متن کامل
عنوان مقاله: چگونگی استقرار خلافت علی(ع) و کسب اجماع واقعی در این خصوص و مقایسه آن با خلفای سهگانه تهیّهکننده: فاطمه فقیه صالحی بِسْم اللّه الرّحمن الرّحیم مقدّمه: مردان بزرگ و شخصیتهای
عنوان مقاله: چگونگي استقرار خلافت علي(ع) و كسب اجماع واقعي در اين خصوص و مقايسه آن با خلفاي سهگانه تهيّهكننده: فاطمه فقيه صالحي
بِسْم اللّه الرّحمن الرّحيم مقدّمه: مردان بزرگ و شخصيتهاي تاريخساز، همان موجآفرينان جوامع بشري هستند كه گاه آنها را به هلاكت و بدبختي و گاه به حيات و سعادت هميشگي رهبري ميكنند. و بيترديد، رهبران آسماني و پيامبران بزرگ خداوند و نمايندگان پاك و وارسته آنان، موجآفريناني هستند كه با موج هدايت بينظير خود، كشتي جامعه را، از طريق پرورش خِرد و منطق و دعوت آدميان به ساختن سراي جاويدان، به ساحل نجات و نيكبختي ابدي رهنمون شده، تمدّني بر اساس پايههاي الهي و انساني پيمي ريزند. اين عظمتآفرينان هميشه عرصه پيكار با پليديها و زشتيها، با روش هدايتيِ خداگونه خود، عزّت و كرامت را براي جوامع انساني به ارمغان ميآورند؛ كه به گواهي تاريخ، هر آنجا كه نور وحي درخشيده است، منطق و خرد آدمي شكفتن گرفته، باعث پيشرفت تمدّن بشري شدهاست. پيامبر اسلام(ص) نوري بود كه در دل ظلمتِ جهل و بتپرستي انسانها درخشيد و جامعه عفريتزده آن روزگاران را با فرشته انسانيّت آشنا ساخت و تمدّني را پي نهاد كه به تصديق همگان، پربارترين و زيباترين تمدّنهاست كه تا كنون، دنيا همانند آن را به خود نديده است. و اگر، و فقط اگر، مسلمانان در مسيري كه حضرتش براي جامعه اسلامي ترسيم نموده بود، گام برميداشتند و از اختلاف و دودستگي، و انانيّت و تعصّب دست ميكشيدند، به يقين و صديقين، تا كنون، در خلال گذشت اين چهارده قرن، ميوههاي شيرينتر و گواراتري از شجره مباركه تمدّن شكوهمند اسلامي برميچيدند و مجد و عظمت خود را در جهان پر از ظلم و فساد، نگهبان ميبودند. امّا افسوس كه پس از رحلت جانگداز پيامبر ختمي مرتبت(ص)، جدال و پرخاشگري، و هواپرستي و مقامطلبي، بر بخشي از مسلمانان چيره گشت و انحراف بزرگي و بس خطرناك در مسير هدايت الهي پديد آمد و خط مستقيم رهبري را آسيب فراوان زد. به راستي، ناخشنودي آنان، براي چه بود؟ و به كدامين علّت، طريق ناسپاسي و طغيانگري اختيار كردند؟ بلي، ناسپاسي و ناخشنودي آنان، به جهت مخالفت با امامي بود كه پيامبر اكرم(ص) در مناسبتها و رويدادهاي مختلف، به آنان معرّفي كردهبود. و سرانجام غمانگيز و اسفبار اين ناسپاسيها و مخالفتها، آن كه سرآمدِ همه پرهيزگاران و مؤمنان، عالمان و دانشمندان، سياستمداران و مدبّران و... و خلاصه بزرگترين رهبران الهي بعد از پيامبر اكرم(ص)، 25 سال كنج خانه نشست و تنها توانست از تفرّق جامعه اسلامي نوپاي آن روز جلوگيري به عمل آورد. و به يقين ميتوان گفت كه جهان آن روز، نه تنها علي(ع) را نشناخت، بلكه حتّي درك گوشهاي از فضائل آن امام بزرگ را نيز نداشت. امّا پس از 25 سال گوشهنشيني، كه به تعبير حضرتش به مانند خاري در چشم و استخواني در گلو بود «و صَبَرتُ و فِي العينِ قَذي وَ في الحلقِ شجي» هنگامي كه انحرافات جامعه از خطّ مستقيم رهبري پيامبر(ص) كاملاً آشكار گشت و مسلمانان آمادگي يافتند تا از دسترفتهها را به دست آورند، به سراغ رهبر واقعي و شخصيت والا و مربّي بزرگ خود رفتند تا او، بار ديگر، به انحرافات پايان بخشيده، حكومت عدل و قسط را همانگونه كه پيامبر(ص) ميخواست، برپا سازد. اگرچه آنان با اين هدف مقدّس، دست بيعت با علي(ع) دادند و ايشان نيز به حكم فرمان خداوند كه به هنگام فراهم شدن زمينه براي برپا خواستن حكومت عدل و قسط، بايد به پا خاست با آنان بيعت كرد؛ ولي انحرافات در جامعه اسلامي به قدري وسيع و گسترده بود كه ترميم آن جز با جهاد و قتال با منحرفان امكانپذير نبود. در پايان خداوند متعال را شكر ميگويم كه مرا توفيق داد اين مقاله را در سال ولايت (منسوب به امام علي(ع بنويسم اميد است مورد قبول پيشگاه حضرت حقّ و مولا اميرالمؤمنين(ع) باشد. «فاطمه فقيه صالحي» 20/ربيع(2)/1421
خلاصه مقاله در اين مقاله در مقام اثبات خلافت حضرت علي(ع) و اجماع واقعي آن هستيم. با مطالعه دقيق تاريخ به اين نكته ميرسيم كه مردم با عشق و علاقه خود به سمت امام علي(ع) متوجّه شدند؛ و خواستار خلافت ايشان شدند. گرايشي كه در مورد خلفاي گذشته نظير نداشت و بعداً نيز مانند آن ديده نشد. هواداران امام(ع) پس از درگذشت پيامبر اكرم(ص) در اقليّت فاحشي بودند و جز گروهي از صالحان از مهاجر و انصار كسي به خلافت او ابراز علاقه نكرد. ولي پس از گذشت ربع قرن از آغاز خلافت اسلامي، ورق آنچنان برگشت كه افكار عمومي متوجّه كسي جز علي نبود. پس از قتل عثمان همه مردم با هلهله و شادي خاصّي به در خانه امام(ع) ريختند و با اصرار فراوان خواهان بيعت او شدند. اهل سنّت مدّعي اين هستند كه خلافت انتخابي ميباشد و خليفه بعد از پيامبر اكرم(ص) به سه شكل انتخاب ميشود: 1) خليفهاي جانشين خويش يعني خليفه بعد را تعيين كند. 2) خليفه به انتخاب مردم تعيين ميشود. 3) خليفه با زور و شمشير و پيروزي نظامي خلافت را به دست ميآورد. ما در اين مقاله ثابت ميكنيم كه خليفه نميتواند به صورت انتخابي باشد بلكه بايد انتصابي و از جانب خداوند تعيين شده باشد. همانگونه كه پيامبراكرم(ص) از طرف خداوند انتصاب شد جانشين و خليفه او نيز بايد از جانب خداوند منتصب شود. همچنين مكتب اهل تسنّن ادّعا ميكند كه خلافت توسط شورا و مشورت مردم صورت ميگيرد. ما ثابت ميكنيم كه خلافت خلفاي سهگانه نه تنها با مشورت و شوراي صورت نگرفته بلكه با تصميم فردي صورت گرفتهاست. در اين مقاله چگونگي به خلافت رسيدن خلفاي سهگانه را شرح ميدهيم كه هيچكدام با اجماع مردم صورت نگرفته و سپس خلافت امام علي(ع) را كه با اجماع واقعي مردم صورت گرفت بيان ميكنيم. به طور خلاصه: در مورد خلافت خليفه اول (ابوبكر) بايد رخداد سقيفه را بيان كرد؛ كه به طور ناگهاني انجام شد كه عمر درباره آن ميگويد: «كانَتْ بَيْعَة ابابكر فَلتَةً وَقَي اللّه شَرَّها». و در مورد خلافت خليفه دوم عمر كه تنها ابوبكر هنگام مرگ وصيت كرد كه عمر جانشين او باشد؛ نه مشورتي در كار بود و نه اجماع مسلمين. و در مورد خلافت عثمان كه باز شوراي ششگانه تشكيل داد و آن شرط كه پيروي از طريقه شيخين است گذاشت و باز مانع خلافت حضرت علي(ع) شد. اما شور و شوق و رغبت مردم براي خلافت حضرت علي(ع) را بايد در خلافت عثمان و رفتار او با نيكان صحابه و بذل و بخششهاي بيجاي او و سپردن حكومت به دست افراد ناشايست از بنياميّه جستجو كرد. در تاريخ خلافت اسلامي هيچ خليفهاي مانند علي(ع) با اكثريت قريب به اتّفاق آراء برگزيده نشده و گزينش او بر صحابه و نيكان از مهاجر و انصار و فقها و قرّاء متّكي نبودهاست. اين امام علي(ع) است كه خلافت را از اين راه به دست آورد و به عبارت بهتر زمامداري از اين راه به علي(ع) رسيد. امام(ع) در يكي از سخنان خود كيفيت ازدحام و استقبال بيسابقه مردم را براي بيعت با او چنين توصيف ميكند: «حَتّي اِنْقَطَعَتِ النَّعلُ وَ سَقَطَ الرّداءُ وَ وطِيءَ الضَّعيفُ و بَلَغَ مِنْ سرورِ الناسِ بِبَيْعَتِهم اِيّايَ اِنْ ابْتَهَجَ بِها الصَّغيرُ وَ هَدَجَ اِليها الكَبيرُ وَ تَحامَلَ نَحْوَها العليل وَ حَسَرَتْ اليها الكِعاب.» «بند كفش بگست و عبا از دوش بيفتاد و ناتوان زير پا ماند و شادي مردم از بيعت با من به حدّي رسيد كه كودك خشنود شد و پير و ناتوان به سوي بيعت آمد و دختران براي مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند.» تاريخ صحيح و سخنان امام(ع) حاكي است كه در بيعت مردم با آن حضرت كوچكترين اكراه و اجباري در كار نبودهاست و بيعتكنندگان با كمال رضايت، هر چند با انگيزههاي گوناگون، دست علي(ع) را به عنوان زمامدار اسلام فشردند. حتّي طلحه و زبير كه خود را همتاي آن حضرت ميدانستند به اميد بهرهگيري از بيعت يا ترس از مخالفت با افكار عمومي به همراه مهاجر و انصار با امام علي(ع) بيعت كردند. الموضوع: كيفية تركز الخلافة لعلي(ع) و الوصول إلي اجماعٍ حقيقيٍ في هذا الموضوع و قياسه مع الخلفاء الثلاثة: نبدة المقاله: في هذا المقاله نريدُ اَن نثبت الخلافة لعلي(ع) و الأجماع في هذا الخصوص. حينما نُراجع التاريخ و نُقَلِّبُ صفحاته نِصِلُ اِلي هذه النقطه الأساسيه: اَنَّ الناس بِأشتياقهم و أرادتهم القلبيّة، أَقْبَلوا علي عليٍ و أرادوا مُبايعتهُ. و لا نُلاحظُ في التاريخ مِثلَ هذا الاشتياق و الأقبال إلي خلفاء الأوليّينَ و لانري فيما بعده ايضاً. بعد وفاة الرسول(ص) ملازمين الأمام كانوا قليلين، وَ مادعم احدٌ من الناس عليّاً للخلافة عَدا فِئةٍ صغيرةٍ من الصحابه من المهاجرين و الأنصار. و لكن بعد مُضِيّ ربع قرنٍ من الخلافه الأسلاميه أنقلبت الصفحه و الناس لايَلْتَفِتُون إلي شخصٍ سوا عليٍّ. بعد قتل عثمان دخل الناس بيتُ عليٍ بهلاهلٍ و سرور و بألحاحٍ خاص ارادوا مبايعته. يدّعون علماء اهل السنه اَنَّ الخلافه بعد الرسول(ص) تكون انتخابيةً و ينخب الخليفه علي ثلاثه طرقٍ: 1) تعيين الخليفه بيد الخليفة السابقة. 2) نصب الخليفه بأراء الناس. 3) استتاب الأمر با السيف و القوة و الحيش. في هذه المقالة نُثبتُ اَنّ انتصاب الخلافة لاتكون بطريقة الأنتخاب بَلْ تكون من جانب الله تعالي. كما اَنَّ اللّه سبحانه و تعالي يختار و يصطفي النبي(ص) للنبوة كذلك هو يختار الأمام و ينصبُه إلي هذا المنصب. يدّعي علماء اهل السنه ان الخلافة تنعقد بالشوري، و نحن نثبت ان خلافة خلفاء الأوليين ما انعقدت بالشوري و لكن انعقدت برأيٍ واحد أَوْ ثلاث أَوْ خمس. في هذا المقال ايضاً نَشرحُ نوعيّةُ استتابَ الأمر للخلفاء الثلاثة و نبين اَنّ خلافتهم ما حَصَلزت بإتفاق آراء الناس، بينما خلافةُ عليٍّ حَصَلَت بأتفاق آراء الناس. نُبيِّنُ بشكل مُلَخصّ في هذا المجال، نوعية استيلاء الأمر من جانب ابابكر و شرح حوادث سقيفة بنيساعدة. وَ امّا بالنسبة إلي خلافة عمر: إنّه حَصَلَّها بوصية ابابكر عندَ وفاته بخدعة عثمانبنعفان و ايضا نشرح بأن خلافته ما كانت عن طريق اتفاق آراء الناس او عن طريق الشوري. ثُمَّ نشرح خلافة عثمان و نوعيه استيلاه علي الأمر عن الطريق الشوري الّذي عينه عمر عند وفاته و وضع فيها شرطٌ. و ما كان هذا الشرط؟ يُلْزَم علي الخليفة اَن يَتَّبِعَ في خلافته و أمارته اسلوب الشيخين و لأجل هذا الشرط مُنِعَ عليّاً من الخلافة مرةً اُخري. وَ أما سَبَبُ اشتياق الناس لخلافة علي بعد قتل عثمان نبحثُهُ في زمن خلافة عثمان و أعماله؟؟؟ مع اصحاب الرسول الأجلّاء و تقسيم الحكومه و الأماره علي اشخاصٍ غير صالحه من بنياميّه. ثم نشرح خلافة علي كيف حَصَلَت؟ و هو يُوصِّفُ أستقبال و اشتياق الناس إلي مبايعته في احدي من خطبه: حتّي انقطعتِ النَّعلُ و سَقَطَ الرّداء و وطيءَ الضعيف وَ بَلَغَ مِنْ سرور الناس بِبيعتهم ايّايَ ان ابتَهجَ بِها الصَغيرُ و هَدَجَ اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حَسَرَتْ اليها الكعاب. نلاحظ في التاريخ اَنَّ بيعته من قِبَل الناس كانت بلا اَيُّ اِجبارٍ اَوْ اكراه بل كانت عن طيب خاطر الناس.
