متن کامل

علی مائدة الکتاب و السُّنَّةِ اَلصَّحابی و عَدالَتهُ‏ تاءلیف السید مرتضی العسگری بسم الله الرَّحمن الرَّحیم   عدالت صحابه: حضرت رسول (ص) در شأن شهدای احد فرمودند: بر آنان من شهادت می‏دهم. سپس اب

علي مائدة الكتاب و السُّنَّةِ اَلصَّحابي و عَدالَتهُ‏

تاءليف

السيد مرتضي العسگري

بسم الله الرَّحمن الرَّحيم

 

عدالت صحابه:

حضرت رسول (ص) در شأن شهداي احد فرمودند: بر آنان من شهادت مي‏دهم.

سپس ابوبكر گفت: اي رسول خدا! آيا ما برادران آنها نيستيم؟ اسلام آورديم همچنان كه آنان اسلام آوردند و جهاد كرديم همچنان كه آنان مجاهده نمودند.

سپس پيامبر (ص) فرمودند: بلي، نمي‏دانم پس از من چه مي‏كنيد؟ (موطأ 2:462 ح 32 كتاب الجهاد)

و بعد: ما مسلمانان بر سر مسائل اختلافي در بين خودمان نزاع كرديم و در نتيجه دشمنان اسلام از خارج و به نحوي نامحسوس ميان ما شكاف انداختند. و بدين ترتيب ما در دفاع از سرزمينهايمان ضعيف شديم و دشمنان بر ما مسلط شدند. همچنانكه حق سبحانه تعالي فرمود: فرمان خدا و رسولش را اطاعت كنيد و هرگز راه اختلاف و نزاع را پيش نگيريد چرا كه ضعيف مي‏شويد و قدرت شما از بين مي‏رود و صبر پيشه كند همانا خدا با صبر كنندگان است. انفال/46

و امروز و هر روز شايسته است كه ما در آنچه بر سر آن اختلاف داريم به كتاب و سنت مراجعه كنيم و سخن خود را درباره آن يگانه سازيم همچنان كه فرمود: «پس اگر در چيزي منازعه كرديد، پس آن را به خدا و رسولش ارجاع دهيد» نساء/59

ما نيز در اين سلسله مباحث به كتاب و سنت رجوع مي‏كنيم و آنچه را كه روشن كننده راهمان در مسائل مورد اختلاف است از آن بر مي‏گيريم تا به اذن خداوند تعالي وسيله‏اي براي وحدت كلمه من باشد.

از علما و دانشمندان محترم تقاضا داريم كه در اين زمينه با ما همكاري كنند و ديدگاهها و نظرات خود را به آدرس بيروت ص پ 124/34 ارسال دارند.

 

تعريف صحابه در دو مكتب:

1- تعريف صحابه در مكتب خلفاء:

ابن حجر در مقدمه الاصابه، فصل اول در تعريف صحابي مي‏گويد:

صحابي كسي است كه پيامبر (ص) را درك كرده باشد. در حاليكه ايمان به آن داشته و مسلمان از دنيا رفته باشد، كه اين شامل حال كسي مي‏شود و همنشين پيامبر بوده و يا لحظه‏اي او را درك كرده باشد، از او حديثي روايت كرده باشد، يا نكرده باشد، در ركاب حضرتش جنگيده باشد و يا نجنگيده باشد، كسي كه او را لحظه‏اي ديده باشد اگر چه با او مجالست نكرده باشد و نيز كسي كه به علت عارضه‏اي مانند نابينايي او را نديده باشد.(1)

در فصل ضابطه‏اي كه مي‏توان صحابه بودن جمع كثيري را استنباط نمود. آورده است:

همانا ايشان در فتوحات خبر صحابه كسي را به امارت نمي‏گماشتند و همانا در سال دهم در مورد طائف كسي باقي نماند مگر آنكه اسلام آورد و همراه پيامبر در حجةالوداع شركت نمود. و نيز در بيان اوس و خزرج در پايان عمر پيامبر كسي باقي نماند مگر آنكه مسلمان شود و پيامبر(ص) دنيا نرفت در حاليكه احدي از آنان اظهار كفر كند.(2)

و اگر محقق محترم به كتاب 150 صحابي ساختگي، نوشته اينجانب مراجعه كند، ميزان سهل انگاري آنان در اين مسئله و ضرر آن بر حديث را در خواهد يافت.

