متن کامل

عنوان مقاله: چگونگی استقرار خلافت علی(ع) و کسب اجماع واقعی‏ در این خصوص و مقایسه آن با خلفای سه‏گانه‏ تهیّه‏کننده: فاطمه فقیه صالحی‏   بِسْم اللّه الرّحمن الرّحیم‏ مقدّمه: مردان بزرگ و شخصیتهای

عنوان مقاله:

چگونگي استقرار خلافت علي(ع) و كسب اجماع واقعي‏

در اين خصوص و مقايسه آن با خلفاي سه‏گانه‏

تهيّه‏كننده: فاطمه فقيه صالحي‏

 

بِسْم اللّه الرّحمن الرّحيم‏

مقدّمه:

مردان بزرگ و شخصيتهاي تاريخ‏ساز، همان موج‏آفرينان جوامع بشري هستند كه گاه آنها را به هلاكت و بدبختي و گاه به حيات و سعادت هميشگي رهبري مي‏كنند.

و بي‏ترديد، رهبران آسماني و پيامبران بزرگ خداوند و نمايندگان پاك و وارسته آنان، موج‏آفريناني هستند كه با موج هدايت بي‏نظير خود، كشتي جامعه را، از طريق پرورش خِرد و منطق و دعوت آدميان به ساختن سراي جاويدان، به ساحل نجات و نيكبختي ابدي رهنمون شده، تمدّني بر اساس پايه‏هاي الهي و انساني پي‏مي ريزند. اين عظمت‏آفرينان هميشه عرصه پيكار با پليديها و زشتيها، با روش هدايتيِ خداگونه خود، عزّت و كرامت را براي جوامع انساني به ارمغان مي‏آورند؛ كه به گواهي تاريخ، هر آنجا كه نور وحي درخشيده است، منطق و خرد آدمي شكفتن گرفته، باعث پيشرفت تمدّن بشري شده‏است.

پيامبر اسلام(ص) نوري بود كه در دل ظلمتِ جهل و بت‏پرستي انسانها درخشيد و جامعه عفريت‏زده آن روزگاران را با فرشته انسانيّت آشنا ساخت و تمدّني را پي نهاد كه به تصديق همگان، پربارترين و زيباترين تمدّنهاست كه تا كنون، دنيا همانند آن را به خود نديده است.

و اگر، و فقط اگر، مسلمانان در مسيري كه حضرتش براي جامعه اسلامي ترسيم نموده بود، گام برمي‏داشتند و از اختلاف و دودستگي، و انانيّت و تعصّب دست مي‏كشيدند، به يقين و صديقين، تا كنون، در خلال گذشت اين چهارده قرن، ميوه‏هاي شيرين‏تر و گواراتري از شجره مباركه تمدّن شكوهمند اسلامي برمي‏چيدند و مجد و عظمت خود را در جهان پر از ظلم و فساد، نگهبان مي‏بودند.

امّا افسوس كه پس از رحلت جانگداز پيامبر ختمي مرتبت(ص)، جدال و پرخاشگري، و هواپرستي و مقام‏طلبي، بر بخشي از مسلمانان چيره گشت و انحراف بزرگي و بس خطرناك در مسير هدايت الهي پديد آمد و خط مستقيم رهبري را آسيب فراوان زد.

به راستي، ناخشنودي آنان، براي چه بود؟ و به كدامين علّت، طريق ناسپاسي و طغيان‏گري اختيار كردند؟ بلي، ناسپاسي و ناخشنودي آنان، به جهت مخالفت با امامي بود كه پيامبر اكرم(ص) در مناسبتها و رويدادهاي مختلف، به آنان معرّفي كرده‏بود. و سرانجام غم‏انگيز و اسفبار اين ناسپاسيها و مخالفتها، آن كه سرآمدِ همه پرهيزگاران و مؤمنان، عالمان و دانشمندان، سياستمداران و مدبّران و... و خلاصه بزرگترين رهبران الهي بعد از پيامبر اكرم(ص)، 25 سال كنج خانه نشست و تنها توانست از تفرّق جامعه اسلامي نوپاي آن روز جلوگيري به عمل آورد. و به يقين مي‏توان گفت كه جهان آن روز، نه تنها علي(ع) را نشناخت، بلكه حتّي درك گوشه‏اي از فضائل آن امام بزرگ را نيز نداشت.

امّا پس از 25 سال گوشه‏نشيني، كه به تعبير حضرتش به مانند خاري در چشم و استخواني در گلو بود «و صَبَرتُ و فِي العينِ قَذي‏ وَ في الحلقِ شجي‏» هنگامي كه انحرافات جامعه از خطّ مستقيم رهبري پيامبر(ص) كاملاً آشكار گشت و مسلمانان آمادگي يافتند تا از دست‏رفته‏ها را به دست آورند، به سراغ رهبر واقعي و شخصيت والا و مربّي بزرگ خود رفتند تا او، بار ديگر، به انحرافات پايان بخشيده، حكومت عدل و قسط را همان‏گونه كه پيامبر(ص) مي‏خواست، برپا سازد. اگرچه آنان با اين هدف مقدّس، دست بيعت با علي(ع) دادند و ايشان نيز به حكم فرمان خداوند كه به هنگام فراهم شدن زمينه براي برپا خواستن حكومت عدل و قسط، بايد به پا خاست با آنان بيعت كرد؛ ولي انحرافات در جامعه اسلامي به قدري وسيع و گسترده بود كه ترميم آن جز با جهاد و قتال با منحرفان امكان‏پذير نبود.

در پايان خداوند متعال را شكر مي‏گويم كه مرا توفيق داد اين مقاله را در سال ولايت (منسوب به امام علي(ع بنويسم اميد است مورد قبول پيشگاه حضرت حقّ و مولا اميرالمؤمنين(ع) باشد.

«فاطمه فقيه صالحي» 20/ربيع(2)/1421

 

خلاصه مقاله‏

در اين مقاله در مقام اثبات خلافت حضرت علي(ع) و اجماع واقعي آن هستيم. با مطالعه دقيق تاريخ به اين نكته مي‏رسيم كه مردم با عشق و علاقه خود به سمت امام علي(ع) متوجّه شدند؛ و خواستار خلافت ايشان شدند. گرايشي كه در مورد خلفاي گذشته نظير نداشت و بعداً نيز مانند آن ديده نشد.

هواداران امام(ع) پس از درگذشت پيامبر اكرم(ص) در اقليّت فاحشي بودند و جز گروهي از صالحان از مهاجر و انصار كسي به خلافت او ابراز علاقه نكرد.

ولي پس از گذشت ربع قرن از آغاز خلافت اسلامي، ورق آنچنان برگشت كه افكار عمومي متوجّه كسي جز علي نبود. پس از قتل عثمان همه مردم با هلهله و شادي خاصّي به در خانه امام(ع) ريختند و با اصرار فراوان خواهان بيعت او شدند. اهل سنّت مدّعي اين هستند كه خلافت انتخابي مي‏باشد و خليفه بعد از پيامبر اكرم(ص) به سه شكل انتخاب مي‏شود:

1) خليفه‏اي جانشين خويش يعني خليفه بعد را تعيين كند.

2) خليفه به انتخاب مردم تعيين مي‏شود.

3) خليفه با زور و شمشير و پيروزي نظامي خلافت را به دست مي‏آورد.

ما در اين مقاله ثابت مي‏كنيم كه خليفه نمي‏تواند به صورت انتخابي باشد بلكه بايد انتصابي و از جانب خداوند تعيين شده باشد. همانگونه كه پيامبراكرم(ص) از طرف خداوند انتصاب شد جانشين و خليفه او نيز بايد از جانب خداوند منتصب شود. همچنين مكتب اهل تسنّن ادّعا مي‏كند كه خلافت توسط شورا و مشورت مردم صورت مي‏گيرد.

ما ثابت مي‏كنيم كه خلافت خلفاي سه‏گانه نه تنها با مشورت و شوراي صورت نگرفته بلكه با تصميم فردي صورت گرفته‏است.

در اين مقاله چگونگي به خلافت رسيدن خلفاي سه‏گانه را شرح مي‏دهيم كه هيچكدام با اجماع مردم صورت نگرفته و سپس خلافت امام علي(ع) را كه با اجماع واقعي مردم صورت گرفت بيان مي‏كنيم.

به طور خلاصه: در مورد خلافت خليفه اول (ابوبكر) بايد رخداد سقيفه را بيان كرد؛ كه به طور ناگهاني انجام شد كه عمر درباره آن مي‏گويد: «كانَتْ بَيْعَة ابابكر فَلتَةً وَقَي اللّه شَرَّها».

و در مورد خلافت خليفه دوم عمر كه تنها ابوبكر هنگام مرگ وصيت كرد كه عمر جانشين او باشد؛ نه مشورتي در كار بود و نه اجماع مسلمين. و در مورد خلافت عثمان كه باز شوراي ششگانه تشكيل داد و آن شرط كه پيروي از طريقه شيخين است گذاشت و باز مانع خلافت حضرت علي(ع) شد.

اما شور و شوق و رغبت مردم براي خلافت حضرت علي(ع) را بايد در خلافت عثمان و رفتار او با نيكان صحابه و بذل و بخششهاي بي‏جاي او و سپردن حكومت به دست افراد ناشايست از بني‏اميّه جستجو كرد.

در تاريخ خلافت اسلامي هيچ خليفه‏اي مانند علي(ع) با اكثريت قريب به اتّفاق آراء برگزيده نشده و گزينش او بر صحابه و نيكان از مهاجر و انصار و فقها و قرّاء متّكي نبوده‏است.

اين امام علي(ع) است كه خلافت را از اين راه به دست آورد و به عبارت بهتر زمامداري از اين راه به علي(ع) رسيد.

امام(ع) در يكي از سخنان خود كيفيت ازدحام و استقبال بي‏سابقه مردم را براي بيعت با او چنين توصيف مي‏كند:

«حَتّي اِنْقَطَعَتِ النَّعلُ وَ سَقَطَ الرّداءُ وَ وطِي‏ءَ الضَّعيفُ و بَلَغَ مِنْ سرورِ

الناسِ بِبَيْعَتِهم اِيّايَ اِنْ ابْتَهَجَ بِها الصَّغيرُ وَ هَدَجَ اِليها الكَبيرُ وَ تَحامَلَ نَحْوَها

العليل وَ حَسَرَتْ اليها الكِعاب.»

«بند كفش بگست و عبا از دوش بيفتاد و ناتوان زير پا ماند و شادي مردم از بيعت با من به حدّي رسيد كه كودك خشنود شد و پير و ناتوان به سوي بيعت آمد و دختران براي مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند.»

تاريخ صحيح و سخنان امام(ع) حاكي است كه در بيعت مردم با آن حضرت كوچكترين اكراه و اجباري در كار نبوده‏است و بيعت‏كنندگان با كمال رضايت، هر چند با انگيزه‏هاي گوناگون، دست علي(ع) را به عنوان زمامدار اسلام فشردند.

حتّي طلحه و زبير كه خود را همتاي آن حضرت مي‏دانستند به اميد بهره‏گيري از بيعت يا ترس از مخالفت با افكار عمومي به همراه مهاجر و انصار با امام علي(ع) بيعت كردند.

الموضوع: كيفية تركز الخلافة لعلي(ع) و الوصول إلي اجماعٍ حقيقيٍ في هذا الموضوع و قياسه مع الخلفاء الثلاثة:

نبدة المقاله: في هذا المقاله نريدُ اَن نثبت الخلافة لعلي(ع) و الأجماع في هذا الخصوص.

حينما نُراجع التاريخ و نُقَلِّبُ صفحاته نِصِلُ اِلي هذه النقطه الأساسيه: اَنَّ الناس بِأشتياقهم و أرادتهم القلبيّة، أَقْبَلوا علي‏ عليٍ و أرادوا مُبايعتهُ.

و لا نُلاحظُ في التاريخ مِثلَ هذا الاشتياق و الأقبال إلي‏ خلفاء الأوليّينَ و لانري‏ فيما بعده ايضاً. بعد وفاة الرسول(ص) ملازمين الأمام كانوا قليلين، وَ مادعم احدٌ من الناس عليّاً للخلافة عَدا فِئةٍ صغيرةٍ من الصحابه من المهاجرين و الأنصار.

و لكن بعد مُضِيّ ربع قرنٍ من الخلافه الأسلاميه أنقلبت الصفحه و الناس لايَلْتَفِتُون إلي‏ شخصٍ سوا عليٍّ.

بعد قتل عثمان دخل الناس بيتُ عليٍ بهلاهلٍ و سرور و بألحاحٍ خاص ارادوا مبايعته. يدّعون علماء اهل السنه اَنَّ الخلافه بعد الرسول(ص) تكون انتخابيةً و ينخب الخليفه علي ثلاثه طرقٍ:

1) تعيين الخليفه بيد الخليفة السابقة.

2) نصب الخليفه بأراء الناس.

3) استتاب الأمر با السيف و القوة و الحيش.

في هذه المقالة نُثبتُ اَنّ انتصاب الخلافة لاتكون بطريقة الأنتخاب بَلْ تكون من جانب الله تعالي‏. كما اَنَّ اللّه سبحانه و تعالي‏ يختار و يصطفي النبي(ص) للنبوة كذلك هو يختار الأمام و ينصبُه إلي‏ هذا المنصب.

يدّعي علماء اهل السنه ان الخلافة تنعقد بالشوري‏، و نحن نثبت ان خلافة خلفاء الأوليين ما انعقدت بالشوري‏ و لكن انعقدت برأيٍ واحد أَوْ ثلاث أَوْ خمس.

في هذا المقال ايضاً نَشرحُ نوعيّةُ استتابَ الأمر للخلفاء الثلاثة و نبين اَنّ خلافتهم ما حَصَلزت بإتفاق آراء الناس، بينما خلافةُ عليٍّ حَصَلَت بأتفاق آراء الناس.

نُبيِّنُ بشكل مُلَخصّ في هذا المجال، نوعية استيلاء الأمر من جانب ابابكر و شرح حوادث سقيفة بني‏ساعدة.

وَ امّا بالنسبة إلي‏ خلافة عمر: إنّه حَصَلَّها بوصية ابابكر عندَ وفاته بخدعة عثمان‏بن‏عفان و ايضا نشرح بأن خلافته ما كانت عن طريق اتفاق آراء الناس او عن طريق الشوري‏.

ثُمَّ نشرح خلافة عثمان و نوعيه استيلاه علي الأمر عن الطريق الشوري‏ الّذي عينه عمر عند وفاته و وضع فيها شرطٌ. و ما كان هذا الشرط؟

يُلْزَم علي الخليفة اَن يَتَّبِعَ في خلافته و أمارته اسلوب الشيخين و لأجل هذا الشرط مُنِعَ عليّاً من الخلافة مرةً اُخري‏.

وَ أما سَبَبُ اشتياق الناس لخلافة علي بعد قتل عثمان نبحثُهُ في زمن خلافة عثمان و أعماله؟؟؟ مع اصحاب الرسول الأجلّاء و تقسيم الحكومه و الأماره علي اشخاصٍ غير صالحه من بني‏اميّه.

ثم نشرح خلافة علي كيف حَصَلَت؟ و هو يُوصِّفُ أستقبال و اشتياق الناس إلي‏ مبايعته في احدي‏ من خطبه: حتّي انقطعتِ النَّعلُ و سَقَطَ الرّداء و وطي‏ءَ الضعيف وَ بَلَغَ مِنْ سرور الناس بِبيعتهم ايّايَ ان ابتَهجَ بِها الصَغيرُ و هَدَجَ اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حَسَرَتْ اليها الكعاب.

نلاحظ في التاريخ اَنَّ بيعته من قِبَل الناس كانت بلا اَيُّ اِجبارٍ اَوْ اكراه بل كانت عن طيب خاطر الناس.

