متن کامل

سه تا کار با هم است الحمدلله رب العالمین و صلی اللَّه محمد و آل محمد و آله الاطهرین یوم الدین و العن علی اعدائهم اجمعین. عنوان بحث   الاحادیث فی توهین الانیباء عظام است، دارد لازم است در آغاز آراء و عقائد هریک

سه تا كار با هم است

الحمدلله رب العالمين و صلي اللَّه محمد و آل محمد و آله الاطهرين يوم الدين و العن علي اعدائهم اجمعين.

عنوان بحث

 

الاحاديث في توهين الانيباء

عظام است، دارد لازم است در آغاز آراء و عقائد هريك از فِرق اسلامي را فهرست وار ذكر كنيم تا با داشتن اطلاعاتي چند وارد اين مقوله شويم.

1- طائفه اماميه درباره عصمت انبياء معتقدند كه اين بزرگواران نه تنها از گناهان كبيره و صغيره مصون مي‏باشد بلكه هيچگاه مبتلا به سهو و نسيان نيز نمي‏شود و اين البته نه بدين معناست كه قدرت بر انجام گناه ندارد بلكه بدين خاطر است كه به خوبي با حقائق جهان هستي و آخرت آشنا بوده و از ميزان تأثير گناه و وسعت عوارض آن در دو جهان آكاهند و يا اينكه گناه نكرنشان به دليل عمق حسب خالصي است كه به خداي متعال دارند و از رو گرد گناه هيجگاه نمي‏گردند پس به هر حال عصمت انبياء از ديدگاه شيعه از نوع عصمت جبري و قهري نبوده بلكه موهبت الهي است كه قدرت بر گناه را از آنان سلب نمي‏كنند و از توانايي ارتكاب معصيت را از ايشان نمي‏ربايد چنانچه بزرگان علماء اماميه در مؤلفات قيمه اشان صريحاً بدان اشارت كرده‏اند.(1)

2- اصحاب حديث و حشويه كه قائل به جواز انجام گناه توسط پيامبران هستند خود به چند دسته تقسيم مي‏شوند:

الف: ارتكاب گناه از جانب انبياء جايز است (ممكن است) مطلقاً چه قبل يا بعد نبوت، صغيره يا كبيره.

ب: انجام گناهان كبيره بوسيله پيامبران پيش از دريافت وحي و نبوت جايز است نه پس از آن.

ج: معصيت كردن در قبل از نبوت مطلقاً جايز است ولي از آن بشرطي كه مخفيانه باشد جايز است.

د: سرپيچي و گناه از سوي انبياء در زمان پيامبر نيز جايز است مگر دروغ آن درباره تبليغ احكام شريعت كه در اين صورت، يعني هنگامي كه پيامبري در صدد ابلاغ پيام خدا به مردم و تشريع احكام است تنها دروغ گفتن جايز نمي‏باشد ولي بقيه گناهان انجامش مانعي ندارد. (2)

3- دسته سوم معتزله هستند كه گناهان را به سه بخش تقسيم كرده‏اند: اول، گناهان كبيره دوم، گناهان صغيره‏اي كه موجب وهن و كوچكي انسان است و سوم گناهان صغيره‏اي كه موجب وهن نيست.

آنگاه اين طائفه يعني معتزله پس از پذيرش عصمت انبياء در دو مورد اول به دو دسته ذيل تقسيم شده‏اند:

الف: پيامبران گناهان صغيره‏اي را كه موجب وهن و خفت نيست را عمداً هم انجام مي‏دهند.

ب: پيامبران از تمامي گناهان مصون مي‏باشند ولي گناهان كوچكي كه موجب خواري و نقص نيست را از روي سهو و غفلت و بي توجهي مرتكب مي‏شوند.(3)

بدين ترتيب روشن شد كه تقريباً هفت قول ميان مسلمين جهان درباره عصمت پيامبران مطرح است كه يكي تعلق به شيعه دارد و چهار قول مربوط به اصحاب حديث و دو قول نيز متعلق به معتزله است.

لازم به ذكر است كه تمامي مذاهب اسلامي غير از شيعه نسبت به ائمه عليهم السلام قائل به هيچ يك از انواع عصمت براي آنان نيستند.(4

 

تعريف عصمت:

عصمت غريزه‏اي است كه با بودن آن انگيزه براي انجام گناه تحقق نمي‏يابد لذا هيچگاه دارنده چنين غريزه‏اي گناه نمي‏كند گرچه توانايي انجام آن را كاملاً دارد. واضح است كه اين عدم تحقق معصيت (امتناع) به خاطر نبودن انگيزه است نه به جهت قدرت نداشتن چرا كه بر گناه موجود است .(5)

اين تعريف گرچه نسبت به گناهان مطلقاً صادق است ولي اخص از مدعي است زيرا شيعه اعتقاد به عصمت عام انبياء دارد بطوري كه آنان را از سهو و نسيان و لغزشها نيز مصون مي‏داند و تعريف فوق عصمت با چنين قلمروي را اثبات نمي‏كند لذا بايد از بيان محقق لاهيجي به اين تعريف عدول نمود كه: عصمت موهبتي الهي است كه با وجود آن دارنده آن هيچگاه مبتلا به سهو و لغزش و فراموشي نمي‏شود چه رسد به اينكه مرتكب معصيتي گردد و يا عقيده سخيف يا راي باطلي را بپذيرد. (6)

 

دلايل عصمت انبياء از ديدگاه عقل:

اولاً: اگر انبياء عظام معصوم نباشند غرض الهي حاصل نخواهند شد (نقض غرض) توضيح آنكه: مقصود از ارسال و انزار كتب بر آنان همانا راهنمايي مردم به صلاح و فساد واقعي است تا به آنچه صلاح و سعادتشان در آن است دست زنند و از هر چه كه موجب فساد و شقاوتشان مي‏گردد بپرهيزند و همين طور هدف از بعثت فراهم آوردن وسائل لازم جهت تربيت صحيح و تزكيه حقيقي انسانهاست چنانچه سوق دادن بشر بسوي كمالات و معطوف ساختن توجه وي به مبدأ فياض به انگيزه تجلي صفات حق تعالي در انسان، نيز از اهداف برانگيختن پيام آوران وحي است و هيچ يك از اين اهداف عالي و ارزشمند بدون عصمت انبياء محقق نمي‏گردد چرا كه پيامبري كه خود آلوده به گناه است چگونه مردم را به صلاح و سداد دعوت كرده و از پليدي‏ها بازشان دارد؟

ثانياً:اگر دروغ بر آنان جايز باشد و محقق شود در اين صورت فرد و جامعه تن به پيروي كردن از آنان نمي‏دهد زيرا كه نسبت به هر گفتار و يا كرداري كه از ايشان سر مي‏زند و يا هر چيزي كه به آن دعوت مي‏كنند احتمال خلاف واقع بودن و دروغين بودنش داده مي‏شود. پس منحصراً زماني افراد و جوامع ريسمان انيقاد به گردن مي‏افكنند كه رهبرانشان براي از كذب و مملوّ از صداقت باشد. (7)

ثالثاً: تنها كسي صلاحيت نبوت را دارد كه توانسته باشد تمامي قواي طبيعي، نفساني و حيواني خود را تحت كنترول عقل خويش در آورده و رامشان كرده باشد و چنين شخصي كه اينگونه تسلطي بر نفس پيدا كند، محال است مرتكب گناهي شده و يا دست به كاري ناشايست بزند زيرا كه تمامي گناهان نزد عقل قبيح و نارواست پس اين بزرگواران معصومند. (8)

رابعاً: انجام معصيت بي شك موجب تنفر و انزجار مردم است بگونه‏اي كه نه تنها از قبول سخنانش سرباز مي‏زنند بلكه اساساً رغبتي به مصاحبت و مجاورت با او در دل پيدا نمي‏كنند از اين روز ديگر جايي براي آن همه موعظه و اندرزو عمل كردن به آنها باقي نمي‏ماند و اين نيز درست بر خلاف هدفي است كه انبياء به خاطر آن مبعوث شده‏اند.(9)

