متن کامل
بسماللّهالرّحمنالرّحیم مقدّمه: سپاس بیکران خداوند را که محمّد بنده پاک خود را کرامت و بزرگواری بیشیلی عطا نموده و تمامی دانشها و فضائل را بدو بخشیده و با نبوّت او مهر پایان بر میمه نبوّتهای پیشین زده است. بنابراین حلال
بسماللّهالرّحمنالرّحيم
مقدّمه: سپاس بيكران خداوند را كه محمّد بنده پاك خود را كرامت و بزرگواري بيشيلي عطا نموده و تمامي دانشها و فضائل را بدو بخشيده و با نبوّت او مهر پايان بر ميمه نبوّتهاي پيشين زده است. بنابراين حلال پيامبر تا روز رستاخيز حلال و حرام او حرام باقي ميماند و در اين مسأله مسلمين جملگي متفقّند. همگان ميدانند كه شريعت اسلام تمامي شئون و نيازمنديهاي دنيا و آخرت را در بر گرفته و قوانين و نظامهاي آن در تمامي زمانها و مكانها و براي همه نسلها و نژادها نهاده شده است و خداوند علّام الغيوب كه شارع اين دين مقدّس است هيچ فرجامي را باقي ننهاده مگر آنكه راه آنرا نمايانده و راهنمايي لازم را ارئه نموده است و منزّه است ذات بيمثالش از اينكه از اينكه مردم را بحال خود وانهاده يا ايشانرا در سرگشتگي و حيرت افكند بلكه پيوند بريسمان رسالت و رشته وحي و قرآن و ولايت يعني ثقلين را بعنوان يگانه راه نجات از ضلالت ارائه نموده است. بنابراين كمترين كوششي براي گريز از اين مذهب راهنما و اعراض از نصوص قرآن و سنّت نبوي و راهنمائيهاي ثقلين و شروع بتوجيه و تأويل نمودن و دخالت دادن آراء غيرصائب خود موجب فروافتادن در سراشيب بدعت و گمراهي خواهد شد. از ويژگيهاي مذهب اهلبيت پيامبر يعني يكي از دو ثقل سفارش شده در احاديث متواتر در تلقّي احكام الهي و نشر آن كه آنرا از تمامي مذاهب و مدارس ديگر متميّز گردانده پايبندي محض آنست به منبع لايزال وحي الهي و سرچشمهجوشان سنّت محمّدي باري علوم تروايشان همان علوم جدّشان پيامبر است و بهمين جهت تأكيد ميورزند كه حديثشان همان حديث جدّشان بوده و ايشان از نزد خود يا هيچ راأيي نداشته بلكه هرآنچه نزدشان ميباشد، ميراث جدّشان ميباشد كه از طرق پدرانشان سينه بسينه دريافت كردهاند. از امام صادق (ع) وارد شده است كه فرمود، «انَّ اللّهَ علّم رسوُلَاللّه الحلالَ و الحَرام و التّأويل و علَّم رسوُلُاللّه عَلمهُ كُلَّهُ عليّا»(1) و در جاي ديگر فرمود: «مَهما اجتبُكَ فيه بشيئي فهو عَن رسوُلِاللّه لَسنا نَقولُ بَرأيِنا مِن شيئي.(2) لذا مينگريم كه ايشان در برابر مذاهب رأي و قياس و استحان و اصولاً هرگونه دخالت دادن آراءو سلايق شخصي همواره موضع مخالف گرتفه و آنرا شديداً رد كردهاند. درجائيكه در مسألهاي نصّ ظاهري از كتاب و سنّت موجود بود هيچ حكم اجتهادي در برابر آن جعل نمينمودهاند. در مقابل با كمال تأسف مشاهده شده است كه از همان عهد نخست اسلام و دوران صحابه برخي از اكابر سلف اجتهادورزيهاي خود را در جلب مصلحتهاي خيالي بر تعبّد بكتاب خدا و سنّت رسول ترجيح داده و با كمال جرأت و جسارت مردم را نيز بمعارضه با آن فراخواندهاند. امري كه هيچ دليلي را نتوان بر آن اقامه كرد. اين جريان كه بنا را بر رخالت دادن آراء و اهواء و سليقههاي شخصي در احكام الهي و خروج از مدار نصّ و كتاب و سنّت نهاده بود در مدرسه خلفا مصداقيت يافته و بعدها در شكل پيشرفتهتر و مدوّنتر در قالبهاي قياس و مصالح مرسله و استحسان در ضمن مذاهب فقهي برخاسته در قرن دوّم هجري بويژه مدرسه فقهي ابوحنيفه جاي پاي خود را محكم ساخت.(3) گفتار حاضر ما درصدد ورود بمباحث تفصيلي در اين زمينه نيست بلكه صرفاً كوششي است براي نماياندن يكي از فروع و مصاديق مذهب رأي و اجتهاد و مناقشهاي در پيرامون مسأله اذان در اسلام و افزودن و كاستن چيزي از آن. امّا پيش از ورود ببحث توضيحاتي را در پيرامون برخي اصطلاحات رايج در اينجور بحثها لازم ميدانيم.
سنّت و بدعت: دو واژه اسلامي هستند كه شناخت هر يك بشناخت ديگري بستگي دارد. سنّت در لغت بمعناي طريقه دادش است خواه پسنديده و يا نكوهيده و در شريعت اسلام منظور از آن فراهين و نواهي پيامبر است كه در قالب گفتار و رفتار وي ظاهر ميشود. مادامي كه در قرآن از آن سخن نگفته باشد و شامل تقرير پيامبر نيز ميشود و مقصود از آن اينست كه پيامبر عملي را از مسلماني ديده ولي از آن نهي نكرده باشد در اينهنگام با سكوت خويش درستي اين عمل را تأييد كرده است و از همينجا است كه در ادلّه شرع گفته ميشود كتاب و سنّت يعني قرآن و حديث. و امّا بدعت در لغت عبارتست از امري كه بتازگي پديد آيد و بدعت در دين، آوردن گفتار و يا فعلي است كه گوينده و يا فاعل آن در آن از صاحب شريعت پيروي نكرده باشد.(4) بدون ترديد سنّت پيامبر خدا (ص) يكي از منابع شريعت اسلام بوده و آيات زيادي از قرآن بر حجيّت آن تأكيد ميكند از جمله: « يا اتيكُم الرسُولُ فخذوه و ما نهاكم عنه فانهتوُا »(5) و « ما نيطق عن الهوي ان هُو الّا وحيُ يوحي »(6) و « لقد كان لكم في رسولِاللّه اسوةٌ حسنةٌ »(7) « قُل ان كنتم تحبُّون اللّه فاتّبعُوني يحببكم اللّه و يغفرلكُم ذُنوبُكم »(8) و « فامِنُوا باللّه و رسُوله النّبي الاُمّي الّذي يؤمُن باللّهِ و كلماتهِ و اتّبعوُه »(9) « ما كانَ لِمُؤمنٍ و لا مؤمنةٍ اذا قضي اللّه و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة مِن أمرِهم و مَن يعصِ اللّه و رسُولَهُ فَقد ضلَّ ضَلالاً مبيناً »(10) بنابراين سنّت واژهاي اسلامي است كه در معنايي كه گفتيم حقيقت شرعيه يافته است و راه رسيدن بدان منحصر است بروايات وارده از ايشان كه در عصر ما در كتب حديث و سيره و تفسير و ديگر منابع تدوين گشته است.(11) برخي از روايات درمورد اين دو اصطلاح را در اينجا ذكر ميكنيم: 1) مَن اُحيا سنّةُ من سُنّتي فَعَمِلَ به النّاس كانَ لهُ مثلُ اجر من عَمِل بها لا ينقيص اللّه مِن اجورهم شيئاً و من ابتَدَع بدعةً فعَمِل بها كانَ عليه او زارُ من عمِلَ بها لا ينقيص اللّه من اوزار من عمل بها شيئاً.(12) 2) عن جابرٍ عن رسُولِاللّه (ص) أمّا بعدُ فانَّ خيرَ الاُمُورِ كتابُ اللّه و خيرُ الهُدي هُدي محمّدٍ و شرُّ الاُمورِ مُحد ثاتها و كلُّ بدعةٍ ضلالةٌ.(13) 3) أَبَي اللّه أن يَقبلَ عملَ صاحبِ بدعةٍ حتّي يَدَع بدعَتُه(14)
نصّ : در لغت نهايت يك چيز و پايان آن و سپس بنوعي از سير سريع اطلاق شده است(15) و براي نصّ دو معناي ديگر هم هست. الف) در برابر مجمل و غيرظاهر و بنابراين نصّ آنچيزي است كه بر معنايي دلالت كند كه احتمال نقيض آن برحسب فهم نباشد(16) و نيز گفته شده است كه نصّ كلامي است كه دلالت آن بر معني آشكار باشد(17) ب) مراد از نصّ، قرآن كريم و سنّت شريف پيامبر است كه شامل قول و فعل و تقرير ايشان ميباشد. بنابراين ميتوان گفت معاني ارائه شده همگي به اين معني برميگردد كه نصّ عبارتست از دليلي كه بر حكمي شرعي دلالت كرده و بطريق قطع و يا ظنّ معتبر خواه از كتاب و يا از سنّت ثابت شده باشد.(18)
اجتهاد : در لغت بعمناي بذل جهد در طلب چيزي است.(19) و در اصطلاح فقها نيز آنرا تعاريفي است از جمله غزالي گفته است: «اجتهاد عبارتست از بذل طاقت و بكار بستن همه توان در طلب علم به احكام شرعي.»(20) و نيز طبق تعريف علامه حلّي عبارتست از: «بكار بستن تمام توان در نظر بدانچه كه از مسائل ظنّي شرعي است.»(21) ميتوان بوضوح حكم نمود، آنگاه كه نتيجه اجتهاد استخراج احكام شرعي از عمومات و ظاهر كتاب و سنّت و تحصيل ظنّ به احكام شرعي است، بنابراين استخدام اين اسلوب در برابر احكام منصوصه شريعت محلّي از اعراب نداشته بلكه موجب دگرگون شدن اساس شريعت و پيدايش بدعتها و نوآوريهاي غيرديني ميشود.