 

 

خليفه و خلافت:

پس از وفات پيامبر(ص) تا به امروز دو مكتب در عالم اسلام وجود داشته‏است. مكتب امامت و مكتب خلافت. سخن اين دو مكتب در باب زمامدار و پيشواي بعد از پيامبر چيست؟

مكتب خلافت مي‏گويد: پيشوا و زمامدار انتخابي است. معتقدند كه اين انتخاب بدست مردم انجام مي‏گيرد و بعد از پيامبر مردمند كه زمامدار انتخاب مي‏نمايند.

مكتب امامت مي‏گويد: پيشوا و زمامدار انتصابي است و اين انتصاب از طرف خداست نه از جانب پيامبر(ص). خداوند متعال نصب مي‏كند و پيامبر تعيين و انتصاب الهي را به مردم تبليغ مي‏نمايد.

اين بود خلاصه سخن در اين دو مكتب. اين بايستي به بررسي مفصل‏تر نظريات دو مكتب بپردازيم:

اصطلاح شرعي، اصطلاح متشرعه:

در مكتب خلفا نام پيشوا را خليفه گذارده‏اند. آن كس كه مردم انتخاب كرده‏اند «خليفة الرسول» نام مي‏گيرد كه بعدها پس از اختصار به «خليفه» تبديل گرديد، و نيز مشاهده كرديم كه ما در اسلام نام‏گذاريهايي داريم كه در زمان خود پيامبر انجام شده‏است يا شخص پيامبر اين نام را انتخاب كرده يا از جانب خداست، و پيامبر آن را تبليغ نموده‏است. اين گونه نام‏گذاريها را «مصطلحات شرعي» ناميده‏اند، يعني اصطلاحاتي كه بوسيله شرع و شارع انتخاب گشته‏اند.

امّا يك دسته نام‏گذاريهاست كه مسلمانان يا علماي اسلام كرده‏اند كه آنها را «مصطلحات متشرعه» ناميده‏اند.

خليفه به مفهوم كنوني يعني پيشواي دين و دنياي مسلمانان يك نام‏گذاري شرعي نيست. يعني اين لفظ بر اين معني در زمان پيامبر قرار داده نشده‏است، هرچه هست از مسلمانان مي‏باشد، پيروان مكتب خلفا هستند كه چنين نام‏گذاري كرده‏اند.

بنابراين هر جا در قرآن و حديث واژه «خليفه» ديديم، به همان معناي لغوي آن خواهد بود، همان معنا كه عرب از اين لفظ مي‏فهمد، يعني به معناي لغوي خاص آن.

خليفه در قرآن كريم چون در اضافه به خداي متعال بكار رفته، به معناي «خليفة الله» است، و او بشري است كه از جانب حق‏تعالي‏ قدرت تصرف در جهان را دارد، و كار خدائي مي‏كند. در حديث پيامبر(ص) خليفه به معناي آن كسي است كه كار خاص پيامبر با تبليغ دست اول را انجام داده و در واقع ادامه عملي او را عهده‏دار بوده‏است. وظيفه تعطيل نشدني پيامبر، تبليغ احكام اسلام مي‏باشد، خليفه او هم مبلّغ احكام است. بنابراين نه در قرآن و نه در حديث لفظ خليفه به معناي حكمران و زمامدار اسلامي به كار نرفته‏است، بلكه در حديث پيامبر اكرم(ص) هر جا اين واژه آمده مثلاً درباره علي(ع) گفته شده: «خليفتي فيكم» به معناي حكمران و زمامدار نبوده‏است، و مي‏خواهد بگويد پس از من تبليغ اسلام به عهده اوست، توضيح و تفسير قرآن كار اوست، بيان احكام وظيفه اوست.

 

ديدگاه دو مكتب در خلافت:

در مكتب خلفاء: خلافت بعد از رسول(ص) به سه شكل منعقد مي‏گردد:

1) خليفه‏اي جانشين خويش يعني خليفه بعد را تعيين كند و مسلمانان مجبور به پذيرش او هستند و اين خليفه، خليفه شرعي و اسلامي است و پذيرش او وجوب ديني دارد. دليل آنها اين است كه ابوبكر بعد از خودش، عمر را به زمامداري بر مردم تعيين نمود و كسي با اين نظر مخالفت نكرد.

پذيرش عموم مسلمانان نشان مي‏دهد كه اين راه و روش را صحيح دانسته‏اند. لذا اين نوع از انتخاب خليفه كه به دست خليفه قبل انجام مي‏گيرد به دليل عمل ابوبكر و عدم اعتراض مردم صحيح است. و در صحّت و اصالت اين روش در مكتب خلفا اختلافي وجود ندارد.

2) خليفه به انتخاب مردم تعيين مي‏شود. در اين نوع از تعيين خليفه صاحبنظران مكتب خلفا اختلاف دارند. مارودي مي‏گويد: اكثريت دانشمندان برآنند كه خليفه بوسيله پنج تن از اهل حل و عقد يعني بزرگان و عقلاي قوم انتخاب مي‏شود. يا اين كه يك انتخاب مي‏نمايد، و چهار نفر ديگر موافقت مي‏كنند. دليلي كه ايشان براي اين نظريه نقل مي‏كنند اين است كه در خلافت ابوبكر، پنج تن با وي بيعت كردند، و اين بيعت رسميّت يافت، و پذيرفته شد. پنج تن مزبور عبارت بودند از: عمربن‏خطاب، ابوعبيده جراح، سالم آزادكرده ابوحذيفه، نعمان‏بن‏بشير، و اُسيدبن‏حضير.

بدين شكل بيعت در سقيفه انجام گرفت، و ابوبكر به مقام خلافت رسيد. آن‏گاه خليفه منتخب در سقيفه، به مردم عرضه شد، مردم نيز خواه ناخواه او را پذيرفتند.

پس به اين دليل انتخاب خليفه با بيعت و رضاي پنج تن از اهل حل و عقد تماميت مي‏پذيرد، و انجام مي‏يابد. گروه ديگري از دانشمندان مكتب خلافت مي‏گويند: خلافت همانند عقد ازدواج است. همانطور كه در عقد نكاح يك عاقد لازم است و دو شاهد، در خلافت هم يك نفر بيعت مي‏كند، دو نفر اعلام رضايت مي‏نمايند و همين از اهل حل و عقد براي تعيين خليفه و زمامدار كافي است.

دسته سوم معتقدند: تنها اگر يك نفر با خليفه بيعت كند كافي مي‏باشد. بدليل اينكه عباس‏بن‏عبدالمطلب به علي(ع) گفت: دست خويش را دراز كن تا با تو بيعت كنم. مردم خواهند گفت عموي پيامبر خدا با پسر عموي وي بيعت كرد، ديگر كسي در اين باره مخالفت نخواهد كرد.

3) خليفه با زور و شمشير و پيروزي نظامي خلافت را بدست مي‏آورد. بر اساس اين نظر اگر حكومت بر مسلمانان به وسيله زور و غلبه نظامي بدست آمد، شخص حاكم خليفه بر حق است، و خلافت او رسمي و اسلامي مي‏باشد.

اگر كسي به يكي از راههاي گفته شده به خلافت رسيد، به زور يا بيعت يك تن يا سه تن يا پنج تن يا با انتخاب خليفه قبلي، بر عموم مسلمانان واجب است كه او را به شخص و نام بشناسند همانطور كه واجب است خدا و پيامبرش را بشناسند. اينان يك سري روايات در معتبرترين كتب خويش از برجسته‏ترين راويان نقل مي‏كنند، بر اساس آن مي‏گويند كه امام و خليفه مسلمانان هر كاري انجام بدهد هر ظلم و جور اجحاف و فسق جائز نيست كه بر روي او شمشير كشيد و با او مخالفت نمود و بر او خروج كرد. ابن‏عباس از پيامبر اكرم(ص) روايت مي‏نمايد:

مَنْ رأي مِن أَمامه شَيئاً يكرهه فَلْيَصْبر فأنَّه مَن فارق الجماعة بشراً فمات ميتةً جاهليةً.

«اگر كسي از پيشوا و زمامدار خويش چيز ناخوش‏آيندي مشاهده كرد بايد صبر كند زيرا اگر كسي از دستگاه خلافت و جمع مسلمانان پيرو آن، يك وجب دور شود، و بر آن بميرد مانند مردگان جاهليت مرده است.»(1)

بنابراين نظر خروج بر يزيدبن‏معاويه شرابخوار و سگ‏باز و قاتل و جاني و قيام عليه عبدالملك كه سربازانش خانه كعبه را در زير منجنيق خراب مي‏كنند، و جنگ بر ضد وليد كه قرآن كريم را هدف تير قرار داد، جائز نيست و حرام مي‏باشد.

در مكتب اهل‏بيت:

در مكتب امامت، مسأله به صورت ديگري است، و چنانچه ديديم امامت بر اساس انتصاب الهي شكل مي‏گيرد. پيشوايان اين مكتب و دانشمندان آن به اين آيه از قرآن كريم استناد مي‏كنند:

«وَ اِذا ابتَلي‏ ابراهيم رَبُّهُ بِكلماتٍ فأتمهُنَّ قال أنّي جاعلك لِلنّاسِ أماماً» بقره/124

آن‏گاه كه ابراهيم خليل از پيچ و خم امتحانات الهي به سلامت جست، و مانند هميشه عمرش سر بندگي و اخلاص به درگاه ربوبي سائيد و به مقام والاي امامت نائل شد. مقام امامت آن هم پس از نيل به مقام نبوت و رتبت اولوالعزمي و خلّت چه مقامي مي‏تواند باشد كه نيل بدان ابراهيم را آن چنان به وجد مي‏آورد كه آن را براي فرزندانش درخواست مي‏دارد. از اين گذشته مي‏بينيم امامت بر اساس جعل و قرارداد الهي است و حكم الهي در آن نافذ است، و بس.

ابراهيم بر اساس طبيعت بشري دوستدار فرزندان خويش است، و مي‏خواهد كه آن‏ها هم به اين سرفرازي باطني برسند:

«قالَ وَ مِنْ ذُريّتي» خداوند متعال جواب مي‏فرمايد: «لاينالُ عهدي الظالمين». امامت عهد خاص من است با بنده‏ام، و اين عهد به ظالم نمي‏رسد.

ظالم كيست؟ در عرف و فرهنگ قرآن، گاهي به كسي كه به خودش ظلم مي‏كند، ستمكار گفته مي‏شود. مثلاً كسي كه بت مي‏پرستد كسي كه مال مردم را مي‏برد، يا از ايشان ربا مي‏گيرد، يا به ناموسي تجاوز كند و نيز هر كسي كه هر نوع مخالفت فرمان خدا را مي‏كند و نيز هر كسي كه هر نوع مخالفت فرمان خدا را مي‏كند در بينش قرآن و اسلام ظالم خواهدبود.(2)

چنين كسي سزاوار عهد خدائي يعني امامت نيست. چنانكه مي‏بينيم، بر اساس اين استدلال بديهي قرآن، امام مي‏بايست معصوم باشد. پس از اين آيه شريفه چنين برمي‏آيد كه اولاً مقام امامت انتصابي است و ثانياً عصمت امام را بيان مي‏كند.

اين انتصاب بايد از جانب خداوند باشد و پيامبر فقط وظيفه دارد كه تبليغ آن را بنمايد نه اين كه آن حضرت، علي(ع) را تعيين و يا زمامداري او را توصيه كند. پيامبر اكرم(ص) آن چنانكه نماز را تبليغ مي‏نمايد، در اين كار فقط فرمانبردار خداست، و پيام‏آور اوست، و حج را تبليغ مي‏كند آن هم از جانب خداوند، و در اين كار تنها پيام او را مي‏آورد و... در مسأله امامت نيز به همين شكل است. او امامت را از جانب خداوند تبليغ مي‏كند، و نصب و تعيين از جانب خداوند است. «ما ينْطِقُ عَنِ الهوي‏ اِنْ هُوَ اِلَّا وحيٌ يوحي‏».

اينك احاديث و سخناني كه از آن حضرت در مسأله امامت در دست داريم در حدود اين بحث مختصر بررسي مي‏كنيم. اين گونه نصوص را به دو قسم مي‏توانيم تقسيم نمائيم:

1) احاديثي كه در مورد عموم امامان اهل‏بيت(ع) مي‏باشد. 2) احاديثي كه نام امامي از ائمه اهل‏بيت در آن به صراحت ذكر شده‏است.

حديث ثقلين: زيدبن‏ارقم مي‏گويد: در بين راه مكّه و مدينه (در سفر بازگشت از حجةالوداع) در كنار آب‏گيري كه «خُم» نام داشت. پيامبر در ميان مردم چنين خطبه خواند:

«اي مردم آگاه باشيد من بشري بيش نيستم. نزديك است مرا (به عالم بقا) بخوانند و من اجابت دعوت حق كنم. من دو چيز گرانمايه در ميان شما به ميراث مي‏گذاريم: كتاب خدا كه در آن هدايت و نور مي‏باشد آن را رها نكنيد، و بدان چنگ زنيد و خاندان من، شما را در مورد اهل‏بيتم يادآور خدا مي‏شوم».(3)

اين روايت آن قدر به صورتهاي مختلف و بوسيله افراد متفاوت نقل شده كه بازگويي و بررسي آنها محتاج مجالي خاص است. و همين قدر ما مي‏خواهيم با تكيه بر اين احاديث بگوئيم كه آن حضرت امامت را منحصر در اهل‏بيت خويش كرده و آنها را قرين و همدوش قرآن قرار داده‏است. از آن جا كه پيامبر هدايت را بدست ايشان و قرآن مي‏داند و چنگ زدن به ذيل و دامان ايشان را موجب نجات قطعي از گمراهي و ضلالت مي‏شناساند و مي‏فرمايد كه هشيار باشيد و دقّت كنيد كه چگونه بعد از من با ايندو رفتار خواهيد كرد، و بدانيد كه اين دو هيچوقت از هم جدايي ندارند، و در حوض كوثر محل ورود نجات‏يافتگان رستاخيز بر من وارد خواهند شد.

اسلام در جنبه نظري در قرآن كريم تصوير و طرح شده و در وجهه عملي و تجسم خارجي در اهل‏بيت خودنمايي مي‏كند. علاوه بر اين از آن جا كه به گفته پيامبر هدايت منحصر در اين ميراث گران‏قدر اوست. و مي‏دانيم هدايت قرآن به كلّيات مسائل اعتقادي و اخلاقي و عملي اسلام است ناگزير توضيح و تبيين اسلام قرآني وظيفه و كاركرد اهل‏بيت مي‏شود تا هدايت اتمام پذيرد و كامل گردد.

روايت تعداد ائمه:

در سري ديگر از روايات تعداد ائمه و خلفاو زمامداران بعد از آن حضرت تعيين شده و البته نامي از افراد ايشان به ميان نمي‏آيد. روايت جابر از نسخه صحيح مسلم نقل مي‏شود. او مي‏گويد: با پدرم به محضر رسول اكرم(ص) رفته بوديم آن بزرگوار فرمود: «هميشه و هميشه دين باقي خواهد ماند تا هنگام برپا شدن رستاخيز و تا اين كهم بر شما دوازده خليفه باشند كه همه ايشان از قريشند.»

در اين گونه احاديث ناظران و شارحان اهل‏سنت سخت به بن‏بست رسيده‏اند، و نتوانسته‏اند معين كنند كه اين دوازده تن كيانند؟ و چگونه يك گروه دوازده تني كه پشت سر هم مي‏آيند تا روز قيامت دوام مي‏آورند، و مي‏مانند؟

هنگامي كه بيشتر تحقيق مي‏كنيم و به مجموعه روايات نظر مي‏افكنيم كه در اين حديث دقيقاً پيامبر اكرم تعداد خلفاء بعد از خود را با عدد دوازده بيان مي‏كنند و ديگر اينكه اين پيشوايان و خلفا به طور پيوسته تا روز قيامت در ميان اُمت خواهند بود.

و اين مدت عصر خلافت دوازده تن خليفه است كه ناگزير بايد حداقل عمر يك تن از اين خلفاء آن چنان طولاني باشد كه عصر خلافت امكان همدوشي با اين زمان دراز را داشته باشد.