خامساً: اگر پيامبران معصوم نباشند اجتماع ضدين لازم مي‏آيد زيرا وجوب متابعتش واضح و مبرهن است حال هنگاميكه العياذبالله پيامبري مرتكب گناهي شود در اين حال متابعتش واجب است يا خير؟اگر واجب نباشد كه در اين صورت فائده بعثت منتفي است زيرا كه انبياء به جهت پيروي كردن مردم از ايشان برانگيخته شوند و اگر اطاعتش واجب باشد بايد آن گناهي را كه او انجام مي‏دهد، انجام داد و اين نيز دقيقاً بر خلاف ادبي است كه برايش پيامبران مبعوث گشته‏اند چون آنان براي پرهيز دادن و تزكيه كردن فلائق از كناهان را انجام مي‏دهند و اين همان اجتماع ضدين است كه هيچ عاملي آن را نمي‏پذيرد پس انبياء عظام معصوم مي‏باشند.(10)

سادساً: چنانچه پيامبري معصوم نباشد و مرتكب كناهي شود باز داشتنش از معصيت واجب است به دليل عموم آيات امر به معروف و نهي از منكر (11) ولي همين بازداشتن و انكار كردن و محكوم نمودن خود حرام است چون موجب اذيت و آزار پيامبري مي‏شود و خدا از چنين كاري نهي فرموده است. (12)

از اين رو بايد پيامبر را معصوم دانست تا نيازي به نهي از منكر وي نباشد و يا بايد قائل به عدم حرمت ايذاء شد كه بر خلاف صريح آيات قرآن است و دومي را كسي نگفته است لذا اولي ثابت است. (13)

سابعاً: زندگاني و سيره پيامبران به خوبي نشان مي‏دهد كه اين بزرگواران در پي تحقق بخشيدن ارزشهاي بلند معنوي بوده و سعي در تعالي جامعه داشته‏اند لذا اين برنامه‏ها را در راس امور قرار دادند: ايجاد زمينه‏هاي مناسب و لازم در ميان مردم جهت پيروي از دستورات خدا و پرهيز از گناهان و لغزشها - جلوگيري از تجاوز به حقوق يكديگر و محرومان - ريشه كن كردن فساد و مظاهر آن - ادامه حدود و فرائض دين و رفع اختلافات و ساير موارد نياز همگان است لذا نياز به پياده شدن اين امور بودن پيامبر معصوم از هر گونه خطا و لغزش را مي‏طلبد تا بتواند بنحو مطلووب جامعه را به رشد و تعالي رهنمون سازد و به همين دليل انبياء عظام معصوم مي‏باشند (14)

 

دلايل عصمت انبياء از ديدگاه نقل:

اولاً آيه شريفه ويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون (15) كه دلالت بر نقصان سهود دارد و كسي را كه در نمازش يا از نمازش ساهي است مورد سرزنش قرار مي‏دهد لذا اگر قائل به سهو پيامبر اكرم (ص) باشيم او را داخل در عموم اين آيه دانسته‏ايم بلكه در اين صورت او به طريق اولي نسبت به سايرين مشمول اين و يل العياذبالله خواهد بود و چنين كسي كه مورد عتاب و ويل است شايستگي رهبري و هدايت است را نخواهد داشت او كه در نمازش كه بالاترين ركن دين است سهو مي‏كند و يا از اصل نماز كه اساس تعليمات شريعت است غفلت مي‏كند از كجا كه در ساير امور نيز اين گونه نباشد؟ و چون چنين نيست پس بي شك از سهو هم مصون مي‏باشد.

ثانياً: اگر پيامبر سهو كند مشمول اين آيه شريفه قرار مي‏گيرد. لم نقولون ما لا تفعلون (16)چنانچه داخل در مضمون اين آيه نيز خواهد بود: اتامرون الناس بالبر و تفسون انفسكم (17) توضيح اينكه پيامبر مكه بارها و بارها مردم را نسبت به غفلت از نماز و بي توجهي در آن هشدار داده است آنجا كه فرموده لا صلوة لمن لا يتخشع في صلوته نمازي كه خشوع واقعي در آن نباشد نماز نيست (18)و يا آنگاه كه حضور قلب را در هنگام اداي نماز باعث كمال آن ميداند وي مي‏فرمايد ركعتان مقتصدتان خير قيام ليلة و القلب ساده دو ركعت نماز معمولي و كوتاه مدت (با حضور قلب) بمراتب بهتر از شب زنده داري تمام شب است بدون حضور قلب. (19) چنين پيامبري چگونه ممكن است در نمازش سهو كند و يا به كلي نمازش را فراموش نمايد؟ چنانچه اين موارد را به او نسبت داده‏اند و در آينده به آن اشاره خواهيم نمود .

ثالثاً روايات بسياري حاوي اين جمله زيبا از پيامبر اكرم (ص) است كه فرمودتنام عيناي و لا ينام قلبي (20) چگونه مي‏شود پيامبري كه در حال خواب دلش بيدار است در حال بيداري سهو كند و منتلا به لغزش گردد؟

رابعاً: بي شك سهو پيامبران با حكمت بعثت همانا ارشاد خلائق به محبوب‏ترين چيزها نزد خداي متعال و صالح‏ترين اشياء براي مردم مي‏باشد و روشن است كه اقبال بنده به پرستش خداي يكتا آن هم با تمام وجود و از ته دل ارزشمندترين چيز پيش خداوند و برترين اسباب تكامل براي عبد است و سهو و نسيان با اين اقبال كاملاً در تضاد مي‏باشد پس اگر پيامبر و رهبر اقبال كامل به عبادت نكند و مرتكب سهوي شود امت و مردم به طريق اولي اجازه سهو و بي توجهي دارند و اين امر بالاترين مانع از دعوت الي اللَّه و تقرب بسوي اوست. (21)

تا اينجا اصل عصمت انبياء عظام عيهم صلوات اللَّه از مطلق گناه بلكه سهو و نسيان با دلائل عقل و نقلي به اثبات رسيد گرچه به ذكر اندكي از آن دلائل اكتفا شد ولي به مقدار لازم و منطق بيان گرديد.

ذكر اين نكته ضروري است كه طولاني شدن اين مقدمه بدان جهت بود كه ورود در بحث روائي و تاريخي كه معترض به مقام شامخ انبياء مي‏شود نيازمند يك اعتقاد سالم و متين است تا با داشتن عقيده‏اي استوار و پس از گذراندن يك سري صغري و كبري از نظر مسئله عصمت بطور منتح واضح و مبرهن شده باشد تا فكر دل با ديدن اخبار جعلي و روايات موضوعة كه چه بسا وضع و جعلش در بدو نظر قابل تصديق نباشد متزلزل و مخدوش نگردد.

در يك ديد كلي رواياتي كه عصمت انبياء را مخدوش مي‏سازد به دو دسته تقسيم مي‏شود يك دسته رواياتي است كه با تمسك به بعض آيات شريفه كه اشعار يا ايهام به عدم صحت دارد مسئله عصمت را به شكل كامل و مطلوب رده كرده است و دسته دوم رواياني است كه مستقلاً و بدون استناد به آيات قرآن انبياء را مرتكب سهو و لغزش بلكه گناه صغيره و بلكه گناه كبيره قلمداد نموده است .

از آنجا كه اين مقاله تنها در صدد ذكر روايات جعلي كه موهن عصمت انبياء است مي‏باشد و فعلاً در پي دادن جواب مبسوط و رديه مشروح به يك يك اين روايات ساختگي نيست لذا به جواب كوتاه و مختصر اكتفا مي‏شود و خواننئكان را به كتب مفصله و موسوله كه در اين باره نگاشته شده و بسيار ارزشمند و معتبر مي‏باشد احاله مي‏نمايد.

دسته اول: رواياتي كه با اسناد به آيات قرآن عصمت انبياء را مخدوش ساخته است:

1- عصي آدم ربه فغوي (22)اين كريمه تصريح به وقوع معصيت داشته و با كلمه غوي يعني گمراهي تاكيد شده است

جواب: عصيان مخالفت با مطلق امر كه گاه دلالت بر وجوب دارد و گاه بر ندب لذا عاصي به معناي تارك امر ندي هيچگونه منافاتي با عصمت ندارد.

2- ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم ترحمنا و تغفرلنا من الخاسرين (23) واژه ظلمنا صراحت در گناه دارد.

جواب: معناي ظلم نقصان نفس و يا كمي بهره و يا از دست دادن سودي بزرگ و سرشار است و نه هميشه به معناي جرم و گناه و در اينجا به همان معناي فوق است .

3- رب ان ابني من اهلي و ان وعدك الحق... يا نوح انه ليس من الك (24) اين جمله اخير نوح را تكذيب مي‏كند.