تثويب در أذان وَ مُناقشه در آن بخش اوّل گفتار ما در پيرامون تثويب در اذان عامّه اهل سنّت است و مراد از آن افزودن قول به الصَّلاةَ خيرٌ من النّوم پس از حيّ علي الفلاح در اذان پگاه ميباشد. امري كه بعقيده ما در اصل اذان مفقود بوده و سپس از عهد رسالت و در دوران خلفا پديد آمده است ماداميكه در روايات مختصّ بفصول اذان و اقامه در مزان رسولخدا (ص) پيجوئي نمائيم درخواهيم يافت كه اين عبارت در اذان نبوده و حتي در زمان خلافت ابوبكر نيز نبوده و عالمان بحديث و روايات و اكابر محدّثان ميدانند كه عمربنخطّاب پس از گذشت بخشي از خلافتش بدان فرمان داده و در اذان پگاه وارد نموده است. بنابراين آغاز تشريع تثويب بدوران خليفه دوّم بازميگردد. دراينباره نصوص زيادي از پيشوايان معصوم شيعه بتواتر رسيده است(22) كه ممكن است استناد بدآنهادر مناقشات بي طرفانه، توهّم دور منطقي را جلو آورده و حكم ببطلان اين استناد بشود لكن پس از فراغت از مباحثات تفصيلي در موضوعات مربوط بحجيّت قول اهلبيت و ميزان اعتبار شايسته ايشان بمثابه عدل قرآن واحدي الثّقلين و تقدّمشان بر جميع من سواهم، ديگر استناد نمودن در فروع اينچنيني بكلام ايشان خالي از اشكال خواهد شد. علاوهبراين نصوص روايت ديگري است از موطّأ امام مالك(23) كه تحت عنوان «ما جاءَ في النّداء للصَّلاة» آنرا آورده است و متن آن اينست: «بلغني أَنَ المُؤذّنَ جاءَ عمرَبنخطّاب يوذّنُه لِصَلاة الصُّبح فَوَجَدُه نائماً فقالَ الصَّلاةُ خيرٌ من النّوم فأَمر عُمرُ أن يَحصَبها في يذاءِ الصُّبحِ»(24) «بمن رسيده است كه مؤذّن نزد عمربنخطّاب آمد كه او را براي نماز بامداد ندا دهد و چون او را خواب يافت صدا در داد كه الصّلاة خيرٌ من النّوم (عمر را خوشش آمده) و از آن سپس فرمان داد كه اين عبارت را در اذان پگاه قرار دهد.» چنانچه مشاهده ميشود اين حديث را مالك بصورت بلاغ و مرسل (بلفظ بلغني) آورده يعني سلسله راويان آن د رمتن حديث ذكر نشده است. ولي ازقاني در تعليقه خود بر اين حديث در شرح موطّأ چنين مينگارد: «اين بلاغ را دارقطني در سنن از طريق وكيع در مضنّعش از نافع از ابن عمر و او از عمر آورده است و نيز گويد: آنرا از سفيان از محمّد بن عجلان از نافع از ابن عمر نقل كرده كه عمر بمؤذّن خود گفت: هنگامي كه به حيّ علي الفلاح در اذان پگاه رسيدي بگو الصّلاة خير من النّوم.»(25) علاوهبراين ديگر محدثين اهل سنّت و از جمله ابن ابي شيبه نيز در مصنّف خود آنرا از حديث هشام بن عروه آورده است در برابر روايات ديگري است كه گوياي آنست كه اين عبارت در زمان خود پيامبر نيز جزء اذان بوده است. بررسي اين روايات و مناقشه در آنها بنظر بد نميرسد. از جمله روايتي است از محمّد بن خالد بن عبداللّه واسطي از پدرش و او از عبدالرحمن بن اسحق و او از زهري از سالم و او از پدرش كه «بلال در اذان نماز بامداد «الصّلاة خيرٌ من النّوم» را افزود و پيامبر نيز آنرا تصديق نمود.»(26) و در بطلان اين حديث همين بس كه راوي آن محمّد بن خالد بن عبداللّه واسطي است. يعني شخصي كه ائمّه حرج و تعديل او را بشدّت تضعيف نمودهاند. ذهبي در ميزان الاعتدال عباراتي را از بزرگان فنّ درمورد او آورده است و از جمله اينكه: يحيي درمورد او گفته است كه بد مردي بوده است و او را بيارزش شمرده و ابن عدي گفته است كه بيشترين چيزي را كه احمد و يحيي درمورد او بد شمردهاند روايات او از پدرش ميباشد و البتّه او را زشتيهاي ديگري هم هست. ابوزرعه گفته است كه او ضعيف است و باز يحيي بن معين گفته است كه او كذّاب است و اگر او را ديديد بزنيدش.»(27) بنابراين با اينهمه تصريحات جايي براي اعتبار قائل شدن براي حديث محمد بن خالد بن عبداللّه واسطي نخواهد بود. نظير اين حديث در بطلان، حديث ديگري است از ابومحذوره(28) مؤذّن پيامبر كه گفته است: به پيامبر خدا گفتم كه سنّت اذان را بمن تعليم بده ايشان پيش سرم را مسح نموده و سپس فرمود: بصداي بلند ميگويي اللّه اكبر اللّه اكبر بعد ميگويي اشهد ان لا اله الاَّ اللّه (دو بار) اشهد انَّ محمّداً رسولُاللّه..... تا اينكه فرمود بعد از حيّ علي الفلاح اگر براي نماز پگاه بود گويي الصَّلاةُ خير من النّوم (دو بار)....(29)اين حديث را ابوداوود در سنن خود از ابومحذوره بدو طريق آورده است اوّل: از طريق محمّد بن عبدالملك بن ابي محذوره از پدرش و او از جدّش و اينها افردادي هستند كه طبق تصريح ذهبي در ميزان الاعتدال نميتوان بدانان احتجاج نمود دوّم: عثمان بن سائب از پدرش و اين دوّمي طبق گفته ذهبي مجهول است.(30) علاوهبراين، همين حديث را مسلم در صحيح خود منقبل از ابومخدوره آورده است ولي در آن اثري از عبارت الصلاة غير من النّوم نيست.(31) و بهمين جهت شافعي در كتاب «الاُمّ» خود گفته است كه ذكر «الصّلاة خيرٌ من النّوم» مكروه است چون ابومخدوره آنرا در حديث خود نياورده است(32) ديگربار ادّعا شده است كه «بلال نزد پيامبر آمده حضرتش را در خواب ميبيند بنابراني صدا درميدهد كه الصّلاة خير من النّوم. پيامبر آنرا شنيده و گويد، چه جالب است، آنرا در اذانت قرار بده». اين روايت هم نميتواند صحيح باشد چرا كه راوي آن عبدالرّحمن بن زيدبن اسلام است و او عيف الحديث بوده و طبق تصريح احمد و ابن المديني و نسائي و ديگران قابل اعتماد نميباشد و از سوي ديگر زيد نيز چيزي را از بلال استماع نكرده چون ولادت او را در سال 66 گزارش كردهاند درحاليكه بلال در سال بيستم وفات يافته است.(33) بنابراين جاي درنگ نيست كه عبارت «الصّلاة خير من النّوم» از جمله بدعتهايي است كه در اذان نهاده شده است. چراكه بيشترين اخباري كه فصول اذان را بيان ميكند خالي از آن است و از جمله حديث عمربنخطّاب كه حميدي در «الجمع بين الصحيحين» آورده و مسلم آنرا در اوائل كتاب صلاة در باب «استحباب قبول مثل قول المؤذّن» ذكر كرده است و نيز اخبار ديگري كه حاكي از بدعت بودن آن ميباشد.(34) برخي ديگر از آنها عبارتست از آنچه كه ترمذي در باب «ما جاء في التّثويب في الفجر» از مجاهد روايت كرده است كه او گويد: همراه عبداللّه بن عمر در مسجدي وارد شدم كه در آن اذان گفته ميشد و ما قصد نمازگزاردن در آنرا داشتيم. شنيديم كه مؤذّن در اذان خود عبارت «الصّلاة خير من النّوم» را آورد در اينوقت عبداللّه بن عمر از مسجد بدر آمده و بمن گفت: از نزد اين بدعتگزار بدر آئيم.»(35) و نيز از عبدالرّزاق و او از ابن حريج نقل كرده كه او گفته است: حسن مسلم بمن خبر داده است كه فردي از طاووس پرسيد كه چه زماني «الصّلاة خير من النّوم» گفته شد؟ وي پاسخداد: «براستي كه در زمان رسولخدا گفته نميشد.»(36) و باز از امام علي (ع) نقل شده است كه بهنگام شنيدن «الصّلاة خير من النّوم» فرمود: بر اذان ميفزائيد آنچه را كه از آن نيست.(37) و بزودي روايت ابوداود و غير از او را درمورد فصول اذان به استناد بروياي ابن زيد خواهيم آورد كه در آنچه كه عبداللّه بن زيد ببلال املاء نمود، اين جمله نبود، درحاليكه اذان نماز پگاه را بدو املاء مينمود. در فرجام اين مرحله از بحث يادآور ميشويم، با تتبّعي كه در آراء فقيهان و ائمه مذاهب اهل سنّت انجام دادهايم هرچند كه رأي جمهور بر آنست كه تثويب در اذان پگاه مستحب و ترك آن اجماعاً مكروه است(38) لكن در بين محقّقين ايشان رأي مخالفي هم هست كه در صحّت تشريع آن ترديد دارد از جمله آنكه ابن قدامه در المغني گويد: الحق گفته است كه چيزي است كه مردم بدعت گذاشتهاند و ابوعلي گفته است كه اين تثويبي است كه اهل علم آنرا خوش ندارند و همان چيزي است كه ابنعمر پس از شنيدن آن از مسجد خارج شد.(39) و نيز ابن رشد قرطبي گويد: در قول «الصّلاة خير من النّوم» در اذان پگاه اختلاف است كه آيا ذكر شود يا نه؟ جمهور قائل بگفتن آن شده و ديگران گويند كه گفته نميشود چون جزو سنّت اذان نيست. شافعي هم همين را گفته است و سبب اين اختلاف در اين است كه آيا در زمان پيامبر گفته ميشده است يا اينكه عمر آنرا افزوده است؟(40) و شايد مقصود او از نسبت دادن به شافعي رأي او در كتاب الامّ باشد. وي در آنجا گفته است: «من تثويب در اذان صبح و غير از آنرا خوش ندارم چون ابومخدوره آنرا از پيامبر حكايت نكرده است، بنابراين من افزودن چيزي را بر اذان نميپسندم.»(41) هرچند كه شافعي را رأي ديگري هم هست كه موافق با جمهور ميباشد.
