متن کامل
باسمه تعالی موارد اختلافی شیعه و اهل سنت در تفسیر قرآن کریم و تبیین آن درآمد مبحث: از دیرباز قرآن کریم مورد توجه مسلمین و غیرمسلمین بوده و هست، لذا جهت فهم آن؟ گرده دست به تفسیر قرآن زدهاند، بدیهی است که در این م
باسمه تعالي
موارد اختلافي شيعه و اهل سنت در تفسير قرآن كريم و تبيين آن درآمد مبحث: از ديرباز قرآن كريم مورد توجه مسلمين و غيرمسلمين بوده و هست، لذا جهت فهم آن؟ گرده دست به تفسير قرآن زدهاند، بديهي است كه در اين ميان اهداء و آراء شخص و خرقهاي و سياسي نقش فراوان خواهد داشت زيرا همگان به عظمت و حجيت قرآن اعتراف دارند پس بنحوي ميتوان براي اثبات مطلبي به قرآن تمسّك كرد. شيعه با توجه به ارتباط عميق و بلافصل خود با پيامبر اكرم، اول مفسر قرآن هرگز دچار انحراف نگرديده به جز اندكي كه آنهم قابل توجه نيست. اما متأسفانه اهل سنّت به علت سهل انگاري فراوان كه حديث و كيفيت و تحمل آن و عدم وجود ائمه راستين همچون پيشوايان شيعه دچار انحرافات عميقي گرديده كه در اين ميان خواستههاي حكّام جور نيز مدخليت داشته است. از سير تاريخي تفسير در اهل سنّت و شيعه كه بگذريم، در زمان حاضر حركت استعماري وهابيّت و سهل انگاري اهل سنّت و عدم تحقيق كافي آنان باعث گرديده است كه در بسياري از مواراساسي (البته نه در شريعت) اختلافاتي بين اين دو گروه ه وجوآيد. ما در جهت مواراختلافاتي بين اين دو گروه به كتاب نالتفسير و المفسرانم ذهبي تمسّك جستهايم كه در كنار مستند بودن بحث به چهارچوب آن نيز مشخص باشد. مقدّمه: از جمله مباحثي كه لازم است پژوهشگران علوم قراني با تأمل بيشتري در آن وارشوند، تحقيقاتي است كه صاحب كتاب «التفسير المفسران» در آن وارد شده است. از دير باز علماي اسلام به نگارش تفسير در جهت مهم مسايل قرآن اقدام نمودهاند اما كمتر كسي در موربررسي روشهاي مختلف تفسير و نقد و تحليل هر يك از تفاسير موجوبه تحقيق پرداخته است، و متأسفانه كتابهايي كه در اين زمينه به رشته تحرير در آمده است اغلب يا كم محتوي و يا مغرضانه و به دور از تحقيق علمي صورت گرفته است. كتاب موربحث ما داراي اسلوب و تقسيم بندي و نظم جالبي است كه كمتر در كتابهاي مشابه ديده ميشو ذهبي با بررسي تقريبا جامع و محققّانه انواع تفاسير مهم ر مورتحقيق قرار ميدهد و از هر تفسير نمونه هايي نقل ميكند كه حاكي از تتبّع و احاطه علمي ردار امّا متأسفانه نكات ذيل به عنوان ايراكلي ايشان واراست. 1- تعصّب شديد ايشان به اهل تسنّن و جبههگيري در مقابل شيعه سبب اين است كه هر جا مطلبي به خلاف عقيده او مطرح شوآنرعامل ضعف و جرح آن تفسير بشمارو از بي غرضي كه شايسته يك محقّق است دور بماند. در بسياري از موارحتّي يك آيه و حديث نيز ميتواند اثبات ادعاي خويش نميآورلذكتاب حالت خطابه دارتا نوشتار مستدّل منطقي. 2- در زمينه بررسي تفاسير شيعي قدح آن به چند عامل اختلاف كه بين شيعه و سني موجواست متمسّك ميشودو تنها همان مسائل ردر همه مطرح ميكند، اين مسائل عبارتند از: ولايت علي (ع) نظر شيعه در موردصحابه، شفاعت، خمس، مسائل كلامي مانند افعال بندگان، رؤيت خد تقيه مسائل فقهي مثل حواز متعه، نكاح با اهل كتاب و... كه منصّف ميتوانست با يك بحث جامع و مستدّل تمامي مواردفوق رموردانتقادرار دهد و ردّ كند امّا متأسفانه نه دليل كافي داردو نه توانايي آن. از اين دو نكته اساسي كه بگذريم به خصوص تفسير صافي و نظريه ذهبي درباره آن ميپردازيم.
«تفسير صافي و مؤلّف آن» قبل از شناسايي اين تفسير زبان «التفسير و المفسرّان» لازم است شناختي اجمالي از اين تفسير و مؤلّف آن داشته باشيم. مولي محمد حسين ابن شاه مرتضي محمودمعروف به فيض كاشاني در سال 1007 هجري در قم متولد شد و سپس براي كسب علم نزدسيد ماجد بحراني در شيراز رفت و دامادملا صدراي شيرازي گشت و در فلسفه نيز از او استفاده نمود از كتابهاي فراواني در علوم اخلاق و معارف و فقه كه بالغ بر دويست كتاب است نگاشت. شيخ حرّ عاملي در «أمل الامل» ميگويد: فيض كاشاني فاضل و عالم و ماهي و حكيم و متكلّم و محدّث و فقيه و محقّق و شاعر و مصنّف برجستهاي بودكه كتب فراواني برجاي گذاشته است. اردبيلي در جامع الرواة ميگويد(1): محسن ابن مرتضي علّامه محقّق مدقّق جليل القدر عظيمالشأن بودكه داراي فضل فراوان بودو اديب و متحبّر در جميع علوم بود صاحب روضات الجنّان ميگويد: مسئله فضل و فهم و نبوغ ملا حسين در فروع و اصول دين و تأليف فراوان از بحدّي است كه بر هيچكس پوشيده نيست، فيض احاطه كامل به علوم معقول و منقول داشت و تأليفات فراوان همراه با سبكي رسا از مشخصات بارز اين عالم جليل القدر است، او ظاهر رهمراه باطن ساخت و با كمك اشراق ادراك ميكردو روش او همچون ابو حامد غزالي بود، البته عقايدي چون عدم تحريم غنا و وحدت وجودو عدم نجات اهل اجتهادو بعضي صوفيه و ابن عري در او ديده ميشود كتابهاي فراواني از ايشان باقي مانده است كه مهمترين آنها «الرافي» است كه مجموعه كتب اربعه شيعه همراه اضافات است. از جمله كتابهاي او ميتوان به نامهاي زير اشاره كرد: تفسير صافي، اصفي، مصفّي، الشافي، النودار، المححّة ابيضاء، مفاتيح الشرايع في فقه الاميه، ديوان شعر، علم اليقين في اصول الدين. با شرح مختصري كه گذشتت در مييابيم كه شخصيت علمي و اخلاقي و ديني فيض در حدّ بسيار عالي بوده است و با احاء فراوان او به روايات و مسلك اخباريگري از نظر فلسفي در اوج بوده است و در علم كلام تبّحر فراوان داشته است كه همه اين عوامل باعث ايجاديك شخصيت چند بعدي در ملاحسين شده است. اشكالات ذهني به تفسير في و نقد آن: 1- البيت ترجمان قرآن مستند (ص 149) ذهبي ميگويد ملا محسن معتقد است كه اهلبيت ترجمان قرآن و تنها مستند كه قدرت درك معاني حقيقي قرآن ردارند و قرآن در بيت آنها نازل شده است و آنان آگاهترين افرادبه شأن نزول آيات ميباشند. فيض براي اثبات اين مطلب حديثي ميآوردكه: قال اميرالمؤمنين (ع): ما نزلت آية علي رسول الله (ص) انّ أقرأنيها أملاها عليّ فاكتبها بخطّي و علّني تأديلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها.... «هيچ آيهاي بر رسول اللّه (ص) نازل نميشد مگر اينكه ايشان بر من ميخواند و املا ميكردو من مينوشتم و ايشان تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ آنربه من ميآموخت». مصنّف در مقابل اين احاديث آنر موضوعه و ساخته شده شيعه ميداند و همچنين احاديثي كه در فضيلت بيت و علّو رتبه آنان است. در پاسخ به اين اشكال بايد توجه داشت كه يك محقق اگرچه سنّي باشد براي اثبات صحّت يك روايت بايد به كتب رو خودشان مراجعه نمايد و اگر موجود نبود ميتواند ادّعاي ساختگي بودن كند. امّا با زحماتي كه علماي شيعه كشيده اند سند اين گونه احاديث و مدرك آن را در خودكتب اهلسنّت نشان دادهاند كه هر آينه يك فردمنصف ميتواند به واقعيت مطلب دست يابد. براي اشاره به گوشهاي از اين احاديث ميتوان به روايات ذيل اشاره نمود: عن اميرالمؤمنين (ع): و اللّه نزلت آية الا و قد علمت فيم نزلت و علي من نزلت و علي من نزلت انّ ربّي وهب لي قلبا عقولا و لسانا ناطقا. علي (ع) فرمود: به خدا سوگند آيه اي نازل نشد مگر اينكه مي دانم در چه موضوعي نازل شده است و بر چه كسي نازل شده، همانا پروردگار من مرا قلبي عاقل و زباني گويا عطا فرموده است(2). و عن النبي (ص): قسمت الحكّه عشرة اجزاء ف أعطي علّي تسعة اجزاء و النّاس جزءا واحدا(3). پيامبر (ص) فرمود: حكمت به ده قسمت شده است و علي سه قسمت بهره داشته و بقيه مردم يك جزء ديگر را. احمد زيني دحلان مي گويد: علي رضي اللّه را خداي متعال علم گسترده همراه كشف فراوان از حقايق عنايت نمود: ابو طفيل مي گويد: علي رديدم خطابه ميخواند و ميگفت: «از من كتاب خدبپرسيد بخدسوگند هيچ آيهاي نيست مگر من آگاه هستم كه شب نازل شده يا روز، در دشت بوده يا كوه، و اگر بخواهي به اندازه بار هفتاشتر در تفسير فاتحه الكتاب سخن بگويم. ابن عباس ميگويد: علم رسولاللّه (ص) از علم خداست و علم علي از علم پيامبر و