متن کامل

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم     اشاره‏ اندیشه ی عصمت نزد ادیان الهی از جایگاهی ویژه برخوردار است،از این رو می‏توان ادعا کرد که قدمت آن به درازای عمر بشر است؛از آدم (ع)تاخاتم (ص)پیامبران(ص)و از امیرمومنان تا امانم زم



بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

 

 

اشاره‏

انديشه ي عصمت نزد اديان الهي از جايگاهي ويژه برخوردار است،از اين رو مي‏توان ادعا كرد كه قدمت آن به درازاي عمر بشر است؛از آدم (ع)تاخاتم (ص)پيامبران(ص)و از اميرمومنان تا امانم زمان (عج)...ليكن تا قرن دوم هجري به دنبال بر آمدن لحظه‏هاي كلامي چالش فرق مسلمان در باب خلافت اسلامي و امانمت الهي معصومان (ع)،اين تفكّر به مسأله‏اي جنجال برنگيز ديگرسام شد...در اين جستار برآنيم تا نگاهي گذرا براين مسأله كلامي بيندازيم.

عصمت شناسي

 

عصمت در لغت‏

خليل،ككهن تربن فرهنگ نويس عرب،معناي عصمت را اين گونه برمي نمايد:العصمة ان الله من اي يدفع (1)آن گاه براي ستردنِ جوانه‏يِ جبرانكاري از پديده‏يِ عصمت،بي درنگ مي‏نويسد:«و اعصمتُ بالله أي امتنعتُ به من الشرِّ»(2) با زيرا متناع ورزيدن به وضوح تمام نشانگر اختيار است و بدين سان مي‏توان براحتي به اين نتيجه ي منطقي رسيد كه عصمت،برآيند اعتصام است و اعتصام از كنشهاي اختياري انسان است.همو استعصام و إعصام را به ترتيب به معناي خود داري -(خود نگه داري)و پناه بردن به چيزي براي خوداري و امتاع،گزارش كرده است.(3)

واژه شناس ترگ،ابن فارسي نيز براين باور است كه واژه ي عصمت تنها يك معنا دارد:امساك،منع و ملازمت(باز ايستادن،باز داشتن و پيوستگي دائم)وي تفريح مي‏كند كه اين سه يك مفهوم بيش نيست و عصمت نيز بدين معناست.سخن او را بياورم:

«(عصم)العين و الصاد والميم أصل واحدٌ صحيحٌ بدلّ إمساكٍ و منعٍ و ملازمةٍ. و المعني في‏ذلك كله واحدٌ.و من‏آن گاه معناي عصمت را اين سان مي‏شناسانَد:

(العصمة):أن يعصم الله تعالي عبدة من سوءٍ يقع فيه.و اعتصم العبه بالله تعالي إذا امتنع.و استعصم:التجأ.و تقول‏

العربُ:أعصمت قدرتاً أي هيّأتُ له شيئاً يعتصم بما نالته يدُه‏اي يلتحئ و يتمسّك به.»(4)وي جائي ديگر مي‏نويسد:العصمةُ:كلُّ شيٍ اعتصمت به»(5)

باري،همان كه ملاحظه مي‏شودابن فارسي نيرمانند خلبل واژه ي عصمت را مي‏شناسد،ليكن با تفصيل بيشتر كه بخشي از آن را آورديم.از اين روي توان عصمت را از دو زاوبه نگريست:1.جبرانكاري 2.اختيار گرائي.حال بايد ديد كدامين انگاره درباب عصمت معصومان(ع)منطق و قابل دفاع است،كه در ارائه در اين باره در نگه خواهيم داشت. ناگفته نگذارم كه جبرانكاري عصمت به سلب اختيار مي‏انجامد بر خلاف اختيار انگاري آن به چرا كه مي‏توان ادعا و تصوير كرد كه كسي براي ديگر وسايل انجام كاري را فراهم،ليكن او از شراختيار آن كار را انجام دهد يا وانهد.گزاره ي شماره ي مي‏دهم خليل درصفحه ي 1 و عبارت اخير ابن فارسي در شماره ي يكم اين صفحه بروشني معناي دوم را مي‏نمايانند.

 

عصمت در اصطلاح‏

انگاره ي متكلّمان مسلمان در باب معناي اصطلاحي عصمت يك سان به گونه‏اي كه گاهي ييك مذهب كلامي تعاريف گونه گوني را براي اين اصطلاح به دست داده است.در پي گزارش كوتاه از تعاريف ايشان را مي‏آوريم.بنگريد:

الف - لطف انگاري

معتزليان و امامان،كه در ددانش كلام به عدليه شهره‏اند،براين باورند كه عصمت لطفي است از سوي پروردگار بر مكلّف كه وي را از لغزيدن به وادي زشتي‏ها و وانهادن طاعت و سر پردگي به خداوند باز مي‏دارد در حالي كه مكلّف توانايي انجام گناه را دارد.

سخن ابن أبي الحديد معتزلي را بياورم:

«قال أصحابنا:العصمة لطفٌ يمتنع المكلّف عند فعله من اختياراً»(6)

فاضل مقداد،كه از متكلّمان و فقيهان پرآوازه ي شيعي در قرن هشتم و نهم است،اصطلاح عصمت را اين سان برنموده است:

«الحقّ أنّ العصمة عبارةٌ عن لطف يفعله اللّه تعالي بالمكلّف بحيث لا يكون له (مع ذلك)داعٍ إلي ترك الطّاعة و لا إلي فعل المعصية مع قدرته علي ذلك(خ ل عليها)»(7)

البته پيدايش اين لطف براي معصومان(ع)در گرو پيدايش ويژگيهايي است،تا كسي براين پندار نرود كه لطف الهي بي هيچ شرط و زمينه‏اي پيشين در سرزمين جان آن سر بر آورد؛از اين رو تصريح كرده است كه پديده ي لطف در گرو پديداري اوصافي است كه در پي مي‏آيد:

1. برخورداري جان و تن از ويژگي اي كه معصوم را سر كشي و معصميت باز دارد؛

2. آگاهي از زشتي گناه و زيبائي ونيكويي طاعت و پرستش؛

3. تأييد اين دانش و آگاهي به كمك وحي يا الهام؛

4. مؤاحّده و باز خواست بي درنگ در صورت وانهادن كارهاي نيكو و غير واجب.(8)

