متن کامل

رفتار و مواضع امام علی (ع) در دوران خلافت عثمان‏ و نقش و شیوه تأثیر گذاری امام در فتنه‏های آخر دوران خلیفه سوم‏ گرد آورنده: عزیزه جوادی‏   بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‏   1- مقدمه‏ پس

رفتار و مواضع امام علي (ع) در دوران خلافت عثمان‏

و

نقش و شيوه تأثير گذاري امام در فتنه‏هاي آخر دوران خليفه سوم‏

گرد آورنده: عزيزه جوادي‏

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏

 

1- مقدمه‏

پس از رحلت حضرت رسول اكرم (ص) و بر خلاف سفارش و وصيت صريح ايشان در غدير خم و همچنين دربستر بيماري مبني بر معرف حضرت علي (ع) به جانشيني خود و ولايت بر مسلمين، به ترتيب ابوبكر، عمر و عثمان به خلافت رسيدند.

ابوبكر از اوّلين گروندگان به اسلام بوده و بهمراه حضرت از مكه به مدينه مهاجرت نموده و در جنگ بدر و ساير غزوات همراه رسول خدا (ص) بود. او پس از رحلت حضرت و پيش از بخاك سپاري ايشان، با حضور در سقيفة بني ساعده و بدستياري يار ديرين خود يعني عمر، با يك كودتاي ساده زمام امور را بدست گرفت. ابوبكر در سال 13 هجري بدرود حيات گفته و جنازه‏اش در جوار رسول خدا (ص) بخاك سپرده شد. مدت خلافت او دو سال و سه ماه و چند روز بوده است.

ابوبكر در بستر مرگ عمر بن خطاب را به جانشيني خود برگزيد. عمر پس از اينكه پنجاه نفر به رسالت حضرت رسول (ص) ايمان آوردند مسلمان شده بود و پس از چندي از مكّه به مدينه هجرت كرده و در غزوات پيامبر شركت جست. در زمان خلافت او فتوحات خارج از شبه جزيره عربستان گسترش يافت. عمر در ذي حجة سال 23 هجري بر اثر زخمي كه از ابولولو غلام نعيرة بن شعبه خورد، از پاي در آمد و در اول محرم سال 24، در جوار ابوبكر بخاك سپرده شد. مدت خلافت او ده سال و شش ماه و پنج روز بود.

عمر در بستر مرگ شش نفر از سران صحابه را بخلافت پس از خود نامزد كرده و قرار گذاشت كه اينان ظرف مدت سه روز از بين خود خليفه بعدي را تعيين كنند، به اين ترتيب كه راي اكثريت حاكم شده و اقليتي كه از پذيرش اكثريت امتناع ورزد گردن زده شوند و در صورت راي مساوي، كانديداي دسته‏اي كه عبدالرحمن بن عوف در آن دسته باشد غالب گردد.

پس از مرگ عمر، عبد الرحمن بن عوف خود را از خلافت كنار كشيد به شرط آنكه هر كه او بگويد خليفه گردد. سايرين نيز شرط او را پذيرفتن. بعد او شرط احراز مقام خلافت را عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر اعلام كرد و نخست آنرا به علي (ع) پيشنهاد نمود. ولي علي (ع) شرط اخير را نپذيرفته و قبول نكرد كه روش شيخين را عمل كند. در نتيجه عبد الرحمن بن عوف و پس از او ديگر سران شوراي 6 نفره، در روز اول محرم سال 24 هجري و پس از دفن كردن عمر، با عثمان بيعت كردند، زيرا او هر سه شرط را پذيرفته بود. به اين ترتيب عثمان به خلافت رسيده و مدت 12 سال حكومت راند.

در زمان عثمان چهره اسلام و وضعيت مسلمين از آنچه در صدر اسلام بود كاملاً مجزا شد. تجمل و تجدد و تن پروري همه جا رسوخ كرده و سادگي زمان حضرت رسول (ص) هيچ جا به چشم نمي‏خورد. خليفه مسلمين در كاخي اشرافي زندگي مي‏كرد و زندگي پر تجمل و نش و نگار او و اطرافيانش همه جا رسوخ كرده و حتي دينداراني كه زماني پدرانشان از زور گرسنگي همچون رسول خدا سنگ بر شكم مي‏بستند، اكنون در بسترهاي ديبا آرميده و با فخر فروشي نسبت به برادران ديني گرسنه خود هيچ توجّهي نداشتند.

مال اندوختن و ساختن كاخهاي سر به فلك كشيده عثمان و اطرافيانش بالاخره منشاء انقلاب مردم گرديد. او كه در سراسر عمر خود حتي قبل از اسلام هم خيلي خوشگذران و تجمل طلب بود اكنون نيز كه خليفه مسلمين بود راه قبلي خود را ادامه داد. ولي اكنون مردم حركات و رفتار او را با دو خليفه قبلي مقايسه مي‏كردند ولي ديدند كه او چنان به مظاهر دنيا توجه دارد و نزديكان و خويشان خود را غرق در رفاه و آسايش ساخته كه هرگز دو خليفه قبل چنين نبودند.

هر سرزنش كننده‏اي كه خواهان زندگي ساده وبي پيرايه در اسلام زمان حضرت رسول (ص) را داشت تير اتّهام را به جانب عثمان نشانه مي‏رفت. شكاف بين توانگران و مستمندان هر روز بيشتر مي‏شد، تا آنجا كه مردم تحمل از دست داده و حسد و كينه در دلهايشان جاي گرفت.

عثمان از ميان همه مسلمانان تنها اقوام و خويشان خود را راز دار و ياور خود دانسته و پايه‏هاي حكومتي خود را بر دوششان گذاشت، بي آنكه اندكي لياقت و شايستگي در وجود آنان باشد و اكثراً از نظر مردم شناخته شده بوده و داراي گذشته‏اي ننگين بودند، ولي عثمان تا آنجا كه مي‏توانست سيل دارايي و مال را بروي آنان روانه ساخته و هر يك را فرمانداري قسمتي از مملكت اسلام را سپرد.

دوران عثمان بخصوص نيمه دوم حكومت 12 ساله او، دوران نابساماني‏هاي كشور و خشم و طوفان مردم عليه او بود كه بر اثر خود كامگي‏هاي او و اطرافيانش كه غالباً از بني امّيه بودند بوجود آمده بود و بالاخره نيز او را از تخت قدرت به تخته تابوت كشيد و سبب گرديد كه كشتن خليف امري ساده و شدني محسوب گردد.

در چنين حالي علي (ع) در گوشه انزوايي به خود مي‏پيچيد و چون شير در قفس اسير بود چون مي‏ديد كه اين مظاهر زرق و برق، حتي برخي از ياران محمد (ص) را بخود مجذوب ساخته و شكافهاي عميقي بين مردم بوجود آورده است. فتنه‏ها و آشوب‏ها را مي‏ديد و جز زبان فياضش كه كلمات و سخنان جامع از آن مي‏تراويد، چيزي در اختيار نداشت و همچون شيري در بند خون مي‏خورد.

چه روزها كه او به نزد افراد تجمل پرست نرفت، گاه به نصيحت و گاه به سرزنش. او بارها انحراف اطرافيان عثمان را به او گوشزد نمود و خود را حائلي بين خليفه و مردم بيشماري كه مخالف او بودند قرار داده و سعي نمود تا از بروز تفرقه ميان مسلمين و روشن شدن آتش‏هاي كينه و نفاق جلوگيري نمايد. او تنها منتقد عثمان نبود ولي تنها كسي بود كه ميل نداشت سياست موجود منجر به خشم و شورش مردم عليه او گردد. ولي با وجود اين مي‏بينيم كه خليفه هميشه از او مي‏ترسيد و احساس خطر مي‏كرد و هميشه نسبت به علي (ع) سوء ظن داشت و انتقادهاي ايشان را كه از سر دلسوزي به حال اسلام بود به حساب عيبجويي و بدخواهي مي‏گذاشت در حاليكه علي (ع) كمتر از همه آنان كه او دوست خود مي‏پنداشت از او انتقاد مي‏كرد. به عنوان مثال عبد الرحمن بن عوف كه خود تعيين كننده عثمان به خلافت بود پس از چندي در مورد او چنين مي‏گويد «اگر من صاحب اختيار امور مي‏شدم بند كفشم را نيز به عثمان نمي‏سپردم».

با اين حال عثمان، علي (ع) را رقيب اصلي خود مي‏دانست و هميشه با شك و ترديد و بدگماني و منتهاي تنفر با نصايح ايشان برخورد مي‏كرد.

البته از بدگويي‏ها و افروختن آتش كينه علي (ع) در قلب او كه توسط اطرافيانش بخصوص مردان بن حكم انجام مي‏شد نبايد غافل شد. در حقيقت عثمان در نيمه دوم خلافتش عبارت بود از لباس عثمان و ذهن مروان. هر جا در جلوي مردم ظاهر مي‏شد امير پير را مي‏ديدند اما وقتي نتيجه عملي مشخص مي‏گشت، آثار مشاور جوان او را مي‏يافتند. حتي در صحبت كردن هم گويي كلمات توسط مروان به او تلقين مي‏شد. او بذر دسيسه و نيرنگ را بين خليفه و ملتش مي‏پاشيد و حوادث را مطابق ميل خود طرح مي‏كرد و بالاخره هم با دسايس خود سبب هلاكت عثمان شد.

 

2- گماردن فرمانداران بي كفايت كه اكثراً از اقوام عثمان بودند.

همانطور كه در بالا اشاره شد يكي از عوامل مهم شورش و انقلاب مردم بر عليه عثمان، گماردن اطرافيان و خويشان بي كفايت و آلوده خود به فرمانداري قسمت‏هاي مختلف مملكت و همچنين حمايت‏ها و بخشش‏ها و تكريم‏هاي او نسبت به نزديكانش كه اكثراً دشمنان اسلام بوده و مردم خاطره‏اي زشت از آنان در ذهن داشتند، بود كه ما برخي از اين موارد را فهرست وار مرور كرده و اثري كه اين مسائل در مردم داشت و بعضاً مواضعي كه حضرت علي (ع) در بعضي از موارد اتخاذ نمودند از نظر مي‏گذرانيم:

از اين قبيل افراد پيرامون عثمان مي‏توان عمويش حكم بن ابي العاص را نام برد. او كه پيوسته بدترين توهين‏ها و ناسزاها را به پيامبر خدا نثار مي‏كرد و چيزهايي مي‏گفت كه حتي بعد از اسلام آوردنش هم بخشوده نشد توسط حضرت به طائف تبعيد گرديد و به دستور ايشان حق خروج از طائف را نداشت. اگر چه عثمان نزد ابوبكر و از او عمر شفاعت كرده بود ولي آنان و بخصوص عمر بر او پرخاش كرده و اجازه برگشتن حكم را ندادند ولي هنوز عثمان به قدرت نرسيده بود كه اين شخص را كه مطرود و رانده رسول خدا (ص) بود، محترم گردانيده و با اعزاز و اكرام به مدينه باز آورد و يكصد هزار دينار به او بخشيد.

2-1- گماردن وليد بن عقبه به فرمانداري كوفه‏

يكي ديگر از آن اشخاص وليد بن عقبه بود. او از طرف مادر برادر عثمان بود و به فرمان وي به حكومت كوفه منصوب گشت. عقبه پدر وليد از دشمنان پيامبر بود كه به ايشان توهين‏هاي زيادي روا داشته و كشمبه گوسفند در خانه حضرت مي‏ريخت. او در جنگ بدر در مقابل حضرت جنگيد و اسير شد و به فرمان ايشان با دست مبارك حضرت علي (ع) سر از تنش جدا گرديد. وليد نيز كه پس از فتح مكه مسلمان شده بود از طرف حضرت به نمايندگي نزد بني قريظه فرستاده شد كه در بازگشت گزارش دروغ به پيامبر (ص) داد. و آيه 6 حجرات كه در مورد فاسقين است در خصوص وليد نازل شد.

حال عثمان اين شخص فاسق شراب خوار را كه گذشته‏اي سياه دارد فقط بدليل اينكه برادر ناتني اوست به حكومت كوفه مي‏گمارد. او و نمونه‏هاي ديگر شبيه او سبب مي‏گردند كه از همان ابتدا عواطف مردم تحريك گردد. چگونه ملّتي كه تبعيض در بخشش به خاطر سابقه داشتن در اسلام سبب غضبناك شدن آنها مي‏گردد. تبعيض نسبت به كساني را ناديده بگيرد كه تاريخ دشمني آنان با اسلام بسيار روشن است، اگر چه از خاندان عثمان باشد. ولي اين مرد قوم دوست به دليل علاقه مفرط خود به خويشان نمي‏توانست حقايق را ببيند.

وليد پس از گرفتن حكم فرمانداري كوفه، ابو زبيد شاعر مسيحي را گرامي داشته و به او خانه و چراگاه بخشيده و از محل درآمد مسلمين شراب و گوشت خوك برايش تهيه مي‏كرد. او كه معمولاً مست و تلوتلو خوران براي رفتن نزد وليد از مسجد كوفه مي‏گذشت هميشه سبب تحريك احساسات مردم مي‏شد.

از ديگر كارهاي زشت وليد، اجازه دادن به مردي يهودي به نام زراره بود كه بساط شعبده بازي در مسجد كوفه پهن كند و سبب سرگرمي او را فراهم آورد. اين امر نيز سبب بدبين شدن هر چه بيشتر مردم كوفه شد و بالاخره زراره توسط جندب كه مي‏دانست كارهاي او خلاف اسلام و سبب ضعف ايمان مردم مي‏شود، سر از تنش جدا ساخت. جندب به دستور وليد به زندان افكنده شد ولي با فداكاري يكي از زندانبانان به نام دينار كه عبادات جندب او را محو خود ساخته بود، فرار كرده ولي به دستور وليد آن زندانبان كشته شد. جندب نيز بعدها با وساطت عثمان مورد تعقيب قرار نگرفت.