بنابراين تنها طرح مكتب اهل‏بيت يعني دوازده امام معصوم است كه قابل تطبيق با حديث مزبور مي‏باشد و اهميت حديث در اين است كه در تمام صحاح و سنن و مسانيد حديثي اهل‏سنّت وجود دارد و همگان صحت و اعتبار آن را قبول دارند.

2) امّا روايتهايي كه نام امام در آن تصريح شده‏است:

حديث يوم الدار: اين حديث در دعوت پيامبر اكرم(ص) خويشان خود به دين اسلام و ياري خواستن او از آنان در اين مورد از جانب پيامبر اكرم(ص) وارد شده‏است:

قال رسول الله(ص): اِنَّ هذا أخي و وصييّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا.(4)

پيامبر اكرم(ص) در اين حديث حضرت علي(ع) را حاكم تعيين نكرد بلكه بالاتر و برتر از حاكم معين نمود. وصي و وزير پيامبر و مبلغ رسالات الهي پس از پيامبر، معرفي كرد. و دهها حديث ديگر... .

بنابراين با سيري در آيات و روايات و تاريخ متوجّه مي‏شويم كه پيامبر اكرم به جانشين خود اهتمام مي‏ورزيدند و از همان ابتداي دعوت به فكر اين امر مهم بوده‏اند و يك لحظه از آن غافل نبودند. چگونه مي‏توان پذيرفت كه پيامبر اكرم(ص) در مورد همه امور مستحبات و مكروهات و عبادات و... حديث داشته باشند و در اين امر مهم هيچ مطلبي را بيان نفرموده‏اند؟ در حاليكه حتي براي يك روز هم كه از مدينه براي جنگ خارج مي‏شوند براي خود جانشين تعيين مي‏كردند.

جريان غدير كه يك حديث متواتر است و در كتب فريقين به وفور ديده مي‏شود بر همگان آشكار است كه پيامبر اكرم(ص) در واپسين روزهاي عمر خويش به امر خداوند حضرت علي(ع) را امام بعد از خود معرفي كردند به نص آيه شريفه: « يا ايّها الرسول بَلّغ ما أَنزل إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ فإِنْ لَمْ تَفْعَل فما بَلَّغْتَ رسالتَهُ... ».(5)

در اين آيه شريفه امامت امام علي(ع) را همسنگ رسالت بيان فرموده است و اگر آن را ابلاغ نكند گويي رسالت را ابلاغ نكرده‏است. و آن گاه دست حضرت علي(ع) را جلوي چشمان همگان بالا مي‏برد و مي‏فرمايد: «مَنْ كنتُ أَنا مولاه فهذا عليٌّ مولاه» و سپس از همگان مي‏خواهد كه با او بيعت كنند. و بعد از اعلام اين امر مهم آيه شريفه « اليوم أكملتُ لَكم دينكُم و أتممت عليكم نعمتي و رَضيتُ لَكُمُ الأسلام ديناً »(6)

با بيان امامت، دين كامل مي‏شود و نعمت بزرگ اسلام بر همگان اتمام حجت مي‏شود و دين مبين اسلام مورد پسند و رضايت الهي است.

امّا متأسفانه همين مردمي كه با علي(ع) در حضور پيامبر اكرم(ص) بيعت كرده بودند و افضليت و اعلميت و ازهد بودن علي(ع) را مي‏دانستند، با اين حال بعد از وفات پيامبر اكرم(ص) به جاهليّت بازگشتند و گويي همه اين سفارشها و بيانات پيامبر اكرم(ص) را فراموش كردند.

نخستين برگ ورق مي‏خورد:

نخستين برگ اين فصل در لحظه‏اي ورق خورد كه سر مبارك پيامبر گرامي(ص) بر سينه امام(ع) بود و روح او به ابديّت پيوست. علي(ع) جريان اين واقعه را در يكي از خطبه‏هاي تاريخي خود چنين شرح مي‏دهد:

«ياران پيامبر(ص) كه حافظان تاريخ زندگي او هستند به خاطر دارند كه من هرگز لحظه‏اي از خدا و پيامبر او سرپيچي نكرده‏ام. در جهاد با دشمن كه قهرمانان فرار مي‏كردند و گام به عقب مي‏نهادند، از جان خويش در راه پيامبر خدا دريغ نكردم، رسول خدا(ص) جان سپرد در حاليكه سرش بر سينه من بود و به روي دست من جان از بدن او جدا شد و من براي تبرك دست بر چهره‏ام كشيدم. آن گاه بدن او را غسل دادم و فرشتگان مرا ياري مي‏كردند»(7)

در گذشت پيامبر(ص) گروهي را در سكوت فرو برد و گروهي ديگر را به تلاشهاي مرموز و مخفيانه واداشت. پس از رحلت ايشان نخستين واقعه‏اي كه مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تكذيب وفات پيامبر از جانب عمر بود!

او غوغايي در برابر خانه پيامبر(ص) برپا كرده بود و افراد را تهديد به قتل مي‏نمود. هر چه عباس و ابن‏امّ‏مكتوم آياتي را كه حاكي از امكان مرگ پيامبر بود تلاوت مي‏كردند مؤثّر نمي‏افتاد. تا اينكه دوست او ابوبكر كه بيرون مدينه بود آمد چون از ماجرا آگاه شد با خواندن آيه‏اي كه قبل از او ديگران نيز تلاوت كرده‏بودند عمر را خاموش كرد!.

 

چگونگي به خلافت رسيدن ابوبكر:

رخداد سقيفه: وقتي انصار متوجّه شدند كه قريش توطئه‏اي را مي‏خواهد اجرا كند كه علي(ع) را از خلافت دور نگه دارد، پس از وفات رسول الله(ص) گردهم آمدند كه در ميان خودشان، خليفه‏اي تعيين كنند؛ زيرا اگر زعماي قريش كه از مهاجرين‏اند و خويشان رسول الله هستند، مي‏خواهند بيعت علي را نقض كنند، پس انصار خود را سزاوارتر به خلافت مي‏بينند زيرا معتقدند كه اسلام با شمشير آنان پيروز شد و مهاجرين مهمانان آنان بودند و اگر اين كشمكش و نزاع ميان دو قبيله اوس و خزرج پديد نيامده بود كه هر قبيله‏اي خليفه را از خودشان مي‏خواستند، ابوبكرو عمر فرصت گرفتن خلافت را از دست آنان پيدا نمي‏كردند و ناچار بودند كه از آنها پيروي كنند. زعماي قريش جاسوساني داشتند كه تمام حركات انصار را زير نظر داشته‏باشند و از توطئه‏هايشان باخبر گردند و لذا وقتي آنان در سقيفه بني‏ساعده جلسه محرمانه گرفتند، يكي از جاسوسها به نام سالم برده ابوحذيفه فوراً به ابوبكر و عمر و ابوعبيده خبر داد كه چنين جلسه‏اي گرفته شده است؛ آنها هم به سوي سقيفه شتافتند كه نقشه انصار را نقش بر آب كنند.

 

نقش عمر در به خلافت رسيدن ابوبكر:

عمر نقش بسيار مهمي در رسيدن ابوبكر به خلافت داشت. چون مي‏دانست كه بعد از ابوبكر صددرصد او خليفه خواهد بود و امام علي(ع) اين موضوع را به او يادآور مي‏شود إِحْلِبْ حَلْباً لَكَ سَطْره و الله ما احرصك علي أمارته اليوم الّا ليؤثركَ غداً.(8) عوامل گوناگوني باعث شكست انصار و پيروزي مهاجرين شد. از جمله اينكه انصار دو قبيله بزرگ بودند كه بر سر رياست از دوران جاهليّت، نزاع داشتند و تنها روزهايي كه رسول خدا در ميان آنان بود، به خاطر وجود مقدسش اين شعله خاموش شده‏بود و اكنون كه مي‏ديدند رسول خدا از دنيا رفته و قومش مي‏خواهند خلافت را از صاحب شرعيش بگيرند، پس قبيله اوس به هيجان آمدند و رئيسشان سعدبن‏عباده را براي خلافت كانديد كردند ولي بشيربن‏سعد كه رئيس قبيله خزرج بود نسبت به پسر عمويش رشك برد و يقين كرد كه با وجود سعدبن‏عباده، او به خلافت نمي‏رسد، لذا پيمان انصار را شكست و همراه با مهاجرين شد و نقش خيرخواه امين را ايفا كرد!

از آن سو ابوبكر تكبّرها و نخوتهاي جاهليت را در ميانشان برانگيخت و با تكيّه بر نقاط ضعف آنها گفت: اگر اين امر را به اوس واگذار كنيم خزرج نمي‏پذيرد و اگر به خزرج واگذار كنيم اوس نمي‏پذيرد وانگهي آنان را تطميع كرد به اينكه حكومت را با آنان تقسيم مي‏كند و گفت: ما اميرانيم و شما وزيران و هرگز در احكاممان، به شما ستم نمي‏كنيم.

وانگهي با يك زرنگي و ذكاوت مخصوصي، نقش خيرخواه را بازي كرد و خود از ميدان به صورت ظاهر بيرون كشيد و اظهار كرد كه در خلافت هيچ طمعي ندارد و گفت: هر يك از اين دو نفر را كه مي‏خواهيد برگزينيد: عمربن‏خطاب و ابوعبيده عامربن‏جرّاح.

نقشه خيلي با دقّت پيش مي‏رفت و به پيروزي نزديك مي‏شد. ناگهان عمر و ابوعبيده با هم گفتند: سزاوار نيست ما بر تو پيشي بگيريم. چرا كه تو اولين مسلماني و تو يار غاري پس دستت را بياور تا با تو بيعت كنيم. پس ابوبكر دستش را جلو برد و پيش از همه بشيربن‏سعد، رهبر خزرج بيعت كرد و دنبال او، بقيه بجز سعدبن‏عباده هم بيعت كردند.

 

موضع امام علي(ع) در مورد خلافت ابوبكر:

در اين گيرودار كه امام(ع) مشغول تجهيز پيامبر(ص) بود و انجمن سقيفه نيز به كار خود مشغول بود، ابوسفيان كه شمّ سياسي نيرومني داشت به منظور ايجاد اختلاف در خانه علي(ع) را زد و به او گفت: دستت را بده تا من با تو بيعت كنم و دستت را به عنوان خليفه مسلمانان بفشارم، كه هرگاه من با تو بيعت كنم احدي از فرزندان عبدمناف با تو به مخالفت برنمي خيزد و اگر فرزندان عبدمناف با تو بيعت كنند كسي از قريش از بيعت تو تخلّف نمي‏كند و سرانجام همه عرب تو را به فرمانروايي مي‏پذيرند.

ولي علي(ع) سخن ابوسفيان را با بي‏اهميتي تلقّي كرد و چون از نيّت او آگاه بود فرمود: من فعلاً مشغول تجهيز پيامبر(ص) هستم. همزمان با پيشنهاد ابوسفيان يا قبل از آن، عباس عموي پيامبر نيز از علي(ع) خواست كه دست برادرزاده خود را به عنوان بيعت بفشارد، ولي آن حضرت از پذيرفتن پيشنهاد او نيز امتناع ورزيد.

 

و امّا علّت امتناع حضرت علي(ع):

زمامداري (ع) از دو حالت خالي نبود: يا امام(ع) وليّ منصوص و تعيين شده از جانب خداوند بود يا نبود. اگر از جانب خداست نيازي به بيعت گرفتن نداشت و أخذ رأي براي خلافت و كانديدا ساختن خود براي اشغال اين منصب يك نوع بي‏اعتنايي به تعيين الهي الهي شمرده مي‏شد و موضوع خلافت را از مجراي منصب الهي و اينكه زمامدار بايد از طرف خدا تعيين گردد خارج مي‏ساخت و در مسير يك مقام انتخابي قرار مي‏داد؛

در فرض دوم انتخاب علي(ع) براي خلافت همان رنگ را مي‏گرفت كه خلافت ابوبكر گرفت و صميمي‏ترين يار او، خليفه دوم پس از او مدّتها درباره انتخاب ابوبكر گفت: كانَتْ بَيْعَةُ أبي‏بكرٍ فَلْتّةٌ وَقَي اللهُ شَرَّهَا.(9)

يعني انتخاب ابوبكر براي زمامداري كاري عجولانه بود كه خداوند شرش را بازداشت.

از همه مهمتر اينكه ابوسفيان در پيشنهاد خود كوچكترين حسن‏نيت نداشت و نظر او جز ايجاد اختلاف و دودستگي و دودستگي و كشمكش در ميان مسلمانان و استفاده از آب گل‏آلود و بازگردانيدن عرب به جاهليّت و خشكاندن نهال نوپاي اسلام نبود.

 

جناح سوم و مسأله خلافت:

در برابر آن دو جناح «انصار و مهاجرين» جناح سوّمي وجود داشت كه از قدرت روحي و معنوي بزرگي برخوردار بود. اين جناح تشكيل مي‏شد از شخص اميرمؤمنان(ع) و رجال بني‏هاشم و تعدادي از پيروان راستين اسلام كه خلافت را مخصوص علي(ع) مي‏دانستند و او را از هر جهت براي زمامداري و رهبري شايسته‏تر از ديگران مي‏ديدند.

اين جناح براي اينكه مخالفت خود را به سمع مهاجر و انصار بلكه همه مسلمانان برسانند و اعلام كنند كه انتخاب ابوبكر غير قانوني و مخالف تنصيص پيامبر اكرم(ص) و مباين اصول مشاوره بوده‏است در خانه حضرت زهرا(س) متحصن شده، در اجتماعات آنان حاضر نمي‏شدند. در آن وضعيت وظيفه جناح سوم بسيار سنگين بود. به ويژه امام(ع) كه با ديدگان خود مشاهده مي‏كرد خلافت و رهبري اسلامي از محور خود خارج مي‏شود. از اين رو، امام(ع) تشخيص داد كه ساكت ماندن و هيچ نگفتن يك نوع صحّه بر اين كار نارواست كه داشت شكل قانوني به خود مي‏گرفت و سكوت شخصيتي مانند امام(ع) ممكن بود براي مردم آن روز و مردمان آينده نشانه حقّانيّت مدّعي خلافت تلقّي شود.

پس مهر خاموشي را شكست و به نخستين وظيفه خود كه يادآوري حقيقت از طريق ايراد خطبه بود عمل كرد و در مسجد پيامبر(ص) كه به اجبار از او بيعت خواستند، رو به گروه مهاجر كرد و گفت:

«اي گروه مهاجر، حكومتي را كه حضرت محمّد(ص) اساس آن را پي‏ريزي كرد از دودمان او خارج نسازيد و وارد خانه‏هاي خود نكنيد به خدا سوگند، خاندان پيامبر به اين كار سزاوارترند، زيرا در ميان آنان كسي است كه به مفاهيم قرآن و فروع و اصول دين احاطه كامل دارد و به سنّتهاي پيامبر آشناست و جامعه اسلامي را به خوبي مي‏تواند اداره كند و جلو مفاسد را بگيرد و غنايم را عادلانه قسمت كند. با وجود چنين فردي نوبت به ديگران نمي‏رسد، مبادا از هوا و هوس پيروي كنيد كه از راه خدا گمراه و از حقيقت دور مي‏شويد».(10)

امام(ع) براي اثبات شايستگي خويش به خلافت، در اين بيان بر علم وسيع خود به كتاب آسماني و سنّتهاي پيامبر(ص) قدرت روحي خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تكيه كرده‏است، و اگر به پيوند خويشاوندي با پيامبر اكرم(ص) نيز اشاره داشته يك نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده‏است كه به انتساب خود به پيامبر تكيه مي‏كردند.