خليفه و خلافت: پس از وفات پيامبر(ص) تا به امروز دو مكتب در عالم اسلام وجود داشتهاست. مكتب امامت و مكتب خلافت. سخن اين دو مكتب در باب زمامدار و پيشواي بعد از پيامبر چيست؟ مكتب خلافت ميگويد: پيشوا و زمامدار انتخابي است. معتقدند كه اين انتخاب بدست مردم انجام ميگيرد و بعد از پيامبر مردمند كه زمامدار انتخاب مينمايند. مكتب امامت ميگويد: پيشوا و زمامدار انتصابي است و اين انتصاب از طرف خداست نه از جانب پيامبر(ص). خداوند متعال نصب ميكند و پيامبر تعيين و انتصاب الهي را به مردم تبليغ مينمايد. اين بود خلاصه سخن در اين دو مكتب. اين بايستي به بررسي مفصلتر نظريات دو مكتب بپردازيم: اصطلاح شرعي، اصطلاح متشرعه: در مكتب خلفا نام پيشوا را خليفه گذاردهاند. آن كس كه مردم انتخاب كردهاند «خليفة الرسول» نام ميگيرد كه بعدها پس از اختصار به «خليفه» تبديل گرديد، و نيز مشاهده كرديم كه ما در اسلام نامگذاريهايي داريم كه در زمان خود پيامبر انجام شدهاست يا شخص پيامبر اين نام را انتخاب كرده يا از جانب خداست، و پيامبر آن را تبليغ نمودهاست. اين گونه نامگذاريها را «مصطلحات شرعي» ناميدهاند، يعني اصطلاحاتي كه بوسيله شرع و شارع انتخاب گشتهاند. امّا يك دسته نامگذاريهاست كه مسلمانان يا علماي اسلام كردهاند كه آنها را «مصطلحات متشرعه» ناميدهاند. خليفه به مفهوم كنوني يعني پيشواي دين و دنياي مسلمانان يك نامگذاري شرعي نيست. يعني اين لفظ بر اين معني در زمان پيامبر قرار داده نشدهاست، هرچه هست از مسلمانان ميباشد، پيروان مكتب خلفا هستند كه چنين نامگذاري كردهاند. بنابراين هر جا در قرآن و حديث واژه «خليفه» ديديم، به همان معناي لغوي آن خواهد بود، همان معنا كه عرب از اين لفظ ميفهمد، يعني به معناي لغوي خاص آن. خليفه در قرآن كريم چون در اضافه به خداي متعال بكار رفته، به معناي «خليفة الله» است، و او بشري است كه از جانب حقتعالي قدرت تصرف در جهان را دارد، و كار خدائي ميكند. در حديث پيامبر(ص) خليفه به معناي آن كسي است كه كار خاص پيامبر با تبليغ دست اول را انجام داده و در واقع ادامه عملي او را عهدهدار بودهاست. وظيفه تعطيل نشدني پيامبر، تبليغ احكام اسلام ميباشد، خليفه او هم مبلّغ احكام است. بنابراين نه در قرآن و نه در حديث لفظ خليفه به معناي حكمران و زمامدار اسلامي به كار نرفتهاست، بلكه در حديث پيامبر اكرم(ص) هر جا اين واژه آمده مثلاً درباره علي(ع) گفته شده: «خليفتي فيكم» به معناي حكمران و زمامدار نبودهاست، و ميخواهد بگويد پس از من تبليغ اسلام به عهده اوست، توضيح و تفسير قرآن كار اوست، بيان احكام وظيفه اوست.
ديدگاه دو مكتب در خلافت: در مكتب خلفاء: خلافت بعد از رسول(ص) به سه شكل منعقد ميگردد: 1) خليفهاي جانشين خويش يعني خليفه بعد را تعيين كند و مسلمانان مجبور به پذيرش او هستند و اين خليفه، خليفه شرعي و اسلامي است و پذيرش او وجوب ديني دارد. دليل آنها اين است كه ابوبكر بعد از خودش، عمر را به زمامداري بر مردم تعيين نمود و كسي با اين نظر مخالفت نكرد. پذيرش عموم مسلمانان نشان ميدهد كه اين راه و روش را صحيح دانستهاند. لذا اين نوع از انتخاب خليفه كه به دست خليفه قبل انجام ميگيرد به دليل عمل ابوبكر و عدم اعتراض مردم صحيح است. و در صحّت و اصالت اين روش در مكتب خلفا اختلافي وجود ندارد. 2) خليفه به انتخاب مردم تعيين ميشود. در اين نوع از تعيين خليفه صاحبنظران مكتب خلفا اختلاف دارند. مارودي ميگويد: اكثريت دانشمندان برآنند كه خليفه بوسيله پنج تن از اهل حل و عقد يعني بزرگان و عقلاي قوم انتخاب ميشود. يا اين كه يك انتخاب مينمايد، و چهار نفر ديگر موافقت ميكنند. دليلي كه ايشان براي اين نظريه نقل ميكنند اين است كه در خلافت ابوبكر، پنج تن با وي بيعت كردند، و اين بيعت رسميّت يافت، و پذيرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمربنخطاب، ابوعبيده جراح، سالم آزادكرده ابوحذيفه، نعمانبنبشير، و اُسيدبنحضير. بدين شكل بيعت در سقيفه انجام گرفت، و ابوبكر به مقام خلافت رسيد. آنگاه خليفه منتخب در سقيفه، به مردم عرضه شد، مردم نيز خواه ناخواه او را پذيرفتند. پس به اين دليل انتخاب خليفه با بيعت و رضاي پنج تن از اهل حل و عقد تماميت ميپذيرد، و انجام مييابد. گروه ديگري از دانشمندان مكتب خلافت ميگويند: خلافت همانند عقد ازدواج است. همانطور كه در عقد نكاح يك عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم يك نفر بيعت ميكند، دو نفر اعلام رضايت مينمايند و همين از اهل حل و عقد براي تعيين خليفه و زمامدار كافي است. دسته سوم معتقدند: تنها اگر يك نفر با خليفه بيعت كند كافي ميباشد. بدليل اينكه عباسبنعبدالمطلب به علي(ع) گفت: دست خويش را دراز كن تا با تو بيعت كنم. مردم خواهند گفت عموي پيامبر خدا با پسر عموي وي بيعت كرد، ديگر كسي در اين باره مخالفت نخواهد كرد. 3) خليفه با زور و شمشير و پيروزي نظامي خلافت را بدست ميآورد. بر اساس اين نظر اگر حكومت بر مسلمانان به وسيله زور و غلبه نظامي بدست آمد، شخص حاكم خليفه بر حق است، و خلافت او رسمي و اسلامي ميباشد. اگر كسي به يكي از راههاي گفته شده به خلافت رسيد، به زور يا بيعت يك تن يا سه تن يا پنج تن يا با انتخاب خليفه قبلي، بر عموم مسلمانان واجب است كه او را به شخص و نام بشناسند همانطور كه واجب است خدا و پيامبرش را بشناسند. اينان يك سري روايات در معتبرترين كتب خويش از برجستهترين راويان نقل ميكنند، بر اساس آن ميگويند كه امام و خليفه مسلمانان هر كاري انجام بدهد هر ظلم و جور اجحاف و فسق جائز نيست كه بر روي او شمشير كشيد و با او مخالفت نمود و بر او خروج كرد. ابنعباس از پيامبر اكرم(ص) روايت مينمايد: مَنْ رأي مِن أَمامه شَيئاً يكرهه فَلْيَصْبر فأنَّه مَن فارق الجماعة بشراً فمات ميتةً جاهليةً. «اگر كسي از پيشوا و زمامدار خويش چيز ناخوشآيندي مشاهده كرد بايد صبر كند زيرا اگر كسي از دستگاه خلافت و جمع مسلمانان پيرو آن، يك وجب دور شود، و بر آن بميرد مانند مردگان جاهليت مرده است.»(1) بنابراين نظر خروج بر يزيدبنمعاويه شرابخوار و سگباز و قاتل و جاني و قيام عليه عبدالملك كه سربازانش خانه كعبه را در زير منجنيق خراب ميكنند، و جنگ بر ضد وليد كه قرآن كريم را هدف تير قرار داد، جائز نيست و حرام ميباشد. در مكتب اهلبيت: در مكتب امامت، مسأله به صورت ديگري است، و چنانچه ديديم امامت بر اساس انتصاب الهي شكل ميگيرد. پيشوايان اين مكتب و دانشمندان آن به اين آيه از قرآن كريم استناد ميكنند: «وَ اِذا ابتَلي ابراهيم رَبُّهُ بِكلماتٍ فأتمهُنَّ قال أنّي جاعلك لِلنّاسِ أماماً» بقره/124 آنگاه كه ابراهيم خليل از پيچ و خم امتحانات الهي به سلامت جست، و مانند هميشه عمرش سر بندگي و اخلاص به درگاه ربوبي سائيد و به مقام والاي امامت نائل شد. مقام امامت آن هم پس از نيل به مقام نبوت و رتبت اولوالعزمي و خلّت چه مقامي ميتواند باشد كه نيل بدان ابراهيم را آن چنان به وجد ميآورد كه آن را براي فرزندانش درخواست ميدارد. از اين گذشته ميبينيم امامت بر اساس جعل و قرارداد الهي است و حكم الهي در آن نافذ است، و بس. ابراهيم بر اساس طبيعت بشري دوستدار فرزندان خويش است، و ميخواهد كه آنها هم به اين سرفرازي باطني برسند: «قالَ وَ مِنْ ذُريّتي» خداوند متعال جواب ميفرمايد: «لاينالُ عهدي الظالمين». امامت عهد خاص من است با بندهام، و اين عهد به ظالم نميرسد. ظالم كيست؟ در عرف و فرهنگ قرآن، گاهي به كسي كه به خودش ظلم ميكند، ستمكار گفته ميشود. مثلاً كسي كه بت ميپرستد كسي كه مال مردم را ميبرد، يا از ايشان ربا ميگيرد، يا به ناموسي تجاوز كند و نيز هر كسي كه هر نوع مخالفت فرمان خدا را ميكند و نيز هر كسي كه هر نوع مخالفت فرمان خدا را ميكند در بينش قرآن و اسلام ظالم خواهدبود.(2) چنين كسي سزاوار عهد خدائي يعني امامت نيست. چنانكه ميبينيم، بر اساس اين استدلال بديهي قرآن، امام ميبايست معصوم باشد. پس از اين آيه شريفه چنين برميآيد كه اولاً مقام امامت انتصابي است و ثانياً عصمت امام را بيان ميكند. اين انتصاب بايد از جانب خداوند باشد و پيامبر فقط وظيفه دارد كه تبليغ آن را بنمايد نه اين كه آن حضرت، علي(ع) را تعيين و يا زمامداري او را توصيه كند. پيامبر اكرم(ص) آن چنانكه نماز را تبليغ مينمايد، در اين كار فقط فرمانبردار خداست، و پيامآور اوست، و حج را تبليغ ميكند آن هم از جانب خداوند، و در اين كار تنها پيام او را ميآورد و... در مسأله امامت نيز به همين شكل است. او امامت را از جانب خداوند تبليغ ميكند، و نصب و تعيين از جانب خداوند است. «ما ينْطِقُ عَنِ الهوي اِنْ هُوَ اِلَّا وحيٌ يوحي». اينك احاديث و سخناني كه از آن حضرت در مسأله امامت در دست داريم در حدود اين بحث مختصر بررسي ميكنيم. اين گونه نصوص را به دو قسم ميتوانيم تقسيم نمائيم: 1) احاديثي كه در مورد عموم امامان اهلبيت(ع) ميباشد. 2) احاديثي كه نام امامي از ائمه اهلبيت در آن به صراحت ذكر شدهاست. حديث ثقلين: زيدبنارقم ميگويد: در بين راه مكّه و مدينه (در سفر بازگشت از حجةالوداع) در كنار آبگيري كه «خُم» نام داشت. پيامبر در ميان مردم چنين خطبه خواند: «اي مردم آگاه باشيد من بشري بيش نيستم. نزديك است مرا (به عالم بقا) بخوانند و من اجابت دعوت حق كنم. من دو چيز گرانمايه در ميان شما به ميراث ميگذاريم: كتاب خدا كه در آن هدايت و نور ميباشد آن را رها نكنيد، و بدان چنگ زنيد و خاندان من، شما را در مورد اهلبيتم يادآور خدا ميشوم».(3) اين روايت آن قدر به صورتهاي مختلف و بوسيله افراد متفاوت نقل شده كه بازگويي و بررسي آنها محتاج مجالي خاص است. و همين قدر ما ميخواهيم با تكيه بر اين احاديث بگوئيم كه آن حضرت امامت را منحصر در اهلبيت خويش كرده و آنها را قرين و همدوش قرآن قرار دادهاست. از آن جا كه پيامبر هدايت را بدست ايشان و قرآن ميداند و چنگ زدن به ذيل و دامان ايشان را موجب نجات قطعي از گمراهي و ضلالت ميشناساند و ميفرمايد كه هشيار باشيد و دقّت كنيد كه چگونه بعد از من با ايندو رفتار خواهيد كرد، و بدانيد كه اين دو هيچوقت از هم جدايي ندارند، و در حوض كوثر محل ورود نجاتيافتگان رستاخيز بر من وارد خواهند شد. اسلام در جنبه نظري در قرآن كريم تصوير و طرح شده و در وجهه عملي و تجسم خارجي در اهلبيت خودنمايي ميكند. علاوه بر اين از آن جا كه به گفته پيامبر هدايت منحصر در اين ميراث گرانقدر اوست. و ميدانيم هدايت قرآن به كلّيات مسائل اعتقادي و اخلاقي و عملي اسلام است ناگزير توضيح و تبيين اسلام قرآني وظيفه و كاركرد اهلبيت ميشود تا هدايت اتمام پذيرد و كامل گردد. روايت تعداد ائمه: در سري ديگر از روايات تعداد ائمه و خلفاو زمامداران بعد از آن حضرت تعيين شده و البته نامي از افراد ايشان به ميان نميآيد. روايت جابر از نسخه صحيح مسلم نقل ميشود. او ميگويد: با پدرم به محضر رسول اكرم(ص) رفته بوديم آن بزرگوار فرمود: «هميشه و هميشه دين باقي خواهد ماند تا هنگام برپا شدن رستاخيز و تا اين كهم بر شما دوازده خليفه باشند كه همه ايشان از قريشند.» در اين گونه احاديث ناظران و شارحان اهلسنت سخت به بنبست رسيدهاند، و نتوانستهاند معين كنند كه اين دوازده تن كيانند؟ و چگونه يك گروه دوازده تني كه پشت سر هم ميآيند تا روز قيامت دوام ميآورند، و ميمانند؟ هنگامي كه بيشتر تحقيق ميكنيم و به مجموعه روايات نظر ميافكنيم كه در اين حديث دقيقاً پيامبر اكرم تعداد خلفاء بعد از خود را با عدد دوازده بيان ميكنند و ديگر اينكه اين پيشوايان و خلفا به طور پيوسته تا روز قيامت در ميان اُمت خواهند بود. و اين مدت عصر خلافت دوازده تن خليفه است كه ناگزير بايد حداقل عمر يك تن از اين خلفاء آن چنان طولاني باشد كه عصر خلافت امكان همدوشي با اين زمان دراز را داشته باشد. بنابراين تنها طرح مكتب اهلبيت يعني دوازده امام معصوم است كه قابل تطبيق با حديث مزبور ميباشد و اهميت حديث در اين است كه در تمام صحاح و سنن و مسانيد حديثي اهلسنّت وجود دارد و همگان صحت و اعتبار آن را قبول دارند. 2) امّا روايتهايي كه نام امام در آن تصريح شدهاست: حديث يوم الدار: اين حديث در دعوت پيامبر اكرم(ص) خويشان خود به دين اسلام و ياري خواستن او از آنان در اين مورد از جانب پيامبر اكرم(ص) وارد شدهاست: قال رسول الله(ص): اِنَّ هذا أخي و وصييّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا.(4) پيامبر اكرم(ص) در اين حديث حضرت علي(ع) را حاكم تعيين نكرد بلكه بالاتر و برتر از حاكم معين نمود. وصي و وزير پيامبر و مبلغ رسالات الهي پس از پيامبر، معرفي كرد. و دهها حديث ديگر... . بنابراين با سيري در آيات و روايات و تاريخ متوجّه ميشويم كه پيامبر اكرم به جانشين خود اهتمام ميورزيدند و از همان ابتداي دعوت به فكر اين امر مهم بودهاند و يك لحظه از آن غافل نبودند. چگونه ميتوان پذيرفت كه پيامبر اكرم(ص) در مورد همه امور مستحبات و مكروهات و عبادات و... حديث داشته باشند و در اين امر مهم هيچ مطلبي را بيان نفرمودهاند؟ در حاليكه حتي براي يك روز هم كه از مدينه براي جنگ خارج ميشوند براي خود جانشين تعيين ميكردند. جريان غدير كه يك حديث متواتر است و در كتب فريقين به وفور ديده ميشود بر همگان آشكار است كه پيامبر اكرم(ص) در واپسين روزهاي عمر خويش به امر خداوند حضرت علي(ع) را امام بعد از خود معرفي كردند به نص آيه شريفه: « يا ايّها الرسول بَلّغ ما أَنزل إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ فإِنْ لَمْ تَفْعَل فما بَلَّغْتَ رسالتَهُ... ».(5) در اين آيه شريفه امامت امام علي(ع) را همسنگ رسالت بيان فرموده است و اگر آن را ابلاغ نكند گويي رسالت را ابلاغ نكردهاست. و آن گاه دست حضرت علي(ع) را جلوي چشمان همگان بالا ميبرد و ميفرمايد: «مَنْ كنتُ أَنا مولاه فهذا عليٌّ مولاه» و سپس از همگان ميخواهد كه با او بيعت كنند. و بعد از اعلام اين امر مهم آيه شريفه « اليوم أكملتُ لَكم دينكُم و أتممت عليكم نعمتي و رَضيتُ لَكُمُ الأسلام ديناً »(6) با بيان امامت، دين كامل ميشود و نعمت بزرگ اسلام بر همگان اتمام حجت ميشود و دين مبين اسلام مورد پسند و رضايت الهي است. امّا متأسفانه همين مردمي كه با علي(ع) در حضور پيامبر اكرم(ص) بيعت كرده بودند و افضليت و اعلميت و ازهد بودن علي(ع) را ميدانستند، با اين حال بعد از وفات پيامبر اكرم(ص) به جاهليّت بازگشتند و گويي همه اين سفارشها و بيانات پيامبر اكرم(ص) را فراموش كردند. نخستين برگ ورق ميخورد: نخستين برگ اين فصل در لحظهاي ورق خورد كه سر مبارك پيامبر گرامي(ص) بر سينه امام(ع) بود و روح او به ابديّت پيوست. علي(ع) جريان اين واقعه را در يكي از خطبههاي تاريخي خود چنين شرح ميدهد: «ياران پيامبر(ص) كه حافظان تاريخ زندگي او هستند به خاطر دارند كه من هرگز لحظهاي از خدا و پيامبر او سرپيچي نكردهام. در جهاد با دشمن كه قهرمانان فرار ميكردند و گام به عقب مينهادند، از جان خويش در راه پيامبر خدا دريغ نكردم، رسول خدا(ص) جان سپرد در حاليكه سرش بر سينه من بود و به روي دست من جان از بدن او جدا شد و من براي تبرك دست بر چهرهام كشيدم. آن گاه بدن او را غسل دادم و فرشتگان مرا ياري ميكردند»(7) در گذشت پيامبر(ص) گروهي را در سكوت فرو برد و گروهي ديگر را به تلاشهاي مرموز و مخفيانه واداشت. پس از رحلت ايشان نخستين واقعهاي كه مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تكذيب وفات پيامبر از جانب عمر بود! او غوغايي در برابر خانه پيامبر(ص) برپا كرده بود و افراد را تهديد به قتل مينمود. هر چه عباس و ابنامّمكتوم آياتي را كه حاكي از امكان مرگ پيامبر بود تلاوت ميكردند مؤثّر نميافتاد. تا اينكه دوست او ابوبكر كه بيرون مدينه بود آمد چون از ماجرا آگاه شد با خواندن آيهاي كه قبل از او ديگران نيز تلاوت كردهبودند عمر را خاموش كرد!.
چگونگي به خلافت رسيدن ابوبكر: رخداد سقيفه: وقتي انصار متوجّه شدند كه قريش توطئهاي را ميخواهد اجرا كند كه علي(ع) را از خلافت دور نگه دارد، پس از وفات رسول الله(ص) گردهم آمدند كه در ميان خودشان، خليفهاي تعيين كنند؛ زيرا اگر زعماي قريش كه از مهاجريناند و خويشان رسول الله هستند، ميخواهند بيعت علي را نقض كنند، پس انصار خود را سزاوارتر به خلافت ميبينند زيرا معتقدند كه اسلام با شمشير آنان پيروز شد و مهاجرين مهمانان آنان بودند و اگر اين كشمكش و نزاع ميان دو قبيله اوس و خزرج پديد نيامده بود كه هر قبيلهاي خليفه را از خودشان ميخواستند، ابوبكرو عمر فرصت گرفتن خلافت را از دست آنان پيدا نميكردند و ناچار بودند كه از آنها پيروي كنند. زعماي قريش جاسوساني داشتند كه تمام حركات انصار را زير نظر داشتهباشند و از توطئههايشان باخبر گردند و لذا وقتي آنان در سقيفه بنيساعده جلسه محرمانه گرفتند، يكي از جاسوسها به نام سالم برده ابوحذيفه فوراً به ابوبكر و عمر و ابوعبيده خبر داد كه چنين جلسهاي گرفته شده است؛ آنها هم به سوي سقيفه شتافتند كه نقشه انصار را نقش بر آب كنند.
نقش عمر در به خلافت رسيدن ابوبكر: عمر نقش بسيار مهمي در رسيدن ابوبكر به خلافت داشت. چون ميدانست كه بعد از ابوبكر صددرصد او خليفه خواهد بود و امام علي(ع) اين موضوع را به او يادآور ميشود إِحْلِبْ حَلْباً لَكَ سَطْره و الله ما احرصك علي أمارته اليوم الّا ليؤثركَ غداً.(8) عوامل گوناگوني باعث شكست انصار و پيروزي مهاجرين شد. از جمله اينكه انصار دو قبيله بزرگ بودند كه بر سر رياست از دوران جاهليّت، نزاع داشتند و تنها روزهايي كه رسول خدا در ميان آنان بود، به خاطر وجود مقدسش اين شعله خاموش شدهبود و اكنون كه ميديدند رسول خدا از دنيا رفته و قومش ميخواهند خلافت را از صاحب شرعيش بگيرند، پس قبيله اوس به هيجان آمدند و رئيسشان سعدبنعباده را براي خلافت كانديد كردند ولي بشيربنسعد كه رئيس قبيله خزرج بود نسبت به پسر عمويش رشك برد و يقين كرد كه با وجود سعدبنعباده، او به خلافت نميرسد، لذا پيمان انصار را شكست و همراه با مهاجرين شد و نقش خيرخواه امين را ايفا كرد! از آن سو ابوبكر تكبّرها و نخوتهاي جاهليت را در ميانشان برانگيخت و با تكيّه بر نقاط ضعف آنها گفت: اگر اين امر را به اوس واگذار كنيم خزرج نميپذيرد و اگر به خزرج واگذار كنيم اوس نميپذيرد وانگهي آنان را تطميع كرد به اينكه حكومت را با آنان تقسيم ميكند و گفت: ما اميرانيم و شما وزيران و هرگز در احكاممان، به شما ستم نميكنيم. وانگهي با يك زرنگي و ذكاوت مخصوصي، نقش خيرخواه را بازي كرد و خود از ميدان به صورت ظاهر بيرون كشيد و اظهار كرد كه در خلافت هيچ طمعي ندارد و گفت: هر يك از اين دو نفر را كه ميخواهيد برگزينيد: عمربنخطاب و ابوعبيده عامربنجرّاح. نقشه خيلي با دقّت پيش ميرفت و به پيروزي نزديك ميشد. ناگهان عمر و ابوعبيده با هم گفتند: سزاوار نيست ما بر تو پيشي بگيريم. چرا كه تو اولين مسلماني و تو يار غاري پس دستت را بياور تا با تو بيعت كنيم. پس ابوبكر دستش را جلو برد و پيش از همه بشيربنسعد، رهبر خزرج بيعت كرد و دنبال او، بقيه بجز سعدبنعباده هم بيعت كردند.
موضع امام علي(ع) در مورد خلافت ابوبكر: در اين گيرودار كه امام(ع) مشغول تجهيز پيامبر(ص) بود و انجمن سقيفه نيز به كار خود مشغول بود، ابوسفيان كه شمّ سياسي نيرومني داشت به منظور ايجاد اختلاف در خانه علي(ع) را زد و به او گفت: دستت را بده تا من با تو بيعت كنم و دستت را به عنوان خليفه مسلمانان بفشارم، كه هرگاه من با تو بيعت كنم احدي از فرزندان عبدمناف با تو به مخالفت برنمي خيزد و اگر فرزندان عبدمناف با تو بيعت كنند كسي از قريش از بيعت تو تخلّف نميكند و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروايي ميپذيرند. ولي علي(ع) سخن ابوسفيان را با بياهميتي تلقّي كرد و چون از نيّت او آگاه بود فرمود: من فعلاً مشغول تجهيز پيامبر(ص) هستم. همزمان با پيشنهاد ابوسفيان يا قبل از آن، عباس عموي پيامبر نيز از علي(ع) خواست كه دست برادرزاده خود را به عنوان بيعت بفشارد، ولي آن حضرت از پذيرفتن پيشنهاد او نيز امتناع ورزيد.
و امّا علّت امتناع حضرت علي(ع): زمامداري (ع) از دو حالت خالي نبود: يا امام(ع) وليّ منصوص و تعيين شده از جانب خداوند بود يا نبود. اگر از جانب خداست نيازي به بيعت گرفتن نداشت و أخذ رأي براي خلافت و كانديدا ساختن خود براي اشغال اين منصب يك نوع بياعتنايي به تعيين الهي الهي شمرده ميشد و موضوع خلافت را از مجراي منصب الهي و اينكه زمامدار بايد از طرف خدا تعيين گردد خارج ميساخت و در مسير يك مقام انتخابي قرار ميداد؛ در فرض دوم انتخاب علي(ع) براي خلافت همان رنگ را ميگرفت كه خلافت ابوبكر گرفت و صميميترين يار او، خليفه دوم پس از او مدّتها درباره انتخاب ابوبكر گفت: كانَتْ بَيْعَةُ أبيبكرٍ فَلْتّةٌ وَقَي اللهُ شَرَّهَا.(9) يعني انتخاب ابوبكر براي زمامداري كاري عجولانه بود كه خداوند شرش را بازداشت. از همه مهمتر اينكه ابوسفيان در پيشنهاد خود كوچكترين حسننيت نداشت و نظر او جز ايجاد اختلاف و دودستگي و دودستگي و كشمكش در ميان مسلمانان و استفاده از آب گلآلود و بازگردانيدن عرب به جاهليّت و خشكاندن نهال نوپاي اسلام نبود.
جناح سوم و مسأله خلافت: در برابر آن دو جناح «انصار و مهاجرين» جناح سوّمي وجود داشت كه از قدرت روحي و معنوي بزرگي برخوردار بود. اين جناح تشكيل ميشد از شخص اميرمؤمنان(ع) و رجال بنيهاشم و تعدادي از پيروان راستين اسلام كه خلافت را مخصوص علي(ع) ميدانستند و او را از هر جهت براي زمامداري و رهبري شايستهتر از ديگران ميديدند. اين جناح براي اينكه مخالفت خود را به سمع مهاجر و انصار بلكه همه مسلمانان برسانند و اعلام كنند كه انتخاب ابوبكر غير قانوني و مخالف تنصيص پيامبر اكرم(ص) و مباين اصول مشاوره بودهاست در خانه حضرت زهرا(س) متحصن شده، در اجتماعات آنان حاضر نميشدند. در آن وضعيت وظيفه جناح سوم بسيار سنگين بود. به ويژه امام(ع) كه با ديدگان خود مشاهده ميكرد خلافت و رهبري اسلامي از محور خود خارج ميشود. از اين رو، امام(ع) تشخيص داد كه ساكت ماندن و هيچ نگفتن يك نوع صحّه بر اين كار نارواست كه داشت شكل قانوني به خود ميگرفت و سكوت شخصيتي مانند امام(ع) ممكن بود براي مردم آن روز و مردمان آينده نشانه حقّانيّت مدّعي خلافت تلقّي شود. پس مهر خاموشي را شكست و به نخستين وظيفه خود كه يادآوري حقيقت از طريق ايراد خطبه بود عمل كرد و در مسجد پيامبر(ص) كه به اجبار از او بيعت خواستند، رو به گروه مهاجر كرد و گفت: «اي گروه مهاجر، حكومتي را كه حضرت محمّد(ص) اساس آن را پيريزي كرد از دودمان او خارج نسازيد و وارد خانههاي خود نكنيد به خدا سوگند، خاندان پيامبر به اين كار سزاوارترند، زيرا در ميان آنان كسي است كه به مفاهيم قرآن و فروع و اصول دين احاطه كامل دارد و به سنّتهاي پيامبر آشناست و جامعه اسلامي را به خوبي ميتواند اداره كند و جلو مفاسد را بگيرد و غنايم را عادلانه قسمت كند. با وجود چنين فردي نوبت به ديگران نميرسد، مبادا از هوا و هوس پيروي كنيد كه از راه خدا گمراه و از حقيقت دور ميشويد».(10) امام(ع) براي اثبات شايستگي خويش به خلافت، در اين بيان بر علم وسيع خود به كتاب آسماني و سنّتهاي پيامبر(ص) قدرت روحي خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تكيه كردهاست، و اگر به پيوند خويشاوندي با پيامبر اكرم(ص) نيز اشاره داشته يك نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بودهاست كه به انتساب خود به پيامبر تكيه ميكردند. طبق روايات شيعه اميرمؤمنان(ع) با گروهي از بنيهاشم نزد ابوبكر حاضر شده، شايستگي خود را براي خلافت، همچون بيان پيشين از طريق علم به كتاب و سنّت و سبقت در اسلام بر ديگران و پايداري در جهاد و فصاحت در بيان و شهامت و شجاعت روحي احتجاج كرد؛ چنانكه فرمود: «من در حيات پيامبر(ص) و هم پس از مرگ او به مقام و منصب او سزاوارترم. من وصيّ و وزير و گنجينه اسرار و مخزن علوم او هستم. منم صدّيق اكبر و فاروق اعظم. من نخستين مردي هستم كه به او ايمان آورده او را در اين راه تصديق كردهام. من استوارترين شما در جهاد با مشركان، اعلم شما به كتاب و سنّت پيامبر، آگاهترين شما، بر فروع و اصول دين، و فصيحترين شما در سخن گفتن و قويترين و استوارترين شما در برابر ناملايمات هستم، چرا در اين ميراث با من به نزاع برخاستهايد؟»(11) اميرمؤمنان(ع) در بازستاندن حق خويش تنها به اندرز و تذكّر اكتفا نكرد، بلكه بنا به نوشته بسياري از تاريخنويسان در برخي از شبها همراه دخت گرامي پيامبر(ص) و نور ديدگان خود حسنين(ع) با سران انصار ملاقات كرد تا خلافت را به مسير واقعي خود بازگرداند. ولي متأسّفانه از آنان پاسخ مساعدي دريافت نكرد، چه عذر ميآوردند كه اگر علي پيش از ديگران به فكر خلافت افتاده، هرگز او را رها نكرده، با ديگران بيعت نميكرديم. اميرمؤمنان(ع) در پاسخ آنان ميگفت: آيا صحيح بود كه من جسد پيامبر(ص) را در گوشه خانه ترك كنم و به فكر خلافت و أخذ بيعت باشم؟ دخت گرامي پيامبر(ص) در تأييد سخنان علي(ع) ميفرمود: علي به وظيفه خود از ديگران آشناتر است. حساب اين گروه كه علي را از حق خويش بازداشتهاند با خداست.(12) اين نخستين گام امام(ع) در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طريق تذكّر و استمداد از بزرگان انصار، حق خود را از متجاوزان بازستاند. ولي امام از اين راه نتيجهاي نگرفت و حقّ او پايمال شد.