حكومت وليد بر كوفه پنج سال بطول انجاميد و در اين مدت او زشتكاري را به نهايت رساند تا آنجا كه يكروز در حال مستي براي نماز صبح به مسجد آمده و بجاي دو ركعت نماز، چهار ركعت نماز خوانده و در بين نماز اشعار مستحجني را زمزمه كرد. مردم نيز او را با سنگريزه مورد حمله قرار داده و او تلوتلو خوران خود را به دار الاماره رسانيد.

اهالي كوفه كه از اعمال ننگين وليد به جان آمده بودند به فكر افتادند كه با ارائه مدرك، عثمان را قانع كنند كه او لياقت فرمانداري كوفه را ندارد. از اينرو روزي در حالت مستي انگشتري وي را كه نامه‏هاي رسمي را با آن مهر مي‏كرد از انگشتش بدر آورده و ابو زنيب بهمراه سه تن ديگر از سرشناسان كوفه به قصد ملاقات با عثمان و طرح شكايت عليه وليد با در دست داشتن انگشتري وي به نزد او رفتند. ولي عثمان نه تنها به گزارشات و گواهي آنان گوش نداد بلكه جمعي از آنان را به باد كتك و دشنام گرفت. آن عدّه از شاكيان كه عثمان كتك خورده بودند نزد علي (ع) رفته و از ايشان چاره جستند. علي (ع) به عثمان مراجعه كرده و در اعتراض به او فرمود:

«حدود الهي را محمل مي‏گذاري و شهود عليه برادرت را كتك مي‏زني و قانون خدا را تغيير مي‏دهي؟».

و نيز فرمود: «وليد را از كار بركنار كن و چنانچه شهود رو در رويش گواهي دادند، حد شرعي را نيز در حق او جاري ساز».

بالاخره عثمان مجبور شد وليد بن عقبه را از فرمانداري كوفه معزولد به مدينه فرا خواند. بعد سعيد بن العاص را به فرمانداري كوفه مأمور كرده و به او دستور داد تا وليد را به مدينه اعزام دارد. چون وليد به مدينه و به خدمت عثمان رسيد و شهود رو در روي او به ميخوارگي او گواهي دادند، عثمان ناچار شد كه دستور حد زدن او را بدهد، پس جبّه‏اي از برد يماني بر او پوشانيد تا تازيانه بر او مؤثر نشود. هر كس كه مي‏خواست او را حد بزند مورد خطاب او واقع مي‏شد كه با حد زدن من امير المؤمنين را به خشم نياور و بر خود رحم كن. با اين حرف كسي جرأت نمي‏كرد كه حد را بر او جاري سازد.

علي (ع) كه موضوع را دريافت، خود تازيانه را برگرفت و بر وليد وارد شد. وليد علي (ع) را قسم داده و خويشاوندي خود را با او (بني اميه و بني هاشم عمو زاده بودند) را به يادش آورد ولي علي (ع) فرمود:

اي وليد ساكت باش سبب هلاكت بني اسرائيل آن بود كه حدود خدا را تعطيل كردند و اضافه كرد بگذار قريش مرا جلاد خود بخوانند.

وليد عبايي را كه بر دوش داشت به خود پيچيد ولي علي (ع) با كشمكش عبا را از دوشش بر گرفت و در حاليكه جبّه‏اش را از تنش خارج نساخته بود، با تازيانه دو شاخ، چهل ضربه بر پشت وليد وارد ساخت. قبل از اجراي حد وليد به اين سو و آن سو مي‏گريخت كه علي (ع) او را بر گرفته و بر زمين كوبيد و حد را بر او جاري ساخت.

عثمان چون خفّت برادر را تا اين حد مشاهده كرد به علي (ع) اعتراض كرده و گفت: تو حق چنين رفتاري با او را نداشتي.

علي (ع) فرمود: حق دارم و بدتر از اينهم سزاوار كسي است كه فسق ورزد و از چنگال عدالت و اجراي قانون الهي سرباز زند.

تنها علي (ع) بود كه بدون توجه به خشم و ناراحتي عثمان و يا انتقام كشي خاندان بني اميه به دل هراسي راه نداده و حد را بر وليد جاري ساخت. از تصادف شگفت‏انگيز اينكه پدر اين فاسق تبهكار نيز به فرمان رسول خدا به دست مبارك علي (ع) به درك واصل شده بود. بي دليل نبود كه حضرت فرمود: بگذار قريش مرا جلاد خويش بخواند. و همين امر سبب شد كه قريش كينه او را بدل بگيرند و بعدها در زمان خلافتش شراره‏هاي مرگبار اين كينه بالا و بالاتر گرفته و به اطراف سرايت كرد و او و خاندان والايش را به كام خود فرو برد.

سعيد بن عاص كه پس از وليد جانشين او شده بود وارد كوفه شده و دستور داد كه مسجد و منبر را از آلودگي‏هاي قبايلش پاك كرده و آب بكشند. سپس بر بالاي منبر رفته و چنين اظهار كرد كه تمايلي به فرمانداري كوفه نداشته و چون آشوب و فتنه بالا گرفته است مجبور به پذيرش آن شده است. ولي در واقع او از اينكه مي‏ديد مردم موجوديت خود را احساس كرده و خواهان زندگي هم سطحي با ملت حاكم مي‏باشند كينه آنان را بدل گرفت چون او نيز عرب و از قريش بود و احساس نژاد پرستي در رابطه با كوفيان داشت و آنان را پست‏تر از قوم خود مي‏دانست. انگيزه نژاد پرستيش نمي‏گذاشت نظر كوفيان را نسبت به اوضاع اجتماعي موجود كاملاً درست و بجا ببيند و آنانرا مستحق عدالتي كه مي‏خواستند و در راه آن تلاش مي‏كردند نمي‏دانست و در نامه خود به خليفه نوشت:

وضع كوفه نا بسامان است و افراد باديه نشين و تازه به دوران رسيده بر مملكت تسلط يافته‏اند.

از نظر خليفه و واليانش كوفه مانند مكه و مدينه و ساير قسمتهاي حجاز نبود و مردم آن مثل ملت عرب داراي مليت و نژاد پاك و برگزيده‏اي نبودند در نتيجه وضعيت بدون هيچ تغييري بهمان صورت قبلي ماند و شكاف اجتماعي بين مردم پا بر جا بود.

اين فكر به خليفه القاء شد و تعصب نژادي تنفر مردم شديدتر از قبل جلوه گر شد و همه نظرها را به كوفه جلب نمود. اين نگرش به آنان سبب شد تا پوست كنده و بي پرده به مبارزه برخيزند. از طرف ديگر به فرمان عثمان سپاهي از قريش مثل ملخ به اين سرزمين سرازير شدند و به دستور عثمان زندگي راحتي براي آنها در كوفه فراهم شد تا فرماندار با خيال راحت در آنجا حكومت كند و در هر جا كه صلاح ديد از آنها استفاده كند.

2-2 - گماردن عبد ا... بن عامر به حكومت بصره‏

بصره نيز كه توسط ابو موسي اشعري اداره مي‏شد حالت آتشي در زير خاكستر را داشت. مردم حالا ديگر چشم و گوششان باز شده و نمي‏توانستند بپذيرند كه اشعري با چهره پارسايي و زهد خود در زندگي داخلي تجمل گرا و مسرف باشد. حال مردم خواهان حق خود بودند و در نتيجه هيأتي را نزد عثمان فرستادند و از او خواستند كه والي ديگري براي بصره معين كند. آنها در نامه خود نوشتند آيا ما هرگز نبايد از اين اشعري جدا شويم. او با قرار دادن پايه‏هاي حكومت بر دوش اشعريان به ملك و مال خود به ديده احترام نگريسته و؟؟؟ مي‏كند. اگر خردسالي را بر ما فرماندار كني از او بهتر است.

به اين ترتيب عثمان پسر دايي خود عبد الله بن عامر را كه در آن هنگام جوان 25 ساله‏اي بود والي آنجا كرد. بصره از دست فرماندار پيرش رهايي يافته و به دست صغيري افتاد. مردم فكر مي‏كردند كه بدليل جواني او شايد بتوانند او را در چنگشان نرم سازند ولي زمان ثابت كرد كه چنين نشده و علي رغم اينكه او سپاهي خوبي و در رابطه با خارج بصره موفقيت هايي را بدست آورد در داخل نتوانست مشكلي از مردم حل كرده و در نتيجه از همان اوايل بدست گرفتن قدرت توسط او بذرهاي انقلاب در دل مردم پاشيده شد.

به اين ترتيب عثمان پسر دايي خود عبد الله بن عامر را كه در آن هنگام جوان 25 ساله‏اي بود والي آنجا كرد. بصره از دست فرماندار پيرش رهايي يافته و به دست صغيري افتاد. مردم فكر مي‏كردند كه بدليل جواني او شايد بتوانند او را در چنگشان نرم سازند ولي زمان ثابت كرد كه چنين نشده و علي رغم اينكه او سپاهي خوبي بوده و در رابطه با خارج بصره موفقيت هايي را بدست آورد در داخل نتوانست مشكلي از مردم حل كرده و در نتيجه از همان اوايل بدست گرفتن قدرت توسط او بذرهاي انقلاب در دل مردم پاشيده شد.

2 - 3 - گماردن عبد ا... بن ابي سرح به فرمانداري مصر

عبد ا... فرزند سعد نواذه ابي سرح، برادر رضاعي عثمان بود. او پيش از فتح مكه اسلام آورده و به مدينه هجرت كرده بود و جزء نويسندگان پيغمبر اكرم (ص) بود. اما پس از مدتي مرتد شد و به مكه بازگشت و به روساي قريش گفت: محمد مطيع من بود و هر چه من مي‏گفتم انجام مي‏داد. خداوند آيه 93 سوره انعام را در مورد او نازل فرمود: «آيا ستمگرتر از آنكس كه دروغي بر خدا بسته است كيست يا آنكس كه گفته است به من وحي شده در صورتيكه بر او وحي نشده است...»

پس از فتح مكه به دست مسلمانان رسول خدا (ص) فرمان قتل او را صادر كرد ولي او به عثمان پناه برد و توسط او پنهان شد تا اينكه بعد عثمان او را نزد پيامبر آورده و برايش امان خواست. پيامبر دير زماني سكوت كرده و بالاخره موافقت نمود. چون عثمان بازگشت پيامبر به اطرافيان خود فرمود: از آن جهت خاموش ماندم كه مگر يكي از شما برخيزد و سر از تنش جدا سازد.

حال عثمان چنين شخص معلوم الحالي را به حكم برادري خود در سال 25 هجري به حكومت مصر برگزيد. مردم سالها از ظلم و ستم او به عثمان شكايت برده و داد خواهي كردند و بالاخره عده‏اي از سرشناسان مصر به قصد شكايت از او به مدينه آمده و به مسجد رسول رفته و در آنجا گروهي از مهاجرين و انصار را ملاقات كردند و گفتند كه از ستم فرماندار خود به شكايت آمده‏ايم. علي (ع) به آنان فرمود: در كار خوب شتاب و در داوري عجله نكنيد - شكايت خود نزد خليفه بريد. بهر حال حضرت آنان را آرام مي‏نمايد و قول صحبت با عثمان را مي‏دهد ولي مثل هميشه عثمان به شكايت مردم وقتي نمي‏گذارد و اين خود زمينه‏اي براي شورش عليه او مي‏گردد.

 

3- كوششهاي امام جهت فرونشاندن فتنه‏ها و اختلافات و اصلاح امور

3 - 1 - قيام مردم مدينه عليه عثمان و نقش آن حضرت‏

مدينه در ابتدا صفحه‏اي آرام بود كه روي آنرا آب گرفته باشد. آبي آرام و بودن هيچ جنبش. ولي اكنون حوادث و بحرانهاي فكري كوفه و بصره و مصر به مدينه هم رسوخ كرده و اركان مملكت را به لرزه افكنده است. گرفتاريهاي تازه‏اي ايجاد شده است. كار ياران رسول خدا هم بدانجا رسيده كه دلشان بر خليفه پير شوريده و زبانشان به گفتگو در مورد كارهاي ناشايست ايشان باز است و با مردم هماهنگ شده‏اند. مثلاً خود عبد الرحمن بن عوف كه خود تعيين كننده عثمان به عنوان خليفه بوده است اكنون آشكارا و در ميان مردم به تقبيح كارهاي او مي‏پردازد و به اين ترتيب راه انتقاد و بدگويي نسبت به خليفه را براي تمامي مردم باز مي‏كند. عثمان نيز توجهي به اين زمزمه‏ها و انتقادهاي مردم و گاه اطرافيان خود نداشته و آخر كار به جايي مي‏رسد كه هيچكس براي خليفه پير احترامي قائل نبوده و حتي جواب سلامش را نمي‏دهند.

كم كم اين خشم از مدينه پا بيرون گذاشت و ياران رسول خدا از مركز حكومت به برادران مسلمان خود كه براي جهاد در مرزها به اطراف پراكنده بودند نامه نوشتند و آنان را از پيش آمدها و كارهاي عثمان آگاه ساختند و آنان را به جهاد بر عليه عثمان بر انگيختند و در نامه خود نوشتند:

«شك نيست كه شما از جهاد در راه خدا خوشحال مي‏باشيد و خواستار انتشار دين محمد هستيد حال آگاه باشيد كه دين محمد در پشت سر شما تباه شده است و دست از آن بر داشته‏اند. بشتابيد بياييد و آنرا بپاداريد...».