طبق روايات شيعه اميرمؤمنان(ع) با گروهي از بني‏هاشم نزد ابوبكر حاضر شده، شايستگي خود را براي خلافت، همچون بيان پيشين از طريق علم به كتاب و سنّت و سبقت در اسلام بر ديگران و پايداري در جهاد و فصاحت در بيان و شهامت و شجاعت روحي احتجاج كرد؛ چنانكه فرمود:

«من در حيات پيامبر(ص) و هم پس از مرگ او به مقام و منصب او سزاوارترم. من وصيّ و وزير و گنجينه اسرار و مخزن علوم او هستم. منم صدّيق اكبر و فاروق اعظم. من نخستين مردي هستم كه به او ايمان آورده او را در اين راه تصديق كرده‏ام. من استوارترين شما در جهاد با مشركان، اعلم شما به كتاب و سنّت پيامبر، آگاهترين شما، بر فروع و اصول دين، و فصيح‏ترين شما در سخن گفتن و قويترين و استوارترين شما در برابر ناملايمات هستم، چرا در اين ميراث با من به نزاع برخاسته‏ايد؟»(11)

اميرمؤمنان(ع) در بازستاندن حق خويش تنها به اندرز و تذكّر اكتفا نكرد، بلكه بنا به نوشته بسياري از تاريخ‏نويسان در برخي از شبها همراه دخت گرامي پيامبر(ص) و نور ديدگان خود حسنين(ع) با سران انصار ملاقات كرد تا خلافت را به مسير واقعي خود بازگرداند. ولي متأسّفانه از آنان پاسخ مساعدي دريافت نكرد، چه عذر مي‏آوردند كه اگر علي پيش از ديگران به فكر خلافت افتاده، هرگز او را رها نكرده، با ديگران بيعت نمي‏كرديم.

اميرمؤمنان(ع) در پاسخ آنان مي‏گفت: آيا صحيح بود كه من جسد پيامبر(ص) را در گوشه خانه ترك كنم و به فكر خلافت و أخذ بيعت باشم؟ دخت گرامي پيامبر(ص) در تأييد سخنان علي(ع) مي‏فرمود: علي به وظيفه خود از ديگران آشناتر است. حساب اين گروه كه علي را از حق خويش بازداشته‏اند با خداست.(12)

اين نخستين گام امام(ع) در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طريق تذكّر و استمداد از بزرگان انصار، حق خود را از متجاوزان بازستاند. ولي امام از اين راه نتيجه‏اي نگرفت و حقّ او پايمال شد.

 

براي امام(ع) بيش از يك راه وجود نداشت:

در اين وضعيّت حسّاس امام صبر و سكوت را اتخاذ كردند و از كليه امور اجتماعي كنار بروند و در حد امكان به وظايف فردي و اخلاقي خود بپردازد. در آن اوضاع و احوال كه مهاجر و انصار وحدت كلمه خود را از دست داده، قبايل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعيان دروغگو در استانها نجد و يمامه به ادّعاي نبوت برخاسته بودند، هرگز صحيح نبود كه امام(ع) پرچم ديگري برافرازد و براي احقاق خود قيام كند. امام در يكي از نامه‏هاي خود كه به مردم مصر نوشته است به اين نكته اشاره مي‏كند و مي‏فرمايد:

«به خدا سوگند، من هرگز فكر نمي‏كردم كه عرب خلافت را از خاندان پيامبر(ص) يا مرا از آن بازدارد. مرا به تعجّب وانداشت جز توجه مردم به ديگري كه دست او را به عنوان بيعت مي‏فشردند. از اين رو، من دست نگاه داشتم. ديدم كه گروهي از مردم از اسلام بازگشته‏اند و مي‏خواهند دين محمّد(ص) را محو كنند. ترسيدم كه اگر به ياري اسلام و مسلمانان نشتابم و رخنه و ويرانيي در پيكر آن مشاهده كنم كه مصيبت و اندوه آن بر من بالاتر و بزرگتر از حكومت چند روزه‏اي است كم به زودي مانند سراب يا ابر از ميان برود. پس به مقابله با اين حوادث برخاستم و مسلمانان را ياري كردم تا آن كه باطل محو شد و آرامش به آغوش اسلام بازگشت.»(13)

 

نحوه بيعت گرفتن از علي(ع)

اين بخش از تاريخ اسلام از دردناكترين و تلخترين بخشهاي آن است كه دلهاي آگاه و بيدار را سخت به درد مي‏آورد و مي‏سوزاند در كتابهاي اهل‏سنت به صورت كوتاه و فشرده و در كتابهاي شيعه به صورت گسترده بيان شده‏است.

نويسندگان اهل تسنن اتفاق نظر دارند كه هنوز مدتي از بيعت سقيفه نگذشته بود كه دستگاه خلافت تصميم گرفت كه از علي(ع) و عباس و زبير و ساير بني‏هاشم نسبت به خلافت ابوبكر أخذ بيعت كند تا خلافت وي رنگ اتحاد و اتفاق به خود بگيرد و در نتيجه هر نوع مانع و مخالف از سر راه خلافت برداشته شود.

پس از حادثه سقيفه، بني‏هاشم و گروهي ديگر از مهاجران و علاقه‏مندان امام علي(ع) به عنوان اعتراض در خانه فاطمه(ع) متحصن شده‏بودند. تحصن آنان در خانه فاطمه(س) كه در زمان رسول خدا(ص) از احترام خاصّي برخوردار بود، مانع مي‏شد كه دستگاه خلافت انديشه يورش به خانه وحي را در دماغ بپروراند و متحصنان را به زور به مسجد بكشاند و از آنان بيعت بگيرد.

 

نارضايتي حضرت زهرا(س):

سرانجام علاقه به گسترش قدرت كار خود را كرد و احترام خانه وحي ناديده گرفته شد. خليفه، عمر را با گروهي مأمور كرد تا به هر قيمتي كه باشد متحصنان را از خانه فاطمه(س) بيرون بكشند و از همه آنان بيعت بگيرد.(14)

در ابتدا مأمور خليفه با صداي بلند فرياد زد كه متحصنان خانه را ترك كنند، اما داد و فرياد اثري نبخشيد. در اين هنگام مأمور خليفه هيزم خواست تا خانه را بسوزاند.

 

در اين موقع فاطمه(س) پشت در قرار گرفت و گفت:

«جمعيّتي را سراغ ندارم كه در موقعيّت شما قرار گرفته باشند. شما جنازه رسول خدا(ص) را در ميان ما گذاشتيد و از پيش خود درباره خلافت تصميم گرفتيد. چرا كه حكومت خود را بر ما تحميل مي‏كنيد و خلافت را كه حقّ ماست به خود ما بازنمي‏گردانيد؟»

هنگامي كه دخت پيامبر اكرم(ص) صداي مهاجمان را شنيد از پشت در با صداي بلند ناله كرد و گفت:

«پدر جان، اي پيامبر خدا، پس از درگذشت تو با چه گرفتاريهايي از جانب ابن‏خطاب و فرزند ابوقحافه مواجه شده‏ايم».

ناله‏هاي فاطمه(س) كه هنوز در سوگ پدر نشسته بود، چنان جانگداز بود كه گروهي از آن جمعيّت را كه همراه عمر آمده‏بودند از انجام مأموريت حمله به خانه زهرا(س) منصرف كرد و از همانجا گريه‏كنان بازگشتند.

امّا عمر و گروهي ديگر، كه براي گرفتن بيعت از علي(ع) و بني‏هاشم اصرار مي‏ورزيدند، او را با زور از خانه بيرون كشيدند و به مسجد آوردند و اصرار كردند كه حتماً با ابابكر بيعت كنند. مقاومت سرسختانه علي(ع) در برابر دستگاه خلافت سبب شد كه او را به حال خود واگذارند. تشريح و ارزيابي صحيح اين موضوع مستلزم آن است كه به اتكاي مصادر مطمئن در صحت يا سقم سه موضوع زير بحث كنيم اين سه موضوع عبارتند از:

1- آيا صحيح است كه مأموران خليفه تصميم گرفتند خانه فاطمه(ع) را بسوزانند؟ در اين مورد تا كجا پيش رفتند؟

2- آيا صحيح است كه اميرمؤمنان(ع) را به وضع زننده و دلخراشي به مسجد بردند تا از او بيعت بگيرند؟

3- آيا صحيح است كه دخت پيامبر اسلام در اين حادثه از ناحيه مهاجمان صدمه ديد و فرزندي كه در رحم داشت ساقط كرد؟

از تعاليم ارزنده اسلام اين است كه هيچ مسلماني نبايد به خانه كسي وارد شود مگر اينكه قبلاً اذن بگيرد و اگر صاحب خانه معذور بود عذر او را بپذيرد و بدون اينكه برنجد از همانجا بازگردد.

«يا ايّها الذين امنوا لاتَدْخُلوا بيوتاً غير بيوتكم حتّي‏ تستأنسوا...» نور آيه 27 و 28

شكي نيست كه خانه فاطمه(س) از جمله بيوت محترم و رفيعي است كه در آنجا زهرا و فرزندان وي خدا را تقديس مي‏كردند.»

«في بيوتٍ أذِنَ الله اَنْ تُرْفَعَ و يُذْكَر فيها اسمه يُسَبِّح فيها بالغدوِّ و الآصال» نور/36

طبري كه نسبت به خلفا تعصب دارد فقط مي‏نويسد كه عمر با جمعيتي در برابر خانه زهرا(ع) آمد و گفت: به خدا قسم، اين خانه را مي‏سوزانم يا اينكه متحصنان، براي بيعت خانه را ترك گويند.(15)

و اما در مورد موضوع دوم: اين بخش از تاريخ اسلام همچون بخش پيش تلخ و دردناك است زيرا هرگز تصور نمي‏رفت كه شخصيتي مانند علي(ع) را به وضعي به مسجد ببرند كه چهل سال بعد معاويه آن را به صورت طعن و انتقاد نقل كند. وي در نامه خود به اميرالمؤمنين(ع) پس از يادآوري مقاومت امام(ع) در برابر دستگاه خلافت چنين مي‏نويسد:

«تا آنجا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده و همچون شتر سركش براي بيعت به طرف مسجد كشاندند»(16)

امام علي(ع) در پاسخ نامه معاوية تلويحا اصل موضوع را مي‏پذيرد و آن را نشانه مظلوميت خود دانسته، مي‏گويد:

«گفتي كه من به سان شتر سركش براي بيعت سوق داده‏شدم. به خدا سوگند، خواستي از من انتقاد كني ولي در واقع مرا ستودي و خواستي رسوايم كني اما خود را رسوا كردي. هرگز بر مسلماني ايراد نيست كه مظلوم واقع شود»(17)

و امّا موضوع سوم: از نظر دانشمندان شيعه پاسخ به اين سؤال ناگوارتر از پاسخ به دو سؤال گذشته است. زيرا هنگامي كه مي‏خواستند علي(ع) را به مسجد ببرند با مقاومت فاطمه(ع) روبرو شدند و فاطمه براي جلوگيري از بردن همسر گراميش صدمه‏هاي روحي و جسمي بسيار ديد كه زبان و قلم را ياراي گفتن و نوشتن آن را ندارد.

ولي دانشمندان اهل تسنن براي حفظ موقعيّت خلفا از بازگو كردن اين بخش از تاريخ خودداري كرده‏اند و حتّي ابن‏ابي‏الحديد در شرح خود آن را از جمله مسائلي دانسته است كه در ميان مسلمانان تنها شيعه آن را نقل كرده‏است.

به راستي علّت آن همه اصرار و به اصطلاح فداكاري عمر چه بود؟ آيا به راستي عمر با نيّت پاك در اين ميدان گام نهاد؟ يا اينكه يك نوع توافق و به اصطلاح قرار و مدار ميان او و ابوبكر به عمل آمده‏بود؟

اميرمؤمنان(ع) در همان موقع كه تحت فشار مأموران دستگاه خلافت قرار گرفته بود و پيوسته تهديد به قتل مي‏شد رو به عمر كرد و فرمود:

«عمر بدوش كه نيمي از آن مال توست و مركب خلافت را براي ابوبكر محكم ببند تا فردا به تو بازش گرداند»

اگر به راستي اخذ بيعت براي ابوبكر بنابر اصول دموكراسي صورت پذيرفته بود و مصداق «وَ أمرهم شوري‏ بَيْنَهم» بوده‏است چرا كه وي در آخرين لحظات عمر خود آرزو مي‏كرد كه اي كاش سه كار را انجام نمي‏داد:

1) اي كاش احترام فاطمه را حفظ مي‏كرد و فرمان حمله را صادر نمي‏كرد. 2) اي كاش در روز سقيفه بار خلافت را به دوش نمي‏كشيد و آن را به عهده عمر و ابوعبيده مي‏گذاشت و خود مقام معاونت و وزارت را مي‏پذيرفت. 3) اي كاش اياس‏بن‏عبدالله را نمي‏سوزاند.

كشمكشهاي سقيفه در راه انتخاب خليفه به پايان رسيد و ابوبكر زمام خلافت را به دست گرفت و او در حاليكه مي‏دانست امام علي(ع) به خلافت اولي‏ هستند اما حبّ جاه و مقام مانع از آن شد كه حق به حقدار برسد و امام علي(ع) در خطبه شقشقيه مي‏فرمايند:

«و اللّه لَقَدْ تَقَمَّصها اِبنُ أبي‏قحافه وَ أِنَّه ليعلمُ أَنَّ مَحَلّي مِنْها مَحَلِّ القُطْب مِنَ الرَّحي‏»

 

امام علي(ع) و شورا

انتخاب خلفا پس از درگذشت رسول اكرم(ص) به يك منوال نبود، بلكه هر يك از خلفاي سه‏گانه به گونه خاصي انتخاب شدند. مثلاً ابوبكر از طريق انصار، كه گروه زيادي از آنان در سقيفه بني‏ساعده گرد آمده‏بودند انتخاب شد و سپس بيعت مهاجران به جبر يا اختيار به آن ضميمه گرديد. عمر از طرف شخص ابوبكر براي پيشوايي برگزيده شد و عثمان از طريق شوراي 6 نفري كه اعضاي آن را خليفه دوم تعيين كرده‏بود انتخاب شد.

اين گوناگوني در خلافت و شيوه آن انتخاب آن گواه آن است كه خلافت امري انتخابي نبود و درباره گزينش امام بوسيله مردم دستوري از پيامبر گرامي(ص) نرسيده بود و گر نه معني نداشت كه پس از درگذشت رسول اكرم(ص) خلفاي وي به طرق مختلف، كه هيچ يك به ديگري شباهت نداشت، انتخاب شوند و دستور پيامبر ناديده گرفته شود و همه مردم مهر خاموشي بر لب نهند و بر روش گزينش اعتراض نكنند.

اين تفاوت گواه آن است كه مقام امامت و رهبري در اسلام، يك منصب انتصابي از جانب خداست.

چگونگي به خلافت رسيدن عمر:

وصيت ابوبكر در مورد خلافت عمر: از آنجا كه در گزينش ابوبكر براي خلافت، عمر كوشش بسيار كرد ابوبكر هم نمك‏نشناسي نكرد و در بستر بيماري و در حاليكه آخرين لحظات زندگي را مي‏گذراند، عثمان را احضار كرد و به او دستور داد كه چنين بنويسد:

«اين عهدنامه ابوبكر است به مسلمانان در آخرين لحظه زندگي دنيا و نخستين مرحله آخرت، در آن ساعتي كه مؤمن به كار و انديشه و نيكوكاري و كافر در حال تسليم است».(18)

سخن خليفه به اينجا رسيد بيهوش شد. عثمان به گمان اينكه خليفه پيش از اتمام وصيت درگذشته است، عهدنامه را از پيش خود به آخر رسانيد و چنين نوشت: «پس از خود، زاده خطّاب را جانشين خود قرار داد».

چيزي نگذشت كه خليفه به هوش آمد و عثمان آنچه را به جاي او نوشته بود خواند. ابوبكر از عثمان پرسيد كه چگونه وصيّت ما را چنين نوشتي؟ وي گفت: مي‏دانستم كه به غير او نظر نداري.

اگر اين جريان صحنه‏سازي هم باشد، باز مي‏توان گفت كه عثمان نيز در گزينش عمر بي‏تأثير نبود و به سان يك ديپلمات كاركشته نقش خود را به خوبي ايفا كرد. سالها بعد، وقت آن رسيد كه عمر حقشناسي كند و عثمان را پس از خود برگزيند و حق نمك را ادا كرد. و بدين ترتيب عمر به مسند خلافت نشست.