ب - علم انگاري

شماري ديگر از متكلمان بر اين اعتقادند كه عصمت از سنخ علم و دانايي است؛بدين معني كه دارنده ي آن از زشتي نافرماني به گونه‏اي آگاهي دارد كه باطن آن را مي‏بيند و از آنجا كه باطن گناه نفرت آور و چندش زاست،او را از لغزيدن در وادي آن باز مي‏دارد يعني معصوم به كمك علم و آگاهي در عمل نه تنها كشش و گرايش به گناه ندارد،بلكه گناه پديده‏اي نفرت آور در ذهن و جان او جلوه مي‏كند.بر آيند اين آگاهي آن است كه فرمانهاي الهي را به مخاطبان،آن گونه كه هست،ابلاغ مي‏كند؛زيرا اگر چيزي از آنها بكاهد يا بر آنها بيفزايد دچار گناه دروغ مي‏شود و فرض آن است كه معصوم و شخصاً پيامبران (ع)باطن اين گناه مي‏بيند،از سوي ديگر بر خداوند است كه پيامبر نا صادق را تأييد نكند،بلكه او را به پيامبري نگارد و فرضاً اگر كسي در آغاز از ويژگيهاي امر از پيامبري بر خوردار بود،ليكن به گاه انجام مسؤليت،از راه به كژ راهه گرويد بر خداوند است كه او را در انجام اين كار ناكام كند؛چرا كه تصديق دروغ گو،كاري زشت وقبيح است.افزون بر ابلاغ درست پيام،در كنشهاي شخص خود نيز در دامن گناه فرو نمي‏غلتد.

 

 

نقد نظريه ي علم انگاري

به نظر مي‏رسد كه برداشت علم انگاري از عصمت داشتن تا حدودي پذيرفته باشد،ليكن اين تلقي به هيچ روي بدين معنا نباشد كه دارنده ي عصمت به دليل وقت اين صفت با علم و يا حتي رابطه ي اين همانا آن دو(علم و عصمت)،از ارتكاب نارواها چه گناه و غيره آن - خود را مصون دارند؛زيرا«علم»،ماهيتي واقع نما دارد نه واقع گرد،و حال آنكه بر آيند عصمت،واقع گرايي است يعني معصوم به دليل آگاهي از تباهي و تباه گري ماهيت گناه از انجام آن تن مي‏زند نه اينكه مي‏داند و نمي‏لغزد.

افزون بر اين برخي از طرفداران اين نظريه سخني يكسان در اين باب ندارند.در مثل گاهي از عصمت به موهبت،ديگر گاه به معرفت قبلي،گاه دگر به علم و فرجا بين تعبيرشان روح القدس است؛به اين دليل كه در روايت از عصمت به روح القدس(ع)تعبير شده است.(9)

اگر روح القدس (ع)راهبر معصومان(ع)است،عصمت براي آنان فضل و افتخار و كمال به حساب نمي‏آيد؛زيرا به تعبير خواجه ي شيراز:

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند،آنچه مسيحا مي‏كرد.(10)

ج - حبّ انگاري

برخي ديگر از عالمان،عصمت را اصطلاحاً به محبّت الهي در دل معصومان معنا كرده‏اند .بر اين اساس آنان دلهايي آكنده از دوستي خداوند دارند و اين حالت،ايشان را از انجام گناه باز مي‏دارد.

نقد:

ليكن اين ديدگاه هم قابل پذيرش نيست جز آنكه پيشتر پاسخي در خور براي اين پرسش فراهم و عرضه كند و آن اينكه:خاستگاه اين محبت چيست به ديگر سخن:آيا اسباب و عللي كه به دوستي معصومان و ذات باري مي‏انجامد با اختياري بودن عصمت در چالش است يا خير

د - خِرِد انگاري

شماري از انديشه وران بر اين باور رفته‏اند كه خاستگاه عصمتِ معصومان،فرازمندي نيروي خرد ايشان است به گونه‏اي كه ديگر قوا(غضب و شهوت)را مهار و منقاد خويش مي‏كند.

از ديگر سوي ويژگي نيروي خرد گرايش به خوبي‏ها و طاعات است نه زشتي‏ها و نافرماني خداوند.

حكيم لاهيجي انگاره ي خرد انگاري عصمت را به حكيمان(فيلسوفان مسلمان)نسبت مي‏دهد.وي در اين باره چنين آورده است:

«بدان كه طريقه حكما ثبوت اين مطلب در كمال ظهور است؛چه... جميع قواي نفساني مطيع و منقاد عقلند و عقل من حيث هو عقل،ممتنع است كه اراده ي معصيت و فعل قبيح از او صادر گردد.و مراد از عصمت غريزه‏اي است كه با وجود آن دواعي بر معصيت صادره نتواند باشد با قدرت برآن،و اين غريزه عبارت از قوّت عقل است،به حيثيتي كه موجب قهر(مغلوب شدن)قواي نفساني شود.»(11)

نقد خرد انگاري عصمت

اين ديدگاه هم با اين پرسش‏ها روبروست كه آيا نيروي خرد گرايش هم دارد يا تنها به داوري درباره ي يافته هايش يا آنچه بر وي عرضه مي‏شود محدود مي‏شود آيا عقل غريزه و ميلي باطني است يا قوه‏اي مدرك آيا نيروي عقل راهنماي انسان است يا وادار كننده ي او به انجام يا وا نهادن اموري كه پسند و ناپسند اوست

به فرض كه بپذيريم عقل مايل به خوبي ها و طاعتهاست،امّاپرسش اين است كه چرا اين تمايل تنها در افرادي اندك به عصمت مي‏انجامد و ديگر انسانها به مرحله ي عصمت نمي‏رسند راز محرومّيب آنان از اين پديده ي فرّخ پي چيست

از اين رو به نظر مي‏رسد كه اين نگرگاه نيز نمي‏تواند توجيهي مقبول و خرد مندانه براي پديده ي عصمت باشد.

ه. اراده انگاري

نظر گاهي ديگر در تبيين چيستي اصطلاح آن است كه عصمت بر خاسته از اراده و انتخاب است.طبقاً مراد از انتخاب،گزينش خوبيها و بايستگي هاست كه فرجام آن،آراسته شدن به شايستگي هاست.طرفداران اين نظريه براين باورند كه انسان با انتخاب كارهاي نيكو و پرهيز از كارهاي ناروا و تكرار اين شيوه در زندگي به مرحله‏اي بالاتر به نام تقوا مي‏رسد.استمرار تقوا به دستيابي به يقين مي‏انجامد وآن گاه كه انسان به يقين رسيد به نقطه ي اوج تكامل انساني دست يافته است در اين صورت،او نه تنها حقايق هستي را مي‏داند،بلكه آنها را مي‏يابد و لمس مي‏نمايد.(12)

نقد

دخالت اراده و گرينش در فرا چنگ آوردن عصمت نكته‏اي در خور است،ليكن جاي اين پرسش هست كه علم در اين فرآيند چه نقشي دارد مگر نه اين است كه اگر گزينش از سر علم و آگاهي نباشد،اي بسا انسان را دچار موانع و مشكلات طاقت سوزي كند كه نه تنها او را از روند تكاملي باز دارد،بلكه آن سان لغزاننده باشد كه وي سر نگون و به انواع شقاوتها و معصيتها مبتلد نمايد