تصرّفي ديگر: حَذف حيَّ عَلي خيرِ العَمل أز متن اذان از ديگر اموري كه در ميان مسلمانان اختلاف شده است، عبارت حيّ علي خير العمل» در اذان است. جمهور اهل سنّت و جماعت اين فقره را جزو اذان نميدانند و برخي از ايشان بلفظ كراهت از آن ياد كردهاند و دليل اين حكم را چنين ذكر كردهاند كه گويا اين امر در اذان پيامبر ثابت نبوده بنابراين افزودن آن بر اذان مكروه ميباشد. امّا اهلبيت پيامبر و شيعيان ايشان تأكيد كردهاند كه گويا اين فقره جزو اذان و اقامه بوده و حذف آن از تصرّفات ناروايي است كه موجب تعيير در تشريع و در نهايت احداث بدعت ميشود. اين حكم در نزد فقيهان شيعي به پيرويي از نصوص كثيرهاي(42) كه از اهلبيت رسيده است، اجماعي بوده و هيچ مخالفي ندارد. البتّه ادلّه و شواهد بيشتري هم از ميان غيرروايات و طرق اهلبيت وجود دارد كه دلالت برهمين نظر دارد و ما به اختصار ببرخي از آنها اشاره ميكنيم. 1) سعدالدّين تفتازاني در حاشيه خود بر شرح عضد و قوشچي از بزرگان علماي كلامي اهل تسنّن در شرح خود بر تجريد الاعتقاد تصريح كردهاند كه: عمر بر فراز منبر گفت: «سه چيز در زمان رسولخدا بود و من از آن سه نهي كرده آنها را حرام اعلام نموده و بر انجام آن كيفر خواهم كرد. متعه زنان، متعه حج و حيّ علي خير العمل.»(43) و البتّه قوشچي در مقام عذر تراشي اينكار خليفه دوّم را ناشي از اجتهاد او دانسته و گفته است كه «مخالفت مجتهد ديگران را در مسائل اجتهادي بدعت نيست.»(44) ناگفته نماند كه اين توجيه براساس اين نظر استوار است كه گويا پيامبر هم مجتهدي بوده است بسان ديگر مجتهدان و بنابراين عرضه كردن رأي اجتهادي توسّط فردي صحابي همچون عمر در برابر رأي ايشان اقدام ناروائي نيست غافل از آنكه تمام گفتار و رفتار پيامبر مستند بوحي بوده و كمترين خدشهاي در آن نيست و از تعرّض هواهاي انساني مصون ميباشد. متأسّفانه بايد گفت: باب تأويل و اجتهاد باب بسيار گشودهاي است كه تمامي اقدامات ناصواب و خلاف شريعت مرتكب شدنهاي صحابه با استناد بدان توجيه و تأويل ميشود.(45) امّا دليل اجتهاد ورزيدن خليفه دوّم در اين مسأله را چنين ذكر كردهاند كه وي ترسيد از اينكه مردم زياده نسبت بشأن نماز اهتمام ورزيده و در وقتي كه نياز مبرمي بتقويت جبهههاي نبرد آزادبخش مسلمين بود، گروهي در امر جهاد اهمال نموده و بنماز مشغول شوند. در آنروز عزم زمامداران به امر انتشار اسلام و گشايش شرق و غرب معطوف بود و اين امر تنها با تشويق و ترغيب نمودن سربازان بجهاد و پذيرش مخاطر آن ميسّر ميشد. لذا عمر دستور داد تا اين عبارت از متن اذان حذف شود. در اين رابطه از عكرمه نقل است كه به ابن عباس گفتم بچه سبب حي علي خير العمل از اذان حذف شد؟ وي جوابداد: عمر خواست كه مردم بنماز تكيه نكنند بدين سبب آنرا از اذان حذف نمود(46) و امام باقر (ع) نيز فرموده است: اين كلمه در اذان موجود بوده ولي عمربنخطاب فرمانداد كه از آن دست بكشند. چراكه ميترسيد مردم به امر جهاد بياعتنا شده و بنماز روي آورند.(47) و نيز شوكاني بنقل از كتاب الاحكام گفته است كه بر ما صحيح گشته است كه حي علي خير العمل در زمان پيامبر خدا بوده و بدان ندا داده ميشده است ولي در زمان عمر كنار نهاده شده.(48)(49) ديگر شواهدي كه گوياي آنست كه اين فصل در اصل اذان ثابت بوده و بسياري از صحابي سلف علاوه بر اهلبيت پيامبر در آوردن آن در اذان خود پافشاري ميكردند بشرحي است كه ذيلاً ميآيد. 1) مالك بن انس از نافع روايت كرده كه او گفته است: فرزند عمر برخي اوقات بدنبال «حيّ علي الفلاح» ميگفت: «حيّ علي خير العمل»(50) 2) ليث بن سعد نيز از نافع روايت كرده است كه فرزند عمر چه بسيار در اذانش «حي علي خير العمل» را ميافزود.(51) 3) عبدالرّزاق از معمر و او از يحيي بن كثير و او از شخصي روايت كرده كه فرزند عمر بعد از «حي علي الفلاح» ميگفت: «حيّ علي خير العمل» سپس ميگفت اللّه اكبر اللّه اكبر لا اله الّا اللّه(52) 4) علامه حلبي در باب شروع اذان و مشروعيت آن در جزء دوّم سيره خود گويد كه ابن عمر و امام زينالعابدين در اذان خود بعد از حي علي الفلاح اينجمله را ميگفتند.(53) 5) حاتم بن اسماعيل از جعفر بن محمّد و او از پدرش نقل ميكند كه عليّ بن الحسين (ع) در اذان خود پس از «حي علي الفلاح»، «حي علي خير العمل» را گفته و ميگفت كه اين اذان عهد اوّل است.(54) 6) ابن خرم گويد: بخبر صحيح رسيده است كه عبداللّه بن عمر و ابي امامه سهل بن حنيف «حيّ علي خير العمل» را ميگفتند و علي بن الحسين نيز چنين ميكرد.(55) 7) بيهقي روايت كرده است كه ذكر حيّ علي خير العمل در اذان از ابو امامه سهل بن حنيف روايت شده است.(56) 8) از بلال مؤذّن پيامبر روايت است كه وي در اذان صبح حي علي خير العمل را ميگفت(57) اين در كنزالعمّال و نيز از طبراني نقل شده است. 9) و نيز از زيد بن ازقم صحابي است كه او در اذان حيّ علي خير العمل را ميگفته است.(58) 10) محمّد بن منصور در كتاب الجامع به اسناد از رجال مورد وثوق روايت كرده است كه ابومحذوره يكي از دو مؤذّن پيامبر خدا گفته است كه پيامبر بمن امر فرمود تا در اذان حيّ علي خير العمل را بياورم(59) و نيز از ابوبكر احمد بن محمّد السّري است كه او از موسي بن هرون و او از ابوبكر بن ابي عياش از عبدالعزيز بن رفيع از ابو محذوره روايت كرده كه او گفته است: پيامبر بمن امر نموده كه در اخر اذانم حي علي خير العمل را بياورم.(60) و در كتاب الشّفاء از هذيل بن بلال مدائني است كه او گفته است: شنيدم كه ابومحذوره ميگفت: حيّ علي خير العمل.(61) اكنون پس از بيان برخي شواهد و مستندات صحيح درمورد اين فقره از اذان ديگر سخن كساني كه آوردن آنرا در اذان مكروه شمرده و پنداشتهاند كه در اينمورد چيزي از پيامبر نرسيده است نبايد درست انگاشته شود چراكه خواننده گرامي دانست كه حذف آن از اذان در زمان خليفه دوّم و با اعمال رأي وي انجام شده و جمهور اهل تسنّن او را در اين امر متابعت نموده مگر گروهي از صحابه سلف و قاطبه پيروان مذهب اهلبيت به پيروي از پيشوايان گراميشان تا جايي كه اين مسأله همواره در طول تاريخ شعار و رمز شيعي مذهبان باقيمانده است و بطوري كه گفتهاند: حسن بن علي صاحب فخ در بدو نهضت خود چنين بوده است كه عبداللّه بن حسن بر فراز مناره بالاي سر پيامبر بالا رفته و بمؤذّن ميگويد: حيّ علي خير العمل را در اذان بياور. مؤذّن كه او را شمشير به دست ديده سخنش را اجابت نموده و آنچنانكه از او خواسته ميشود اذان ميگويد. در اينهنگام والي مدينه كه گماشته از سوي منصور بوده است اينرا شنيده و فرياد برميآورد كه درها را ببنديد.....