 

برقراري تبعيض نژادي و اختلاف طبقاتي:

يكي از افتخارات بزرگ اسلام محكوم كردن هر گونه تبعيض نژادي و اختلاف طبقاتي است و شعار آن اين است كه گرامي‏ترين شما پرهيزگارترين شماست.

اما در زمان خليفه دوم گسترش اسلام سبب شد كه خليفه وقت دفتري براي حقوق كارمندان و سپاهيان اسلام تنظيم كند. ولي متأسفانه در تعيين پايه حقوق به جاي اينكه تقوي و آگاهيهاي نظامي و سياسي و سوابق خدمت ملاك عمل قرار گيرد يا لااقل چيز جز اسلام ملاك عمل نباشد، نژاد و نسب ملاك عمل قرار گرفت.

خليفه با اين عمل، تبعيض نژادي را كه از جانب قرآن و پيامبر(ص) محكوم شده بود، بار ديگر احيا نمود و جامعه اسلامي را دچار اختلاف طبقاتي ناصحيح كرد. چيزي نگذشت كه در جامعه اسلامي شكاف هولناكي بروز كرد و زراندوزان و دنياپرستان، در تحت حمايت خليفه، به گردآوري سيم و زر پرداختند و استثمار كارگران و زحمتكشان آغاز شد.

 

چگونگي به خلافت رسيدن عثمان‏بن‏عفان:

و سرانجام ايجاد اختلاف طبقاتي و تبعيض نژادي باعث كشته شدن عمر شد و در لحظات آخر عمر خويش گفت: شش نفر را كه پيامبر در هنگام مرگ از آنان راضي بود حاضر كنند تا گزينش خليفه مسلمانان را بر دوش آنان بگذارد. اين شش نفر عبارت بودند از: 1- علي(ع) 2- عثمان 3- طلحه 4- زبير 5- سعدبن‏وقاص 6- عبدالرحمن‏بن‏عوف. وقتي اينان به گرد بستر خليفه گرد آمدند، خليفه با قيافه گرفته و تند به آنان رو كرد و گفت: لابد مي‏خواهيد زمام امور را پس از من به دست بگيريد! سپس، خطاب به يكايك آنان بجز علي(ع) سخناني گفت و با ذكر دلايلي هيچ يك را شايسته تصدّي مقام خلافت ندانست. آن گاه رو به علي(ع) كرد و در سراسر زندگي آن حضرت نقطه ضعفي جز شوخ مزاجي وي (!) نجست و افزود كه اگر او زمام امور را به دست گيرد مردم را بر حق روشن و طريق آشكار رهبري خواهد كرد.

در پايان، خطاب به عثمان كرد و گفت: گويا مي‏بينم كه قريش تو را به زعامت برگزيده‏اند و سرانجام تو بني‏اميّه و بني‏ابي‏معيط را بر مردم مسلّط كرده‏اي و بيت‏المال را مخصوص آنها قرار داده‏اي، و در آن هنگام گروههاي خشمگيني از عرب بر تو مي‏شورند و تو را در خانه‏ات مي‏كشند. آن گاه رو به اعضاي شورا كرد و گفت: اگر يكديگر را ياري كنيد از ميوه درخت خلافت، خود و فرزندانتان مي‏خوريد، ولي اگر حسد ورزيد و بر يكديگر خشم گيريد. معاويه گوي خلافت را خواهد ربود.

بعد از مرگ او شورا تشكيل شد. طلحه كه روابط تيره‏اي با علي(ع) داشت به نفع عثمان كنار رفت. زبير به نفع امام علي(ع) كنار رفت. و سعد وقاص به نفع عبدالرحمن كنار رفت.

در اين هنگام عبدالرحمن رو به علي(ع) كرد و گفت: كدام يك از شما حاضر است حق خود را به ديگري واگذار كند و به نفع او كنار رود؟ هر دو سكوت كردند. عبدالرحمن گفت: شما را گواه مي‏گيرم كه من خود را از صحنه خلافت بيرون مي‏برم تا يكي از شما را برگزينم. سپس رو به علي كرد و گفت: با تو بيعت مي‏كنم كه بر كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كني و از روش شيخين پيروي نمايي.

علي(ع) آخرين شرط او را نپذيرفت. چون عبدالرحمن از علي(ع) جواب منفي شنيد، خطاب به عثمان همان سخن را تكرار كرد. عثمان فوراً گفت: آري.

آن گاه عبدالرحمن دست بر دست عثمان زد و به او به عنوان «اميرمؤمنان» سلام گفت! و نتيجه جلسه به مسلمانان كه در بيرون خانه منتظر شورا بودند گزارش شد.

 

نظر امام علي(ع) در مورد شورا:

امام علي(ع) در خطبه شقشقيه (خطبه سوم نهج‏البلاغه) چنين مي‏فرمايد:

حَتّي إذا مَضي لِسَبيلِهِ جَعَلَها في جَماعَةٍ زَعَمَ أَنَّي أَحَدُهُم فَيا للّه و لِلشُّوري‏! مَتي اعتَرَضَ الرَّيبُ فِيَّ مَعَ الأولِ منهم حتّي صِرْتُ اُقرَنُ إِلي‏ هذه نظائِرِ، لكِنِّي أَسْفَفْتُ اِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ اِذْ طاروا فَصَفي‏ رَجُلٌ منهم لِضِعْنِه وَ مالَ الأخرُ لصهره مع هِنٍّ وهِن.

آن گاه عمر درگذشت امر خلافت را در قلمرو شورايي قرار داد كه تصور مي‏كرد من نيز همانند اعضاي آن هستم. خدايا از تو ياري مي‏طلبم درباره آن شورا. چه وقت حقانيّت من مورد شك بود آن گاه كه با ابوبكر بودم، تا آنجا كه امروز با اين افراد همرديف شده‏ام؟! ولي ناچار در فراز و نشيب با آنان موافقت كردم و در شورا شركت جستم. ولي يكي از اعضا به سبب كينه‏اي كه با من داشت از من چهره برتافت و به نفع رقيب من كنار رفت و ديگري به خاطر پيوند خويشاوندي با خليفه به نفع او رأي داد، با دو تن ديگر كه زشت است نامشان برده شود.

 

تجزيه و تحليل شوراي عمر

1) اينكه گروههاي مختلف به خليفه دوم پيشنهاد مي‏كردند كه براي خود جانشيني برگزيند گواه آن است كه عامه مردم به طور فطري درك مي‏كردند كه رئيس مسلمانان بايد در قيد حيات خويش زعيم آينده مسلمانان را برگزيند. مع‏الوصف دانشمندان اهل تسنن چگونه مي‏گويند كه پيامبر اكرم(ص) بدون اينكه جانشيني تعيين كند درگذشت؟

2) پيشنهاد تعيين جانشين از خليفه مي‏رساند كه طرح حكومت شورايي پس از درگذشت پيامبر(ص) طرح بي‏اساسي بوده و هرگز چنين طرحي وجود نداشته‏است، وگرنه چگونه ممكن است در صورت صدور دستور صريح از جانب پيامبر(ص) درباره تشكيل شورا، به خليفه دوم پيشنهاد تعيين جانشين شود؟

3) عمر در پاسخ مردم گفت: اگر ابوعبيده جراح زنده بود او را به جانشيني برمي‏گزيدم. زيرا از پيامبر شنيده‏ام كه وي امين اين امت است. اولاً عمر به جاي اينكه به فكر زنده‏ها باشد به فكر مرده‏ها بود. از اين گذشته اگر ملاك انتخاب ابوعبيده امين بودن اوست، پس چرا عمر ياري از علي(ع) نكرد؟ همو كه پيامبر درباره‏اش فرموده بود: «عليٌّ مَعَ الحَقِّ و الحَقُّ مَعَ عليٍّ».

4- اگر مقام و منصب امامت يك مقام الهي و ادامه وظايف رسالت است، پس در شناخت امام بايد پيرو نصّ الهي بود و اگر يك مقام اجتماعي است بايد در شناخت او به افكار عمومي مراجعه كرد. امّا گزينش از طريق شورايي كه اعضاي آن از طرف خود خليفه تعيين شوند، نه پيروي از نصّ است و نه رجوع به افكار عمومي. اگر بايد خليفه بعد را خليفه پيشين تعيين كند، چرا كار به شوراي شش نفري ارجاع مي‏دهد.

از ديدگاه اهل تسنن، امام بايد از طريق اجتماع امّت يا اتّفاق اهل حلّ و عقد انتخاب شود و نظر خليفه پيشين در اين كار كوچكترين ارزشي ندارد. ولي اكنون معلوم نيست كه چرا آنان بر اين كار صحه مي‏گذارند و تصويب شوراي شش نفري را لازم‏الاجرا مي‏شمرند.

اگر انتخاب امام حق خود امّت و در اختيار مردم است، خليفه وقت به چه دليلي آن را از مردم سلب كرد و در اختيار شورايي گذارد كه اعضاي آن را خود او انتخاب كرده‏بود؟

5- به هيچ وجه روشن نيست كه چرا اعضاي شورا به همين شش نفر منحصر شد. اگر علّت گزينش آنان اين بود كه رسول خدا هنگام مرگ از آنان راضي بود. اين ملاك درباره عمار، حذيفه، ابوذر، مقداد، ابيّ‏بن‏كعب و... نيز تحقق داشت. مع‏الوصف، چرا وي اين افراد را از عضويت در شورا محروم ساخت؟ و افراد ديگري را برگزيد كه روابط اغلب آنان با علي(ع) تيره بود و در آن ميان تنها يك نفر خواهان آن حضرت بود و او زبير بود.

6- خليفه از كجا مي‏دانست كه عثمان براي خلافت برگزيده خواهد شد و اقوام خود را بر دوش مردم سوار مي‏كند و روزي خواهد رسيد كه مردم بر ضدّ او قيام خواهند كرد؟ آيا جز اين است كه اعضاي شوراي تعيين خلافت را چنان ترتيب داده‏بود كه انتخاب عثمان و محروميّت علي(ع) را قطعي مي‏ساخت؟

7- با تمام كنجكاوي كه عمر در زندگي علي(ع) كرد نتوانست عيبي در او بجويد و فقط سخني گفت كه بعدها نيز عمروعاص آن را بهانه كرد و گفت علي شوخ و مزاح است.

8- چرا عمر براي عبدالرحمن‏بن‏عوف حق «وتو» قائل شد و گفت در صورت تساوي آراء، آن گروه مقدم باشد كه عبدالرحمن در ميان آنان است؟ پاسخ روشن است. زيرا دادن حق وتو به عبدالرحمن جز سنگين كردن كفه پيروزي عثمان نتيجه ديگري نداشت.

9- عمر، در حاليكه از درد به خود مي‏پيچيد، به حاضرانِ در مجلس مي‏گفت: پس از من اختلاف نكنيد زيرا در اين صورت خلافت ازآن معاويه خواهد بود مع‏الوصف به عبدالرحمن حق وتو مي‏دهد كه فاميل نزديك عثمان است و عثمان و معاويه هر دو، ميوه درخت ناپاك بني‏اميه هستند و خلافت عثمان مايه استواري حكومت معاويه پس از عثمان است.

آيا هدف از كار او، تحكيم موقعيّت بني‏اميّه بوده كه از پيش از اسلام دشمن خوني بني‏هاشم بودند؟ آري.

10- حكومت براي امام(ع) وسيله بود نه هدف؛ در حاليكه براي رقيب او هدف بود نه وسيله. اگر امام(ع) به خلافت از همان ديد مي‏نگريست كه عثمان مي‏نگرد؛ بسيار آسان بود كه در ظاهر شرط فرزند عوف را بپذيرد ولي در عمل از آن شانه خالي كند. اما آن حضرت چنين كاري نكرد، زيرا او هرگز حقّي را از طريق باطل نمي‏طلبيد.

و به اين ترتيب عثمان زمام امور را به دست گرفت.

 

خدمات اجتماعي امام علي(ع)

دوران بازداري علي(ع) از تصدّي خلافت، دوران تقاعد و كناره‏گيري آن حضرت از ساير شؤون جامعه اسلامي نبود، بلكه در اين فترت، امام(ع) به انجام خدمات علمي و اجتماعي بسياري موفق شد كه تاريخ نظير آنها را براي ديگران ضبط نكرده‏است علي(ع) از جمله افرادي نبود كه به جامعه و مسائل و نيازهاي آن تنها از يك دريچه، و آن دريچه خلافت، بنگرد كه چنانكه آن را به روي او بستند هر نوع مسئوليّت و تعهّد را از خود سلب كند. آن حضرت، به رغم آنكه از تصدّي رهبري سياسي بازداشته شد، براي خود مسئوليتهاي مختلفي قائل بود و از آن رو، از انجام وظايف و خدمات ديگر شانه خالي نكرد و، به تأسّي از توصيه يعقوب به فرزندان خود، از طرق مختلف به صحنه خدمت وارد شد.

اهمّ خدمات اميرالمؤمنين(ع) در دوره خلفاي سه‏گانه به قرار زير بود:

الف) دفاع از حريم عقايد و اصول اسلام در برابر تهاجمات علمي علماي يهود و نصارا و پاسخگويي به سلامت و دفع شبهات آنان.

ب) هدايت و راهنمايي دستگاه خلافت در مسائل دشوار، به ويژه امور قضايي.

ج) انجام خدمات اجتماعي از جمله: 1- انفاق به فقرا و يتيمان 2- آزاد كردن بردگان 3- كشاورزي و درختكاري 4- حفر قنات 5- ساختن مساجد 6- وقف اماكن و املاك‏

 

علل گرايش مردم به خلافت علي(ع)

در اين فصل، بيان علل گرايش مهاجر و انصار به زمامداري امام(ع) است، گرايشي كه در مورد خلفاي گذشته نظير نداشت و بعداً نيز مانند آن ديده نشد. هواداران امام(ع) پس از درگذشت پيامبر اكرم(ص) در اقليّت فاحشي بودند و جز گروهي از صالحان از مهاجر و انصار، كسي به خلافت او ابراز علاقه نكرد.

ولي پس از گذشت ربع قرن از آغاز خلافت اسلامي، ورق آنچنان برگشت كه افكار عمومي متوجّه كسي جز علي(ع) نبود. پس از قتل عثمان، همه مردم با هلهله و شادي خاصّي به در خانه امام(ع) ريختند و با اصرار فراوان خواهان بيعت با او شدند. علل اين گرايش رابايد در حوادث تلخ دوران خليفه سوم جستجو كرد؛ حوادثي كه سرانجام به قتل خود وي منجر شد.

 

ريشه‏هاي قيام بر ضد عثمان‏

ريشه اصلي قيام، علاقه و ارادت خاصّي كه عثمان به خاندان اموي داشت. وي كه خود شاخه‏اي از اين شجره بود، در راه تكريم و بزرگداشت اين خاندان پليد، علاوه بر زير پا گذاشتن كتاب و سنّت از سيره دو خليفه پيشين نيز گام فراتر نهاد. او به داشتن چنين روحيه و گرايشي كاملاً معروف بود.

بني‏اميّه كه از روحيّه عثمان آگاه بودند، پس از گزينش او از طريق شورا، دور او را گرفتند و چيزي نگذشت كه مناصب و مقامات اسلامي را ميان آنان تقسيم شد و جرأت آنان به حدي رسيد كه ابوسفيان به قبرستان اُحد رفت و قبر حمزه عمّ بزرگوار پيامبر اكرم(ص) را كه در نبرد با ابوسفيان كشته شده‏بود زير لگد گرفت و گفت: «ابويعلي، برخيز كه آنچه بر سر آن مي‏جنگيديم به دست ما افتاد.»