و به اين ترتيب بر همه مردم روشن شد كه با اهالي مدينه تصميم يكساني دارند. مشكلات آنان فقط مربوط به فرمانداران نيست و مربوط به خود خليفه است. سيل ديدار كنندگان نكوهشگر و خشمگين به مدينه سرازير شد. بيشتر آنان اصحاب رسول خدا (ص) بودند كه سالها پيش شهر پيغمبر را ترك كرده و براي اعلان دين و كلمه پروردگارش به جنگ با كافرين و دشمنان رفته بودند ولي امروز برگشته‏اند.

اهالي شهرهاي ديگر هم كه تلخي سياست خليفه را در نواحي دور دست چشيده‏اند به همراه آنان آمده‏اند و اينان همه به دعوت مردم مدينه آمده‏اند و اميدوارند كه بتوانند خواسته‏هاي خود را به گوش خليفه برسانند و او را از كارهاي خود فرماندارانش منع كرده و از طرز سياستي كه سبب خشم و قيام مردم شهرهاي مختلف شده برخور دارند. اينها وقتي با مردم مدينه صحبت كردند معلوم شد كه گله هايشان و شكاياتشان شبيه به هم است و خشم و قيام مردمي همه جا يكسان در بر گرفته است.

از ميان مردم مردي به عنوان سخنگو انتخاب شد كه به زهد و ورع بنام بود و بر اثر سخن چيني از شهر خودش بصره به شام تبعيد شده بود. او قاري قرآن بوده و معمولاً در گوشه‏اي مشغول قرائت قرآن مي‏شد. بهر حال او از طرف مردم به نزد عثمان رفته و چنين گفت:

امير المؤمنين ! گروهي از مسلمانان گرد آمده در كارهايت نگريسته و ديده‏اند كارهاي بس بزرگي انجام داده‏اي. از خداي بزرگ بترس و ره پرواداري پيشه كن. به درگاهش باز گرد و از اين كارها دست بردار.

ناگهان عثمان با قيافه تمسخرآميزي به او نگريسته و گفته‏اش را بريد و گفت: اين را ببين ادعا ميكند كه قاري قرآن است ولي درباره كارهاي بي ارزش با من سخن مي‏گويد بخدا قسم كه نمي‏داند خدا كجاست. عنبري پاسخ داد به خدا قسم كه ميدانم او كجاست. خدا به كمين تو نشسته است. اينرا گفت و خشمگينانه بيرون رفت تا مردم شخص ديگري را براي رساندن پيامشان برگزينند.

در اينجا همه چشمها به طرف علي (ع) بر مي‏گردد. تنها اوست كه با دليري و جرأتش مي‏تواند در برابر جحود و؟؟؟ بايستد و بالاخره ايشان را راضي مي‏كنند كه به ملاقات عثمان رود. علي (ع) ضمن آنكه اصرار دارد نرمشي در گفتارش باشد مي‏فرمايد:

مردم؟؟؟ مي‏باشند. از من خواسته‏اند تا در ميان تو و آنان سفير باشم. به خدا نمي‏دانم كه به تو چه بگويم. هيچ چيز از اوضاع مردم نمي‏دانم كه تو از آن بي خبر باشي. نمي‏خواهم به چيزي راهنمائيت كنم كه نسبت به آن بي اطلاعي. آنچه ما مي‏دانيم تو هم مي‏داني. در چيزي از تو پيشي نگرفته‏ايم كه ترا بدان آگاه سازيم. هيچ كار مخفيانه‏اي نكرده‏ايم كه بخواهيم آنرا به گوش تو رسانيم. آنچه ما ديده‏ايم تو هم ديده‏اي. آنچه ما شنيده‏ايم تو هم شنيده‏اي. همانطور كه ما از اصحاب رسول خدا بوده‏ايم تو هم بوده‏اي و با آن حضرت آميزش داشته‏اي. نه پسر ابي قحافه (ابوبكر) از تو شايسته‏تر

بود. براي اجراي حق و نه ابن خطاب (عمر) در چيزي از تو بهتر بود و حال آنكه از لحاظ ريشه و رحم تو از آن دو به پيغمبر خدا (ص) نزديك‏تري. تو به دامادي او مفتخر شده‏اي و آن دو نشده بودند. پس به خود آي و بر جان خويش بترس. تو چنان كوركورانه پيش مي‏روي كه بينا كردنت بسي مشكل است و چنان به چاه جهالت و ناداني فرو رفته‏اي كه بيرون آوردنت نا شدني است. بدان كه بهترين بنده خدا در پيشگاه او پيشواي دادگري است كه هم خود راه را شناخته هم ديگران را راهنما باشد. پيشوايي كه سنتها و روشهاي شناخته شده را بر پا داشته و بدعت ناشناخته و نادرست را از ميان بردارد و بدترين شخص در پيشگاه خدا پيشواي ستمگري است كه هم خود گمراه است و هم ديگران بوسيله او گمراه شوند. سنتها را بميراند و بدعتها را زنده سازد. از رسول خدا (ص) شنيدم كه مي‏فرمود: پيشواي ستمكار را در روز رستاخيز بدون هيچ ياور و عذر خواهي مياورند در آتش دوزخ مي‏اندازند و مانند گردش آسيا در آتش مي‏گردد و سپس در قعر دوزخ به بند كشيده مي‏شود و...

آنگاه احساساتي را كه از سوي ملتهايش نسبت به وي دريافته بود و حوادث مصيبت باري كه اگر خردمندانه عمل نكند نزديك بود در همه جا بوقوع پيوندد را براي او بيان نمود و فرمود:

ترا به خدا سوگند مي‏دهم مبادا پيشواي مقتول اين امت شوي چه مي‏فرمود: در ميان اين امت پيشوايي كشته مي‏شود ه با كشته شدن او درهاي كشت و كشتار تا روز قيامت گشوده شده و آشوبها بينشان پراكنده مي‏گردد. پس با اين سالخوردگي، دست از آلت دست مروان شدن بردار و همچون شتر رامي افسار خود را به دست او مده تا به هر جا كه بخواهد ترا بكشاند.

عثمان به فكر فرو رفته و بعد رو به علي (ع) كرده و چنين مي‏گويد:

بخدا سوگند اگر تو به جاي من بودي من ترا چنين ملامت و مواخذه نمي‏كردم و مرود سرزنش و عيبجويي قرار نمي‏دادم. و چون به خويشانت مي‏پرداختي و صله رحم بجا مي‏آوردي و آنها را حكومت مي‏دادي و درماندگانشان را پناه مي‏دادي و به كارشان مي‏گماشتي بر تو خرده نمي‏گرفتم. آخر ترا به خدا سوگند مگر نعيرة بن شعبه كه به هيچ روي شايستگي نداشت عمر او را حكومت نداد؟ پس چرا اكنون كه من خويش وابسته خود فرزند عامر را به فرمانداري تعيين كرده‏ام مرا ملامت مي‏كني؟

علي فرمود: عمر چون كسي را حكومت مي‏داد كاملاً بر او مسلط بود و قبلاً او را زير پاي خود لگدمال مي‏كرد و اگر از او گزارش خلافي مي‏رسيد بر او سخت گرفته و احضارش مي‏نمود. و در اين راه نهايت شدت عمل را بخرج مي‏داد ولي تو اينكار را نكرده بلكه در مقابل خطاهاي خوشانت از خود ضعف نفس و مدارا و ملايمت نشان دادي.

عثمان: آنان خويشان و نزديكان تو نيز هستند (بني اميه و بني هاشم پسر عمو بودند)

علي (ع): بله به من نزديك هستند ولي بهره‏اي از تقوا نداشته و در نزد من ديگران بر آنها برتري و مزيت دارند.

عثمان: آيا عمر در تمام مدت خلافتش معاويه را حكومت نداد؟

علي (ع): معاويه به تمام وجود از عمر مي‏ترسيد و فرمانبردار او بود. حتي از يرفا غلام عمر بيشتر از او مي‏ترسيد. ولي او هم اكنون خود سرانه و بي اعتنا به تو كارها را بدست گرفته و بي اطلاع تو هر كاري بخواهد انجام مي‏دهد و به مردم مي‏گويد دستور عثمان است. اين نابساماني‏ها را مردم به تو گزارش مي‏دهند و تو هيچ حركتي از خود نشان نمي‏دهي.

پس از اين گفتگو عثمان به مسجد رفته و بر منبر چنين اظهار داشت: هر چيزي را آفتي است و هر كاري را نفعتي. آفت اين امت هم خرده گيراني هستند كه به ظاهر كارهاي تو را تاييد كرده و در پنهان آنچه را شما دوست نداريد انجام مي‏دهند. بخدا سوگند كه شما مردم به همان چيزهايي كه در عهد عمر گردن نهاده بوديد به من خرده مي‏گيريد. در حاليكه او شما را لگدمال و با دست بر سرتان مي‏كوبيد و با زبان تند ريشه تان را مي‏كند شما هم از ترس جان به زشت و زيباي او سر فرود مي‏آورديد. ولي من كه با شما نرمي مي‏كنم پس با من درشتي و عصيان مي‏كنيد.

در همان لحظه كه عثمان از منبر مسجد پايين آمده آنجا را ترك كرد و مصلحت ديد كه لباس سختگيري و شدت عمل و اظهار قدرت به تن كند. آتش‏هاي زير خاكستر شعله ور شده و او با دست خود يك جنگ علني بر عليه ملت هايش به راه انداخت. شهرها كه در انتظار خبر از مركز؟؟؟ مانده بودند همينكه از موضع‏گيري عثمان با خبر شدند به جنبش و ولوله افتادند. خطبه شديد الحن او با كلمات خشونت بارش هيچ روزنه اميدي باقي نگذاشت و هر كلمه‏اي دهان به دهان گشته و شاخ و برگ تازه‏اي يافت و خبر رسانها به همه جا خبر را رسانده و گويي آتشفشان را بر افروخته مي‏كردند.

3-2 اتحاد كوفه، بصره و مصر بر عليه عثمان و نقش حضرت‏

يكسال قبل از كشته شدن عثمان، جمعي از اهالي شهرهاي كوفه و بصره و مصر در مسجد الحرام اجتماعي تشيكل داده و به مشورت پرداختند. رياست كوفيان را كعب بن عبدة النمدي و بصريان را المثني بن محزمه العبدي و مصريان ا كنانة بن بشر بن عتاب در عهده داشتند. اينان خلافكاريهاي عثمان را تشريح كردند و تغيير و تبديلهايي كه روا داشته بود بر شمرده و در آخر تصميم گرفتند كه هر يك به زادگاه خود باز گردند و مردم را آگاه سازند و سال بعد بر درخانه عثمان آمده و او را از كارهايش سرزنش كنند و اگر متنبه نشد تصميم قاطعي بگيرند. اين جمع گفته خود را عملي ساختند.

چون اهالي مصر جوش و خروش بيشتري به سايرين داشتند، عثمان براي فرونشاندن آتش انقلاب در آنجا، مبلغي معادل سي هزار درهم و بار شتري از جامه و لباس براي محمد بن ابو خديفه كه رهبري انقلابيون را به عهده داشت فرستاد تا به اين ترتيب او را خاموش كند. فرزند او خديفه مقرر داشت تا همه آنها را در مسجد و در معرض تماشاي مردم گذاشتند و آنگاه مسلمين را مخاطب ساخته و گفت: اي مسلمانان نمي‏بينيد عثمان چگونه قصد فريب دادن مرا دارد و مي‏خواهد در برابر رشوه دينم را به باد دهد.

عمل عثمان و عكس العمل ابو خديفه كينه خليفه را در قلوب مسلمين دو چندان كرد و آنان را در راه خود بيشتر ثابت قدم نمود.

عبد الله بن ابي سرح فرماندار مصر مي‏بيند كه گروهي از مصريان كه به بد خواهي عثمان معروفند به توطئه چيني و فراهم نمودن زمينه‏هايي مشغولند ولي در مقابل آنان سكوت اختيار مي‏كند. مهمترين كاري كه كرد فرستادن پيغامي براي خليفه و ارسال خبر آنان به وي بود. در پيغام خود مي‏گويد كه اينان اظهار تمايل به حج عمره كرده‏اند ولي تعدادشان چند صد نفر بوده و نمي‏توان به حرفشان اعتماد كرد.

انقلابيون با دسته‏هاي به هيجان آمده و خروشان خود از مصر خارج شدند. محمد بن ابو خديفه كه رهبري آنان را به عهده داشت به همراهشان آمده و تا عجرود آنان را بدرقه كرد. بودن همين رهبر با آنان بهترين دليلي بود كه مي‏توانست مقصود آنان را بر ملا سازد. دشمني او با عثمان بر كسي پوشيده نبود. اگر چه عثمان از خويشاوندان وي و ولي نعمتش به حساب مي‏آمد اما كينه اين شخص نسبت به عثمان بي نهايت بود ولي ابن ابي سرح فرمانداري كه نسبت به افراد خود آشنا نيست اهميت رويداد پيش آمده را درك نمي‏كند.

اين دست پر خروش و با هيجان مانند سيلي بنيان كن و سركش به سوي جزيرة العرب سرازير شدند و فرماندار مصر كه مي‏دانست اگر اينان قصد عثمان كنند هيچ چيز جلو دارشان نخواهد بود تناه به فرستادن پيكي و با اطلاع ساختن او بسنده مي‏كند. وقتي پيك به عثمان مي‏رسد او هراسان مشوش شده و تا آخر كار را مي‏خواند و چنين مي‏گويد: «ادعا مي‏كنند كه مي‏خواهند به عمره روند. به خدا نمي‏بينم كه چنين قصدي داشته باشند... ولي مردم در دسته آنان وارد شده به آشوب و بلوا مي‏شتابند. عمر من در نظرشان طولاني شده ولي به خدا قسم اگر من از ميانشان بروم آرزو مي‏كنند كاش به جاي هر روز از عمر من سالي بر آن افزوده مي‏شد و آن در وقتي است كه خونريزي‏ها در بين خود ببينند».