و- علم و اراده انگاري

برخي از انديشه وران عصمت را برآيند دو عنصر علم واراده دانسته‏اند و بر اين باورند كه بدون اين دو عنصر يا يكي از آنها،ملكي ي عصمت پديد نخواهد آمد.بنگريد:

«منظور(از عصمت)اين است كه شخص،داراي ملكه نفساني نيرومندي باشد كه در سخت‏ترين شرايط هم او را از ارتكاب گناه،باز دارد ملكه‏اي كه از آگاهي كامل و دائم به زشتي گناه و اراده قوي بر مهار كردن تمايلات نفساني،حاصل مي‏گردد.(13)

تنظيم پلكاني و منطقي اين ديدگاه چنان است كه مي‏آيد:

1 - انسان فطرة كمال خواه است و براي رسيدن به كمال تلاش مي‏كند؛

2 - گزينش راهِ دستيابي به كمال،اختياري است كه انسان به كمك عقل و روحي آن را شناسايي مي‏كند؛

3 - سير و حركت اختياري مشروط به دو عنصر بنيادين است:علم و اراده؛

4 - تراز علم و آگاهي در همه ي انسانها يكسان نيست؛از اين رو بيم كژ روي و وانهادن آموزه‏هاي سرشتي و فطري به فرا خور آگاهيهاي انسانها منتفي نيست؛

5 - اراده و توان مديريت و تدبير خواسته‏ها نيز در همه ي انسان هم تراز نيست؛بر آيند اين نكته چنان است كه شماري قله‏هاي كمال رافتح مي‏كنند و شماري ديگر به چاه گمراهي فرو مي‏غلتند؛و روي آورد اين دو گروه به هيچ روي با اختيار آنان در تضاد نيست؛زيرا حسن الاختيار و سوء الاختيار لانيافيان الإختيار؛

6 - اراده و توان تصميم‏گيري از قواي تقويت پذيرند و با عواملي مانند تمرين،عمل به آموزه‏هاي ديني و رياضتهاي شرعي مي‏توان ضريب اراده و تصميم‏گيري را افزايش داد.

7 - دست يابي به عصمت ويژه ي پيامبران نيست بلكه امامان (ع)و ديگر انسانها كاملي را مانند فاطمه(س)،مريم و ديگر افراد بشري را در بر مي‏گيرد به شرطي كه به شروط مربوط عمل شود كه عبارتست از :

الف - آگاهي كامل و دائم از زشتي گناه؛

ب - اراده ي قوي براي مهار كردن تمايلات نفساني.(14)

ناگفته نگذاريم كه برخي ديگر از عالمان و سيره پژوهان نيز براين باور رفته‏اند كه تحقّق عصمت در گرو چهار عنصر است:

الف - فطرت‏

ب - ادراك و ارزيابي كه همان علم و آگاهي است؛

ج - عقلِ آزاد از بند نفس و شهوت و حاكم بر آنها براي راهنمايي و سازماندهي خواسته‏هاي منطقي آن دو.

د - اراده و اختيار مادامي كه بر اثر موانع بيروني اختيار از كف انسان ربوده نشود.(15)

البته از سخنان ايشان بروشني برمي آيد كه عصمت از امور تشكيكي است و انسانها از عصمت را پيروي (تابعي)از تراز دريافت و ادراك آنان در دو ساحتِ«گسترده»و«ژرفا»مي‏داند امّا اصل اوّلي آن است كه همه ي انسانها معصوم باشند؛زيرا خداوند همه ي انسانها را فرمان داده تا همه ي فرمانهاي او را عمل كنند واز همه ي اموري كه به نافرماني مي‏انجامد،بپرهيزند و اين تكليف بيانگر آن است كه هر انساني مي‏تواند معصوم باشد و هيچ معصيتي را مرتكب نشود.از طرف ديگر خداوند هيچ كس را استثناء نكرده است،پس همه مي‏توانند و قدرت بر فرا چنگ آوردن عصمت دارند در نتيجه،قدرت،كه شرط تكليف است براي همه ي انسانها نيز فراهم است به ديگر سخن؛مقتضي موجود و مانع مفقود است.ممكن است اشكال شود كه مواردي در كتاب و سنت وجود دارد كه از انجام طاعات استنثاء شده‏اند پس چنين كساني عملاً نمي‏توانند همه ي طاعت را به جاي آورند،ليكن پاسخ اين است كه موارد استثنايي توسط خداي سبحان صورت گرفته و با استثنائها،معصيتها هم از ميان رفته‏اند.(16)

 

قلمرو عصمت پيامبران (ع)نزد متكلّمان‏

اينك ديدگاه متكلّمان را در باب عصمت انبيا گزارش مي‏كنيم با اين روي آورد كه مهم اين ديدگاهها را مطمع نظر داريم.بنگريد.

1. از رقيان(گروهي از خوازج)

اينان فرقه‏اي از خوارجند كه نام خود را از پيشواي خويش نافع بن ازرق كه ابو راشد كنيه

داشت،گرفته‏اند.عقايد ي بس ناسخته و معارض با اصول مسلّم كتاب و سنّت دارند از جمله اينك امام علي(ع)را كافر شمردند وابن ملجم را در شهيد كردن آن حضرت برحق مي‏دانستند و باري،كفر پيامبران را روا مي‏دانند و بر آنند كه جايز است خداوند پيامبري بفرستد كه مي‏داند پس از نبوتش كافر خواهد شد ونيز رواست كه پيامبري برانگيز كه پيشتر كافربوده و از وي گناههاي بزرگ و كوچك سرزده است.(17)

2. حشويه

حشو در لغت آنچه را كه با آن درون چيزي را پركنند مانند پشم پنبه كه ميان لحاف يا تشك كنند و در اصطلاح ادب كلامي است زائد كه در ميان جمله واقع شود و حشوي كسي را گويند كه در گفتارش حشو بسيار باشد.(18)

اين واژه در اسلام بقي تحقيرآميز است كه برخي متكلّمان معتزلي به«اصحاب حديث»دادند؛زيرا اصحاب حديث غالباً براين باور بودند كه«تجسّم»و«تشبيه»درباره خداوند صادق است.ديگر آنكه حشويه احاديث رسيده از رسول خدا(ص)را بي آنكه در صحت و سقم صدور آنها درنگ و تأمل نمايند،در آثار واقوال خود گزارش مي‏كردند و همه ي ايشان به جبر و تشبيه باور دارند.(19)

حشويه بر اين اعتقادند كه ارتكاب گناهان بزرگ براي پيامبران پيش وپس از بعثت رواست.(20)از اين رو اينان اساساً به عصمت انبياء باور ندارند.يكي از پيامدهاي بس گران حشويان ورود احاديث برساخته و اسرائيليات به حوزه ي حديث اسلام بود به گونه‏اي كه آثار درجه يك آنان از گزند آلودگي به اين احاديث در امان نماند.(21)