براي امام(ع) بيش از يك راه وجود نداشت: در اين وضعيّت حسّاس امام صبر و سكوت را اتخاذ كردند و از كليه امور اجتماعي كنار بروند و در حد امكان به وظايف فردي و اخلاقي خود بپردازد. در آن اوضاع و احوال كه مهاجر و انصار وحدت كلمه خود را از دست داده، قبايل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعيان دروغگو در استانها نجد و يمامه به ادّعاي نبوت برخاسته بودند، هرگز صحيح نبود كه امام(ع) پرچم ديگري برافرازد و براي احقاق خود قيام كند. امام در يكي از نامههاي خود كه به مردم مصر نوشته است به اين نكته اشاره ميكند و ميفرمايد: «به خدا سوگند، من هرگز فكر نميكردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبر(ص) يا مرا از آن بازدارد. مرا به تعجّب وانداشت جز توجه مردم به ديگري كه دست او را به عنوان بيعت ميفشردند. از اين رو، من دست نگاه داشتم. ديدم كه گروهي از مردم از اسلام بازگشتهاند و ميخواهند دين محمّد(ص) را محو كنند. ترسيدم كه اگر به ياري اسلام و مسلمانان نشتابم و رخنه و ويرانيي در پيكر آن مشاهده كنم كه مصيبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگتر از حكومت چند روزهاي است كم به زودي مانند سراب يا ابر از ميان برود. پس به مقابله با اين حوادث برخاستم و مسلمانان را ياري كردم تا آن كه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت.»(13)
نحوه بيعت گرفتن از علي(ع) اين بخش از تاريخ اسلام از دردناكترين و تلخترين بخشهاي آن است كه دلهاي آگاه و بيدار را سخت به درد ميآورد و ميسوزاند در كتابهاي اهلسنت به صورت كوتاه و فشرده و در كتابهاي شيعه به صورت گسترده بيان شدهاست. نويسندگان اهل تسنن اتفاق نظر دارند كه هنوز مدتي از بيعت سقيفه نگذشته بود كه دستگاه خلافت تصميم گرفت كه از علي(ع) و عباس و زبير و ساير بنيهاشم نسبت به خلافت ابوبكر أخذ بيعت كند تا خلافت وي رنگ اتحاد و اتفاق به خود بگيرد و در نتيجه هر نوع مانع و مخالف از سر راه خلافت برداشته شود. پس از حادثه سقيفه، بنيهاشم و گروهي ديگر از مهاجران و علاقهمندان امام علي(ع) به عنوان اعتراض در خانه فاطمه(ع) متحصن شدهبودند. تحصن آنان در خانه فاطمه(س) كه در زمان رسول خدا(ص) از احترام خاصّي برخوردار بود، مانع ميشد كه دستگاه خلافت انديشه يورش به خانه وحي را در دماغ بپروراند و متحصنان را به زور به مسجد بكشاند و از آنان بيعت بگيرد.
نارضايتي حضرت زهرا(س): سرانجام علاقه به گسترش قدرت كار خود را كرد و احترام خانه وحي ناديده گرفته شد. خليفه، عمر را با گروهي مأمور كرد تا به هر قيمتي كه باشد متحصنان را از خانه فاطمه(س) بيرون بكشند و از همه آنان بيعت بگيرد.(14) در ابتدا مأمور خليفه با صداي بلند فرياد زد كه متحصنان خانه را ترك كنند، اما داد و فرياد اثري نبخشيد. در اين هنگام مأمور خليفه هيزم خواست تا خانه را بسوزاند.
در اين موقع فاطمه(س) پشت در قرار گرفت و گفت: «جمعيّتي را سراغ ندارم كه در موقعيّت شما قرار گرفته باشند. شما جنازه رسول خدا(ص) را در ميان ما گذاشتيد و از پيش خود درباره خلافت تصميم گرفتيد. چرا كه حكومت خود را بر ما تحميل ميكنيد و خلافت را كه حقّ ماست به خود ما بازنميگردانيد؟» هنگامي كه دخت پيامبر اكرم(ص) صداي مهاجمان را شنيد از پشت در با صداي بلند ناله كرد و گفت: «پدر جان، اي پيامبر خدا، پس از درگذشت تو با چه گرفتاريهايي از جانب ابنخطاب و فرزند ابوقحافه مواجه شدهايم». نالههاي فاطمه(س) كه هنوز در سوگ پدر نشسته بود، چنان جانگداز بود كه گروهي از آن جمعيّت را كه همراه عمر آمدهبودند از انجام مأموريت حمله به خانه زهرا(س) منصرف كرد و از همانجا گريهكنان بازگشتند. امّا عمر و گروهي ديگر، كه براي گرفتن بيعت از علي(ع) و بنيهاشم اصرار ميورزيدند، او را با زور از خانه بيرون كشيدند و به مسجد آوردند و اصرار كردند كه حتماً با ابابكر بيعت كنند. مقاومت سرسختانه علي(ع) در برابر دستگاه خلافت سبب شد كه او را به حال خود واگذارند. تشريح و ارزيابي صحيح اين موضوع مستلزم آن است كه به اتكاي مصادر مطمئن در صحت يا سقم سه موضوع زير بحث كنيم اين سه موضوع عبارتند از: 1- آيا صحيح است كه مأموران خليفه تصميم گرفتند خانه فاطمه(ع) را بسوزانند؟ در اين مورد تا كجا پيش رفتند؟ 2- آيا صحيح است كه اميرمؤمنان(ع) را به وضع زننده و دلخراشي به مسجد بردند تا از او بيعت بگيرند؟ 3- آيا صحيح است كه دخت پيامبر اسلام در اين حادثه از ناحيه مهاجمان صدمه ديد و فرزندي كه در رحم داشت ساقط كرد؟ از تعاليم ارزنده اسلام اين است كه هيچ مسلماني نبايد به خانه كسي وارد شود مگر اينكه قبلاً اذن بگيرد و اگر صاحب خانه معذور بود عذر او را بپذيرد و بدون اينكه برنجد از همانجا بازگردد. «يا ايّها الذين امنوا لاتَدْخُلوا بيوتاً غير بيوتكم حتّي تستأنسوا...» نور آيه 27 و 28 شكي نيست كه خانه فاطمه(س) از جمله بيوت محترم و رفيعي است كه در آنجا زهرا و فرزندان وي خدا را تقديس ميكردند.» «في بيوتٍ أذِنَ الله اَنْ تُرْفَعَ و يُذْكَر فيها اسمه يُسَبِّح فيها بالغدوِّ و الآصال» نور/36 طبري كه نسبت به خلفا تعصب دارد فقط مينويسد كه عمر با جمعيتي در برابر خانه زهرا(ع) آمد و گفت: به خدا قسم، اين خانه را ميسوزانم يا اينكه متحصنان، براي بيعت خانه را ترك گويند.(15) و اما در مورد موضوع دوم: اين بخش از تاريخ اسلام همچون بخش پيش تلخ و دردناك است زيرا هرگز تصور نميرفت كه شخصيتي مانند علي(ع) را به وضعي به مسجد ببرند كه چهل سال بعد معاويه آن را به صورت طعن و انتقاد نقل كند. وي در نامه خود به اميرالمؤمنين(ع) پس از يادآوري مقاومت امام(ع) در برابر دستگاه خلافت چنين مينويسد: «تا آنجا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده و همچون شتر سركش براي بيعت به طرف مسجد كشاندند»(16) امام علي(ع) در پاسخ نامه معاوية تلويحا اصل موضوع را ميپذيرد و آن را نشانه مظلوميت خود دانسته، ميگويد: «گفتي كه من به سان شتر سركش براي بيعت سوق دادهشدم. به خدا سوگند، خواستي از من انتقاد كني ولي در واقع مرا ستودي و خواستي رسوايم كني اما خود را رسوا كردي. هرگز بر مسلماني ايراد نيست كه مظلوم واقع شود»(17) و امّا موضوع سوم: از نظر دانشمندان شيعه پاسخ به اين سؤال ناگوارتر از پاسخ به دو سؤال گذشته است. زيرا هنگامي كه ميخواستند علي(ع) را به مسجد ببرند با مقاومت فاطمه(ع) روبرو شدند و فاطمه براي جلوگيري از بردن همسر گراميش صدمههاي روحي و جسمي بسيار ديد كه زبان و قلم را ياراي گفتن و نوشتن آن را ندارد. ولي دانشمندان اهل تسنن براي حفظ موقعيّت خلفا از بازگو كردن اين بخش از تاريخ خودداري كردهاند و حتّي ابنابيالحديد در شرح خود آن را از جمله مسائلي دانسته است كه در ميان مسلمانان تنها شيعه آن را نقل كردهاست. به راستي علّت آن همه اصرار و به اصطلاح فداكاري عمر چه بود؟ آيا به راستي عمر با نيّت پاك در اين ميدان گام نهاد؟ يا اينكه يك نوع توافق و به اصطلاح قرار و مدار ميان او و ابوبكر به عمل آمدهبود؟ اميرمؤمنان(ع) در همان موقع كه تحت فشار مأموران دستگاه خلافت قرار گرفته بود و پيوسته تهديد به قتل ميشد رو به عمر كرد و فرمود: «عمر بدوش كه نيمي از آن مال توست و مركب خلافت را براي ابوبكر محكم ببند تا فردا به تو بازش گرداند» اگر به راستي اخذ بيعت براي ابوبكر بنابر اصول دموكراسي صورت پذيرفته بود و مصداق «وَ أمرهم شوري بَيْنَهم» بودهاست چرا كه وي در آخرين لحظات عمر خود آرزو ميكرد كه اي كاش سه كار را انجام نميداد: 1) اي كاش احترام فاطمه را حفظ ميكرد و فرمان حمله را صادر نميكرد. 2) اي كاش در روز سقيفه بار خلافت را به دوش نميكشيد و آن را به عهده عمر و ابوعبيده ميگذاشت و خود مقام معاونت و وزارت را ميپذيرفت. 3) اي كاش اياسبنعبدالله را نميسوزاند. كشمكشهاي سقيفه در راه انتخاب خليفه به پايان رسيد و ابوبكر زمام خلافت را به دست گرفت و او در حاليكه ميدانست امام علي(ع) به خلافت اولي هستند اما حبّ جاه و مقام مانع از آن شد كه حق به حقدار برسد و امام علي(ع) در خطبه شقشقيه ميفرمايند: «و اللّه لَقَدْ تَقَمَّصها اِبنُ أبيقحافه وَ أِنَّه ليعلمُ أَنَّ مَحَلّي مِنْها مَحَلِّ القُطْب مِنَ الرَّحي»
امام علي(ع) و شورا انتخاب خلفا پس از درگذشت رسول اكرم(ص) به يك منوال نبود، بلكه هر يك از خلفاي سهگانه به گونه خاصي انتخاب شدند. مثلاً ابوبكر از طريق انصار، كه گروه زيادي از آنان در سقيفه بنيساعده گرد آمدهبودند انتخاب شد و سپس بيعت مهاجران به جبر يا اختيار به آن ضميمه گرديد. عمر از طرف شخص ابوبكر براي پيشوايي برگزيده شد و عثمان از طريق شوراي 6 نفري كه اعضاي آن را خليفه دوم تعيين كردهبود انتخاب شد. اين گوناگوني در خلافت و شيوه آن انتخاب آن گواه آن است كه خلافت امري انتخابي نبود و درباره گزينش امام بوسيله مردم دستوري از پيامبر گرامي(ص) نرسيده بود و گر نه معني نداشت كه پس از درگذشت رسول اكرم(ص) خلفاي وي به طرق مختلف، كه هيچ يك به ديگري شباهت نداشت، انتخاب شوند و دستور پيامبر ناديده گرفته شود و همه مردم مهر خاموشي بر لب نهند و بر روش گزينش اعتراض نكنند. اين تفاوت گواه آن است كه مقام امامت و رهبري در اسلام، يك منصب انتصابي از جانب خداست. چگونگي به خلافت رسيدن عمر: وصيت ابوبكر در مورد خلافت عمر: از آنجا كه در گزينش ابوبكر براي خلافت، عمر كوشش بسيار كرد ابوبكر هم نمكنشناسي نكرد و در بستر بيماري و در حاليكه آخرين لحظات زندگي را ميگذراند، عثمان را احضار كرد و به او دستور داد كه چنين بنويسد: «اين عهدنامه ابوبكر است به مسلمانان در آخرين لحظه زندگي دنيا و نخستين مرحله آخرت، در آن ساعتي كه مؤمن به كار و انديشه و نيكوكاري و كافر در حال تسليم است».(18) سخن خليفه به اينجا رسيد بيهوش شد. عثمان به گمان اينكه خليفه پيش از اتمام وصيت درگذشته است، عهدنامه را از پيش خود به آخر رسانيد و چنين نوشت: «پس از خود، زاده خطّاب را جانشين خود قرار داد». چيزي نگذشت كه خليفه به هوش آمد و عثمان آنچه را به جاي او نوشته بود خواند. ابوبكر از عثمان پرسيد كه چگونه وصيّت ما را چنين نوشتي؟ وي گفت: ميدانستم كه به غير او نظر نداري. اگر اين جريان صحنهسازي هم باشد، باز ميتوان گفت كه عثمان نيز در گزينش عمر بيتأثير نبود و به سان يك ديپلمات كاركشته نقش خود را به خوبي ايفا كرد. سالها بعد، وقت آن رسيد كه عمر حقشناسي كند و عثمان را پس از خود برگزيند و حق نمك را ادا كرد. و بدين ترتيب عمر به مسند خلافت نشست.
