اسلام در صورتي عالمگير ميشود كه از مسأله ولايت اهلبيت جدا نگردد. مطلب ديگري كه از ضميمه كردن «آيه سوره نور» با «آيه مورد بحث» استفاده ميشود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد باايمان داده شدهاست. نخست خلافت در روي زمين، و ديگر امنيت و آرامش براي پرستش پروردگار، و سوّم استقرار آئيني كه مورد رضايت خدا است. اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه «اليوم اكملتُ لكم دينكم...» جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد باايمان و عمل صالح، يعني علي عليه السلام به جانشيني پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلم نصب شد و به مضمون جمله «اليوم يَئِسَ الّذينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُم مسلمانان در آرامش و امنيت نسبي قرار گرفتند و نيز به مضمون «و رضيت لكم الاسلام ديناً» آئيني مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت. البته اين تفسير منافات با رواياتي كه ميگويد آيه سوره نور در شأن مهدي عليه السلام نازل شده ندارد زيرا آمنوا منكم... داراي معني وسيعي است كه يك نمونه آن در روز غدير انجام يافت و سپس در يك مقياس وسيعتر و عموميتر در زمان قيام مهدي عليه السلام انجام خواهد يافت يك سؤال اوّلاً سؤال اين است كه اولاً طبق اسناد فوق و اسنادي كه در ذيل آيه يا ايها الرّسول بلغ ما انزل اليك آمده هر دو مربوط به جريان «غدير» است. پس چرا در قرآن ميان آن دو فاصله افتاده؟! يكي آيه 3 مائده و ديگري آيه 67 همين سوره. ثانياً اين قسمت از آيه كه مربوط به جريان غدير است ضميمه به مطالبي شده كه درباره گوشتهاي حلال و حرام است و در ميان اين دو تناسب چنداني به نظر نميرسد(24) پاسخ: اولاً ميدانيم آيات قرآن، و همچنين سورههاي آن، بر طبق تاريخ نزول جمعآوري نشدهاست بلكه بسياري از سورههائي كه در مدينه نازل شده مشتمل بر آياتي است كه در مكه نازل گرديده و بعكس آيات مدني را در لابلاي سورههاي مكي مشاهده ميكنيم. به توجه به اين حقيقت جداشدن اين دو آيه از يكديگر در قرآن جاي تعجّب نخواهد بود (البته طرز قرار گرفتن آيات هر سوره تنها به فرمان پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلم بوده است، آري اگر آيات برطبق تاريخ نزول جمعآوري شده بود،جاي اين ايراد نبود. ثانياً ممكن است قرار دادن آيه مربوط به «غدير» در لابلاي احكام مربوط به غذاهاي حلال و حرام براي محافظت از تحريف و حذف و تغيير بوده باشد، زيرا بسيار ميشود كه براي محفوظ ماندن يك شيء نفيس آن را با مطالب سادههي ميآميزند تا كمتر جلب توجه كند (دقت كنيد) حوادثي كه در ساعات آخر عمر پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله واقع شد، و مخالفت صريحي كه از طرف بعضي افراد براي نوشتن وصيتنامه از طرف پيامبر صلي الله عليه و آله به عمل آمد تا آنجا كه حتي پيامبر صلي الله عليه و آله را (العياذ بالله) متهم به هذيان و بيماري! و گفتن سخنان نا موزون كردند، و شرح آن در كتب معروف اسلامي اعم از كتب اهلسنت و شيعه نقل شده(25) شاهد گويائي است بر اينكه بعضي از افراد حساسيت خاصي در مسأله خلافت و جانشيني پيامبر صلي اللّه عليه وآله داشتند و براي انكار آن حدّ و مرزي قائل نبودند. آيه چنين شرائطي ايجاب نميكرد كه براي حفظ اسناد مربوط به خلافت و رساندن آن به دست آيندگان چنين پيشبينيهائي بشود و با مطالب سادهاي آميخته گردد كه كمتر جلب توجه مخالفان سرسخت را كند؟! از اين گذشته - همانطور كه دانستيم - اسناد مربوط به نزول آيه «اليوم اكملت لكم» درباره (غدير) و مسأله جانشيني پيامبر صلي اللّه عليه و آله تنها در كتب شيعه نقل نشدهاست كه چنين ايرادي متوجه شيعه شود، بلكه در بسياري از كتب اهل تسنن نيز آمده است، و به طرق متعددي اين حديث از سه نفر از صحابه معروف نقل شدهاست. در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاي حرام برگشته، و حكم صورت اضرار را بيان ميكند و ميگويد: «كساني كه به هنگام گرسنگي ناگزير از خوردن گوشتهاي حرام شوند در حالي كه تمايل به گناه نداشته باشند، خوردن آن براي آنها حلال است، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقّت نميافكند و آنها را كيفر نميدهد». اِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّه وَ رَسُولهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتونَ الزَّكوةَ وَ هُم راكِعُونَ. (26) «جز اين نيست كه ولي شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آوردهاند، همان ايمانآوردگاني كه اقامه نماز و اداء زكات ميكنند در حاليكه در ركوع نمازند.» اين آيه به كلمه «انّما» كه در لغت عرب به معني انحصار ميآيد شروع شده ميگويد: «ولي و سرپرست و متصرف در امور شما سه كس است: خدا و پيامبر و كساني كه ايمان آوردهاند، و نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند». شك نيست كه ركوع در اين آيه به معني ركوع نماز است، نه به معني خضوع، زيرا در عرف شرع و اصطلاح قرآن هنگامي كه ركوع گفته ميشود به همان معني معروف آن يعني ركوع نماز است، و علاوه بر شأن نزول آيه و روايات متعددي كه در زمينه انگشتر بخشيدن علي عليه السلام در حال ركوع وارد شده و مشروحاً بيان خواهيم كرد، ذكر جمله يقيمون الصّلاة نيز شاهد بر اين موضوع است، و ما در هيچ مورد در قرآن نداريم كه تعبير شدهباشد زكات را با خضوع بدهيد، بلكه بايد با اخلاص نيت و عدم منت داد. همچنين شك نيست كه كلمه «ولي» در آيه به معني دوست و يا ناصر و ياور نيست زيرا ولايت به معني دوستي و ياري كردن مخصوص كساني نيست كه نماز ميخوانند و در حال ركوع زكات ميدهند، بلكه يك حكم عمومي است كه همه مسلمانان را دربرميگيرد، همه مسلمين بايد يكديگر را دوست بدارند و ياري كنند حتي آنهائي كه زكات بر آنها واجب نيست، و اصولاً چيزي ندارند كه زكات بدهند، تا چه رسد به اينكه بخواهند در حال ركوع زكاتي بپردازند، آنها هم بايد دوست و ياور و يار يكديگر باشند. از اينجا روشن ميشود كه منظور از «ولي» در آيه فوق ولايت به معني سرپرستي و تصرف و رهبري مادي و معنوي است، بخصوص اينكه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر(ص) و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شدهاست. و به اين ترتيب، آيه از آياتي است كه به عنوان يك نص قرآني دلالت بر ولايت و امامت علي(ع) ميكند. يَا اَيُّهَا الّذينَ آمَنُواْ اتَّقوا اللَّهَ وَ كونُوا مَعَ الصَّادِقينَ. (27) اي كساني كه ايمان آوردهايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد. نخست خداوند ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آوردهايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد و براي اينكه بتوانند راه پرپيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمايند اضافه ميكند: «با صادقان باشيد» آيا منظور از صادقين تنها معصومان است؟ سليمبنقيس هلالي چنين نقل ميكند: كه روزي اميرمؤمنان عليه السلام با جمعي از مسلمانان گفتگو داشت از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند ميدهم آيا ميدانيد هنگامي كه خدا «يا أيها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و كونوا مع الصادقين» را نازل كرد سلمان گفت: اي رسولخدا آيا منظور از آن عام است يا خاص؟ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: مأمورين به اين دستور همه مؤمنانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم علي عليه السلام و اوصياء بعد از او تا روز قيامت است. هنگامي كه علي عليه السلام اين سؤال را كرد، حاضران گفتند آري اين سخن را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم شنيديم.(28) «نافع» از «عبداللَّهبنعمر» در تفسير آيه چنين نقل ميكند كه خداوند نخست به ميان مسلمانان دستور داد كه از خدا بترسند سپس فرمود: كونوا مع الصادقين يعني مع محمدٍ و آهلبيتِهِ (با پيامبر و خاندانش)(29) گرچه برخي از مفسران اهلسنت مانند نويسنده «المنار» ذيل روايت فوق را به اين صورت نقل كردهاند مع محمدٍ و اصحابه. ولي با توجه به اينكه مفهوم آيه عام است و هر زماني را شامل ميشود و ميدانيم صحابه پيامبر صلي اللَّه عليه وآله در زمان محدودي بودند، عبارت كه در كتب شيعه از عبداللّهبنعمر نقل شده صحيحتر به نظر ميرسد. نويسنده تفسير برهان نظير اين مضمون را از طريق اهلسنت نقل كرده و ميگويد: «موفقبناحمد» به اسناد خود از «ابنعباس» در ذيل آيه فوق چنين نقل كرده: هُوَ عليبنابيطالب سپس ميگويد: همين مطلب را «عبدالرزاق» در كتاب «رموز الكنوز» نيز آوردهاست.(30) امّا مسأله مهمتر اين است كه در آيه فوق دو دستور داده شده نخست دستور به تقوا و سپس دستور به همراه بودن با صادقين اگر مفهوم صادقين در آيه عام باشد و همه مؤمنان راستين و بااستقامت را شامل گردد بايد گفته شود و كونوا من الصادقين از صادقين باشيد، نه با صادقين باشيد. اين خود قرينه روشني است كه «صادقين» در آيه به معني خاصي است. از سوي ديگر منظور از همراه بودن اين نيست كه انسان همنشين آنها باشد بلكه بدون شك منظور آن است كه همگام آنها باشد. سؤال: آيا اگر كسي معصوم نباشد ممكن است بدون قيد و شرط، دستور پيروي و همگامي با او صادر شود؟ آيا اين خود دليل بر آن نيست كه اين گروه تنها معصومنند؟! بنابراين آنچه را از روايات استفاده شد، با دقّت و تأمل از خود آيه نيز ميتوان استفاده كرد. جالب توجه اينكه مفسر معروف «فخر رازي» كه به تعصب و شكآوري معروف است، اين حقيقت را پذيرفته (هر چند غالب مفسران اهلتسنن، با سكوت، از اين مسأله گذشتهاند!) و ميگويد: خداوند مؤمنان را به همراه بودن با صادقين دستور داده، بنابراين آيه دلالت بر اين دارد كه: آنها كه جائزالخطا هستند بايد به كسي اقتدا كنند كه معصوم است، تا در پرتو او از خطا مصون بمانند، و اين معني در هر زماني خواهد بود، و هيچ دليلي بر اختصاص آن به عصر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم نداريم». ولي بعداً اضافه ميكند: «قبول داريم كه مفهوم آيه اين است و در هر زماني بايد معصومي باشد، اما ما اين معصوم را مجموع امت ميدانيم نه يك فرد! و به تعبير ديگر اين آيه دليل بر حجّيّت اجماع مؤمنين و عدم خطاي مجموع امت است».(31) به اين ترتيب فخر رازي نيمي از راه را به خوبي پيموده، امّا در نيمه دوّم گرفتار اشتباه شدهاست، اگر او به يك نكته كه در متن آيه است توجه ميكرد نيمه دوّم راه را نيز بطور صحيح ميپيمود، و آن اينكه اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد، خود اين «پيرو» نيز جزء آن مجموع است، و در واقع پيرو جزئي از پيشوا ميشود، و اتحاد تابع و متبوع خواهد شد، در حالي كه ظاهر آيه اين است كه پيروان از پيشوايان، و تابعان از متبوعان جدا هستند. نتيجه آنكه آيه فوق از آياتي است كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان ميكند. يك اشكال «صادقين» جمع است و بايد در هر عصري متعدد باشند؟! پاسخ اين سؤال نيز روشن است و آن اينكه مخاطب تنها اهل يك عصر نيستند، بلكه آيه تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته و مسلم است كه مجموع مخاطبين همه اعصار با جمعي از صادقين خواهند بود، و به تعبير ديگر چون در هر عصري معصومي وجود دارد، هنگامي كه همه قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهيم سخن از جمع معصومان به ميان خواهد آمد، نه از يك فرد. شاهد گوياي اين موضوع آن است كه در عصر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم جز او كسي كه واجبالاطاعه باشد، وجود نداشت، و در عين حال آيه به طور مسلم شامل مؤمنان زمان او ميشود، بنابراين ميفهميم منظور جمع در يك زمان نيست بلكه جمع در مجموعه زمانهاست. در ترجمه الميزان، جلد 18 ص 346 آمدهاست كه اين آيه شريفه مؤمنين را فراميخواند به اينكه تقوي پيشه نمايند و صادقين را در گفتار و كردارشان پيروي كنند. اطلاق دستور مذكور مبيّن اين است كه در هر عصر و دوراني بايد صادق واجبالاتّباعي وجود داشتهباشد كه قطعاً بايد در همه اقوال و افعال و در هر حال صادق باشد و گرنه كسي با چند بار انجام عمل شايسته و چند بار راست گفتن مشمول عنوان صدق مطلق نميگردد. چنين وضعي يعني صدق مطلق جز در معصوم يافت نميشود. بنابراين در هر زماني معصومي بايد وجود داشتهباشد و در زمان نزول آيه غير از علي عليه السلام براي احدي ادعاي معصوميت نشدهاست. در خصوص اين آيه روايات زيادي وارد شدهاست هم از شيعه و هم از اهلسنت كه مقصود از صادقين را اهل بيت پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلم شمردهاند. به سند صحيح از ابنعباس نقل شدهاست كه در قرآن سيصد آيه در شأن عليبنابيطالب(ع) نازل شدهاست و حتي برخي از قدماء مانند طبري و ابونعيم، رسالههايي به نام «مَا نُزِلَ مِنَ القُرآنِ فِي عَليٍ عليه السلام» تأليف نمودهاند.