علم من از علم علي و علم من و اصحاب محمّد (ص) در مقابل علم علي (ع) مانند قطرهاي از درياست. همچنين ابن عبّاس ميگويد: علي نه دهم از كل علم رداراست و به خدسوگند در يك دهم علم مردم نيز شريك است. معاويه از او استفاده ميكرد. و وقتي علي از دنيا رفت معاويه گفت: لقد ذهب الفقه و العلم بموت علي بن ابي طالب رضي اللّه عند(4). همانا فقه و علم با مرگ علي رفت. و عمر بن خطّاب دائما گفت: أتعوّذ من مشكلة ليس فيها ابوالحسن(5). پناه ميبرم از مشكل كه علي (ع) حلّال آن نباشد. ابن مسعودمي گويد: قرآن بر هفت حرف نازل شده است و هيچ فرقي نيست مگر ظاهر و باطن دارد در نزد علي علم ظاهر و باطن هست(6). نظير اين احاديث در مدح علم و منزلت اميرالمؤمنين (ع) آنقدر زياداست كه اگر قصد جمع آوري آنرداشته باشد خودچندين مجلّه خواهد شد كه البته همه آنها از طريق اهل سنّت و كتابهاي آنان نقل شده است به نمونههاي زير توجه نماييد: قال النبي (ص): انّه لاّول اصحابي اسلاما او أقدم امتّي سلما و اكثرهم علما و أعظمهم حلما(7) پيامبر اكرم (ص) فرمود هر آينه علي اولين اصحاب من است كه ايمان آورده است يا (بهتر است بگويم) اولين از امّت من است كه ايمان آورده است و از همه عالمتر و حليمتر است. همچنين فرمود: علّي باب و مبّين لامّتي ما أرسلت به من بعدي: علي دروازه علم من و مبّين رسالت من بعد از من است(8). و همچنين فرمود عليّ خازن علمي(9). علي مخزن علم و دانش من است. و فرمود: أقصي امتّي علّي(10): علي بهترين است من در قضا و داوري است. و همچنين علي (ع) ميفرمايد: الحمد لله الذّي جعل الحكمة فينا اهلالبيت(11). خداي رسپاس كه حكمت ردر ميان ما اهلبيت قرار داد عايشه ميگويد: علّي اعلم النّاس بالسنّه(12). علي آگاهترين مردم به سنّت نبوي است. و عمر عبارات فراواني در مدح اميرالمؤمنين (ع) دارداز قبيل: اقضانا علّي، علي از همه آگاتر به قضا است. لولا علي لهلك عمر(13). اگر علي نبودعمر هلاك ميشد. اللّهم لاتبقني لمعضلة ليس لها ابن ابي طالب(14). «خدايا مربا شكلي كه علي با آن نباشد باقي نگذار». حشام بن عتيبه در موردعلي (ع) ميگويد: از اولين كسي است كه با پيامبر (ص) نماز گذاردو فقيهترين مردم در دين و؟ترين فردنسبت به رسولاللّه (ص) است(15). عدي بن حاتم در خطبهاي ميگويد: به خدسوگند اگر از جنبه علم به كتاب و سنّت باشد علي عالمترين مردم به آن است و اگر از لحاظ اسلام باشد او برادر پيامبر خدا؟ عالم اسلام است و هرگز از لحاظ بعد و عبادت باشد او از همه مردم زاهدتر است و اگر از لحاظ عقل و طبيعت بشري سخن باشد او قويترين مردم در عقل و خلقت است(16). ابوسعيد خدري ميگويد: اقضاهم علّي. و عبدالرزّاق همين حديث رااز قتاده نقل ميكند(17). حاكم در مستدرك در ذيل وراثت علي از پيامبر و عدم آن در عمويش عباس ميگويد: بين اهل علم اختلافي نيست كه اگر عمو باشد پسر عمو ارث نميبرامّا با اين اجماع ظاهر است كه علي وارث علم پيامبر است و ديگران نيستند(18) و اميرالمؤمنين نيز اين وراثت بحقّ راتأييد ميكند: واللّه انّي لاخوه و وليّه و ابن عمّه و وارث علمه فمن احقّ به منّي(19). به خداسوگند من برادر پيامبر و ولّي و پسر عمّ و وارث علم او هستم پس چه كسي شايستهتر از من نسبت به پيامبر (ص) است». عمر بن ابي بكر در نامه خوبه معاويه ميگويد: واي بر تو، تو خورابا علي برابر ميداني در حالي كه او وارث و وصّي پيامبر (ص) است(20). با توجه به روايات و گفتههاي بزرگان اهل سنّت در موراميرالمؤمنين (ع) و علم و منزلت او كه البته گوشه بسيار كمي از آن در اين مختصر بيان شده به خوبي استفاده ميشوكه جايي براي تعصّب مصنّف در ردّ نوشتار فيض كاشاني كه از عظمت خاندان اهلبيت يامي كند، باقي نميماند. چراكه بنا به نصّ اين احاديث علم پيامبر و علم تفسير و تأويل قرآن نزاميرالمؤمنين است و هر كس قصد فهم حقيقي قرآن راداشته باشد ناگزير از رجوع به اهلبيت است. اشكال ديگر به تفسير صافي و نقد آن: «صحابه پيامبر و فهم قرآن» ذهبي در ادامه اشكالات خويش به تفسير صافي مسئله صحابه و عقيده مصنّف رامطرح ميكند كه معتقد است فهم قرآن منحصر در اهلبيت است و باقي صحابه نه تنها قابليت فهم قرآن رانداربلكه گاهي نيز مورد؟ و لعن فيض قرار گيرند. در پاسخ توجه به اين نكته لازم است كه در اعتقادشيعه اهلبيت صاحبخانه قرآن اند و چون قرآن داراي محكم و متشابه، ناسخ و منسوج و تأويل و بطون است كسي كه خارج از دايره آن باشد فهم دقيق و مرادحقيقي آيات برايش ميسور نيست چركه تنها با دانستن زبان عربي و قواعد آن نميتوان به مرادتعابير قرآني كه در وراي لفظ است پي برد بنابراين صحابه پيامبر (ص) هرگاه بدون استنادبه گفتار پيامبر (ص) سخن گويند گفتارشان نميتوان حجيّت براي ديگران محسوب گردد از اين مسئله كه بگذريم عملكردبرخي از ياران پيامبر مانع از قبول گفتار جميع آنان بدون تحقيق ميشود.
تاريخ و اصحاب پيامبر (ص): با مراجعه به تاريخ صحيح صدر اسلام و احوال پيامبر كه با دقت فراوان توسط موّرخان به رشته تحرير در آمده است به نحوي درمي يابيم كه در ميان اصحاب پيامبر (ص) افرادزيادي از راه حقّ منحرف شدند و عدهاي اساسا ايمان ظاهري داشتند كه براي نمونه به چند مورداز آن استنادمي كنيم: عمربن عاص: او پدرش همانند «اتر» ي است كه در قرآن آمده «انّ شانئك هو الابتر (21)» و اكثر اقوال مفسرّين است(22). مادرش ليلي مشهورترين زناكار مكه بوده به گونهاي كه بر عمر و چهار نفر مدّعي بودكه از ماست، ابولهب، اميّه بن خلف، هشام بن المغيره، ابوسفيان بن حرب(23). گذشته از خانواده اين صحابي رسول خدخودايشان نيز داراي سوابق روشني نيست و چندين موردنيرنگ و حيله داردكه انسان از بازگو كردن آن شرم دارد خالدبن وليد: او از اصحاب پيامبر اكرم (ص) بودكه مأمور دعوت از بني خديجه شد و به او دستور داده بودكه كسي ربه قتل نرساند، امّا او علاوه بر آنكه افرادزيادي از قبيله ربه قتل رسانيد با همسر رئيس قبيله هم بستر شد كه در تواريخ معتبر آمده است(24). از افرادخاص كه گذريم به نصوص صريح پيامبر (ص) رسيم كه در مورداصحاب خودمي فرمايد: «بينا أنا قائم اذزمرة حتّي اذعرفّهم خرج رجل من بيني و بينهم فقال هلّم فقلت أينء قال الي النّار و اللّه، قلت و ماشأنهم، قال انّهم ارتدّو اعلي أدبارهم القهقري، ثم اذزمرة حتّي اذعرفتهم خرج رجل من بيني و بينهم فقال هلّم قلت أين؟ قال الي النّار واللّه، قلت ماشأنهم قال انّهم ارتدّوبعدك علي أدبارهم القهقري ملا أراه يخلص منهم الاّ مثل همل النعم(25). «هنگامي كه من ايستاده بودم عدهاي خارج شدند كه ميشناختم و مردي از بين ما و آنان خارج شد و گفت بشتابيد، گفتم كجا؟ گفت به سوي آتش به خدقسم گفتم علت چيست؟ گفت آنان بعد از تو به گذشته خودرجوع كردند. تا اينكه گروه ديگري همين حادثه تكرار شد و بالاخره از ياران بجز عده اندكي خلاص نشدند. و امثال اين احاديث فراوان يافت ميشودكه در كتابهاي اهل سنّت مسطور است و حاكي از فسادگروهي از اصحاب داردكه غير قابل توجيه است، و از روايات كه بگذريم نص صريح قرآن نيز دلالت داردبراينكه عدهاي از ياران پيامبر اساسا ايمان نياوردند و اسلام ظاهري داشتند و عدهاي نيز مرّيد شدند و منافقين اكثراز ميان اصحاب پيامبر (ص) بودند كه آيات سوره منافقون در وصف آنان نازل شده است: اذجاءك المنافقون قالونشهد انك لرسولاللّه و اللّه يعلم انّك لرسوله و اللّه يشهد انّ المنافقين لكاذبون (26). شيعه و صحابه: با توجه به آيات صريح و روايات فراوان كه حتّي از طريق اهل سنّت نقل شده است شيعه به اين اعتقاداست كه در ميان صحابه پيامبر اكرم (ص) افرادي غير صالح وجودداردكه يا منافق بودهاند كه به اسلام ضربه زدهاند و يا علنا به فسق و فجور مشهور بودهاند مثل معاويه، حالدبن وليد و ابوسفيان و غيره. امّا در عين حال شيعه حكم كلي نميكند چركه ملاك و ثاقت شخص ثبوت عدالت او در ميان مردم است و صرف صحابي بودن باعث عدالت شخص نميشودكه متأسفانه ملاك اهل سنّت صحابي بودن است. اگرچه در شرايط سياسي حاضر و هجوم همه جانبه دشمن به مسلمانان دشنام دادن به صحابه صحيح نيست و باعث تفرقه ميشودو اساسا با طعن و لعن مشكلي حلّ نميشودامّا نبايد فراموش كردكه حقايق مسلّم تاريخي قابل تغيير بدست خواستههاي باطل عدهاي از مردم نخواهد بود شأن و نزول قرآن در ائمه (ع) و اولياء آنهاست؟ ذهبي اين نكته ربه عنوان اشكال بر تفسير صافي نقل ميكند كه معتقد است تمامي قرآن در مورداهلبيت و دوستان آنها و ذمّ دشمنان اين مردم ميباشد. و اين مطلب براي ذهبي و امثال او سنگين است كه بايد موردبحث قرار گيرد. براي اين منظور توجه به دو نكته ضروري است: 1- هنگامي كه مفسّري مصداق آيه رمشخص ميكند و شأن نزول آنربيان ميكند نه به معناي مطلق حصر مرادآيه در همان مصداق است چركه قرآن داراي وجوه فراوان است و ميتواند آن ربر افرادزيادي حمل كرد، امّا چون ائمه اطهار عليهم السّلام اجمعين، مصداق اتمّ علم و كمال و فضيلت به شهادت تاريخ بودهاند از باب بيان مصداق كامل آنها رمعيّن ميكنند، همچنين دشمنان سرسخت و لجوج آنان نيز در منتهاي رذالت و پستي بودهاند از آيات ديگر حمل برآنان شده است، و اين آيات از حمل آيات به مواردمشابه ديگر نخواهد بود. 2- با مراجعه به روايات فراواني كه از طريق اهل سنّت رسيده گفتار فيض كاشاني تأييد ميشودكه براي مثال به برخي از اين روايات استشهادمي كنيم: آيه: يا ايّها الذين آمنواتّقواللّه و كونومع الصادقين (27). (اي كساني كه ايمان آوردهايد تقواي الهي پيشه كنيد و با درستكاران همراه باشيد. از طريق حافظ ابي نعيم و ابن مردويه و ابن عساكر از جابر و از ابن عباس نقل ميكنند كه: با علي ابن ابيطالب باشيد». و در جاي ديگر آمده كه يعني با علي و اهل بيت او باشيد(28). آيه: و من النّاس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة اللّه (29): مفسّرين اتّفاق نظر دارند كه اين آيه در شأن اميرالمؤمنين (ع) است، هنگامي كه پيامبر (ص) به مدينه هجرت كردو ايشان در بستر او خوابيد و شجاعت فراوان به خرج داد(30). آيه: هو الذّي ايّدك بنصره و بالمؤمنين (انفال 62): او كسي است كه تو ربا نصر و ياري خويش و مؤمنين مددنمود ابو هريره ميگويد: در عرش خدمكتوب است كه: لا اله الا اللّه وحدي لاشريك لي و محمّد عبدي و رسولي ايدّته بعليّ و ذلك قوله عزوجلّ: هو الذّي ايدّك بنصره و بالمؤمنين عليّ وحده(31). آيه: يا ايّها النبي حسبك اللّه و من اتبعّك من المؤمنين (انفال 64). حافظ ابو نعيم در فضايل الصحابه ميگويد: اين آيه در موردعلي واردشده است(32). آيه: من المؤمنين رجال صدقرما عاهدو اللّه عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر (احزاب 23). خطيب خوارزمي ميگويد كه صدر آيه در مورد حمزه و وسط آن در مورد علي رضي اللّه عند است(33). و در صواعق است كه از علي (ع) سوال شد كه اين آيه شأن نزولش چيست؟ گفت: در موردمن و عموي من و پسر عموي من است(34). آيه: أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن اللّه و اليوم الا فردجاهد في سبيل اللّه لايستوون عنداللّه (توبه 19). اين آيه در موردمناخره و شبيه است كه علي (ع) نيز گفت من اول كسي هستم كه ايمان آوردم و آنها ميگفتند كه ما عمارت و خانه و سقايت آنربه عهده داريم كه اين آيه تكليف روشن كرد، پيامبر پس از سه روز اين آيه ربراي آنها قرائت كرد(35). آيه: انّ الذّين آمنوو عملوالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودّا (مريم 96). از ابن عباس است كه اين محبّت علي است كه خداوند در قلوب مؤمنين قرار ميدهد(36)، كه خطيب خوارزمي در مناقب س 188 همين معني رانقل ميكند. آيه: ام حسب الذين اجتر حواالسيّئات أن بخعلهم كالذّين آمنواو عملواالصالحات (جاثيه 21). ابن عباس ميگويد صدر آيه در مورعتبه و شيبه و وليد بن مغيره در جنگ بدر رذيل آن در مورعلي (ع) است(37). آيه: انّ الذين آمنواعملواالصالحات اولئك هم خير البريه (البيّنه 7). طبري در تفسيرش از ابي جاراز محمّد بن علي در موراولئك هم خير البريّه ميگويد، پيامبر فرمو تو (علي) و شيعه تو هستند(38). خوارزمي در مناقب ميگويد كه جابر انصاري نقل ميكند كه وقتي نزپيامبر (ص) بوديم علي بن ابيطالب وارشد و رسول خدافرمو برادر من نزشما آمد، آنگاه به سوي كعبه نگاه كرو گفت: اين و شيعه او رستگاران روز قيامت هستند، او اولين شما در ايمان است و وفادارترين شما به عهد خداست و امر خدارااز همه شما بيشتر امتثال مينمايد و در مورخلق خداعادلترين است، كه در اين هنگام آيه خير البريّه نازل شد(39). با توجه به مختصري كه گذشت و صدها نمونه ديگر كه در كتب تفسير و روايت مسطور ات به خوبي در مييابيم كه مصداق بارز آيات مدح اهلبيت (ع) هستند چراكه در هيچ جاي تاريخ نقصي بر آن وارنشده و هر جا آيات ذمّ بكار رفته دشمنان آنان مصداق بارز ميباشند اگر چه مراما حصر آيات به موارد شخص نيست.
تحريف قرآن و شيعه: از جمله اتّهاماتي كه از دير باز و مخصوصا در دوره ما به شيعه نسبت داده ميشودمسئله اعتقادبه تحريف قرآن است كه ميگويند شيعه معتقد است قرآن فعلي غير از قرآني است كه بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده و مقداري از آن از دست رفته است. ذهبي نيز همين اشكال رامطرح ميكند كه نياز به پاسخ داغرد در اينجا براي روشن شدن مطلب تنها به گوشهاي از بحث تحريف قرآن ميپردازيم و بررسي مفصّل آن خود رسالهاي محقّقانه ميطلبد كه ما از رساله تحريف قرآن استادمحمّد معرفت در اين جهت استفاده نموديم. تحريف در لغت به معناي عدول و ميل از موضع چيزي به چز ديگر است: و من النّاس من يعبد اللّه علي حرف فان اصابه خير اطلمأن به ان اصابته فتنه انقلب علي وجهه (40). زمحشري در تفسير اين آيه ميگويد: يعني در طرف و كنار دين قرار دارند نه وسط آن چراكه قلق و اضطراب در دين دارند و سكون و اطمينان ندارند مانند كسي كه كنار لشگري ميايستد كه نتيجه راملاحظه كند(41). امّا تعريف در اصطلاح به هفت وجه متصوّر است: 1- تحريف مدلول كلام و تأويل و توجيه آن به غير مرادمتكلّم كه تفسير به رأي نيز ناميده ميشود 2- تحريف موضعي: يعني جاي سورهها و آيات تغيير يافته باشد. 3- تحريف از نظر قرائت 4- تحريف در لهجه قرآن 5- تحريف كلمهاي از قرآن با مترادف آن و جايگزيني در قرآن 6- تحريف از نظر زيادت كلمه يا حرفي در قرآن 7- تحريف در نقصان كلمه يا حرفي در قرآن اگر چه هر يك از معاني اصطلاحي در تعريف ممكن است قائليني داشته باشد امّا مهمترين قسمت بحث نقصان آيات يا كلمات از قرآن كريم است كه معركه آراء محققين علوم قرآني شده است. امّا با مراجعه به روايات فريقين در مييابيم كه روايات فراواني ظهور در نقصان آياتي از قرآن كريم داردكه اگر قرار باشد نسبت تحريف به كسي داده شودبه هر دو گروه خواهد بود براي نمونه به روايات ذيل رجوع ميكنيم: در آيه «واليّل اذايغشي و النّهار اذاتجلّي و ما خلق الذكر و الاثني» (الليل 1) ابن مسعود«ما خلق» راقرائت نميكرده است(42). و اعمش هم هم عسق راهم سق ميخوانده است(43) و گفته ميشودابن عباس اينگونه تلاوت ميكرده است(44). در موردسوره احزاب به ابيّ بن كعب داده شده كه معادل سوره بقره بوده ولي كم شده است(45). و همين مسأله از عايشه نقل شده است. همچنين آيه رجم كه گمان كردهاند در قرآن است ولي حذف شده است. امّا قبل از بررسي صحت و سقم اين نظريه لازم است تذكّر دهيم كه قائلين به تحريف از دو گروه خارج نيستند: 1- حشويه از اهل سنّت 2- اخباريين متعصّب از شيعه بنابراين هرگاه نسبت تحريف به شيعه داده ميشودلازم است بدانيم كه اوّلا در اهل سنّت نيز عدّهاي قائل به تحريف قرآن هستند ثانيا از شيعه گروه كمي كه اخباري هستند قائل به تحريف ميباشد. تحريف نزداهل سنّت: در اين قسمت به روايات فراواني كه صحاح اهل سنّت حاكي از اعتقادآنان به تحريف و نقصان قرآن ميباشد اشاره ميكنيم: آيه رجم: عمر ن خطاب معتقد بود كه آيه «الشيخ و الشيخه اذازنيا فارجموها البته» در قرآن بوده و حذف شده است(46). آيه: ان لاترغبواعن آبائكم فان؟