2- تعريف صحابه در مكتب اهل بيت(ع)

جمع صاحب عبارت است از واژه‏هاي صحب، اصحاب، صحاب و صحابة.(3) صاحب به معني همراه(4) و ملازم(5) است و به كسي اطلاق نمي‏شود مگر اينكه ملازمت و همراهي زياد داشته است.(6) و به طور كلي مصاحبت مستلزم مكث طولاني است.(7)

و بدان جهت كه مصاحبت بايد دو طرفه باشد، روشن است كه لاجرم بايستي لفظ «صاحب» و يا جمعش (صحب و » به اسم مربوط اضافه شود. هم چنانچه در قرآن كريم آمده است: «يا صاحِبَني السّجن» و «اصحابُ موسي‏» و همچنين در زمان حضرت رسول (ص) گفته مي‏شده است: «صاحبُ رسول الله» و «اصحاب رسول الله»يعني واژه صاحب را به رسول الله اضافه مي‏كردند. همچنانكه گفته مي‏شده است: «اصحابُ بيعةِ الشجرة» و «اصحابُ اصُّفّه» كه اصحاب به اين واژه اضافه شده است. و بطور كلي در آن زمان به ياران پيامبر (ص) لفظ اصحاب يا صاحب اطلاق نمي‏شده است وليكن پيروان مكتب خلفا كلمه «صحابي» يا «اصحاب» را به جاي «اصحاب الرسول»بكار مي‏بردند و بنابراين، اين نوع نام گذاري به دست مسلمانان صورت گرفت و اصطلاحي قرار دادي بود.

اين بود نظر دو مكتب درباره تعريف صحابه.

3- معيارشان در شناخت صحابه و بحث پيرامون آن:

علاوه بر آنچه كه ذكر شد، تذكره نويسان درباره صحابه در مكتب خلفاء معياري براي شناخت صحابه آنگونه كه «ابن حجر از الاصابه» مي‏گويد، مطرح كرده‏اند:

از خلاصه سخناني كه از ائمه درباره مشخصات كسي كه به عنوان صحابي شناخته مي‏شود، آمده است اگر چه قول صريحي در اين باده وجود ندارد و قول ابن ابي شيبه در تاءليفش از طريق مستند است كه: در فتوحات جز صحابه را به امارت نمي‏گماشتند.(8)

و همچنين روايت ديگري كه به روش مستند در اين زمينه نقل شده است قول طبري و ابن عساكر با استناد به سيف از ابي عثمان از خالد و عباره مي‏باشد كه در آن آورده است:

روءسا از صحابه بودند مگر آنكه كسي را كه جزء صحابه باشد نمي‏يافتند.(9)

در روايت ديگري از طبري به نقل از سيف آمده است:

خليفه عمر اگر كسي را پيدا مي‏كرد كه بتواند به جاي صحابه در جنگ امارت كند، عدالت را در حق آنان دعايت نمي‏كرد، پس اگر كسي را نمي‏يافت به تابعين مي‏بخشيد و (در هر صورت) اصراري نداشت كه روءسا و فرماندهان از روايان باشند.(10)

4- اختلاف بر سر معيار شناخت صحابه:

منبع دو روايت مذكور سيف است كه به جعل حديث و كفر متّهم بود(11)

سيف معياري را از طرف ابوعثمان روايت مي‏كند، كسي كه در روايات سيف از خالد و عباره نقل قول مي‏كند و سيف مي‏گويد او همان يزيدبن اسيد غساني است، كه در واقع شخصيت خيالي و ساخته دست خود سيف مي‏باشد.(12)

و هر جا كه چنين رواياتي از چنين كساني نقل مي‏شود، اسناد تاريخي خلاف آن است.

صاحب اغاني نقل مي‏كند:

امروءالقيس به دست عمر اسلام آورد و از طرف وي والي شد قبل از آنكه ركعتي نماز گزارد.(13)

و مفصل اين خبر در روانت پس از آن از عوف بن خارجه مرّي آمده است:

در دوران خلافت عمر (رض) نزد وي بود كه مروي پاكج با موهاي كم و آويزان(14) از روي سر مردم به طرف عمر آمده و به او خلافتش را تبريك گفت.

پس عمر به وي گفت: تو كيستي؟

جواب داد: من مردي نصراني هستم، من امروءالقيس بن عدي الكلبي هستم، پس عمر او را شناخت و گفت: چه مي‏خواهي؟ جواب داد: اسلام.

پس نزد عمر اسلام آورد و وي پذيرفت و نيزه به او داد و از او خواست كه والي قضاعه(15)در شام شود و سپس مرد رفت در حالي كه پرچم بالاي سرش در بود تا آخر حديث(16)

و همچنين در داستان امارت علقمه بن علاثه مكبي پس از مرتد شدنش در اغاني و اصابة(17) آمده است:

علقمه در زمان حضرت رسول الله (ص) اسلام آورد و جزء اصحاب ايشان بود سپس در زمان ابوبكر مرتدّ شد، ابوبكر خالد را به سوي او فرستاد و وي فرار كرد. گفته شده كه سپس باز گشت و دوباره مسلمان شد.

و در اصابة نقل شده است:

وي در زمان عمر شراب خورد و حدّ بر او جاري شد پس به روم رفت و مورد اكرام پادشاه روم قرار گرفت، به وي گفت:تو پسر عموي عامربن طفيل هستي، او عصباني شد و گفت: من فقط به واسطه عامر شناخته مي‏شدم(18) پس بازگشت و دوباره مسلمان شد.