برقراري تبعيض نژادي و اختلاف طبقاتي: يكي از افتخارات بزرگ اسلام محكوم كردن هر گونه تبعيض نژادي و اختلاف طبقاتي است و شعار آن اين است كه گراميترين شما پرهيزگارترين شماست. اما در زمان خليفه دوم گسترش اسلام سبب شد كه خليفه وقت دفتري براي حقوق كارمندان و سپاهيان اسلام تنظيم كند. ولي متأسفانه در تعيين پايه حقوق به جاي اينكه تقوي و آگاهيهاي نظامي و سياسي و سوابق خدمت ملاك عمل قرار گيرد يا لااقل چيز جز اسلام ملاك عمل نباشد، نژاد و نسب ملاك عمل قرار گرفت. خليفه با اين عمل، تبعيض نژادي را كه از جانب قرآن و پيامبر(ص) محكوم شده بود، بار ديگر احيا نمود و جامعه اسلامي را دچار اختلاف طبقاتي ناصحيح كرد. چيزي نگذشت كه در جامعه اسلامي شكاف هولناكي بروز كرد و زراندوزان و دنياپرستان، در تحت حمايت خليفه، به گردآوري سيم و زر پرداختند و استثمار كارگران و زحمتكشان آغاز شد.
چگونگي به خلافت رسيدن عثمانبنعفان: و سرانجام ايجاد اختلاف طبقاتي و تبعيض نژادي باعث كشته شدن عمر شد و در لحظات آخر عمر خويش گفت: شش نفر را كه پيامبر در هنگام مرگ از آنان راضي بود حاضر كنند تا گزينش خليفه مسلمانان را بر دوش آنان بگذارد. اين شش نفر عبارت بودند از: 1- علي(ع) 2- عثمان 3- طلحه 4- زبير 5- سعدبنوقاص 6- عبدالرحمنبنعوف. وقتي اينان به گرد بستر خليفه گرد آمدند، خليفه با قيافه گرفته و تند به آنان رو كرد و گفت: لابد ميخواهيد زمام امور را پس از من به دست بگيريد! سپس، خطاب به يكايك آنان بجز علي(ع) سخناني گفت و با ذكر دلايلي هيچ يك را شايسته تصدّي مقام خلافت ندانست. آن گاه رو به علي(ع) كرد و در سراسر زندگي آن حضرت نقطه ضعفي جز شوخ مزاجي وي (!) نجست و افزود كه اگر او زمام امور را به دست گيرد مردم را بر حق روشن و طريق آشكار رهبري خواهد كرد. در پايان، خطاب به عثمان كرد و گفت: گويا ميبينم كه قريش تو را به زعامت برگزيدهاند و سرانجام تو بنياميّه و بنيابيمعيط را بر مردم مسلّط كردهاي و بيتالمال را مخصوص آنها قرار دادهاي، و در آن هنگام گروههاي خشمگيني از عرب بر تو ميشورند و تو را در خانهات ميكشند. آن گاه رو به اعضاي شورا كرد و گفت: اگر يكديگر را ياري كنيد از ميوه درخت خلافت، خود و فرزندانتان ميخوريد، ولي اگر حسد ورزيد و بر يكديگر خشم گيريد. معاويه گوي خلافت را خواهد ربود. بعد از مرگ او شورا تشكيل شد. طلحه كه روابط تيرهاي با علي(ع) داشت به نفع عثمان كنار رفت. زبير به نفع امام علي(ع) كنار رفت. و سعد وقاص به نفع عبدالرحمن كنار رفت. در اين هنگام عبدالرحمن رو به علي(ع) كرد و گفت: كدام يك از شما حاضر است حق خود را به ديگري واگذار كند و به نفع او كنار رود؟ هر دو سكوت كردند. عبدالرحمن گفت: شما را گواه ميگيرم كه من خود را از صحنه خلافت بيرون ميبرم تا يكي از شما را برگزينم. سپس رو به علي كرد و گفت: با تو بيعت ميكنم كه بر كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كني و از روش شيخين پيروي نمايي. علي(ع) آخرين شرط او را نپذيرفت. چون عبدالرحمن از علي(ع) جواب منفي شنيد، خطاب به عثمان همان سخن را تكرار كرد. عثمان فوراً گفت: آري. آن گاه عبدالرحمن دست بر دست عثمان زد و به او به عنوان «اميرمؤمنان» سلام گفت! و نتيجه جلسه به مسلمانان كه در بيرون خانه منتظر شورا بودند گزارش شد.
نظر امام علي(ع) در مورد شورا: امام علي(ع) در خطبه شقشقيه (خطبه سوم نهجالبلاغه) چنين ميفرمايد: حَتّي إذا مَضي لِسَبيلِهِ جَعَلَها في جَماعَةٍ زَعَمَ أَنَّي أَحَدُهُم فَيا للّه و لِلشُّوري! مَتي اعتَرَضَ الرَّيبُ فِيَّ مَعَ الأولِ منهم حتّي صِرْتُ اُقرَنُ إِلي هذه نظائِرِ، لكِنِّي أَسْفَفْتُ اِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ اِذْ طاروا فَصَفي رَجُلٌ منهم لِضِعْنِه وَ مالَ الأخرُ لصهره مع هِنٍّ وهِن. آن گاه عمر درگذشت امر خلافت را در قلمرو شورايي قرار داد كه تصور ميكرد من نيز همانند اعضاي آن هستم. خدايا از تو ياري ميطلبم درباره آن شورا. چه وقت حقانيّت من مورد شك بود آن گاه كه با ابوبكر بودم، تا آنجا كه امروز با اين افراد همرديف شدهام؟! ولي ناچار در فراز و نشيب با آنان موافقت كردم و در شورا شركت جستم. ولي يكي از اعضا به سبب كينهاي كه با من داشت از من چهره برتافت و به نفع رقيب من كنار رفت و ديگري به خاطر پيوند خويشاوندي با خليفه به نفع او رأي داد، با دو تن ديگر كه زشت است نامشان برده شود.
تجزيه و تحليل شوراي عمر 1) اينكه گروههاي مختلف به خليفه دوم پيشنهاد ميكردند كه براي خود جانشيني برگزيند گواه آن است كه عامه مردم به طور فطري درك ميكردند كه رئيس مسلمانان بايد در قيد حيات خويش زعيم آينده مسلمانان را برگزيند. معالوصف دانشمندان اهل تسنن چگونه ميگويند كه پيامبر اكرم(ص) بدون اينكه جانشيني تعيين كند درگذشت؟ 2) پيشنهاد تعيين جانشين از خليفه ميرساند كه طرح حكومت شورايي پس از درگذشت پيامبر(ص) طرح بياساسي بوده و هرگز چنين طرحي وجود نداشتهاست، وگرنه چگونه ممكن است در صورت صدور دستور صريح از جانب پيامبر(ص) درباره تشكيل شورا، به خليفه دوم پيشنهاد تعيين جانشين شود؟ 3) عمر در پاسخ مردم گفت: اگر ابوعبيده جراح زنده بود او را به جانشيني برميگزيدم. زيرا از پيامبر شنيدهام كه وي امين اين امت است. اولاً عمر به جاي اينكه به فكر زندهها باشد به فكر مردهها بود. از اين گذشته اگر ملاك انتخاب ابوعبيده امين بودن اوست، پس چرا عمر ياري از علي(ع) نكرد؟ همو كه پيامبر دربارهاش فرموده بود: «عليٌّ مَعَ الحَقِّ و الحَقُّ مَعَ عليٍّ». 4- اگر مقام و منصب امامت يك مقام الهي و ادامه وظايف رسالت است، پس در شناخت امام بايد پيرو نصّ الهي بود و اگر يك مقام اجتماعي است بايد در شناخت او به افكار عمومي مراجعه كرد. امّا گزينش از طريق شورايي كه اعضاي آن از طرف خود خليفه تعيين شوند، نه پيروي از نصّ است و نه رجوع به افكار عمومي. اگر بايد خليفه بعد را خليفه پيشين تعيين كند، چرا كار به شوراي شش نفري ارجاع ميدهد. از ديدگاه اهل تسنن، امام بايد از طريق اجتماع امّت يا اتّفاق اهل حلّ و عقد انتخاب شود و نظر خليفه پيشين در اين كار كوچكترين ارزشي ندارد. ولي اكنون معلوم نيست كه چرا آنان بر اين كار صحه ميگذارند و تصويب شوراي شش نفري را لازمالاجرا ميشمرند. اگر انتخاب امام حق خود امّت و در اختيار مردم است، خليفه وقت به چه دليلي آن را از مردم سلب كرد و در اختيار شورايي گذارد كه اعضاي آن را خود او انتخاب كردهبود؟ 5- به هيچ وجه روشن نيست كه چرا اعضاي شورا به همين شش نفر منحصر شد. اگر علّت گزينش آنان اين بود كه رسول خدا هنگام مرگ از آنان راضي بود. اين ملاك درباره عمار، حذيفه، ابوذر، مقداد، ابيّبنكعب و... نيز تحقق داشت. معالوصف، چرا وي اين افراد را از عضويت در شورا محروم ساخت؟ و افراد ديگري را برگزيد كه روابط اغلب آنان با علي(ع) تيره بود و در آن ميان تنها يك نفر خواهان آن حضرت بود و او زبير بود. 6- خليفه از كجا ميدانست كه عثمان براي خلافت برگزيده خواهد شد و اقوام خود را بر دوش مردم سوار ميكند و روزي خواهد رسيد كه مردم بر ضدّ او قيام خواهند كرد؟ آيا جز اين است كه اعضاي شوراي تعيين خلافت را چنان ترتيب دادهبود كه انتخاب عثمان و محروميّت علي(ع) را قطعي ميساخت؟ 7- با تمام كنجكاوي كه عمر در زندگي علي(ع) كرد نتوانست عيبي در او بجويد و فقط سخني گفت كه بعدها نيز عمروعاص آن را بهانه كرد و گفت علي شوخ و مزاح است. 8- چرا عمر براي عبدالرحمنبنعوف حق «وتو» قائل شد و گفت در صورت تساوي آراء، آن گروه مقدم باشد كه عبدالرحمن در ميان آنان است؟ پاسخ روشن است. زيرا دادن حق وتو به عبدالرحمن جز سنگين كردن كفه پيروزي عثمان نتيجه ديگري نداشت. 9- عمر، در حاليكه از درد به خود ميپيچيد، به حاضرانِ در مجلس ميگفت: پس از من اختلاف نكنيد زيرا در اين صورت خلافت ازآن معاويه خواهد بود معالوصف به عبدالرحمن حق وتو ميدهد كه فاميل نزديك عثمان است و عثمان و معاويه هر دو، ميوه درخت ناپاك بنياميه هستند و خلافت عثمان مايه استواري حكومت معاويه پس از عثمان است. آيا هدف از كار او، تحكيم موقعيّت بنياميّه بوده كه از پيش از اسلام دشمن خوني بنيهاشم بودند؟ آري. 10- حكومت براي امام(ع) وسيله بود نه هدف؛ در حاليكه براي رقيب او هدف بود نه وسيله. اگر امام(ع) به خلافت از همان ديد مينگريست كه عثمان مينگرد؛ بسيار آسان بود كه در ظاهر شرط فرزند عوف را بپذيرد ولي در عمل از آن شانه خالي كند. اما آن حضرت چنين كاري نكرد، زيرا او هرگز حقّي را از طريق باطل نميطلبيد. و به اين ترتيب عثمان زمام امور را به دست گرفت.
خدمات اجتماعي امام علي(ع) دوران بازداري علي(ع) از تصدّي خلافت، دوران تقاعد و كنارهگيري آن حضرت از ساير شؤون جامعه اسلامي نبود، بلكه در اين فترت، امام(ع) به انجام خدمات علمي و اجتماعي بسياري موفق شد كه تاريخ نظير آنها را براي ديگران ضبط نكردهاست علي(ع) از جمله افرادي نبود كه به جامعه و مسائل و نيازهاي آن تنها از يك دريچه، و آن دريچه خلافت، بنگرد كه چنانكه آن را به روي او بستند هر نوع مسئوليّت و تعهّد را از خود سلب كند. آن حضرت، به رغم آنكه از تصدّي رهبري سياسي بازداشته شد، براي خود مسئوليتهاي مختلفي قائل بود و از آن رو، از انجام وظايف و خدمات ديگر شانه خالي نكرد و، به تأسّي از توصيه يعقوب به فرزندان خود، از طرق مختلف به صحنه خدمت وارد شد. اهمّ خدمات اميرالمؤمنين(ع) در دوره خلفاي سهگانه به قرار زير بود: الف) دفاع از حريم عقايد و اصول اسلام در برابر تهاجمات علمي علماي يهود و نصارا و پاسخگويي به سلامت و دفع شبهات آنان. ب) هدايت و راهنمايي دستگاه خلافت در مسائل دشوار، به ويژه امور قضايي. ج) انجام خدمات اجتماعي از جمله: 1- انفاق به فقرا و يتيمان 2- آزاد كردن بردگان 3- كشاورزي و درختكاري 4- حفر قنات 5- ساختن مساجد 6- وقف اماكن و املاك
علل گرايش مردم به خلافت علي(ع) در اين فصل، بيان علل گرايش مهاجر و انصار به زمامداري امام(ع) است، گرايشي كه در مورد خلفاي گذشته نظير نداشت و بعداً نيز مانند آن ديده نشد. هواداران امام(ع) پس از درگذشت پيامبر اكرم(ص) در اقليّت فاحشي بودند و جز گروهي از صالحان از مهاجر و انصار، كسي به خلافت او ابراز علاقه نكرد. ولي پس از گذشت ربع قرن از آغاز خلافت اسلامي، ورق آنچنان برگشت كه افكار عمومي متوجّه كسي جز علي(ع) نبود. پس از قتل عثمان، همه مردم با هلهله و شادي خاصّي به در خانه امام(ع) ريختند و با اصرار فراوان خواهان بيعت با او شدند. علل اين گرايش رابايد در حوادث تلخ دوران خليفه سوم جستجو كرد؛ حوادثي كه سرانجام به قتل خود وي منجر شد.
ريشههاي قيام بر ضد عثمان ريشه اصلي قيام، علاقه و ارادت خاصّي كه عثمان به خاندان اموي داشت. وي كه خود شاخهاي از اين شجره بود، در راه تكريم و بزرگداشت اين خاندان پليد، علاوه بر زير پا گذاشتن كتاب و سنّت از سيره دو خليفه پيشين نيز گام فراتر نهاد. او به داشتن چنين روحيه و گرايشي كاملاً معروف بود. بنياميّه كه از روحيّه عثمان آگاه بودند، پس از گزينش او از طريق شورا، دور او را گرفتند و چيزي نگذشت كه مناصب و مقامات اسلامي را ميان آنان تقسيم شد و جرأت آنان به حدي رسيد كه ابوسفيان به قبرستان اُحد رفت و قبر حمزه عمّ بزرگوار پيامبر اكرم(ص) را كه در نبرد با ابوسفيان كشته شدهبود زير لگد گرفت و گفت: «ابويعلي، برخيز كه آنچه بر سر آن ميجنگيديم به دست ما افتاد.» در نخستين روزهاي خلافت خليفه سوم، اعضاي خانواده بنياميّه دور هم گرد آمدند و ابوسفيان رو به آنان كرد و گفت: «اكنون كه خلافت پس از قبيلههاي «؟؟؟» و «عدي» به دست شما افتاده است مواظب باشيد كه از خاندان شما خارج نگردد و آن را همچون گوي دست به دست بگردانيد، كه هدف از خلافت جز حكومت و زمامداري نيست و بهشت و دوزخي وجود ندارد»(19) شايسته خليفه اسلامي اين بود كه ابوسفيان را ادب كند و حدّ الهي درباره مرتد را در حق او جاري سازد. ولي متأسفانه نه تنها چنين نكرد، بلكه بارها ابوسفيان را مورد لطف خود قرار داد و غنايم بسياري به او بخشيد..