ّه كفربكم ان ترغبواعن آبائكم» كه عمر بن خطاب آنراآيهاي از قرآن ميدانسته است(47). آيه جهاد ان جاهدواكما جاهدتم اوّل مرة. كه عمر آن راجزء قرآن ميدانسته است 3. آيه فراش: الولد للفراش و للعاهم الحجر. كه عمر آن راجزء قرآن ميدانسته است(48). زركشي كلام طولاني در توجيه آنچه كه از عمر صادر گشته ميآوردكه البته به هيچ وجه نميتواند قابل قبول باشد(49). حاكم از حذيفه بن يمان نقل ميكند كه سوره برائت موجودربع اصلي است و اسم آن سوره عذاب است كه شما آنراتوبه ميناميد(50). و امثال اينگونه روايات در صحاح اهل سنّت بيش از حدّي است كه آنرااستقضاء كرد تحريف نزداخباريين از شيعه: در كنار اهل سنّت گروهي از اهل حديث شيعه نيز مانند سيد جزائري (1112 ه ق) معتقد هستند كه با توجه به روايات فراواني كه از ائمه اطهار (ع) رسيده است آياتي از قرآن حذف شده است كه به عنوان نمونه به روايات ذيل اشاره ميكنيم: 1- رواياتي كه از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است كه 3 آيه بين آيه ذيل حذف شده است: و ان خفتم الا تقسطو في اليتاي فانكحواما طاب لكم من النساء مثني و ثلاث و رباع (51). 2- روايتي است از حضرت صادق (ع) در آيه «كنتم خير امّه...» كه فرمودند «خير ائمّة» بوده است. 3- رواياتي كه دلالت داردمصحف علي (ع) و فاطمه (س) غير از مصحف موجوددر دسترس مردم است كه در بسياري از مواردائمه (ع) استنادبه آن مصحف ميكردهاند(52) مانند حديث ذيل: عن ابي عبداللّه (ع): انّ عندنا ما لانتاج معه الي النّاس و انّ النّاس ليحتاجون الينا و انّ عندنا كتابا املاء رسولاللّه صلي اللّه عليه و آله و خط علي عليه السّلام صحيفة فيها كلّ حلال و حرام الحديث(53). كه البته مرادحديث غير از ظاهر مستفاداخباريين است چراكه مصحف اميرالمؤمنين (ع) علوم و تأويلاتي بوده است كه ايشان از رسول خدادريافت ميكرده است و براي ديگر ائمه به ارث گذاشته است و اگر اضافاتي بر قرآن داشته جنبه تفسيري بوده نه اينكه قرآن بيشتر از حدّ فعلي بوده است. به هر حال با توجه با ظاهر اين گونه روايات متأسفانه گروهي از بزرگان شيعه كه مسلك اجباري دارند معتقد به تحريف قرآن شدهاند كه فيض كاشاني نيز از جمله آنها است: البته فيض به علت تتبّع و تحقق و همه جانبه بودن تحريف راخيلي كم رنگ كرده است و با دو توجيه آن راقبول مينمايد: 1- تحريف در كلماتي بوده است كه نقش اساسي در معاني قرآن نداشته است مثل حذف اسامي ائمه (ع). 2- مقداري كه حذف شده و در مصحف علي و ائمه ديگر است از قبيل تفسير و تأويل بوده نه نصّ خود قرآن(54).
شيعه و تحريف قرآن امّا آنچه كه مصنّف «التفسير و المسفران» و ساير نويسندگان حامّد از مسئله تحريف نتيجه ميگيرند، نسبت نارواي تحريف به كلّ امّت شيعه است، به گونهاي كه در بين اهل سنّت رايج است كه قرآن شيعه غير از قرآن ساير مسلمانان است، در حالي كه اوّلا در ميان صحاح اهل سنّت مسئله تحريف رايجتر از كتب رواني شيعه است ثانيا محققين از سيعه كه با دقّت در روايات موربحث نظر كردهاند صراحتا قول به تحريف راردّ ميكنند و آنرامخالف نصّ قرآن ميدانند، كه براي نمونه به عقايد برخي از اين بزرگان اشاره ميكنيم: شيخ صدوق (381) در رساله خومي گويد: اعتقاما اين است كه قرآن نازل بر محمّد (ص) هماني است كه بين الدّفتين است و عدد سورهها 114 ميباشد و هر كس به ما نسبت دهد كه قرآن بيش از اين است كاذب است(55). شيخ مفيد (413) ميفرمايد: گروهي از اهل امامت ميگويند از قرآن كلمه و آيه و سورهاي كم نشده است ولي آنچه كه در مصحف اميرالمؤمنين (ع) از باب تأويل و تفسير بوده است حذف شده كه البته جزء كلام الهي نبوده است(56). شريف مرتضي علم الهدي (436) در رساله المسائل الطرابليات ميفرمايد: علم به صحت قرآن از قبيل علم به كتابهاي؟ و شهرهاي بزرگ است كه انگيزههاي فراوان در نقل آن بوده است و علماي بزرگ آن راحفظ كردهاند حتّي در قرائت آن كمال عنايت راداشتهاند پس چگونه ميشود كه چيزي از آن كم يا زياشده باشد. شيخ طوسي (460) ميفرمايد: امّا زيادي و نقصان در قرآن امري است كه شايسته تفوّه نيست چراكه زيادت در آن اجماع مسلمين به خلاف آن است و نقصان آن نيز رأي صحيح در بطلان است، اگر چه رواياتي در نقصان قرآن نقل شده است ولي طريق آن آحااست و ضعيف و قابل اعتمانيست و بهتر است كه آنراترك گوئيم(57). مرحوم طوسي نيز در مجمع البيان مطروبودن تحريف در ميان مسلمين رابيان مينمايد(58). علّامه حلّي در پاسخ به سوال المهنا ميگويد: حق اين است كه در قرآن تبديل و تأخير و تقديم و نقصان و زيادت نيست و به خداي بزرگ پناه ميبرم از اين اعتقاچراكه شك در معجزه خالد پيامبر اسلام است كه به تواتر به ما رسيده است(59). به هر حال عده كثيري از مخول علماي شيعه كه در عظمت ايشان شكي نيست تصريح به عدم تحريف قرآن نمودهاند و بديهي است كه ما عقايد خويش رااز بزرگان گرفتهايم. امّا رواياتي كه در اصول كافي و ساير كتب روائي شيعه يافت ميشوند كه از نظر ظاهر دلالت بر نقصان قرآن دارند با دو طريق قابل تطبيق با عقيده محقّقين از شيعه است: 1- اين روايات دلالت بر حذف تفسير و تأويلاتي داركه همراه نصّ قرآن در مصحف علي (ع) مكتوب به است و امامان از آن استفاده ميكردند كه متأسفانه به دست ما نرسيده است. 2- با دقت در اسناراويان اينگونه روايات در مييابيم كه بسياري از آنان ضعيف است كه از نظر محقّقين علوم حديث قابل اعتمانيست. اشكال مصنّف بر آيه «انّما وليّكم اللّه و رسوله...» در شأن علي (ع) از جمله اشكالات بر فيض اين است كه شأن و نزول آيه 55 سوره مائده راموراميرالمؤمنين (ع) ميداند و آنرادليل بر ولايت او بر مسلمين ميگير و نتيجه ميگيركه اين از ساختههاي اعتقادات شيعي است. براي پاسخ به اين اشكال كه تنها بر تفسير صافي دارا نيست بلكه بر كل شيعه است از دو جهت وارد بحث ميشويم: 1- اصل نزول اين آيه در حقّ اميرالمؤمنين (ع) است يا خير؟ 2- اثبات ولايت علي (ع) بر مؤمنين با استفاده از اين آيه. در قسمت اوّل با مراجعه به كتاب شريف الغدير در مييابيم عدّه كساني كه راوي اين روايت هستند به حدّي است كه جاي شك براي كسي باقي نميماند و ما براي نمونه به برخي از اين بزرگان اشاره ميكنيم: 1- قاضي ابوعبداللّه محمّد بن عمر مدني واقدي متوفي 207 كه در ذخاير العقبي ص 102 ذكر شده است. 2- حافظ عبد بن حميد كثّي متوفي 249 در تفسيرش به نقل از الدّر المنثور سيوطي. 3- حافظ ابوعبدالرحمن نسائي صاحب سنن متوفي 303 در صحيح خود 4- ابن جرير طبري متوفي 310 در تفسير خوج 6 ص 186. 5- ابن ابي حاتم رازي متوفي 327، در تفسير ابن كثير و در منثور و اسباب نزول سيد علي نقل شده است. 6- حافظ ابوالقاسم طبراني متوفي 360 در معجم الاوسط. 7- حافظ ابوبكر جصّاص رازي متوفي 370 در احكام القرآن ج 2 ص 542. 8- حافظ ابوبكر شيرازي متوفي 417، در كتاب خود «آياتي از قرآن كه در شأن اميرالمؤمنين (ع) است». 9- ابوالحسن ماوردي فقيه شافعي 450 در تفسير خويش. 10- حافظ ابوبكر خطيب بغدادي شافعي متوفي 463 در «المتّفق». 11- حافظ ابوالحسن واحدي نيشابوري متوفي 468 در «اسباب النزول» ص 148. 12- فقيه ابن المغازلي شافعي متوفي 483 در «المناقب». 13- ابو يوسف عبدالسّلام بن محمّد القزويني متوفي 488 در تفسير كبير خو 14- حافظ ابو محمّد غّراء بغوي شافعي 516 در تفسير «معالم التزيل» حاشيه خازن ج 2 ص 55. 15- ابوالقاسم جاراللّه زمخشري حنفّي متوفّي 538 در «الكشّاف» ج 1 ص 422. 16- امام ابوبكر ابن سعدون قرطبي 567 در تفسيرش ج 6 ص 221. 17- اخطب الخطباء خوارزمي متوفّي 568 در «المناقب» ص 178. 18- حافظ ابوالقاسم ابن عساكر دمشقي متوفّي 571 در «تاريخ شام». 19- حافظ ابوالفرج ابن جوزي حنبلي متوفّي 597 كه در رياض ج 2 ص 227 و ذخاير العقبي 102 آمده است. 20- ابوعبداللّه فخرالدين رازي متوفّي 606 در تفسيرش ج 3 ص 431. 21- ابوالسادات مبارك ابن اثر شيباني جزري شافعي 606 در «جامع الاصول» از طريق نسائي. 22- عزالدّين ابن ابي الحديد المقزلي متوفّي 655 در شرح نهج البلاغه ج 3 ص 275. 