و در اغني و اصابه و اللفظ الدول آمده است:

وقتي علقمة بن علاثه به مدينه رفت در حاليكه مرتّد شده بود و البته ميان او و خالدبن وليد دوستي بود، عمربن خطاب(رض) در دل شب در مسجد او را ديد و فكر كرد او خالد است زيرا آن دو شبيه هم بودند، پس به او سلام كرد. گفت: تو را عزل كرد جواب داد: اين چنين بود. گفت: به خدا قسم فقط به علت كينه و حسد وي بر تو بود. پس عمر به او گفت: در برابر اين چه مي‏كني؟ گفت: به خدا پناه مي‏برم، ما مطيع تامّ عمر هستيم و كاري بر خلافش نمي‏كنيم.

وقتي كه عمر مردم را فرا خواند خالد و علقمه نيز بر او وارد شد. آن دو كنار هم نشستند، پس عمر رو به علقمه كرد و گفت: اي علقمه تو بگو به خالد چه گفتي؟ پس علقمه رو به خالد كرد و گفت: اي ابو سليمان آيا آن را انجام دادي؟ جواب داد: واي بر تو، بخدا قسم قبل از اين كه تو ببيني، با تو مواجه نشدم و من تو را ديدم كه آن مرد را ديدي. گفت: آري، بخدا قسم او را ديدم. سپس رو به عمر (رض) كرده و گفت: اي اميرالموءمنين! چيزي جز خير نشنيدي. عمر پاسخ داد: بسيار خوب، آيا حاضري والي «حوران»(19) شوي؟ گفت: آري. پس عمر ولايت آنجا را به وي واگذار كرد و تا زمان مرگش والي آنجا بود: خطيئه در رثاي او شعر سرود تا آخر. و در اصابه اضافه مي‏كند: سپس عمر گفت: اگر پس از من افرادي مانند تو حاكم باشند من بيشتر از فلان و فلان دوست دارم.

آنچه نقل كرديم حوادث تاريخ بود اما علماي مكتب خلفا بر روايات منقول از ضابطه براي شناخت صحابه پيامبر اكرم (ص) استفاده و استناد كردند و در شمار صحابه حتي افرادي ساخته است سيف عمر كه متهم به كفر و است را نيز آورده‏اند كساني كه در كتاب «150 صحابي ساختگي» كاملاً مورد بررسي قرار گرفته‏اند.

پس از تمام بررسي نظر پيروان دو مكتب در مورد تعريف صحابه، اكنون در مورد عدالت صحابه در اين دو مكتب بررسي خواهم داشت.

 

عدالت صحابه در دو مكتب‏

1- نظر پيروان مكتب خلفا در مورد عدالت صحابه:

عقيده پيروان مكتب خلفا بر آن است كه همه صحابه عادلند و تمام معارف ديني را از آنها مي‏گيرند.

امام حافظ ابو حاتم رازي(20) حديث‏شناسي در كتابش تقدمه مي‏گويد:

اما اصحاب رسول الله (ص) شاهد وحي و نزول قران بودند و تفسير تاءويل آن را مي‏دانستند، آنان كسي نمي‏بودند كه خداوند عزّ و جلّ ايشان را براي همنشيني و ياري پيامبرش (ص) و بر پايي دين و اظهار حقش برگزيد و راضي شد كه آنها صحابه او باشند و آنان را اسود و رهبر ما قرار داد و آنچه كه از طرف خداوند عزّ و جلّ به آنها مي‏رسيد و نيز آنچه كه سنت و قانون قرار مي‏داد كه حكم يا رد مي‏كرد، امر و نهي مي‏فرمود و يا تحديد و تاءييد مي‏نمود همگي را حفظ مي‏كردند، آنها آگاه بودند و خوب عمل كردند در اين تفقّه نمودند و با امر و نهي خدا در اثر نظارت پيامبر (ص) و كنيه ناظر بر تفسير و تاءويل كتاب از جانب وي بودند، آشنايي داشتند، از او درس مي‏گرفتند و استنباط مي‏كردند پس خداوند جل و اعلي به واسطه سنتي كه بر آنها گذارد، آنان را در موضع رهبري و قيادت قرار داد و هر گونه شك و دروغ و خطا و ترديد و تفاخر و تمسخر را از آنان دور كرد و آنان را عادلان امت ناميد. چرا كه خداوند عزّ و جل در كتابش فرمود: «و اينچنين شما را امتي وسط قرار داديم تا شاهدان بر مردم باشيد» و پيامبر اكرم (ص) واژه (وسط) را «عدل» تفسير فرموده است پس ايشان عادلان امت، امامان هدايت، حجتهاي دين و ناقلان كتاب و سنت بودند.