عثمان سعي در چاره جويي كرده و شخصي را بسوي كساني كه در مكه بودند فرستاد و آنانرا از فتنه و آشوبي كه مي‏پندارند نزديك است مصريان در آنجا به پاكنند مي‏ترساند. سپس پيك فرماندار مصر را باز گردانده و دستور مي‏دهد كه انقلابيون را تعقيب كند. ولي اين اقدام بايد در آغاز كار انجام مي‏شد.

بالاخره مصريان به مكه نرفتند و ابن ابي سرح هم با وجود سرعتي كه نشان داد نتوانست به آنها رسيده و آنان از كاري كه در پيش گرفته‏اند منصرف كند.

در راه خبر شگفت انگيزي نيز به او رسيد مبني بر اينكه پس از بيرون رفتن او از مصر، محمد بن ابي خديفه بر كشور چيره شده و مردم هم او را پذيرفته‏اند. از مدينه هم خبر رسيد كه مردم عثمان را محاصره كرده‏اند. كار او مشكل شده و دچار سرگرداني و ترديد شد. از طرفي مقامش داشت از دست مي‏رفت و از طرف ديگر بايد براي دفاع از خليفه كاري مي‏كرد. چون اين دو مطلب را در ترازوي مقايسه گذاشت و قصد انتخاب يكي را نمود ترجيح داد بار ديگر به مقر فرمانداريش باز گردد نه اينكه در هنگام سختي در كنار عثمان بماند.

انقلابيون در فاصله كمي از مدينه فرود آمدند. دسته مصريان تنها نبوده و گروهي از بصره و عدّه‏اي هم از كوفه با آنان در آميخته بودند. هدف واحد، دقت و مهارت در سازماندهي سبب گرد آمدن اين گروهها با هم شده بود. دار الاماره از اين خبر دچار اضطراب و نا آرامي گرديد. دلهاي گروهي از اهالي مدينه آشفته و پريشان شد. اين گروه كساني بودند كه با روزگار دراز آرامش خو كرده و سالها بود كشمكش و برخوردي نديده بودند. چنين حادثه‏اي حتي در زمان ابوبكر كه مرتدان حاضر نشدند زكات خود را بپردازند و شهر را احاطه كردند نيز پيش نيامده بود. در آن هنگام پس زا خروج سپاه اسامه به سوي شام، مردم هنوز آماده دفاع از خود نبودند. اكنون نيز وضع به همين منوال بود. نه شهر نيروي تدافعي داشت و نه خليفه قدرت نگهباني و گارد مخصوصي شبيه آنچه برخي از فرماندارانش در ايالات براي خود ايجاد كرده بودند.

وارد شدگان چادرهايي در اطراف مدينه بر پا ساختند. سه اردوگاه نزديك يكديگر به فاصله يك ساعت راه. اهل بصره در المروة اردو زدند. اهل كوفه در الاعوص و مصريان هم كه تعدادشان بيشتر بود و رهبري نيروهاي انقلابي را به عهده داشتند در ذي خشب. همگي اندكي درنگ كرده و درباره خط مش اتخاذي به مشورت پرداختند. نمي‏خواستند كه كار خود را با تجاوزگري آغاز كرده و به زور وارد شهري كه همسران و اهل بيت پيامبر و خاصان ايشان در آن منزل دارند شوند. ترجيح دادند از اهل شهر اجازه ورود بخواهند تا مردم با محبت پذيراي قدومشان باشند. هدف آنان آزار عثمان نبود بلكه مي‏خواستند او را وادار به اجراي خواستهاي خود سازند. چون بارها وعده‏هاي تو خالي شنيده بودند اين بار گوششان بدهكار وعده نبود. ارزيابي آنان اين بود كه چون نيروهاي برگزيده ولي دست به كار نشده خود را به رخ عثمان بكشند او روي اجابت به آنان نشان مي‏دهد.

با وجود اين هنوز همگي درباره شخص واحدي متفقاً تصميم نگرفته بودند تا اگر عثمان حرفشان را نپذيرفت و قضيه منجر به عزل او شد اميري مومنين را به چه كسي واگذارند. خواستهايشان پراكنده بود ولي روي هم رفته روي سه نفر از اصحاب رسول خدا (ص) كه از ديگر اهل شورا بهتر بودند نظر داشتند. مردم بصره به طلحه نظر داشته و كوفيان به زبير و دلهاي ساكنين نيل به علي (ع) متمايل است.

اهل مصر پيكي نزد علي (ع) فرستاده و ايشان را از قصد خود آگاه مي‏سازند. مصريان گمان مي‏كردند كه چون علي (ع) پيك آنها را ببيند از او استقبال خواهد كرد و به تاييدشان مي‏پردازد. زيرا اين قضيه يعني انتقاد به عثمان و شايد نهايتاً عزل او به پيروزي علي (ع) خواهد انجاميد. غافل از اينكه پيروزي در نظر علي (ع) عبارتست از پاكي و پاكدامني، پيروزي ناشي از سركشي و نافرماني را جز شكستي رسوا و زياني بزرگ نمي‏داند. به نظر مي‏رسد در اين موقعيت نمونه هايي را به ياد مي‏آورد و اوقاتي به نظرش مي‏رسد كه در موقع خود شرايط امر خلافت براي سپرده شدن به دست او يكجا جمع شده‏اند. ولي او دست خود را بسته و آنرا پس زده است زيرا آنرا وسيله‏اي براي پراكندگي امتش و ايجاد شكاف در صفوف سخت به هم پيوسته آنان ديده است. اينست كه حتّي از گرفتن نامه سرّي آنان نيز خود دراي كرد. نامه‏اي كه محمد بن ابي خديفه از مصر براي ايشان فرستاده بود.

شگفت از مردي كه از گرفتن ميوه اشتها آوري كه به وي تقديم مي‏شود سر باز مي‏زند و در حال آنكه ديگران سر تا سر عمر خود به تلاش و تكاپو مي‏پردازند و در مسير خود بر فراز خونها و كشته‏ها مي‏گذرند تا به چيدن همان ميوه‏ها دست يابند.

اين موضع بزرگوارانه علي (ع) براي مطامع و آرمانهايي كه در آن هنگام بر جانهاي بسياري از رهبران فكري و بزرگان مسلمان سايه انداخته بود، ضربت خرد كننده‏اي بود. اين كار سابقه مؤثري بود و خط مشيي كه او در برابر اقدام انقلابيون ترسيم كرد و ديگر اصحاب بزرگ رسول خدا (ص) هم كه نامزد حكومت بودند چاره‏اي جز پيروي از آن نداشتند. راه كساني را كه طمع حكومت در سر مي‏پروراندند بست و اجازه نداد تا آنان در فتنه شركت كنند و آنانرا در بن بستي قرار داد كه هيچ راهي غير از پشتيباني از عثمان و مخالفت با آن گروه كه در اطراف مدينه اردو زده بودند نداشتند و هر يك از آنان كه ادعاي خلافت پس از عثمان را داشت ناچار به منصرف شدن از اين نيت شده و چنين بود كه همه رهبران از همين شيوه علي (ع) پيروي كرده و در برابر انقلابيون چنين موضعي انتخاب كردند و پيكهاي آنان را از خود راندند. از جمله طلحه و زبير نيز كه در نزد ياران كوفي و بصري موقعيتي شبيه او در نزد مصريان داشتند، كار وي را تكرار كردند.

چون عثمان از اقدام و رفتار علي (ع) با خبر شد و شنيد كه پيكي از جانب انقلابيون به نزدش آمده و اجازه ورود مي‏خواهد خاطرش آسوده شده و اجازه ورود داد. به همراه پيك نامه‏اي بود كه هدف از آمدن خود را در آن شرح داده بود. متن نامه چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم... اما بعد بدان كه ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم پس خدا را خدا را و باز هم خدا را خدا را... تو راه دنيا را پيش گرفته‏اي. بيا و در كنار آن به آخرت هم توجه داشته باش. بهره آن جهاني را با كامروائي‏هاي اين جهان اشتباه مكن، زيرا در آنصورت دنيا به كامت گوارا نخواهد گشت... سوگند به خدا كه خشم ما بخاطر خداست، خشنودي ما هم در راه رضاي خدا فراهم خواهد گشت، تا آشكارا خبر بازگشت و توبه تو به ما نرسيده است يا به گمراهي روشني نيفتاده‏اي شمشير از دست فرو نخواهيم گذاشت... اين است سخن ما و مسأله‏اي كه با تو داريم و خدا در برابر تو از ما پوزش‏پذير است. والسلام‏

عثمان چيزي نگفت جز اينكه به پيك دستور داد تا از اين خانه بيرون رود.

عثمان از اوضاع حكومت خود آگاه بود و ميدانست كه شهر در دست گروه موالي و بردگان و عامه‏اي است كه به خاطر طرفداري او از قريش و اشراف عرب و تبعيض آنان از جانب او بر ديگران سينه هايشان عليه او مالامال از خشم و غضب است. اهالي بعد از اينكه شنيده‏اند انقلابيون در پشت دروازه‏هاي شهرند بطور معنوي تجهيز شده و عثمان خوب مي‏تواند كه خشم آنان بر انگيخته شده و آنان با حمله به وي مي‏توانند سبب نابوديش گردند.

مغيرة بن شعبه از عثمان خواست تا اجازه دهد با مصريان تماس بگيرد و خواسته‏هاي آنان را جويا شود. خليفه به وي اجازه داد ولي چون او به اردوگاه آنان نزديك شد فرياد كردند: اي كور يك چشم برگرد، اي بي حيا اي تبه كار برگرد. پس او ناچار برگشت. بعد عثمان عمر و عاص را احضار كرد و گفت: با اين گروه ملاقات كرده و آنان را به كتاب خدا بخوان كه خواسته‏هاي آنان را برآورده خواهيم ساخت. چون عمر به نزديكي مصريان رسيد سلام كرد ولي آنان در پاسخ گفتند: خدا سلامتي را از تو بگيرد اي دشمن خدا برگرد. نه تو نزد ما اميني و نه به امان تو مي‏توان اعتماد كرد.

عبد ا... بن عمر و جمعي از حاضران به عثمان گفتند تنها شخصيتي كه بتواند اين مهم را انجام دهد علي (ع) است. پس شبانه رو به خانه علي (ع) مي‏گذارد. دو مرد با يكديگر ملاقات مي‏كنند.

عثمان: پسر عمو... مرا نيامده است كه از تو ببرم. خويشاوندي ما نزديك است و من حق بزرگي بر گردن تو دارم. مي‏بيني كه از اين گروه چه آمده است. من خوب مي‏دانم كه تو در نزد ايشان قدر و منزلتي داري. حرف تو را گوش مي‏دهند. ميل دارم سوار شده به نزدشان روي و آنانرا برگرداني. ميل ندارم كه بر من وارد شوند زيرا كه جرأت اين كار را دارند و ديگرانشان هم گوش مي‏كنند.

علي (ع): آنانرا از چه چيز برگردانم؟

عثمان: به اينكه هر چه علي (ع) دستور داد و نظر داد برگردم.

علي (ع): بارها با تو صحبت كرده‏ام، هر بار از گفته ات بيرون مي‏روي و مي‏گويي دوباره برگشته‏اي و باز هم رفته‏اي. اينها كار مروان و سعيد و ابن عامر و معاويه است كه از آنان اطاعت كرده و از من نافرماني.

عثمان: اكنون از آنان نافرماني كرده و از تو اطاعت.

به اين ترتيب علي (ع) به جانب انقلابيون روان شده و آنچه بين او و عثمان گذشته بود با آنان بيان كرده و ايشان را به وفاي عهد عثمان نويد داد. بعد آنها پرسيدند آيا تو بر او ضامن هستي؟ و علي (ع) فرمود آري و نيز خطاب به ابن؟؟ كه از او توصيه‏اي خواسته بود فرمود: از خداي واحد لاشريك پروا گيريد و از خليفه دست بردار زيرا به ما وعده داده است كه برگردد و از كارهايش دست بردارد.

علي (ع) مدتي درباره اين موضوع فكر كرده و چشمان خود را به حالت اخطار در ميان آن گروه از مردم كه پيرامونش جمع شده بودند گردانيد... ديد طلحه هم در اينجاست و با گروهي از بصريان صحبت مي‏كند... آن طرف‏تر هم زبير ايستاده با عده‏اي از كوفيان سخن مي‏گويد... در يك چشم به هم زدن فكري چون تابش برق به خاطر علي (ع) رسيد. اين همان روزنه‏اي است كه مي‏تواند شكش را از خلال آن عبور دهد. در حاليكه چشمش را به طلحه و زبير مي‏اندازد مي‏فرمايد:

«شما براي چه آمده‏ايد؟» پاسخ مي‏دهند «آمده‏ايم برادران خود را ياري و تقويت كنيم» و در همان حال كه با گوشه چشم به سخنگوي مصريان خيره شده بود بر سر شان فرياد كشيد: «چگونه شما اهل بصره و كوفه از پيش آمد مردم مصر با خبر شديد و اين همه راه را طي كرديد؟»

بهت زده شدند و نتوانستند دليل خود را ثابت كنند. شايد بعد از اينكه در جلوي او به كوچ كردن تظاهر كرده‏اند راي جمعشان بر اين قرار گرفته باشد تا در ميان راه گوشه‏اي توقف كنند. شايد نتوانسته‏اند قبل از ديدن دليلي مبني بر صدق وعده‏هاي عثمان آنجا را ترك كنند. شايد يكي از جاسوسان آنها در مدينه آنان را از اين نامه و نيرنگ آن با اطلاع نموده است و در نتيجه پيك بوده‏اند.

