متن کامل

بسم رب الکعبه و با تولای آنکه گفت «فزت و رب الکعبه»   عصمت امام2 "انمّا یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً " احزاب، 33   اکثریت قریب به اتفاق علماء شیعه و مفسر معتقدند که این آی



بسم رب الكعبه و با تولاي آنكه گفت «فزت و رب الكعبه»

 

عصمت امام2

"انمّا يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً "

احزاب، 33

 

اكثريت قريب به اتفاق علماء شيعه و مفسر معتقدند كه اين آيه درباره پنج تن آل عبا نازل شده است. چرا كه آنان و فرزندان بلافصل اميرالمؤمنين كساني هستند كه خداوند رجس را از آنها پاك كرده است. ذيلاً نظر بعضي از مفسرين را مي‏آوريم.

علامه طباطبائي(ره) در الميزان (جلد 32، صفحات 175 الي 181) مطالبي رابه اين شرح آورده‏اند كه ما آنرا مختصر مي‏كنيم.

كلمه انمّا در آيه انحصاري خواست خدا رامي رساند و مي‏فهماند كه خدا خواسته است. رجسي را فقط از اهل بيت دور كند وبه آنان عصمت دهد. كلمه «اهل بيت» چه آنكه صرفاً براي اختصاص باشد تا غير از اهالي خانه در حكم (خدا) داخل نشوند و چه اينكه براي نوعي مدح كردن باشد و اعم از اينكه نداء باشد (يعني با اهل بيت) در هر صورت دلالت بر دور كردن و ذهب رجس و پليدي از «اهل البيت» مي‏كند و تطهير شدن اختصاصي دارد به «اهل البيت» وكسانيكه مورد خطاب اين آيه قرار گرفته‏اند (عنكم).

بنابراين در اين آيه دو قصر (انحصار) بكار رفته است. اوّلين قصر و انحصار، اراده انحصاري خداوند است در بردن و دور كردن پليدي و رجس از اهل بيت و تطهير كردن ايشان و قصر دوم انحصار كردن اين دور كردن رجس و ايجاد عصمت به اهل بيت.

حالا بايد ديد اهل بيت كيستند؟ يقيناً زنان پيغمبر جزء اهل بيت او حساب نمي‏شوند چونكه هيچگاه صحيح نيست ضمير مذكر رابراي مونث بكار برد و به زنان گفت عنكم. اگر قرار بود همسران پيغمبر هم جزء «اهل بيت» قرار گيرند بايد مي‏فرمود عنكنّ. بعضي (اهل سنت) براي فرار از اين اشكال گفته‏اند: ضمير كنّ وقتي استفاده مي‏شود كه تنها زنان منظور باشند اما اگر هم زن و هم مرد از اهل بيت مورد نظر باشند اشكالي ندارد كه ضمير مذكر (عنكم) براي آنان استفاده شود. بعضي‏ها گفته‏اند منظور از «اهل بيت» اهل بيت‏الحرام است كه در آيه «انّ اولياوهُ الّا المنقون» آنها رامتقي دانسته است قرآن. بعضي‏ها هم گفته‏اند كه منظور از «اهل بيت» اهل بيت عرفي است يعني آيه همه كساني راكه عرفاً جزء خاندان پيغمبر حساب مي‏شوند، در بر مي‏گيرد چه زنان پيغمبر، چه خويشان آن بزرگوار و چه نزديكانش. بااين حساب علاوه بر همسران پيغمبر آل عباسي، آل عقيل، آل جعفر و آل علي هم جزء اهل بيت بوده و آيه شامل آنهانيز مي‏شود.

بعضي‏ها از قبيل عكرمه و عروه گفته‏اند كه منظور آيه فقط پيغمبر وزنان ايشان است.

يك عده گفته‏اند منظور از اهل بيت همسران پيغمبر نيستند و منظور از عنكم اقرباي رسول خدا يعني آل عباسي، آل علي و آل عقيل و آل جعفر مي‏باشد.

در هر صورت منظور از بردن رجسي و تطهير اهل البيت ايجاد تقوي ديني و اجتناب از نواهي خداوند و امثال همه دستورات و فرمانهاي او مي‏باشد. پس معناي آيه اين مي‏شود كه خداي تعالي از اين از اين تكاليف ديني كه متوجه شما كرده است سودي نمي‏خواهد ببرد بلكه مي‏خواهد شما را پاك كند.

اگر معنا همين باشد كه گفته شد آن وقت آيه شريفه با هيچ يك از چند معنائي كه در بالا گفته شد تطبيق نمي‏كند. چرا كه اين معني با اختصاص آيه به اهل بيت ننامي دارد زيرا اگر تطهير يك تطهير كلّي باشد خداوند تبارك و تعالي اين تطهير كلّي را براي همه مسلمانها مي‏خواهد نه فقط براي اهل بيت، حال آنكه گفتيم در آيه دو كلمه قصر و انحصار وجود دارد كه دوّمين حصر در اختصاص يافتن اهل بيت به تطهير است.

اگر يك كسي اشكال كند و بگويد منظور از «ذهب رجس» ايجاد تقوي شديد است و معناي اين آيه اين است كه تكاليف شما را تشديد كردم تا در برابر آن اجر دو چندان به شما بدهم و منظور خدا اين است كه خود خدا از آن سود نمي‏برد بلكه خدا مي‏خواهد پليدي را از اهل بيت دور نمايد. به اين تفسير هم حصر و اختصاصي رعايت شده و هم همسران پيغمبر هم مشغول آيه قرار مي‏گيرند. كلمه (عنكم) هم به همين خاطر آمده است مي‏گوئيم اين اشكال صحيح نيست چرا كه در آخر آيه خطاب متوجه غير ايشان شده و اگر يك كسي اين اشكال را بكند و بگويد كه خطاب متوجه همه است اعم از همسران پيغمبر و غير آنان ميگوئيم اين هم باطل است زيرا غير زنان پيغمبر كسي شريك در تشديد تكليف نبود و كسي أجر دو چندان نبرد مگر همسران پيغمبر.