23- حافظ ابوعبداللّه كنجي شافعي متوفّي 658 در «كفاية الطالب» ص 106 از طريق انس بن مالك. 24- قاضي ناصرالدين بيضاوي شافعي متوفّي 658 در تفسيرش ج 1 ص 345. 25- حافظ الدين نسفي متوفّي 701 در تفسيرش ص 496. 26- حلال الدين سيوطي متوفّي 911 در «الدّر المنثور» ج 2 ص 293(60). با توجه به اسنامذكور مواربسيار ديگري در تفاسير مختلف در ذيل آيه 55 سوره مائده يافت، به نحوي در مييابيم كه حداقل مصداق بارز و اتمّ اين آيه شخص علي (ع) ميباشد و جاي هيچ گونه ترديدي باقي نميماند. زمخشري در پاسخ به اين اشكال كه چگونه مصداق آيه فراست در حالي كه به صيغه جمع آمده است ميگويد: اين آيه به لفظ جمع آمده تا مردم به آن ترغيب شوند و به ثواب آن برسند(61). امّا قسمت دوم كه مرااز ولّي چيست خوبحث مفصلّي رامي طلبد كه در مسئله غدير خم و اثبات ولايت اميرالمؤمنين (ع) نيز احتياج به اثبات آن داريم كه به زودي به آن ميپردازيم. حديث غدير خم و استفاده فيض در جهت ولايت علي (ع) و اشكال مصنّف بر آن: از جمله اعترافات مصنّف بر فيض در مورحديث غدير خم است كه در ايشان آن رانقل مينمايد و از آن ولايت علي (ع) رااثبات ميكند. مصنّف در اينجا از كنار حادثه غدير بسيار ساده ميگذرو از آن به «قصّه طولاني» تعبير ميكند. گويي چنين اتّفاقي نبوده است اگر چه صراحتا آنرانفي ميكند، امّا لحن تعبير او به گونهاي است كه خواننده تصوّر ميكند چنين حادثهاي در صدر اسلام وقوع نيافته و اگر هم بوده بسيار سطحي و غير قابل توجه بوده است. در اينجا نيز بايد در پاسخ اين اشكال دو مطلب اثبات شو 1- اصل حادثه غدير و وقوع آن. 2- دلالت آن بر ولايت علي (ع). امّا اصّل اين حادثه آنچنان واضح و غير قابل انكار است كه از حدّ تواتر گذاشته است و با زحماتي كه مرحوم علّامه اميني در تشريح اين حادثه عظيم تاريخي و ذكر اسناو راويان آن كشيده است ديگر بر هيچ عاقلي جاي شك و ترديد باقي نميماند كه اصل آن اتّفاق افتاده است. اهمّيت حادثه غدير: برخلاف ادعاي ذهبي كه غدير خم يك قصّه طولاني و غير مستند ميباشد، با مراجعه به كتب تاريخي معتبر و جوامع حديثي اهل سنّت براي محقّقين واضح ميگردكه اصل اين واقعه غير قابل انكار است و از چنان اهمّيتي برخوردار است كه در كمتر كتاب تاريخي جاي آن خالي است. ما نيز با استفاده از كتاب الغدير به برخي از اين كتب اشاره مينمائيم: كتب تاريخ: - أنساب الاشراف - البلاذري متوفّي 297. - المعارف - ابن قتيبه 276. - الامامة و السياسة ابن قنيبه 276. - كتاب مفرطبري 310. - كتاب مفرد ابن زولاق 287. - تاريخ بغداخطيب بغدادي 463. - الاستيعلب ابن عبدالبّر 463. - الملل و النحل شهرستاني 548. - تاريخ ابن عساكر ابن عساكر 571. - معجم الاوباء ياقوت حموئي ج 18 ص 84. - أسد الغابه ابن الاثير 630. - شرح النهج البلاغه ابن ابي الحديد 656. - تاريخ ابن خلكان 681. ميآة الجنان يافعي 768. الف باء ابن شيخ البلوي. البداية و النهاية ابن كثير الشّاي 774. تاريخ ابن خلدون 88. تذكرة الحفّاظ شمس الدين ذهبي. نهاية الارب في فنون الادب النويري 883. الاصابة و تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلاني 852. الفصول المهّمه ابن صبّاغ مالكي 855. خطط المقريزي 845. چندين كتاب جلال الدين سيوطي 910. اخبار الوّل القرماني الدمشقي 1019. السيرة الجلبيه نورالدين حلبي 1044. امّا كتب روائي معتبر كه در آن ذكري از حديث غدير خم آمده است چنين است: مسند مناقب احمد بن حنبل متوفّي 241. سنن ابن ماجه ابن ماجه متوفّي 273. صحيح ترمذي 276. خصايص نسائي متوفّي 303 مسند ابويعلي الموصلي 307 سنن بغوي 317 كني اننما الدولابي 320 مشكل الاثار الطحاوي 321 مستدرك حاكم 405 الناقب ابن المغازلي الشافعي 483 تأليفش ابن منده الاصبهاني 512 المناقب خطيب خوارزمي 568 مقتل الامام السبط (ع) خطيب خوارزمي 568 كفاية الطالب الكنجي 658 الرياض النصرة محب الدين طبري 694 ذخاير العقبي محب الدين طبري 694 فرايد السمطين حمويني 722 مجمع الزوايد الهيسمي 807 تلخيص ذهبي 747 أسني المطالب جرزي 830 المواهب الدينيه ابوالعباس قسطاني 923 كنز العمال المتّقي الهندي 975 المرقاة شرح المشكوة الهروي القاري 1014 كنوز الحقايق في حديث خير الاخلائق تاج الدين منادي 1031 امّا مفسّرين زيادي نيز در كتب خويش از اين حادثه عظيم ياكردهاند كه به ذكر برخي از آنها ميپردازيم (البته در ذيل آيه اليوم المكت لكم دينكم و اتمت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» مائده و آيه: يا ايّها الرّسول بلّغ ما أنزل اليك من ربّك. مائده.) طبري متوفّي 310 در تفسيرش ثعلبي متوفّي 437 در تفسيرش واحدي 468 اسباب النزول قرطبي 567 در تفسيرش ابوالسعودر تفسيرش فخر رازي 606 تفسير كبير ابن كثير نيشابوري 774 تفسير كبير نيشابور قرن 8 تفسير كبير سيوطي قرن نهم تفسير كبير خطيب شربيني تفسير كبير آلوسي بغدادي 1270 تفسير كبير(62). علاوهبر اين كتب علّامه اميني اسامي بيش از 110 نفر از صحابه بزرگ و 84 تابعي و عدّه بيشماري از علما قرون مختلف رانقل ميكند كه همگي حادثه غدير رانقل ميكنند به گونهاي كه به حد تواتر و فوق آن ميرسد و انكار اصل آن جز مكابره و جهالت نيست(63). بنابراين قسمت اوّل بحث كه اثبات اصل وقوع اين حادثه است به انتها ميرسد و مبحث دوم كيفيت استدلال به اين حادثه در اثبات امامت و ولايت اميرالمؤمنين (ع) است كه باعث گرديده است مخالفين آن راانكار يابي ارزش جلوه دهند. علماي شيعه ادّله فراواني در جهت اثبات ولايت علي (ع) آوردهاند كه حتّي ذكر آنها كتابي مستقل ميشوتا چه رسد به بحث و تحليل ادّله آنان. امّا در خصوص استدلال به حديث غدير از چند جهت ميتوان وارحث شد كه اجمال هر يك رابيان ميكنيم: پس از فراغت از سند حديث عدهاي از مخالفين در دلالت آن بر مدّعاي شيعه ترديد كردهاند و مولا رابه معاني ديگري كه بيگانه از مقام است حمل نمودهاند از قبيل، ياور، دوست و... ما براي اثبات معني مولي در جهت اولويت و ولايت بر مسلمين به چند موراز لغت و تفسير اشاره ميكنيم تا مطلب به خوبي بر همگان روشن گرد در تفسير آيه «فاليوم لا يؤخذ منكم قدية دلامن الذّين كفروامأديكم النّار عن مولاكم و بئس المصير» ؟ مفسرين از دو دسته خارج نيستند گروهي تنها معني مولي را«أولي و شايسته و برتر» دانستهاند و گروه ديگر از معاني آن دانستهاند كه ميتوان به افراذيل اشاره كرد: 1- ابن عباس در تفسير خوبه نقل از تفسير فيروز آبادي ص 342 2- كلبي، كه فخر رازي در تفسير خوج 8 ص 93 از او نقل ميكند. 3- فرّايحيي بن زياگوئي نحوّي متوفّي 207 كه فخر رازي در ج 8 ص 93 از او نقل ميكند. 4- اخفش اوسط ابوالحسن سعيد بن مسعده نحوّي متوفّي 2156 فخر رازي در كتاب «نهاية الحقول» از او نقل ميكند. 5- بخاري ابو عبداللّه محمّد بن اسماعيل متوفّي 215 در صحيح خوص 240. 6- ابن قتبيه متوفّي 276 در «القرطين» ج 2 ص 164. 7- ابوجعفر طبري متوفّي 310 در تفسيرش ج 1 ص 117. 8- ابوبكر انباري محمّد بن قاسم اللغّوي النحوّي متوفّي 328 مشكل القرآن. 9- ابوالفرج ابن جوزي متوفّي 517 در تفسيرش «زاالمسير». 10- شمس الدين ابن جوزي الحنفّي متوفّي 654 در تذكرة ص 19. 11- محمّد بن ابوبكر رازي صاحب «محتار الصحّاح» در «غريب القرآن» ميگويد: الولي الذّي هر أولي بالشي، و منه قوله: مأديكم النّار هي مودكم اتي هو أولي بكم. 12- تفتازاني متوفّي 791، در شرح المقاصد ص 288. 13- جلال الدين محمّد بن احمد المحلّي الشافعي متوفّي 854 در تفسير الجلالين. 14- علاءالدين قوشچي متوفّي 879 نه شرح تجريد. امّا گروه دوم نيز كه از جمله معاني «مولي» اولويت راذكر كردهاند نيز فراوانند از جمله: 1- زمخشري متوفّي 538 در كشّاف ج 2 ص 435 2- بيضاوي متوفّي 692 در تفسيرش ج 1 ص 497 3- حافظ الدين نسفي متوفّي 701-710 ج 4 ص 229 4- نظام الدين نيسابوري در تفسيرش ج 8 5- شربيني شافعي متوفّي 977 در تفسيرش ج 4 ص 200 ثعلبي در «الكشف و البيان» در آيه «أنت موليناه ميگويد: يعني ناصرنا، و حافظنا و وليّنا، و أولي بنا.