جواب: مراد نفي منسب نبود بلكه او از جمله كساني است كه وعده نجاتشان داده شده بود و يا احتمالاً مراد از ليس من اهلك، ليس من اهل دينك مي‏باشد كه يعني از اهل دين تو نمي‏باشد لذا هيچگونه تكذيبي را در بر ندارد.

4- فلما جن عليه الليل راي كوكباً فال هذا ربي...فلما راي الشمس بازغة قال هذاري (25)كه ظاهرش دلالت دارد بر اينكه حضرت ابراهيم زماني قائل به الوهيت ستارگان و خورشيد بوده است و اين بر خلاف عصمت بلكه شرك است .

جواب: ابراهيم اين سخنان را از روي شك و ترديد ابراز نكرد بلكه كاملاً يقين به الوهيت الله داشت و اين جملات را تنها به جهت توجه دادن افكار عمومي به اين نكته كه خدايي كه غايب مي‏شود و افول مي‏كند سزاوار پرستش نيست بيان داشت و همين جواب درباره اشكال بل فعله كبير هم مطرح مي‏باشد. گرچه جواب ديگر اين اشكال اخير اين است كه ابراهيم چنين پاسخ داد كه بزرگ بتها چنين كرده است اگرچه توانايي سخن گفتن را دارند كه در واقع مشروط است .

5- رب ارني كيف الموتي.. .(26)كه بيانگر شك و ترديد ابراهيم نسبت به معاد است پس چگونه معصوم باشد؟

جواب: ايمان و يقين از مقولات مشككه است و داراي مراتب مي‏باشد ابراهيم خواست تا با مشاهده عيني و حضوري آن واقعه يقين خود را بالاتر ببرد و اين كاملاً متفاوت با شك و ترديد است چراكه ايمان و يقين وجود دارد .

6- و ما انت بمؤمن لنا كنا صادقين در اين آيه به يعقوب نسبت داده شده است كه صادق را تصديق نمي‏كند و اين امر با عصمت منافات دارد.

جواب: خود اين جمله عذر و بهانه خود كنند ولي او كه با ديده حقيقت بين واهي بودن سخنانش را مي‏ديد و فرزندان نيز مي‏دانستند كه او تسليم نخواهد شد اين نسبت را به او دادند بنابراين آيه مزبور هيچگونه دلالتي بر مدعاي ذكر شده كه يعقوب تصديق صادق نمي‏كند ندارد.

7- و لقد هست و به و هم بما لو ان راي برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء (27) كه نشان دهنده اراده گناه است از طرف يوسف و چنين اراده‏اي با عصمت مطلق سازكاري ندارد.

جواب: چنانچه در متون ادبي آمده است واژه هم داراي معاني مختلفي است مانند به دل خطور پيدا كردن - تزديك شدن به يك كار يا چيزي و ميل باطني و به معناي عزم و اراده كه در اين آيه شريفه اگر هم را به معني عزم تقسير نمائيم نه تنها هيچ اصطكاكي با عصمت يوسف ندارد بلكه دلالت بر مقام شامخ عفت وي نيز مي‏نمايد زيرا كه معنايش اين است يوسف در مقابل عمل زليخا تصميم گرفت او را از خود دفع كرده و مانع انجام كار زشت شود و بدين سان خود را از دست وي رهانيد .

8- ثم جعل السقاية رحل احيه فاذن مؤذن بينهم ايمقا انكم السارقون (28) چرا آن جام را در ميان اثاث برادرش قرار داد و آنگاه به امر يوسف منادي نسبت سرقت به برادر داد؟ آيا اين دروغ نيست تا منافات با عصمت يوسف داشته باشد؟

جواب: اولاً كه يوسف جهت خدمت كردن به برادرانش و با انگيزه‏هاي نيك در صدد نگهداري آنان نزد خودش بود و راهي جز طراحي اين برنامه براي نگه داشتن شان وجود نداشت .

ثانياً: چنانچه در پاره‏اي روايات آمده او اين عمل را به اطلاع و موافقت برادش انجام داد تا به هدف مقدسي كه دارد دست يابد. و اما نداي آن منادي كه گفت اي اهل كاروان شما سرقت كرده‏ايد در آيه شريفه نيامده است كه به امر يوسف بوده است بلكه در هيچ روايت معتبري نيز چنين دستوري از يوسف به مؤذن به ثبت نرسيده است بلكه هنگاميكه جام پادشاه را نيافتند يكي از آنان از جانب خود اين عمل را به برادران يوسف كه در حال بازگشت بودند نسبت داد و اين رفتار هيچگونه ارتباطي با عصمت يوسف ندارد.

9- دخل المدينة علي حين نخلة من اهلها...فاستغاثه الذي من شيعته...فوكزه موسي نقض عليه فقال هذا من عمل الشيطان (29) در اين جا قبطي استحقاق قتل داشته است يا خير؟ اگر سزاوار كشته شدن بود چرا موسي از آن ابراز پشيماني كرد و اگر نبايست كشته مي‏شد چرا موسي او را به قتل رساند؟ پس در هر دو صورت عصمت موسي مخدوش به نظر مي‏رسد.

جواب: چنانچه با تدبر در آيه شريفه بر مي‏آيد موسي قصد كشتن نداشت بلكه در صدد دفاع از سبطي برآمد و اين دفاع به قتل او انجاميد و شكي نيست عقلا و نقلا در اينكه هر حادثه‏اي كه در اثر دفاع مشروع اتفاق مي‏افتد ناروا نمي‏باشد وآن قتل در جريان يك امر كاملاً مشروع و منطقي يعني دفاع از اهل حق واقع شده است مضافاً اينكه انگيزه كشتن در كار نبوده است. و دفاع از مظلوم عملي است كه خداي سبحان به آن فرمان داده است. و اما مراد از اين سخن كه گفت هذا من عمل الشيطان نزاعي بود كه آن مقتول قبطي بر پا كرده بود و بدينوسيله تحت تاثير شيطان خود را قرار داده بود.

10- رب ارني انظر اليك ... (30)آيا اين كريمه دلالت بر امكان رؤيت پروردگار با چشم نمي‏كند بر خلاف آنچه شما معتقديد و گرنه چگونه موسي يك امر غير عملي و ناشايست را از خدا مي‏خواهد و اين امر به رغم شما با عصمت در تضاد است .

جواب: برترين جوابها در اين ميان آن است كه موسي اين درخواست را نه براي خودش كه عالم‏ترين اهل زمان خود بوده و عارف به كمالات و واقف به عدم امكان چنين خواسته‏اي بود، انجام داد، بلكه براي قومش كه مردمي لجوج و عنود بوده و در هيچ موردي دست از سرسختي بر نمي‏داشتند اين چيز را طلب كرد تا آنان پاسخ خدا را مبني بر عدم امكان تحقق اين امر مستقيماً ديده يا شنيده تا شايد دست از لجاجت و پرده دري بردارند و با اين طرز تفكر آن درخواست را مطرح كرد.

11- اني اجبت حب عن ذكر ربي (31) كه ظاهراً دلالت دارد بر اينكه سليمان در اثر اقواط در دوستي اسبها و اشتغال به آنها ياد خدا را فراموش كرد و يا نمازش را از ياد برده و بجاي نياورد چنانچه در بعضي روايات آمده است و روشن است كه اين عملي قبيح است نبي از انبياء آنگونه سرگرم اسبان خود شود كه از نماز و ياد خدا بازماند پس اين ايه نيز با عصمت سليمان كه مورد ادعاست سازگار نيست.

جواب: ظاهر آيه برخلاف آنچه بيان شد هيچگونه عمل زشتي را به سليمان نسبت نمي‏دهد و روايتي كه متضمن نسبت ناروايي به پيامبر مي‏باشد آنگاه كه بر خلاف ادله قطعي و اصول مسلم اعتقادي باشد و جايي براي تاويل صحيح نداشته باشد هر چند صحيح نداشته باشد هر چند صحيح و معتبر به نظر آيد مورد قرار نمي‏گيرد و به محتوي آن اعتنا نمي‏شود چه رسد به اينكه روايتي آن نسبت را بدهد و ضعف و موهون و غير نقي السنه باشد.