اگر يك كسي بگويد كه خطاب آيه متوجه حضرت رسول و همسران ايشان است خواهيم گفت همسران رسول خدا را به لحاظ انجام تكاليف نمي‏توان با آن جناب مقايسه كرد چرا كه حضرت رسول داراي عصمت خدائي است و عصمت چيزي نيست كه ديگران با عمل آنرا بدست آورند تا بفرمايد (در آيات قبل) اي پيامبر تكليف تكليف تو را تشديد كرديم و در عوض أجرت را مضاعف نموديم تا تو را پاك كنيم معني اين حرف اين است كه اي رسول ما تكليف را تشديد كرديم (و أجرات را مضاعف گردانيديم) تا مقدمه يا سببي شود كه به مقام عصمت برسي. هيچ يك از مفسرين اين احتمال را نداده‏اند (و در هيچ جا سنت كه رسولان رسول خدا تكاليفشان تشديد شده باشد تا اجر مضاعف بگيرند و مقدمه‏اي باشد براي هر--- به مقام عصمت)

با توجه به روايايتي كه در شأن نزول اين آيه وارد شده است متوجه مي‏شويم كه آيه شريفه در شأن رسول خدا و علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) وارد شد. و هيچ كسي ديگر در اين فضيلت با آنان شريك نمي‏باشد.

حدوداً (70 حديث) وجود دارد كه بيشتر آنها دركتب اهل سنت وجود دارند و اهل سنت آنها را از طرف بسياري از جمله اُم‏سلمه، عايشه، ابي سعيد خدري، ابن عباس، ثوبان غلام آزاد شده رسول الله، عبدالله بن جعفر، علي و حسن بن علي عليهماالسلام نقل مي‏كنند.

ما شيعيان آن را از علي(ع)، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام رضا، ام سلمه، ابي ليلي وابي الأسود و سعدبن ابي وقاصي نقل مي‏كنيم.

اگر كسي بيايد و بگويد اين روايات فقط دلالت بر اين مي‏كنند كه علي(ع)، فاطمه زهرا سلام الله عليها و حسنينش مشمول اين آيه هستند و منافاتي هم ندارد كه همسران رسول خدا نيز مشمول آيه قرار گيرند چرا كه قبل از اين آيه آياتي هست كه به آنها خطاب شد. مي‏گوئيم روايات زيادي هست. بالخصوص آن روايتي را كه اُم‏سلمه نقل مي‏كند كه تصريح مي‏كنند بر اينكه آيه فقط مختصص همان پيج تن آل‏عباست كه خداوند آنان را عصمت كرامت فرموده است.

تعلبي در تفسير خود از ام‏سلمه نقل كرده است كه پيامبر خانه من بود كه فاطمه(س) پارچه‏اي حريري نزد آن حضرت آورد پيامبر فرمودند همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا بزن. آنها را آورد و سپس غذا خوردند. بعد پيامبر(ص) عبائي بر آنها انداخت و گفت: «الهمّ هولاء اهلبيتي و عترتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا» و سپس آيه شريفه نازل شد. ام‏سلمه مي‏گويد به رسول خدا گفتم «آيا من هم با شما هستم اي رسول خدا؟» فرمودند: «انّك الي خير»(1) ، (براي اطلاعات بيشتر به شواهد التنزيل حاكم كسا في جلد 2، ص 56 به بعد مراجعه كنيد.)

ثعلبي از عايشه نقل مي‏كند هنگامي كه در باره جنگ جمل از عايشه سئوال كردند او گفت (با تأسف) اين يك تقدير الهي بود و هنگامي كه درباره علي(ع) از او سئوال شد چنين گفت «تسئلني عن احب الناس كان الرسول الله(ص) و زوج احب الناس، كان الي رسول الله لقد رايت عليها و فاطمة و حسناً و حسيناً (ع) و جمع رسول ا...(ص) يثوب عليهم ثم قال: الهم هولاء اهل بيتي و حامتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً. قالت: فقلت يا رسول ا... انا من اهلك قال تنحي فانك الي خير» اگر كسي بگوييد همه اين رواياتي كه دلالت بر آن مي‏كنند منظور از اهل بيت فقط پنج نفر بودند كه زير كساء جمع شدند صريحاً با قرآن ناسازگاري دارند چرا كه آيه مورد بحث (آيه تطهير) بدنبال آياتي آمده است كه مربوط به همسران رسول خدا مي‏باشد، پس اين روايات با قرآن مخالف است مي‏گوئيم كه آيه مزبور متصل به آنها نبوده، و تتمه آنها بحساب نمي‏آيد. همه روايات مذكور منكر اين نكته هستند كه اين آيه (تطهير) متصل به آيات قبلي است. در بين هفتاد روايات يك روايت وجود ندارد كه اين معني از آن استنباط بشود و از مفسرين كسي هم نگفته است اين حرف را. حتي كساني مثل عكرمه و عروه هم كه گفته‏اند آيه مورد بحث ما مخصوص همسران رسول خداست نگفته‏اند كه اين آيه در صف آيات قبلي است نازل شده است.