هر يك از اين فرضها بازگشت دسته جمعي آن گروه را روشن مي‏سازند بهر حال آنان سكوت كرده و علي (ع) مي‏فرمايد: «به خدا قسم اين كار براي مدينه ناراحت كننده است.» و بعد فرمود: «مردم شما حق را خواستيد، آنرا به شما داده‏ام، عثمان چه از لحاظ خودش و چه ديگري حاضر است با شما به عدالت رفتار كند و از آنچه مورد پسند شما نيست دست بردارد پس او را بپذيريد...»

آنان در حاليكه؟؟ شده بودند پاسخ دادند:

«پذيرفته‏ايم وسيله اطميناني از جانب او براي ما فراهم ساز زيرا بخدا قسم ما ديگر به گفتار بدون كردار راضي نمي‏شويم». و علي فرمود: «به همين ترتيب حق با شماست»

علي (ع) پس از اطلاع از اينكه خليفه در حالي قرار گرفته است كه دفاع از او واجب مي‏باشد و دعوتش را پذيرفت و آمد وقتي با هم تنها شدند عثمان گفت: «ابا الحسن ديده‏اي كه مردم چه كرده‏اند. وضع مراهم مي‏داني. از آنان بر جان خود ايمن نيستم. آنانرا از من بر گردان. خداي را شاهد مي‏گيرم كه آنان را راضي مي‏گردانم و چيزهايي را كه نمي‏پسندند از ميان برادرم و حقشان را چه در گردن خودم و يا ديگري باشد مي‏گيرم به آنان مي‏دهم حتي اگر به قيمت ريختن خونم تمام شود.»

علي (ع) با زباني نرم فرمود:

امير المؤمنين مردم به عدالت بيشتر از قتلت نيازمندند. ولي اين گروه را مي‏بينم تا به رضايت كامل دست نيافته‏اند راضي نمي‏شوند. دفعه قبل در برابر آنان تعهد كرده و خدا را شاهد گرفتم تا از نيت انتقام از تو دست برداشتند ولي تو اندكي از تعهداتت را هم وفا نكردي اينبار فريب تو را نمي‏خورم و به آنها حق مي‏دهم.

عثمان گفت: به خدا قسم اين بار به وعده‏ها وفا خواهم كرد.

علي (ع) از نزد او خارج شده در اين هنگام گروهي از انقلابيون پس از اينكه همه جا را براي پيدا كردن ايشان زير پا گذاشته بودند پيش او آمدند. اثر خشم و غضب و سركشي در چهره هايشان آشكار بود ولي علي (ع) به آن اندازه كه پيمان شكني آنان براي بازگشت قلبش را مي‏فشرد، به شناخت عوامل انقلاب آنان توجه نمي‏نمود. وقتي نزديكش شدند از روي اعتراض به آنان گفت: «چرا پس از رفتن مراجعت كرديد و از نظر خود برگشتيد؟» سخنگوي مصريان گفت: «از پيك نامه بر نامه‏اي گرفتيم كه در آن دستور قتل ما را داده بود.»

بعد مدركي را كه از خادم خليفه گرفته بودند با خادم به وي تسليم كردند. اگر با او تصادفاً برخورد نكرده بودند نزديك بود كه صحرا را پيموده و نامه را به مصر برسانند. علي (ع) از اين نامه سخت تعجب كرده ولي تعجبش را اظهار نكرد. نامه‏اي بود از عثمان به فرماندار مصر. به او دستور داده بود عده‏اي را بكشد و عده‏اي را نيز به زندان بيفكند. علائم خيانت و پيمان شكني به روشني از مطالب نامه فهميده مي‏شد. مهر پير مرد هم در زير آن بود. اينهم خادمش بود كه قبل از انجام مأموريت او را دستگير كرده بودند. بدترين سرنوشت در انتظارشان بود.

سپس علي (ع) نزد عثمان رفته و او را در جريان امر قرار داد. عثمان گفت: «بين ما مهلتي قرار بده تا من در سايه آن بتوانم به تقاضاهايشان عمل كنم. چه من آن قدرت را ندارم كه خواسته‏هاي آنان را يك روزه برآورده سازم».

علي (ع) فرمود: «خواسته هايي كه مربوط به مدينه است احتياج به مهلت ندارد. اما ساير شهرها، ضرب العجل آنها زمان رسيدن دستور تو به آنجاست».

عثمان گفت: «درست است ولي براي امور مدينه نيز سه روز مهلت بگير.» علي (ع) فرمود: «بسيار خوب». آنگاه بيرون آمده و مردم را از ماوقع مطلع ساخت. سپس بين عثمان و مردم پيمان نامه‏اي نوشت كه به موجب آن ظرف سه روز به داد مظلومان رسيدگي شده و كارگزاراني را كه مردم از آنها بزارند بر كنا كند. در اين پيمان نامه خداي را به محكم‏ترين عهد و پيماني كه ممكن بود از بنده‏اي گرفته شود بر وفا به عهد او گواه گرفت و جمعي از سران مهاجرين و انصار را بر آن شاهد نمود. در نتيجه مردم از عثمان دست برداشته و مصريان در ذي خشب اردو زده و منتظر ماندند تا خبر وفاي به عهد خليفه از مدينه به آنها برسد.

 

4- عاقبت عثمان و نقش علي (ع) در پايان كار او

4 - 1 - نقش دسيسه‏هاي مروان حكم‏

در حالكيه مردم اميد بهبود اوضاع را داشتند، مشاوران و محرمان راز عثمان و در راس آنان مروان از اين فرصت استفاده كرده و به تيز كردن شمشيرها و جمع آوري مهمات جنگي و نفرات جنگنده براي مقابله با مردم پرداختند. آنها نيرويي فراهم نموده و خانه را بوسيله دسته بزرگي از بردگان وابسته به بيت المال كه مسلح بودند تقويت و احاطه كردند. از طرف ديگر پي در پي، رسولاني از طرف عثمان به اطراف روانه شده و اهالي نواحي را به ياري خواند. در اين نامه‏ها از بالا گرفتن شر در مدينه و اينكه گروهي اعراب بدوي، مانند روزهاي جنگ احزاب، با گستاخي در جوار رسول خدا (ص) و حرمش، به ما يورش آورده‏اند، ياد كرده و از آنان طلب ياري كرد و منتظر رسيدن نيرو از طرف آنان ماند.

يكبار ديگر خليفه چشم خود را بر روي آنچه در اطرافش مي‏گذشت بست و آرام نشست تا مروان با سياست خود رفع بحران كند. با اين همه وعده‏ها و قولهايي كه به علي (ع) داده بود و او را وادار ساخته بود تا با انقلابيون صحبت كند و آنان را آرام نمايد، بزودي مانند برده‏اي به دنبال مروان به راه افتاد و هرگز نتوانست خير خواهي و حسن نيت علي (ع) را نسبت به خود باور دارد.

ضرب الاجل و مهلت تعيين شده تمام شد و هيچ تغييري در خط مش عثمان و فرماندارانش صورت نگرفت نه فرمانداري عوض شد و نه حقي به كسي برگشت. انقلابيوني كه از انتظار به تنگ آمده بودند چاره‏اي نداشتند جز اينكه نقشه بكشند و دسته جمعي و يا گروه گروه به شهر حمله كنند و در تمام شهر پراكنده شده و با فرياد لا اله الا الله و الله الكبر وارد شهر شده و مردم را به همراهي با خود دعوت كنند.

به اين ترتيب شهر از سر و صداي انقلابيون خشمگين به لرزه در آمد. ولي رفتار قهرآميز و كور كورانه در پيش نگرفتند و يكباره به پير مردي كه وعده‏هاي تو خالي به آنها داده بود حمله ور نشدند بلكه با صبر و شكيبايي يكبار ديگر پيش مردي رفتند كه هميشه رابط آنان با خليفه بود. آري پناهگاهي جز علي (ع) نداشتند. اما علي (ع) مثل هميشه در بن بستي بهرنج قرار داشت نه مي‏توانست خليفه را مجبور به انجام تعهدات خود كند و نه مي‏توانست بيش از اين انقلابيون را راضي گرداند.

يكبار ديگر علي (ع)، محمد بن مسلمه و انقلابيون نزد عثمان رفتند. علي (ع) و ابن مسلمه پيش عثمان رفته و گفتند: «امير المؤمنين مصريان بيرون در ايستاده‏اند بدانان اجازه ده...

ناگهان مروان گويي مرجع امر به كلي اوست فرياد زد: فدايت شوم بگذار من با آنان صحبت كنم. يكمرتبه عثمان فرياد زد: خدا دهنت را خرد كند، چه حرفي داري بزني از نزد من بيرون برو.

ابن مسلمه يقين كرد كه آن نامه‏اي كه مصريان مبني بر دستور قتلشان از پيك عثمان گرفته بودند به دستور مروان نوشته شده بود. زيرا مطالب خائنانه آن با طبيعت و سرشت مروان هماهنگ بود. پير مرد قسم خورد كه چنين نامه‏اي ننوشته و از آن خبر ندارد. بعد علي (ع) فرمود: «پس اجازه ده تا به نزدت بيايند و عذرت را بپذيرند.» عثمان به نحوي كه بنظر خجالت زده مي‏رسيد گفت: يا با الحسن مرا با تو خويشاوندي است به خدا قسم اگر به جاي تو بودم از اينكار معافت مي‏كردم. خودت برو پيششان و با آنها صحبت كن، حرف تو را بهتر مي‏شنوند. ولي علي (ع) از اينكار خود داري كرد. آنهمه آبروها كه در پيششان ريخت بس است. ديگر به هزار وعده منم راضي نمي‏شوند. بالاخره قبول كرد كه مردم وارد شوند و درباره نامه با آنها بحثي طولاني كرد. علي (ع) و ابن مسلم نيز يكي بعد از ديگري از خليفه پشتيباني مي‏كردند. و جانب او را مي‏گرفتند تا مردم تمايل به پذيرفتن عذر او پيدا كردند و به او گفتند: «اگر چه ترا متهم ميكرده‏ايم ولي اكنون عجله نمي‏كنيم لذا فرمانداران فاسقت را خلع كن و كساني را بر ما بگمار كه متهم به ريختن خونها و بردن اموال ما نباشند و مظالم ما را هم به ما رد كن».

گمان كردند بدينوسيله همه اميدها را بر مي‏آورد ولي نمي‏دانيم چه دستي زبان پير مرد را در اين موقعيت گرفته و از آنچه بايد بگويد منحرف ساخت و كارداني لازم را فراموش كرده و گفت:

«اگر كسي را كه شما دوست داريد بر شما بگمارم و كسي كه مورد پسند شما نيست بردارم در آنصورت من چكاره‏ام؟ در آن هنگام همه چيز دست خودتان خواهد بد».

مردم مبهوت شده و علي (ع) و دوستش نيز حيران گشتند و ندانستند خليفه اين منطق نادرست را از كجا آورد. بيدرنگ ابن عديد با صدايي آرام گفت: «به خدا قسم يا بايد كنار روي يا كشته شوي پس به حال خودت بنگر يا بگذار چنين شود».

ولي باز عثمان ادامه داد: «اگر بياييد گردنم را بزنيد براي من بهتر از آنست پيراهني را از تنم بكنم كه خدا بر ما پوشانيده است».

آنان نيز پاسخ دادند: پس در اين صورت تا عزلت نكرده و ديگري را به جايت تعيين نكرده‏ايم دست از سرت بر نمي‏داريم و اگر خويشانت بخواهند ترا در بر گيرند با آنان بجنگيم تا ترا از چنگالشان بيرون آورده و بكشيم و يا ارواح ما به رحمت خدا بپيوندد.

4 - 2 - امداد خواهي عثمان از معاويه‏

روز به روز نفوذ و امتداد خليفه و در نتيجه مقام خلافت سير نزولي طي نموده و محدودتر مي‏شد. محاصره عثمان تنگ‏تر. او همچنان منتظر رسيدن نيروهاي امدادي از اطراف بود. در نامه‏اي معاويه به ابوسفيان شرح ماوقع را نگاشته و از او طلب كمك كرده بود ولي معاويه، با خيالي آرام به جاي خود مانده و هيچ عجله‏اي در كمك به عثمان ندارد. لذا باز هم نزدش فرستاد و گفت: مقام من در نزد اين مردم طولاني شد و در سرنوشت من تعجيل مي‏كنند به دادم برس. كسي جز من بر تو امير نيست پس شتاب كن اي معاويه مرا درياب، درياب و ترا نمي‏بينم دريابي...

در پاسخ اين فرياد رسي معاويه نيرويي بسيج كرد و مرد نيرومندي به نام يزيد بن اسد العشري را فرمانده آن ساخت و به او دستور داد «وقتي به ذي خشب رسيدي در همانجا بمان و جلوتر مرو و نگو كسيكه در آنجا حاضر است چيزي را مي‏بيند كه غايب نمي‏بيند چه در حقيقت حاضر در آنجا منم و غايب تو...».

او به همين اكتفا كرد و اگر چه نيرويي فرستاده بود ولي گويي هيچكس در آنجا نبود و نيروهايش به مدينه وارد نشدند و سرورش را ياري ندادند و انقلابيون را نيز پراكنده ساختند.

به اين ترتيب نقشه نيروهاي امدادي كه مروان همه اميدهاي خود را به آن بسته بود شكست خورده و عثمان در راه هلاكت سوق داده شد. از طرف ديگر مردم پي در پي فرياد مي‏زنند كه خليفه بايد مروان را تسليم آنان نمايد. ولي عثمان هنوز هم او را شايسته دانسته و از او حمايت مي‏كند. مردم نيز از اين موضع‏گيري خشمگين شده و صبر كردن و مهلت دادن بيشتر را جايز ندانسته و بدترين الفاظ را درباره او بكار بردند و دسته جمعي تصميم گرفتند كه ديگر از او به نيكي ياد نكنند.