چگونه ممكن است خداي متعال كه در ابتداي آيه سليمان را مورد نوازش قرار داده و تحسين مي‏كند و مي‏فرمايد چه خوب بنده‏اي است او كه هميشه بسوي خدا تضريح مي‏كند، آنگاه در پايان همان آيه چنان نسبتي را به عبد اوابش دهد؟ آيا هيچ عاقلي در يك جمله چنين چيزي را مي‏گويد چه رسد به خالق عقلاء و عقل كه منزه است از چنين نسبتهايي. از اين رو معناي اين جمله اخير آيه شريفه چنين خواهد بود و الله العالم

كه محبت سليمان نسبت به اسبان و تربيت آنها و كار با آنها به امر پروردگار و با اذن خداي سبحان مي‏باشد. و در واقع معني عن ذكر ربه همان عن امر ربه مي‏باشد و نظاير آن در روايات فراوان مي‏باشد. و خدا سليمان را متذكر به اين امر كرده است چنانچه ما را به آماده ساختن اسبان و وسايل لازم به جهت دفاع از دبين مبين متذكر و مامور ساخته است.

12- فطن ان لن عليه (32)به اين معناست كه يونس پس از آن ماجرا گمان كرد كه ديگر قدرت بر او نداريم يعني يونس خود را از دايره قدرت و قلمرو حكومت ما خارج ديد و اين بينش بالاترين گناه در حق يك پيامبر است.

جواب: كسانيكه از آيه فوق چنين برداشت كرده‏اند و آن را به يونس پيامبر نسبت داده‏اند بدترين افتراها و سخت‏ترين تهمتها را نه تنها به يونس بلكه به خدا بسته‏اند چرا كه پس از آنكه يونس از بيم نزول عذاب بر خودش از ميان قومش خارج شد با اين گمان و اعتقاد بيرون آمد كه پس از آن همه دعوت به سوي يكتاپرستي و انجام وظيفه و پس از تحمل آن همه بلا و مصيبت، ديگر خداي متعال بيش از راه را بر وي دشوار و تنگ نخواهد ساخت و محنت و رنج را بيش از آن نصيب وي نمي‏نمايد.

پس معناي قَدَرَ همان تنگ گرفتن و سخت كردن است در اينجا نه توان و قدرت چنانچه در آيه و قدر رزقه به همين معنا مي‏باشد. با اين توضيح مختصر عمق تفاوت بين دو تفسير و بزرگي اشتباه و لغزش در تفسير اول روشن گردديد .

13- يا عيسي بن مريم أانت قلت للناس اتخذوي و امي الهين... (33) عيسي چنين سخني را گفته است و يا ممكن بود بگويد كه در اين صورت تقص بزرگي است و اگر نگفته و ممكن نبوده است بگويد ديگر سئوال خدا از وي معنا نخواهد داشت و چون پرستش خدا بيجا نمي‏باشد پس عيسي آن سخنان ناروا را گفته و يا در صدد بيانش بوده است. كه در هر دو صورت با عصمت وي منافات خواهد داشت .

جواب: شكي نيست كه سئوال خدا استفهام حقيقي نيست زيرا كه او علم مطلق است ولي به جهت كوبيدن كساني كه در ميان مسيحيان چنين ادعايي كرده و خواهند كرد و براي توبيخ و تكذيبشان در قالب يك پرسش اين معنا را بيان فرموده است. و جد ديگر در پاسخ به اين اشكال آن است كه خداي متعال خواست با طرح اين سئوال اعترافي را از زبان خود عيسي بگيرد تا اين تكذيب از ناحيه شخصي عيسي در تاريخ بماند در نتيجه بعدها ديگراني كه ادعاي رهروي راه او را دارند نتوانند او را خداي خود بخوانند چنانچه امروز معتقدان به تيلث همين را مي‏گويند. و چه بسا عيسي اگر اينگونه مورد خطاب حق تعالي واقع نمي‏شد هرگز اين گونه قاطعانه آن عقيده سخيف را محكوم نمي‏كرد زيرا شايد اين عقيده در زمان او راسخ در دلها نشده بود. اما احاديثي كه با استناد به آياتي چند از قرآن مجيد عصمت پيامبر اكرم (ص) را مورد تعرض قرار داده است.

1- و وجدك ضالاً فهدي (34) اين آيه مطلق است لذا شامل گمراهي از دين حق نيز مي‏شود از اين رو نمي‏توان العياذبالله پيامبر اكرم را پيش از بعثت موحد دانست و اين بر خلاف آن عصمت مطلق است كه آن را به وجود مقدس خاتم الانبياء مي‏دهيد.

جواب: اين آيه و آيات قبل و بعدش به تنها در مقام تنفيض و توهين پيامبر اقدس نبوده بلكه در صدد امتنان و اكرام ايشان است به علاوه ضلالت هميشه به معناي گمراهي نيست بلكه به معناي انصراف و جدا بودن از چيزي نيز آمده است لذا آيه فوق به اين معناست كه تو جداي از نبوت بودي و خدا تو را به پيامبري بر انگيخت.

ثانياً: مي‏تواند به معني ندانستن راه و روش كسب تجارت باشد و خدا بر او منت نهاده و رزق واسعش را به او عطا فرموده و بي نيازش كرد.

ثالثاً: اگر هم به معناي گمراهي تفسير شود بدين معناست كه خداي متعال تو را در مسير مكه به مدينه به هنگام هجرت گمراه يافت بگونه‏اي كه راه را نمي‏دانستي ولي او تو را هدايت كرده و از دشمنانت نگه داشته. لذا به هيچ نحوي منافات با عصمت نداشته بلكه منتهاي اكرام و احترام را در بردارد.

2- عفي الله عنك لم اذنت (35) طهور در سرزنش پيامبر (ص) دارد و روشن است كه عفو در مورد گذشت از گناه بكار مي‏رود پس پيامبر در پاره‏اي موارد دچار اشتباه شده است.

جواب: اصلاً چنان نيست كه اشارت رفته است بلكه گاهي عفو بدون هيچ سابقه گناهي اطلاق و استعمال مي‏شود چنانچه در محاورات نيز گفته مي‏شود رحمك الله و عفرلك در حاليكه شخص گوينده نه تنها قصد اثابت گناه و انحرافي را براي مخاطب ندارد با بيان اين جمله كه در حقيقت دعا است به او احترام كرده و مورد تجليل قرارش داده است. و در اينجا نيز معنايش امتنان بر پيامبر و تعظيم و ملاطفت با اوست.

3- و وضعنا عنك وزرك الذي انقض ظهرك (36) اين كريمه صراحت در وقوع معصيت از جانب پيامبر اكرم (ص) دارد پس عصمت ايشان نقلاً قابل اثبات نيست.

جواب: ورز در گناه نبوده بلكه به معناي ثقل و هر چيز سنگين است و وزير را هم بدين جهت كه بخشي از كارهاي پادشاه را بر عهده مي‏گيرد و از سنگيني بياندارد وزر نام دارد كه يكي از مصاديق آن (با توجه به عوارض وضعي گناه در دنيا و آخرت) گناه و معصيت مي‏باشد.

در اين آيه شريفه با توجه به قرينه رفعنا لك ذكرك مراد همانا همّ و غمّ پيامبر است كه نسبت به قوم مشرك بدانها مبتلا شده و در اثر ايمان نياوردن آنان سخت در رنج و تعصب بود بالاخص كه در ميان قوم خود و در اوائل شروع دعوت مقهور و مستضعف نيز يسر مي‏برد و آيه فان مع العسر يسراً اين احتمال را تقويت مي‏نمايد. پس هرگز مراد از وزرك گناه نبوده و نيت آنچه پيامبر شكيت عدم ايمان مردمي بود كه بر ايشان همه زحمتها و رنجها را به جان خريد تا دعوتش را بپذيرند ولي رد كرده و قبول ننمودند و با اين كار پشت پيامبر را شكستند.

4- ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما ناظر (37) كه صريحاً دلالت بر وقوع ذنب از ناحيه پيامبر اكرم (ص) دارد گرچه سپس خداي متعال آنها را مورد معفرت قرار داده است ولي به هر حال پيامبر مرتكب گناه نعوذبالله شده است.