3.معتزليان

برآمدن اين مكتب كلامي به عهد عبدالملك بن مردان(86-65ه.)برمي گردد.نام ديگر اين فرقه، است.گويا ميان ايشان دو ديدگاه درباره ي عصمت انبياء هست:

الف - ديدگاه ابو علي جُبّايي كه ارتكاب كبيره را تنها پيش از بعثت براي پيامبران روا مي‏داند.پس از آن؛

ب - ديدگاه قاضي عبدالجبّار كه رأي جُبّايي را ناصواب مي‏داند و خود براين انگاره است كه ارتكاب صغيره،اگر نفرت آور نباشد،براي آنان اشكالي ندارد.(22)

4. اشعريان

اشاعره مكتب كلامي ابو الحسن علي بن اسماعيل اشعري،هستند كه در سال 260 ه.در بصره به دنيا آمد و در 324ه.در بغداد در گذشت.وي از نوادگان ابوموسي اشعري و از شاگردان ابو علي جبّاني است

اشعريان درباب عصمت پيامبران معتزليان دو گرايش دارند.بنگريد:

الف - قوشچي مي‏نويسد:نظرگاه محققان اشعري درباب عصمت انبياء اين است كه ارتكاب كبيره و صغيره برايشان پس از بعثت مطلقاً ممنوع است.البته وي صغيره را به قيد پَست نبودن ياد مي‏كند.يعني براي پيامبران نارواست كه پس از بعثت مرتكب گناه بزرگ و يا گناه كوچكي شوند كه پَست است،امّا اگر صغائر خِسَّت آور عمداً،و به سهواً،از آنان سر زند،اشكالي ندارد.(23)

ب - قاضي اليجي پيشتر از قوشچي دراين باره چنين آورده است جمهور اشعريان براين باورند كه سر زدن گناه بزرگ از پيامبران امتناعي ندارد(24)

5. اماميان

اماميه براين باورند كه ارتكاب و آلودگي به گناه،چه بزرگ و چه كوچك،چه پيش از بعثت و چه پس از آن براي پيامبران نارواست.

سخن فقيه سُتُرگ و متكلم فرازمند و قله سان شيعي،علامه حلّي را بياورم آن گاه كه اين گزاره كوتاه و پر مغز محقق طوسي را به شرح مي‏گيرد:«و يحب في النّبّي العصمة »(25)بنگريد:

«و قالت الإمامية إنهّ تجب عصمتهم عن الذنوب كلِّها صغيرِها و كبيرها»(26)

بيفزايم كه اماميه همين باور را درباره ي عصمت امامان اهل بيت(ع)و حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها دارد.

 

 

 

ادلّه ي اماميان بر عصمت معصومان(ع)

متكلّمان شيعي و ديگر كلامي طرفدار عصمت معصومان (ع)از دير باز براي اثبات اين صفت دلايلي را اقامه كرده‏اند با اين تفاوت كه روي آورد متكلّمان شيعي،به لحاظ گسترده فراگيري عصمت و مصداقهاي آن با متكلّمان مدرسه ي خلفا،تفاوتي ژرف دارد.

نكته ي ديگر آنكه دلايل پيشگفته در آثار كلامي،از سه تا نه دليل در نوسان است؛چرا كه برخي براي اثبات عصمت،سه دليل،(27)بعضي پنج دليل (28)و كسي هم نه دليل (29)ياد كرده‏اند.

دليل يكم:جلب اعتماد مخاطبان

محقق طوسي در تجريد الاعتقاد مي‏نويسد:«و يجب في النبي العصمة لتحصيل الوثوق قيحصل الغرض.»(30)

يعني در پيامبر حتماً وجود عصمت لازم و ضروري است تا مخاطبان او به گفتار و كردار او از سر اعتماد و اطمينان گوش فرا دهند و بر اساس آن عهد كند؛چرا كه اگر مردمان پيشاپيش تعاملي اين گونه با پيامبر نداشته باشند هدف ازبعثت تحقق نمي‏يابد ؛ زيرا هدف بر انگيختن پيامبران هدايت مردمان است و هرگاه خداوند كسي را به پيامبري بر انگيزد كه به سان ديگران مرتكب گناه مي‏شد؛طبيعي است اقتدار لازم را نزد آنان نخواهد داشت و عدم اقتدار و پيشينه ي پاك به سترون شدن كار پيامبران مي‏انجامد و آن اينكه ارجي براي گفتار و كردار وي قائل نيستند در نتيجه به آن عمل نمي‏كنند و كاملاً در گمراهي پيشين خود باقي مي‏مانند واي بسا بر آن نيز بيفزايند؛زيرا برانگيختن انسانهاي ناپاك براي اهداف پاك به نوعي،به مسخره گرفتن آن هدف است و خداوند متعال حكيم است و هرگز چنين كاري زشت را مرتكب نمي‏شوند؛پس پيامبران بايد برخوردار از عصمت باشند.

 

چند پرسش

س 1. آيا براي صحّه نهادن بر گفتار پيامبران پرهيز از دروغ به تنهايي كافي نيست تا در انجام ديگر گناهان قائل به عصمت آنها نباشيم

پاسخ:خير؛زيرا تفكيك ميان گناهان فرضيه‏اي بيش نيست و نمي‏تواند مبنايي متين براي تربيت باشد،كاري كه پيامبران براي هدايت مردمان از آن غايت استفاده را مي‏برند.از اين رو تفكيك پيشگفته دچار اشكالهايي است كه در پي مي‏آيد:

الف - عصمت حالتي است كه اگر در سرزمين جان انسان جوانه زند همه ي گستره ي آن را در بر مي‏گيرد و ديگر جايي براي رويش گياهان هرزه باقي نمي‏ماند؛بدين سان مصوميت از يك گناه و توان ارتكاب ديگر گناهان با حقيقت عصمت سازگار نيست؛زيرا عصمت يعني مصونيت از ارتكاب همه ي گناهان واساساً مُراد از عصمت انبياء فراگيري است:مصونيت فراگير از همه ي گناهان.

ب - اعتماد زوايي ديگر پيامد تفكيك است؛زيرا مردم از كجا بدانند كه مدعي پيامبري با ادعاي صداقت،هرگز دروغ نمي‏گويد در حالي كه ديگر گناهان را مرتكب مي‏شود اساساً اين فرضيه(تكفيك گناهان)،خود ستيز است؛زيرا بخش عظيمي و اي بسا همه ي گناهان به دروغ بسته است آن گاه چگونه مي‏شود كه ادعا كند كه دروغ نمي‏گويد در حالي كه همه ي گناهان را جز دروغ مرتكب مي‏شود!