(32) نظر و استدلال علامه سيد محمدحسين طباطبائي رضوان اللّه تعالي عليه در تفسير الميزان در مورد آيات مسبوق سوره نساء - آيه 59 أطيعوا اللّه... . جاي شك نيست كه اين اطاعت در آيه فوق بآن امر شده اطاعت مطلق بدون شرط و قيد است و خود همين دليل بر آنستكه رسول امر و نهي در واقعهاي از چيزي كه مخالف حكم خدا باشد، نميكند، وگرنه اطاعت وي ناقض با اطاعت خدا ميشدهاست و اين موضوع را عصمت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلم تتميم ميكند. اين مطلب بعينه در اولوالامر نيز جريان دارد منتها چون دليل عقل و نقل بوجود قوه عصمت في حد نفسه در رسول اقامه شدهاست، ولي درباره اولوالامر نه، ممكن است جاي اين توهم باشد كه واجب نيست اوليالامر معصوم باشند. توضيح آنكه آيه يك حكم قراردادي براي مصلحت امت گذاشته كه جامعه مسلمين را از اختلاف و تشتت و دوئيت حفظ نمايد، و چيزي بيش از ولايتي كمه بين جامعههاي انساني معمول است نميباشد، در جوامع بشر بيك نفر انسان نفوذ كلمه و وجوب اطاعت امر ميدهند؛ با آنكه ميدانند جايزالخطاست، ولي اگر معلوم باشد كه خطائي خلاف قانون دارد، مردم زير بار نميروند و او را متذكر ميسازند ولي جائيكه احتمال خطا در حكم وي باشد حكمش نافذ است گرچه در حقيقت اشتباه باشد و به خطاي او اهميت نميدهند، زيرا مصلحت حفظ وحدت جامعه و فرار از تشتت، مصلحتي است كه با حفظ آن ميتوان امثال اين اشتباهات را كوچك را تدارك و ترميم كرد. اين است حال اطاعت اوليالامر كه در آيه كريمه خداوند اطاعت ايشان را بر مؤمنين واجب نموده، اگر امري مخالف قرآن و سنت كردند، حكمشان بياثر است، چه حضرت رسول صلّي اللّه عليه وآله و سلم فرمود: «لاطاعةَ لمخلوقٍ في معصيةِ اللَّه» كه از سني و شيعه روايت شده و اطلاق آيه با آن مقيد ميشود، امّا خطابشان اگر معلوم باشد، مقايسه بحكم و كتاب و سنت ميشود و اگر محتمل باشد حكمشان نافذ است، مانند مورديكه يقين بعدم خطا داريم و بوجوب طاعت چنين احكام مخالف واقع اشكالي نميشود كرد زيرا حفظ وحدت اسلامي و ابهت آن اين اشتباهات كوچك را تدارك ميكند و مشمول قانون مقرر در اصول الفقه ميگردد «كه طرق طاهريه با بقاء احكام واقعيه، حجتند - و اگر مؤدّاي آنها مخالف واقع بود مصلحت طريق، آن مفسده را جبران مينمايد.» باري اطاعت اولوالامر واجب است اگر چه معصوم نباشند و قابل فسق و خطا باشند. ولي اگر امر به فسق قطعي كردند مورد اطاعت نيستند و اگر اشتباه كردند و معلوم شد، بكتاب و سنت رجوع ميشود و اگر معلوم نشد حكمشان قطعي است و مخالفت آن با حكم واقعي - نه ظاهري - اشكالي بهم نميرساند، چون حفظ وحدت كلمه و رعايت مصلحت اسلام و مسلمين از آن پراهميتتر است. با تأمل در بيان گذشته اين شبهه از ريشه ساقط ميشود؛ زيرا اين تقريب را ميتوان با تقييد اطلاق آيه بروايت «لا طاعة لمخلوقٍ في معصية اللَّه» و آياتيكه باين معني منتهي ميشوند، چون «ِانَّ اللَّهَ لَايَأمُرُ بالفحشاء»(33) و غير آن، پذيرفت. يك چنين جعل (حجيت ظاهر) كه بيان آن را نموديم، مثل وجوب اطاعت امراءِ سرايا كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آنان را منصوب نموده بود و نيز حكاميكه بمكه و يمن يا در مدينه موقعيكه حضرت بجنگ ميرت، و مثل حجيت فتواي مجتهد براي مقلّد و امثال آن ممكن، بلكه واقع است ولي موجب تقييد آيه نميشود زيرا صحيح بودن مسئلهايدر جائي؛ بحثي است و مدلول آيه قرآن بودن؛بحثي ديگر. پس آيه دلالت بر وجوب اطاعت اين اوليالامر، بدون آنكه مقيد يا مشروط باشد، در آيات قرآن هم چيزي كه مدلول اين آيه را تقييد نمايد نيست، و «اطيعوا الرسول و اوليالامر...» معنايش اين نيست كه اولوالامر را در جائيكه امر به معصيت نكنند تا بخطاي ايشان واقف نشديد اطاعت كنيد و هر گاه خطايي ديديد آنرا با قرآن و سنت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله راست نمائيد» بويژه كه خداوند قيدهاي واضحتر از اين را كه بمراتب پايينتر است از اطاعت مفترضه امام است؛ بيان فرموده است مثل «و وصّينا الانسان بوالديه حسنا و اِن جاهداكَ لتشرك بي ما ليس لكَ بِهِ عِلْمٌ فلا تُطِعْهُمُا» پس چگونه است كه در اين آيه كه اُس و اساس دين است و ريشه تمام خوشبختيهاي انساني در آن ميباشد، چيزي از اين قيود را ذكر نكردهاست. با اينكه در آيه، بين رسول و اوليالامر جمع كرده و براي هر دو با هم يك اطاعت خواسته؛ براي رسول كه امر بمعصيت خدا يا اشتباه در حكم محال است، اگر در اولوالامر محال نبود، چارهاي نبود جز آنكه قيد آنرا ذكر نمايد و (چون قيد ذكر نشده) پس آيه مطلق است و لازمهاش آنستكه در اولوالامر هم عصمت قائل شويم؛ همانطور كه در پيغمبر صلي اللَّه عليه وآله و سلم قائليم؛ بدون هيچ فرقي. آيه 3 سوره مائده اليوم يَئِسَ الذين... محصل معني آيه اينست: «امروز - يعني روزيكه كفار در آنروز از دين شما مأيوس شدهاند - مجموع معارف ديني كه بر شما نازل كرده بودم بواسطه واجب كردن «ولايت» كامل ساختم و نعمتم را يعني ولايت را كه عبارت از اداره و تدبير الهي امور ديني است بر شما تمام كردم زيرا تا امروز تها ولايت خدا و رسول بود و اين ولايت تا مادام كه وحي نازل ميشود كافي است و براي دوره بعد، از زمان انقطاع وحي كه رسولي در بين مردم نيست كه از اين خدا حمايت و دفاع كند، كافي نيست. بلكه لازم و واجب است كه يك كسي را منصوب كنند كه بدين امر قيام كند و او، همان «ولي امر» بعد از رسول خداست كه قيّم امور دين و امت است. پس «ولايت» يك قانون است كه ناقص بود و تمام نبود و با نصب ولي بعد از پيغمبر، تمام شد و حالا كمه تشريع دين، كامل شده و نعمت ولايت گشته، من، از حيث دين، اسلام را براي شما پسنديدم كه دين توحيد است و در اين بجز خدا چيز ديگري پرستش نميشود و نيز غير خدا يا ولي و رسوليكه خدا و امر باطاعت او كردهباشد، از كس ديگري اطاعت نميشود. پس آيه از اين معني خبر ميدهد كه مؤمنين، امروز پس از دوران ترسشان در امن هستند و خدا هم رضايت داده كه آنان متدين به دين اسلام شوند كه دين توحيد است و بنابراين، بر ايشان استكه خدا را بپرستند و با فرمانبري و اطاعت از غير خدا يا كسيكه خدا دستور پيروي از او را داده، چيزي را شريك خدا قرار ندهند. اگر در آيه 55 از سوره نور توجه شود كه خدا ميفرمايد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لِيَسْتَخْلِفَنَّهُم في الارضِ... و لُِيمَكِّنَنَّ لَهُم دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي لَهُم و لِيُبَدِّلَنَّهُم مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِم اَمْناً يَعْبُدُونني لايُشركُون بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فأُولئِكَ هُمُ الفاسِقَون.» خدا به كساني كه ايمان آورند وعمل صالح انجام دهند، وعده داده كه به طور حتم ومسلم آنان را در روي زمين بخلافت برخواهد گزيد... و ديني را