جواب: در پاسخ به اين ايراد جوابهاي متعددي ذكر شده است كه به دليل ناتمام بودنش از ذكر آنها خوددراي مي‏شود (40) ولي آنچه را كه به نظر صحيح‏تر مي‏رسد بدين قرار مي‏باشد كه مراد از ذنب ذنوبي است كه ديگران در حق ايشان قبل و بعد از فتح گمان مي‏برند و انجام دادند و مرتباً به ايشان نسبت مي‏دادند از قبيل جنگ طلب، آشوبگر بي اعتنا به سنتهاي راستين و امثال آن كه پيامبر را يه آنها مبتلا معرفي مي‏كردند اين آيه در صدد دفع اتهام از ساحت قدس پيامبر اكرم مي‏باشد و مغفرت نيز در اينجا به اين معناست كه آن گناهاني را كه مردم به پيامبر نسبت مي‏دهند بافتح مكه و پديدارشدن رحم و رافت و عطوفت آن حضرت همه را شست و مورد غفران خويش قرار داد. (38)

5- لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكوفن من الخاسرين (39) چگونه معصوم از هر گناهي است اينگونه مورد تهديد قرار گيرد كه در صورت مشرك شدن عتاب خواهد شد پس لازمه اين آيه اثبات عدم عصمت است .

جواب: در قرآن شريف از اين گونه آيات بسيار به چشم مي‏خورد كه خدا پيامبرش را مورد امر يا نهي قرار مي‏دهد در حاليكه مراد و روي حقيقي خطاب به امت است چنانچه مي‏فرمايد يا ايها النبي اذا طلقتم النساء فطلقو هن لعدتهن (41) كه در اين كريمه گرجه ظاهراً خطاب به پيامبر است ولي معلوم است كه وجهه اصلي خطاب به مردم مي‏باشد و اساساً قرآن به اين شيوه نازل شده است كه مخاطب پيامبر است ولي مراد ديگران هستند و اين معنا از ابن عباس روايت شده است. بنابراين معناي آيه چنين است كه اگر فردي از امت تو مشرك شود عملش باطل شده و از خاسران محسوب خواب بود و با اين تفسير متكي به روايات خدشه‏اي به عصمت وارد نمي‏شود. و اما آن دسته از رواياتي كه عصمت مطلق پيامبر اكرم (ص) را مورد خدشه قرار مي‏دهد.

1- در روايتي است كه پس از تشريع نماز در شب معراج پس از گرفتن دستور نمازهاي پنجاه گانه روزانه در مسير بازگشت به زمين مورد عتاب موسي قرار گرفت به اين دليل است كه امت اسلام توانايي انجام اين مقدار نماز روزانه را ندارد و او به سوي خدا برگشت و تقاضاي تخفيف نمود و اين عمل بارها تكرار شد تا آنكه در مقدار پنج نماز متوقف شد. در اينحا اشكالاتي مطرح است اولاً: چگونه پيامبر اكرم كه خود رهبر اين امت است از عدم طاقت مردم و امت خويش با خبر نيست؟ ثانياً: عبادت كه تابع مصحت است اقتضاء مي‏كند تخفيف و تقليل آنها؟ و آيا مصلحت مي‏شود اقتضاكند ترك مصلحت را؟ ثالثاً: چرا خداي سبحان كه آگاه‏تر از همه به سرو طاقت خلائق است در ابتدا آن همه نماز را فرض فرمود؟ آيا تكليف مالا يطلاق كرده و يا نعوذبالله ندانسته است و يا العياذبالله خواسته حضرت خاتم الانبياء را به بازي بگيرد؟ و برخي سئوالات ديگر كه از فرصت اين نوشتار گذرا خارج است.

جواب: اولاً اين روايات كه در كتب اهل سنت بيشتر نقل شده است (42) در تفسير بندي احاديث جزء اخبار آحاد قرار دارد كه به هيچ وجه علم آور نبوده و موجب تعيين نيست لذا نيازمند توجيه و تاويل نيست. ثانياً: به فرض كه به حد استفاضه برسد كه نمي‏رسد و با صرف نظر از ناملان و روايانش كه عموماً از ديدگاه علماء علم رجال از درجه اعتبار ساقط هستند مي‏توان اينگونه توجيه كرد كه: مصلحت اوليه كه بر اساس آن خداي متعال جعل حكم كرد پنجاه نماز را اقتضاء مي‏كرد ولي پس از مراجعه پيامبر اكرم (ص) به خدا و درخواست تخيف مصلحت اوليه از ميان رفت و مصلحت جديدي پديدار گشت و همين طور تا آنگاه كه پس از تشريع پنج نماز در روز ديگر مراجعه‏اي نگرديد و آن مصلحت براي ابد ابقاء گرديد.

غرض از اين توجيه صرفاً بيان اين نكته است كه عقلاً چنين تاويلي ممتنع نيست گرچه با توجه به اصول متني اعتقادي شيعه پذيرش اين حادثه آن به شكلي كه از طرق عامه نقل شده است بسيار مشكل بلكه نا ممكن است .

2- روايتي است ه طبري از ابوهريره نقل مي‏كند كه پيامبر فرمود: جهنم روز قيامت ندا مي‏دهد آيا باز هم انسانهايي كه در من وارد شوند هستند؟ در اين هنگام خداوند سبحان پاي خود را در جهنم مي‏گذارد بگونه‏اي كه تمام خلاءهاي باقيمانده را پر مي‏كند آنگاه جهنم فرياد مي‏زند بس است و اين خبر را انس بن مالك نيز آورده است

جواب: بي شك هر خبري كه مخالف اصول مسلم اعتقادي باشد و قابل توجيه منطقي نباشد از ديدگاه شيعه مردود و بي ارزش است چنانچه پيش از اشارت رفت بالاخص كه ادله نقليه‏اي بر خلاف آن خبر قائم باشد كه در بي اعتباري دو چندان مي‏شود. حال اين خبر جعلي و مخالفت با اصول عقل، اخبار و آياتي معارضي دارد كه بوسيله آنها اثيات شده است كه خداي متعال جسم نبوده تا جوارح و دست و پا داشته باشد لذا اين گفتار كه مصلحت فرقه مشبهه اقتضاة جعل و ترويج نقل اين گونه اخبار را مي‏كرده است، صائب و سنجيده است.

3- از پيامبر آورده‏اند كه فرمود ان الميت ليعذب ببكاء اهله عليه او ببكاء الحي عليه و در خبر ديگر اينگونه آمده است كه ان الميت يعذب في قبره بالينا حد عليه و به شكلي ديگر ثريب به همين مضمون از مغيرة بن شعبه نيز نقل شده است. (43)

جواب: واضح است كه اين خبر نيز به ساحت قدس خداوند سبحان ظلم را نسبت مي‏دهد چرا كه به فرض و نوحه سرايي برا مرده‏ها گناه شمرده شود جزاي اين عمل متعلق به خود آنهاست نه آن ميتي كه هيچگونه دخالتي در تحقق گريه ندارد پس اسناد اين عمل به خدا نوعي ظلم به بندگان محسوب مي‏شود و در مبحث عدالت خدا و صنعات فعل به تفضيل اثبات شده است كه خداي متعال ستم نمي‏كند (44)تعال الله عن علواً كبيراً.

مضافاً اينكه در روايات بسياري از فريقين موجود است آمده كه پيامبر فرموده هر روايتي كه پس از مقايسه با قرآن و محك زدنش به آن مخالف قرآن تشخيص داده شد فاضر بوده عرض المدار آن را به سينه ديوار كوبيده و دست از عمل به آن يا اعتقاد به مضمون آن برداريد. (45)

و اين خبر با صريح قرآن در تناقض است آنجا كه فرموده لا تزر وازرة و زراخري (45) هيچ شخصي گناه ديگري را متحمل نمي‏شود و نسبت به آن مسئول نيست.

گرچه روايتي از ابن عباس نقل شده است كه بوسيله آن مي‏توان به فرض صحت و اعتبار نقل آن را توجيه منطقي كرد و آن اينكه پيامبر روزي از قبر يهودي (تازه دفن شده‏اي) گذر نمود و فرمود اين مرد در عذاب قرار گرفته است در حاليكه خانواده‏اش بر او مي‏گريند و معناي اين روايت كاملاً متفاوت با آن گفته‏هاي خلاف عقل و نقل است و يعني اين يهودي در عذاب خدا مي‏سوزد و خانواده‏اش براي او گريه مي‏كنند نه اينكه چون خاندانش براي او گريه مي‏كنند او معذب است. لذا برداشت غلط از يك خبر به فرض صحت يا اسناد مطلب سقيم و غير منطقي به پيامبر هيچگونه خدشه‏اي را به عصمت آن نبي عظيم الشأن وارد نمي‏سازد.