س 2. جلب اعتماد مخاطبان حداكثر عصمت ظاهري پيامبران را اثبات مي‏كند.آيا همين مقدار براي عصمت آنان كافي نيست تا قائل شويم كه آنان آن گاه كه به خلوت رفتند روا باشد كه آن كار ديگر بكنند

پاسخ:خير؛زيرا اين انگاره از عصمت اعتماد مخاطبان به آنان را كاملاً از ميان مي‏برد؛چرا كه دليلي نيست تا اثبات كند كه پيامبران در گفتارش صادق است؛چه اينكه احتمال ارتكاب گناه نيز يه سخنان وي سرايت مي‏كند و بدين سان اعتماد به اقوال ايشان نيز از ميان مي‏رود.

افزون بر اين اين گونه عصمت،تكلّفي پيش نيست يعني بواقع تعصُّم است نه عصمت،و كاري هم كه بر بنياد تكلّف انجام شود دير يا زود افشا خواهد شد زيرا امور باطل و بي واقعيت،دير پا نيستند.

س 3. جلب اعتماد عمومي فقط عصمت پيامبران را پس از بعثت اثبات مي‏كند نه پيش از آن.آيا اين كافي نيست كه اثبات نمايد كه پيامبران در برهه‏اي از عمرشان مرتكب گناه شده‏اند

پاسخ:خير؛زيرا

اولاً:عصمت - همان سان كه گذشت - بتوانيد آگاهي كامل و اراده ي قوي معصوم است و اين دو عنصر،خلق الساعة نيستند كه پس از عصمت در جان پيامبران رسوخ نمايند بلكه اين دو صف و دو عنصر قوام بخش عصمت،حاصل رياضتها و بي معصومان است و مراد طرفداران عصمت هم عصمت مقطعي نيست بلكه عصمت اكثري و فراگير است.

ثانياً:اگر راه و روش پيامبران و ديگر معصومان پيش و بس از احراز مقام هدايت با هم اختلاف گوهري داشته باشد مخاطبان به هيچ روي به گفتار و كردار وي اعتماد نخواهد داشت؛زيرا اعمال ناشايست او در دوره ي پيش از بعثت،هدايتگري او را تحت تأثير قرار مي‏دهد و به سان تابلويي جلو چشمان مخاطب خود نمايي مي‏كند و مالاً اعتماد زدايي

دليل دوم :عقيم شدن هدفهاي تربيتي

جهت‏گيري كلي دعوت پيامبران و پرورش جان انسانهاست،خداوند متعال از زبان ابراهيم اين سان گزارش مي‏كند:

«ربّنا و اَبعثْ فيهم رسولاً فهم يتلوا عليهم آياتِك و يعلّميهم الكتابَ و الحكمةَ و يزكيّهم أنك‏أنت العزيز الحكيم» (31)

«پروردگارا،در ميان آنان،فرستاده‏اي از خودشان برانگيز،تا آيات تو را بر آنان بخواند،و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه شان كند؛زيرا كه تو خود شكست‏ناپذير و حكيمي.»

باري،هر چند تربيت شفاعي بي تأثير نيست اما بايد دانست كه«دو صد گفتار نيرزد به نيم كردار»(32)

و آن گاه كه گفتار و كردار درهم آميزند ميوه‏اي مطرّا به نام تربيت ديگران چهره ي بندد و اگر جز اين باشد به و اگر ايي مخاطبان از پيرامون پيامبران مي‏انجامد و بر همين اساس است كه در قرآن گرامي مي‏فرمايد:

«يا أيهّا الّذين امنوا لم تقولون مالاتفعلون !كبر متقتاً عند الله أن تقولوا مالا تفعلون» (33)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد،چرا چيزي مي‏گوييد كه انجام نمي‏دهيد نزد خداسخت نا پسند است كه چيزي بگويند وانجام دهيد.

نتيجه دليل دوم اين است كه تربيت ديگران در گرو هماهنگي گفتار و كردار است پس پيامبران كه بزرگترين مربيان بشرند بايد در سرتاسر حياتشان برخوردار از عصمت باشند تا بتوانند ميان قول و فعل خويش هماهنگي برقرار نمايند.

البته اشكال بسا كساني باشند كه پيامبر و امام نبوده‏اند و چنين حالتي داشته‏اند؛زيرا بيشتر آورديم كه اصل اوّلي آن است كه انسانها همه معصوم باشند،هر چند محال عادي است،ليكن محال ذاتي نيستند،اساساً در منظومه ي تربيتي اسلام دامنه ي تكامل انسان از خاك تا افلاك است هر چند انسانها با سهل انگاري و ديگر عوامل باز دارنده،از سر اختيار اين مهم را وا مي‏نهند و در چنبر خود خواسته ي موانع گرفتارمي آيند و از راه باز مي‏مانند و«نا خوانده نقش مقصود»جهان را به سر مي‏آورند.

 

نسبت عصمت و اختيار

ممكن است اين پرسش در ذهن جوانه زندگي آيا عصمت،اختيار را از كف معصوم مي‏ربايد

اگر چنين باشد،عصمت فضيلتي براي معصومان نخواهد بود.

پاسخ اين است كه عصمت به هيچ روي اختيار را از معصومان سلب نمي‏كند؛زيرا گذشت كه يكي از دو ركن عصمت،اراده ي نيرومند معصوم است و اراده جايي مهنا دارد كه پاي گزينش و اختيار در ميان باشد.تصوير اين مسأله چندان بغرنج نيست،زيرا در مَثَل براي افراد از جامعه در برخي امور،عصمت نسبي برخاسته از دو عنصر پيشين است،به وجود مي‏آيد مهندسي را فرض كنيد كه در مسائل برق تخصص گرفته است چنين شخصي هرگز به خود اجازه نمي‏دهد كه سيم‏هاي سختي را كه حامل جريان برق است با دست برهنه لمس نمايد در حالي كه قطعاً مي‏تواند اين كار را انجام دهد معصوم نيز بر انجام نافرماني است،امّا از سر اراده و آگاهي پيشين اين كار را انجام نمي‏دهد.

به قول علامه طباطبايي عصمت ملكه‏اي است كه طبيعت انسان را به هيچ روي ديگر سان نمي‏كند و انسان به حال اختيار وارده ي خود باقي است چرا كه علم از زير ساختهاي اختيار است يعني تا انسان نداند توان گزينش هم ندارد.اراده فرزند علم است (34)و رتبه ي وجودي فرزند پس از پدر و مادراست.