(62) و نيز برخي گفتهاند كه در دولت آلبويه، چنين مرسوم بوده كه شيعيان بعد از حيّ علي الصّلاة و حيّ علي الالفلاح حيّ، علي خير العمل را ميآوردند، تا اينكه نوبت بسلجوقيان رسيده و ايشان موذّنها را از اينكار منع نموده و فرمان دادند كه در اذان پگاه بجاي آن «الصّلاة خير من النّوم» را دو بار تكرار كنند اين واقعه در سال 448 پس از هجرت رخ ميدهد.(63) در فرجام اين بحث شايسته است نكاتي را بيفزائيم. چنانچه در طول بحث، با توجه بشواهد و مدارك ارائه شده واضح گشت كه عبارت حيّ علي خير العمل يكي از فقرات اذان اوّليه بوده و خليفه دوّم به اقتضاي برخي مصلحت انديشيها بحذف آن اقدام نموده اكنون ما گوئيم هرچند كه در نگاه ما اينگونه اقدامات از قبيل اجتهاد ورزيدن در برابر نصّ و از مصاديق بدعتآفريني در شريعت مقدّسه است لكن با صرف نظر از اين مبني باز براي ما ممكن است كه در سبب اين اجتهاد مناقشه كنيم بدينكه بپرسيم آيا امر جهاد با دشمنان دين در زمان پيامبر كه مركز حاكميت اسلام در معرض تهاجمات پي در پي دشمنان كفرپيشه بود از اهمّيت بيشتري برخوردار بود يا در زمان خليفه دوّم كه پيامبر از اين امر غفلت نموده ولي عمر بدان متنبّه بوده و لذا فرمان بحذف اين فقره از اذان ميدهد. بنابراين ميتوان گفت كه اين اجتهاد عمر چندان قوي و با كفايت نبوده است و تمامي جوانب و عواقب آن بدرستي لحاظ نشده است. علاوهبراين همين علت آوردن خليفه دوّم براي اقدام خود دلالت بر اين ميكند كه ترك اين فقره از اذان بخاطر اسباب زماني خاص و امري گذرا بوده است و چه بسا او هرگز نميانديشيد كه حذف اين فقره تا ابد بماند بلكه وي بيك دوران محدودي نظر داشت و اين اقدام را در همان چارچوبه زماني لازم ميدانست. بنابراين هيچ توجيه صحيحي براي استمرار ترك اين فقره در زمانهاي بعدي و تا به امروز وجود ندارد و چرا ما همگيمان نكوشيم كه ديگر بار بروش پيامبر و اهلبيت طاهرين روي آوريم.(64)
بحثي در پيرامون شروع اذان و چگونگي تشريع آن در اين فراز از گفتارمان شايسته دانستيم كه بمناسبت موضوع مورد بحث، مسأله اذان و آغاز و تشريع آنرا متعرّض شويم، امري كه در تكميل بحثمان بغايت مفيد است. اذان در لغت بمعناي مطلق اعلام و در اصطلاح شرعي عبارتست از اخبار به اوقات نماز بتوسّط الفاظ مخصوص بتشريع آن در سال اوّل هجرت در مدينه(65) و يا سپس از وقعه احد(66) انجام گرفته و اجمالاً تشريع آن معلوم بالضّروره و منكر مشروعيت آن كافر ميباشد.(67) شايد تا بدينجا بحثي در بين نباشد امّا موضوع مورد نقاش كيفيّت شروع آن بوده. چه آنكه در نزد اهل سنّت، سبب آن زوياي شخصي از انصار بنام عبداللّه بن زيد بن ثعلبه انصاري است ولي شيعه آنرا مستند بوحي و فرود آمده از سوي خداوند توسّط جبرئيل ميداند(68) و اينك بر ما است كه تحقيقي درمورد ادّعاي نخست داشته باشيم. دراينباره تصريحات زيادي از علماء اهل سنّت شده بلكه نسبت بدان ادعاي اجماع نموده و روايات متعدّدي را نقل كرده و دعوي تواتر آنرا هم داشتهاند. صحيحترين اين روايات را در پيش روي شما مينهيم: از ابي عمير بن انس از گروه زيادي از انصار رسيده است كه گويند: پيامبر اهتمام ورزيد بر اينكه مردم را بگونهاي بنماز فراخواند به ايشان گفته شد. بيرقي برافراز كه چون آنرا ببستيد برخي از ايشان، ديگران را خبر نمايند. حضرتش اينرا نپسنديد. سپس از شيپور يهود نام بردند باز هم ايشانرا خوش نيامده و فرمود، اين از يهود است. ديگر بار ناقوس را ياد كردند فرمود: اين از انصاري است و گويا در بدو امر از آن خوشش نيامده ولي سپس بدان فرمان داد و بدينسان ناقوسي چوبين ساخته شد. در اينهنگام عبداللّه بن زيد كه او نيز در اين انديشه فرو رفته بود در رؤيا اذان بدو عرضه شده خود را به پيامبر رسانده و ايشانرا باخبر كرده و گفت: اي پيامبر خدا در بين خواب و بيداري بودم كه كسي نزد من آمده و اذانرا بمن ياد داد. راوي گويد: بيست روز قبل از او نيز عمربنخطّاب اينرا در خواب ديده بود ولي آنرا كتمان نموده و بعداً آنرا به پيامبر خبر داد. حضرت بدو گفت: چه چيز تو را مانع شد كه مرا آگاه سازي؟ پاسخداد: عبداللّه بن زيد بر من پيشي گرفته و من خجالت كشيدم در اينهنگام پيامبر فرمود: اي بلال بپا خاسته و نظر كن بدانچه كه عبداللّه بن زيد تو را بدان امر ميكند. همانرا انجام بده. راوي گويد: بدين ترتيب بلال اذان گفت.»(69) و نيز از محمّد بن عبداللّه بن زيد انصاري از پدرش عبداللّه بن زيد است كه او گفته است: آنزمان كه پيامبر فرمان داد ناقوسي ساخته شود كه براي گردآوردن مردم براي نماز نواخته شود. من در خواب بودن كه فردي ناقوس بدست بر من گذشت. من بدو گفتم آيا اين ناقوس را ميفروشي؟ گفت با آن چه خواهي كرد؟ گفتم: براي نماز ندا دهم او گفت: آيا تو را راهنمايي كنم بچيزي كه از آن بهتر است گفتم: بلي گفت: ميگويي اللّه اكبر (4 بار) اشهد أن لا اله الّا اللّه (2 بار) اشهد انَّ محمّداً رسولاللّه (2 بار) حي علي الصّلاة (2 بار) حي علي الفلاح (2 بار) اللّه اكبر (2 بار) لا اله الاَّ اللّه سپس اندكي از من دور شده و آنگاه گفت: زماني كه نماز را اقامه كردي ميگويي: اللّه اكبر (2 بار) اشهد ان لا اله الّا اللّه (2 بار) اشهد انّ محمّداً رسول اللّه حيّ علي الصّلاة حيّ علي الفلاح قد قامت الصّلاة (2 بار) اللّه اكبر لا اله الّا اللّه صبح هنگام نزد پيامبر شتافته و او را از خواب خود آگاه ساختم پيامبر بمن فرمود: اين رؤياي حقّي است اگر خدا خواهد بهمراه بلال بپاخيز و آنچه را ديدي بدو بياموز تا او بصداي بلند اذان گويد و من بهمراه بلال بپاخاسته و بدو القا نموده و او تكرار ميكرد. راوي ميافزايد: اينرا عمربنخطّاب شنيد درحاليكه در خانهاش بود، پس از خانه بدر آمده عباي خويش را كشيده و ميگفت: بخدايي كه تو را بحق برانگيخت سوگند كه من نيز آنچه را او در خواب ديد ديدم.» اين حديث را ابوداود سجستاني در باب كيفيت اذان از سنن خود آورده و ترمذي نيز در صحيح خود آنرا حسن و صحيح شمرده ونيز ابن عيّان و ابن حزيمه آنرا نقل صحيح شمرده و ابن ماجه در باب بدء الاذان از سنن خود و ديگران نيز آوردهاند.(70) همچنين مختصر اين حديث را امام مالك در موطّأ خود آورده است(71) و امام ابن عبدالّه تصريح ميكند كه قصّه عبداللّه بن زيد درمورد شروع اذان را گروهي از اصحاب به الفاظ مختلف و معاني نزديك بهم آورده و سندها در اين خصوص متواتر ميباشد.(72)(73) اينك در پي نقل حديث رؤياي ابن زيد و ذكر منابع و مآخذ آن نوبت به بررسي و مناقشه در اطراف مدلول آن ميرسد. بنظر ما پس از اندكي درنگ در اين روايات اشكالاتي چند جلب نظر ميكند كه برخي از آنها بتفصيل زير ميباشد. الف) چگونه ميتوان پذيرفت كه پيامبر (ص) در آفرينش احكام و شرايع با كسي از مردم مشاكرت و همدستي كند؟ خير بتصريح قرآن او صرفاً از وحي پيروي ميكرد « وَ ما ينطقُ عن الهوي ان هو الّا وحيٌ يُوحي علّمه شديد القُوي »(74) و بلكه همه پيامبران الهي چنين بودند « بل عبادٌ مكرمون لا يسبقونه بالقَول و هم بامره يعملون »(75) و باز سخن خداوند به پيامبرش دراينباره ما را كافي است كه « قُل انّما أَتّبعُ ما يَوحي الَيّ من رَبِّي هذا بَصائر مِن رَبّكم وَ هديً وَ رَحمة لِقَومٍ يُؤمنونَ »(76) و « قُل ما يكون لي أَن اُبدّلُه مِن تلقاء نفسي اِن أتّبع الّا ما يُوحي اِليَّ انّي أخافُ ان عصيتُ رَبّي عذاب يومٍ عظيم ».(77) تمام اين آيات بوضوح تصريح دارد كه پيامبر در تشريعات يكسره تسليم شارع حكيم بوده و او را هيچ استقلالي و يا اختيار در دخل و تصرّف در آن نبوده و حتّي خداوند شتاب در حركت زبان بهنگام وحي را ممنوع كرده و گفته است « لا تحرّك بِه لِسَانَكَ لِتعجَل به انَّ عَلَينا جَمعَهُ وَ قُرانه فاذا قرأناه فَاتَّبع قُرانُه ثُمَّ انَّ علَينا بَيانَهُ »(78) حال كه شأن چنين است پس چگونه ميتوان پذيرفت كه تشر يعني از تشريعات الهي از طريق خواب ديدن شخصي غير پيامبر صورت گيرد. ب) شوراي مذكور در اين احاديث چه توجيهي ميتواند داشته باشد و از آنجا كه عقل مستقلّاً حكم به بياعتباري آن در تشريع شرايع كرده و همچنين وقوع آنرا از پيامبر خدا محال ميشمرد، آيا رأي مردم در چنين اموري سخني ناراست و ساختگي نيست: « ولَو تقّول علينا بعضَ الاَّ تاويل لأَخذنا مِنهُ باليمينُ ثَمَّ لَقطَعنا مِنهُ الوَتين فما مِنكُم مِن اَحدٍ عَنهُ حاجِزينَ ».(79) بلي پيامبر در امور دنيا و مسائل روزمرّه و مواردي همچون برخورد با دشمن و چارهجوئي در جنگ و امثال آن با مردم مشورت ميكرد و اين از جهت عمل به فرمان الهي بود كه « و شاورهم في الامر »(80) و چنين مشورتي با مردم كار روائي بود امّا چطور ميتوان پذيرفت كه شرايع ديني از راهي جز وحي ميسّر شود؟ ج) اشكال عمده ديگر آنكه اكثر روايات مربوطه، اذان را مستند برؤيا شمرده درحاليكه به اجماع امّت خوابديدنهاي غير از پيامبران حجّت نبوده و هيچ اثري بر آن بار نميشود. در پاسخ به اين اشكال عقلاني پاسخ داده است كه ممكن است اين خواب مقارن شده باشد با نزول وحيي در همان مورد(81) ولي بگمان ما اين پاسخ خنكي است چرا كه صرف احتمال را فائدهاي نباشد و رواياتي را كه بدآنهااستناد ميكنند نيز خالي از هرگونه اشارهاي در اينمورد است و چرا وحي از بدو امر نازل نشده بلكه درحال اندوه و نگراني و مقارن با اين خواب نازل شود و درهرحال اگر بپذيريم كه وحيي با جريان رؤيا تقارن يافته است بايد مستند تشريع اذان راهمان دانسته و ديگر چنين تكيّهورزيدن بخواب شخصي بيمورد است. در اينجا پرسش ديگري ميماند و آن اينكه: چرا تنها اذان است كه بدين كيفيت تشريع شده است و نه ديگر احكام؟ از اين پرسش سهيلي جوابداده است كه اين مايه تعظيم و بالا رفتن شأن اذان بوده و جاري شدن حكمي بر زبان غير از پيامبر ارزشمندتر و پرارجتر است. ولي ما گوئيم اينهم جواب قابل قبولي نيست هرچند كه عقلاني آنرا نيكو شمرده باشد چرا كه اگر اين گفته درست بود لازم ميآمد كه تشريع نماز و زيارات و ادعيه و نيز وجوب شهادتين و غيره نيز بر زبان ديگري جاري شود. بلكه ما معتقديم چنين نسبت دادني نه تنها موجب رفعت شأن نبوده بلكه آنرا از مرتبه وحي آسماني تا خواب ديدني عادي بشدّت تنزّل ميدهد. د) اين احاديث متضمّن تحيّر شخص پيامبر است، امري كه براي امثال ايشان با خداوند ارتباط دارند شايسته نميباشد. چگونه ممكن است امري از امور مربوط بتشريع چنان بر او تنگ آمده كه نيازمند بمشورت با مردم شود. ناقوس را نخست خوش نداشته ولي سپس بدان فرمان دهد و پس از فرمان بساختن آن ديگربار از آن عدول كرده و بخواب عبداللّه بن زيد ترتيب اثر دهد. اين عدول قبل از رسيدن زمان عمل بدان يعني همان بلائي است كه در حق خداوند و پيامبرانش محال شمرده ميشود. ه) در اني احاديث تعارضات آشكاري است كه پس از درنگ و مقارنه ميان آنان معلوم ميگردد. مثلاً در همين دو حديث ابي عمير و محمّد بن عبداللّه و آنچه كه مربوط بخواب ديدنهاي عمر ميشود بنگر تا بالاترين مراتب تعارض را بيابي. همچنانكه اين دو حديث ماجراي رؤيا را در ابن زيد و فرزند خطّاب محدود كرده درحاليكه حديث رؤيايي كه طبراني در اوسط نقل نموده صراحت دارد بر اينكه ابوبكر نيز جنين خوابي ديده است و باز احاديثي وجود دارد كه صراحت دارد براينكه اين رؤيا براي 14 تن از صحابه اتّفاق افتاده، چنانكه در شرح التّنبيه چيبلي آمده است كه خوابديدگان در آن شب هفده تن انصاري بودند و از ميان مهاجريان فقط عمر بود. باز در روايتي گويد كه ابن زيد اذان را در بين خواب و بيداري ديده و ديگري گويد: آنرا در خواب ديده و روايت سوّم گويد كه ابن زيد گفته است، اگر مردم چيزي نميگفتند هرآينه ميگفتم كه در بيداري ديدهام. در روايتي ميگويد، فرزند زيد آنرا ديده و پيامبر را با خبر كرده است و ديگري گويد: جبرئيل در آسمان دنيا اذان گفته و آنرا عمر و بلال شنيدهاند و عمر بر بلال پيشي گرفته و پيامبر را باخبر ميكند. پس از او بلال ميآيد و پيامبر بدو ميگويد: عمر بر تو پيشي گرتفه است و ديگر اختلافات و تعارضاتي كه مجالي براي ذكر همه آنها نيست. و) شنيدن عمر و بلال صداي جبرئيل را و يا ديدن اذان توسّط عبداللّه بن زيد در بيداري كه مفاد برخي روايات ميباشد قابل قبول نيست چراكه معناي آن اينست كه اين چند تن از پيامبران باشند چرا كه جبرئيل را آشكارا ديده و يا امري تشريعي را از او شنيدهاند و اين از مختصات پيامبران است. ز) نكته مهم ديگر اينست كه شيخين يعني مسلم و نجاري بطور كلّي اين خواب را مهمل شمرده و در صحيح خود ذكري از آن بميان نياوردهاند. نه از ابن زيد و نه ابن خطّاب و نه هيچ فرد ديگري. اين بدان دليل است كه براي ايشان ثابت نموده است. بلي در باب «بدو الاذان» در صحيح خود از عبداللّه بن عمر روايت كردهاند كه وي گفته است: «مسلمانان بهنگام ورود بمدينه مجتمع گشته و يكديگر را بوقت نماز ميآگاهاندند امّا كسي آنرا اعلام نميكرد. در اين رابطه روزي با هم سخن ميگفتند فردي از ايشان گفت: ناقوسي را همچون ناقوس نصاري برگيريد. ديگري گفت: بلكه بوقي همچون بوق يهود عمر گفت: آيا فردي را نميفرستيد كه براي نماز ندا دهد؟ در اينهنگام پيامبر فرمود: اي بلال بپاخيز و براي نماز نداده و او هم چنين كرد.»