كه بر ايشان پسنديده برايشان تمكين خواهدكرد و بعد از دوران ترس - در حوض - امنيتي به آنان خواهدداد كه مرا بپرستند و چيزي را شريك من قرار ندهند و كساني كه بعد از اين كفر ورزند، اينها فاسقانند. بعد از از تدبر، فقرات آيه را به فقرات آيه «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم... » تطبيق دهيد، خواهيد يافت كه آيه سوره مائده، بانجام رسانيدن وعدهايست كه آيه سوره نور مشتمل بر آنست، با توجه باينكه جمله «يعبدونني لا يشركون بي شيئاً» بطوريكه چه بسا جمله «و من كفر بعد ذلكَ فاولئكَ هم الفاسقون» مشعر بآن باشد - بعنوان نتيجه و غايت، آورده شدهاست. سوره مائده، 67 و مائده 55 (به نقل از الميزان ج 5) در تفسير عياشي باسناد خود از حسنبنزيد از پدرش زيدبنحسن از جدّش روايت ميكند كه گفت شنيدم عمار ياسر را كه ميگفت در هنگام ركوع نماز مستحبي سائلي برابر عليبنابيطالب ايستاد، حضرت انگشتر خود را بيرون كرده بوي داد آنگاه نزد پيامبر آمد و داستان خود را گفت چيزي نگذشت كه اين آيه نازل شد «انما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُه و الَّذين... .» رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و آله و سلم آيه را بر ما تلاوت نموده و سپس فرمود: هر كه من مولاي اويم علي مولاي اوست، بارالها دوست بدار هر كه علي را دوست بدارد و دشمن بدار هر كه علي را دشمن بدارد. در تفسير عياشي از مفضلبنصالح از بعضي از اصحابش از امام محمد باقر عليه السلام و يا امام جعفر صادق عليه السلام نقل ميكند كه فرمود: وقتي آيه نازل شد، رسول خدا را گران آمد و ترسيد مبادا قريش تكذيبش كند لذا اين آيه نازل شد: «يا ايُّهَا الرَّسولُ بَلَّغْ مَا اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَّبِّك... .» پس در روز غدير خم قضيه را عملي نمود، باز در تفسير عياشي از ابنجميله از بعضي از اصحابش از امام محمد باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل ميكند كه فرمود: رسولخدا فرمود خداوند بمن فرستاد باينكه چهار نفر را دوست بدارم علي و اباذر و سلمان و مقداد، راوي ميگويد: عرض كردم در بين آنهمه مسلمان آيا جز اين چهار نفر كسي معرفت بولايت؟ فرمود بلكه سه نفر عرض كردم اين همه آيات مانند «انما وليكم... .» و مانند «اطيعوا اللَّه و رسوله و اولي الامر منكم» نازل شد آيا كسي جز اين چند نفر پرسيد كه اين آيات درباره كيست؟! فرمود: كسي نبود بپرسد اصل اين آيات از كجاست تا چه رسد باينكه بپرسد در شأن كيست. در غايه المرام از صدوق رحمه اللَّه نقل ميكند كه وي به اسناد خود از ابيسعيد وراق از پدرش از جعفربنمحمد عليه السلام از پدرش و از جدش عليهم السلام نقل ميكند داستان قسم دادن علي عليه اسلام ابيبكر را وقتي كه بخلافت نشسته بود و در ضمن فضائل خود را براي ابيبكر ذكر مينمود و بكلماتي كه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم در حقش فرمودهبود استدلال ميكرد تا اينكه فرمود: اي ابابكر تو را بخدا سوگند آيا ولايتي كه قرين ولايت خدا و رسول است در آيه زكاة ولايت من است يا ولايت تو؟ گفت بله ولايت تواست. و شيخ در كتاب مجالس باسناد خود از ابيذر رضوان اللَّه تعالي عليه نقل ميكند كه حديث قسم دادن علي(ع)، عثمان و زبير و عبدالرحمنبنعوف و سعدبنابيوقاص را در روز شوري؛ و داستان احتجاج آنجناب را با نامبردگان و استدلال او را به نصوصي كه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و سلم درباره جانشيني او فرموده و تصديق همه نامبردگان فرمايشات او را از جمله آن احتجاجات يكي همين آيه مورد بحث است كه امام قسمشان ميدهد و ميفرمايد آيا كسي در بين شما مسلمين هست كه در حال ركوع زكاة داده و آيه قرآن در حقش نازل شدهباشد؟! همگي عرض كردند، نه. و در كتاب احتجاج است كه حضرت ابيالحسن ثالث امام هادي عليه السلام در پاسخ سؤالات مردم اهواز راجع به مسئله جبر تفويض نامهاي بسويشان فرستاده و در آن نامه فرموده همگي امت بدون اينكه احدي مخالف يافت شود اعتراف دارند كه قرآن كتابي است بحق و در آن شكي نيست، بنابراين تمامي فرق مسلمين در اينكه درباره قرآن حرفي ندارند مصيبند و در تصديق آنچه خداي تعالي فرستاده محقند و در حقيقت خداوند همه امت را در اين مسئله براه راست و هدايت نمودهاست و اجتماعشان بر اين مطلب اجتماع بر ضلالت نيست رسول اللَّه(ص) هم اگر فرموده: «لاتجتمع امت علي ضلاله» معنيش اين بوده كه آن تأويلاتي كه يك عده جاهل براي اين كلام كردهاند و نه گفتارهاي يك مشت معاندي كه قرآن را پس پشت خود انداخته و دنبال احاديث مجعول و دروغي را گرفته عقايد ساختگي و مهلكهاي را كه مخالف صريح آيات قرآن است پيروي كردهاند. از خداوند ميخواهيم موفق بنمازمان نموده و بسوي رشادمان هدايت فرمايد. آنگاه امام فرمود بنابراين اگر قرآن كريم موافق با خبري بود كه صدق آن خبر را گواهي نمود بايد آن خبر را اخذ و بر طبقش عمل كرد و اگر خبر ديگري از همان اخبار مجعوله و دروغي كه گفتيم معارض با اين خبر شد نبايد به آن اعتنا كرد. چه مخالفت كتاب خود دليل روشني است بر اينكه اين خبر از ناحيه مقدسه معصوم صادر نشده و ساخته دست معاندين و مايه گمراهي؛ وقتي اين مطلب روشن شد اينك ميگوئيم يكي از صحيحترين اخباريكه قرآن كريم گواه بر صحت آنست، خبري است كه تمامي فرق مسلمين اتفاق دارند كه از ناحيه مقدسه رسولخدا(ص) صادر شدهاست. و آن اينست: «انّي تاركٌ فِيكُمُ الثَّقلَيْنْ كِتَابَ اللَّهِ و عِتْرَتي اهْلَ بيتي و اِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الحَوْضِ ما اِنْ تَمَسَّكْتُمُ بِهِمَا لن تَضِلُّوا» حاصل معني اين حديث شريف اين است: من در بين شما دو چيز گران به جانشيني خود ميگذارم يكي كتاب خداوند و ديگر عترتم و اهلبيتم و اين دو هرگز از هم جدا نخواهد شد تا بر لب حوض وارد بر من شوند و شما بعد از من ماداميكه بآن تمسك جوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد. حديث شريف ثقلين از جمله احاديثي است كه از نظر سند در بالاترين درجات اعتبار و از نظر دلالت نيز كاملاً روشن و خالي از ابهام و تأويل ميباشد.