4- از پيامبر نقل است كه فرمود: خداي متعال آدم (ابوالبشر) را شبيه خودش جلت عظمته آفريد و اين خبر براي خدا اثبات چهره كه از لوازم جسميت است مي‏كند و از آنجا كه خدا عندالاكثر جسم نبوده و داراي اعضاء مادي نيست پس نعوذبالله پيامبر اشتباه كرده يا اسناد بيجا داده است.

جواب: گرچه به فرض صحت روايت مزبور شكي نيست كه ضمير صورت به آدم بر مي‏گردد ولي آنان كه چنين حديثي را در صدد مخدوش ساختن اعتقادات سلامي ذكر كرده‏اند ضمير را به خدا برگردانده‏اند تا آنگونه نتيجه‏گيري كنند كه اين تفسير نيازي به رد بيش از آنچه درباره اينگونه اخبار گفته شد ندارد آري وجه ديگر كه تا اندازه‏اي صحيح به نظرمي‏رسد وجود دارد و آن اينكه ضمير در صورتي كه به خدا برگردد بدين معناست كه خدا آدم را به همان گونه كه خود مي‏خواست و پسنديد آفريد.

5- مروي است كه پيامبر فرمود بزودي (در قيامت) همانگونه كه در شب چهاردهم ماه را به وضوع مي‏بينيد خداي سبحان را خواهيد ديد و از ديدن او خسته نخواهيد شد. اين خبر در ميان عامه بقدري شهرت يافت كه تصور مي‏كنند غير معتبر دانستن آن ممكن نيست.

جواب: اين روايت از دو جهت غير قابل قبول است اما متناً به جهت مخالفتش با اصول مسلم عقلي كه خدا را منزه از تركيب و ماده و جسميت مي‏داند و نيز تناقضش با صريح آيات قرآن از جمله لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و اما سنداً به جهت اينكه سلسه سندش به شخصي بنام قس بن ابي حازم مي‏رسد كه وي به نقل اهل سنت نيز در اواخر عمرش مبتلا به جنون گشته بود و هر خبري كه تاريخ آن مشخص نشود قابليت اعتماد نخواهد داشت مضافاً كه وي از ديدگاه رجاليين نيز شخص خيلي موجهي شمرده نمي‏شود.

تذكراً اينكه اين روايات پنج گانه از باب نمونه بدين جهت كه نقل آنها از پيامبر را مسلم انگاشته و از لحاظ متن و سند عامه بي اشكال معرفي نموده‏اند از اين رو پس از صحيح دانستن آنها عليه شيعه كه در اين زمينه عقائدي خاص خود را دارد علم نموده‏اند تا دستاويزي قرار دهند براي عقيده بي پايه خود مبني بر عصمت نبي اكرم بشكل مطلق چرا كه اگر رويت خدا يا نفي جسميت و تركيب او از مسلمات يا نظرات عقيله باشد و نقل قاطع به همين معنا دلالت كند پس پيامبر مرتكب اشتباهي شده و يا دروغي را نعوذبالله فرموده‏اند. ولي با دقت در پاسخ‏هاي پنج گانه با اختصاري كه داشت جواب و حل اشكالات از دو راه عقل و نقل بيان گرديد ليعتبر في له عقل و هو شهيد.

هذا مضافاً كه اگر نگوئيم كل، اكثر اخباري كه متضمن چنين عقائدي است از لحاظ سند غير قابل اعتماد است بلكه صددرصد وضع و جعل آنها قابل اثبات مي‏باشد و از اين جهت نيازي به ردّ و طرح ندارد.

6- سيوطي در لباب المنقول در ذيل آيه شريفه و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي (47) حديثي را كه ابن ابي حاتم و محمدبن حرير و ابن منذر عن سعيدبن جبير آورده‏اند نقل مي‏كند كه سعيد گفت: هنگاميكه در مكه روزي پيامبر سوره النجم را مي‏خواند و اين آيه را تلاوت كرد افراتم اللات و الغري و مناة الثالثر الاخري (48) شيطان بر زبان مبارك ايشان اين جمله را جاري ساخت تلك الغرانيق العلي و ان شفاعتهن لترنجي در اين هنكام مشركان كه ناظر چنين حادثه‏اي بودند با خوشحالي گفتند پيامبر هيچگاه خدايان ما را به نيكي ياد نكرده بود چه شده است كه امروز آنان را مي‏ستايد آنگاه پيامبر سجده كرد و آنان نيز به سجده افتادند. اين حادثه كه به افسانه غرانيق شهرت يافته است آنقدر در ميان اهل سنت نقلش رايج است كه ابن حجر ضمن تضعيف اين حديث مي‏گويد به دليل تعدد نقل و كثرت طرق بايد گفت كه اصل اين قضيه دست است گرچه ممكن است بعدها اضافاتي به آن شده باشد.(49)

اين روايت نيز در صدد اين نكته است كه پيامبر مصون از خطا و سهو نبوده است، بلكه تحت تاثير مستقيم شيطان قرار مي‏گرفته بگونه‏اي كه در لابلاي آيات وحي آيه‏اي را به گمان آيه بودن مي‏خواند در حاليكه از القائات شيطان بوده است نه آيه وحي.

اين حديث را بزاز و ابن مردويد بگونه‏اي ديگر ولي در محتوي شبيه به همان حديث فوق نقل كرده‏اند. احمد ابن محمد قسطلاني در كتاب معروفش بنام المواهب اللدينة مي‏گويد: ان الطرق اذا كثرت و تباينت مخارجها دل ذلك علي ان لها اصلاً. يعني گرچه بعضي اين حديث را بي اساس و يا ضعيف پنداشته‏اند ولي در صورتي كه طرق نقل روايتي متعدد بود و از اشخاص مختلفي با الفاظ متعددي نقل گرديد، اين خود دلالت دارد بر اينكه آن حديث با همه ضعفش داراي اصل و اساسي مي‏باشد.

جواب، ما در اينجا استناد به چندين دليل بطلان اين حديث را اثبات مي‏نمائيم :

اولاً: سلسله سند حديث به هيچ يك ازاصحاب پيامبر نمي‏رسد و تنها به چند تن از تابعين كه پيامبر را درك نكرده‏اند و نقل قولي كه از ابن عباس شده است مستقيم نبوده بلكه او كه در سال سوم پيش از هجرت متولد شده نمي‏تواند شاهد اين ماجرا كه قاعدتاً بايد در سالهاي آغازين بعثت واقع شده است بوده باشد. اگر چه ابن حجر خود عقيده‏اي شاز و بي اتكا به هيچ اصلي را ابراز مي‏دارد كه چنانچه حديث مرسلي از طريق سه نفر بطور جداگانه نقل شود و راويانش مورد وثوق باشند مي‏شود استناد نمود او اين قاعده بي دليل را پي ريزي كرده تا اين افسانه را جامه حقيقت پوشاند.

در پاسخ وي بايد گفت آيا اگر سخن دروغي رايج شد و مشهور گشت آيا صرفاً به همين دليل مي‏توان آن را دست و واقعي پنداشت ؟

ثانياً: غالب ائمه حديث به دروغ بودن اين خبر شهادت داده و طرق آن را ضعيف مي‏دانند.ابن حجر مي‏گويد تمام طرق نقل اين خبر (به جز ابن جبير) يا ضعيف است و يا منطق يعني حلقه وصل بين راوي اول و اخير مفقود است. (50)

احمدبن حسين بيهقي مي‏گويد: اين حديث غير ثابت و راويان آن همگي مورد طعن قرار گرفته‏اند. (51)

ابوبكربن عربي چنين گفته است: آنچه را كه طبري در اين مورد نقل كرده و بدان اصل است.(52) محمدبن اسحاق خزيمه در رساله‏اي اين حديث ساختگي را تكذيب كرده و آن را از مجهولات اهل زندقه معرفي كرده است. (53)

قاضي عياض اينگونه مي‏نويسد: هيچ يك از كساني كه به صحبت عمل مشهورند و به وثاقت معروف اين حديث را نقل نكرده و تنها مفسران و مورخاني كه به نشر اعاجيب علاقمندند اين حديث را نقل كرده‏اند. (54) از همه اينها گذشته اين حديث را غير از اميه‏بن خالد و چندين تن ديگر مسنداً از سعيد بن جبير نقل نكرده‏اند و كلبي نيز از ابو صالح و او از ابن عباس نقل كرده است. ولي ابوبكر بزاز در صحت نسبت اين حديث به ابن عباس و هم چنين به چيزيكه بن ابن جبير نسبت داده شده شك و ترديد ابراز مي‏كند. (55)

ثالثاً: كه از همه مهمتر است اينكه اين حديث با صريح قرآن مخالت است. چگونه مي‏تواند اين نسبتها را درباره پيامبر صحيح دانست در حاليكه خداي متعال اين چنين مي‏فرمايد: و لو تقول عليناً بعض الاقاويل و لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين (56) اگر پيامبر سخني را به (به دروغ) نسبت دهد با قدرت آن سخن واهي را از او خواهيم گرفت و آنگار رگ گردنش را قطع كرده (و به حياتش پايان خواهيم داد).