عوامل شورش تاريخنويسان اصيل اسلامي علل سقوط عثمان و انقلاب گروهي از مسلمانان را در آثار خود بيان كردهاند، هر چند برخي از مورخّان، به احترام مقام خلافت، از بازگو كردن مشروح اين علل خودداري ورزيدهاند. باري، عوامل زير را ميتوان زيربناي انقلاب و شورش گروههاي خشمگين مسلمانان دانست: 1- تعطيل حدود الهي. 2- تقسيم بيتالمال در ميان بنياميّه. 3- تأسيس حكومت اموي و نصب افراد غير شايسته به مناصب اسلامي. 4- ايذاء و ضرب گروهي از صحابه پيامبر(ص) كه از خليفه و اطرافيان او انتقاد ميكردند. 5- تبعيد تعدادي از صحابه كه خليفه حضور آنان را مزاحم افكار و آمال و برنامههاي خود ميديدند.
عامل نخست: تعطيل حدود الهي خليفه، وليدبنعقبه، برادر مادري خود، را به استانداري كوفه منصوب كرد. وي مردي بود كه قرآن مجيد او را در دو مورد به فسق و تمرّد از احكام اسلامي ياد كردهاست.(20) امّا خليفه، گذشته او را ناديده گرفته و استانداري منطقه بزرگي از ممالك اسلامي را به او واگذار كرد. براي فرد فاسقي چيزي كه مطرح نيست رعايت حدود الهي و شئون مقام زعامت است. حاكمان آزمان علاوه بر اداره امور سياسي، امامت نمازهاي جمعه و جماعت را نيز بر عهده داشتند. اين پيشواي نالايق (وليد)، در حاليكه سخت مست بود، نماز صبح را با مردم چهار ركعت برگزار كرد و محراب را آلوده ساخت؛ مردم كوفه به عنوان شكايت راهي مدينه شدند و حادثه را به خليفه گزارش كردند. متأسفانه خليفه نه تنها به گزارش آنان ترتيب اثر نداد بلكه آنان را تهديد كرد و گفت: آيا شما ديديد كه برادر من شراب بخورد؟ آنان گفتند: ما شراب خوردن او را نديديم، ولي او را در حال مستي مشاهده كرديم و انگشتر او را از دست وي درآورديم و او متوجّه نشد. گواهان حادثه كه از رجال غيور اسلام بودند علي(ع) و عايشه را از جريان آگاه ساختند. عايشه كه دل پُر خوني از عثمان داشت، گفت: عثمان احكام الهي را تعطيل و گواهان را تهديد كردهاست. اميرمؤمنان با عثمان ملاقات كرد و گفته خليفه دوم را در روز شورا درباره وي يادآور شد و گفت: فرزندان بنياميّه را به مردم مسلّط نكن. بايد وليد را از مقام استانداري عزل كني و حدّ الهي را در حقّ او جاري سازي. خليفه در زير فشار افكار عمومي، سعيدبنالعاص را كه او نيز شاخهاي از شجره خبيثه بنياميّه بود، به استانداري كوفه منصوب كرد. عزل وليد در آرام ساختن افكار عمومي كافي نبود. خليفه بايد حدّ الهي را كه درباره شرابخوار تعيين شدهاست در حقّ برادر خود اجرا ميكرد. عثمان، به جهت علاقهاي كه به برادر خويش داشت، لباس فاخري بر تن او پوشانيد و او را در اطاقي نشاند تا فردي از مسلمانان حدّ خدا را درباره او اجرا كند. افرادي كه مايل بودند او را با اجراي حدّ ادب كنند، از طريق وليد تهديد ميشدند. سرانجام امام علي(ع) تازيانه را به دست گرفت و بيمهابا بر او حد زد و به تهديد و نارواگويي او اعتنا نكرد.(21)
عامل دوم: تقسيم بيتالمال در ميان بنياميّه خلافت و جانشيني پيامبراسلام(ص) مقام بسي مقدس و رفيعي است كه مسلمانان پس از منصب نبوت و رسالت، آن را محترمترين مقام ميشمردند. اختلاف آنان در مسأله خلافت و اينكه خليفه بايد از جانب خدا انتخاب شود يا مردم او را برگزينند مانع از آن نبود كه به مقام خلافت ارج نهند و موقعيت خلافت اسلامي را گرامي بشمارند. به همين سبب همين احترام به مقام خلافت بود كه اميرمؤمنان به نمايندگي از طرف مردم به خليفه سوم چنين گفت: «وَ أِنّي اُنْشِرُكَ اللهَ اَنْ لاتكونَ امامَ هذه الاُمَّة المقتول، فاِنَّهُ كان يُقال يُقْتَلُ فِي هذِهِ الاُمَّه امام يُفْتَحُ عَلَيْها القَتلُ و القتالُ إِلي يوم القيامة.»(22) من تو را به خدا سوگند ميدهم كه مبادا پيشواي مقتول اين امّت باشي، زيرا گفته ميشود كه پيشوايي در اين امّت كشته ميشود كه قتل او سرآغاز كشت و كشتار تا روز قيامت ميگردد. به رغم چنين مقام و موقعيّتي كه خلافت اسلامي و خليفه مسلمين در ميان مهاجر و انصار و ديگر مسلمانان داشت گروهي از شخصيتهاي برجسته اسلامي در مدينه گرد هم آمدند و به كمك مهاجر و انصار خليفه سوم را كشتند و سپس به شهرهاي خود بازگشتند. يكي از اين عوامل شورش بذل و بخششهاي بيحساب خليفه به فاميل خود بود. هر چند تاريخ نتوانسته است همه آنها را به دقّت ضبط كند و حتّي طبري كراراً تصريح ميكند كه «من به جهت عدم تحمّل اغلب مردم، از نوشتن برخي انتقادها و اشكالات كه از جانب مسلمانان بر خليفه شدهاست خودداري ميكنم»(23) ولي همان مواردي كه تاريخ ضبط كردهاست ميتواند روشنگر رفتار عثمان درباره بيتالمال مسلمين باشد. ميزان اموال و املاكي كه وي از بيتالمال مسلمانان به اعضاي خانواده خود بخشيده بسيار عظيم است كه اينك به برخي از آنها اشاره ميشود. 1- وي دهكده فدك را، كه مدتها ميان دختر گرامي پيامبر(ص) و خليفه اول كشمكش بود، به مروانبنحكم بخشيد و اين ملك دست به دست در ميان فرزندان مروان ميگشت. 2- در سال 27 هجري كه ارتش اسلام از آفريقا با غنيمتهاي فراوان كه دو و نيم ميليون دينار برآورد ميشد بازگشت يك پنجم آن را، كه مربوط به مصارف ششگانهاي است كه در قرآن وارد شدهاست بدون هيچ دليلي به دامادش مروان بخشيد و از اين طريق افكار عمومي را بر ضدّ خود تحريك كرد و كار به جايي رسيد كه برخي از شعرا در انتقاد از او چنين سرودند: وَ اعطيتَ مروان خُمْسَ العِبا دِظلماً لهُم وَ حَمَيْتَ الحِمي خمسي كه مخصوص بندگان خداست به ناروا به مروان بخشيدي و از فاميل خود حمايت كردي.
نظر اسلام درباره بيتالمال عمل خليفه حاكي از آن است كه وي خويش را مالك شخصي بيتالمال ميدانست و اين بذل و بخششها را گويا يك نوع صله رحم و خدمت به خويشاوندان قلمداد مينمود. اكنون بايد ديد كه نظر اسلام چيست؟ پيامبر اكرم(ص) درباره غنائم چنين فرمود: «لِلّه خُمسُهُ و أَربَعَةُ اخماسٍ للجيش.» يك پنجم آن سهم خدا و چهار پنجم آن متعلّق به لشكر است. بديهي است خدا بينيازتر از آن است كه براي خود سهمي قرار دهد، بلكه مقصود اين است كه بايد يك پنجم را در مصارفي به كار برد كه كه رضاي خدا در آن است. اميرمؤمنان(ع) به فرماندار خود در مكّه نوشت: به آنچه كه از مال خدا در نزد تو جمع شدهاست رسيدگي كن و آن را ره مردمان عيالمند و گرسنه بده، مواظب باش كه حتماً به افراد فقير و نيازمند برسد.. با اين نصوص و تلويحات و با توجه به اينكه روش دو خليفه اول و دوم نيز بر غير طريقه خليفه سوم بود، معالوصف عثمان در طول دوران خلافت خود از اين بذل و بخششها بسيار داشت كه به هيچ وجه نميتوان آنها را توجيه كرد.
عامل سوم: تأسيس حكومت اموي عامل سوم شورش بر ضد خلافت عثمان، تسلّط ظالمانه امويان بر مراكز حسّاس اسلامي بود؛ تسلّطي كه پير و جوان نميشناخت و خشك و تر را ميسوزانيد. اصولاً خليفه سوم علاقه و عاطفه خاصّي نسبت به بنياميه داشت و تعصّب فاميلي در او به حدّ اعلا رسيدهبود. در جهت تأمين درخواستهاي بستگان او راجع به تشكيل يك حكومت اموي، عقل و خرد و مصالح و مفاسد مسلمانان و قوانين و مقررّات اسلامي هيچ يك ملاك و معيار عثمان نبود. لذا در پوشش عنايت و عاطفه او خلافكاريهاي زيادي انجام ميگرفت. بايد يادآور شد كه هرگز عاطفه مطلق و محبّت نسبت به همه مسلمين بر خليفه حاكم نبود، بلكه عاطفه او به طور؟؟؟ در خدمت فاميل قرار داشت و ديگران از خشم و غضب او در امان نبودند. يعني در عين علاقه به شاخههاي شجره اموي، نسبت به ابوذرها، عمارها، و عبداللهبنمسعودها و... جبّار و خشمگين بود وقتي ابوذر را به سرزمين ربذه تبعيد كرد و آن پير مجاهد در آنجا به وضع رقّت باري جان سپرد، هرگز عاطفه او نجوشيد. وقتي عمّار در زير مشت و لگد كارپردازان خلافت قرار گرفت و از حال رفت، خليفه هيچ متأثّر نشد. چنين حبّ مفرط و بيحساب سبب شد كه مردم از ستم حكام خليفه و سياستگزاران حكومت وي به ستوه آيند و انديشه شورش بر خليفه در جامعه رشد كند و به خلافت و حيات عثمان خاتمه دهد. تحوّلاتي كه تنها در استانهاي كوفه و مصر در طول خلافت عثمان، از حيث جابجا كردن استانداران، رخ داد نشان دهنده شيوه اساسي او در سپردن كارها به امويان است.
عامل چهارم: ضرب و شتم ياران پيامبر(ص) يكي از عوامل شورش، هتك حرمت ياران رسول خدا(ص) بود كه از طرف خليفه يا بوسيله گماردههاي او انجام ميگرفت. در اين مورد به يك نمونه اكتفا ميكنيم: ضرب و شتم عمار ياسر علّت ضرب و اهانت بر او اين بود كه خليفه برخي از زيورآلات بيتالمال را به اهل خود اختصاص داد و چون از اين طريق خشم مردم را برانگيخت براي دفاع از خود به منبر رفت و گفت: ما از بيتالمال به آنچه نياز داريم برميداريم و بيني گروهي كه متعرض باشند را به خاك ميماليم. علي(ع) در پاسخ خليفه گفت: از اين كار بازداشته ميشوي. عمّار گفت: خدا را گواه ميگيرم كه من نخستين كسي خواهم بود كه بيني او به خاك ماليده ميشود. در اين موقع عثمان پرخاش كرد و گفت: شكمگنده بر من جرأت ميورزي؟ او را بگيريد. او را گرفتند و به قدري زدند كه از حال رفت. دوستان عمّار او را به منزل امسلمه همسر پيامبر(ص) بردند. وقتي به حال آمد گفت: سپاس خدا را كه من نخستين بار نيست كه مورد ايذاء قرار ميگيرم. عايشه از جريان باخبر شد و مو و لباس و كفش پيامبر را بيرون آورد و گفت: هنوز مو و لباس و كفش پيامبر كهنه نشدهاست كه شما سنّت او را فرسوده ساختيد.
عامل پنجم: تبعيد شخصيتها گروهي از صحابه و ياران پيامبر(ص) را، كه در ميان امّت به حسن سلوك و تقوا معروف بودند، عثمان از كوفه به شام و از شام به؟؟؟ و از مدينه به ربذه تبعيد كرد.