(82) اينست آنچه كه در صحيح مسلم و نجاري درباره شروع اذان و مشروعيت آن آمده و هر دو تن بر نقل آن اتّفاق دارند و اين به تنهايي براي معارضه با احاديث رؤيا كافي است چراكه مقتضاي اين حديث آنست كه آغاز اذان براي عمر بوده است و نه بخواب او و نه خواب عبداللّه زيد و يا فرد ديگر و نيز حديث شيخين صراحت دارد بر اينكه پيامبر در مجلس مشاوره به بلال دستور داد تا براي نماز ندا دردهد و بهنگام صدور اين دستور عمر نيز حضور داشت امّا احاديث رؤيا تصريح ميكند كه پيامبر به بلال فرمان داد تا بهنگام فجر ندا دردهد يعني زماني كه عبداللّه زيد خواب خود را براي ايشان تعريف كرده بود و د رآن هنگام عمر اصلاً حاضر نبود بلكه در خانه خودصداي اذان را شنيده از جاي خود برخاسته و درحاليكه عباي خود را ميكشيد بيرون آمده و ميگفت: سوگند بخدايي كه ترا بحق برانگيخت منهم آنچه را او ديده است در خواب ديدهام. بنظر شما چگونه جمع بين اين تعارضات ممكن است؟ علاوهبراين حاكم نيشابوري احاديث رؤيا را دربست مهمل انگاشته و چيزي از آنرا در مستدرك خود نقل نكرده است همچنانكه شيخان نيز در صحيح خود چيزي از آنرا نياوردهاند. اين امر ميرساند كه اين احاديث در نزد ايشان از درجه صحّت ساقط بوده است. چراكه حاكم بنا داشته اشت كه در مستدرك خود آنچه را كه آندو نياوردهاند بشرو مطابقت آن با شروط صحّتي كه در نزد آندو معتبر است بياورد و چنين هم كرده است امّا چيزي از احاديث رؤيا را نياورده است و اين نشان ميدهد كه چيزي از اين احاديث با شروط شيخين سازگار نيست. ح) دراينباره حاكم نيشابوري گفتاري دارد كه نشان ميدهد وي قطع ببطلان احاديث رؤيا داشته است آنجا كه گويد: شيخين حديث عبداللّه بن زيد در باب اذان و رؤيا را ترك كردهاند چون مرگ عبداللّه پيش از آن اتّفاق افتاده است. مؤيّد اين امر آنست كه ابتداء اذان در نزد جمهور اهل سنّت پس از واقعه احد ميباشد(83) و حافظ ابونعيم در حلية الاولياء در شرح حال عمر بن عبدالعزيز بسند صحيح از عبداللّه عميري مينگارد كه: دختر عبداللّه بن زيد بن ثعلبه بر عمرو بن عبدالعزيز وارد شده و بدو گفت: من دختر عبداللّه بن زيدم كه در بلا حضور ياتفه و در احد بشهادت رسيده است. ابن عبدالعزيز در پاسخ گفت: آنچه ميخواهي از ما بپرس و بدو عطا نمود.(84) ط) آنچه كه در باب جعل اذان و اقمه در احاديث رؤيا گفته شده با روايات وارده از ائمّه اهلبيت متناقض است و بهمين خاطر در نزد ما از كمترين وزن و اعتباري برخوردار نيست. برخي از اين روايات كه در منابع خاصّه و عامّه آمده است بدين شرح است: از صباح مزني و سدير صيرني و محمّد بن نعمان احول و عمر بن اذنيه روايت شده كه نزد امام صادق (ع) گرد آمده بودند. حضرت فرمود: اي عمر بن اذنيه چگونه اين دشمنان را در اذان و نمازشان؟ او گويد: فدايت گردم، ميگويند فلان انصاري آنرا در خواب ديده است. امام ميفرمايد: بخدا سوگند، دروغ گفتهاند، دين خداوند تعالي برتر است از اينكه در خواب آيد.(85) باز در باب اذان و اقامه وسائل الشّيعه بسند صحيح از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «آنگاه كه جبرئيل اذان و اقامه را بر پيامبر نازل كرد حضرت علي (ع) را فرمان داد كه بلال را بسوي او بخواند و آنوقت اذان را ببلال تعليم داده و امر نمود كه آنرا ندا دهد.» اين روايت را ثقة الاسلام كليني و محمّد بن عليّ بن بابويه قمي و شيخ الاماميه محمد بن حسن طوسي كه هر سه سرآمد راستي و ورع بودند نقل كردهاند و شيخ شهيد ما نيز در كتاب ذكري روايت كرده است كه امام صادق (ع) قومي را نكوهش كرد كه پنداشت پيامبر اذان را از عبداللّه بن زيد انصاري گرفته است. فرمود كه «وحي بر پيامبرتان نازل ميشود. شما ميپنداريد كه آنرا از عبداللّه بن زياد گرفته است». (86) ابوعلاء بنابر آنچه كه در سيره حلبي آماده است گويد كه من بمحد بن حنيفه گفتم: «ما بيكديگر ميگوئيم كه آغاز اذان بر اثر خوابي بوده است كه فردي از انصار ديده است محمد بن حنيفه از اين گفتار بسختي برآشفته و گفت: پنداشتهايد آنچه را كه در شريعت اسلامي و معارف ديني اصل ميباشد ريشه در خواب فردي انصاري دارد كه ممكن است راست باشد يا دروغ و يا آنكه از قبيل خوابهاي آشفته و پريشان باشد. من بدو گفتم كه اين حديث در بين مردم شهرت يافته است. پاسخ داد: بخدا سوگند كه سخن باطلي است.(87) و نيز از سفيان بن ليل روايت شده است كه وي گفته است «برخي از مدنيان در ترو حسن بن علي بودند و از اذان سخن بميان آمد در اينوقت فردي از ما گفت كه مشروع اذان با خوابي بوده است كه عبداللّه بن زيد ديده است. حسن بن علي (ع) فرمود، شأن اذان برتبر از اينحرفها است بلكه جبرئيل در آسمان دوبار دوبار آنرا ندا داده و به پيامبر آموخته و اقامه را يكبار يكبار و بدين ترتيب پيامبر فراگرفته است».(88) و نيز از هرون بن سعد و او از زيد بن علّي بن الحسين و او از پدران خود تا علي (ع) نقل كرده است كه آنحضرت فرمود: «پيامبر اذان را در شب معراج فراگرفته و بر او نماز واجب گشته است.»(89) اين بود شمّهاي از روايات وارده از اهلبيت پيامبر به پشتوانه اين روايات كه صريحاً قضيّه رؤيا را نفي نموده و مشروعيت اذان و اقامه و استناد آن بوحي را تأكيد ميكند و نيز ساير براهين و ادلّه و اشكالات واضحي كه بر احاديث رؤيا در گذشته وارد شد جاي كمترين شبهاي در مورد دروغين ساختگي بودن قصّه رؤياي عبداللّه بن زيد باقي نميماند هر چند كه در كتب منابع كثيرهاي درج شده و بر آن ادّعاي تواتر هم بشود.(90)
چكيده گفتار بعقيده ما اذان و اقامه از همان آبشخور فرائض يوميه بوده و اينرا ما بحكم تناسب الفاظ و معاني درمييابيم. بدرستي كه اين دو از برترين شعائر خداوند عزّوجل ميباشند كه امّت اسلام و جامعه اسلامي بتوسّط آن از ديگر ملل و اديان ممتاز ميگردد. علاوه بر آن ما در فصول و بخشهاي آندو بلاغت و فصاحت كلام و معاني بلند و اهداف شريف و اعلان صريح و آشكار دعوت حقّ را مييابيم خلاصه آنكه عقول انسانها هر چند كه گردآيند قادر نخواهند بود كه نظير آنرا بيافرينند و بي انصافي است كه آنرا برگرفته از رؤياي فردي صحابي بپنداريم بلكه تشريع آن از جانب خداوند بوده و بلكه از واضحترين مصاديق وحي ميباشد. حال كه چنين است بايد گفت كه روا نباشد در اين كلام پر رمز و راز الهي بشر غيرمعصوم كوچكترين تصرّفي را بنمايد بدينكه عبارتي را بخاطر مصالح خيالي گذرا بيندازد و يا او را خوشش آيد كه فرازي بدان بيفزايد. زيرا كه اينكار موجب اهانت بتشريع الهي و از مقوله همان دستبردهاي ممنوعي است كه از آن بتعبير ببدعت ميشود. بنابراين بار ديگر تأكيد مينمائيم كه در اين فرع نيز مشي ما در راستاي پيروي از اهلبيت گرامي پيامبر اين وارثان و حارسان كتاب و سنّت جدّ گراميشان ميباشد و همه برادران را بدان ميخوانيم.