تفسير مختصر آيه كلمه رجسي صفتي است كه از ماده رجاست گرفته شده است و بمعني پليدي و فذارت، فذارت صفت زشتي است در نفس آدمي و هيئتي است در ظاهر موجود پليدي كه آدمي از آن متنفر است. اين كلمه به دو معني در قرآن بكار رفته، 1- پليدي رذائل 2- مانند پليدي خوك.

اين كلمه به هر معنا كه باشد نسبت به انسان عبارتست از يك ادراك نفساني و يك اثر شعوري كه بر اثر علاقه و وابستگي قلب باعتقادي باطل و يا وابستگي آن به يك عمل زشت ايجاد مي‏شود. با توجه به اينكه بر سر كلمه رجس الف‏لام حسي وارد شده معناي آن اين است كه خداوند مي‏خواهد تمامي انواع پليدي‏ها و رذائل و هيئت‏هاي خبيثه را از نفس شما بزدايد. چنين زدودن و اراده‏اي منطبق با عصمت الهيّه است و آن صورت علميه‏اي است كه در نفس پديد آيه و انسان رااز هر باطلي چه عقايد چه اعمال حفظ كند.

پس اين آيه (33 احزاب كه به آيه تطهير معروف است) يكي از ادله عصمت اهل بيت است، مراد از بردن رجس عصمت از اعتقاد و عمل باطل است و منظور از تطهير (يطهركم تطهيرا) كه تأكيد هم دارد از بين بردن اثر رجس بوسيله وارد كردن ضد آن است، ضد رجس همان اعتقاد به حق است. پس تطهير كردن اهل بيت عبارت از اين است كه خداوند ايشان را مجهز به ادراك حق كند و حق در اعتقاد، حق در عمل و آن وقت اين اراده يك اراده تكويني خواهد بود نه اراده تشريعي چرا كه اراده تشريعي منشأ تكاليف ديني است، و منشأ متوجه ساختن آن تكليف به مكلفين است و اصلاً تطبيق نمي‏كند چون اراده نشر يعني مربوط به همه مردم است نه فقط اهل بيت.

امامت از سوي خدا تعيين مي‏شود و امام بايد معصوم باشد

در داستان حضرت ابراهيم آمده است كه پس طي مراحل پس از رسيدن مقام نبوت به مقام امامت نائل شد از آنجا كه انبياء معصوم هستند پس منصب امامت منصب عصمت است.

در آيه 124 سوره بقره مي‏خوانيم: «و اذا ابتلي ابراهيم ربّه بكلمات فاتمهنّ قال انّي جاعلك للناس امّا، قال و من ذريتي قال لاينال و عهدي الظالمين»

از ذيل آيه معلوم مي‏شود كه آدم ظالم نمي‏تواند به مقام امامت دست يابد چرا كه ظلم گناه است به عبارتي ديگر امام نبايد هيچ گناهي را مرتكب شود پس بايد معصوم باشد. در (سوره انبياء آيه 73) كه درباره بعضي از انبياء خدا مثل حضرت ابراهيم، حضرت لوط، حضرت اسحاق و حضرت يعقوب صحبت مي‏كند، مي‏فرمايد: «و جعلناهم ائمة يهدون بأمرنا» ما به آنها منصب امامت داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت كنند. از اين آيه استفاده مي‏شود كه چون آنها جزء انبياء هستند پس داراي مقام عصمت هستند بعد خداوند يك تعداد از انبياءش را امام قرار داده است (پس از سير مراحل سخت و عبور از امتحان‏هاي الهي). نتيجه‏گيري مي‏كنيم كه امام هم مثل نبي داراي مقام عصمت است.

استفاده ديگري كه از اين آيه مي‏شود اين است كه غير از معصوم را خداوند براي هدايت مردم برنمي‏انگيزد. چرا كه لازمه هدايت اين است كه وحي خدا را كامل بگيرد، در دريافت و تلقي آن دچار هيچ گونه خطائي نشود و آنرا بدون كوچكترين خطا به مردم منتقل كند، خودش هم مطابق وحي دريافتي عمل كند تا بتواند الگوي عملي دستوراتي باشد كه از طرف خدا آمده است تا منظور خداوند صدرصد تأمين گردد. پس لازم است چنين كساني كوچكترين خطا و گناهي را در هيچ يك از مراحلي كه ذكر شد مرتكب نشود، يعني معصوم باشد.

آيه ولايت دليل ديگري بر عصمت امام است در (آيه 59 سوره نساء) مي‏خوانيم «ياايهاالذين امنوا اطيعوالرسول و اولي الامر منكم» در اينجا اطاعت اولوالامر بدون هيچ قيد و شرطي در كنار اطاعت از الله و رسول ا...(ص) آمده است. از آنجا كه رسول ا...(ص) معصوم است لازم مي‏شود كه اطاعت از اولوالامر هم كه همانند اطاعت از خدا و رسولش واجب است اطاعت از افراد معصوم باشد چراكه هر دو اطاعت از يك سنخ پس رسول و اولوالامر هم بايد با هم سنخيّتي داشته باشند كه سنخيّت آنان در معصوم بودن آنهاست.

نظريات مختلف درباره عصمت

معني كلمه عصمت:

اين كلمه از «عصم» گرفته شده است و معني آن حفظ و جلوگيري از انجام گناه است.

از آنجا كه تفاوت پيامبر با امام در دريافت وحي است و به امام وحي نمي‏شود همه مواردي را كه پيامبر نسبت به آنها مصون و معصوم است به استثناء دريافت وحي براي ائمه صادق مي‏باشد.