4 - 3 - بي اعتباري كامل عثمان و سنگباران او در مدينه‏

يك روز كه به عادت هميشه در جمعه‏اي براي خواندن خطبه بالاي منبر رفت هيچكس به او گوش نداد و حتي ناسزا گفتند و فضاي مسجد از فرياد اعتراض مردم به لرزه در آمد. گروهي از مردم براي جلوگيري از شدت عمل و آتش افروزي بلند شده و او را از مسجد بيرون كردند. شورش به اوج خود رسيد. مردم او را سنگباران كردند و سنگي به او خورده و وقتي به خانه‏اش رسيد بي هوش بر زمين افتاد.

وقتي كه اين خبر به علي (ع) كه مدتها بود در خانه‏اش گوشه گرفته بود و دوري از كشمكش را ترجيح مي‏داد، رسيد به خانه عثمان شتافت و براي عيادتش وارد خانه شده و حالش را جويا شد. و با لحني سرشار از مهرباني و دلسوزي گفت: امير المؤمنين حالت چطور است؟

فوري بني اميه مثل سگ‏هايي كه وقتي غريبه به ده حمله مي‏كند پارس مي‏كنند به او تاختند و همه يكزبان و از روي كينه توزي گفتند: علي ما را كشتي و بر سر امير المؤمنين چنين آوردي، به خدا قسم اگر به خواستت برسي دنيا را بر سرت آخر خواهيم كرد.

علي (ع) نظري به آنان افكند، سپس به خليفه چشم دوخت و ديد كه از قضيه‏اي كه پيش آمده راضي است و آرام گرفته است. واقعاً كه چقدر بي معرفت و قدر ناشناس و ناسپاس بود نسبت به خوبي‏هاي او.

علي (ع) خشمگين از آن مجلس برخاست، هيچ حرفي نزد و به سرعت رفت تا با اين ناراحتي به خانه‏اش پناه ببرد. گويي تلاش عظيمي را كه بذل كرده بود عثمان فراموش كرده و به همان؟؟؟ اوليه خود كه به چشم شك و دشمني به او مي‏نگريست برگشته بود و فراموش كرده بود كه علي (ع) به اندازه‏اي از او دفاع كرده بود كه مي‏ترسيد پروردگارش از او در خشم شده باشد زيرا از كسي دفاع كرده بود كه كارش عهد گسستن و پيمان شكستن بود.

4 - 4 - عثمان در حلقه محاصره طلحه و همراهانش‏

اينك مدينه انقلاب كرده و مردم در كمين هستند كه از هر فرصتي براي قصاص گرفتن از او استفاده كنند. كسان بسياري دعوت انقلابيون را لبيك گفته آنان را عليه عثمان ياري كردند. بسياري هم تحت تاثير مطامع خويش قرار گرفته و خيال فرمانروايي دارند. مثلاً طلحة بن عبيد الله كه از قديم در خلافت چشم طمع داشته و اين طمع به زمان خلافت پسر عمش ابوبكر بر مي‏گشت. اين روزها چشم به خلافت دارد و گروهي از مردم پس از نا اميد شدن از علي (ع) براي قبول حكومت دور او حلقه زده‏اند. اما عثمان حاضر است بدي همه را تحمل كند ولي خوبيهاي علي (ع) را با بدي جبران نمايد. زيرا خانواده امويش بذر اين كينه را در قلبش مي‏كارند و تا آنجا پيش مي‏روند كه علي (ع) را از مدينه تبعيد كرده و به وي دستور داد در جايي بيرون از مدينه و دور از عواطف مردم منزل گزيند. چندي بعد مجدداً او را به مدينه به گردانيد تا مردم را از گردش پراكنده سازد و باز چندي بعد به نظر اول خود بازگشته او را به بيرون فرستاد تا مردم او را از ياد ببرند و خطر بزرگي براي تهديد امارت امير وجود نداشته باشد.

اما تنها روزگار است كه مي‏تواند چشم عثمان را باز كند. پس از روز سنگباران ديگر خليفه نتوانست ميان مردم آمده و با آنان در يك محل اجتماع كند. حتي رفتن به مسجد هم بر او حرام گرديد. همچنين رفتن به محله‏هاي مختلف مدينه نيز بر او ممنوع گرديد و تنها محل جايز براي او خانه‏اش بود. طوري او را در محاصره گرفته بودند كه چند قدم بيشتر نمي‏توانست بردارد.

در جمع انقلابيون محاصره كننده عثمان ابن عديد يكي از رهبران مصريان، به چشم مي‏خورد كه پس از مشورت و صحبت با طلحه كه اكنون در جمع آنها بود به طرف ياران خود برگشته و گفت: «مردم هيچكس را نگذاريد بر عثمان وارد شود يا از پيش او خارج گردد».

4 - 5 - كمك خواهي مجدد عثمان از امام و تلاشهاي امام در مقابله با دشمنان او

اندك زماني از اين جريان نگذشته بود كه خدمتگزارش هشام پنهاني از مدينه خارج شد و توانست از خط محاصره انقلابيون بگذرد. شتابان و بدون هيچ درنگي به طرف خيبر رفت. در آنجا مردي كه هميشه براي روزگار مبادا و سخت ذخيره مي‏شد يعني علي بن ابيطالب (ع) گوشه گرفته بود تا در معرض سوء ظن‏هاي عثمان نباشد. اما باز پيك عثمان امروز او را نزد خود مي‏خواند.

ابو الحسن در اين لحظه بحراني همه اختلافها را فراموش كرد و دعوتش را لبيك اجابت گفت. هنوز به در منزل نرسيده بود كه محاصره كنندگان همچون هالة ماه وجودش را در بر گرفتند. وقتي مدينه را ترك مي‏كرد چنين وضعي نبود و انقلابيون اينگونه طغيان نكرده بودند. علي (ع) با چشماني بر افروخته در درياي مواج جمعيت قدم نهاده و از حلقه محاصره شان گذشت تا به عثمان رسيد.

خليفه مغلوب و فلكوب زبان به شكايت باز نموده و از او ياري خواست و گفت:

يا ابا الحسن مرا بر تو حقهايي است، حق همديني، حق خويشاوندي، حق دامادي... بخدا قسم اگر هيچيك از اينها هم وجود نداشت در جاهليت براي عبد مناف ننگ آور بود كه برادران بني تميم مملكت را از چنگشان بگيرد. علي (ع) نيز كه وضع را مي‏دانست فرمود:

«امير المؤمنين من بر آن روشي هستم كه ياد آوري كردي و ترا كفايت خواهم كرد.»

آنگاه رو به خانه طلحه گذاشت. ديد كه مردم اطرافش را گرفته و طوري پيرامونش حلقه زده‏اند كه جاي خالي در منزل نيست. بدون مقدمه او را صدا زده و فرمود:

«طلحه اين چه كاري است كه در آن افتادي و چنين بر سر عثمان آوردي؟»

طلحه مثل كسيكه تعجب كرده باشد ابروانش را بالا انداخت و خنده‏اي زيركانه به لب آورد و به آرامي گفت: يا ابا الحسن حال كه كار از كار گذشته و كارد به استخوان رسيده است؟

علي (ع) ديگر درنگ را جايز ندانسته و وقتي ديد صحبت با اين مرد سودي ندارد. با شتاب برگشت. در راه به اسامة بن زيد برخورد و به همراه او به طرف بيت المال براه افتاد.

او خوب ميدانست كه محروميت مردم سبب اصلي شورش آنها است. محروميتي كه سالها با آن دست به گريبان بوده اند و كليد قفل اين در بخشش و دهش است و علي (ع) يقين دارد كه طلحه آن مردم محروم را تملك مي‏كند.

طلحه ثروتمندي بود كه خسيس نبوده و بذل و بخشش او به مردم سبب گرد آمدن آنها به دور او شده بود. او آنقدر ثروتمند بود كه به گفته عايشه آنها را در اتاقهايي قرار داده و در آنها را قفل نموده بود.

علي (ع) كه مي‏دانست محروميت مردمي كه خود را مستحق آن نمي‏دانستند عامل اصلي انقلاب و شورش آنچه و بعد هم جمع شدنشان به دور طلحه بود به سوي بيت المال رفته و به خزانه دار دستور داد كه بازش كنيد و چون ترديد او را مشاهده كرد خود در خزانه را شكست و خواست تا تمام مالها را تقسيم كند.

خبر در مدينه پخش شد، مردم از هر سو رو به وي نهادند تا شايد از اين بخششها به آنها نيز نصيبي برسد. چون اين خبر به كسانيكه دور خانه طلحه جمع شده بودند رسيد يكي پس از ديگري آنجا را ترك نموده و مجلس خالي شد. نقشه علي (ع) به اين ترتيب به ثمر رسيده و وقتي خبر به عثمان رسيد او بسيار خوشحال شد. طلحه نيز كه شكست خود را شاهد بود شتابان نزد عثمان رفت و سعي كرد كه بدگماني او را نسبت به خود تغيير دهد و عذر بخواهد ولي عثمان حال كه پيروزي را بدست آورده حاضر به نرمش نبوده و با لحن شماتتگري به او گفت: آمده‏اي توبه كني؟ به خدا تا مغلوب نشدي نيامدي ! خدا ترا بس است طلحه...

انقلابيون به نزد علي (ع) رفته و از ايشان خواستند تا نماز را با آنان به جماعت برگزار نمايد ولي ايشان فرمودند: «تا امام در محاصره است با شما نماز نمي‏خوانم.»

اين جمله امام نشان داد كه ايشان هرگز حاضر نيستند حتي براي منظوري حق از راه باطل بگذرند و هرگز براي رسيدن به حقي از راه تجاوز و دشمني نخواهد گذشت.

اينكار ايشان نيز مانند قبول نكردن نامه انتقلابيون بصري كه از طرف ابن ابي خديفه براي ايشان آورده بودند بود. آنها بايد اين پيشنهاد را هم مانند آن مي‏نگريستند.

او مي‏داند كه در حال محاصره بودن عثمان، قبول كردن امامت نماز يعني قبول زمامداري رسمي و بي اعتبار ساختن خلافت خليفه فعلي، لذا به همان اعتبار كه قبلاً با انقلابيون مخالفت كرده بود اكنون نيز تقاضاي نماز جماعت را فوراً رد مي‏كند. آنها آمدند تا شوكت و قدرت را در اختيارش گذارند و او با عمل خود ثابت كرد والاتر از آنست كه نياز به قدرت بخشيدن از طرف آنها را داشته باشد.

4 - 6 - مقابله اما با طلحه و جانبداري از عثمان‏

مردم هم كه قبلاً نيز پس از امتناع علي (ع) پيش ديگري رفته بودند تا موافقتش را جلب كنند امروز هم چنين كردند و پيش طلحه رفتند تا طوق امامت را بگردنش اندازند. او هم سريعاً اين امر را پذيرفت.

عثمان خانه نشين گرديد. او حتي از فرصتي كه علي (ع) با تقسيم بيت المال بين مردم ايجاد كرد و دلهاي مردم را بسوي رضايت از او به پيش برد استفاده نكرد و حتي يك قدم براي ملتش بر نداشت و گويا احساس مي‏كرد كه خلافت حقي خدايي است كه او دارد و كسي هم نبايد متعرض او گردد. فرماندارانش نيز كه به هم نامه نوشته و استمداد كرده بود هيچكدام به كمكش نيامدند و گويي منتظر بودند كه ببينند چه خواهد شد و كدام گروه عثمان و اطرافيانش و يا انقلابيون پيروز خواهند شد؟ در حاليكه آنها قدرت دفاع از او و فرستادن سپاه براي ياري او را داشتند ولي ابن عامر و معاويه و سعيد هيچيك كاري انجام ندادند.

انقلابيون نيز به سرعت بحران را به اوج خود رسانيده و سلاحي عليه امير از غلاف بيرون آوردند كه مبارزه را به نتيجه برسانند. آب را به روي او بستند و خليفه را در خانه خود مثل كسي كه در صحراي بي آب و علف گرفتار آمده رها كردند. جمعيت انقلابي در خانه‏اش ايستادند تا اگر كسي از روي شفقت بخواهد به او آب برساند مانع شوند. عذرشان در اين خشونت اين بود كه روزها گذشته و او همچنان بر عناد و ستيزگي خود ايستاده است و فرياد ايشان به گوش او فرو نمي‏رود.

علي (ع) از موضوع با خبر مي‏شود و بر حال عثمان تأسف خورده و خشمش نسبت به انقلابيون دو چندان مي‏گردد ولي خشمش بر اصحاب رسول خدا (ص) هزار برابر مي‏شود زيرا اين گروه كه در ميان مردم به هدايت و ارشاد شهره‏اند از مصيبتي كه بر عثمان نازل شده غافل بوده و حتي يك نفر از آنان نيز براي جلوگيري از تجاوز قدم پيش نگذاشته است. همگي يا از ترس انقلابيون يا از روي مدارا سكوت كرده‏اند. عدّه زيادي از آنان نيز از ميدان مبارزه فرار كرده‏اند تا هيچ ظنّي بر آنها وارد نشود. برخي از آنان هم با گفتارهاي فريبا و بذل مال انقلابيون را عليه عثمان تحريك مي‏كردند.