عصمت در قرآن

خداوند متعال در قرآن گرامي،پيامبران را با لطافت هر چه تمام‏تر به معصوم بودن وصف مي‏كند بنگريد:

1. خداوند در سوره ي انعام پس ياد كردن نام چند تن از پيامبرانش(س)آنان را با وصف هدايتگري مي‏ستايد و از مخاطبان مي‏خواهد كه راه آنان را

«أولئك‏الّذين هدي اللّهُ فَبِهُدا هُم اقتدِهْ» (35)

«اينان كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده است؛پس به هدايت آنان اقتدا كن»

شيوه ي استدلال:خداوند در اين آيه پيامبران را به صفت هدايت شده ياد كرده و ستوده است و اين بدان معناست كه آنان الگوي انسانهايند از ديگر سوي تصوير مي‏كند كه هر كس مشمول هدايت الهي شد، ضلال‏ناپذير است و هيچ چيز و هيچ كس ياراي گمراه كردن او را ندارد آن جا كه مي‏فرمايد.

«و من يُضْلِلِ اللّهُ فماله من هاءٍ و من تهدِي اللّهُ فماله من مُضِلٍّ» (36)

و هر كس را خدا گمراه كرد از برايش راهبري نيست.و هركه را خدا هدايت كند گمراه كننده‏اي ندارد.

از سوي سوم:در جايي ديگر از قرآن مي‏فرمايد:حقيقت و ماهيت عصيان و نافرماني،گمراهي و انحراف از راه راست است بنگريد:ألم أعهد إليكم يا بني آدم أن لا تعبد والشيطان إنه لكم عدوّ مبين.و أن اعبدوني و هذا صراط مستقيم.و نقد أضلّ منكم جِبِلّدٍ كثيراً أفلم تكوفوا تعقلون

«اي فرزندان آدم،مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد،زيرا وي دشمن آشكار شماست و اينكه مرا بپرستيد؛اين است راه راست!و(او)گروهي انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد،آيا تعقّل نمي‏كردند »

نتيجه:پيامبران مشمول هدايت الهي هستند.هركس مشمول هدايت الهي باشد گمراه نمي‏شود.پس پيامبران گمراه نمي‏شوند.(37)

2. «و من يُطِعِ اللَّهَ و الرسولَ فاولئك مع الّذين أنعم اللهُ عليهم من النّبييّن و الصديقين و ااشهداء و حَسُنَ أولئك رفيقاً» (38)

و در آيه‏اي ديگر خداوند كساني را كه به آنان نعمت ارزاني كرده،به مصونيت از خشم خود و گمراهي ستوده است.يعني نه بر آنان خشم مي‏گيرد و نه گمراه مي‏شوند:«صراطَ الّذينَ أنعمتَ عليهم غيِرِ المغضوبِ عليهم و لاَ الضّالّينَ»(39)

شكل منطقي اين آيات چنان است كه مي‏آيد:

- خداوند به پيامبران نعمت داده است؛

- هركس خداوند به او نعمت دهد،نه مورد خشم خدا قرار مي‏گيرد و نه گمراه مي‏شود؛

- پس پيامبران نه گمراهند و نه در خور خشم پروردگار.

 

عصمت در رساندن پيام‏

عموم متكلمان مسلمان براين باورند كه پيامبران در اين مرحله برخوردار از عصمت هستند،جز آنكه از با قلاني(2/403ق)نقل شده كه ايشان خطاي پيامبران را در اين مرحله به نحو سهو و فراموشي ونه عمدي،روا مي‏دانسته است.(40)

عصمت در اين مرحله دو بخش دارد:الف - عصمت از دروغ، ب - عصمت از خطاي سهوي در تلقّي و دريافت وحي و فهم كردن و رساندن آن به مرده.همان سان كه گذشت،دليل تحت عهده‏دار پاسخگويي به اين شبهه است كه هر دو را اثبات مي‏كند.و ديديم كه خواجه نصيرالدين طوسي نيز از آن به نحو عموم سود برد؛زيرا اعتماد كامل به پيامبران جز با اعتقاد قطعي به ايمن بودن ايشان از خطا در تلقّي وحي و تحمّل و گزارش عين آن به مخاطبان نيست؛چه ايمن از خطاي عمدي و چه سهوي.(41)

برخي از آياتي كه عصمت در تبليغ رسالت را اثبات مي‏كنند به قرار ذيل است:

يكم:«و ما ينطق عن الهوي‏.إن هو إلاّ وحيٌ يوحي‏»(42)

دوم:«عالِمُ الغَيب فلا يُظهر علي غيبه أحداً.إلاّن من ارتقي من رسولٍ؛فإنه يَسلُك بين يديه و من خلفه رَصَداً.يتعلمَ أن قد أَبلَغوُا رسالات ربّهم و أحاط بمالديهم و أحصي‏ كلَّ شي‏ءٍ عَدَداً.(43)

شاهد مثالهاي ما در استدلال به اين آيه عبارتهاي ذيل است:

1.من بين يديه؛

2. من خلفه؛

3. أحاط بمالديهم.

افزون بر اين توضيحاتي كه درپي مي‏آيد به روشن‏تر استدلال به اين آيه براي عصمت در مرحله ي تبليغ رسالت كمك مي‏كند:

1. فَلا يُظْهِرُ؛اظهار ازياب إفعال و به معناي اعلام كردن است كه نتيجه ي آن رساندن پيام اعلام شده به مخاطبان است؛

2. «مِنْ» «من رسول»،بياني است يعني خداوند از پيامبرانش خشنود است كه آنان را بر غيب خويش آگاهي مي‏كند؛

3. ضمير در «فإنّه يسلك»به خداوند بر مي گردد؛همان سان كه ضمير مستقر در سيلك نيز به او بر مي‏گردد،افزون بر اين «سيلك»به معناي «يجعل» است(گماردن)

4. ضمائر در عبارت«بين يديه و خلفه»به پيامبر براي مي‏گردد،ليكن بر او از ضمير نخست آن است كه خداوند ميان پيامبران و مخاطبان و نيز(ضمير دوم)ميان خود و آنان(پيامبران)،فرشتگاني را براي مراقبت و نگهباني از وحي و پيام خويش،مي‏گرد تا از لوح محفوظ تا زمين(قلب پيامبران)مصون از گزند باشد و هم از قلب پيامبران تا زماني كه آن را به مردمان ابلاغ مي‏كند و هم آن گاه كه واژه‏هاي وصافي را بر زبان مي‏آورد.(44)

عصمت از خطا در اجراي شريعت و امور عادي

اين بخش نيز يكي از شعبه‏هاي مهم عصمت است و مقصود از آن اين است كه پيامبران مرتكب اشتباهاتي مانند سهو در نماز يا اشتباه در اجراي حدود الهي شوند كه به اصل شريعت بر مي‏گردد.و نيز مراد از عصمت در امور عادي آن است كه ايشان در امور روزمره ي زندگي مرتكب اشتباه شوند به مثل نداند چه فلان كس بدهكار و يا از او طلبكار است.