تبعيد مالك اشتر و ياران او خليفه سوم، چنانكه گذشت، با فشار افكار عمومي، استاندار زشتكار كوفه وليدبنعتبه را از كار بركنار كرد و سعيدبنعاص اموي را بر اداره امور استان كوفه گمارد و به او دستور داد كه با قاريان قرآن و افراد سرشناس كاملاً مدارا كند. از اين رو، استاندار جديد با مالك اشتر و دوستان او، همچون زيد و صعصعه فرزندان صوحان، نشستها و گفتگوهايي داشت كه نتيجه آنها اين شد كه استاندار كوفه، مالك و همفكران او را با سيره خليفه مخالف تشخيص داد و در اين مورد محرمانه با خليفه مكاتبه كرد و در نامه خود يادآور شد كه با وجود اشتر و ياران او كه قاريان كوفه هستند نميتواند انجام وظيفه كند. خليفه در پاسخ استاندار نوشت كه اين گروه را به شام تبعيد كند. در ضمن، به مالك نامهاي نوشت و در آن يادآوري كرد كه: تو اموري در دل داري كه اگر اظهار كني ريختن خون تو حلال ميشود، و هرگز فكر نميكنم كه با مشاهده اين نامه دست از كار خود برداري مگر اينكه بلاي كوبندهاي به تو برسد كه پس از آن حياتي براي تو نيست. هر گاه نامه من به دست تو رسيد فوراً راه شام را در پيش گير. وقتي نامه خليفه به استاندار كوفه رسيد يك گروه ده نفري را، كه از صالحان و افراد خوشنام كوفه بودند، به شام تبعيد كرد كه در ميان آنان علاوه بر مالك اشتر، زيد و صعصعه فرزندان صوحان و كميلبنزياد نخعي و حارث عبدالله حمداني و... به چشم ميخورند. جريان محاكمه و قتل عثمان عوامل پنجگانه ياد شده سبب شد كه موج اعتراض از اطراف و اكناف كشور اسلامي بلند شود و خليفه و كليه كارگزاران خلافت را زير سؤال ببرد و همه آنان را به انحراف از مسير صحيح اسلام متّهم سازد. از اين جهت، صحابه و مسلمانان اطراف پيوسته از خليفه درخواست ميكردند كه وضع خود را تغيير دهند والّا از خلافت بركنار خواهد شد. عظمت موج مخالفت و اعتراض در صورتي روشن ميشود كه با اسامي بعضي از معترضان و برخي از سخنان آنان آشنا شويم: 1- اميرمؤمنان علي(ع) سخنان بسياري درباره اعمال عثمان دارد؛ چه پيش از قتل و چه پس از قتل او. از آن ميان، كلامي دارد كه بيانگر ديدگاه امام(ع) درباره كارهاي خليفه است فرمود: «يا أبناء المهاجرين انفروا إِلي ائمة الكفر و بقيّة الأحزاب و أولياء الشيطان انفروا إِلي مَنْ يقاتِلُ علي دَمِ حمّال الخطايا فَواللهِ الّذي فَلَقَ الحَبَّةَ و برءَ النسمة اِنَّهُ ليحمِلُ خطاياهم اِلي يومِ القيامه لايَنْقَصُ مِنْ أزارهم شيئاً.» اي فرزندان مهاجر، براي نبرد با سران كفر و باقي مانده احزاب و دوستان شيطان برخيزيد، حركت كنيد و به جنگ با معاويه كه براي گرفتن خون كسي كه خطاهاي بسياري را بر دوش كشيده (عثمان) برخاسته است.به خدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، او گناهان ديگران را تا روز قيامت به دوش خواهد كشيد، در حاليكه از گناه ديگران نيز چيزي كم نخواهد شد. امام در دوّمين روز خلافت خود در ضمن يك سخنراني فرمود: «اَلا اِنَّ كُلَّ قطيعةٍ اَقْطَعَهَا عثمانُ وَ كُلَّ مالٍ أَعْطاهُ مِن مالِ الله فَهُوَ مردودٌ في بيت المال.»(24) هر زميني كه عثمان آن را به ديگري واگذار كرده و هر مالي از مال خدا را كه به كسي دادهاست بايد به بيتالمال بازگردانده شود. روشنتر از همه، مطلبي است كه آن حضرت در خطبه شقشقيه بيان نمودهاست: اِلي اَنّ قام ثالثُ القومِ نافجاً حِضْيَنْهِ، بَيْنَ نيثلهِ و مُعْتَلَفِهِ و قامَ مَعَهُ بَنُو أَبيه يخضمون مال الله خضم الأبل الربيع.(25) 2- عبدالرحمنبنعوف: يكي ديگر از متعرضان به عثمان است. او شخصيتي است كه پيروزي عثمان در شوراي شش نفري مرهون ابتكار و خدعه او بود. وقتي عثمان تعهّد خود را، مبني بر عمل به سنّت پيامبر(ص) و روش شيخين، زير پا نهاد، مردم به عبدالرحمن اعتراض كردند و گفتند: همه اين انحرافها كار توست. او در پاسخ ميگفت: من فكر نميكردم كار به اينجا منتهي شود. بر من كه با او سخن نگويم. و از آن روز عبدالرحمن تا آخرين لحظه حيات خود با او سخن نگفت. حتّي وقتي عثمان در دوران بيماري عبدالرحمن از او عيادت كرد، او از خليفه چهره برتافت و حاضر به سخن گفتن با وي نشد.(26) باري تعداد كساني كه با گفتار خود بر ضد خليفه شوريدند و مقدمات قتل او را فراهم ساختند بيش از آن است كه در اينجا نام برده شوند.
محاصره خانه عثمان عوامل پنجگانه شورش كار خود را كرد و بيتوجّهي عثمان به نقايص و اشكالات حوزه خلافت خود سبب شد كه از مراكز اسلامي مهم آن روز، مانند كوفه و بصره و مصر، گروهي به عنوان آمر به معروف و ناهي از منكر و بازدارنده خليفه از كارهاي مخالف كتاب الهي و سنت پيامبر(ص) و سيره شيخين رهسپار مدينه شوند و با همفكران مدني خود چارهاي براي توبه و بازگشت خليفه به اسلام واقعي يا كنارهگيري از خلافت بينديشند. تعهّد خليفه در برابر شورشيان محاصره خانه سبب شد كه خليفه كار را جدّي بگيرد و در شكستن حصار تلاش كند. ولي از عمق شورش آگاه نبود. او گمان ميكرد كه با وساطت مغيرةبنشعبه يا عمروعاص غائله خاتمه مييابد. از اين رو، آن دو را براي خاموش كردن آتش انقلاب به بيرون خانه فرستاد. وقتي انقلابيون با اين چهرههاي منفور روبرو شدند برضدّ آنان شعار دادند. به مغيره گفتند: اي فاسق فاجر برو؛ و به عمروعاص گفتند: اي دشمن خدا برگرد كه تو فرد اميني نيستي. در اين هنگام فرزند عمر خليفه را متوجه موقعيّت علي(ع) ساخت و گفت فقط او ميتواند شورش را بخواباند. از اين رو خليفه از آن حضرت درخواست كرد كه اين گروه را به كتاب و سنّت پيامبر(ص) دعوت كند. و امام(ع) پذيرفت كه اين كار را انجام دهد به شرط آنكه خليفه بر آنچه علي(ع) از طرف تضمين ميسپارد عمل كند. علي(ع) تصميم گرفت كه از طرف او ضمانت كند كه خليفه به كتاب و سنّت پيامبر عمل نمايد. شورشيان نيز با طيب خاطر تضمين علي(ع) را پذيرفتند. و آن گاه همراه با آن حضرت بر عثمان وارد شدند و او را سخت نكوهش كردند. او نيز توافق آنان را پذيرفت و قرار شد كه در اين مورد تعهد كتبي بدهد. سپس تعهدنامهاي به شرح زير نوشت: اين نامهاي است از بنده خدا عثمان اميرمؤمنان به كساني كه بر او ايراد و انتقاد كردهاند خليفه تعهّد ميسپارد كه به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كند؛ محرومان را مورد عطا قرار دهد؛ به خائفان امنيت بخشد؛ تبعيديان را به اوطانشان بازگرداند؛ ارتش اسلام را در سرزمين دشمن متوقف نسازد؛... عليبنابيطالب حامي مؤمنان و مسلمانان است و بر عثمان است كه بر اين تعهّد عمل كند. محاصران توافق كردند و به شهرهاي خود برگشتند و حصار خانه عثمان در هم شكست. پس از تفرّق شورشيان، امام(ع) بار ديگر با خليفه ملاقات كرده و به او گفت: لازم است با مردم سخن بگويي تا آنان سخنان تو را بشنوند و بر تو شهادت دهند. زيرا امواج انقلاب بلاد اسلامي را فراگرفتهاست و بعيد نيست بار ديگر هيأتهايي از شهرهاي ديگر به مدينه سرازير شوند و ديگر بار از من بخواهي كه با آنان سخن بگويم. خليفه از صدق و صفاي علي(ع) كاملاً آگاه بود، لذا از خانه بيرون آمد و از كارهاي نامطلوب خود ابراز ندامت كرد. امام(ع) براي حفظ وحدت كلمه و ابهّت مقام خلافت، بحق خدمت بزرگي انجام داد و اگر عثمان از آن به بعد در پرتو هدايت و راهنمايي او گام برمي داشت هيچ حادثهاي براي او رخ نميداد. ولي متأسفانه خليفه شخص ضعيفالاراده و دهنبين بود و مشاوران واقعبين و درستكاري نداشت و كساني همچون مروانبنحكم عقل و درايت او را ربوده بودند. لذا پس از تفرق مصريان، خليفه بر اثر فشار مروان عمل بسيار ناشايستي مرتكب شد.
صدور دستور اعدام سران انقلاب نزديك بود كه غائله مصريان پايان پذيرد. آنان مدينه را به عزم مصر ترك گفتهبودند. امّا در ميان راه در محلّي به نام «ايله» غلام عثمان را ديدند كه به راه مصر ميرود. آنان احتمال دادند كه وي حامل نامهاي از خليفه به استاندار مصر باشد. از اين رو به تفتيش اثاث او پرداختند و در ميان ضرف آب او، لولهاي از قلع يافتند كه نامهاي در آن قرار داشت. كه فرمان قتل شورشيان را دادهبود. مشاهده نامه، هر نوع خويشتنداري را از هيأت مصري سلب كرد و همگي از نيمه راه به مدينه بازگشتند و با علي(ع) ملاقات كردند و نامه را به او ارائه دادند. علي(ع) با نامه وارد خانه عثمان شد و آن را به او نشان داد. عثمان سوگند ياد كرد كه خطّ، خط نويسنده او و مُهر، مُهر اوست ولي او از آن بيخبر است. هيأت مصري خانه خليفه را مجدداً محاصره كردند و از او خواستار ملاقات شدند و چون او را ديدند، پرسيدند: آيا اين نامه را تو نوشتهاي؟ عثمان به خدا سوگند ياد كرد كه از آن بياطلاع است. نماينده هيأت گفت: اگر چنين نامهاي بدون اطلاع تو نوشته شدهاست، تو شايستگي خلافت و تصدّي امور مسلمانان را نداري؛ پس هر چه زودتر از خلافت كنارهگيري كن. خليفه گفت: لباسي را كه خدا بر تن من كردهاست هرگز بيرون نميآورم. جرأت مصريان، بنياميّه را نارااحت كرد. امّا به جاي اينكه علل واقعي را مطرح كنند، ديواري كوتاهتر از ديوار علي(ع) نديدند و او را عامل جسارت هيأت به مقام خلافت دانستند. امام نهيبي به آنها زد و گفت: ميدانيد كه در اين وادي شتري ندارم. من مقدّمات بازگشت مصريان را فراهم آوردم، ولي ديگر كاري از دست من برنميآيد. آن گاه گفت: «اللّهم انّي اُبَرِّءُ مِمّا يَقولونَ وَ مِنْ دَمِهِ وَ اِنْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ» يعني خدايا، من از گفتار آنان و ريختن خون خليفه بيزاري ميجويم و اگر اتّفاقي رخ دهد من كوچكترين مسئوليتي ندارم. قرائن نشان ميداد كه نامه به خط يا دستور مروان نوشته شدهاست. از اين رو مصريان اصرار ورزيدند كه عثمان مروان را تسليم آنان كند، ولي خليفه از تسليم اين عامل فساد خودداري كرد. لذا حلقه محاصره خانه خليفه از طرف شورشيان تنگتر شد و از ورود آب به آنجا به شدّت جلوگيري ميكردند. خليفه از اطرافيان خود خواست كه هر چه زودتر به علي(ع) خبر دهند كه مقداري آب به دارالخلافه برساند. امام(ع) به كمك بنيهاشم سه مشك پر از آب روانه خانه خليفه كرد. در رسانيدن آب ميان بنيهاشم و محاصرهكنندگان درگيري رخ داد كه در نتيجه آن بعضي از بنيهاشم مجروح شدند، ولي سرانجام آب را به درون خانه رساندند.
نامه پراكني خليفه در روزهاي محاصره عثمان در ايّام محاصره نامهاي به معاويه نوشت و در آن يادآور شد كه اهل مدينه كافر شدهاند و بيعت شكستند، و از او خواست كه هر چه زودتر مرداني جنگنده را به مدينه اعزام كند. ولي معاويه به نامه عثمان ترتيب اثر نداد و گفت كمه با ياران پيامبر(ص) مخالفت نميكند! خليفه نامههايي نيز براي يزيدبناسد؟؟؟ در شام و عبداللهبنعامر در بصره فرستاد و نامهاي هم به حاضران در موسم حج، كه سرپرستي آن در سال با ابنعباس بود، نوشت. ولي هيچ يك از نامهها مؤثر نيفتاد. برخي به كمك خليفه شتافتند، ولي پيش از رسيدن به مدينه از قتل او آگاه شدند. سوءِ تدبير مروان به قتل عثمان سرعت بخشيد محاصرهكنندگان مصمم بر هجوم به خانه خليفه نبودند و كوشش آنان در اين صرف ميشد كه آب و آذوقه وارد خانه نشود تا خليفه و دستياران او تسليم درخواست محاصرهكنندگان شوند. ولي سوء تدبير مروان، كه به مبارزه برخاست و يك نفر از شورشيان را به نام عروه ليثي با شمشير خود را از پاي درآورد، سبب شد كه هجوم به داخل خانه آغاز گردد. مهاجمان از خانه عمروبنخرم وارد دارالخلافه شدند و به حيات خليفه خاتمه دادند.
چگونگي به خلافت رسيدن امام علي(ع): بيعت انقلابيون با علي(ع): رفتار خليفه سوم با نيكان صحابه و بذل و بخششهاي بيجاي او و سپردن كار حكومت به دست افراد ناشايست از بنياميّه به قتل وي منجر گرديد. انتشار خبر قتل خليفه سوم مسلمانان مدينه و حومه آن را در بهت و حيرت فرو برد و هر كس درباره زمامدار آينده مسلمانان به گونهاي ميانديشيد و افرادي از صحابه مانند طلحه و زبير و سعد وقاص و... خود را نامزد خلافت كرده و بيش از همه در انديشه خلافت بودند. انقلابيون ميدانستند كه بر اثر قتل خليفه اوضاع ممالك اسلامي در هم خواهد ريخت. از اين رو، بر آن شدند كه اين خلاء را هر چه زودتر پُر كنند و پيش از برگزيدن خليفه و بيعت با وي به اوطان خود بازنگردند. آنان در پي كسي بودند كه در طيّ اين بيست و پنج سال گذشته نسبت به تعاليم اسلام و سنّتهاي پيامبر(ص) وفادار مانده باشد و آن كس جز علي(ع) نبود. ديگران خود را، هر يك به گونهاي، به دنيا آلوده كرده و در جهاتي از ضعفهاي عثمان با او مشترك بودند. طلحه و زبير و افرادي همانند آنان در دوران خليفه سوم وقت خود را صرف رسيدگي به امور دنيوي و وصول و جمع درآمد املاك و تهيه كاخهايي در اين شهر و آن شهر كرده، پيوند خود را با سنّت رسول خدا(ص) و حتّي سنّت شيخين بريده بودند. با اينكه نام علي(ع) بيش از همه سر زبانها بود و در ايّامي كه خانه خليفه از سوي انقلابيون محاصره شدهبود اميرمؤمنان يگانه پيامرسان مورد اعتماد طرفين به شمار ميرفت و بيش از همه كوشش ميكرد كه غائله را به گونهاي كه مورد رضايت طرفين باشد خاموش سازد، ولي عواملي كه در ماجراي سقيفه سبب شد كه علي(ع) را از صحنه كنار بزنند، همگي (بجز جواني) به حال خود باقي بود و اگر اراده نافذ و نيرومند انقلابيون و فشار افكار عمومي دخالت نميكرد، همان عوامل امام(ع) را براي بار چهارم نيز از صحنه به عقب ميزد و خلافت را به فردي از شيوخ صحابه ميسپرد و جامعه را از حكومت حقّه الهي محروم ميساخت. اگر عثمان به مرگ طبيعي درميگذشت و اوضاع مدينه عادي بود هرگز شيوخ صحابه، كه در دوره خلافت عثمان صاحب مال و جاه فراوان شدهبودند، به حكومت علي(ع) رأي نميدادند و در شورايي كه تشكيل ميشد به ضرر او دستهبندي ميكردند. بلكه بازيگران صحنه سياست نقشي ايفا ميكردند كه كار به شورا نيز نكشد و خليفه وقت را وادار ميكردند كه كسي را كه آنان ميپسندند به خلافت برگزينند؛ همچنان كه ابوبكر، عمر را براي خلافت برگزيد. اين گروه ميدانستند كه اگر علي(ع) زمام امور را به دست گيرد اموال آنان را مصادره خواهدكرد و هيچ يك از آنان را مصدر كار نخواهد ساخت. آنان اين حقيقت را به روشني در جبين امام(ع) ميخواندند و از روحيّات آن حضرت كاملاً آگاه بودند. لذا وقتي آن حضرت طلحه و زبير را در اداره امور دخالت نداد، فوراً پيمان خود را شكستند و نبرد خونين «جمل» را به پا كردند.