در مسائل اعتقادي وقتي كه واژه عصمت براي پيامبر و امام مطرح مي‏شود مقصود دو نوع مصونيت است: 1- مصونيت از گناه 2- مصونيت از اشتباه

منظور از مصونيت در برابر گناه اينست كه پيامبران و جانشينان آنها نه فقط گناه نمي‏كنند بلكه مصون از اشتباه هم هستند. به گفته ديگر رهبران منتخب خدا از چنان ويژگي معنوي برخوردارند كه ارتكاب گناه و اشتباه براي آنها ممكن نمي‏باشد.

مسلم است كه پيامبران الهي و ائمه معصومين بايد در دريافت وحي و ابلاغ آن به مردم مصون از خطاباشند. زيرا اگر چنين نباشد بدون شك در مسير تكامل شيب انحراف پديد خواهد آمد. يعني بر اثر اشتباه پيامبران در ابلاغ وحي اعتماد مردم نسبت به گفته‏هاي آنها از بين مي‏رود. از اين رو به حكم قطعي عقل خداوند بايد فرستادگان خود رااز اشتباه در دريافت و ابلاغ وحي معصوم و مصون بدارد.

حال اين سؤال مطرح مي‏شود كه آيا عصمت انبياء و ائمه(ع) جبري است يا اختياري؟ وقتي ثابت شد كه مصونيت از اشتباه و خطا براي انبياء الهي و رهبران منتخت خدا يك ضرورت هست آيا اين رهبران اجباراً معصوم هستند يا از روي اختيار. به عبارت ديگر آيا خداوند آنها را جبراً مصون از گناه آفريده است يا اينكه خودشان عامل پيدايش عصمت و مصونيت در وجود خويش هستند؟

در جواب مي‏گوئيم عصمت از گناه با عصمت از اشتباه فرق مي‏كند. عصمت از گناه اختياري و عصمت از اشتباه جبري مي‏باشد. دليل اينكه عصمت از اشتباه جبري است اينست كه انسان براثر عدم آگاهي مرتكب اشتباه مي‏شود و معني ندارد كه انسان به اراده خود و به انتخاب خود اشتباه بكند چون اراده و آگاهي هميشه باهم هستند فلذا عصمت از اشتباه لزوماً بايد جبري باشد و امّا عصمت از گناه رانمي توان جبري دانست زيرا اگر ائمه جبراً مصون از گناه باشند به اين مفهوم است كه مثل يك ماشين و بدون اراده و اختيار هستند و بدون اينكه خودشان به خواهند اطاعت خدا مي مي‏كنند و گناهان را درك مي‏كنند. در اين صورت فاقد ارزش انساني هستند زيرا ارزش انسان به آزادي و انتخاب اراده اوست. بعلاوه كسي كه از روي جبر داراي فضائل و كمالاتي مي‏باشد نمي‏تواند امام و الگوي كسي قرار بگيرد كه جبراً اين‏ها را فاقد است. بنابراين عصمت ائمه از گناهان نافي اراده و اختيار آنان نمي‏باشد.

مسئله مهمي كه اينجا مطرح مي‏شود اينست كه چگونه مي‏شود انسان هم مصونيت از آلودگي به گناه داشته باشد و هم بتواند گناه را انجام دهد. براي حل اين معما و پاسخ به اين سؤال اوّل بايد ريشه عصمت را پيدا كرد و بايد ديد كه چرا و چگونه انسان به مرتبه عصمت مي‏رسد؟

آيا انسان هيچ نقشي در ايجاد عصمت در خودش ندارد؟ آيا انسان نقش اساسي در پيدايش اين پديده روحي دارد؟

در اين رابطه چند نظر به شرح زير مطرح مي‏باشد.

نظريه اول - علم به مفاسد گناه

بعضي از انديشمندان و نويسندگان معاصر عامل پيدايش عصمت را علم به مفاسد گناه مي‏دانند. البتّه نه هر علمي، بلكه علمي كه لوازم و آثار گناه را به طور دقيق براي انسان مجسم كند. در اين صورت انسان صفتي اينكه كاملاً آزاد است ولي با توجه به شناخت دقيق و روشني كه از مفاسد گناه دارد نه تنها آن را مرتكب نمي‏شود بلكه ارتكاب گناه براي او به صورت يك امر محال عادي در مي‏آيد، استاد جعفر سبحاني در كتاب خودش تحت عنوان «رهبري امت» در (صفحه 231) چنين مي‏نويسد.

عصمت و مصونيت از گناه از شئون و لوازم علم به مفاسد گناه است، البتّه اين مطالب نه به اين معناست كه هر نوع علم به لوازم گناه پديد آورنده مصونيت و عصمت است، بلكه بايد واقع‏نمائي علم به اندازه‏اي قوي و نيرومند باشد كه لوازم و آثار گناه را آنچنان در نظر انسان مجسم و روشن سازد كه انسان لوازم و كارهاي خود را با ديده دل موجود و محقق ببيند. در اين صورت صدور گناه از وي به صورت يك محال عادي در مي‏آيد.

به اين نظريه دو ايراد وارداست:

1- علم تنها واقعيت‏ها را آن گونه كه هست نشان مي‏دهد، در حالي كه تحقق يا عدم تحقق يك عمل ارادي توسط اراده صورت مي‏پذيرد. به عبارت ديگر علم مفاسد گناه و آلودگي را كشف مي‏كند و انسان بر حسب غرائزش نسبت به انجام محرمات عليرغم علمي كه نسبت به آثار و نتايج اين كار دارد گاه داراي اراده نيرومندي است و گناه را انجام نمي‏دهد و گاه چون اراده‏اش ضعيف است تسليم تمايلات سركشي مي‏شود و ضمن اينكه كاملاً به مقاصد عواقب و پي‏آمدهاي گناه اطلاع دارد آنرا انجام مي‏دهد. پس معلوم مي‏شود كه علم به تنهايي براي مصون نگه داشتن انسان از انجام گناهان كافي نيست.