متكلمان مسلمان نيز در اين باره به تفصير بحث كرده‏اند كه به لحاظ شدن مقاله از حجم اصلي و تعيين شده است طرح آن در اين مجال نيست،ليكن اشارةً مي‏گويم كه اشعريان و اين نوع عصمت را براي پيامبران نمي‏پذيرند؛چراكه صدور گناهان كوچك را از ايشان جايز مي‏دانند؛از اين رو به شيوه ي برتر اين نوع عصمت را برنمي تابند.

اما فرقه ي امامي نيز دو ديدگاه در اين باره دارند:

1. جواز سهو در اين مرحله كه قائل آن شيخ صدوق و استادش محمد بن حسن وليد هستند؛(45)

2. عدم جواز كه مشهور متكلّمان شيعي قائل به عصمت پيامبران در اين مرحله نيز هستند؛بدين سبب بسياري از عالمان اين گروه آثاري ارجمند در اين حوزه بر نهاده‏اند و سهو را درباره ي پيامبر نفي كرده‏اند.علامه مجلسي نيز در (46)نيز اخبار بيانگر سهو النبي را بر رسيده و سيّد عبداله بشّر نيز اين روايات را به نقد كشيده است.(47)

باري،حق آن است كه دليل عقلي اي كه عصمت پيامبران را در زمينه ي تبليغ پيام اثبات مي‏كند،عصمت ايشان از خطاي در اجراي شريعت و امور شخصي آنان نيز اثبات مي‏كند؛زيرا قائل شدن به تفكيك عصمت،به بي اعتمادي مردمان به پيامبران مي‏انجامد و در نتيجه هدف رسالت سترون و عقيم مي‏شود.

 

پاك بودن پيامبران از امور نفرت آور

حق آن است كه پيامبران در اين حوزه هم بايد معصوم باشند و پيراسته از امور سخن محقق بحراني به گمانم براي بيان ديدگاه اماميه و اثبات مطلب بسنده است.بنگريد:

ينيغي أن يكون منزّها عن كلّ أمر ينفر عن قبوله؛أما في خلقه كالرذائل النفانية من الحقد و النخل و الحسد و الحرص و نحوها،أو في خَلفه كالجذام و البََرص،أو في نَسَبه كالزناء و وناءَة الدباء؛لأنّ جميع هذه الأمور صارفٌ عن قبول قوله و النظرِ في معجزته،فكانت طهارته عنها من الألطاف الّتي فيها تقريبُ الخلق إلي طاعته و استمالةٌ قلوبهم إليه»(48)

الحمدللّه اوّلاً و آخراً

مشهد مقدّس 24/7/82 ميرزا عليزاده‏

1) 2و1خليل بن الفرار هيدي،ترتيب كتاب الفين،تحقيق الدكتور مهدي‏المحزوني و الدكتور إبراهيم السّامرائي،- تحصيح الاستاذ أسعد الطّيّب،انتشارات اسوه(التابعة لمنظمة الاوقاف و الأمور الخيريّة،الطبة الأولي‏،1414 ،2/1221- 1220

2) -

3) همان /1220

4) أبو الحسين أحمد بن فارِس بن ذكريّا (م 395 ق.)،معجم مقاييس اللغة،تحقيق عبدالسلام محمّد هارون،مركز النشر،مكتب الإعلام الإسلامي،1404.،4/331.

5) همان /332.

6) عبدالحميد بن أبي الحديد،شرح نهج البلاغة تحقيق محمد أبوالفضل إبراهيم،دار إحياء الكتب العربيّة،القاهرة،1960م.چاپ افت:دار الكتب العلمية،قم،بي تا)،ج 7،ص 8.

7) جمال الدين مقداد بن عبدالله السُّيوري الحلّي إرشاد الطالبين إلي‏ نهج المسترشدين،تحقيق السّيّد مهدي الرجائي باهتمام السيّد محمود المرعشي،منشورات مكتبة آية المرعشي العامة،قم،1405 ،ص‏32-301،ر.ك:علاّمه حلّي (يوسف بن مطهّر)،انوار الملكوت في شرح الياقوت،تصحيح و تحشيه و مقدمه از محمد بخمي زنجاني،انتشارات دانشگاه تهران،1338ش.،195 و عبدالله نعمة،روح التشيع،دار البلاغة للطباعة و النشر و التوزيع،بيروت،بي‏تا و بي چار ص 410، ليكن گرايش ايشان در باب قاعده ي لطف،نگرگاه شيخ مفيد (ره)است كه مي‏گويد:كمال معصومان (ع)در علم و عصمت به گاه نبوي و امامت،قطعي است و پيش از آن قائل به توقف هستيم تصحيح در اعتقادي 316 و روح التّشيّع 415.

8) رك:العلاّمة الحلّي،كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد،تحقيق الأستاذ الشيخ حسن حسن زاده الاملي مؤسسة النشر الإسلامي التابعة عة المدّرسين بقم المشرّفةبي تا،بي جا،ص 365 و جمال الدين مقداد بن عبدالله السُيوري الحّلي،پيشين،ص 301 بااندكي تفاوت به مثل ويژگي سوم واژه ي «الهام»را ندارد كه البته عصمت را در گستره‏اي تنگ‏تر از آنچه خواجه و علامه حلّي بر آن بودند،تصوير مي‏كند؛زيرا با قيد الهام،تصوير عصمت براي غير معصومان نيز امكان‏پذير است هر چند پيامبر يا امام نباشند اما اگر به قيد وحي بسنده شود تنها پيامبران و امامان(ع)را در بر مي‏گيرد؛زيرا مي‏شود غير معصوم،مُلتهم به الهامات رباني باشد اما نمي‏شود وحي براو نازل شود؛چراكه شمار فراواني از مسلمانان بر اين باورند كه فرشتگان،امامان (ع)حّوا،مريم و فاطمه زهرا(سلام الله عليهم اجمعين)معصومند در حالي وحي بر آنان نازل نشده است.براي آگاهي بيشتر ر.ك:الخواجة نصيرالدين الطوسي،تلخيص المحصِّل المعروف بنقد المحَّصل،دارالأضواء،بيروت،الطبقة الثانية 1405 /1985م.،ص 369.بيفزايم كه طوسي اين كتاب را در نقد«محصَّل أفكار المتقدّمين و المتأخّرين من العلماء و الحكماء و المتكلمين»اثرفخرالدين محمد بن عُمَر الازي(606 / 1209/1210م.)تأليف كرده است.

9) علي بن الحسين الموسوي المعروف بالشريف المرتضي،تنزيه الانبيإ،مؤسسة الأعلمي للمطبوعات،بيروت،الطبقة الأولي‏،1412ه./1991م.،ص 29؛سّيد حسين حسيني طهراني،امام‏شناسي،انتشارات مؤسسه ترجمه و نشر دوره ي معارف اسلامي،مشهد،1422ق.،1/80 -79 شيخ جعفراسحاني،الإلهيات،3/162- 159

10) شمس الدّين محمد حافظ،ديوان غزليات حافظ،بكوشش دكتر خليل خطيب رهبر،انتشارات صفي عليشاه،تهران،چاپ بيست و نهم،1380،غزل‏143،ص 193.