ولي قلب بزرگ علي (ع) قبول نمي‏كند كه ميدان مبارزه انقلابيون را خالي كند و وسيله پليدي كه آنها براي رسيدن به هدفشان در پيش گرفته‏اند مردودي شمارد. به نظر او مبارزه بين دو دشمن بايد بر اساس پاكي باشد و دو طرف مبارزه بايد داراي نيروي متعادل باشند. مي‏بيندكه انقلابيون اجحاف مي‏كنند پس خود را ملزم به رحم و شفقت مي‏بيند نسبت به خليفه و نسبت به انقلابيون چنان خشمي از خود نشان مي‏دهد كه ويژه شخص بي نظيري چون اوست و تصميم مي‏گيرد كه يك تنه به مبارزه با هزاران نفر برود.

او مي‏دانست كه محاصره كنندگان در روزهاي غيبتش از مدينه و ايام گوشه‏گيري در خيبر يا آب تنبع دنبال فرصت مي‏گشتند تا حلقه محاصره را بر امير تنگ‏تر ميكند اما ماندن و يا رفتن به اختيار او نبود. عثمان هرگز نتوانست حسن نيت نسبت به او پيدا كند و علي (ع) همواره در معرض تقرب و تبعيد بود ولي شكيبايي و قلب كريمش هرگز از عثمان كينه نمي‏گرفت و تبعيد و نزديك داشتن را هر دو يكسان مي‏پذيرفت. و مي‏فرمود: «عثمان مي‏خواهد مرا مانند شتر آبكش سازد، ببرد و بياورد ! پيغام فرستاد كه بيرون بروم سپس فرستاد كه برگردم باز پيغام فرستاد كه بيرون روم... اما به خدا سوگند چنان دفاعي از او كرده‏ام كه ميترسم گناهكار محسوب شوم...

با وجود اين كينه‏اي به دل نگرفت بلكه هميشه به ياري او مي‏شتافت. اينبار هم وقتي اطلاع يافت كه شدت محاصره از حد گذشته است و منشا اين شدت عمل هم طلحه است نه رهبران انقلابيون كه او را به صورت پرده‏اي در آورده‏اند تا چشمها و گمانها را از خود منحرف كنند. اين شخص تيمي (طلحه) كه از اصحاب رسول خداست بر روي نهضتشان پوششي از حق گذاشته و آنها را تحريك مي‏كند. لذا از بين جمعيت انقلابيون گذشت و خود را به طلحه رسانيد و در حاليكه مي‏كوشيد جوانمردي و كرمش را تحريك كند به او گفت:

«ابا محمد ترا به خدا قسم مي‏دهم كه اين مردم را از عثمان رد كني».

طلحه سرش را از روي امتناع بالا انداخت و بطور جدي آن خواهش را رد كرد و گفت: «قسم چنين نمي‏كنم تا اينكه بني اميه حق را از خود بگيرند و به مردم دهند.»

فرصت چانه زدن نبود بلكه مسأله‏اي حياتي در ميان بود در اين هنگام مي‏بايست لحظات را به حساب آورد نه ساعات را.

4 - 7 - تلاشهاي امام جهت حفظ جان عثمان و رسانيدن آب به او

غيبت علي (ع) طولي نكشيد و بزودي مردم ديدند كه مي‏آيد در حاليكه سه مشك آب هم پشت سرش است. پچ پچ در ميان مردم در گرفت و از اين عرض اندام علي (ع) وحشت زده شدند اما از جلوگيري او نيز ترسيدند و رو به طلحه كردند. طلحه نيز در حاليكه مي‏خواست جلوي او را بگيرد بطرف او آمد ولي قادر به گفتن كلمه‏اي نشد. بعد گروهي آماده شدند كه جلوي علي (ع) را بگريند كه از روي غضب صيحه‏اي كشيد و در حاليكه طلحه را مورد خطاب قرار مي‏داد گفت: «مردم بگذاريد آبها به او رسانيده شود.»

مردم تسليم شدند و صفوفشان با اكراه از هم گشوده شد. طلحه وقتي ديد مشكهاي آب وارد خانه مي‏شوند عصباني شد ولي خشم خود را فرو خورده و از آنجا رفت.

اما اين موفقيت تنها براي يكبار بود كه آنها غافلگير شده و مجبور به شكستن محاصره شدند ولي همينكه اثر اين وضع از دلها رفت دوباره تصميم گرفتند وضع خود را مستحكم كرده و حلقه حصار را بر او تنگ‏تر كنند. وضع دوباره به حالت اول برگشت. باز هم عثمان به اطراف نگاه مي‏كرد و قطره آبي نمي‏يافت تا عطش خود و خانواده‏اش از جمله زنان و كودكان را فرو نشاند. يكبار ديگر بوسيله پسر همسايه‏اش كه از قبيله بني خرم بود به دنبال علي (ع) فرستاد تا بدادش برسد. لازم به تذكر است كه پدر اين شخص از دشمنان عثمان بود كه آماده قتل او شده بود و مردم به او مشكوك نمي‏شدند و الاّ هيچيك از خدمتگزاران عثمان نمي‏توانست از اطراف خانه خارج شود و كمك بياورد. شخص مذكور پس از رفتن پيش علي (ع) به نزد طلحه و زنان پيامبر و از جمله عايشه رفت تا كمك بخواهد.

يكبار ديگر اين تنها علي (ع) بود كه براي كمك به عثمان پيش آمده بود ولي اينبار حلقه محاصره از آهن بود و انقلابيون راه خانه را گرفته و تكان نمي‏خوردند حتي جلال و منزلت علي (ع) نيز نتوانست محاصره را بشكند. فرياد كشيد گوش ندادند نصيحتشان كرد اثر نكرد ولي باز با نرمي با آنها صحبت نموده و فرمود: «مردم اين عمل شما نه شبيه كافران است و نه مؤمنان. آب و نان را از اين شخص نبريد. اگر روميان و ايرانيان را هم در جنگ اسير كنند آب و غذا به اسيرانشان مي‏دهند. اين شخص چه بر سر شما آورده كه كشتنش را جايز مي‏دانيد؟».

ولي آنها باز پافشاري كرده و گفتند: «نه به خدا قسم هيچ چيز به او داده نمي‏شود نمي‏گذاريم چيزي بخورد يا بياشامد».

علي (ع) لحظه‏اي فكر كرد. وقتي كه مطمئن شد كه نمي‏تواند كاري براي عثمان انجام دهد به اين نتيجه رسيد كه به نحوي او را مطلع سازد كه جلويش را گرفته‏اند تا پير مرد بيش از اين متكي به اميدي نباشد. همينكه از ديدن كسي از اهل خانه نا اميد شد عمامه از سر برداشت و آنرا از روي ديوار به داخل خانه انداخت تا از هر اعلام و اطلاعي نتيجه را آگاه كننده‏تر به اطلاعشان رسانيده باشد.

به اين ترتيب زمام كار از اختيار خارج شد و انقلابيون همچون انقلابهاي ديگر بر طغيانشان افزوده گشت. آنها با مخالفان با شدت عمل رفتار مي‏كردند. ديگر شأن و مقام هيچكس را رعايت نمي‏نمودند، حتي نسبت به ام حبيبه همسر رسول خدا هم گستاخي و بي احترامي مي‏كردند. او آمده بود تا دلهايشان را نسبت به پير مرد نرم كند شايد بگذارند آب برايش ببرد ولي آنها استرش را زدند چنانكه رم كرد و اگر برخي از مردم آنرا نمي‏گرفتند نزديك بود آن بانوي محترم از استر بيفتد و به قتل رسد.

علي (ع) مجدانه براي پيدا كردن راه حلي كه اين مصيبت را از سر ملت كوتاه سازد به انديشه نشست او در مقابل لجبازي عثمان كاري جز اين نمي‏توانست بكند كه به هر وسيله ممكن انقلابيون را پراكنده سازد شايد پس از رفتنشان فرصت درست انديشيدن براي خليفه ميسّر گردد و هيچ چاره‏اي نمي‏دانست مگر اينكه مشاور او باشد. اگر چه مي‏دانست نظر مشورتيش از اين گوش پير مرد وارد شده و از گوش ديگر او خارج مي‏گرديد. ولي با اين وجود و؟؟؟ بر گردن خود حتي مي‏ديد و كوشش مي‏كرد تا از آخرين تير تيركش خود هم استفاده كند. دور از مدينه و دور از تبعيد گاه خود به سر مي‏برد قاصد عثمان آمد و شدت عمل انقلابيون بر عليه حنيفه را به وي خبر داد - طلحه و زبير هم طبق عادت هميشگي خود، غيبت او را مغتنم شمرده و بر فعاليت خود افزوده بودند. قاصد نامه‏اي از عثمان برايش آورده بود كه در آن نوشته بود:

... اما بعد، كار از كار گذشته، كارد به استخوان رسيده است. كار مردم درباره من از حد گذشته است. ادعايشان اينست كه چيزي جز خون من آنانرا راضي نمي‏كند. طمع در كسي بسته‏اند كه از خود دفاع نمي‏كند. و گفته‏اند كه بوسيله درنده خورده شدن بهتر از شكار روباه شدن است. پس برخيز و بيا. خواه عليه من اقدام كني يا به نفع من.

4 - 8 - گماردن امام حسن (ع) و امام حسين (ع) به نگهباني از عثمان‏

حتي عثمان در اين شرايط هم در لابلاي حرفهاي خود كنايه‏هاي نيشدار به حضرت مي‏زند ولي ايشان صفاي باطنشان تيره نشده و بر عكس با سرعت به طرف خانه او براه افتاد.

علي (ع) با عده قليلي از اهل بيتش من جمله امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و فرزند خوانده و برادر زاده‏اش عبد الله بن جعفر به راه افتاد. حضرت در اين حال خود عمامه رسول الله (ص) را بر سر گذاشته و شمشير ايشان را بدست گرفته بود همچنين به حسنين (ع) نيز دستور داده بود كه شمشيرهايشان را برداشته و آماده باشند.

به جمعيت انقلابيون كه رسيد ديد مانند ميدان جنگ در دست خود شمشير و نيزه دارند، لذا مي‏دانست كه آنان تا عملاً مغلوب نگردند اجازه نمي‏دهند كه او به در نزديك شود، پس به آنها حمله كرده و با فرياد خود همه را وادار به فرار كرد. در اينجا بود كه تابلوي راستيني از آن شخصيتي كه پيامبر (ص) دربارده‏اش گفته بود: «او به تنهايي يك سپاه است». نمايان گرديد. چيزي نگذشت كه آن مردم در برابر هيبتش متفرق شده و ايشان بدون اينكه دفاعي از آنان سر بزند وارد خانه شدند.

عثمان گوشه‏اي نشسته و زانوي غم به بغل گرفته بود. علي (ع) بدون مقدمه فرمود:

«امير المؤمنين اين مردم هدفي جز كشتن تو ندارند.» او با زبوني و تسليم پذيري گفت:

«حسبي الله و نعم الوكيل » علي (ع) فرمود: «پس دستور بده تا بجنگيم».

ولي او دستش را به امتناع بلند كرده و گفت: «نمي‏خواهم خوني ريخته شود».

علي (ع) كه احساس نمود آخرين تير تير دان او نيز كه مي‏توانست پير مرد را ياري كند خالي شده است و او نه به درخواست انقلابيون پاسخ مثبت مي‏دهد، نه كناره‏گيري مي‏كند و نه حاضر است قبل از اينكه او را بكشند به جنگ آنان برود، دو فرزند خود امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و يكي از افراد خانواده و عده‏اي از خدمتگزاران خود را مجهز به سلاح نموده به آنان دستور داد از جلوي در خانه كنار نروند و سينه‏هاي خود را سپر سازند كه انقلابيون نتوانند وارد شده و عثمان را بكشند.

بله اين علي (ع) است كه با وجود اينهمه نا ملايماتي كه از سوي عثمان به او وارد شد و سوء ظن‏هاي هميشگي او و تبعيدهاي مكرر، حال دو سبط رسول خدا (ص) را جهت محافظت او مأموريت مي‏بخشد.

جوانان با قدمي ثابت بر در ايستاده‏اند و توجهي به وضع موجود نداشتند. حرارت انقلابيون از استواري و پا بر جايي آنان كم نمي‏كند. نيزه‏ها و شمشيرهاي خود را هم به صورت ديواري در آورده بودند تا از ورود مرگ جلوگيري كنند. همينكه انقلابي هيجان زده‏اي به طرف در ميرفت با ديدن آنان بر مي‏گشت و هوش و حواس از دست ميداد. هزاران شخص تهييج شده بدون اينكه وارد خانه شوند در جلوي خانه ايستاده بودند.

مروان از نزديك پيدا شده و علامات تكبر در چهره‏اش پيدا و نگاههاي تحقيرآميز در چشمانش وجود داشت. و شمشيري صيقلي شده با نيزه‏اي آهنين در دستش بود. او شروع به رجز خواني كرده و سعي عثمان در جلو گرفتن از او نيز بي فايده بود. او سپس مبارز طلبيده و گفت: «يك مرد، يك؟؟؟ مردم! آيا كسي به مبارزه نمي‏آيد؟ مردم نيز در مقابل اين لافزني خونشان بجوش آمده و ابن عديد به جواني از يارانش گفت: «برخيز پسر، براي اين مرد» آن جوان بلند قد نيز برخاست و كمر زرهش را محكم بست و شمشيرش را كشيده و به طرف مروان دويد.

حماقت مروان آتش نهفته در زير خاكستر را بر افروخت و مردم را با حس انتقام به حركت در آورد. با شمشير كشيدني مروان به روي مردم دري از فتنه بر او و عثمان بازگشت كه ديگر كسي قادر به بستن آن نبود.