2- اگر عصمت همان داشتن علم دقيق قوي و نيرومند نسبت به مفاسد باشد باز اين سؤال باقي مي‏ماند كه اين علم خاص كه مي‏تواند صدور گناه از شخص معصوم رابه صورت يك محال عادي در آورد از كجا براي او (معصوم) حاصل شده است. چون تا مبادا پيدايش اين علم پيدا نشود راز عصمت گشوده نمي‏شود.

اگر در جواب گفته شود كه شخص معصوم با طي كردن مراحلي به اين علم مي‏رسد بايستي براي بدست آوردن فلسفه عصمت به بررسي آن مقدمات بپردازيم. اگر بگوئيم كه عصمت موهبتي الهي است كه خدا به هر كسي بخواهد، مي‏دهد نتيجه‏اش اين مي‏شود كه عصمت فضيلتي اختياري نيست و خداوند به افراد خاصي ملكه عصمت داده است.

مع ذلك اگر همه حرفهاي فوق را قبول كنيم اين توجيهات براي عصمت از گناه قابل قبول مي‏توانند باشند. اماممكن است در مورد عصمت از اشتباه قابل قبول نباشد. بنابراين اين فلسفه راز مصونيت امامان و انبياء از اشتباه همچنان لاينحل باقي خواهد ماند.

نظريه دوّم - كمالات روحي معصومين

عده‏اي از دانشمندان اعتقاد دارند كه كمالات روحي و معنوي ائمه معصومين سبب پيدايش ملكه عصمت درآنها مي‏شود. نوشته زير از كتاب پرسش‏ها و پاسخ‏هاي مذهبي تأليف آيت ا... ناصر مكارم شيرازي و آيت ا...جعفر سبحاني جلد يك، صفحات 165 الي 170 اقتباس شده است:

پيامبران از نظر روحي و معنوي از نيروي ايمان فوق العاده و علم و دانش سرشار بهره‏مند بودند و بيش از هر چيز اين دو عامل روحي بود كه عامل گناه و انحراف رادر وجود آنها محكوم نموده بود.... در اينجا اين سؤال پيش مي‏آيد كه اين حالات روحي كه سرچشمه معصوم بودن است از كجا و چگونه درمعصومين ايجاد شده است؟ پيدايش اين كمالات معلول چند عامل عمده و اساسي بوده است: 1- وراثت 2- انتقال فضايل و كمالات روحي از راه تربيت 3- يك رشته عوامل ناشناخته 4- موهبت خاص الهي. به اين ترتيب بادست دادن عوامل متعدد به همديگر شخص معصوم از آلودگي و گناه و انحراف مصون مي‏ماند.

به نظر مي‏رسد كه اين نظريه نيز براي كشف ريشه عصمت ناتمام است زيرا عوامل 1و2 (وراثت و انتقال فضايل و كمالات روحي) از طريق تربيت در مورد پيامبران مثل حضرت آدم صادق نمي‏يافتند.

نظريه سوّم و نقد آن

براساس اين نظريه، عصمت يك موهبت الهي است كه در نتيجه توفيق فرد و لطف و عنايت خداي حكيم براي شخص معصوم حاصل مي‏شود. اين نظريه عقيده دانشمندان بزرگي همچون شيخ مفيد و سيد مرتضي (رضوان اللّه تعالي عليهما) است. علامه حلّي درباره اين كه چرا خداوند متعال اين توفيق را در اختيار افراد معدودي قرار داده است. مرحوم علامه حلّي در كتاب «شرح تجريد» مي‏فرمايد:

موجبات اين لطف چهار چيز است:

1- شخص معصوم از نظر جسمي و رواني داراي امتيازات خاص است كه اين امتيازات موجب مي‏شوند در او ملكه اجتناب از گناه به وجود آيد.

2- براي شخص معصوم، آگاهي به مفاسد گناهان و ارزشي اطاعت خدا حاصل مي‏شود.

3- علوم مذكور (آگاهي به مفاسد گناهان و آگاهي از ارزش اطاعت از خدا) با تكرار وحي و يا الهام تأييد مي‏گردد و در نتيجه، مفاسد گناهان محسوس و جدا مي‏شود.

4- شخص معصوم نه تنها بر واجبات بلكه بر ترك اموري كه مستحب و راجح است مؤاخذه مي‏شود. بطوري كه حس مي‏كند به هيچ وجه اهمال در مورد او وجود ندارد بلكه در كارهاي غير واجب نيز شديداً مواخذه خواهد شد.

هنگامي كه امور مذكور در شخص جمع شد، او داراي مقام عصمت مي‏گردد.

با در نظر گرفتن چهار چيز كه موجبات اين لطف مي‏شود روشن مي‏شود كه دوتاي اوّلي و بلخصوص دوّمي آن (آگاهي به مفاسد گناهان) از نظريه سوم گرفته شده كه مربوط به ملكاتي فردي يعني كليّه كسانيكه حقيقت عصمت رابه «توفيق و لطف خدا» تفسير مي‏كنند، گرفته شده است و بااصلاحاتي به شكل ياد شده درآمده است.