و خداوند عز و جل به تمسك به هدايت ايشان و پيروي طريقشان و امر كرده و فرموده است: (و پيروي كنند غير از راه موءمنين وي را به همان طريق كه برگزيده هدايت مي‏كنيم.(21)

و ما مي‏بينيم كه حضرت رسول اكرم (ص) در بسياري از روايات، تاءكيد بسياري بر ابلاغ سخنانش داده شد و در بسياري از موارد اصحابش را مورد خطابه قرار داده و فرموده است: «خداوند نگهدارد كسي را كه سخن مرا مي‏شنود و آن را حفظ مي‏كند تا به ديگري برساند» و در خطبه‏اي ديگر مي‏فرمايد: «پس حاضران به غايبان برسانند» و نيز فرمود: از من روايت كنيد ولو يك آيه و بدون هيچ ترسي سخنان مرا بازگو كنيد»

سپس اصحاب در نواحي و مناطق مختلف پراكنده شدند و در فتوحات و جنگها و امارتها و قضاوتهاي بسيار شركت كردند و هر كدام در هر منطقه‏اي كه بودند آنچه از پيامبر (ص) گرفته و حفظ كرده بودند، منتشر ساختند و در آنچه كه از آنان سوءال باشد بر اساس مشاهداتشان از حضرت رسول (ص) فتوي مي‏دادند و با حسن نيتي كه داشتند خود را تذكيه نمودند و براي تقرّب به خداوند، احكام و فرائض سنتها را به مردم مي‏آموختند تا اينكه از دنيا رفتند و رحمت و مغفرت خداوند بر همه آنها باد.

ابن عبدالبرّ در مقدمه كتابش «الاستيعاب»(22) مي‏گويد: «عدالت همه آنها ثابت شده است».

و سپس به بازگويي آيات و احاديثي در باب ارزش موءمنين نظير آنچه كه از رازي نقل كرديم، مي‏پردازد.

ابن اثير در مقدمه «اسد الغابه»(23)مي‏گويد:

« سنتهايي كه پايه احكام و شناخت حلال و حرام در امور دين است بر پايه شناخت رجال و آشنايي با اسناد و راويان آنها و تقدم و تاءخرشان نسبت به پيامبر سنجيده مي‏شود، اگر انسان نسبت به اينان آگاهي نداشته باشد بالطبع به اين مسائل هم نا آگاه خواهد بود و شايسته است كه ابتدا به انساب و احوال ايشان شناخت پيدا كنند .

و صحابه در همه مسائل به جز جرح و تعديل مانند راويان هستند، چرا كه آنان (صحابه) عادلند و حرج و تعديل شامل حال آنان نمي‏شود .

حافظ ابن حجر در فصل سوم مقدمه الاصابه(24)در باب بيان حال عدالت صحابه چنين مي‏گويد:

اهل سنت همگي در عدالت صحابه اتفاق نظر دارند و فقط عده كمي از بدعت آورندگان مخالف اين نظريه هستند .

و از ابي زرعه نقل شده است كه گفت:

اگر ديدي كسي عيبي از اصحاب حضرت رسول (ص) مي‏گويد او را كافر بدان به اين دليل كه رسول حق است، قرآن حق است، آنچه كه آن آورده حق است، و همه اينها را صحابه به ما منتقل كرده‏اند و چنين كساني مي‏خواهند مشاهدان عيني كتاب سنت را مورد سوءال و شك قرار دهند تا كتاب و سنت را باطل كنند و حرج نسبت به آنان سزاوارتر است و اينان كافر هستند.(25)

اين نظر مكتب خلفا در باب عدالت صحابه و اكنون به نظر اهل بيت (ع) در اين مورد مي‏پردازيم:

2- نظر مكتب اهل بيت (ع) در عدالت صحابه:

نظر مكتب اهل بيت (ع) تابع و پيرو نظر قرآن است: به طوري كه در مدح صحابه موءمن در قرآن و در زمان «بيعت شجرة» آمده است: «همانا خدا از موءمنين راضي است زماني كه زير آن درخت با تو بيعت كردند پس مي‏داند آنچه كه در قلبهاي ايشان است پس آرامش را بر آنان نازل كرد و ثوابشان را پيروزيي نزديك قرار داد» (فتح/ 18).

و البته اين تمجيد قرآن از موءمنين است كه در بيعت شجره حاضر بودند و شامل حال منافقيني مانند عبدالله بن ابيّ و اوس بن خولي(26) نمي‏شود.

و همچنين در آنچه كه قرآن در تقبيح منافقين فرموده است نيز تابع نظر قرآن هستند:

«و بعضي از كساني كه از اعراب و از اهل مدينه در اطراف شما هستند، منافقانند و بر نفاقشان ثابت هستند و تو آنها را نمي‏شناسي ما آنها را مي‏شناسيم، آنها را به زودي دو بار عذاب مي‏كنيم و سپس به عذابي بزرگ باز مي‏گردند» (توبه/ 101)

و در بين آنان كساني بودند كه خدا به گنهكاري خبر داده بود، هماناني كه ساحت مقدس حضرت رسول (ص) را نسبت دادند(27) -پناه بر خدا از اين كلام-

و باز در باب بعضي از آنان آمده است كه: «و هنگامي كه تجارت يا لهو بيهوده‏اي را ببينند به سوي آن مي‏روند و تو را در حال نماز رها مي‏كنند» (جمعه/ 11) و اين در زماني بود كه حضرت رسول (ص) در مسجد در حال ايراد خطبه نماز جمعه بودند.