خاتمه كوتاه سخني در پيرامون شهادت بر ولايت علي (ع) در اذان شيعه يكي از موضوعاتي كه چندي است از سوي دوائر تفرقهانگيز بعنوان دستاويزي براي تهاجم بر عليه تشيّع بكار گرتفه شده است آنست كه به شيعه نسبت داده ميشود كه در اذان و اقاممه خود پس از شهادت برسالت پيامبر شهادت بولايت علي (ع) را بعنوان جزيي و فصلي از اذان و اقامه افزوده است و بر ما است كه مختصراً در مقام بيان حقيقت امر و برملا نمودن اين نسبت افتراآميز برآئيم و از آنجا كه هويّت يك مذهب بايد از زبان كارشناسان همان مذهب مورد شناسايي واقع شود شايسته ميدانيم در همين خصوص نيز نگاهي گذرا به آراء فقيهان بزرگ شيعه بنمائيم. صراحةً ميگوئيم كه تمامي فقيهان شيعه اجماع نمودهاند براينكه قول «اشهد انّ عليّاً ولّي اللّه» از فصول اذان و اجزاء آن نيست و كسي كه آنرا بدين قصد آورد در دين بدعت نهاده و آنچه را كه جزء دين نيست در آن داخل گردانده است. دراينمورد شيخ الطائفه محمدحسن طوسي دركتاب نهايه گفته است: «آنچه كه از روايات شاذّه در اينكه علي وليّ خدا است و آل محمّد بهترين انسانهايند رسيده در اذان و اقامه بدان عمل نميشود و كسي كه چنين كند خطا نموده است.»(91) و نيز شهيد در شرح لمعه و مشقيه گفته است: «جايز نيست شرعاً بچيزي بيش از اين فصول در اذان و اقامه معتقد شويم همچون شهادت بولايت علي (ع) و اينكه محمّد و آلش برترين انسانهايند هرچند كه واقعاً چنين است. امّا برآنچه كه حق است روا نيست كه آنرا در عباداتي كه چارچوبه آن از سوي خداوند معيّن ميشود داخل كنيم بلكه چنين اقدامي بدعت و تشريع شمرده ميشود و مثل اينست كه بنماز ركعتي افزوده شده و يا تشهّدي و خلاصه آنكه اعتقاد بولايت علي (ع) از احكام مربوط به ايمان است و نه از فصول اذان و صدوق گفته است كه اين از جعليّات مفوّضه است كه طائفهاي از غلات ميباشند.»(92) در اين حال ذكر اين عبارت بدون قصد تشريع و جزئيّت و صرفاً از جهت اكمال شهادتين با شهادت بر ولايت علي (ع) و پيشوايي ايشان بر مسلمين كه بدهها دليل صريح نقلي ثابت شده است داراي اشكالي نيست چنانچه همراه ساختن بعضي فقرات اذان با برخي اذكار مستحبّي كه جزء اذان نيست مثل درود بر محمّد و آلش و يا ذكر الحمدللّه الّذي لم يتّخذ ولداً... و امثال اينموارد از ساير كلاسهاي اندكي كه مخلّ بترتيب و موالات اذان و اقامه نباشد بدون اشكال است. پس كجا است بدعتي را كه بشيعه نسبت ميدهند؟ و آيا چه هدفي از وراء اين تفرقهانگيزيها تعقيب ميشود؟(93) باري، شيعه از آنجا كه الفاظ و هيئت اذان و اقامه را توفيقي ميداند حاضر نيست در آن كمترين تغييري را بوجود آورد ولي مشكل در آنجا پديد ميآيد كه مستند آنرا قصّه رؤيايي دانسته و آنرا از قبيل مسائل اجتهادي بدانيم كه رأي و صلاحديد مجتهدين بتواند د رآن تصرّف نموده بر آن بيفزايد و يا از آن چيزي را بكاهد. مَنابع 1) الاستيعاب در هامش اصابه ابن عبدالبّر ج/2 2) الاصابه في تمييز الصّحابه ابن حجر عسقلاني ج /2 3) الامّ محمّد بن ادريس شافعي 4) الامام الصّادق و المذاهب الاربعة اسد حيدر ج /5 5) بداية المجتهد و نهاية المقتصد ابن رشد قرطبي ج /1 6) جواهر الكلام محمّدحسن نجفي ج /9 7) دلائل الصّدق محمّدحسين مظفّر ج /3 8) سنن بيهقي ج /1 9) سيره حلبيّه علّامه حلبي ج /2 10) سيره المصطفي سيّد هاشم معروف 11) صحح مسلم ج/ ك الصّلاة 12) الصّحيح من سيرة النّبي الاعظم جعفر مرتضي عاملي ج /3 13) علم الحديث كاظم مديرشانهچي 14) فتح الباري في شرح صحيح النجاري ابن حجر عسقلاني ج /2 15) فقه الامام جعفر الصّادق محمّدجواد مغنيه ج /1 16) الفقه علي المذاهب الاربعه عبدالرّحمن الجزيري ج /1 17)الفقه علي المذاهب الخمسه محمّدجواد مغنيه 18) كنزالعمّال متّقي هندي 19) لسان الميزان ابن حجر عسقلاني ج /1 20) المحلّي ابن حزم ج /3 21) مستمسك العروة الوثقي سيدمحسن طباطبايي حكيم ج /5 22) معالم المدرستين سيّدمرتضي عسكري ج /2 23) المغني في فقه الامام احمد بن حنبل ابن قدامه ج /1 24) الموطّأ مالك بن انس 25) ميزان الاعتدال ذهبي ج /1 و 3 26) النصّ و الاجتهاد سيّدشرفالدّين عاملي 27) وسائل الشّيعه شيخ حرّ عاملي ك الصّلاة ...................) Anotates (................. 1) بصائرالدّرجات ص/ 290، خداوند علم بحلال و حرام و تأويل را برسول تعليم داد و او تمام آن علم را بعلي (ع) آموخت. 2) بصائرالدّرجات، ص 301: آنچه را كه به تو جواب گويم از رسولخدا است و ما از پيش خود هيچ نگوئيم. 3) اقتباس از مقدّمه النّص و الاجتهاد و صفحات 2 و 3 و 4 از همان منبع. 4) معالم المدرستين- علامه عسكري، ج16/2/ بنقل از مادّه سنن و بدع از المعجم الوسيط- ماده سنن از نهايه ابناثير و مفردات راغب. 5) حشر/ 7: آنچه را كه رسول برايتان آورده برگيريد و آنچه را كه از آن نهي كرده ترك كنيد. 6) نجم/ 3: از روي ميل و خواهش سخن نگويد. بلكه نيست سخن او مگر وحيي كه بر او فرود آمده. 7) احزاب/ 21: براي شما مؤمنان پيامبر خدا الگوي نيكويي است. 8) العمران/ 31: بگو اي پيامبر اگر شما خدا را دوست داريد مرا پيروي كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را درگذرد. 9) اعراف/ 158: ايمان آوريد بخدا و رسولش آن پيامبر درس نخواندهاي كه بخدا و كلمات او ايمان آورده و او را پيروي كنيد. 10) احزاب/ 36: هيچ مرد و زن مؤمني حق ندارد در آنجا كه خدا و رسولش امري نمايند اختياري از خود داشته باشد و هر كه خدا و رسولش را عصيان كند در ضلالت آشكاري افتد. 11) معالم المدرستين، ج 2/17. 12) سنن ابوماجد/ 76 و صحيح ترمذي، ج 1/147 بنقل از معالم المدرستين، ج /2 13) مسنن ابنماجد /17 المقدّمه باب اجتناب البدع، ح 45: هر آينه بهترين امور كتاب خدا و بهترين هدايت از آن محمّد بوده و بدترين امور نوآوريها است. 14) ابنماجد، ص/19 المقدّمه باب 17 ح 50: خداوند ابا نموده كه عمل بدعتگزار را قبول نمايد تا اينكه دست از بدعت خود بكشد. 15) الصّحاح و لسان العرب بنقل از مقدّمه النّص و الاجتهاد. 16) مجمع البحرين، ج 4/186. 17) معارج الاصول، /105 18) مقدّمه النّص و الاجتهاد، ص 10 و 11. 19) مادّه جهد نهايد اللّغة ابناثير. 20) المستصفي في اصول الفقه- امام محمّد غزالي، ج 2/101 بنقل از معالم المدرستين، ج 2/25. 21) أالمعالم المدرستين، ج 2/26. 22) جامع احاديث الشّيعه، ج 4/622، 672-687، وسائل الشّيعه- الصّلاة، ب 19 من ابواب الاذان و الاقامه، ج 4/642، الجواهر، ج 9/81، الحدائق النّاضرة، ج 9/398. 23) موطّأ امام مالك بن انس (متوفّي 179 هجري) نخستين جامع حديثي اهل سنّت است كه بگفته سيوطي در تنوير الموالك مشتمل بر 1720 حديث ميباشد و بقول مالك احاديث آن كه برگزيدهاي از چهل هزار حديث ميباشد همگي صحاح ميباشد. «علم الحديث- كاظم مديرشانهچي /36» 24) موطّأ ط بيروت، ص 7/58 ح /151. 25) شرح موطّأ- زرقاني، ج 1 ما جاء في النّداء للصّلاة، ص /25- زرقاني مصري متوفّي-1122 هجري داراي مشهورترين و كاملترين شروح بر موطّأ ميباشد. (علم الحديث- كاظم مديرشانهچي، ص 46) 26) مسنن ابنماجد، ج 1/233، ح 707 و طبقات ابنسعد، ج 1/147 بنقل از النصّ و الاجتهاد- سيدشرفالدّين عاملي. 27) ميزان الاعتدال- ذهبي، ج3/533، نشر دار الفكر بيروت، الغدير، ج 5/257. 28) درمورد شخصيت ابومحدوره بايد گفت كه او از آزادشدگان در اسلام پس از فتح مكه و پيروزي بر هوازن در حنين بود كه مشمول لطف و انعام و اكرام پيامبر شده و درنتيجه اخلاق كريمه حضرتش وي در اسلام داخل شده و از مكه مهاجرت نكرد تا بمرد. در روز فتح هيچ چيز نزد او ناپسندتر از رسولخدا و اوامر او نبود وي مؤذّن پيامبر را استهزاء مينمود و از سر تمسخر اذان را بصداي بلند تكرار مينمود تا اينكه پيامبر صدايش را بشنيد....