(34) آنگاه امام هادي عليه السلام ميفرمايد اين يك مضمونيست كه به چند عبارت نقل شده و ميبينيم كه كتاب خداوند موافق آنست و بر طبق آن نص صريح دارد؛ و آن اينست كه ميفرمايد: «انما وليكم... » پس اين حديث شريف از احاديثي است كه بايد آنرا اخذ كرد و بآن عمل نمود و راجع به اين كلمه از آيه كه فرمود (الذين آمنوا) باز بايد يا از كتاب خدا و يا از اجماع امت بدست آورد كه مراد از آن كيست و ميبينيم كه مجمع عليه بين علما و اهل حديث از همه فرق اسلام است كه مراد از الذين آمنوا تنها و تنها اميرالمؤمنين عليه السلام است كه انگشتر خود را تصدق داد در حالي كه در ركوع نماز بود از اين رو خداوند پاس عملش را نگهداشته و اين آيه را فرستاد و ميبينيم كه رسولخدا(ص) او را از بين تمام اصحاب خود به كلمات ذيل اختصاص داده و امر ولايتش را آشكارا ساخت و فرمود: «من كنت مولاه فعليٌ مولاه اللَّهم والِ من والاه و عادِ من عاداه» و نيز فرمود: «علي يقضي ديني و ينجز موعدي و هو خليفتي من بعدي» و نيز روزي كه او را خليفه خود در مدينه قرار داد و خود به سفر رفت در پاسخ علي(ع) كه از نرفتن به بميدان جنگ ناراحت بود عرض كرد آيا مرا براي زنها و بچهها ميگذاري؟ فرمود: اَمّا تَرضي أَن تَكُونَ مِنِّي به مَنْزِلَةِ هارونَ من موسي الَّا أنَّهُ لانَبِيَّ بَعْدي.(35) آيا خشنود نيستي باينكه نسبت به من بمقام هارون نسبت بموسي را داشته باشي؟! با اين تفاوت كه پس از من پيغمبري نخواهدبود.
دلالت حديث ثقلين بر عصمت اهلبيت عليهم السلام 1- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم عترتش را با كتابي كه «لايأتيه الباطل من يديه و لا مَنْ خَلْفِهِ» قرين گردانده، و تأكيد نمودهاست كه آن دو از هم جدا نشوند. بديهي است اگر هرگونه مخالفتي با كتاب از ايشان سر زند چه از سر عمد و يا اشتباه و يا غفلتآميز باشد، در هر حال حقيقت يافته و اين بر خلاف صريح حديث است آنجا كه ميفرمايد: «فَإنَّهُمَا لَن يَفْتَرقا» 2- متمسك به قرآن و عترت هميشه و تا ابد از گمراهي مصون خواهدبود و اگر قرار بود از عترت خطا يا لغزشي سر زند ديگر مصونيتبخش نبود، زيرا به برهان ثابت شدهاست كه «فاقد الشيء غير معطيه» آن چيز مصونيتآور است كه خود در ذاتش مصون باشد. 3- اگر لغزش و خطا و در نتيجه مخالفت با كتاب و افتراق از آن را روا شمريم، پيامبر صلّي اللَّه عليه و آله و سلم را متهم به كذب كردهايم. در حالي كه عصمت پيامبر دستكم در مقام تبليغ امري اجماعي و اتّفاقي است و شكّي نيست كه پيامبر به ثقلين و سفارش بدان به دفعات و در مناسبتهاي مختلف تبليغي صورت گرفتهاست. آيه مباهله(36) يك سند زنده براي عظمت اهلبيت (كه لزوم عصمت امام به اثبات ميرسد) مفسران و محدثان شيعه و اهلتسنن تصريح كردهاند كه آيه مباهله در حق اهلبيت پيامبر نازل شدهاست و پيامبر تنها كساني را كمه همراه خود به ميعادگاه برد فرزندانش حسن و حسين و دخترش فاطمه (عليها السلام)، و علي (عليه السلام) بودند، بنابراين منظور از «ابنائنا» در آيه منحصراً «حسن و حسين» هستند، همانطور كه منظور از «نساءَنا» فاطمه، و منظور از «انفسنا» تنها علي «عليه السلام» بودهاست و احاديث فراواني در اين زمينه نقل شدهاست. بعضي از مفسران اهلتسنن كه كاملاً در اقليت هستند كوشيدهاند كه ورود احاديث را در اين زمينه انكار كنند، مثلاً نويسنده تفسير «المنار» در ذيل آيه ميگويد: «اين روايات همگي از طرق شيعه است، و هدف آنها مشخص است، و آنها چنان در نشر و ترويج اين احاديث كوشيدهاند كه موضوع را حتّي بر بسياري از دانشمندان اهلتسنن مشتبه ساختهاند.!! ولي مراجعه به منابع اصيل اهلتسنن نشان ميدهد كه بسياري از طرق اين احاديث به شيعه و كتب شيعه هرگز منتهي نميشود، و اگر بنا باشد ورود اين احاديث را از طرق اهلتسنن انكار كنيم ساير احاديث آنها و كتبشان نيز از درجه اعتبار خواهد افتاد. براي روشن شدن اين حقيقت قسمتي از روايات آنان را در اين باب با ذكر مدارك در اينجا ميآوريم: قاضي نوراللّه شوشتري در جلد سوم از كتاب نفيس احقاق الحق طبع جديد صفحه 46 ميگويد: مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه «ابنائنا» در آيه فوق اشاره به حسن و حسين و «نسائنا» اشاره به فاطمه و «انفسنا» اشاره به علي «عليه السلام» است. سپس (در پاورقي كتاب مذبور) در حدود شصت نفر از بزرگان اهلسنت نقل ميكند كه آنها تصريح كردهاند كه آيه مباهله درباره اهلبيت نازل شدهاست و نام آنها و مشخصات كتب آنها را از صفحه 46 تا صفحه 76 مشروحاً آوردهاست. از جمله شخصيتهاي سرشناسي كه اين مطلب از آنها نقل شده افراد زير هستند: 1- مسلمبنحجاج نيشابوري «صاحب صحيح» معروف كه از كتب ششگانه مورد اعتماد اهلسنت است در جلد 7 صفحه 120 چاپ محمّدعلي صبيح - مصر. 2- احمدبنحنبل در كتاب مسند جلد 1 صفحه 185 چاپ مصر. 3- طبري در تفسير معروفش در ذيل همين آيه جلد سوم صفحه 192 چاپ ميمنية - مصر. 4- حاكم در كتاب «مستدرك» جلد سوم صفحه 150 چاپ حيدآباد دكن. 5- حافظ ابونعيم اصفهاني در كتاب دلآئل النَبوة صفحه 297 چاپ حيدرآباد. 6- واحدي نيشابوري در كتاب اسباب النزول صفحه 74 چاپ الهندية مصر. 7- فخر رازي در تفسير معروفش جلد 8 صفحه 85 چاپ البهيه مصر. 8- ابناثير در كتاب جامع الاصول جلد 9 صفحه 470 طبع سنة المحدية - مصر. 9- ابنجوزي در تذكرة الخواص صفحه 17 چاپ نجف. 10- قاضي بيضاوي در تفسيرش جلد 2 صفحه 22 چاپ مصطفي محمّد - مصر. 11- آلوسي در تفسير «روح المعاني» جلد سوم صفحه 167 چاپ مينويه - مصر. 12- طنطاوي مفسر معروف در تفسير الجواهر جلد دوم صفحه 120 چاپ مصطفي البابي الحلبي - مصر. 13- حافظ احمدبنحجر عسقلاني در كتاب الاصابه جلد 2 صفحه 503 چاپ مصطفي محمّد - مصر. 14- زمخشري در تفسير كشاف جلد 1 صفحه 193 چاپ مصطفي محمّد. 15- ابنصباغ در كتاب فصول المهمه صفحه 108 چاپ نجف. 16- علامه قرطبي در كتاب «الجامع لاحكام القرآن» جلد 3 صفحه 104 چاپ مصر 1936. در كتاب «غاية المرام» از صحيح مسلم در باب «فضائل عليبنابيطالب» نقل كرده كه: «روزي «معاويه» به «سعدبنابيوقاص» كرده كه: روزي گفت چرا ابوتراب (علي عليه السلام) را سبّ و دشنام نميگوئي؟! گفت: «از آن وقت كه به ياد سه چيز كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره علي (عليه السلام) فرمود افتادم از اين كار صرفنظر كردم... (يكي از آنها اين بود كه) هنگامي كه آيه مباهله نازل گرديد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم) تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد و سپس فرمود: اللَّهُمَّ هؤلاء اهْلي: خدايا اينها خاصان نزديك منند». نويسنده تفسير (كشاف) كه از بزرگان اهلتسنن است در ذيل آيه ميگويد: «اين آيه قويترين دليلي است كه فضيلت اهل كسآء را ثابت ميكند.» مفسران و محدثان و مورخان شيعه نيز عموماً در نزول اين آيه درباره اهلبيت (عليهم السلام) اتفاق نظر دارند. در تفسير «نور الثقلين» روايات فراواني در اين زمينه نقل شدهاست. از جمله در كتاب عيون اخبار الرضادر باره مجلس بحثي