و نيز در ميان آنان كساني بودند كه قصد كشتن پيامبر (ص) را داشتند در عقبه هر شبي و در زمان باز گشتش از جنگ تبوك(28) يا حجة الوداع(29) داشتند.

مطلب ديگر اينكه تشرف به مصاحبت پيامبر (ص) امتيازي بالاتر از تشرف به همسري پيامبر (ص) نداشته است و همانا شاءن آنان از مقام صحابه بالاتر بوده است و با اين حال در قرآن در مورد اينها (زنان پيامبر) مي‏خوانيم:

«اي زنان پيامبر هر كدام از شما گناه آشكاري كند عذاب خدا براي او دو برابر خواهد بود و اين براي خدا آسان است. و هر كس از شما مطيع امر خدا و رسولش باشد و عمل صالحي انجام دهد ثواب او دو برابر خواهد بود و ما براي او روزيي نيكو مهيّا خواهيم كرد. اي زنان پيامبر شما مثل هيچ كدام از زنان نيستيد .» (احزاب/ 30 - 32)

و در باب دو نفر از آنان فرموده است:

«اگر توبه كنيد به سوي خدا پس همانا قلبهاي شما ميل كرده است و اگر با هم عليه او اتفاق كنيد پس همانا خدا يار اوست و جبرئيل و موءنان صالح و ملائكه پس از آن پشتيبان او خواهند بود» تا اين آيه كه مي‏فرمايد: «خداوند براي كساني كه كافر شدند زن نوح و لوط را مثال مي‏زند كه تحت دو بنده صالح ما بودند پس به آنان خيانت كردند و آن دو نتوانستند آنان را از غضب خدا برهانند و به آنها گفته شد كه همراه با دوزخيان وارد آتش شويد، و خدا براي كساني كه ايمان آورده‏اند همسر فرعون را مثال مي‏زند هنگامي كه گفت خدايا براي من خانه‏اي در بهشت بنا كن و همچنين مريم دختر عمران .» (تحريم از اول تا آخر)

و پيامبر در باب حال يعني از آنان در روز قيامت مي‏فرمايد:

«و همانا مرداني از امت من آورده خواهند شد پس نامه اعمال آنان از طرف چپ به آنان داده خواهد مي‏شود. پس مي‏گويم اي خدا: اصحابم، پس گفته مي‏شود: تو نمي‏داني كه آنان پس از تو چه كردند، پس من مانند بنده صالح خواهم گفت: «و من تا مادامي كه بين ايشان بودم شاهد بر آنان بودم پس هنگامي كه مرا ميراندي تو بر آنان ناظر بودي» پس گفته مي‏شود: همانا آنان از زمان جدايشان (با تو) به گذشته خود باز گشتند.(30)

و در روايت ديگري آمده است:

«همانا عده‏اي از اصحابم بر حوض بر من وارد خواهند شد كه من مي‏دانم آنان با من مخالفت كردند، پس مي‏گويم: اصحابم، پس مي‏گويد: تو نمي‏داني پس از تو چه كردند.(31)

و در صحيح مسلم آمده است:

«همانا مرداني بر من بر سر حوض وارد مي‏شوند كه به من پشت كردند، پس به آنان خواهم گفت: اي خدا اصحابم، پس به من گفته خواهد شد: تو نمي‏داني پس از تو چه كردند.(32)

3- معيار شناخت موءمن و منافق:

در بين صحابه منافقيني بودند كه فقط خدا آنها را مي‏شناخت و پيامبر (ص) خبر داده بود كه علي را موءمنان دوست دارند و منافقان دوست ندارند، همچنان كه امام علي (ع)(33) ام الموءمنين ام السلمه،(34) عبدالله بن عباس(35) ابوذر غفاري(36) اَنَس بن مالك(37) عمران بن حصين(38) آن را روايت كرده‏اند و اين در زمان حضرت رسول (ص) شايع و مشهور بود.

ابوذر مي‏گويد: ما منافقين را نمي‏شناختيم مگر به تكذيبشان خدا و رسولش را و اعراض از صلوات و كينه علي بن ابي طالب (ع).(39)

و ابوسعيد خدري مي‏گويد: ما منافقين را با بغض و كينه آنان نسبت به علي (ع)بن ابيطالب مي‏شناختيم.(40)

و عبدالله بن عباس مي‏گويد: ما در زمان پيامبر (ص) منافقين را از كينه شان نسبت به علي بن ابيطالب مي‏شناختيم.(41)

و جابر بن عبدالله انصاري مي‏گويد: ما منافقين را نمي‏شناختيم مگر به واسطه بغضشان به علي بن ابيطالب.(42)

و به همين دليل پيامبر (ص) در حق امام علي (ع) مي‏فرمايد: خدايا دوست بدار كسي را كه او را دوست مي‏دارد و دشمن بدار كسي كه او را دشمن مي‏دارد.(43)

پس ايشان در گرفتن تعاليم ديني از صحابي كه با علي (ع) دشمني مي‏كردند و از او پيروي نمي‏نمودند، احتياط پيشه مي‏كردند از ترس اين كه صحابه از بين منافقيني نباشند كه فقط خدا آنها را مي‏شناسد.