نتيجه استدلال به حديث غدير با توجه به اسنافراوان و روايات بي شماري كه اندكي از آن در اين مختصر گذشت بر هيچ مسلمان و غير مسلماني جاي شك و ترديد در اصل و وقوع چنين حادثه عظيم باقي نميماند. امّا چگونه نتيجهگيري از اين حديث كه برخي خواستهاند از آن استفاده كنند كه پيامبر اكرم (ص) در آن گرماي شديد مردم راجمع كرتا بگويد كه علي (ع) دوست و ياور و پسر عموي من است و نه بيشتر خواحتياج به بحث مفصّل دارالبته گذشته از بحث لغوي و علم الحديثي آن نفس تهنيت گفتن بسياري از مردم به حضرت از جمله شيخين و همچنين استدلال علي (ع) در مواربسيار به اين حادثه و عدم انكار مردم ديگر جايي باقي نميماند كه كسي آن راانكار كند. البته ما نبايد از يك فرمسنّي توقع داشته باشيم كه از اين حديث ولايت علي (ع) رااثبات كند چراكه اصل نزاع بر آن است امّا توقّع هم نداريم كه اصل آن رايك قصّه بنامد كه گويي جايي در تاريخ درخشان اسلامي نداشته است و از ساختههاي شيعه است، در حالي كه بسياري از بزرگان صحابه و تابعيين و علماي اهل سنّت از آن ياكردهاند اگر چه كيفيت نتيجهگيري آنها متفاوت بوده است(64).
اشكال ذهبي بر اعتقاد «تقيه» نزد شيعه: ذهبي از جمله مواردي كه بر صافي و ديگر تفاسير و كلا بر شيعه به عنوان نقص نقل ميكند مسئله اعتقابه تقيه به عنوان حفظ خوبرابر دشمنان است. ذهبي و امثال او اين اعتقارانوعي ريا و دوروئي تلقّي مينمايند كه در اسلام حرام شمرده شده است. البته با چنين تفسير طاهري و نگرش سطحي به مسئله طبيعي است كه جز اين نميتوان نتيجه گرفت. قبل از ورودر بحث ديدگاه اسلامي لازم است از ديدگاه جهاني و عقلاني مسئله رابررسي كنيم تا جاي ترديد مولي و منصّف و امثال او باقي نماند. طبيعي است كه هر مكتب قبل از قدرت و گسترش جهاني خويش مورتهاجم دشمنان زيادي قرار ميگيركه سعي بر قتل و جرح اصحاب آن مذهب رادارو در تاريخ اسلام و غير اسلام نمونههاي فراوان داريم كه پيروان مكتبي جهت حفظ جان و ناموس و مال خويش در ظاهر دين خوراافشاء نكردهاند و كسي بر آنان خرده نگرفته است مگر اينكه از طرف پيامبر خويش مأمور تبليغ علمي باشند كه قضيه فرق خواهد كرد حال با توجه به اين مقدّمه عقلي با مراجعه به تاريخ صدر اسلام و عمل صحابه پيامبر اكرم (ص) ميتوانيم شاهد عملي نيز براي مدّعاي خويش داشته باشيم: در ذيل آيه شريفه: من كفر باللّه من بعد ايمانه الّا من اكره و قبله مطمئنّ بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرافعليهم غضب من اللّه و لهم عذاب عليم (65). «هر كس پس از ايمان به خدادوباره كافر گرد. مگر كسي كه از روي اجبار اظهار كفر نمايد در حالي كه دل او در ايمان ثابت و مطمئن باشد. ولكن كساني كه دل خوراآكنده از كفر نمايند خشم و عذابي سخت براي آنان خواهد بو مفسّرين در ذيل اين آيه آوردهاند كه: روزي عمّار بن ياسر همراه با پدر و مادر خويش گرفتار دشمنان گشتند و كافران از اين مسلمانان خواستند تا دست از اسلام بردارند و به كفر و شرك اعتراف نمايند. همراهان عمّار همگي به يگانگي خداو رسالت پيامبر گرامي گواهي دادند و لذابرخي از آنها به شهادت رسيدند و ديگران نيز مورشكنجه دشمنان اسلام قرار گرفتند ولي عمّار ياسر بر خلاف ميل باطني خويش تقيّه نموو به ظاهر آنچه راكه كافران ميگفتند بر زبان جاري نموو آزاگرديد. هنگامي كه عمّار به نزد رسول خدا(ص) رسيد از سخن خويش بسيار نگران و افسرده گرديد، بدين جهت پيامبر گرامي (ص) وي رادلداري داو آيه ياشده نيز، در اين زمينه نازل گرديد(66). در پرتو اين آيه قرآني و سخنان مفسّران اسلامي به روشني معلوم گرديد كه پنهان داشتن اعتقاد باطني به منظور حفظ جان و جلوگيري از خسارتهاي مادّي و معنوي در زمان پيامبر گرامي نيز تحقّق داشته و مورپذيرش اسلام بوده است(67).
تقيه از نظر شيعه: از آنجا كه حكومتهاي ستمگري بني اميه و بني عباس در طول تاريخ با شيعيان جهان سر ستيز داشته و كمر به كشتار آنان بسته بودند(68)، طايفه شيعه به فرمان قرآن تقيه نموو عقايد راستين خويش راكتمان كردند و بدينسان جان خوو ديگر برادران مسلمان رادر آن شرايط دشوار نجات دادند. بديهي است چنانچه در جوّي كه آزادي مذاهب حكم فرما باشد و كسي از ابراز عقيده خويش نهراسد جايي براي اين مبدأ اعتقادي شيعه باقي نميماند. از طرف ديگر اين اعتقااختصاص به شيعه ندارو بسياري از فرقههاي ديگر همچون خوارج و دگران نيز تحت فشار حكومتها مجبور به اتخّاذ سياست تقيه شدهاند. استاسبحاني حفظه اللّه در اين قسمت نتيجهگيري مفيدي دارند كه آن رانقل مينماييم: 1- تقيه ريشه قرآني دارو روش اصحاب پيامبر (ص) و تأييد رسول خدا(ص) گواه روشني بر تحقّق و جواز آن در صدر اسلام ميباشد. 2- انگيزه تقيه نمودن سيعه پيشگيري از كشتارهاي بي رحمانه شيعيان و طوفانهاي ظلم و ستمي كه اين مذاهب رابه نابودي تهديد مينمو ميباشد. 3- تقيه به گروه شيعه اختصاص نداربلكه در ميان ساير مسلمانان نيز وجودارد 4- تقيه به پرهيز در برابر كفّار و پنهان داشتن عقايد اسلامي از مشركان اختصاص ندارملاك تقيه كه حفظ جان مسلمانان است، عموميت دارو كتمان عقايد دروني در برابر هر دشمن خونريزي كه توان مقاومت در برابر او نباشد و شرايط مبارزه باوي فراهم نگردد امري لازم است. 5- در صورت تفاهم اعضاء جامعه اسلامي زمينه در ميان مسلمان باقي نخواهد ماند(69). البته بررسي مفصّل بحث تقيه «و سير تاريخي و شواهد آن خواحتياج به رسالهاي داركه در اين مختصر جاي آن نيست، امّا اجمال آن ثابت گرديد كه اشكال ذهبي بر ملا حسين جاي ندارچراكه تقيه يك اصل عقلي و شرعي بر اساس سنّت پيامبر (ص) است كه حديث زير مؤئد آن است: مسلم در ج 8 ص 21 صحيح خومي گويد: روزي مراز رسول خدا(ص) اجازه خواست پيامبر فرموچه فربد مشربي است و به او اجازه وروداو وقتي كه بر پيامبر خداوارشد با رويي خوش از او استقبال كرتا اينكه صحبت با او تمام شد و رفت به رسول خداعرض كردند، چگونه شما اين مرراآنگونه ياكردي ولي با خوشي با او رفتار نمودي ايشان فرمودند: از بدترين بندگان خداكسي است كه از مجالست از بخاطر بد دهني او گريزان هستند»(70).