يا آنجا كه فرموده: كذلك لنثبت به فؤراك (57) و با اين آيات دل تو را قرص و محكم مي‏سازيم. و در جاي ديگر مي‏فرمايد:سنقرئك فلا تنهي (58) ما تو را به خواندن وا مي‏داريم پس هرگز فراموشش مكن. آيا اين آيات با هرات كه در دلالتش بر مطلوب هيچگونه ضعف و وهن وجود ندارد نمي‏تواند در اثبات جعل و يا ردّ اين حديث مشهور كافي باشد؟ آيا با اين همه آيات باز جاي آن سخن بي دليل‏ابن حجر است كه ان كثرة الطرق تدل علي ان له اصلاً؟

عجيب اين است كه فخر رازي نيز دست اعتراض گشوده و اين روايت را از مفسران ظاهربين و نه محققان خردمند دانسته و صريحاً آن را باطل مي‏داند با اينحال بعضي دانشمندان و حفاظ عامه آن را قابل اعتماد معرفي مي‏كنند!

علامه طباطبايي در اين حديث دروغين مي‏فرمايد: دلائل قاطع مبني بر عصمت انبياء متن اين حديث را تكذيب مي‏كند و اگر سند حديث را هم فرضاً صحيح بدانيم، با اصل مسلم منزه بودن پيامبران از اين قبيل رذائل و با قدسيت و كرامت آنان منافات دارد لذا هيچگاه نمي‏توان آن را صحيح و قابل استناد دانست. (59) عجيب‏تر واندوهبارتر آنكه همانهايي كه در نقل و اثبات صحت اين حديث پافشاري مي‏كنند تا عصمت و قداست نبي اكرم (ص) را زير سئوال برند، همانها روايت كرده‏اند كه پيامبر فرمود به عمر: و الذي بيدي مالتيك الشيطان ساكلا فجاً الا سلك فجاً غير محك بخدا سوگند ابليس به هر راهي مي‏رود جز به راه عمر يا نقل است كه فرمود: ان الشيطان يفرمن حسن عمر شيطان از حس (صداي تنفس) عمر گريزان است. اي كاش اينان كه در شكستن عصمت برترين پيامبران و شريف‏ترين خلق خدا و مقرب‏ترين بندگان او اين همه اصرار داشته و تاليفاتي را عرضه مي‏نمايند اندكي از آن منزلتي راكه براي خليفه دوم قائلند براي آن خورشيد عالمتاب قائل بوده و حداقل او را نيز اينگونه مي‏شناختند و معرفي مي‏كردند.(60) 7- روايتي را مسلم و بخاري هر دو در صحيح خود آورده‏اند كه پيامبر نماز ظهر را دو ركعت بجاي آورد كه موجب شگفتي و تحير اصحاب شده رو به ايشان كرده و عرض كردند اقصرت لم نيست؟ آيا نماز را شكسته خوانديد يا دو ركعت اخير را فراموش كرديد پيامبر در پاسخ فرمود چگونه چنين چيزي ممكن است؟ و آنگاه كه دو مرد را به شهادت طلبيد و شهادتشان را شنيد بلند شد و نماز را تمام نمود.

نظير همين داستان در صحيح بخاري آمده است با اين تفاوت كه نماز عصر بود و پس از نماز به منزل خود رفته و به كارهاي روزمره‏اش مشغول است تا آنجا كه بعضي اين امر يعني شكسته خواندن نماز عصر را به ايشان تذكر دادند كه ايشان به مسجد برگشته و نماز را تمام كردند.

جواب: چگونه ممكن است پيامبري كه مردم را دعوت به حضور قلب در نماز كرده و از آنان مي‏خواهد نمازش را به نحو كامل‏تر انجام دهند خود در نمازش سهو كرده و نداند چند ركعت خوانده است و از اين بالاتر آنكه هنگاميكه مردم به او جريان را متذكر مي‏شوند نپذيرد و بگويد كيف ذلك؟ چگونه چنين چيزي ممكن است؟ و اين سهو است كه ساحت مقدس نبي اكرم (ص) از آن منزه مي‏باشد و اگر به راستي پيامبر مانند سايرين دچار سهو شود نقص غرض خواهد بود و هدف از لحاظ سند نيز كاملاً مورد اشكال مي‏باشد چنانچه در جاي خود به اثبات رسيده است. آري پيامبري كه مورد چنين تهمتهايي قرار گرفته خود مي‏فرمايد: من توضاء فاسبغ الوضوء ثم اقام يصلي صلوة يعلم ما يقول فيها حتي يفرنح من صلوته كان كهيئة يوم ولدته امه. كسيكه به نيكي وضو گرفته و به نمار ايستد و حضور قلب خود را در اين حال داشته باشد تا بفهمد با خدا چه مي‏گويد و تا پايان نماز همين حال را رعايت نمايد مانند كسي است كه تازه از مادر متولد شده است كنايه از اينكه تمام گناهانش آمرزيده خواهدبود .

به دليل وفور اينگونه روايات در كتب قدماي اهل تسنن (62) جهت تكميل جواب فوق اين روايت را نيز در اينجا مي‏آوريم كه پيامبر فرمود: تنام عيناي و لا ينام قلبي چشمان من خواب ولي دل من بيدار است. (63) كسيكه در خواب نيز قلب و جانش به هوش و بيدار است چگونه در بيداريش آن هم در اوج توجهش به معبود يكتا دچار سهو شود تا آنجا كه حتي گفته مردم را تصديق نكند و سپس بفهمد كه مردم عامي و كج انديش و فرومايه فهميده‏اند ولي او كه سرور عالم امكان است متوجه نشده است كه چه مقدار نمازش را به جاي آورده است. نكته ديگري كه در اين دو روايت كه در معتبرترين كتب سني آمده اين است كه پيامبر بقيه نماز را پس از آنكه منافيات بسياري را انجام داده بود از قبيل روي از قبله برگرداندن و سخن گفتن و راه رفتن و شايد غذاخوردن و امثال آن (ثم خرج لبعض حوائجه - اين عين تجارت است) بجا آورده در حاليكه فريقين چنين تكمله‏اي را براي نماز صحيح ندانسته و قائل به بطلان چنين عبادتي هستند. و اين خود نقض ديگر و بس بزرگ است كه بيانگر بي توجهي عميق پيامبر و العياذبالله به نماز و احكام آن است. آيا براستي احدي از مسلمين حرف زدن در نماز يا غذا خوردن و يا راه رفتن در فريضه را عمداً صحيح دانسته و انجام مي‏دهد؟ هرگز پس چگونه اين گونه با جسارت و خامي به بالاترين خلائق كه كانون عرفات و توجه به حق تعالي است چنين نسبتي داده شود؟

8- آورده‏اند كه پيامبر فرمود: انما انا بشر مثلكم اني كماتنون (64)من بشري مانند شمايم و همانگونه كه مبتلا به فراموشي مي‏شويد من نيز فراموش مي‏كنم و نيز در جوامع مهم روائي عامه آمده است كه ايشان فرمودند: اتامرون شيئاً من صلوتي فليسج القوم و التصفن النساء (65) اگر چيزي از نماز را فراموش نمودن مردان با تسبيح گفتن و زنان با دست زدن (به هم كوبيدن دستها به زمين) مراد ياد آوري نمايند.