 

1) الاصابه 1:10

2) همان 16

3) لسان العرب، ماده «صحب»

4) لسان العرب، ماده «صحب»

5) مفردات راغب، ماده «صحب»

6) مفردات راغب، ماده «صحب»

7) مفردات راغب، ماده «صحب»

8) الاصابة ج 1: ص 13

9) الطبري ج 1: ص 2151 چاپ ادربا

10) الطبري ج 1: ص 2457 - 2458

11) رجوع شود به ترجمه سيف در جزء اول كتاب عبدالله بن سبا

12) رجوع شود به «رواة مختلقون» و عبدالله بن سبا» ج 1 ص 117 چاپ بيروت. 1403 ه‏

13) الاغاني ج 14: ص 158 چاپ ساسي‏

14) اَفجح: كسي كه جلوي پاهايش به هم نزديك و پاشنه پاهايش از هم دور است.

اجلح: كسي كه موهايش از دو طرف ريخته باشد

امعر: كم مو

15) قضاعه: شامل قبيله‏هاي بزرگي مي‏شد كه عبارتند از قبايل حيران و بهراء و بلي و جهنيه كه سرگذشت آنان در جمهره انساب ابن حزم ص 440- 460 آمده است. محل اقامت و سكني آنان ابتدا در (شحر) و سپس «نجران» و پس از آن در شام بوده است آنان سرزميني بين شام و حجاز تا عراق را تحت تصرف داشتند. رجوع شود به ماده قضاعة در معجم قبائل العرب ج 3: ص 957

16) اغاني ج 14: ص 57 چاپ ساسي، و همچنين ابن خرم در جمهره انساب العرب ص 284 به طور خلاصه نقل كرده است.

17) شرح حال وي در اصابه ج 2: ص 496-498 و اغاني ج 15: ص 56 چاپ ساسي آمده است. و داستان مخاصطه علقمه و عامر در اغاني ج 15: ص 50-55 و در جمهرة ابن خرم: ص 284 نقل شده است.

18) علقمه و عامر اختلافاتي داشتند كه اهل حديث آنها را نقل كرده‏اند: در اغاني ج 15: ص 50 چاپ ساسي آمده است (روزي علقمه در حال بول كردن بود، سپس چشم عامر به او افتاد و گفت: تا به حال عورتي مردي به اين زشتي نديده بودم . پس علقمه گفت: اما بخدا قسم ، و عامر گفت: بخدا قسم من از نظر حسبو نسب از تو بالاتر و شريفتر هستم. علقمه گفت: من در حال خواب و در حال بيداري از تو بهترم و عامر جواب داد: من نزد زنان تو محبوبترم تاآخر قصه كه در اغاني نقل شده است.شرح حال علقمه در اصابه نيز نقل شده است و علقمه دوست نداشت كه به واسطه پسر عمويش عامر اكرام شود.

19) حوران:منطقه‏اي وسيع در اطراف دمشق با روستاها و مزارع بيشمار، معجم البلدان ج 2: ص 358

20) نام وي ابو محمد عبدالرحمن بن ابي حاتم رازي است و به سال 327 ه از دنيا رفته است. كتاب وي «تقدمة المعرفة لكتاب الجرح و التعديل» نام دارد. انتشار حيدر آباد 1371 ه. و آنچه نقل شد مربوط به صفحات 7 تا 9 اين كتاب است.

21) نظر پيروان اهل بيت (ع) آنست كه مقصود از همه اينها موءمنين هستند همچنان كه آيه بر آن تصريح دارد و انشاء الله در مورد اين مطلب توضيح بيشتري خواهيم داد.

22) كتاب استيعاب در مورد اسامي اصحاب است و مطعلق به حافظ محدث ابي عمر يوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر نمري قرطبي مالكي است (363 - 463 ه» و ما اين مطلب را از نخسه حاشيه الاصابه جلد 2 ذكر كرديم‏

23) اُسدُ الغابه در باب شناخت صحابه است و موءلف آن ابوالحسن عزّالدين علي بن محمد بن عبدالكريم الجزري معروف به ابن اثير مي‏باشد (ت: 630 ه) 1:3

24) الاصابه في تمييز به متعلق به حافظ شهاب الدين احمد بن علي بن محمد بن الكتاني عسقلاني شافعي معروف به ابن حجر (773 - 852 ه) مي‏باشد و انتشارات الحكمة التجاربه 1358 ه. مصر ج: 1 ص 17-22

25) الاصابة ج 1: ص 18 - ابوزرعه همان عبيداله بن عبدالكريم بن يزيد است. ابن حجر در تقريب ج 2: ص 536 ترجمه 1479 مي‏گويد: امام‏حافظ شخص مورد اعتمادي از گروه يازدهم راويان است كه در سال 264 از دنيا رفت و صاحبان صحاح مسلم و ترمذي و نسائي و ابن ماجه، نقل قول مي‏كنند. من مي‏گويم: نمي‏دانم امام ابو زرعه در مورد منافقين از اصحاب پيامبر(ص) چه مي‏گويد.