در نخستين روزهاي خلافت خليفه سوم، اعضاي خانواده بني‏اميّه دور هم گرد آمدند و ابوسفيان رو به آنان كرد و گفت: «اكنون كه خلافت پس از قبيله‏هاي «؟؟؟» و «عدي» به دست شما افتاده است مواظب باشيد كه از خاندان شما خارج نگردد و آن را همچون گوي دست به دست بگردانيد، كه هدف از خلافت جز حكومت و زمامداري نيست و بهشت و دوزخي وجود ندارد»(19)

شايسته خليفه اسلامي اين بود كه ابوسفيان را ادب كند و حدّ الهي درباره مرتد را در حق او جاري سازد. ولي متأسفانه نه تنها چنين نكرد، بلكه بارها ابوسفيان را مورد لطف خود قرار داد و غنايم بسياري به او بخشيد..

 

عوامل شورش‏

تاريخنويسان اصيل اسلامي علل سقوط عثمان و انقلاب گروهي از مسلمانان را در آثار خود بيان كرده‏اند، هر چند برخي از مورخّان، به احترام مقام خلافت، از بازگو كردن مشروح اين علل خودداري ورزيده‏اند. باري، عوامل زير را مي‏توان زيربناي انقلاب و شورش گروههاي خشمگين مسلمانان دانست:

1- تعطيل حدود الهي. 2- تقسيم بيت‏المال در ميان بني‏اميّه.

3- تأسيس حكومت اموي و نصب افراد غير شايسته به مناصب اسلامي.

4- ايذاء و ضرب گروهي از صحابه پيامبر(ص) كه از خليفه و اطرافيان او انتقاد مي‏كردند.

5- تبعيد تعدادي از صحابه كه خليفه حضور آنان را مزاحم افكار و آمال و برنامه‏هاي خود مي‏ديدند.

 

 

 

عامل نخست: تعطيل حدود الهي‏

خليفه، وليدبن‏عقبه، برادر مادري خود، را به استانداري كوفه منصوب كرد. وي مردي بود كه قرآن مجيد او را در دو مورد به فسق و تمرّد از احكام اسلامي ياد كرده‏است.(20) امّا خليفه، گذشته او را ناديده گرفته و استانداري منطقه بزرگي از ممالك اسلامي را به او واگذار كرد.

براي فرد فاسقي چيزي كه مطرح نيست رعايت حدود الهي و شئون مقام زعامت است. حاكمان آزمان علاوه بر اداره امور سياسي، امامت نمازهاي جمعه و جماعت را نيز بر عهده داشتند. اين پيشواي نالايق (وليد)، در حاليكه سخت مست بود، نماز صبح را با مردم چهار ركعت برگزار كرد و محراب را آلوده ساخت؛

مردم كوفه به عنوان شكايت راهي مدينه شدند و حادثه را به خليفه گزارش كردند. متأسفانه خليفه نه تنها به گزارش آنان ترتيب اثر نداد بلكه آنان را تهديد كرد و گفت: آيا شما ديديد كه برادر من شراب بخورد؟ آنان گفتند: ما شراب خوردن او را نديديم، ولي او را در حال مستي مشاهده كرديم و انگشتر او را از دست وي درآورديم و او متوجّه نشد.

گواهان حادثه كه از رجال غيور اسلام بودند علي(ع) و عايشه را از جريان آگاه ساختند. عايشه كه دل پُر خوني از عثمان داشت، گفت: عثمان احكام الهي را تعطيل و گواهان را تهديد كرده‏است.

اميرمؤمنان با عثمان ملاقات كرد و گفته خليفه دوم را در روز شورا درباره وي يادآور شد و گفت: فرزندان بني‏اميّه را به مردم مسلّط نكن. بايد وليد را از مقام استانداري عزل كني و حدّ الهي را در حقّ او جاري سازي.

خليفه در زير فشار افكار عمومي، سعيدبن‏العاص را كه او نيز شاخه‏اي از شجره خبيثه بني‏اميّه بود، به استانداري كوفه منصوب كرد. عزل وليد در آرام ساختن افكار عمومي كافي نبود. خليفه بايد حدّ الهي را كه درباره شرابخوار تعيين شده‏است در حقّ برادر خود اجرا مي‏كرد. عثمان، به جهت علاقه‏اي كه به برادر خويش داشت، لباس فاخري بر تن او پوشانيد و او را در اطاقي نشاند تا فردي از مسلمانان حدّ خدا را درباره او اجرا كند. افرادي كه مايل بودند او را با اجراي حدّ ادب كنند، از طريق وليد تهديد مي‏شدند. سرانجام امام علي(ع) تازيانه را به دست گرفت و بي‏مهابا بر او حد زد و به تهديد و نارواگويي او اعتنا نكرد.(21)

 

عامل دوم: تقسيم بيت‏المال در ميان بني‏اميّه‏

خلافت و جانشيني پيامبراسلام(ص) مقام بسي مقدس و رفيعي است كه مسلمانان پس از منصب نبوت و رسالت، آن را محترمترين مقام مي‏شمردند. اختلاف آنان در مسأله خلافت و اينكه خليفه بايد از جانب خدا انتخاب شود يا مردم او را برگزينند مانع از آن نبود كه به مقام خلافت ارج نهند و موقعيت خلافت اسلامي را گرامي بشمارند.

به همين سبب همين احترام به مقام خلافت بود كه اميرمؤمنان به نمايندگي از طرف مردم به خليفه سوم چنين گفت:

«وَ أِنّي اُنْشِرُكَ اللهَ اَنْ لاتكونَ امامَ هذه الاُمَّة المقتول، فاِنَّهُ كان يُقال يُقْتَلُ فِي هذِهِ الاُمَّه امام يُفْتَحُ عَلَيْها القَتلُ و القتالُ إِلي يوم القيامة.»(22)

من تو را به خدا سوگند مي‏دهم كه مبادا پيشواي مقتول اين امّت باشي، زيرا گفته مي‏شود كه پيشوايي در اين امّت كشته مي‏شود كه قتل او سرآغاز كشت و كشتار تا روز قيامت مي‏گردد.

به رغم چنين مقام و موقعيّتي كه خلافت اسلامي و خليفه مسلمين در ميان مهاجر و انصار و ديگر مسلمانان داشت گروهي از شخصيتهاي برجسته اسلامي در مدينه گرد هم آمدند و به كمك مهاجر و انصار خليفه سوم را كشتند و سپس به شهرهاي خود بازگشتند. يكي از اين عوامل شورش بذل و بخششهاي بي‏حساب خليفه به فاميل خود بود.

هر چند تاريخ نتوانسته است همه آنها را به دقّت ضبط كند و حتّي طبري كراراً تصريح مي‏كند كه «من به جهت عدم تحمّل اغلب مردم، از نوشتن برخي انتقادها و اشكالات كه از جانب مسلمانان بر خليفه شده‏است خودداري مي‏كنم»(23) ولي همان مواردي كه تاريخ ضبط كرده‏است مي‏تواند روشنگر رفتار عثمان درباره بيت‏المال مسلمين باشد. ميزان اموال و املاكي كه وي از بيت‏المال مسلمانان به اعضاي خانواده خود بخشيده بسيار عظيم است كه اينك به برخي از آنها اشاره مي‏شود.

1- وي دهكده فدك را، كه مدتها ميان دختر گرامي پيامبر(ص) و خليفه اول كشمكش بود، به مروان‏بن‏حكم بخشيد و اين ملك دست به دست در ميان فرزندان مروان مي‏گشت.

2- در سال 27 هجري كه ارتش اسلام از آفريقا با غنيمتهاي فراوان كه دو و نيم ميليون دينار برآورد مي‏شد بازگشت يك پنجم آن را، كه مربوط به مصارف ششگانه‏اي است كه در قرآن وارد شده‏است بدون هيچ دليلي به دامادش مروان بخشيد و از اين طريق افكار عمومي را بر ضدّ خود تحريك كرد و كار به جايي رسيد كه برخي از شعرا در انتقاد از او

چنين سرودند:

وَ اعطيتَ مروان خُمْسَ العِبا

دِظلماً لهُم وَ حَمَيْتَ الحِمي‏

خمسي كه مخصوص بندگان خداست به ناروا به مروان بخشيدي و از فاميل خود حمايت كردي.

 

نظر اسلام درباره بيت‏المال‏

عمل خليفه حاكي از آن است كه وي خويش را مالك شخصي بيت‏المال مي‏دانست و اين بذل و بخششها را گويا يك نوع صله رحم و خدمت به خويشاوندان قلمداد مي‏نمود.

اكنون بايد ديد كه نظر اسلام چيست؟ پيامبر اكرم(ص) درباره غنائم چنين فرمود:

«لِلّه خُمسُهُ و أَربَعَةُ اخماسٍ للجيش.» يك پنجم آن سهم خدا و چهار پنجم آن متعلّق به لشكر است.

بديهي است خدا بي‏نيازتر از آن است كه براي خود سهمي قرار دهد، بلكه مقصود اين است كه بايد يك پنجم را در مصارفي به كار برد كه كه رضاي خدا در آن است.

اميرمؤمنان(ع) به فرماندار خود در مكّه نوشت: به آنچه كه از مال خدا در نزد تو جمع شده‏است رسيدگي كن و آن را ره مردمان عيالمند و گرسنه بده، مواظب باش كه حتماً به افراد فقير و نيازمند برسد..

با اين نصوص و تلويحات و با توجه به اينكه روش دو خليفه اول و دوم نيز بر غير طريقه خليفه سوم بود، مع‏الوصف عثمان در طول دوران خلافت خود از اين بذل و بخششها بسيار داشت كه به هيچ وجه نمي‏توان آنها را توجيه كرد.

 

عامل سوم: تأسيس حكومت اموي‏

عامل سوم شورش بر ضد خلافت عثمان، تسلّط ظالمانه امويان بر مراكز حسّاس اسلامي بود؛ تسلّطي كه پير و جوان نمي‏شناخت و خشك و تر را مي‏سوزانيد. اصولاً خليفه سوم علاقه و عاطفه خاصّي نسبت به بني‏اميه داشت و تعصّب فاميلي در او به حدّ اعلا رسيده‏بود. در جهت تأمين درخواستهاي بستگان او راجع به تشكيل يك حكومت اموي، عقل و خرد و مصالح و مفاسد مسلمانان و قوانين و مقررّات اسلامي هيچ يك ملاك و معيار عثمان نبود. لذا در پوشش عنايت و عاطفه او خلافكاريهاي زيادي انجام مي‏گرفت.

بايد يادآور شد كه هرگز عاطفه مطلق و محبّت نسبت به همه مسلمين بر خليفه حاكم نبود، بلكه عاطفه او به طور؟؟؟ در خدمت فاميل قرار داشت و ديگران از خشم و غضب او در امان نبودند.

يعني در عين علاقه به شاخه‏هاي شجره اموي، نسبت به ابوذرها، عمارها، و عبدالله‏بن‏مسعودها و... جبّار و خشمگين بود وقتي ابوذر را به سرزمين ربذه تبعيد كرد و آن پير مجاهد در آنجا به وضع رقّت باري جان سپرد، هرگز عاطفه او نجوشيد. وقتي عمّار در زير مشت و لگد كارپردازان خلافت قرار گرفت و از حال رفت، خليفه هيچ متأثّر نشد.

چنين حبّ مفرط و بي‏حساب سبب شد كه مردم از ستم حكام خليفه و سياستگزاران حكومت وي به ستوه آيند و انديشه شورش بر خليفه در جامعه رشد كند و به خلافت و حيات عثمان خاتمه دهد.

تحوّلاتي كه تنها در استانهاي كوفه و مصر در طول خلافت عثمان، از حيث جابجا كردن استانداران، رخ داد نشان دهنده شيوه اساسي او در سپردن كارها به امويان است.

 

عامل چهارم: ضرب و شتم ياران پيامبر(ص)

يكي از عوامل شورش، هتك حرمت ياران رسول خدا(ص) بود كه از طرف خليفه يا بوسيله گمارده‏هاي او انجام مي‏گرفت.

در اين مورد به يك نمونه اكتفا مي‏كنيم:

ضرب و شتم عمار ياسر

علّت ضرب و اهانت بر او اين بود كه خليفه برخي از زيورآلات بيت‏المال را به اهل خود اختصاص داد و چون از اين طريق خشم مردم را برانگيخت براي دفاع از خود به منبر رفت و گفت: ما از بيت‏المال به آنچه نياز داريم برمي‏داريم و بيني گروهي كه متعرض باشند را به خاك مي‏ماليم.

علي(ع) در پاسخ خليفه گفت: از اين كار بازداشته مي‏شوي.

عمّار گفت: خدا را گواه مي‏گيرم كه من نخستين كسي خواهم بود كه بيني او به خاك ماليده مي‏شود. در اين موقع عثمان پرخاش كرد و گفت: شكم‏گنده بر من جرأت مي‏ورزي؟ او را بگيريد. او را گرفتند و به قدري زدند كه از حال رفت. دوستان عمّار او را به منزل ام‏سلمه همسر پيامبر(ص) بردند. وقتي به حال آمد گفت: سپاس خدا را كه من نخستين بار نيست كه مورد ايذاء قرار مي‏گيرم. عايشه از جريان باخبر شد و مو و لباس و كفش پيامبر را بيرون آورد و گفت: هنوز مو و لباس و كفش پيامبر كهنه نشده‏است كه شما سنّت او را فرسوده ساختيد.

 

عامل پنجم: تبعيد شخصيتها

گروهي از صحابه و ياران پيامبر(ص) را، كه در ميان امّت به حسن سلوك و تقوا معروف بودند، عثمان از كوفه به شام و از شام به؟؟؟ و از مدينه به ربذه تبعيد كرد.

 

تبعيد مالك اشتر و ياران او

خليفه سوم، چنانكه گذشت، با فشار افكار عمومي، استاندار زشتكار كوفه وليدبن‏عتبه را از كار بركنار كرد و سعيدبن‏عاص اموي را بر اداره امور استان كوفه گمارد و به او دستور داد كه با قاريان قرآن و افراد سرشناس كاملاً مدارا كند. از اين رو، استاندار جديد با مالك اشتر و دوستان او، همچون زيد و صعصعه فرزندان صوحان، نشستها و گفتگوهايي داشت كه نتيجه آنها اين شد كه استاندار كوفه، مالك و همفكران او را با سيره خليفه مخالف تشخيص داد و در اين مورد محرمانه با خليفه مكاتبه كرد و در نامه خود يادآور شد كه با وجود اشتر و ياران او كه قاريان كوفه هستند نمي‏تواند انجام وظيفه كند.

خليفه در پاسخ استاندار نوشت كه اين گروه را به شام تبعيد كند. در ضمن، به مالك نامه‏اي نوشت و در آن يادآوري كرد كه: تو اموري در دل داري كه اگر اظهار كني ريختن خون تو حلال مي‏شود، و هرگز فكر نمي‏كنم كه با مشاهده اين نامه دست از كار خود برداري مگر اينكه بلاي كوبنده‏اي به تو برسد كه پس از آن حياتي براي تو نيست. هر گاه نامه من به دست تو رسيد فوراً راه شام را در پيش گير. وقتي نامه خليفه به استاندار كوفه رسيد يك گروه ده نفري را، كه از صالحان و افراد خوشنام كوفه بودند، به شام تبعيد كرد كه در ميان آنان علاوه بر مالك اشتر، زيد و صعصعه فرزندان صوحان و كميل‏بن‏زياد نخعي و حارث عبدالله حمداني و... به چشم مي‏خورند.

جريان محاكمه و قتل عثمان‏

عوامل پنج‏گانه ياد شده سبب شد كه موج اعتراض از اطراف و اكناف كشور اسلامي بلند شود و خليفه و كليه كارگزاران خلافت را زير سؤال ببرد و همه آنان را به انحراف از مسير صحيح اسلام متّهم سازد.