11) حكيم متأله علاّمه عبدالرّزّاق فيّاض لاهيجي،گوهر مراد،مقدمه‏از استاد زين العابدين قرباني لاهيجي،سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي،چاپ اوّل تهران،1372،ص 379.نيز ر.ك: سيّد محمد حسين حسيني طهراني،پيشين 80 - 79.

12) محمد تقي شريفي،فلسفه ي وحي و نبوت 219-218.

13) آيه اللّه محمد تقي مصباح يزدي،آموزش عقايد،شركت چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات اسلامي،تهران،چاپ اوّل،1378، جلدي در يك جلد،2/31.

14) براي آگاهي بيشتر،ر.ك:حسن يوسفيان و احمد حسين شريفي،پژوهشي در عصمت معصومان ن(ع)،پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي،چاپ اوّل،1377،ص 63-61.

15) السيّد جعفر مرتضي العاملي،الصحيح من سيرة النبي الأعظم(ص)،الطبعة الرابعة بي جا،1415ه/1995م.،5/192-191.

16) همان /193.

17) ر.ك:ابو منصور عبدالقاهربن طاهر بغدادي،الفرق بين الفرق،به اهتمام محمد زاهدبن حسن الكوثري قاهره، 1948،ص 52 -50؛عبد الكريم شهرستاني ،الملل السخل،تصحيح و تقليق الشيخ احمد فهيمي محمد،3جلد،قاهره، 49 - 1948، ص 110- 109؛ابولحسن علي‏بن اسماعيل‏الأشعري،مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين،طبع مصر،مجلّد اوّل 1950 و مجلّد دوم 1954م.،2/26 و 137.؛عبدالحميد بن ابي الحديد،پيشين،2/136؛جعفر اسجاني،الإلهيات علي هدي الكتاب و السنّة و العقل،بقلم الشيخ حسن محمد مكّي العاملي المركز العالمي للدراسات الإسلاميّة،الطبقة الثانية،2/155 و محمّد جواد مشكور،فرهنگ فرق السلامي،با عقد و توضيحات كاظم مدير شانه چي،بنياد پژوهشهاي السلامي آستان قدس رضوي،چاپ سوم،1375،ص 44-43.

18) حسن عميد،فرهنگ فارسي عميد،مؤسسه انتشارات اميركبير،چاپ هجدهم،تهران،1362،ص 425-424.

19) دكتر محمد جواد مشكور،پيشين،ص 159-158.

20) عبد الجبّار ،شرح أصول /573؛الشيخ جعفرالسبحاني،الإلهيات‏پيشين 2/155

21) براي آگاهي بيشتر،ر.ك:الشيخ محمد هادي معرفة،صيانةالقرآن من التعريف،مؤسسة النشر الإلسلامي،الطبقة الأولي‏،1413،ص 158-157.

22) القاضي عبدالجبّار،شرح الأصول الخمسة،ص 575-573 و الشيخ جعفر السبحاني،پيشين /156-155.

23) قال القوشجي:«المذهب عند محققي الأشاعرة منع‏الكبائر و الصغائر الخسية بعد البعثة مطلقاً و الصغائر غير الخسيسة عمداً السهواً؛ر.ك:شرح التجريد/ 464. الصغائر الخسيسة گناهان است كه نشانه ي پستي انجام دهنده و موجب خفّت و خواري نباشد مانند سرقت يك لقمه نان يا ديگر اشياي پست و ناچيز.ر.ك:اسرار الكلمه 2/402و ناصر مكارم شيرازي،رهبران بزرگ و مسئوليتهاي بزرگتر،پاورقي از علي كرماني،ص 221.

24) لا يمتنع أن يعدر عنهم كبيرة».ر.ك:القاضي الإيجي،المواقف /359 و الإلهيات،پيشين /156.

25) كشف المراد في تجريد الاعتقاد،پيشين /349.

26) همان

27) كشف المراد في شرح تجرد الاعتقاد،پيشين /349.

28) قوشچي،شرح التجريد/358.

29) مواقف/360-359.

30) كشف المراد في تجريد الاعتقاد،پيشين/349.

31) بقره /129.

32) سعدي

33) صف 61/3-2.

34) العلاّمة السيّد محمد حسين الطباطبائي،الميزان في تفسير القرآن،منشورات جماعة المدرّسين في الحوزة العلميّة في المقدّسة،بي تا،11/163.براي آگاهي بيشتر،ر.ك:جعفر السبحاني،الإلهيات،پيشين 2/167- 157.

35) انعام 6/90.

36) يس 36/62-60.

37) زيرا ضلالت و معصيت(گمراهي و نافرماني) يا بگو رابطه‏اي اين همان دارند.

38) نساء 4/69.«و كساني كه از خدا و پيامبراطاعت كنند،در زمره كساني خواهند بود كه خداايشان را گمراهي داشته(يعني)پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همه مانند.»

39) حمد 1/7.«راه آنهايي كه برخوردارشان كرده‏اي،- به آنان نعمت داده‏اي - همانان كه نه در خور خشم‏اند و نه گمگشتگان.»

40) موافق /358.

41) الشيخ جعفر السبحاني،محاضرات في‏الإلهيّات،تلخيص الشيخ علي الربّاني الگلپايگاني،موسسة النشر الإلسلامي الطبقة السابق،1419ه.ص 414،همر،الإلهيات علي هدي الكتاب و السنة و العقل،پيشين،2/173- 172.

42) نجم 53/4و3.«و از سر هوس سخن نمي‏گويد.اين سخن جز وحيي كه وحي مي‏شود نيست.»

43) جنّ 72/28-26.«دانايِ نهان است،و كسي را بر غيب خود آگاه نمي‏كند،جز پيامبري را كه از او خشنود باشد(است)،كه(در اين صورت)براي او از پيش رو و از پشت سرش نگاهباناني برخواهد گماشت؛تا معلوم بدارد كه پيامهاي پروردگار خود را رسانيده‏اند؛و(خدا)بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شماره كرده است.

44) ر.ك:جعفر سبحاني،2/176- 175 و پژوهشي در عصمت معصومان،پيشين /112- 110.

45) من لا يحضره الفقيه ،دارالكتب الإسلاميّة،الطبقه الخامسة، 1/235-234.

46) 17/129-97،باب‏16.

47) حق اليقين 1/129-124 و مصابيح الأنوار2/132.

48) ابن ميثم البحراني المرام في علم الكلام،قم،مكتبه آية الله الغطمي المرعشي النجفي،1398ق،ص 127.


| شناسه مطلب: 79845