26) رجوع شود به خبر بيعت الشجرة (الرضوان) در مغازي واقدي و مقريزي‏

27) اشاره به داستان افترايي دارد كه آيات 11 تا 17 سوره نور در باب افتراء به عايشه نقل مي‏كند و بر اساس آنچه كه خود عايشه نقل مي‏كند و افتراء به ماريه بر اساس آنچه كه ديگران نقل مي‏كنند همچنان كه در جلد دوم احاديث ام المومنين عايشه نيز آمده است.

28) مسند احمد ج 5: ص 39 و 452 - صحيح مسلم ج 8: ص 122 - 123 باب صفات منافقين - مجمع ال ج 1: ص 110 و ج 6: ص 195 - مغازي واقدي ج 3: ص 1042 - امتاع الاسماع مقريزي: ص 477 - تفسير آيه «هموا بما لم ينالوبه»74 / توبه در تفسير در المنثور سيرطي ج 3: ص 285 - 259

29) در احاديث شيعه آمده است كه در زمان رجوع حضرتش از حجة الوداع و به مناسبت واقعه غدير خم در سرزمين جحقه بوده است. رجوع شود به بحار 28: 97 چاپ. المكتبه الاسلاميه - تهران - 1392 ه.

30) بخاري، تفسير سوره مائده، باب ايهاالرسول بلغ ما انزل ، تفسير سوره انبياء) و ترمذي، بابهي صفات قيامت و آنچه كه در مورد حشر آمده است و تفسير سوره طه.

31) بخاري، كتاب دعوات، باب: في الحوض، ابن ماجه كتاب مناسك، باب خطبه يوم النحر، ح 5830 و مصند احمد ج 1: ص 453 و ج 3: ص 28 و ج 5: ص 48

32) صحيح مسلم، كتاب الفضائل، باب اثبات حوض بيّنا، ح 40.

33) امام علي (ع) پسر عموي پيامبر و فرزند ابو طالب بن عبد المطلب بود و در دل كعبه به دنيا آمد همچنانكه حاكم در المستدرك ج 3: ص 483 و مالكي در فصول المهمة و مغازلي شافعي در مناقب و شبلنجي در نور الابصار: ص 69 نقل كردهاند. ولادتش در 13 رجب سال 30 عام الفيل بوده است. مهاجرين و انصار در سال 35 با وي بيعت كردند، و در شب 19 ماه رمضان سال 40 هجري در محراب مسجد كوفه ابن ملجم مرادي بر او ضربتي وارد كرد و در 21 رمضان همان سال؟؟؟ شهيد شد. اصحاب صحاح 536 حديث از او نقل كرده‏اند، سرگذشت وي در استيعاب، اُسدالضابه، الاصابه و صفحه 276 جوامع السيره آمده است. و روايت او در باب منافقين در صحيح مسلم ج 1: ص 61 باب الدليل علي ان حبّ الانصار عليّ من الايمان و بغضهم من علامات النفاق (دليل بر اين كه دوستي انصار و علي از ايمان است و بغضشان از نشانه‏هاي نفاق)، ودر صحيح ترمذي ج 13: ص 177 باب مناقب علي و سنن ابن ماجه باب 11 از مقدمه‏اش و سنن نسائي ج 2: ص 271 باب علامت موءمن و علامت منافق از كتاب الايمان و شرائبه، و خصائص نسائي: ص 38 و مسنداحمد ج 1: ص 84 و 95 و 128 و تاريخ بغداد ج 2: ص 255 و ج 8: ص 417 و 16: 426 و حلية الاولياء ابي نعيم ج 4: ص 185 آمده است و حديث صحيحي متفق بر آن هستند و تاريخ اسلام ذهبي ج 2: ص 198 و تاريخ ابن كثير ج 7 ص 354 و سر گذشتش در استيعاب ج 2: ص 461 و اُسدُالغابه ج 4: ص 292 و كنز العمال ج 15: ص 105 و الرياض النضره ج 2: ص 282.

34) ام اسلمه هند دختر ابي اميه بن مغيرة قرشي؟؟؟: قبل از پيامبر همسر ابي سلمة بن عبدالاسد مخزومي بود كه از اولين مسلمانان بودند و به حبشه و سپس به مدينه هجرت كردند، وقتي ابو سلمه در احد مجروح شد و در سال سوم هجري از دنيا رفت همسر پيامبر شد و البته فرزنداني از قبل داشت و بعد از شهادت‏

امام حسين در سال 60 وفات يافت.