كه مأمون در دربار خود تشكيل دادهبود، اين چنين مينويسد: امام علي بن موسي الرضا(عليه السلام) فرمود خداوند پاكان خود را در آيه مباهله مشخص ساختهاست و به پيامبرش چنين دستور داده: فَمَن حاجَّكَ فِيه مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فقل... . و به دمبال نزول اين آيه پيامبر «علي» و «فاطمه» و «حسن» و «حسين»رابا خود به مباهله برد... اين مزيتي است كه هيچكس در آن بر اهلبيت پيشي نگرفته، و فضيلتي است كه هيچ انساني به آن نرسيده، و شرفي است كه قبل از آن هيچكس از آن برخوردار نبودهاست. (نور الثقلين جلد 1 صفحه 349 - برهان ج 1 صفحه 290 - تفسير عياشي جلد 1 صفحه 177 - بحار جلد 2 چاپ جديد صفحه 52 و جلد 6 صفحه 652). در تفسير برهان و بحارالانوار و تفسير عياشي نيز رواياتي به همين مضمون نقل شده كه همگي حاكي از اين است كه آيه فوق در حق اهلبيت نازل گرديده است. سؤالات و پاسخها طرح يك سؤال ممكن است كه گفته شود كه ائمه اطهار در دعاها و مناجاتهاي خود به گناه و معصيت اعتراف دارند و از خدا طلب آمرزش و مغفرت مينمايند و از خوف خدا و عذابهاي دوزخ و گرفتاريهاي قيامت اشكها ريختهاند و نالهها كردهاند. حال با وجود اين اعترافات صريح چگونه ميتوان آنان را معصوم دانست؟ و وقتي خودشان به مقام اقرار به گناه و توبه برميآيند ما چگونه آنها را بيگناه بدانيم؟ پاسخ با توجه به دلائل عقلي و آيات قرآني و احاديث كه عصمت ائمه اطهار را به اثبات ميرساند، جائي براي هيچگونه ترديدي در عصمت و طهارت آنها باقي نميماند. چراكه اعتراف به گناه در آن شخصيتهاي آسماني، خود وجوه حكمتآميز و بسيار لطيفي دارد كه در اينجا به پارهاي از آنها اشاره ميرود. اول - ائمه اطهار از يك طرف عظمت و قدرت بيپايان الهي را ملاحظه مينمايند و از طرف ديگر فقر ذاتي و نقصان وجودي خويش را از مينگرند و بدين جهت افعال و كردار، حتي عبادات خودشان را در مقابل عظمت خداي بزرگ ناچيز و نالايق ميشمارند. آنها با معرفت وسيع خود به اين يقين رسيدهاند كه هر اندازه در مقام عبادت جديت نمايند نميتوانند حق خدا را ادا كنند و خداوند را در شأن و مقامي كه دارد بندگي نمايند. چنانچه رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ و ما عَبَدْناكَ حقَّ عِبادَتِكَ. «ما چنانچه حق توست ترا نشناختيم و حق عبادت ترا ادا نكرديم.» امام سجاد (عليه السلام) در مقام مناجات عرض ميكند: خدايا هر كس در سپاسگذاري تو بيشتر مبالغه كند باز سبب توفيق تو سپاس ديگري براي او لازم شود و هر چه در طاعت تو بكوشد باز به كمتر از آنچه سزاوار توست اكتفا كردهاست؛ پس شاكرترين بندگان از سپاس تو عاجز و عبادتكنندهترين ايشان در طاعت تو مقصر است. هيچكس استحقاق آن را ندارد كه تو او را بيامرزي و شايسته نيست كه تو از وي خوشنود گردي. هر كس را آفريدي به احسان خود آمرزيدي و از هر كه خوشنود گشتي به فضل خويش خوشنود گشتي. (دعاي شماره سي و هفت صحيفه سجاديه). اينست كه بندگان حقيقي خدا اعمال و عبادات و آنچه را در مقام بندگي به جاي ميآورند، نقص و قصور محسوب ميدارند و براي عدم قابليت آنها گريه و ناله سر ميدهند و از معبود يگانه طلب عفو و مغفرت مينمايند. يك فرد عامي و سادهلوح چنانچه هديه ناچيزي به پيشگاه شخص بزرگي تقديم كند چون به عظمت آن شخص و عدم لياقت و ارزش هديه خويش توجه ندارد به خود ميبالد و در مقابل آن صدها اميد و انتظار دارد. امّا فرد دانشمند و فهميدهايكه از مقام و عظمت آنچنان شخصي اطلاع دارد، اگر هديه گرانبهايي هم به پيشگاه وي عرضه كند باز از تحفه خود، شرمنده است و شايد سوز و گدازها و ناله و استغفارهاي ائمه اطهار (عليه السّلام) هم از اين رديف باشد. دوّم - ائمه اطهار به واسطه مراتب و مقامات عاليه معنوي خود همواره در حضور پروردگار عالم بوده و در حال شهود انوار جمال و جلال الهي ميباشند. حبّ خداوند در حد اعلي با معرفت و شناخت بينظيري در ايشان توأم گرديده و آنها را با تمام وجود مجذوب درگاه ربوبيت نموده است. ايشان در پرتو معرفت خاصي كه نسبت به پروردگار خود دارند همه چيز را وابسته به او ديده و به خوبي دريافتهاند كه تنها موجودي كه شايسته دلبستگي است خداوند تبارك و تعالي است. در چنان پايهاي از شناخت به درك فقر و نياز ذاتي همه مخلوقات جهان هستي نائل گرديدهاند و به چشم دل مشاهده ميكنند كه همه چيز، هستي و كمال خود وامدار فيض خداي بينياز است. هر ارزشي و كمالي كه در مخلوقات وجود دارد و به كمالات بيانتهاي ذاب ربوبي منتهي ميگردد و هيچ موجودي به خودي خود و مستقل از خالق، واجد بهرهاي از كمال نيست. طبعاً با چنين درجهاي از بينش توحيدي، مجذوبيتي در آن برگزيدگان آفرينش نسبت به آفريدگار پديد ميآيد كه حاضر نيستند آني روي دل را به سمت ديگري متوجه سازند و به غير از شهود جمال و عظمت مقام كبريايي به امر ديگري مشغول شوند. حتي در سطح متعارف و در عشقهاي ظاهري و مجازي نيز از اين قبيل جاذبهها ديده ميشود وقتي محبتي در دل فردي ايجاد شد و شدت گرفت مرحلهاي ميرسد كه يك لحظه فراق براي محبّ، دردناك و اندوهزاست. محب آرزو دارد كه اي كاش فراغتي حاصل ميشد تا بي دغدغه خاطر براي هميشه در جوار محبوب و در مصاحبت با وي سپري ميكرد و چيزي او را از اين حظّ وافر محروم نميداشت. شايد بتوان با قياس و تشبيه به عشقهاي ظاهري كه شايد داستانهائي از آن را شنيده و يا مواردي از آنرا ديده باشيم تا حدي هر چند بسيار محدود و بعيد عشقهاي الهي را تصور كنيم. عشقهايي كه در آنها محبوب، ذات بيمثال و بيانتهاي ربوبي و نورانيت و لبريز از معرفت ميباشند. طبيعي است كه در اين مجذوبيت و بيتابي محبّ نسبت به محبوب مافوق تصور انديشه است. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در دعاي كميل عرض ميكند: فَهَبْني يا إلهي و سَيِّدي و مَوْلايَ وَ رَبّي صَبَرْتُ عَلي عَذبكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلَي فَراقِكَ ببخش مرا اي معبود و آقا و مولاي و پروردگار من: (گيرم كه) بر عذاب تو صبر كردم پس چگونه بر فراق تو صابر باشم. امّا با اين وجود وظايف و مسئوليتهاي خطيري كه به عهده ائمه اطهار است سبب ميشود كه در مقام انجام وظيفه به امور گوناگون مشغول شوند، به رتق و فتق امور مردم بپردازند، به قضاوت ما بين طرفين دعاوي بنشينند، به تعليم و تربيت انسانها همت كنند، احياناً در جنگها شركت كنند و به جهاد با دشمنان دين بپاخيزند و... كه بدين ترتيب اكثر اوقات آنها در انجام وظايف مختلفشان سپري ميشود و به اقتضاي همين وظايف و مسئوليتها و دقت تامي كه در انجام آنها مبذول ميدارند طبعاً از توجه كامل آنها به درگاه ربوبي كاسته ميشود. يعني ميزان توجه آنها به خداوند در حال عبادت و ركوع و سجود و در حال فراغت و تمركز كامل بيشتر از لحظاتي است كه در متن اجتماع با انواع مشكلات رودررو قرار گرفته و در مقام انجام وظيفهاند. بنابراين توجه به مخلوقات و اشتغال به امور مختلف از كمال توجه به شهود ذات باريتعالي تا حدي كم ميكند. حضرت حسينبنعلي (عليه السّلام) در دعاي عرفه عرض ميكند: اِلهي تَرَدُّدي فِي الاثارِ يُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ. خدايا توجه من به آثار تو سبب دوري وصال و شهوت بر من ميگردد. همچنين حضرات معصومين هم مانند ساير انسانها با بدني مادي و در همين دنيا بسر ميبرند و نيازهايي مانند نيازهاي بقيه مردم دارند. يعني به غذا احتياج دارند، در هنگام خستگي استراحت ميكنند، براي پوشش بدن لباس تهيه ميكنند و... و معمولاً؟؟؟ اين قبيل نيازهاي مادي براي انسان با نوعي لذت و سرور همراه است و چه بسا براي ائمه اطهار هم در لحظاتي حداقل لذتي از اين امور حاصل ميشده و اندكي توجه آنها را جلب ميكردهاست و سبب كاهش توجه كامل به درگاه ربوبي شدهاست. حاصل اينكه بنا به شرايطي كه فوق ذكر شد به اقتضاي زندگي دنيوي و يا وظايف خاص محوله گاهي در شبانه روز توجه حضرات معصومين (عليه السلام) از حد اعلاي خود نسبت بدرگاه الهي تقليل مييابد و همين مسأله را ايشان براي خود قصور و معصيت بشمار ميآوردند و از آن استغفار ميكنند. امام سجاد در مقام مناجات عرض ميكند: (در مناجات الذاكرين از دعاي خمسةَ عشر) اَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكرِكَ وَ مِنْ كُلَّ راحَةٍ بِغَيْرِ اُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكْ. «خدايا استغفار ميكنم از هر لذتي به جز ياد تو و از هر آسايشي به جز اُنس تو و از هر نشاطي به جز قرب تو». بنابراين معصيت در آن مراتب رفيع از معنويت و عرفان نه هرگز قابل قياس با معاصي مردم عادي است كه ناشي از جهل و ناداني و غلبه بر نفس و شيطان ميباشد و نه درك كيفيت آن براي انسان متعارف بشري امكانپذير است. بلكه گناهي است در عالم محبت بدين معنا كه در مقام محبت كامل آنهم در ساحت قرب كبريائي يك آن، كمتوجهي به محبوب خود در حكم گناه محسوب ميشود و محب مكلف به استغفار و بازگشت مينمايد. سوم - ناگفته نماند كه اصولاً كلام بزرگان داراي وجهه و ابعاد متعدد است. چه بسا با يك كلام ساده چندين مقصود متفاوت حاصل شود. از اين رو دعا علاوه بر جنبههاي فوق كه بيان شد از جمله راههاي تعليم و تربيت و ارشاد است كه ائمه اطهار از آن استفاده كردهاند. مخصوصاً گاهي كه از جانب خلفاي وقت تحت فشار قرار ميگرفتند و نميتوانستند آزادانه به نشر معارف اسلامي بپردازند به دعا توسل ميجستند و به وسيله تعليم و ياد دادن دعا حقايق را به مردم ميرسانيدند. خود صحيفه سجاديه علاوه بر يك كتاب دعا، يك مكتب تعليم و تربيت است كه با عاليترين و لطيفترين مضامين، حقايق را به مردم تعليم نمودهاست. بنابراين ميتوان گفت يكي از وجوه استغفاره و دعاها و مناجاتهاي ائمه اطهار نيز اين بودهاست كه شيوه راز و نياز با خداي بزرگ و حفظ آداب در پيشگاه ربوبي و وظيفه بنده در قبال معبودش در حال دعا و نيايش و درخواست حوائج را به مردم بياموزند. سؤالي ديگر ممكن است اين مسأله پيش آيد كه مطالب طرح شده در باب عصمت نشان ميدهد كه اين موهبت بسيار ارزشمند از جمله امكانات تكويني است كه خداوند به عده خاصي اعطا نمودهاست و از آنجا كه هر اندازه دايره امكانات و توانائيهاي انسان بيشتر باشد به كمالات برتري ميتواند دست يابد و افق تكامل او وسيعتر ميگردد. طبعاً آنكس كه به نيروي عصمت مجهز است و اصولاً تصور خطا و معصيت و نافرماني در ضمير او راه ندارد خيلي سريعتر به مقامات انسانها ميتواند برسد و اينجاست كه با وجود اين موهبت تكويني بسيار عالي از يك طرف فضيلت مقام و عظمت، منزلت معصومين مورد ترديد قرار ميگيرد و از طرف ديگر اين شبهه به ذهن راه مييابد كه اگر خداوند همين قوّه را در ما نيز، قرار ميداد ما هم به آن مقامات دسترسي مييافتيم و صاحب آن فضائل ميشديم و در طي آن سؤال ميشود كه آيا اين تفاوتها با عدل الهي سازگار است؟ موهبت و مسئوليت اولاً: بايد دانست كه اين قبيل تفاوتها هرگز نشانه تبعيض نيست. و از اين تفاوت و تفاوتهاي نظير آن را بايد در نظام جهان خلقت جستجو نمود. نظام سنجيده عالم حكم ميكند كه پيدايش موجودات بر اساس تفاوتها و اختلافها باشد، يعني نواميس و قوانين عالم طبيعت اقتضا دارد كه ما بين مخلوقات تفاوت وجود داشتهباشد. همانگونه كه دو درخت، دو كوه، دو پرنده، يا دو چهره انسان شبيه به هم نيست، امكانات روحي و معنوي انسانها هم مشابه نيست و اين خصيصه جدائيناپذير عالم خلقت است و از اين جهت هيچ منافاتي با عدالت خداوندي ندارد. ثانياً: نكته شايان توجه در اينجا اين است كه هر كس به هر مقدار كه بر اساس امكانات خدادادي خود ميتواند پيشرفت، نمايد، به همان ميزان نيز زمينه تنزل و انحطاط براي او فراهم است. يعني حدود فعاليت انسانها در هر دو جهت صعود و نزول، تعالي و انحطاط مساوي است. اگر فردي قدرت آن را دارد كه به اندازه صد متر از كوهي بالا برود اگر سقوط كند عواقب آن به متناسب با همان صد متر خواهد بود و اگر ده متر توان صعود دارد، سقوط او نيز از همان ارتفاع است كسي كه از ارتفاع يك متري يك متري بالا رفتهاست در صورت لغزيدن و افتادن حداكثر ممكن است اندكي پايش آسيب بيند. امّا كسي كه از يك قله هزار متري سقوط كند محو و نابود ميگردد. لذا اگر كسي به مبناي امكانات تكويني خود ميتواند در سايه تلاش و تكاپو در مدت عمر صد واحد در مسير كمال جلو رود، چنين نيست كه اگر همان امكانات را در جهت منفي به كار گيرد كمتر از صد واحد تنزل كند. يعني نسبت بار مثبت و منفي حركت او يكسان است و اين گواه بارزي بر عدل خداست. شخصيتهاي بزرگ عالم بشريت همچون انبياء و اوليا را خداوند نعمتهاي فراوان معنوي بخشيدهاست كه از عاليترين آنها مقام عصمت است. آنها باتكاء اين مواهب، برقآسا مراحل كمالات را ميپيمودند. بسياري ازي آنها در شكم مادر سخن ميگفتند و تسبيح خدا ميكردند، در اندك زماني به چنان مراتبي از كمالات نائل ميشدند كه چه بسا انسانهاي معمولي در عرض صدها سال هم نتوانند بدان مراتب دست يابند. اما با اين همه، همان شخصيتها اگر سقوط كنند يا حتي يك تخلف كوچك از آنها سر بزند چنان آثار منفي برايشان دربردارد كه افراد معمولي صدها سال هم سقوط كنند به اندازه نخواهند رسيد. آنهمه اشكها و استغفارها