 

نظريه چهارم- كاملاً ارادي بودن عصمت

براساس اين نظريه كه حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج آقا ري‏شهري اوّلين بار آن را از روايات اسلامي استنباط و استخراج كرده‏اند، عصمت پديده‏اي است كاملاً ارادي و اختياري و اراده انسان در پيدايش آن نقش تعيين كننده‏اي دارد و در انحصار افراد محدودي نيست، بلكه همه مي‏توانند اين ويژگي را در خود ايجاد كنند. نويسنده كتاب (فلسفه وحي و نبوّت) معتقد است تنها اين نظريه مي‏تواند بيانگر فلسفه عصمت باشد. ايشان اين نظريه را در لابلاي روايات استنباط و استخراج كرده‏اند.

بررسي دقيق متون اسلامي و روايات رسيده از ائمه معصومين در زمينه پيدايش ملكه عصمت مارا به اين نتيجه مي‏رساند كه انسان همانطور كه مي‏تواند با زدن واكسن‏هاي ويژه‏اي از پيدايش بيماري‏هاي گوناگون جسمي پيشگيري كند و خود را از آنها مصون نگه دارد مي‏تواند تحت شرايط خاصي و انجام اعمال ويژه‏اي از آلودگي به گناه مصونيت پيدا كند.

هم ريشه بودن تقوا و عصمت

اگر تقوي را به معناي پرهيزگاري نگيريم بلكه به معناي پيدايش ملكه‏اي در انسان بگيريم كه موجب مصونيت انسان از ابتلاء به گناه مي‏شود همين طور كه عدالت و خويشتن داري از گناه است پس هر دو آنها رتبه پايين‏تري از عصمت هستند و عصمت مطلقه شدّت ملكه تقوي و عدالت است. از اين‏رو امام علي(ع) فرمودند: «بالتقوي قرنت العصمة»(2)

آنچه كه نظريه چهارم را تأييد مي‏كند اين واقعيت است كه ملكات نفساني در نتيجه تكرار يك عمل خاص در انسان ايجاد مي‏شوند، چه آن عمل زشت باشد و چه زيبا. اگر يك عمل زشت كمتر به صورت عادت درآيد ملكه پايدار روح مي‏شود تا آنجا كه ديگر ترك آن سخت و شايد غير ممكن شود.

عكس اين مطلب نيز صادق است وقتي انسان مدتي خود را به پاكي و اجتناب از گناهان و اعمال ناشايست عادت دهد بتدريج يك حالت تنفر از كارهاي ناشايست در او ايجاد مي‏شود و اجتناب از محرمات بصورت ملكه پايدار نفساني در مي‏آيد كه همان ملكه عدالت و تقواست، اگر اين ملكه قوّت يافت به عصمت مطلقه نيز مي‏رسد. از اين نيرو در حديث قدسي چنين آمده است «اگر حجاب برداشته شود و مردم آن را ببينند و يقين كنند و همچنينن بهشت و دوزخ را مشاهده كنند و يقيين نمايند هيچ كار زشتي را هرگز انجام نخواهند داد.»

پس معلوم شد كه عصمت انبياء و امامان معصوم معلول وراثت، نژاد و يا جهش ژنها يا امتيازات جسمي و روحي نيست. ضمناً بر اثر سخت‏گيري خداوند نسبت به آنها در وجودشان ايجاد نمي‏شود بلكه بيشتر معلول اراده و انتخاب آنها و در اثر تلاش‏هاي پيگيرانه و فداكاري‏هاي بي‏دريغ آنان در راه خداوند سبحان است. بطور خلاصه مي‏توانيم بگوييم: «عصمت، معلول حسن انتخاب است نه حسن انتخاب معلول عصمت.»

نفس ائمه در جامعه اسلامي

1- امام معصوم به منزله قلب و مغز در پيكر انسان است. در بدن انسان دستگاههاي مختلفي وجود دارند كه هر يك در انجام وظيفه خاص به خود مشغول فعاليت است. مث‏لاً چشم براي ديدن ،گوش براي شنيدن، و دست و پا براي گرفتن است ولي همه آنها نيروي خود را از نظر مادي از قلب مي‏گيرند. اگر يك لحظه قلب از فعاليت بايستد اين اعضاء زنده و شاداب بصورت مرده و راكد در مي‏آيند و تمام خواص خود را از دست مي‏دهند .

شخص مسني را در نظر بگيريد كه خواهر يا مادر خود را بجاي عيال خود مي‏گيرد و مي‏خواهد با او جماع كند و يا در انظار عمومي لخت و عريان به راه مي‏افتد و نمي‏تواند صورت راهي راكه سابقاًدر قواي خود محفوظ داشته با اين راه فعلي نمي‏تواند تطبيق بدهد. او نمي‏تواند حكم به عدم جواز حركت در انظار عمومي بدهد، چرا؟ ضمن اينكه همه قواي لامسه، ذائقه، سامعه، يا باصره و... را دارد، ليكن چون دستگاه كنترل و تنظيم او خراب شده است نه تنها نمي‏تواند از اين حواس و قوا بهره برداري كند بلكه بر عكس آنان را در راه هلاكت و فساد صرف مي‏كند.

نقش امام در جامعه

در يك جامعه اسلامي امام نقش قلب و مغز را در بدن انسانها ايفا مي‏كند. كار امام در جامعه تنظيم امور و تبديل قوا و حل و فصل اختلافات ايجاد شده در بين مردم از تعديات به حقوق فرد و اجتماع است. او همه افراد جامعه را به سوي كمال رهبري كرده و آنها را به قرار خود حالشان از سرمايه حيات مادي و معنوي بهره‏مند مي‏كند. ديگر كار او برقراري عدالت است تا جامعه از هم گسيخته نشود.