اصحاب صحاح 378 حديث از وي نقل كرده‏اند: سرگذشت وي و همسرش در اسدالغابه و جوامع السيره: ص 276 و تقريب التنه؟؟؟؟ج 2: ص 617 آمده است.حديث وي در مورد منافقين در صحيح ترمذي ج 13: ص 168 و سند احمد ج 6: ص 292 و استيعاب ج 2: ص 460 از طرق متعدد و تاريخ ابن كثير ج 7: ص 354 و كنز العمال ج 6: ص 158 آمده است.

35) عبد الله پسر عموي پيامبر و فرزند عباس بن عبدالمطلب بود، سه سال قبل از هجرت به دنيا آمد و در سال 68 در طائف از دنيا رفت و اصحاب صحاح 1660 حديث از وي نقل كرده‏اند، سر گذشت وي در اُسد الغابه و الاصابه و جوامع السيره: ص 276، آمده است.

36) ابوذر جندب يا بريدبن جناده يا عبدالله يا سكن يا غيرآن: از اولين مسلمانان و آخرين مهاجران بود، و كليه جنگهاي پيامبر پس از جنگ بدر را درك كرد و در سال 32 هجرت در تبعيدگاه ربذه از دنيا رفت، اصحاب صحاح 281 حديث از وي نقل كرده‏اند، سرگذشت وي در التقريب ج 2: ص 420 و جوامع السيره: ص 277 و جزء دوم عبدالله بن سبا آمده است.

37) اَنس بن مالك بن نضر انصاري خزرجي: روايت شده كه وي 10 سال به پيامبر خدمت كرد كه اشاره شده است به آن اعلاق نفيسه: ص 122 و شرح مفصل آن در نهج البلاغه ج 4: ص 388 آمده است. در بصره بعد از سال 90 از دنيا رفت، اصحاب صحاح 2286 حديث از وي نقل كرده‏اند، سرگذشت وي در اُسدالغابه و التقريب و جوامع السيرة: 276 آمده و روايتش در مورد منافقين در كنز العمال ج 7: ص 14 چاپ اول آمده است.

38) اَبو بخيد عمران بن حصين خزاعي كعبي: در سال جنگ خيبر اسلام آورد و از اصحاب پيامبر بود سپس به كوفه رفت و در سال 52 در بصره بدرود حيات گفت، اصحاب صحاح 180 حديث از وي نقل كرده‏اند و روايت او در باب منافقين در كنز العمال ج 7: ص 140 چاپ اول در التقريب ج 2: ص 72 جوامع السيره: ص 277 آمده است.

39) مستدرك صحيحين ج 3: ص 129 و كنز العمال ج 15: ص 91

40) ابو سعيد سعد بن مالك بن سنان خزرجي خدري: از جنگ خندق به بعد را درك، در سال 63 يا 64 يا 65 در مدينه وفات يافت و البته بعضي هم سال وفات وي را 74 نقل مي‏كنند، اصحاب صحاح 1170 حديث از وي نقل كرده‏اند، سرگذشت وي در اُسُدالغابه ج 2: ص 289 و التقريب ج 1: ص 289 و جوامع السيره ص 276 آمده است و حديث وي در مورد منافقين در صحيح ترمذي ج 13: ص 167 و حلية ابي نعيم ج 6: ص 284 نقل شده است.

41) در تاريخ بغداد ج 3: ص 153 مي‏گويد: نزد ابن مسعود بودند پس ابن عباس آيد «يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار» را تلاوت كرد، علي بن ابي طالب سخن گفت، پس گفت، انا كنا نعرف تا آخر حديث.

42) جابر بن عبدالله عمر انصاري سلمي: صحابي و فرزند صحابي بود. همراه پدرش در بيعت عقبه و هچنين در 17 غروه همراه پيامبر و نيز در صفين همراه علي(ع) شركت داشته و پس از سال 70 در مدينه از دنيا رفت، اصحاب صحاح 1540 حديث از او روايت كرده‏اند، سرگذشت وي در اُسدالغابه ج 1: ص 256 و 257 و التقريب ج 1: ص 122 و جوامع السيره: ص 276 در روايتش در باب منافقين در الستيعاب ص 464 و الرياض النضرة ج 2: ص 284 و در تاريخ ذهبي ج 2: ص 198 آمده است. و كلام او يعني «ما منافقين اين امت را نمي‏شناختيم» در مجمع الزوائد ج 9: ص 132 و كلام او «ما انصار منافقينمان را نمي‏شناختيم » آمده است.

43) صحيح ترمذي ج 13: ص 165 باب مناقب علي و سنن ابن ماجه: باب فضل علي ح 116 و خصائص نسائي ج 4: ص 30 و سند احمد ج 1: ص 84 و 88 و 118 و 119 و 152 و 330 و ج 4: ص 281 و 368 و 370 و 372 و ج 5: ص 307 و 347 و 350 و 358 و 361 و 366 و 419 و 568 و صحيحين ج 2: ص 129 و ج 3: ص 9 و الرياض النضرة ج 2: ص 222 - 225 و تاريخ بغداد ج 7: ص 377 و ج 8: ص 290 و ج 12: ص 343 و منابع ديگر.

 


| شناسه مطلب: 79867