عواملي كه امام(ع) را در سقيفه از صحنه حكومت كنار زد عمدتاً عبارت بودند از: 1) كشته شدن بستگان صحابه پيامبر(ص) به دست علي(ع). 2) سختگيري علي(ع) در اجراي احكام الهي. 3) عداوت ديرينهاي كه ميان بنيهاشم و تيرههاي ديگر، بالاخص بنياميّه، وجود داشت. نه تنها اين عوامل پس از قتل عثمان به قوّت خود باقي بود، بلكه عامل ديگري نيز، كه از حيث قدرت تأثير كمتر از آنها نبود مزيد بر آنها شدهبود و آن مخالفت عائشه همسر رسول اكرم(ع) با امام بود. عايشه در زمان خلافت عثمان يك وزنه سياسي بود. وي مردم را كراراً به ريختن خون عثمان تحريك ميكرد و بدين منظور گاهي پيراهن پيامبر(ص) را به صحابه نشان ميداد و ميگفت كه هنوز اين پيراهن كهنه نشده ولي دين او دستخوش دگرگونيها شدهاست. احترامي كه عايشه در ميان مسلمانان داشت و احاديث زيادي كه از پيامبر(ص) نقل ميكرد مايه سنگيني سياسي كفّهاي بود كه وي به آن طرف تمايل ميجست و موجب زحمت كسي بود كه نسبت به وي مخالفت ميورزيدند. مخالفت عايشه با علي(ع) ناشي از امور زير بود: اولاً: علي(ع) در داستان (افك) به طلاق عايشه نظر دادهبود. ثانياً: فاطمه دختر گرامي پيامبر(ص) از علي(ع) چندين فرزند داشت ولي او از پيامبر فرزندي به دنيا نياورده بود. ثالثاً: عايشه احساس ميكرد كه علي(ع) از خلافت پدرش ناراضي است و او را غاصب خلافت و فدك ميداند. علاوه بر اينها، طلحه از قبيله «تَيْم» عمهزاده عايشه و زبير شوهر خواهر او بود و اين دو نفر براي قبضه كردن خلافت كاملاً آمادگي داشتند. گواه روشن بر نارضايي عايشه از علي(ع) داستان زير است كه طبري آن را نقل كردهاست. در حادثه قتل عثمان، عايشه در مكّه بود. پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد. در نيمه راه، در منطقهاي به نام «سرف» از قتل خليفه و بيعت مهاجر و انصار با علي(ع) آگاه شد و از اين خبر به اندازهاي ناراحت گرديد كه آرزوي مرگ كرد و گفت: عثمان مظلوم كشته شد و به خدا سوگند من به خونخواهي او قيام ميكنم. گزارشگر قتل خليفه به خود جرأت داد و گفت: تو تا ديروز به مردم ميگفتي كه عثمان را بكشند زيرا كافر شدهاست، چطور امروز او را مظلوم ميخواني؟ وي در پاسخ گفت: انقلابيون او را توبه دادهاند و سپس كشتهاند.(27)
بيعت انقلابيون با علي(ع) با اينكه عوامل ياد شده نزديك بود امام(ع) را براي بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابيون و پشتيباني افكار عمومي از آنان عوامل منفي را بياثر ساخت و ياران رسول اكرم(ص) به صورت دستهجمعي رو به خانه علي(ع) آوردند و به آن حضرت گفتند كه براي خلافت شخصي شايستهتر از او نيست.(28) ابومخنف در كتاب الجمل مينويسد: پس از قتل عثمان اجتماع عظيمي از مسلمانان در مسجد تشكيل شد، به نحوي كه مسجد لبريز از جمعيّت گرديد. هدف از اجتماع تعيين خليفه بود. شخصيّتهاي بزرگي از مهاجر و انصار، مانند عمّار ياسر و ابوالهثيمبنالتّيهان و رفاعةبنرافع و مالكبنعجلان و ابوايوب انصاري و... نظر دادند كه با علي بيعت كنند. بيش از همه عمّار درباره علي سخن گفت و از آن جمله بود كه: شما وضع خليفه پيشين را ديديد. اگر زود نجنبيد ممكن است به سرنوشتي مانند آن دچار شويد. علي شايستهترين فرد براي اين كار است و همگي از فضائل و سوابق او آگاهيد. در اين هنگام همه مردم يك صدا گفتند: ما به ولايت و خلافت او راضي هستيم. آن وقت همه از جا برخاستند و به خانه علي ريختند. امام خود نحوه ورود جمعيّت را به خانهاش چنين توصيف كردهاست: «فتداكّوا عَلَيَّ تداكَّ الأبلِ اِليهِم يَوْمَ وِرْدِها و قد أَرْسَلَها راعِيَها و خُلِعَتْ مَثانِيها حتّي ظَنَنْتُ أنَّهم قاتِلُ بعضٍ لَدَيَّ» آنان به سان ازدحام شتر تشنهاي كه ساربان عقال و ريسمانش را باز كند و رهايش سازد بر من هجوم آوردند، كه گمان كردم كه ميخواند مرابكشند، يا بعضي از آنان ميخواهند بعضي ديگر را در حضور من بكشند.(29) آن حضرت، در خطبه شقشقيّه، ازدحام مهاجر و انصار را در موقع ورود به خانهاش چنين توصيف ميكند: «فما رَاعَنِي الّا وَ النّاس اِليَّ كَعُرفِ الضَّبُع يَنْثالونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جانبٍ، حتّي لَقَد وُطِيءَ الحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطافي، مجتمعين حولي كَرَبيضَةِ الغَنمِ فلمّا نهضتُ بالأمر.» مردم مانند موي گردن كفتار به دورم ريختند و از هر طرف جامه و رداي من پاره شد و به سان گلّه گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را بپذيرفتم.(30) باري امام(ع) در پاسخ درخواست آنان فرمود: من مشاور شما باشم بهتر از آن است كه فرمانرواي شما گردم. آنان نپذيرفتند و گفتند: تا با تو بيعت نكنيم رهايت نميكنيم. امام(ع) فرمود: اكنون كه اصرار داريد بايد مراسم بيعت در مسجد انجام گيرد، چه بيعت با من نميتواند پنهاني باشد و بدون رضايت توده مسلمانان صورت پذيرد. امام(ع) در پيشاپيش جمعيت به سوي مسجد حركت كرد و مهاجر و انصار با او بيعت كردند. سپس گروههاي ديگر به آنان پيوستند. نخستين كساني كه با او بيعت كردند طلحه و زبير بودند. پس از آنان ديگران نيز يك به يك دست او را به عنوان بيعت فشردند و جز چند نفر، كه تعداد آنان از شماره انگشتان بالاتر نيست، همه به خلافت و پيشوايي او رأي دادند. بيعت مردم با امام در روز 25 ماه ذيالحجه انجام گرفت. سئوال: در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه: ما معتقديم كه امامت پيشوايي دين و دنياست و اين به دلائلي كه گفته شد خاص حضرت امير(ع) است. پس چرا بعد از قتل عثمان وقتي كه خواستند بيعت كنند با حضرت امير(ع) حضرت مكث كردند جاي مكث نبود، بايستي كه خود به خود قبول ميكردند. جواب: جواب اين مطلب از خود كلمات اميرالمؤمنين روشن است. وقتي آمدند با حضرت بيعت كنند فرمود: «دَعوني وَ الْتمِسُوا غيري فانّا مُسْتَقْبِلونَ امرٌ لَهُ وجوه و ألوان.»(31) مرا رها كنيد برويد دنبال كس ديگري كه ما حوادث بسيار تيرهاي در پيش داريم (تعبير عجيبي است) كاري را در پيش داريم كه چندين مهره دارد. يعني آن را از يك وجهه نميشود رسيدگي كرد و از وجهههاي مختلف بايد رسيدگي كرد. بعد ميگويد: أِن افاق قد اَغامَت و الَمحَجَّةَ؟؟؟ تَنَكَّرتَ. خلاصه راه شناخته شده يا كه پيغمبر تعيين كردهبود الان نشناخته شده، فضا ابرآلود گرديدهاست. و در آخر ميگويد: ولكن من اگر بخواهم بر شما حكومت كنم «ركبتُ بِكُم ما اَعْلَم» آن طوري كه خودم ميدانم عمل ميكنم نه آن طوري كه شما دلتان ميخواهد. اين مطلب نشان ميدهد كه اميرمؤمنين(ع) اين مطلبي را كه از نظر تاريخي نيز بسيار قطعي است، كاملاً روشن ميديده كه الان با زمان بعد از پيامبر زمين تا آسمان فرق كرده يعني اوضاع، عجيب تغيير كرده و خراب شدهاست. و اين جمله را امام براي اتمام حجّت كامل ميگويد چون مسأله بيعت كردن قول گرفتن از آنهاست كه پيروي بكنند. مسأله بيعت اين نيست كه اگر شما بيعت نكنيد من ديگر خلافتم باطل است بيعت ميكنند يعني قول ميدهند كه تو هر كاري بكني پشت سرت هستيم.
طبيعيترين بيعت در تاريخ خلافت اسلامي هيچ خليفهاي مانند علي(ع) با اكثريت قريب به اتّفاق آراء برگزيده نشده و گزينش او بر آراء صحابه و نيكان از مهاجر و انصار و فقها و قرّاء متّكي نبودهاست. اين تنها نام علي(ع) است كه خلافت را از اين راه به دست آورد و به عبارت بهتر زمامداري از اين راه به علي(ع) رسيد. امام(ع) در يكي از سخنان خود كيفيت ازدحام و استقبال بيسابقه مردم را براي بيعت با او چنين توصيف ميكند: «حتّي انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّداء وَ وطِيءَ الضعيف وَ بَلَغَ مِنْ سُرورِ الناس بِبَيْعَتِهم اِيّايَ اَنِ ابْتَهَجَ بِها الصغير و هَدَجَ الَيْها الكبر وَ تَحامَلَ نَحوَهَا العَليلُ وَ حَسَرَتْ اِلَيْها الكِعاب.»(32) بند كفش بگسست و عبا از دوش بيفتاد و ناتوان زير پا ماند و شادي مردم از بيعت با من به حدّي رسيد كه كودك خشنود و پير و ناتوان به سوي بيعت آمد و دختران براي مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند. تاريخ صحيح و سخنان امام(ع) حاكي از آن است كه در بيعت مردم با آن حضرت كوچكترين اكراه و اجباري در كار نبودهاست و بيعتكنندگان با كمال رضايت، هر چند با آن انگيزههاي گوناگون، دست علي(ع) را به عنوان زمامدار اسلام ميفشردند. حتّي طلحه و زبير، كه خود را همتاي آن حضرت ميدانستند، به اميد بهرهگيري از بيعت يا از ترس مخالفت با افكار عمومي، به همراه مهاجر و انصار با امام(ع) بيعت كردند. طبري در مورد بيعت اين دو نفر دو دسته روايت نقل ميكند، ولي آن گروه از روايات را كه حاكي از بيعت اختياري آنان با امام است پيش از دسته دوم در تاريخ خود ميآورد و شايد همين كار حاكي از آن است كمه اين مورّخ بزرگ به دسته نخست روايات بيش از دسته دوم اعتماد داشته است.(33) سخنان امام(ع) در اين مورد گروه نخست از روايات را به روشني تأييد ميكند. وقتي اين دو نفر پيمان خود را شكستند و بزرگترين جرم را مرتكب شدند، در ميان مردم شايع كردند كه آنان با ميل و رغبت با علي بيعت نكردهبودند. امام(ع) در پاسخ آن دو فرمود: زبير فكر ميكند كه با دست خود بيعت كرد نه با قلب خويش، نه چنين نبودهاست. او به بيعت اعتراف كرد و ادّعاي پيوند خويشاوندي نمود. او بايد بر گفته خود دليل و گواه بياورد يا اينكه بار ديگر به بيعتي كه از آن بيرون رفتهاست بازگردد.(34) امام(ع) در مذاكره خود با طلحه و زبير پرده را بيشتر بالا ميزند و اصرار آنان را بر بيعت با خود يادآور ميشود؛ آنجا كه مي فرمايد: وَللّه لي في خلافة رَغْبَةٌ وَ لا فِي الولاية اِرْبَةٌ و لكنّمن دَعَوْتُمُوني اِلَيْها و حَمَّلْتُمُوني عَلَيْها.»(35) من هرگز به خلافت ميل نداشتم و در آن براي من هدفي نبود. شماها مرا به آن دعوت كرديد و برگرفتن زمام آن واداشتيد. منابع و مأخذ 1) كتاب امامت و رهبري شهيد مطهري 2) تاريخ طبري طبري 3) از آگاهان بپرسيد دكتر تيجاني 4) حق اليقين علامه مجلسي 5) فروغ ولايت جعفر سبحاني 6) نقش ائمه در احياي دين علامه عسكري 1) صحيح مسلم: باب الأمر بلزوم الجماعة 2) وَ مَنْ يَتَعَدَّ حدود الله فقد ظَلَمَ نَفسَه طلاق/1 3) صحيح مسلم ج 7/ ص 122 4) طبري: تاريخ الرسل و الملوك ج 1 ص 321 5) آيه 67 سوره مائده 6) آيه 3 سوره مائده 7) نهجالبلاغه، خطبه 192. 8) انساب الاَشراف، ج 1، ص 581 9) تاريخ طبري، ج 3، ص 205 10) الأمامه و السياسة، ج 1 ص 11 11) الأمامه و السياسة ج 1 ص 12 12) همان 13) نهجالبلاغه، نامه 62 14) تاريخ طبري ج 3 15) أتي عُمَرُبنخطاب منزلَ عليٍّ: لَأَحْرقَنَّ عليكم اَوْ لَتَخْرُجُنَّ اِلَي البيعة. 16) متن نامه معاويه را ابنابيالحديد در شرح خود ج 15 ص 186 نقل كردهاست. 17) نهجالبلاغه. نامه 28 18) الأمامه و السياسة، ج 1، ص 18 19) الأستيعاب، ج 2، ص 690 20) آيه «يا ايّها الذينَ امنوا اِنْ جاءَكُم فاسقٌ بِنباءٍ فَتَبَيَّنُوا 21) مسند احمد، ج 1، ص 142 ؛ اسدالغابه، ج 5، ص 91 22) نهجالبلاغه عبده، خطبه 159 23) تاريخ طبري، ج 5، ص 108 و ص 113 و ص 232 و غيره 24) شرح نهجالبلاغه عبده، خطبه 14 25) نهجالبلاغه عبده، خطبه 3 26) انساب الأشراف، ج 5 ص 48 27) تاريخ طبري، طبع بولاق ج 5، ص 173 28) همان منبع ص 152 29) نهجالبلاغه، خطبه 53 30) نهجالبلاغه، خطبه 3 31) نهجالبلاغه، خطبه 91 32) شرح نهجالبلاغه، خطبه 224 33) تاريخ طبري، طبع بولاق، ج 5، ص 153 اين مطلب از سه طريق نقل شدهاست 34) شرح نهجالبلاغه عبده، ج 7 35) همان، خطبه 200 |