لزوم امام معصوم در جامعه، امام تنظيم كننده روابط انساني در جامعه است. او حتماً داراي فكري صائب، انديشه‏اي توانا و قوائي متين باشد تااز اين رهگذر بر اعمال و كردار امّت نظارت و بازرسي نمايد. فقط به اين ترتيب است كه مي‏توان در جامعه نظم و عدالت را برقرار كرد.

سؤال اين است: آيا اگر امام خودش جايزالخطا و معصيت كار باشد و در انديشه‏اش مثل ساير افراد خطا و معصيت راه پيدا كند، مثل آنها دچار هزاران خطا و اشتباه شود، مثل آنها بوالهوس و شهوت ران باشد مي‏تواند با اين حال در جامعه نظم و عدالت برقرار كند و بين افراد صلح دهد. حق هر ذي حقي را به صاحبش برساند، اختلافات مردم را رفع كند، جلوي تعديدات را بگيرد و تمام افراد را قوه حيات و نيروي زيست بدهد؟ به هر كسي به اندازه استعداد و نيازش او را به معارف و حقائق آشنا كند؟ موارد اشتباه و خطا آنها را در سلوك راه خدا و رسيدن به مقصد كمال يك به يك به آنها گوشزد كند؟

بنابراين لازم است رهبر و رعيم جامعه مسلمين معصوم بوده و سپري از هرگونه گناه و لغزشي باشد و با فكر عميق و وسيع خود وسيله‏اي ---- به انوار الهيه و ---- منور به تأييدات غيبي به اعمال و رفتار و حتّي بر خاطرات قلبي هر يك از افراد جامعه اسلامي نظارت كند.

2- رساندن افراد و جامعه به كمال مطلوب

«عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً الّا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً ليعلم ان قد بلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصي كلّ شيئي عدداً» . (سوره جن آيات 26 تا 28)

انسان همان طور كه اعضاء و جوارح مختلفي دارد، غرائز و صفات متفاوتي نيز دارد. مانند غضب، ميل بطعام، حب نفس، دفاع از نفس و سائر لذائذ.

اگرانسان هريك از صفات فوق الذكر رادر جاي خودش مصرف نكند و به اندازه معين بكار ببندد مثلاًميل بطعام خودش را درست مصرف نكند ضررها خواهد ديد و چه بسا موجب هلاكت او شود. امر وضعيت در صورت بكار بستن دستگاه تنظيم كننده عقل و ادراكات حسي پيش مي‏آيد. مثلاً اگر شخصي در حال غذاخوردن بخواهد خيلي لذّت ببرد بي حد و حساب غذا خواهد خورد و مسلماً از پا در خواهد آمد، همچنين است سرنوشت كسي كه در اعمال غريزه جنسي از عقل خودش پيروي نمي‏كند.

غريزه خدا خواهي و نيل به كمال مطلوب هم يكي ديگر از غرائز است، تازماني كه انسان به اين مطلوب نرسد آرام نمي‏نشيند و براي وصول به اين مقام او احتياج به مجاهده بانفس دارد.

اخلاص در عمل تنها راه رسيدن به مقصود مي‏باشد. «فمن كان يرجوا لقاء به فليعمل عملاً صالحاً ولا يشرك بعبادة ربه احداً» . (كهف - 110)

انسان مجاهده گر با نفس از وسوسه‏هاي نفس و تزئينات ابليس روي گردان بوده و دل را بخدا مي‏سپارد. خواص شيطاني را از ضمير خود بدور ريخته و قفسي مضطرب و متحرك خود را باياد خدا آرام مي‏كند او بااين كار به سر منزل اخلاص رسيده و سپس از مخلصين مي‏شود. بطوري كه در تمامي كارها از اعمال عبادي و غير از آن غير از خدا هيچ نمي‏بيند. چه زيباست كلام اميرالمؤمنين علي(ع) كه گفت: «به خدا هيچ كاري را انجام ندادم الا اينكه اوّل، وسط و آخر او خدا را ديدم.» همه كارهاي اين انسان مخلص مثل امام علي (ع) خالصاً بوجهه الكريم است، در اين مرحله است كه افكار و خيالات به انسان روي مي‏آورند. حتّي در خواب هم او را راحت نمي‏گذارد. اينجاست كه دل را بايد به ذكر حضرت حق مشغول داشت و بسيار مجاهده كرد، بايد در هر لحظه از خواسته‏ها و منويات شخصي دست برداشت و رضاي حق تعالي را به رضاي خود ترجيح داد. در اين صورت است كه كم كم همه مراتب شخصيت‏طلبي و استكبار و استقلال‏طلبي اين انسان مجاهد ضعيف و زايل مي‏شوند، از خود پرستي به سوي خداپرستي هجرت مي‏كند. حقيقت عبوديت را در خود مشاهده و مكاشفه مي‏كند، قلبش آرام مي‏گيرد و وسوسهاي شيطاني ديگر به او راه پيدا نمي‏كنند. ساير خواص هم بااجازه او وارد دلش مي‏شوند.

طبق آيات قرآن اين گونه افراد داراي خصوصيات منحصر بفردي بشرح زير هستند:

اولاً شيطان و نفس اماره به آنها دسترسي ندارند و از آنها كاملاً مأيوس شده است و نمي‏تواند به اندازه سر سوزني در دل آنها راه پيداكند. «ولاغوينّهم اجمعين الّا عبادك منهم المخلصين» . (حجر - 40 )

اين چنين افرادي دائماً مصون در حرم امن الهي بوده و از هر گناه و غلي و قولي و فكري و سري در امان هستند. ضمناً آنها هرگز خطا و اشتباه نمي‏كنند. گوش آنها گوش حق، زبان آنان زبان حق، چشم آنان چشم حق است و تمام اعضاء و جوارح آنها متعلق به خداي سبحان است.