از اين جهت، صحابه و مسلمانان اطراف پيوسته از خليفه درخواست مي‏كردند كه وضع خود را تغيير دهند والّا از خلافت بركنار خواهد شد. عظمت موج مخالفت و اعتراض در صورتي روشن مي‏شود كه با اسامي بعضي از معترضان و برخي از سخنان آنان آشنا شويم:

1- اميرمؤمنان علي(ع) سخنان بسياري درباره اعمال عثمان دارد؛ چه پيش از قتل و چه پس از قتل او. از آن ميان، كلامي دارد كه بيانگر ديدگاه امام(ع) درباره كارهاي خليفه است فرمود:

«يا أبناء المهاجرين انفروا إِلي‏ ائمة الكفر و بقيّة الأحزاب و أولياء الشيطان انفروا

إِلي مَنْ يقاتِلُ علي دَمِ حمّال الخطايا فَواللهِ الّذي فَلَقَ الحَبَّةَ و برءَ النسمة اِنَّهُ ليحمِلُ‏

خطاياهم اِلي يومِ القيامه لايَنْقَصُ مِنْ أزارهم شيئاً.»

اي فرزندان مهاجر، براي نبرد با سران كفر و باقي مانده احزاب و دوستان شيطان برخيزيد، حركت كنيد و به جنگ با

معاويه كه براي گرفتن خون كسي كه خطاهاي بسياري را بر دوش كشيده (عثمان) برخاسته است.به خدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، او گناهان ديگران را تا روز قيامت به دوش خواهد كشيد، در حاليكه از گناه ديگران نيز چيزي كم نخواهد شد.

امام در دوّمين روز خلافت خود در ضمن يك سخنراني فرمود:

«اَلا اِنَّ كُلَّ قطيعةٍ اَقْطَعَهَا عثمانُ وَ كُلَّ مالٍ أَعْطاهُ مِن مالِ الله فَهُوَ مردودٌ في بيت المال.»(24)

هر زميني كه عثمان آن را به ديگري واگذار كرده و هر مالي از مال خدا را كه به كسي داده‏است بايد به بيت‏المال بازگردانده شود. روشنتر از همه، مطلبي است كه آن حضرت در خطبه شقشقيه بيان نموده‏است:

اِلي‏ اَنّ قام ثالثُ القومِ نافجاً حِضْيَنْهِ، بَيْنَ نيثلهِ و مُعْتَلَفِهِ و قامَ مَعَهُ بَنُو أَبيه يخضمون‏

مال الله خضم الأبل الربيع.(25)

2- عبدالرحمن‏بن‏عوف: يكي ديگر از متعرضان به عثمان است. او شخصيتي است كه پيروزي عثمان در شوراي شش نفري مرهون ابتكار و خدعه او بود. وقتي عثمان تعهّد خود را، مبني بر عمل به سنّت پيامبر(ص) و روش شيخين، زير پا نهاد، مردم به عبدالرحمن اعتراض كردند و گفتند: همه اين انحرافها كار توست. او در پاسخ مي‏گفت: من فكر نمي‏كردم كار به اينجا منتهي شود. بر من كه با او سخن نگويم. و از آن روز عبدالرحمن تا آخرين لحظه حيات خود با او سخن نگفت.

حتّي وقتي عثمان در دوران بيماري عبدالرحمن از او عيادت كرد، او از خليفه چهره برتافت و حاضر به سخن گفتن با وي نشد.(26)

باري تعداد كساني كه با گفتار خود بر ضد خليفه شوريدند و مقدمات قتل او را فراهم ساختند بيش از آن است كه در اينجا نام برده شوند.

 

محاصره خانه عثمان‏

عوامل پنجگانه شورش كار خود را كرد و بي‏توجّهي عثمان به نقايص و اشكالات حوزه خلافت خود سبب شد كه از مراكز اسلامي مهم آن روز، مانند كوفه و بصره و مصر، گروهي به عنوان آمر به معروف و ناهي از منكر و بازدارنده خليفه از كارهاي مخالف كتاب الهي و سنت پيامبر(ص) و سيره شيخين رهسپار مدينه شوند و با همفكران مدني خود چاره‏اي براي توبه و بازگشت خليفه به اسلام واقعي يا كناره‏گيري از خلافت بينديشند.

تعهّد خليفه در برابر شورشيان‏

محاصره خانه سبب شد كه خليفه كار را جدّي بگيرد و در شكستن حصار تلاش كند. ولي از عمق شورش آگاه نبود. او گمان مي‏كرد كه با وساطت مغيرةبن‏شعبه يا عمروعاص غائله خاتمه مي‏يابد. از اين رو، آن دو را براي خاموش كردن آتش انقلاب به بيرون خانه فرستاد.

وقتي انقلابيون با اين چهره‏هاي منفور روبرو شدند برضدّ آنان شعار دادند. به مغيره گفتند: اي فاسق فاجر برو؛ و به عمروعاص گفتند: اي دشمن خدا برگرد كه تو فرد اميني نيستي.

در اين هنگام فرزند عمر خليفه را متوجه موقعيّت علي(ع) ساخت و گفت فقط او مي‏تواند شورش را بخواباند. از اين رو خليفه از آن حضرت درخواست كرد كه اين گروه را به كتاب و سنّت پيامبر(ص) دعوت كند. و امام(ع) پذيرفت كه اين كار را انجام دهد به شرط آنكه خليفه بر آنچه علي(ع) از طرف تضمين مي‏سپارد عمل كند.

علي(ع) تصميم گرفت كه از طرف او ضمانت كند كه خليفه به كتاب و سنّت پيامبر عمل نمايد. شورشيان نيز با طيب خاطر تضمين علي(ع) را پذيرفتند. و آن گاه همراه با آن حضرت بر عثمان وارد شدند و او را سخت نكوهش كردند. او نيز توافق آنان را پذيرفت و قرار شد كه در اين مورد تعهد كتبي بدهد. سپس تعهدنامه‏اي به شرح زير نوشت:

اين نامه‏اي است از بنده خدا عثمان اميرمؤمنان به كساني كه بر او ايراد و انتقاد كرده‏اند

خليفه تعهّد مي‏سپارد كه به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كند؛ محرومان را مورد عطا قرار دهد؛ به‏

خائفان امنيت بخشد؛ تبعيديان را به اوطانشان بازگرداند؛ ارتش اسلام را در سرزمين دشمن متوقف‏

نسازد؛... علي‏بن‏ابي‏طالب حامي مؤمنان و مسلمانان است و بر عثمان است كه بر اين تعهّد عمل كند.

محاصران توافق كردند و به شهرهاي خود برگشتند و حصار خانه عثمان در هم شكست.

پس از تفرّق شورشيان، امام(ع) بار ديگر با خليفه ملاقات كرده و به او گفت:

لازم است با مردم سخن بگويي تا آنان سخنان تو را بشنوند و بر تو شهادت دهند. زيرا امواج انقلاب بلاد اسلامي را فراگرفته‏است و بعيد نيست بار ديگر هيأتهايي از شهرهاي ديگر به مدينه سرازير شوند و ديگر بار از من بخواهي كه با آنان سخن بگويم. خليفه از صدق و صفاي علي(ع) كاملاً آگاه بود، لذا از خانه بيرون آمد و از كارهاي نامطلوب خود ابراز ندامت كرد.

امام(ع) براي حفظ وحدت كلمه و ابهّت مقام خلافت، بحق خدمت بزرگي انجام داد و اگر عثمان از آن به بعد در پرتو هدايت و راهنمايي او گام برمي داشت هيچ حادثه‏اي براي او رخ نمي‏داد. ولي متأسفانه خليفه شخص ضعيف‏الاراده و دهن‏بين بود و مشاوران واقع‏بين و درستكاري نداشت و كساني همچون مروان‏بن‏حكم عقل و درايت او را ربوده بودند.

لذا پس از تفرق مصريان، خليفه بر اثر فشار مروان عمل بسيار ناشايستي مرتكب شد.

 

صدور دستور اعدام سران انقلاب‏

نزديك بود كه غائله مصريان پايان پذيرد. آنان مدينه را به عزم مصر ترك گفته‏بودند. امّا در ميان راه در محلّي به نام «ايله» غلام عثمان را ديدند كه به راه مصر مي‏رود. آنان احتمال دادند كه وي حامل نامه‏اي از خليفه به استاندار مصر باشد.

از اين رو به تفتيش اثاث او پرداختند و در ميان ضرف آب او، لوله‏اي از قلع يافتند كه نامه‏اي در آن قرار داشت. كه فرمان قتل شورشيان را داده‏بود. مشاهده نامه، هر نوع خويشتنداري را از هيأت مصري سلب كرد و همگي از نيمه راه به مدينه بازگشتند و با علي(ع) ملاقات كردند و نامه را به او ارائه دادند.

علي(ع) با نامه وارد خانه عثمان شد و آن را به او نشان داد. عثمان سوگند ياد كرد كه خطّ، خط نويسنده او و مُهر، مُهر اوست ولي او از آن بي‏خبر است.

هيأت مصري خانه خليفه را مجدداً محاصره كردند و از او خواستار ملاقات شدند و چون او را ديدند، پرسيدند: آيا اين نامه را تو نوشته‏اي؟ عثمان به خدا سوگند ياد كرد كه از آن بي‏اطلاع است. نماينده هيأت گفت: اگر چنين نامه‏اي بدون اطلاع تو نوشته شده‏است، تو شايستگي خلافت و تصدّي امور مسلمانان را نداري؛ پس هر چه زودتر از خلافت كناره‏گيري كن. خليفه گفت: لباسي را كه خدا بر تن من كرده‏است هرگز بيرون نمي‏آورم.

جرأت مصريان، بني‏اميّه را نارااحت كرد. امّا به جاي اينكه علل واقعي را مطرح كنند، ديواري كوتاهتر از ديوار علي(ع) نديدند و او را عامل جسارت هيأت به مقام خلافت دانستند.

امام نهيبي به آنها زد و گفت: مي‏دانيد كه در اين وادي شتري ندارم. من مقدّمات بازگشت مصريان را فراهم آوردم، ولي ديگر كاري از دست من برنمي‏آيد. آن گاه گفت:

«اللّهم انّي اُبَرِّءُ مِمّا يَقولونَ وَ مِنْ دَمِهِ وَ اِنْ حَدَثَ بِهِ حَدَثٌ»

يعني خدايا، من از گفتار آنان و ريختن خون خليفه بيزاري مي‏جويم و اگر اتّفاقي رخ دهد من كوچكترين مسئوليتي ندارم.

قرائن نشان مي‏داد كه نامه به خط يا دستور مروان نوشته شده‏است. از اين رو مصريان اصرار ورزيدند كه عثمان مروان را تسليم آنان كند، ولي خليفه از تسليم اين عامل فساد خودداري كرد. لذا حلقه محاصره خانه خليفه از طرف شورشيان تنگتر شد و از ورود آب به آنجا به شدّت جلوگيري مي‏كردند.

خليفه از اطرافيان خود خواست كه هر چه زودتر به علي(ع) خبر دهند كه مقداري آب به دارالخلافه برساند. امام(ع) به كمك بني‏هاشم سه مشك پر از آب روانه خانه خليفه كرد. در رسانيدن آب ميان بني‏هاشم و محاصره‏كنندگان درگيري رخ داد كه در نتيجه آن بعضي از بني‏هاشم مجروح شدند، ولي سرانجام آب را به درون خانه رساندند.

 

نامه پراكني خليفه در روزهاي محاصره‏

عثمان در ايّام محاصره نامه‏اي به معاويه نوشت و در آن يادآور شد كه اهل مدينه كافر شده‏اند و بيعت شكستند، و از او خواست كه هر چه زودتر مرداني جنگنده را به مدينه اعزام كند. ولي معاويه به نامه عثمان ترتيب اثر نداد و گفت كمه با ياران پيامبر(ص) مخالفت نمي‏كند! خليفه نامه‏هايي نيز براي يزيدبن‏اسد؟؟؟ در شام و عبدالله‏بن‏عامر در بصره فرستاد و نامه‏اي هم به حاضران در موسم حج، كه سرپرستي آن در سال با ابن‏عباس بود، نوشت.

ولي هيچ يك از نامه‏ها مؤثر نيفتاد. برخي به كمك خليفه شتافتند، ولي پيش از رسيدن به مدينه از قتل او آگاه شدند.

سوءِ تدبير مروان به قتل عثمان سرعت بخشيد

محاصره‏كنندگان مصمم بر هجوم به خانه خليفه نبودند و كوشش آنان در اين صرف مي‏شد كه آب و آذوقه وارد خانه نشود تا خليفه و دستياران او تسليم درخواست محاصره‏كنندگان شوند. ولي سوء تدبير مروان، كه به مبارزه برخاست و يك نفر از شورشيان را به نام عروه ليثي با شمشير خود را از پاي درآورد، سبب شد كه هجوم به داخل خانه آغاز گردد. مهاجمان از خانه عمروبن‏خرم وارد دارالخلافه شدند و به حيات خليفه خاتمه دادند.

 

چگونگي به خلافت رسيدن امام علي(ع):

بيعت انقلابيون با علي(ع): رفتار خليفه سوم با نيكان صحابه و بذل و بخششهاي بيجاي او و سپردن كار حكومت به دست افراد ناشايست از بني‏اميّه به قتل وي منجر گرديد. انتشار خبر قتل خليفه سوم مسلمانان مدينه و حومه آن را در بهت و حيرت فرو برد و هر كس درباره زمامدار آينده مسلمانان به گونه‏اي مي‏انديشيد و افرادي از صحابه مانند طلحه و زبير و سعد وقاص و... خود را نامزد خلافت كرده و بيش از همه در انديشه خلافت بودند.

انقلابيون مي‏دانستند كه بر اثر قتل خليفه اوضاع ممالك اسلامي در هم خواهد ريخت. از اين رو، بر آن شدند كه اين خلاء را هر چه زودتر پُر كنند و پيش از برگزيدن خليفه و بيعت با وي به اوطان خود بازنگردند.

آنان در پي كسي بودند كه در طيّ اين بيست و پنج سال گذشته نسبت به تعاليم اسلام و سنّتهاي پيامبر(ص) وفادار مانده باشد و آن كس جز علي(ع) نبود. ديگران خود را، هر يك به گونه‏اي، به دنيا آلوده كرده و در جهاتي از ضعفهاي عثمان با او مشترك بودند. طلحه و زبير و افرادي همانند آنان در دوران خليفه سوم وقت خود را صرف رسيدگي به امور دنيوي و وصول و جمع درآمد املاك و تهيه كاخهايي در اين شهر و آن شهر كرده، پيوند خود را با سنّت رسول خدا(ص) و حتّي سنّت شيخين بريده بودند.

با اينكه نام علي(ع) بيش از همه سر زبانها بود و در ايّامي كه خانه خليفه از سوي انقلابيون محاصره شده‏بود اميرمؤمنان يگانه پيامرسان مورد اعتماد طرفين به شمار مي‏رفت و بيش از همه كوشش مي‏كرد كه غائله را به گونه‏اي كه مورد رضايت طرفين باشد خاموش سازد، ولي عواملي كه در ماجراي سقيفه سبب شد كه علي(ع) را از صحنه كنار بزنند، همگي (بجز جواني) به حال خود باقي بود و اگر اراده نافذ و نيرومند انقلابيون و فشار افكار عمومي دخالت نمي‏كرد، همان عوامل امام(ع) را براي بار چهارم نيز از صحنه به عقب مي‏زد و خلافت را به فردي از شيوخ صحابه مي‏سپرد و جامعه را از حكومت حقّه الهي محروم مي‏ساخت.

اگر عثمان به مرگ طبيعي درمي‏گذشت و اوضاع مدينه عادي بود هرگز شيوخ صحابه، كه در دوره خلافت عثمان صاحب مال و جاه فراوان شده‏بودند، به حكومت علي(ع) رأي نمي‏دادند و در شورايي كه تشكيل مي‏شد به ضرر او دسته‏بندي مي‏كردند.

بلكه بازيگران صحنه سياست نقشي ايفا مي‏كردند كه كار به شورا نيز نكشد و خليفه وقت را وادار مي‏كردند كه كسي را كه آنان مي‏پسندند به خلافت برگزينند؛ همچنان كه ابوبكر، عمر را براي خلافت برگزيد.