و شب زندهداريهاي شخصيتهاي آسماني با وجود تلاشها و از خودگذشتگيهايشان به يك لحاظ براي حفظ موقعيت بسيار خطير و حساسي بودهاست كه در آن قرار داشتند. زندگي آنها چنان بود كه گوئي هر لحظه بايد به كام نهنگ وارد شوند و سالم بيرون آيند يا بر لبه قله رفيع كوهي واقع شدهاند و هر دم نگران سقوط در درّههاي هولناكند. موقعيت خطير و بس حساس و مسئوليتهاي طاقتفرساي شخصيتهاي آسماني براي انسان متعارف قابل تصور نيست وگرنه چنين جرأتي پيدا نميشد كه ادعا كنند كه اگر ملكه عصمت به ما هم دادهميشد ما نيز به كمالات عاليه ميرسيديم اين ادعا خود برخاسته از جهل نسبت به موقعيت بسيار خطيري است كه انبياء در آن قرار داشتند و چنين سخني خود ناشي از عدم درك موقعيت خود و مراعات نكردن حريم ادب است؛ چنانكه استاد جوادي آملي در تفسير آيات 30 الي 32 سوره بقره ميفرمايند: آنجائيكه خداوند در پي (انّي اَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونْ) به انسان اسماء را آموخت، سپس به ملائك نگفتند كه خدايا تو به او ياد دادهاي، اگر به ما هم فرا ميگرفتيم؛ بلكه اين كلام را كه عين معرفت به موقعيت خود و رعايت حريم درب بود، بر زبان جاري نمودند كه «سُبْحانكَ لَا عِلْمَ لَنا الَّا ما عَلَّمْتَنا»، يعني اگر ما ظرفيت دريافت چنين علمي را ميداشتيم حتماً تو به ما ميآموختي، زيرا ذات الله همه رحمت و بخشش است و در هر جايي هم كه زمينه دريافت فيض الهي وجود داشتهباشد مورد افاضه خداوند سبحان واقع ميگردد. به طوريكه كسانيكه اين توهّم در مخيّله آنها نفوذ ميكند، بايد توجه داشتهباشدكه بسا استعدادها كه به آنها داده شده و آنها از عهده اداء حق آن استعدادها برنيامده و آنرا ضايع كردهاند. بسا موقعيتها كه براي آنها پيش آمده و آنها با وجود علم و توانائي از طاعت دست برداشته و تسليم هواي نفس، شدهاند. در چنين حالي پرواضح است كه اگر استعدادهاي بيشتري به آنها داده ميشد به طريق اولي از عهده اداي حق آنها برنميآمدند و زود بال بيشتري را بر ذمه ميگرفتند. به عبارت ديگر كسيكه قادر به شكرگذاري از ده واحد امكانات دروني و نعمات الهي نيست، مسلماً و به طريق اولي قادر به شكرگذاري صد واحد بيشتر نيز نخواهد بود. امّا خداوند تعالي بر اساس علم مطلق و ازلي حفظ و بهرهبرداري از آنرا داشتهباشد. اللَّهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه»(37) خداست كه ميداند رسالت خود را در كجا قرار دهد.» و تاريخ گواهي ميدهد كه همه آنها كه به زيور عصمت آراسته شدند تا پايان عمر از عهده حفظ و نگهداري اين گوهر گرانبها برآمدند. از اينها كه بگذريم، اصولاً هر انسان يا هر مخلوقي هر چه دارد از فضل خدا دارد و كسي يا مخلوقي را طلبي از خدا نيست تا اگر وصول نشود حمل بر بيعدالتي شود. خداوند بر اساس فضل و حكمت خود بندگان خود را متعنم به نعمات خود ساخته و هر موجودي هر اندازه كه شايستگي و ظرفيت دريافت مواهب الهي را داشتهباشد به او عطا فرموده و تفاوتهاي موجود به، تفاوت استحقاقها برميگردد و هيچ گونه بخل و امساكي از سوي خدا در كار نيست. پس تفاوتهاي موجود اصولاً هيچگونه ارتباطي با عدل خدا ندارد. فهرست منابع 1- عقايد الاسلام جلد اوّل علامه سيد مرتضي العسكري 2- امام شناسي جلد سوّم علامه سيد حسين حسيني طهراني 3- تفسير نمونه جلد چهارم و هشتم و دوّم جمعي از نويسندگان 4- تفسير الميزان جلد چهارم، پنجم و ششم علامه سيد محمدحسين طباطبائي (رضوان الله تعالي عليه) 5- كتاب امامت و ولايت (جهان بيني اسلامي) دفتر تحقيقات و برنامهريزي درسي 6- القرآن الكريم و روايات المدرستين ج1/ علامه سيد مرتضي العسكري 7- معالم المدرستين جلد اوّل علامه سيد مرتضي العسكري 8- پاسخنامه عقيدتي واحد آموزش عقيدتي «مبلغين» 9- مطالب تدريس شده در كلاسهاي عقيدتي اساتيد محترم كلاهاي آموزش مبلغين فهرست منابعي كه از كتب فوق نقل گرديده است: 1- غاية المرام 2- الفصول المهمه 3- الصواعق المحرقه 4- الدر المنثور 5- كنزالعمال 6- اسدالغابه 7- كفايةالطالب 8- شواهد التنزيل 9- ذخائرالعقبي 10- تفسير برهان 11- الغدير 12- المراجعات 13- صحيح بخاري 14 - صحيح مسلم 15- تفسير فخر رازي 16- تاريخ بغداد 17- تفسير عياشي 18- احتجاج 19- مسند احمد 20- صحيح ترمذي 21- خصايص نسائي 22- تاريخ طبري 23- مستدرك حاكم 24- دلائل النبوه 25- اسباب النزول 26- جامع الاصول 27- تذكرة الخواص 28- روح المعاني 29- تفسير الجواهر 30- الاصابه 31- الكشاف 32- جامع احكام القرآن
...................) Anotates (................. 1) سوره نساءِ، 114 2) سوره يوسف، 24 3) انبياء، 73 4) ترجمه تفسير الميزان ج 28، ص 151 5) آيه 124، بقره 6) احزاب، 33 7) غايه المرام ص 281 تا ص 300 8) همان 9) غاية المرام» ص 292 تا ص 300 10) ص 85 11) الفصول المهمه» شرف الدين ط نجف ص 204 و نيز در «غايه المرام» ص 288 12) الصواعق المحرقه» ص 85 13) الفصول المهمه» ص 204 14) غايه المرام» ص 288 حديث نهم و «ذخائر العُقبي» از دولابي ص 21 و «الصواعق المحرقه» ص 85 و «الدّر المنثور» ج 5 ص 198 و «كنز العمال» ج 7 ص 204 و «اسد الغابه» ج 4 ص 29 با مختصر اختلافي در لفظ «كفايه الطالب»؟؟؟ ص 372. 15) غاية المرام» ص 288 حديث سيزدهم. 16) شواهد التنزيل ج 2 ص 11 17) - 18) ترجمه تفسير الميزان، ج 8، ص 240 19) تفسير برهان، ج 1، ص 235 20) مائده 67 21) الغدير ج 1، ص 214 به نقل از كتاب الولايه طبري 22) مائده، 3 23) المراجعات ط چهارم، صفحه 38 (به نقل از الميزان ج 4 ص 267) 24) اين ايراد در تفسير المنار به طور اشاره در طي بحثهايي مربوط به اين آيه ذكر شدهاست. ج 6 ص 466 (به نقل از تفسير الميزان ج 4/ص 270 25) اين حديث در كتاب صحيح بخاري كه از معروفترين كتب اهلسنت است در چند مورد نقل شده است از جمله «كتاب المرضي» جزء4 - «كتاب المعلم» جزء اول صفحه 22 و در باب جوائز و؟؟ از كتاب جهاد صفحه 118 جز 2 - و در كتاب صحيح مسلم در جزء صفحه 14 در آخر وصايا و همچنين در كتب ديگر طبق نقل مرحوم شرفالدين در كتاب المراجعات تحت عنوان «رزية يوم الخميس» آمدهاست. 26) مائده - 55 27) توبه - 119 28) تفسير برهان ج 2 - ص 170 29) همان 30) تفسير برهان ج 2 - ص 170 31) تفسير فخر رازي ج 16 - ص 220 -221 32) تاريخ بغداد و مدينه اسلام - خطيب بغدادي 33) خداوند امر به فحشاء نميكند. سوره اعراف - 28 34) مسند احمد 3/26 - صحيح ترمذي 5/329 - صحيح مسلم، 7/122 - خصايص نسائي/21 - كنز العمال 11/610 35) تفسير برهان و نيز غايه المرام به نقل از تفسير مجاهد. 36) آلعمران، 61 37) انعام، 124 |