دو حريف به حمله پرداخته و پس از چند لحظه هر دو حريف نقش بر زمين شدند. انقلابيون به طرف رفيق خود رفته و ديدند ضربات مروان به خطا رفته و به پاي او خورده است. مروان هم زخمي شده ولي هنوز نمرده بود. در اين اثنا فاطمه يكي از زنان قبيله اوس كه دايه مروان بود جلو آمده و به مردي كه براي كشتن مروان جلو آمده بود فرياد زد: پسر رفاعه بس است. «اگر قصد كشتن او را داري كه كشته شده است و اگر مي‏خواهي با گوشت او بازي كني كاري مبيح است». آن شخص به خيال اينكه آن زن راست مي‏گويد دست از او كشيد و به اين ترتيب با نيرنگ پير زن مروان نجات يافت.

اما جنگ متوقف نشده و شعله ورتر گرديد و شدت يافت. وقتي افراد عثمان در ابتداي كار مروان را ديدند كه به جنگ ميرود صبر نكردند و مهلت ندادند شايد دعوت خليفه را بپذيرد و بيرون نرود بلكه دست جمعي پشت سر او بيرون آمده و به انقلابيون حمله كردند. سعيد بن عاص هم با وعده‏اي به دنبالش حركت نمود و سعي كرد حلقه محاصره را بشكند. پس از او مغيرة بن اخنس بن شريق براي حمله به انقلابيون خارج شد. در اين؟؟؟ هر كس در خانه بود و توانست بيرون بيايد بدانان پيوست تا از آنها پشتيباني كند. چند لحظه‏اي نگذشت كه اينان مثل قطراتي در درياي خروشان انقلابيون پراكنده شدند و چنان صرب و شتمي از آنان ديدند كه باز گشتند و ترجيح دادند دوباره به خانه پناه آورند يا پنهان از چشم انقلابيون از دروازه‏هاي شهر خارج شوند. اندكي بعد ميدان خالي شد و جز چند نفر زخمي و مقداري خون چيزي بر جاي نماند. ولي جوانان نگهبان در از جاي خود تكان نخوردند. شمشيرها از دستشان نيفتاد بلكه همچنان از او دفاع مي‏كردند.

دو سبط رسول خدا (ص) مجروح شدند. سر قنبر خادم علي (ع) شكافت و خونهايشان جاري شد ولي آنها هراسي به دل راه نداده و سنگر خود را خالي نساختند.

رهبران انقلاب به فكر چاره افتادند. مي‏ديدند كه اين گروه اندك نگهبانان در پا بر جا ايستاده و هيچ شمشيري نمي‏تواند آنان را متفرق سازد. از طرفي شنيده بودند كه ارتش امدادي در راه است و با آنان بيش از چند ساعت فاصله ندارد. از طرف ديگر عده‏اي با شمشير كشته‏اند و گروهي را زخمي ساخته‏اند. و مي‏دانستند كه قريش در برابر از بين رفتن و زخمي شدن افرادشان شكيبايي نخواهند داشت. از آن گذشته بني هاشم حاضر نيستند در برابر ريخته شدن خون گلهاي سرسبد شان دست روي دست بگذارند و به جنگ كسانيكه اين خونها را ريخته‏اند نروند. همچنين از ياد علي (ع) ترس به دلشان لرزه مي‏انداخت.

در حاليكه اين فكرها در مغزشان جريان داشت چاره‏اي جز اين نديدند كه هر طور شده وارد خانه شوند ولي آن جوانان مانند شيراني خشمناك بر در خانه ايستاده‏اند. بالاخره به اين نتيجه رسيدند كه از خانه يكي از افراد كه از قبيله بني خرم بود و يكبار در هنگام تنگ شدن محاصره با دادن آب به عثمان به او كمك كرده بود، وارد شده و خود را به خانه عثمان برسانند.

4 - 9 پايان كار عثمان‏

عثمان در اين هنگام با خيال راحت مشغول تلاوت قرآن بود. محمد بن ابوبكر بر او وارد شده و گفت: خدا ترا هلاك نكرده است پير كفتار؟ عثمان لبخند تلخي به لب آورد، گويي گفتار عايشه را از زبان برادرش مي‏شنيد. عثمان جواب داد: من پير كفتار (نَعْثَل) نيستم بلكه امير المؤمنين مي‏باشم. محمد قهقه‏اي سر داده و بين آنان چند جمله رد و بدل شد بعد محمد يكباره جلو پريده و ريش عثمان را گرفت و گفت: «معاويه برايت جه سودي داشت؟ مروان چه سودي داشت؟ ابن عامر چه سودي داشت؟ روز قيامت اين گفته از ما پذيرفته نيست كه بگوئيم پروردگارا ما از زمامداران و بزرگان خود اطاعت مي‏كرديم از اين جهت ما را از راه به در كردند».

عثمان او را كنار زد و با لحن آرام و نرمي گفت: «برادر زاده دست از ريشم بردار پدرت آنرا گرامي مي‏داشت به خدا قسم اگر ترا در چنين حالي مي‏ديد به حال من ميگريست و از اين رفتارت درباره من ناراحت مي‏شد.

يكمرتبه گويي محمد به دوران كودكي برگشت، هنوز سخنان پير مرد تمام نشده بود كه بدنش را لرزه فرا گرفت و رقت لحن عثمان او را تكان داد. همان يك كلمه عثمان تمام اراده او را از بين برد و احساس گناه كرده و به طرف در شتافت. ياد آوري پدرش رسالت لازمي به عهده او گذاشته بود كه آنرا در برابر اين دوست بي يار و ياور به هنگام بيچارگي بايد ادا مي‏كرد. اين بود كه محمد به شدت يارانش را از جلوي در به عقب راند ولي آنان به خشم آمده و حاضر نبودند نصيحت‏هاي كسي را بشنوند كه تا چند لحظه قبل به همراه آنها بود.

بالاخره نيز دو نفر از مهاجمان از بام خانه مردي از انصار كه همسايه عثمان بود بالا رفته و بر عثمان هجوم آورده و با ضربات خنجر و كارد او را از پاي در آوردند.

چون خبر كشتن عثمان به علي (ع) رسيد، خود را به خانه او رسانده و به فرزندانش گفت: در حاليكه شما بر در خانه خليفه بوديد چطور او كشته شد. آنگاه با رنگي بر افرخته و خشمگين محل را ترك كرد. در مسير خود تصادفاً طلحه را ديد. طلحه پرسيد اي ابو الحسن چرا اينقدر بر افروخته و خشمگيني و علي (ع) در پاسخ فرمود: «لعنت و نفرين حق بر تو باد. آيا مردي از اصحاب رسول خدا را مي‏كشند طلحه جواب داد: اگر مروان را از خود دور ميكرد كشته نمي‏شد. بعد علي (ع) از او روي گردانيده و به خانه خود رفت.

با نگاهي گذرا به تاريخ خلافت عثمان به روشني پي مي‏بريم كه او نصيحت بي پرده ابوسفيان براي دوشيدن قدرت و تبديل آن از خلافت شورايي به سلطنت موروثي در بني اميه را در واقع مو به مو پياده كرد. اگر چه در ابتداي كار ظاهراً پيشنهاد گرداندن گوي خلافت در خاندان بني اميه را پذيرفته بود اما سستي او و قوم و خويش و دوستيش باعث شد كه از همان روز اول بدست گرفتن خلافت آثار اين حرف و پيشنهاد در تمامي عملكردهاي عثمان ديده شود و به بهترين شكل همان راهي را بپيمايد كه مطامع بني اميه به وي تلقين كرده بود. اين خانواده كه از دوره ععبد شمس روياي مجد و بزرگواري را در سر داشتند و شيفته سروري در شخص اميه بودند و با شمشير ابوسفيان و كينه و حسدش نسبت به هر قدرت حاكمه‏اي حتي قدرت دين، در تلاش بودند، اكنون حرصشان براي تسلط و نفوذ و قدرت اشباع مي‏گرديد.

عثمان نيز در تمام رفتار خود بر همين خط سير تعيين شده راه پيمود. گويي محرك و به جلو راننده او همان چند كلمه كوتاه پير بني اميه در روز خلافتش بود بالاخره خون بني اميه در رگهاي او جريان داشت و الحق حق اين خون را هم خوب بجا آورد: اكنون در مقابل اين پير مرد اموي واقعيتي قرار داشت كه اميه در عالم خيال آرزوي دست يافتن به اندكي از آنرا داشت.

حال چون خليفه آهنگ آنرا داشت كه بر سراسر كشور تسلط خانواده‏اش را تثبيت نمايد. اين بود كه به نصب كارگزاراني افيان افراد خانواده‏اش به اينجا و آنجا پرداخت و قدرت را به دستشان سپرد و آنان را به عنوان امير بر رعايا و سپاهيان گماشت و زمام حكومت بصره و كوفه و مصر و ديگر نواحي را به دستشان سپرد. اندكي نگذشت كه امثال ابن عقبه و ابن عامر و ابن ابي سرح و سعيد و مروان يعني كساني كه تا همين اواخر جزء صفوف آدمكشان و ماجرا جويان بودند به مقام صدارت رسيدند. معاويه هم كه از طرف عمر كارگزار دمشق بود، از سوي خليفه پير وسايل حكومت شام نيز برايش فراهم گرديد.

وقتي هم كه مردم از دست سياست‏هاي نابجاي او و فرماندارانش بالاخره به تنگ آمده و زمينه‏هاي بروز آشوب فراهم گرديد، عثمان مثل كبك سرش را در برف فرو برد تا خطر قريب الوقوع را نبيند و چشمهايش را به روي واقعيتها بست.

علي (ع) كه جانشين بر حق رسول خدا (ص) بود، به دليل اينكه نمي‏خواست تفرقه در امت رسول الله (ص) ايجاد شود نه تنها در زمان عثمان بلكه از همان ابتدا و در زمان ابوبكر و عمر نيز چشمداشتي به خلافت نداشته و تمام تلاش خود را براي فرو نشاندن فتنه‏هاي عليه عثمان به كار گرفت، ولي عثمان كه برتري كامل علي (ع) را بر خود مي‏ديد، با همه خير خواهي‏ها و از خود گذشتگي‏هاي حضرت در مورد او هرگز نتوانست دل خود را از كينه ايشان پاك كند و هميشه به ايشان سوء ظن مي‏ورزيد.

هر گاه كه جنبشي بر مي‏خواست و حضرت جهت خاموش كردن فتنه به نزد عثمان مي‏رفت پير مرد چنين مي‏پنداشت كه علي (ع) قصد آشكار ساختن يكي از نقطه ضعف هاي او را دارد. هميشه از وجهه و موقعيت علي (ع) در نزد مردم مي‏ترسيد.

در دوران پر سر و صداي خلافت عثمان زندگي علي (ع) چون گردونه‏اي بود كه به دو اسب بسته باشند. نمي‏توانست بين تمايلات خلق و سياست عثمان توافق و سازش بر قرار سازد. اگر سكوت اختيار مي‏كرد از طرف مردم متهم مي‏شد كه به وظيفه واجب خود عمل نكرده است و اگر سخن مي‏گفت از طرف خليفه به همكاري با مردم و شوراندين آنان متهم مي‏شد.

چه رنجها كه علي (ع) از حوادث روزهاي بحراني نكشيد، هر جا مي‏رفت آن گروه معترض هم به دنبالش مي‏آمدند و از او مي‏خواستند تا اين بحران را كه سبب از بين بردن ارزش حاكم و آرامش حكومت شده است از ميان بردارد. او هميشه تلاش مي‏كرد كه بين آنان و خليفه توافقي به وجود آورد و مردم مي‏پنداشتند كه خليفه از او حرف شنوي دارد اما عثمان از گرد آمدن آنها در اطراف علي (ع) ناراحت و در رنج بود و از طرفي هم در معرض سخن چيني‏ها و بد گوئي‏هاي اطرافيانش نسبت به علي (ع) قرار داشت، اين است كه هميشه نسبت به ايشان در سوء ظن بود و ذهن ناتوان و زبونش به تضاد در مورد او دچار شده بود همين كه كارها بر عليه او دست به دست يكديگر مي‏دادند و از مردم نسبت به جان خود مي‏ترسيد به دنبال علي (ع) مي‏فرستاد و او را به نزد خود احضار مي‏كرد و وقتي مي‏ديد مردم بر اثر صحبتهاي علي (ع) نرم گرديده‏اند و خاموش شده‏اند اين نرمش را بر اثر سلطه و نفوذ حريف مي‏دانست، در نتيجه از او مي‏ترسيد و او را تبعيد مي‏كرد.

علي (ع) پيوسته در معرض اين تقرب و تبعيد بود. ولي با اين حال قلب بزرگش نه دلتنگ شده و نه كينه‏اي از او به دل مي‏گرفت بلكه تبعيد و نزديك شدن را به يكسان مي‏پذيرفت و مي‏فرمود: «عثمان مي‏خواهد مرا مانند شتر آبكش سازد. ببرد و بياورد».

به هر حال حضرت چه در حال تبعيد و چه در زماني كه در مدينه بود هرگز دست از حمايت و پشتيباني عثمان بر نداشت و پيوسته با نصيحت او و صحبت با مردم سعي نمود كه آتش آشوبها را خاموش نموده و نگذارد كينه و دشمني بين مسلمين حاكم شده و صفهاي به هم پيوسته آنان را از يكديگر جدا سازد تا آنجا كه دو سبط رسول الله را جهت محافظت از او فرستاد و اين ديگر زماني بود كه هيچ راهي براي نجات خليفه باقي نمانده بود.

پس از مرگ عثمان نيز اين علي (ع) بود كه به تنهايي بر جنازه او كه سه روز بر زمين بود حاضر شد و شخصاً در دفن او مداخله كرد. جنازه عثمان را عده‏اي انگشت شمار از خانواده‏اش به همراه علي (ع) مشايعت كردند.

 

6- فهرست منابع‏

1- امام علي بن ابي طالب (ع) - محمد مهدي جعفري‏

2- نقش عايشه در تاريخ اسلام (جلد اول) - علامه سيد مرتضي عسگري‏


| شناسه مطلب: 79851