(استيعاب- هامش الاصابة، ج 4/179 ط 10) پيامبر سه تن را (يعني ابومحذوره و ابوهريره و سمرة بن جندب) بدينگونه انذار نمود كه آخرين شما كه بميرد در آتش خواد بود (الاصابه، ج 2/79، الاستيعاب، ج 2/78) و اين اسلوب حكيمانهاي است از حضرتش در دور كردن منافقين از دست درازي در شئون اسلام و مسلمين. از آنجا كه حضرتش از بدنهادي اين سه تن آگاه بود خواست كه دلهاي امّت خود درمورد ايشان ترديد افكند تا اينكه مبادا در شئن عامّه بدانان همچون امينان و مؤمنان درستكار اعتماد ورزند و انيكه اين افراد هر سه بطور برابر از هشدار پيامبر بهراس افتادند دليل بر اينست كه حضرت قرينهاي براي رفع اجمال بكار نبرده و بنابراين بر مسلمانان لازم گردانده كه درباره هر سه احتياط پيشه نموده و در حقوق و احكام شرعي و اجتماعي همچون امامت جماعت و قبول شهادات و مرافعات شرعي و نيز مناصب فتوي و قضاوت و روايت و امثال آن كه عدالت و ورع شرط ميباشد بدان سه وقعي ننهند و كوتاه سخن آنكه اگر اين سه را قدر و منزلت و حرمتي بود از پيامبر داراي اخلاق كريمه بعيد بود كه با اين نحوه انذار براي تمام عمر شخصيت و آبروي اين سه را متزلزل سازد. تلخيص از النّص و الاجتهاد، ص /222 تا 224. 29) مسنن ابوداود، ج 1/196، ح 500 و 501، ط السّعاده. 30) ميزان الاعتدال ذهبي، بنقل از النّص و الاجتهاد سيدشرفالدين عاملي، ص /220. 31) صيحح مسلم، باب صفه الاذان، ج 2/3، ط العامرة. 32) التمّ- امام شافعي بنقل از دلائل الصّدق- مظفّر، ج 3/554. 33) تذكرة الحفّاظ ذهبي، ج 1/124 بنقل از الامام الصادق و المذاهب الاربعه- اسدحيدر، ج 5/283 و 284. 34) دلائل الصّدق- مظفّر، ج 3/556. 35) كنزالعمّال، ج 4/270، متّقي هندي. 36) كنزالعمّال بنقل از دلائل الصّدق- مظفّر، ج 3/557. 37) الامام الصّادق و المذاهب الاربعه- اسدحيدر، ج 5/284. 38) الفقه علي المذاهب الاربعه- عبدالرحمن الجزيري، ج 1/311. 39) المغني في فقه الامام احمدبنحنبل- ابن قدامه، ج 1/245. 40) - 41) - 42) انتصار- سيدمرتضي علم الهدي، ص /39، جواهر الكلام، ج 9/81، جامع احاديث الشّيعه، ج 4/685، بحارالانوار، ج 84/107، مسنن بيهقي، ج 1/524 و 5، سعدالسعود، ص /100، الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 5/283، سيرد المصطفي- سيدهاشم معروف /274. 43) شرح تجريد الاعتقاد قوشچي- ط ايران، ص /484، كنزالعرفان سيوري، 2/158، الغدير- اميني7 ج 6/213و الامام الصّادق و المذاهب، ص /283. 44) شرح تجريدالاعتقاد قوشچي- ط ايران، ص /484. 45) اقداماتي از قبيل قتل مالك بن نويره و سپس همسر او را شبانه تصرّف كردن، گشودن درب خانه فاطمه دختر پيامبر توسط خليفه اوّل و دوّم تفاوت گذاشتنها در توزيع بيتالمال در زمان خلفاء دوّم و سوّم، هتك حرمت و آزار رساندن به صحابه بزرگ پيامبر نظير ابوذر و ابن مسعود در زمان خليفه سوم، درگير شدن عايشه و طلحه و زبير و سپس معويه با علي (ع)، كشته شدن عمّار ياسر توسّط ابوالعاديه و حتي با نهايت بي شرمي شكافته شدن فرق علي (ع) در محراب توسّط ابن ملجم و دهها مورد ديگر از اين قبيل تبهكاريها همگي با استناد به اجتهاد توجيه شده و تبهكاران، مجتهدين معرفي شده و مأمور و معذور- تفصيل اين مباحث را در جلد دوّم معالم المدرستين علامه عسكري بيابيد. 46) دراسات و بحوث في التاريخ و الاسلام7 ج 1/231، دعائم الاسلام، ج 1/144 و بحارالانوار7 ج 84/140 و 156 بنقل از النّص و الاجتهاد. 47) الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 5/283. 48) نيل الاوطار، ج 2/32 بنقل از الامام الصادق و المذاهب الاربعه. 49) ساير منابعي كه سبب حذف اينجمله را اقدام عمر ذكر كردهاند عبارتست از: دعائم الاسلام7 ج 1/142، البحار، ج 84/156 و 140، علل الشّرايع، ج 2/56، البحر الزّخار، ج 2/192، الرّوض النّضير، ج 2/42، دلائل الصّدق، ج 3/100، سيرة المصطفي /274. 50) سنن بيهقي، ج 1/424. 51) همان مصدر. 52) مصنّف عبدالرّزاق1/64، جامع ابن ابي شيبه، ج 1/145. 53) سيره حلبيه7 ج 2/305، ط مصطفي الحلبي. 54) سنن بيهقي، ج 1/425، دلائل الصّدق، ج 3/100، دعائم الاسلام، ج 1/145. 55) المحلّي، ج 3/160. 56) سنن بيهقي، ج 1/425. 57) كنزالعمّال- كتاب الصّلاة، ج 4/266، و منتخب كنزالعمال بهامش مسند احمد7 ج 3/276. 58) الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 5/283. 59) جواهر الاخبار و الاثار، ج 2/191 و الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 5/284. 60) ميزان الاعتدال ذهبي، ج 1/139 و لسان الميزان- عسقلاني، ج 1/268. 61) الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج 5/283. 62) مقاتل الطالبين- ابوالفرج اصبهاني /446. 63) سيره حلبي، ط 1382، ج 2-105. 64) اقتباس از الصّحيح من سية النّبي الاعظم، ج 3/97 و 98. 65) الفقه علي المذاهب الاربعه- عبدالرّحمن الجزيري، ج 1/311 و الفقه علي المذاهب الخمسه- مغنيه، ص 101. 66) اين نظر را سيدشرفالدين عاملي در النّص و الاجتهاد بجمهور اهل سنّت نسبت داده است. 67) الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 1/311. 68) الفقه علي المذاهب الخمسه- محمّدجواد مغنيه، ص /101. 69) سنن ابوداود، ج 1/194، ط السّعاده. 70) سنن ابوداود، 1/195، ط السّعاده، صحيح ترمذي- سنن ابن ماجه7 ج 1/232، ح 706، طبقات ابن سعد، ج 1/246. 71) طبقات ابن سعد، ج 1/120. 72) طبقات ابن سعد، ج 1/246. 73) ساير منابع درمورد تشريع اذان از طريق رؤياي ابن زيد عبارتست از مصنّف عبدالرّزاق، ج 1/455-465، سيره حلبيه، ج2/93-97، مسند احمد بن حنبل، ج 4/42، سنن بيهقي، ج 1/390-391، سيره ابن هشام، ج 2/154 و 155 و 125، فتح الباري، ج 2/63-66، البداية و النّهايه، ج 3/232 و 233 و سنن دارقطي، ج 1/241 و 242 و 245 بنقل از الصّحيح من سيرة النّبي الاعظم، ج 3/80. 74) النّجم 3 و 4 و 5: سخن از روي خواهش نگويد بلكه وحيي است كه بر ا فرود آمده و آن صاحب قدرت عظيم بدو تعليم داده است. 75) الأنبياء 26 و 27: بندگان گراميي هستند كه در گفتار بر او پيشي نگرفته و به امر او عمل ميكنند. 76) الاعراف 204: بگو كه من آنچه را كه پروردگارم وحي شود پيروي كرده و اين مايه بينايي است و هدايت و رحمتي است از پروردگارتان براي مؤمنان. 77) يونس 15: بگو بر من نيست كه از جانب خود تبديلي در آن ايجاد كنم بلكه صرفاً از آنچه وحي شده پيروي نموده و اگر معصيت خدا را بنمايم از شكنجه او پروا دارم. 78) قيامت 19-16: زبانت را بحركت درنياور كه در وحي شتاب كني چراكه بر عهده ما است جمعآوري و قرائت آن. 79) حاقّه 47-44: هرگاه سخن دروغي را بر ما ببندد ما او را با قدرت گرفته سپس رگ قلبش را قطع ميكرديم و احدي ننمي توانست از او دفاع كند. 80) آلعمران 159: با ايشان در امور مشورت و رايزني نما. 81) فتح الباري في شرح صحيح النجاري- ابن حجر عسقلاني، ج 2/62. 82) صحيح مسلم- ك الصّلاة- باب بدء الاذان، ج 2، ط العامره. 83) البتّه چنانچه قبلاً گذشت يك نظريه ديگر گويد كه شروع اذان در سال اول هجرت بوده است. 84) الاصابه في تمييز الصّحابه- ابن حجر، ج 2/312، بنابر يك نظريه ديگر مرگ عبداللّه زيد در سال 32 هجري و در زمان عثمان گزارش شده است. در اين باره رجوع شود به اصابه ابن حجر، ج 2/312 و استيعاب در هامش اصابه، ج 2/312. 85) بحارالانوار، ج 18/354، علل الشّرايع، ص /112. 86) ذكري ص / 16 جامع احاديث الشيعه ج 4/623 بحار الانوار ج 354/18 87) سيره حلبيه، ج 2/ 300، ط مصطفي حلبي. 88) مستدرك الصحيحين حاكم نيشابوري - ك معرفة الصّحابه، ج 3/171. 89) صحاروي در شكل الاثار وابن مردويه بنا بنقل متّقي هندي در ج /6/277، كنز العمّال، ح 397. 90) مجموعه اشكالات وارده بر احاديث رؤيا از منابعي همچون النّص و الاجتهاد - سيدشرفالدّين و الصّحيح من سيرة النّبي الاعظم جعفر مرتضي عاملي اقتباس شده است. 91) رجوع شود به مستمسك العروةالوثقي- سيّدمحسن طباطبايي حكيم، ج 5/544 92) رجوع شود به فقه الامام جعفر الصّادق- محمّدجواد مغنيه، ج 1/167 93) تفصيل بيشتر مباحث فقهي در اين زمينه را در كتبي نظير جواهر الكلام، ج 9/86 و 87 و مستمسك العروة الوثقي بيابي،د ج 5/544 |