مسلماً واردات قلبي آنان باذن خدا به امر اوست. اين واردات همان چيز هائست كه ضمير آنان از عوالم بالا تلقي مي‏كند اعم از وحي و شريعت و ادراك مطالب كلّي و علوم حقيقي. آنها چون از عصمت برخوردار مي‏باشند (منظور معصومين مي‏باشد) بر اسرار و امور غيبيّه كه شأن پيغمبران است مطلع و آگاهند. ثانياً چون فكر آنها وسعت يافته و از تمام مراحل هستي عبور كرده مي‏توانند خدا را آنطور كه شايسته پرستش است، پرستش و ستايش كنند.

«سبحان الله عما يصفون الّا عبادالله المخلصين.» (صافات - 61)

تمام موجودات در ستايش و تسبيح شان اعتراف مي‏كنند بعدم وصول حمد و ستايش‏شان به بساحت قدسي الهي لذا منش هر حمد ستايش باري تعالي ذات اقدس الهي را برتر و بالاتر از اين ستايشها مي‏دانند.

اما بندگان مخلص خدا كه هيچ جنبه هستي به خود در آنها مشاهده نمي‏شود بلكه هستي آنها هستي خود خداست مي‏توانند خدا را آنچنانكه شايسته اوست پرستش و ستايش كنند.

ثانياً براي آنها سؤال و كتابي وجود ندارد. سؤال قبر و نكير و منكر و حشر و غرض براي آنها نيست.

براساس آيه «كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال و الاكرام» . (الرحمن - 27)

همه موجودات روي زمين فاني و هلاك مي‏شوند مگر وجهه الله، وجه الله كساني هستند كه خداوند نمي‏خواهد بواسطه نفخ در صدر بميرند، اينهاهمان هستند كه خداوند بر ايشان جزاي محدود و محبتي را در بهشت قرار نداده است چرا كه هر چه از نعمتهاي بهشتي به آنها بدهند كم است. آنها از هر جهت غير از ساير بندگان خدا هستند. آنان مصون به صيانت حضرت ذوالجلال بوده و هيچ آفتي از گناه و معصيت كه لازمه تسلط يافتن شيطان باشد در آنها نيست.

از آيات مباركه‏اي كه در آغاز بحث عنوان شد، (آيات 26 الي 28 سوره جن) چنين نتيجه‏گيري مي‏كنيم.

1- اين آيات درباره مقام و منزلت مخلصين مي‏باشد.

2- مخلصين از هر جهت با ساير بندگان خدا فرق مي‏كنند.

2- آنها مصون به صيانت خدا بوده و هيچ آفتي از گناه و معصيت كه لازمه سيطره شيطان است در آنها وجود ندارد.

و اين معني عصمت از گناه است كه خداوند در قرآنش مي‏فرمايد: تا كه حضرت را از ابتلاي به گناه با زليخا حفظ كرديم بعلت آن بود كه او از مخلصين بود، «كذلك لنصرف عنه السوء و الفهشاء انه من عبادنا المخلصين.»

پس هر كه مخلص شد از هرگونه زشتي و منكري در امان الهي است. و چون حيات او يك حيات حق شده از عالم مقدار عبور كرده و خواص مغيره و مبدله نفس ديگر دراو نيست. بنابراين در دريافت فهم و اجراء معارف الهيّه و تبليغ و تحويل اين معارف به قوم خودش داراي مقام عصمت است. مطابق (آيات 27 و 28)، «يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم أن قد أبلغوا رسلت ربهم و احاط بمالديهم و احصي كل شي‏ء عددا» ، چون قلب اين آدم مخلص از گزند شيطان محفوظ است معارف الهيه راهي بطور كه أخذ نموده در خود نگهداشته و تحويل مي‏دهد و اين مرحله عصمت در تبليغ و رسانيدن احكام و معارف است. (عصمت پيامبر)

اما مرحله عصمت از معصيت --- از يعني آيه استخراج مي‏شود و آن اينست كه اگر پيامبر يا امامي كه جانشين او است گناه كند يا گناه خودشان مرخصي بودن حكم الهيّه‏اي راكه با عصمت خودش آنرا نگه داشته اعلام مي‏نمايد و چون باگفتار خودش آنرا نگه داشته اعلام كرده است پس امام دعوت به متناقضين نموده است در متناقضين يك طرف مسلماًباطل است. نتيجاً اين چنين امامي بر طبق آيه شريفه «و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا» ، نمي‏تواند مردم را به سوي خدا هدايت كند كه در اينصورت نقض عرض خداوند خداوند خواهد شد.

 

منابع:

1- امام‏شناسي (جلد اوّل) تأليف علامه سيد محمد حسين حسيني طهراني.

2- الميزان (جلد 32) تأليف مرحوم علامه طباطبائي.

3- تفسير نمونه (جلد 17) تأليف آيت ا... ناصر مكارم شيرازي.

4- وحي و نبوّت تأليف حجت الاسلام و المسلمين محمدي ري‏شهري.

5- دروسي عقايد اسلامي، چاپ عقيدتي سياسي ارتشي جمهوري اسلامي.

 

1) اقتباس از تفسير نمونه، ج 17، ص 299.

2) عزر الحكم، حديث 4216 .


| شناسه مطلب: 79844