اين گروه مي‏دانستند كه اگر علي(ع) زمام امور را به دست گيرد اموال آنان را مصادره خواهدكرد و هيچ يك از آنان را مصدر كار نخواهد ساخت. آنان اين حقيقت را به روشني در جبين امام(ع) مي‏خواندند و از روحيّات آن حضرت كاملاً آگاه بودند. لذا وقتي آن حضرت طلحه و زبير را در اداره امور دخالت نداد، فوراً پيمان خود را شكستند و نبرد خونين «جمل» را به پا كردند.

 

عواملي كه امام(ع) را در سقيفه از صحنه حكومت كنار زد عمدتاً عبارت بودند از:

1) كشته شدن بستگان صحابه پيامبر(ص) به دست علي(ع).

2) سختگيري علي(ع) در اجراي احكام الهي.

3) عداوت ديرينه‏اي كه ميان بني‏هاشم و تيره‏هاي ديگر، بالاخص بني‏اميّه، وجود داشت.

نه تنها اين عوامل پس از قتل عثمان به قوّت خود باقي بود، بلكه عامل ديگري نيز، كه از حيث قدرت تأثير كمتر از آنها نبود مزيد بر آنها شده‏بود و آن مخالفت عائشه همسر رسول اكرم(ع) با امام بود.

عايشه در زمان خلافت عثمان يك وزنه سياسي بود. وي مردم را كراراً به ريختن خون عثمان تحريك مي‏كرد و بدين منظور گاهي پيراهن پيامبر(ص) را به صحابه نشان مي‏داد و مي‏گفت كه هنوز اين پيراهن كهنه نشده ولي دين او دستخوش دگرگونيها شده‏است. احترامي كه عايشه در ميان مسلمانان داشت و احاديث زيادي كه از پيامبر(ص) نقل مي‏كرد مايه سنگيني سياسي كفّه‏اي بود كه وي به آن طرف تمايل مي‏جست و موجب زحمت كسي بود كه نسبت به وي مخالفت مي‏ورزيدند.

مخالفت عايشه با علي(ع) ناشي از امور زير بود:

اولاً: علي(ع) در داستان (افك) به طلاق عايشه نظر داده‏بود.

ثانياً: فاطمه دختر گرامي پيامبر(ص) از علي(ع) چندين فرزند داشت ولي او از پيامبر فرزندي به دنيا نياورده بود.

ثالثاً: عايشه احساس مي‏كرد كه علي(ع) از خلافت پدرش ناراضي است و او را غاصب خلافت و فدك مي‏داند.

علاوه بر اينها، طلحه از قبيله «تَيْم» عمه‏زاده عايشه و زبير شوهر خواهر او بود و اين دو نفر براي قبضه كردن خلافت كاملاً آمادگي داشتند.

گواه روشن بر نارضايي عايشه از علي(ع) داستان زير است كه طبري آن را نقل كرده‏است.

در حادثه قتل عثمان، عايشه در مكّه بود. پس از پايان اعمال حج رهسپار مدينه شد. در نيمه راه، در منطقه‏اي به نام «سرف» از قتل خليفه و بيعت مهاجر و انصار با علي(ع) آگاه شد و از اين خبر به اندازه‏اي ناراحت گرديد كه آرزوي مرگ كرد و گفت: عثمان مظلوم كشته شد و به خدا سوگند من به خونخواهي او قيام مي‏كنم. گزارشگر قتل خليفه به خود جرأت داد و گفت: تو تا ديروز به مردم مي‏گفتي كه عثمان را بكشند زيرا كافر شده‏است، چطور امروز او را مظلوم مي‏خواني؟ وي در پاسخ گفت: انقلابيون او را توبه داده‏اند و سپس كشته‏اند.(27)

 

بيعت انقلابيون با علي(ع)

با اينكه عوامل ياد شده نزديك بود امام(ع) را براي بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابيون و پشتيباني افكار عمومي از آنان عوامل منفي را بي‏اثر ساخت و ياران رسول اكرم(ص) به صورت دسته‏جمعي رو به خانه علي(ع) آوردند و به آن حضرت گفتند كه براي خلافت شخصي شايسته‏تر از او نيست.(28)

ابومخنف در كتاب الجمل مي‏نويسد: پس از قتل عثمان اجتماع عظيمي از مسلمانان در مسجد تشكيل شد، به نحوي كه مسجد لبريز از جمعيّت گرديد. هدف از اجتماع تعيين خليفه بود. شخصيّتهاي بزرگي از مهاجر و انصار، مانند عمّار ياسر و ابوالهثيم‏بن‏التّيهان و رفاعةبن‏رافع و مالك‏بن‏عجلان و ابوايوب انصاري و... نظر دادند كه با علي بيعت كنند.

بيش از همه عمّار درباره علي سخن گفت و از آن جمله بود كه: شما وضع خليفه پيشين را ديديد. اگر زود نجنبيد ممكن است به سرنوشتي مانند آن دچار شويد. علي شايسته‏ترين فرد براي اين كار است و همگي از فضائل و سوابق او آگاهيد.

در اين هنگام همه مردم يك صدا گفتند: ما به ولايت و خلافت او راضي هستيم. آن وقت همه از جا برخاستند و به خانه علي ريختند. امام خود نحوه ورود جمعيّت را به خانه‏اش چنين توصيف كرده‏است:

«فتداكّوا عَلَيَّ تداكَّ الأبلِ اِليهِم يَوْمَ وِرْدِها و قد أَرْسَلَها راعِيَها و خُلِعَتْ مَثانِيها حتّي ظَنَنْتُ أنَّهم قاتِلُ بعضٍ لَدَيَّ»

آنان به سان ازدحام شتر تشنه‏اي كه ساربان عقال و ريسمانش را باز كند و رهايش سازد بر من هجوم آوردند، كه گمان كردم كه مي‏خواند مرابكشند، يا بعضي از آنان مي‏خواهند بعضي ديگر را در حضور من بكشند.(29)

آن حضرت، در خطبه شقشقيّه، ازدحام مهاجر و انصار را در موقع ورود به خانه‏اش چنين توصيف مي‏كند:

«فما رَاعَنِي الّا وَ النّاس اِليَّ كَعُرفِ الضَّبُع يَنْثالونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جانبٍ، حتّي لَقَد

وُطِي‏ءَ الحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطافي، مجتمعين حولي كَرَبيضَةِ الغَنمِ فلمّا نهضتُ بالأمر.»

مردم مانند موي گردن كفتار به دورم ريختند و از هر طرف جامه و رداي من پاره شد و به سان گلّه گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را بپذيرفتم.(30)

باري امام(ع) در پاسخ درخواست آنان فرمود: من مشاور شما باشم بهتر از آن است كه فرمانرواي شما گردم. آنان نپذيرفتند و گفتند: تا با تو بيعت نكنيم رهايت نمي‏كنيم. امام(ع) فرمود: اكنون كه اصرار داريد بايد مراسم بيعت در مسجد انجام گيرد، چه بيعت با من نمي‏تواند پنهاني باشد و بدون رضايت توده مسلمانان صورت پذيرد.

امام(ع) در پيشاپيش جمعيت به سوي مسجد حركت كرد و مهاجر و انصار با او بيعت كردند. سپس گروههاي ديگر به آنان پيوستند. نخستين كساني كه با او بيعت كردند طلحه و زبير بودند. پس از آنان ديگران نيز يك به يك دست او را به عنوان بيعت فشردند و جز چند نفر، كه تعداد آنان از شماره انگشتان بالاتر نيست، همه به خلافت و پيشوايي او رأي دادند. بيعت مردم با امام در روز 25 ماه ذي‏الحجه انجام گرفت.

سئوال: در اينجا اين سؤال پيش مي‏آيد كه: ما معتقديم كه امامت پيشوايي دين و دنياست و اين به دلائلي كه گفته شد خاص حضرت امير(ع) است. پس چرا بعد از قتل عثمان وقتي كه خواستند بيعت كنند با حضرت امير(ع) حضرت مكث كردند جاي مكث نبود، بايستي كه خود به خود قبول مي‏كردند.

جواب: جواب اين مطلب از خود كلمات اميرالمؤمنين روشن است. وقتي آمدند با حضرت بيعت كنند فرمود:

«دَعوني وَ الْتمِسُوا غيري فانّا مُسْتَقْبِلونَ امرٌ لَهُ وجوه و ألوان.»(31)

مرا رها كنيد برويد دنبال كس ديگري كه ما حوادث بسيار تيره‏اي در پيش داريم (تعبير عجيبي است) كاري را در پيش داريم كه چندين مهره دارد. يعني آن را از يك وجهه نمي‏شود رسيدگي كرد و از وجهه‏هاي مختلف بايد رسيدگي كرد.

بعد مي‏گويد: أِن افاق قد اَغامَت و الَمحَجَّةَ؟؟؟ تَنَكَّرتَ.

خلاصه راه شناخته شده يا كه پيغمبر تعيين كرده‏بود الان نشناخته شده، فضا ابرآلود گرديده‏است.

و در آخر مي‏گويد: ولكن من اگر بخواهم بر شما حكومت كنم «ركبتُ بِكُم ما اَعْلَم» آن طوري كه خودم مي‏دانم عمل مي‏كنم نه آن طوري كه شما دلتان مي‏خواهد.

اين مطلب نشان مي‏دهد كه اميرمؤمنين(ع) اين مطلبي را كه از نظر تاريخي نيز بسيار قطعي است، كاملاً روشن مي‏ديده كه الان با زمان بعد از پيامبر زمين تا آسمان فرق كرده يعني اوضاع، عجيب تغيير كرده و خراب شده‏است.

و اين جمله را امام براي اتمام حجّت كامل مي‏گويد چون مسأله بيعت كردن قول گرفتن از آنهاست كه پيروي بكنند. مسأله بيعت اين نيست كه اگر شما بيعت نكنيد من ديگر خلافتم باطل است بيعت مي‏كنند يعني قول مي‏دهند كه تو هر كاري بكني پشت سرت هستيم.

 

طبيعيترين بيعت‏

در تاريخ خلافت اسلامي هيچ خليفه‏اي مانند علي(ع) با اكثريت قريب به اتّفاق آراء برگزيده نشده و گزينش او بر آراء صحابه و نيكان از مهاجر و انصار و فقها و قرّاء متّكي نبوده‏است.

اين تنها نام علي(ع) است كه خلافت را از اين راه به دست آورد و به عبارت بهتر زمامداري از اين راه به علي(ع) رسيد. امام(ع) در يكي از سخنان خود كيفيت ازدحام و استقبال بي‏سابقه مردم را براي بيعت با او چنين توصيف مي‏كند:

«حتّي انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّداء وَ وطِي‏ءَ الضعيف وَ بَلَغَ مِنْ سُرورِ الناس بِبَيْعَتِهم‏

اِيّايَ اَنِ ابْتَهَجَ بِها الصغير و هَدَجَ الَيْها الكبر وَ تَحامَلَ نَحوَهَا العَليلُ وَ حَسَرَتْ‏

اِلَيْها الكِعاب.»(32)

بند كفش بگسست و عبا از دوش بيفتاد و ناتوان زير پا ماند و شادي مردم از بيعت با من به حدّي رسيد كه كودك خشنود و پير و ناتوان به سوي بيعت آمد و دختران براي مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند.

تاريخ صحيح و سخنان امام(ع) حاكي از آن است كه در بيعت مردم با آن حضرت كوچكترين اكراه و اجباري در كار نبوده‏است و بيعت‏كنندگان با كمال رضايت، هر چند با آن انگيزه‏هاي گوناگون، دست علي(ع) را به عنوان زمامدار اسلام مي‏فشردند. حتّي طلحه و زبير، كه خود را همتاي آن حضرت مي‏دانستند، به اميد بهره‏گيري از بيعت يا از ترس مخالفت با افكار عمومي، به همراه مهاجر و انصار با امام(ع) بيعت كردند.

طبري در مورد بيعت اين دو نفر دو دسته روايت نقل مي‏كند، ولي آن گروه از روايات را كه حاكي از بيعت اختياري آنان با امام است پيش از دسته دوم در تاريخ خود مي‏آورد و شايد همين كار حاكي از آن است كمه اين مورّخ بزرگ به دسته نخست روايات بيش از دسته دوم اعتماد داشته است.(33)

سخنان امام(ع) در اين مورد گروه نخست از روايات را به روشني تأييد مي‏كند. وقتي اين دو نفر پيمان خود را شكستند و بزرگترين جرم را مرتكب شدند، در ميان مردم شايع كردند كه آنان با ميل و رغبت با علي بيعت نكرده‏بودند.

امام(ع) در پاسخ آن دو فرمود:

زبير فكر مي‏كند كه با دست خود بيعت كرد نه با قلب خويش، نه چنين نبوده‏است. او به بيعت اعتراف كرد و ادّعاي پيوند خويشاوندي نمود. او بايد بر گفته خود دليل و گواه بياورد يا اينكه بار ديگر به بيعتي كه از آن بيرون رفته‏است بازگردد.(34)

امام(ع) در مذاكره خود با طلحه و زبير پرده را بيشتر بالا مي‏زند و اصرار آنان را بر بيعت با خود يادآور مي‏شود؛ آنجا كه مي فرمايد:

وَللّه لي في خلافة رَغْبَةٌ وَ لا فِي الولاية اِرْبَةٌ و لكنّمن دَعَوْتُمُوني اِلَيْها و حَمَّلْتُمُوني عَلَيْها.»(35)

من هرگز به خلافت ميل نداشتم و در آن براي من هدفي نبود. شماها مرا به آن دعوت كرديد و برگرفتن زمام آن واداشتيد.

منابع و مأخذ ‏

1) كتاب امامت و رهبري شهيد مطهري‏

2) تاريخ طبري طبري‏

3) از آگاهان بپرسيد دكتر تيجاني‏

4) حق اليقين علامه مجلسي‏

5) فروغ ولايت جعفر سبحاني‏

6) نقش ائمه در احياي دين علامه عسكري‏

1) صحيح مسلم: باب الأمر بلزوم الجماعة

2) وَ مَنْ يَتَعَدَّ حدود الله فقد ظَلَمَ نَفسَه طلاق/1

3) صحيح مسلم ج 7/ ص 122

4) طبري: تاريخ الرسل و الملوك ج 1 ص 321

5) آيه 67 سوره مائده

6) آيه 3 سوره مائده

7) نهج‏البلاغه، خطبه 192.

8) انساب الاَشراف، ج 1، ص 581

9) تاريخ طبري، ج 3، ص 205

10) الأمامه و السياسة، ج 1 ص 11

11) الأمامه و السياسة ج 1 ص 12

12) همان

13) نهج‏البلاغه، نامه 62

14) تاريخ طبري ج 3

15) أتي عُمَرُبن‏خطاب منزلَ عليٍّ: لَأَحْرقَنَّ عليكم اَوْ لَتَخْرُجُنَّ اِلَي البيعة.

16) متن نامه معاويه را ابن‏ابي‏الحديد در شرح خود ج 15 ص 186 نقل كرده‏است.

17) نهج‏البلاغه. نامه 28

18) الأمامه و السياسة، ج 1، ص 18

19) الأستيعاب، ج 2، ص 690

20) آيه «يا ايّها الذينَ امنوا اِنْ جاءَكُم فاسقٌ بِنباءٍ فَتَبَيَّنُوا

21) مسند احمد، ج 1، ص 142 ؛ اسدالغابه، ج 5، ص 91

22) نهج‏البلاغه عبده، خطبه 159

23) تاريخ طبري، ج 5، ص 108 و ص 113 و ص 232 و غيره

24) شرح نهج‏البلاغه عبده، خطبه 14

25) نهج‏البلاغه عبده، خطبه 3

26) انساب الأشراف، ج 5 ص 48

27) تاريخ طبري، طبع بولاق ج 5، ص 173

28) همان منبع ص 152

29) نهج‏البلاغه، خطبه 53

30) نهج‏البلاغه، خطبه 3

31) نهج‏البلاغه، خطبه 91

32) شرح نهج‏البلاغه، خطبه 224

33) تاريخ طبري، طبع بولاق، ج 5، ص 153 اين مطلب از سه طريق نقل شده‏است

34) شرح نهج‏البلاغه عبده، ج 7

35) همان، خطبه 200


| شناسه مطلب: 79850