«المتعة» و رأي مصنّف: صاحب كتاب «التفسير و المفسرّون» در نقد كتب تفسيري شيعه به موارمشابه زيادي اشكال ميكند كه خواننده تكراري بودن آن رابه خوبي مشاهده ميكند. از جمله اشكالات مشابه مسئله متعه و جواز آن در اعتقاشيعه است. متأسفانه مؤلف در جائي كه نقدي رابر تفسير دارمي كند از موضع استدلالي وارنمي شوو تنها به ذكر اعتقامصنّف و چگونگي بحث او اكتفا ميكند بدون هيچ پاسخ و تأييدي ميگذرو اين شايسته يك محقق ناقد نيست چراكه صرف تمسّك به مسائل اعتقادي يك فرقه باعث مردود بودن آن نيست بلكه بايد دليل آورولي ايشان مفروع عنه ميداند كه معتقدات شيعه باطل است و استدلال براي ابطال آن ضرورتي ندار در مسئله جواز نكاح متعه كه از مسلمات معتقدات شيعه و برخي از صحابي بزرگوار است، مصنّف تنها به ذكر نظرات ملا حسين پرداخته است و به چند حديث منقول از وي (كه به زعم ساختگي است) اكتفا مينمايد. البته لازم به ذكر است كه ما در اين قسمت اگر بخواهيم وارد بحث جواز متعه شويم خوكتابي ميشومفصل و به همّت والاي علماي بزرگوار ما تا كنون اين مسئله با استنابه آيات و روايات صحيح نبوي اثبات شده است، امّا به هر حال به جهت پاسخ كوتاه و روشن به ذهبي و امثال او به طور خلاصه وارد بحث ميشويم: آيه 24 نساء: فما استمعتم به منهن فآتوهن اجورهن....» با مراجعه به تفاسير شيعي اتفّاق نظر آنان رادر شأن نزول اين آيه مييابيم كه در نكاح متعه است و جاي هيچگونه شك و ترديد نيست. در تفاسير سنّي نيز اتفّاق يا تقريب به اتفّاق دارند كه اين آيه در نكاح متعه است الّا اينكه برخي قائل هستند كه اينآيه نسخ شده است كه براي نمونه به برخي از آنها اشاره ميكنيم: 1- احمد بن حنبل در مسند ج 4 ص 436 كه ميگويد: عن عمران بن حصين قال: نزلت آية المتعة في كتاب اللّه تبارك و تعالي و علمنا بها مع رسول اللّه (ص) فلم تنزل آية تسنخها و لم ينه عنها النبي (ص) حتّي مات. 2- ابو جعفر طبري متوفّي 310 در تفسيرش ج 5 ص 9 3- ابوبكر جصّاص حنفي متوفّي 370 در «احكام القرآن» ج 2 ص 178 4- حافظ ابوبكر بيهقي متوفّي 458 در «سنن كبري» ج 7 ص 205 5- ابوالقاسم جاراللّه زمخشري ممعتزلي در كشّاف ج 1 ص 360 6- ابوبكر يحيي بن سعدون قرطبي 567 در تفسيرش ج 5 ص 130(71) با توجه به اين اقوال كمتر كسي ميتواند ادّعا كند كه اصل متعه در زمان رسول اللّه (ص) مشروع نگرديده است، امّا اينكه مسوخ شده است باز هم عده بسيار كمي قائل به آن هستند و متأسفانه عدّه فراواني از اهل سنّت ناسخ اين سنّت نبوي و آيه كريمه راعمل و نهي عمر بن خطاب ميدانند كه بديهي اجتهادر مقابل نصّ است و نميتواند مجوزي داشته باشد چنانچه مسلم بن حجّاج در صحيح خونقل ميكند كه ابن عبّاس و ابن زبير درباره متعه نساء و متعه حج اختلاف نمودند جابربن عبداللّه گفت: فعلنا هما مع رسولاللّه (ص) ثمّ نهانا عنهما عمر فلم نعد لهما(72)» «ما همراه پيامبر هر دو راانجام ميداديم، پس عمر از آندو نهي ديگر به آندو بپردازيم». و خواننده رابراي اثبات اين مطلب به مراجع زير ارجاع ميدهيم: صحيح بخاري باب تمتّع - مسند احمد ج 4 ص 436 و ج 3 ص 356 - المؤطأ مالك ج 2 ص 30 تفسير طبري ج 5 ص 9 و نهايه ابن أثير ج 2 ص 249، تفسير رازي ج 3 ص 201، تاريخ ابن خلكان ج 1 ص 359، احكام القرآن جصّاص ج 2 ص 178 - محاضرات راغب ج 2 ص 94 - الجامع الكبير سيوطي ج 8 ص 293 - فتح الباري ابن حجر ج 9 ص 141 - به نقل از در طريق وحدت اسلامي - سيد رضا حسيني نسب. از طرف ديگر با دقت در شرايط نكاح متعه بخوبي در مييابيم كه هرگز راهي براي هوسبازي باطل و فساد در آن نيست و خونوعي وصلت است توجّه نمائيد: 1- در نكاح متعه زوجين نبايد مانع شرعي در ازدواج از قبيل نسب و سبب و ديگر موانع شرعي داشته باشند وگرنه عقد آنان باطل است و هيچ فرقي بين دائم و غير دائم در اين مورنيست. 2- بايد مهريهاي كه موررضايت طرفين است در عقد ذكر شو د 3- مدّت ازدواج معين باشد. 4- عقد شرعي اجراء گردد 5- فرزندي كه از آنان متولّد ميشوفرزند شرعي آنان خواهد بود 6- نفقه فرزندان بر پدر است و اولااز پدر و ماارث ميبرند. 7- آنگاه كه مدّت ازدواج به پايان رسد اگر زن در حدّ يائسه نباشد بايد عدّه شرعي نگه دارد و از جانب ديگر با وجومشكلاتي كه عملا در راه ازدواج دائم جوانان وجودارمثل فقر، دوري از وطن، تحصيل و غيره و با توجه به جهان مشمول بودن دين اسلام آيا تشريع متعه نميتواند بهترين راه نجات جوانان از منجلاب فساجوامع باشد؟ حال با توجه به همه اين نكات نويسنده «التفسير و المفسرّون» و امثال او به خود اجازه ميدهند كه به سادگي از كنار اين مبدأ تشريع اسلامي بسادگي بگذرند و به صرف شيعي بودن آن رامحكوم كنند و هيچ دليلي ندارجز اجتهاخليفه دوم؟!! آري اين چنين است اشكالاتي كه مصنّف بر تفسير صافي وارمي نمايد و بدون هيچ دليل منطقي از كنار آن ميگذرد وهمچنان كه در ابتداگفتيم هدف ما در اين مختصر بررسي تفصيلي مبادي شيعي كه موراعتراض مصنّف قرار گرفته است نميباشد چراكه خوبحثهاي اصولي و مبدئي رامي طلبد كه جاي آن اينجا نيست.
نكاح كتابي - مسح پا در وضو - تقسيم غنائم: از جمله اعتراضات ذهبي به ملا حسين همه مبدأ فقهي شيعه است كه عبارتند از: 1- شيعه و از جمله ملا محسن جايز ميداند كه مسلمان با زن اهل كتاب ازدواج نمايد كه ذهبي آن راقبول ندارو طبق معمول فقط رواياتي راكه ملا محسن نقل كرده ميآوربدون هيچ ردّي از كنار آن ميگذارگوئي بر نفس اين اعتقامهر تشيع خورده است كه خواز نظر مصنّف در باطل بودن آن كافي است. 2- مسئله مسح پا در وضو به جاي غسل آن است كه باز موراختلاف شيعه و سنّي است كه هر يك دلائلي دارند و جاي بحث در كتب فقهي مفصل است. 3- در مورغنائم و اموالي كه بدست ميآيد عقيده شيعه تعلّق خمس آن به امام است كه باز از نظر اهل سنّت غير از اين است. مسائل كلاي: افعال بندگان - شفاعت - رؤيت خدا از آنجا كه ذهبي مانند عامّه مسلمين اهل سنّت گرايش اشعريت داردر مسائل كلامي فوق به ملا حسين اعتراض ميكند كه عقايد نزديك به معتزله دارد عيده اشعريه اعمال بندگان اين است كه خداي متعال خالق همه افعال انسان است چه خير و چه شرّ و انسان فقط حكم وسيله رادارو به آياتي نيز استنامي كنند كه ظاهر آن همين مطلب رامي رساند مانند: انّ اللّه خالق كلّ شي. امّا در مقابل معتزله و شيعه معتقدند كه انسان خوخالق اعمال خويش است و جزاي خير و شرّ نيز با همين برداشت تناسب دارالّا چگونه ميتوان كسي راعقاب كردر حالي كه خونقشي در عمل نداشته باشد البته شيعه مطلب دقيقتري رااذعان ميداركه اصل نيرو و فعل انسان از جانب خداست چراكه همه چيز به دست خداست و غير او استقلالي ندارند، امّا انسان در طول قدرت خدا(نه در عرض) اختيار داركه به اذن خدااعمالي راانجام دهد كه اختيار او در آن نقش دارو بر اساس همين اختيار عقاب و ثواب او معني پيدامي كند. البته بحث جبر و اختيار آنقدر تفصيل داركه خوكتابها ميطلبد امّا مصنّف بدون اينكه هيچ دليلي بر اثبات ادّعاي اشعري خوبياورگفتار ملاحسين رامورانتقاقرار دهد. شفاعت: از جمله مواراختلاف اشعري و معتزله مسئله شفاعت است كه گروه اول به نوع بسيار محدوآن قائل است كه پيامبر اكرم (ص) گناهكاران از امّت خويش راشفاعت ميكند و از عذاب حتمي نجات ميدهد(73). امّا متعزله معتقد است كه تنها عامل نجات انسان ايمان به خداي متعال و انجام فرائض و ترك مهيات است و شفاعت نميتوان كسي رانجات دهد و مؤمن اگر با توبه و طاعت از دنيا خارج شوو مستحقّ ثواب و عوض است و بالاتر از آن تفضّل الهي است، و اگر از دنيا بدون توبه و با معصيت خارج شومستحقّ خلودر آتش ميباشد ولي عذابش از كفّار كمتر است كه اين اعتقاراوعدو و عيد مينامند(74). امّا شيعه اگرچه در اكثر عقايد با معتزله مشتركات داردر اين مسئله مغايرت دارو به اشعري نزديكتر است و البته شفاعت رابه معناي وسيع و طبق ضوابط ميداند نه؟ كه خلاف نواميس خلقت باشد. شيعه شفاعت امامان و صالحان رادر كنار شفاعت پيامبر (ص) معتبر ميداند و احاديث فراواني در اين باب وارد شده است كه در كتب اهل سنّت مسطور است و براي اطلاع ميتوان به آنها مراجعه كرتا امثال ذهبي بدون دليل نگويند كه عقيده شيعه باطل است. رؤيت خدا از جمله اشكالات مصنّف بر ملاحسين اين است كه قائل به رؤيت خدانيست؟! لازم به توضيح است كه اشاعره كه صفاتيه نيز ناميده ميشوند قائل هستند كه هر صفتي كه در قرآن آمده است براي خداي متعال ثابت است لذا« الرّحمن علي العرش امستوي (75)» خلقت بيديّ (76) و جاء ربّك (77) و نظائر اين آيات راهمچون ظاهر آن تفسير ميكنند و ميگويند كه خداوند بر كرسي تكيه داده است و داراي 2 دست است(78). و با توجه به آيه: وجوه يومئذ ناضره الي ربّها ناظره (79). معتقدند كه انسان در روز قيامت ميتواند خداي متعال رابا چشم سر رؤيت كند. در مقابل معتزله و شيعه كه اصول اعتقادات خويش رابر اساس عقلي و حسن و قبح آن قرار دادهاند معتقدند كه خداي متعال هرگز قابل ديدن نيست و رؤيت او مستلزم جسم بودن و آن نقص خواهد بود بنابراين جايي براي اشكال ذهبي باقي نميماند اگرچه براي تفصيل مطلب بايد به منابع مفصّل رجوع كرد نقل روايات موضوعه: ذهبي مدعي است كه ملامحسن در تفسير خواز روايات جعلي و غير معتبر استفاده كرده است در پاسخ توجه به دو نكته ضروري است: اوّلا بر مصنّف لازم است كه ملاك جعلي و اصلي بودن روايت رابيان دارو حداقل چند حديث كه به نظر او موضوع است نقل كند و با دليل مستند ثابت كند كه اين روايت صحيح نيست. ثانيا: آيا اگر روايتي برخلاف اعتقاجماعتي بوبايد آنراجعلي محسوب كرد گويا دليل مصنّف همين اصل است كه هر چه با اصول مذهب او سازگار نباشد ديگر قابل بحث هم نيست تا چه رسد به ردّ آن، لذاخورامستغني از استدلال و آوردن دليل ميپندارد
خاتمه: با بررسي اجمالي كتاب «التفسير و المفسّرون» بخوبي دريافتيم كه اگر چه مصنّف داراي اسلوب مناسب و بيان رسا ميباشد ولي به خوبي پيداست كه در وراي نوشتار او حرفي است كه ايشان خيلي عجولانه قصد انجام آنراداركه عبارت از طعن شيعه و عقايد آنان است. مصنّف در بررسي كليّه تفاسير شيعي يك سلسله اشكالات از پيش تعيين شده راعلم ميكند و با آن به تفسير مربوطه ميتازاز قبيل: ولايت علي (ع) - تقيه - متعه - غنائم - طعن صحابه - خمس - خلق اعمال - شفاعت - رؤيت خدا- نكاح كتابي و غرو. نكته قابل توجه در نقد ايشان اين است كه بيان خويش رامستدّل نميكند و تنها به ذك اشكال ميپردازو گويي براي او مفروغ عنه است كه اعتقادات شيعه باطل است و وضوح آن اظهر من الشمس است كه ديگر دليل نميخواهد. جاي تأسف فراوان دارد كه با وجود قلّيت كتب تفسيرشناسي همچون كتاب ذهبي ايشان مبتلا به تعصّب شديد گرديده و از صحنه تحقيق و علمي بودن بحث خارج شده است، و از همين جا ضرورت تحقيق جامع و همه جانبه امّت اسلامي در شناخت تفاسير قرآن روشن گردو مخصوصا اهل علم كه مسئوليت سنگينتري رابه دوش ميكشند.
1) جامع الرواة ج 2، ص 42. 2) كنز العمال ج 6، اسعاف الراغبين ص 162، حليه الاولياء ج 1، ص 28، كفاية الكبخي ص 90 به نقل از الغدير ج 2، ص 301. 3) حليه الاولياء ج 1، ص 65 به نقل سابق. 4) الفتوحات الاسلاميه. احمد زيني (حلان ج 2، ص 337 و الاصابه ج 2، ص 509 به نقل الغدير ج 2، ص 303. 5) اين عبارت رخيلي از حفاظ حديث نقل كردهاند. 6) اخرجه ابوالنعيم في حليه الشولياء ج 1، ص 65 به نقل از الغدير ج 2، ص 306. 7) مسند احمد ج 5، ص 26 الاستيعاب 3 ص 36، الرياض النضره 2 ص 194، كنز العمال 6 ص 153، السيرة الجليه 1 ص 85 به نقل از مصدر فوق. 8) المناقب الخوارزمي ص 46، كنز العّمال 5 ص 153 به نقل الغدير ج 2، ص 308. 9) شمس الاخبار ص 39، كفاية الكنجي ص 70 به نقل الغدير ج 2، ص 308. 10) مصابيح البخوي ج 2، ص 277 مناقب خوارزمي به نقل القدير ج 2، ص 308. 11) الرياض يحب الذين طبري ج 2 ص 194 به نقل القدير ج 2، ص 308. 12) الستعاب ج 3، ص 40 - الصواع 76 به نقل القدير ج 2، ص 308. 13) شرح الجامع الصغير محمد الحنفي 417 به نقل الغدير ج 2، ص 308. 14) مناجات خوارزمي 58. 15) كتاب صفييّن نصربن مزاحم ص 403 به نقل الغدير ج 2 ص 308. 16) جمهرة خطب العرب ج 1، ص 202 به نقل الغدير ج 2، ص 315. 17) فتح الباري 8:136 به نقل الغدير ج 2، ص 315. 18) المستدرك حاكم ج 3 ص 226 به نقل الغدير ج 2، ص 315. 19) خصائص النّائي ص 18، مستدرك الحاكم ج 3، ص 126 به نقل الغدير ج 2، ص 315. 20) كتاب صفيّن - نصربن مزاحم 133، مروج الذّهب 2 ص 59 به نقل الغدير ج 2، ص 315. 21) الكوثر 3. 22) الطبقات ابن سعد ج 1 ص 115، المعارف ابن قتبيه ص 124، تاريخ ابن عساكر 7 ص 230 و الفخر الدين الرازي التفسير الكبه ج 8 ص 503 به نقل الغدير ج 2 ص 320. 23) تذكره، ابن جوزي ص 117 به نقل الغدير. 24) تاريخ طبري ج 2 ص 164. 25) صحيح بخاري ج 5 ص 113، ج 9 ص 247 و 242 به نقل الغدير ج 2 ص 330. 26) المنافقون 1. 27) توبه آيه. 28) الكفايه كنجي ص 111، الدّر المنثور سيد علي ج 3 ص 290، تذكره ابن جوزي ص 10 به نقل الغدير ج 3 ص 301. 29) البقره 265. 30) احياأ العلوم ج 3 ص 238. 31) الدّر المنثور ج 3 ص 199. 32) الغدير ج 2 ص 51. 33) المناقب - خوارزمي ص 188. 34) الصواعق المحرقه - ابن حجر ص 80 به نقل الغدير ج 2 ص 51. 35) اسباب النزول واحدي ص 183، تفسير قرطبي ص 91، الرازي؟ ج 4 ص 422 به نقل الغدير ج 2 ص 302. 36) تذكره - ابن جوزي ص 10، مجمع الزوائد ج 9 ص 125 در؟ ج 4 ص 422 به نقل الغدير ج 2 ص 302. 37) تذكره ص 11 و الكفايه گنجي ص 120 در؟ ج 4 ص 422 به نقل الغدير ج 2 ص 302. 38) تفسير طبري ج 30 ص 146. 39) مناقب خوارزمي ص 66 به نقل الغدير ج 2 ص 305. 40) حج 11. 41) الكشّاف - زمخشري ج 2 ص 146. 42) صحيح بخاري ج 6 ص 211 به نقل صميمانه القرآن مهدي هادي معرفت ص 25. 43) مجمع البيان ج 9 ص 21. 44) المسند ج 5 ص 132 و الاتفاق سيوطي ج 3 ص 72 - به نقل از صيانه القرآن ص 40. 45) الاتقان ج 2 ص 25. 46) بخاري ج 8 ص 208 باب رجم الحبلي و مسلم ج 4 ص 167 و ج 5 ص 116 و مسند احمد ص 23 به نقل از صميانه القرآن؟. 47) الدّر المنثور ج 1 ص 106. 48) الدّر المنثور ج 1 ص 106. 49) البرهان في علوم القرآن ج 2 ص 36 و 37. 50) مستدرك حاكم ج 2 ص 330 به نقل صيان القرآن معرفت. 51) نساء 4. 52) جامع احاديث الشيعه ج 1 مقدّمه. آيه اللّه بروجردي ص 8. 53) الكافي - اصول ج 1 حديث 241. 54) تفسير الصافي ج 1 ص 52. 55) صيانه القرآن عن التحريف ص 44. 56) اوائل المقالات - شيخ مفيد، به نقل از مصدر قبل. 57) البتيان ج 1 ص 3. 58) مجمع البيان ج 1 ص 15 الفن الخامس. 59) صيافة القرآن عن التحريف ص 47. 60) الغدير - اميني ج 3 ص 160 - 161. 61) الكشّاف ج 1 ص 422. 62) الغدير ج 1 ص 1-14. 63) الغدير ج 1 ص 14 الي آخر. 64) الغدير ج 1. 65) نحل 106. 66) الدّر المنثور - سي.وطي ج 4 ص 131 ط بيروت. 67) در طريق وحدت اسلامي - جعفر سبحاني ص 189. 68) رك مقاتل الطالبيين - ابوالفرج اصفهاني و الشيعه و الحاكمون محمد جواضغيفه. 69) در طريق وحدت اسلامي ص 191 70) تلخيص مقباس الهدايه - علي اكبر غفاري ص 263. 71) الغدير ج 6 ص 229. 72) سنن بيهقي ج 7 ص 207 و صحيح مسلم ج 1 ص 395. 73) الشامل في اصول الدين امام الحرمين جويني - مقدّمه 74) الملل و النحل ج 1 ص 43. 75) طه 1. 76) ص 75. 77) فجر 22. 78) كتاب التوحيد و اثبات الصفات. ابن خزيمه ص 53. 79) قيامت 22.
|