جواب: آيه شريفه انامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم (66)اين سخن منسوب به پيامبر را رد مي‏كند. درست است مانند سايرين ولي نه در همه چيز اگر قرار باشد رسول الله در تمام شئون و لحظات زندگي مانند سايرين باشد و حتي احتمال خطا و لغزش درباره‏اش صادق باشد ديگر به چه نحوي مي‏توان مردم را به سوي كمال، صلاح و سداد دعوت نمود؟ اگر معلم بشر مانند بشر گناه كند و احكام را به بوته فراموشي بسپارد بر چه اساسي مردم دل به تعليمات او خوش كنند؟ و با چه ملاكي اعمال اين نبي لغزش كار را بسنجيد و به وسيله چه نوع معياري كلمات و سخنان دريافتي از آسمان را از ساير سخناني كه ممكن است اشتباه و غلط و بلكه ناصواب و ناروا باشد تشخيص دهند؟ پس بي ترديد مراد از همانندي پيامبر با مردم در اصل خلقت است و اينكه او هم انسان است به فرشته يا جن اما اينكه او مانند سايرين دچار لغزش و انحراف شده و تحت تأثير اغواءات ديگران قرار گيرد و مرتكب گناه شود هرگز از اين آيه شريفه كه حديث نيز اقتباسي از اوست استفاده نمي‏شود.

9- حميدي از عائشه نقل كرده كه گفت روزي پيامبر (ص) وارد منزل شدند در حاليكه دو كنيز در نزد من مشغول آواز خواندن (غنا) بودند، ايشان بدون اينكه سخني به من بگويند به رختخواب خويش رفته و رو به ديوار كرده و خوابيدند ناگاه پدرم ابوبكر وارد شد (و با مشاهده اين وضع) فرياد زد و گفت ني شيطان در محضر پيامبر خدا نواخته مي‏شود؟ در اين هنگام رو به ابوبكر كرده و فرمودند: عائشه را به حال خودش بگذار...و آن هنگام كه پيامبر به خواب رفت به آن دو كنيز خواننده اشاره كردم و بيرون رفتند. (67)

جواب: تحير و شگفتي سراسر وجود انسان را فرا مي‏گيرد كه چگونه عقل انسان مسلمان اجازه تصديق چنين نقلي را مي‏دهد؟ آيا براستي پيامبري كه دائماً مردم را از منكرات نهي مي‏فرمايد (68) خود آن را انجام مي‏دهد؟ آيا او در خفاء ومنزلي كه آيات وحي توسط جبرييل امين در آن نازل مي‏شود به شنيدن لهو الحديث دل خوش مي‏دارد؟ آيا پيامبر دين را براي عموم مردم فقط لازم الرعايه مي‏داند؟ و از همه اينها بالاتر آيا واقعاً ايمان و يقين و دينداري پيامبر از ابوبكر ضعيف‏تر و ناچيزتر است كه ابوبكر به محض ورود نهي از منكر كرده و با آن مخالفت مي‏كند؟ واقعاً بايد انگشت تعجب به دهان گزيد و از ناقلان و معتقدان به اينگونه احاديث جعلي و اسرائيلي پرسيد آيا خود در عمق دل و نهان جانتان به آنچه مي‏سرائيد پايبنديد و يا تنها بخاطر اظهار وجود و مخالفت با فرقه حق مطالبي را بافته‏ايد و بيان مي‏داريد؟ آيا در دل ابوبكر را از پيامبر افضل و اتقي مي‏دانيد؟ كه اگر جواب آري است اين بر خلاف آيات و رواياتي است كه خود نقل كرده‏ايد و به تصديق خود گمراه گشته‏ايد و اگر نه پيامبر افضل است چگونه اين روايت را صحيح مي‏داريد و نقل مي‏كنيد؟

و نظير اين روايتي است كه ترمذي از بريده نقل كرده است كه پس از مراجعت پيامبر از جنگي به مدينه يك زني سياه چهره با مراجعه به رسول الله (ص) عرضه داشت من چنين نذر كرده‏ام كه اگر سالم از نبرد برگشتيد در حضورتان بر طبل بنوازم و بخوانم چه مي‏فرماييد؟ پيامبر در پاسخ فرمود: اگر براستي نذر كرده‏اي، انجام ده آنچه خواستي و اگر نذر نكردي صرف نظر كن اين زن در محضر مبارك پيامبر مشغول خواند و نواختن شد تا كم‏كم ابوبكر و عثمان و حضرت علي (ع) به ترتيب وارد شدند پس از اندكي عمر وارد شد به محض مشاهده عمر آن زن طبلش را بر زمين نهاده و روي آن نشست و دست از نواختن و خوابيدن برداشت در اين هنگام پيامبر رو به عمر كرده و فرمود: ان الشيطان ليخاف منك يا عمر اي عمر حقيقتاً شيطان از تو مي‏ترسد.(69)

جواب: همين حفاظي كه اين روايت را آورده‏اند نقل نموده‏اند كه روزي به هنگام ورود مرد كوري به محضر پيامبر در منزل ايشان رو به ام سلمه و ميمونه كرده و فرمودند:احتجبا عنه افعيما و ان انتما او لسما بتصرانه ؟حجاب خود را بر گيريد آيا شما او را نمي‏بينيد؟ آيا كسيكه اجازه نگاه زنهايش به يك انسان بي چشم را نمي‏دهد واقعاً رخصت نگاه كردن به مجلس طرب و رقص كنيزكان را مي‏دهد؟

آيا از تعبيري كه پيامبر نسبت به رقاصي و آوازخواني به شيطان كردند حرمت اين عمل به خوبي استفاده نمي‏شود؟ و اگر حرمت مستناد است كه هست با چه مجوزي پيامبر و علي عليها صلوات الله و عثمان و ابوبكر كه خلفاي پيامبر محسوبند صريحاً چنين حرامي را مرتكب شدند؟ آيا واقعاً عمر از همه اينان و از شخص پيامبر نيز بالاتر و در نزد خدا محبوب‏تر است كه شيطان از او مي‏ترسد ولي از پيامبري كه دشمني‏ترين دشمنانش است نمي‏ترسد؟

10- درجميع بين صحيحين از ابوهريره آورده است كه به هنگام نماز همگي ايستاده منتظر آمدن پيامبر بوديم كه ايشان وارد شدند و صفها مرتب شد پيامبر وارد به محراب شده ناگهان به يادشان آمد كه جُنب هستند در اين لحظه رو به ما كرده و فرمودند بر سرجايتان باقي بمانيد (تا برگردم) پس از مدتي در حاليكه از سر و رويشان آب غسل مي‏ريخت برگشته و نماز را به جماعت برگزار كردند.

جواب: علاوه بر آنچه در پاسخ به ايرادات گذشته ذكر شد و منافاتي را كه همه اين محتويات با منصب رفيع نبوت و دعوت الي الله دارد ذكر اين نكته ضروري است آيا يك مسلمان معمولي و بي مسئوليت آيا به خود اجازه حضور در مسجد آن هم در صفوت نماز جماعت را در حاليكه جنب است مي‏دهد؟ آيا اين فراموشي كه به پيامبر نسبت داده مي‏شود جز بر تقصير و كوتاهي و بي توجهي به امور ديني و معنوي، دلالت دارد؟

آيا غسل جنابت به هنگام نماز (و براي انجان آن) از واجبات ديني محسوب نمي‏شود تا غفلت از آن موجب ملامت باشد؟ و آيا واقعاً چنين شخصي بر خلاف آيه شريفه و سار عوالي مغفرة من ربكم فاستبقوا الخيرات (70)عمل نكرده است؟ حال بنگريد آيا مي‏توان چنين سستي و تنبلي و بي توجهي به چنين آيه‏اي را به كسي نسبت داد همان آيات بر او نازل گشته و ارشاد خلائق شده است اينان حاضر و مايلند هر كجي و انحراف و لغزشي رابه ساحت قدس پيامبر اكرم (ص) نسبت دهند اما اشخاص فرومايه و سست ايمان و بعضاً بي دين و منافق را مذمت نكرده و مورد نكوهش خويش قرار دهند. آري اين همان منطق قابيلي است كه برتر و شريف‏تر و والاتر را فداي پست‏تر و ناچيزتر مي‏كند.

11- حميدي در كتاب الجمع بين الصحيحين از عايشه آورده است كه گفت: من به همراه دوستانم در منزل با مجسمه‏هايي بازي مي‏كردم و هرگاه پيامبر به ايشان مي‏فرمود كه بازي را با من ادامه دهند. (72)

جواب: جالب توجه اينكه همين حميدي در همان كتاب روايتي از پيامبر نقل كرده است كه فرمود: ان الملائكة لا تدخل بيتاً فيه صور مجسمة او تماثيل يعني فرشتگان رحمت به منازلي كه در آن عكس و مجسمه باشد وارد نمي‏شود. (كنايه از دوري رحمت و بركت و عافيت از اهل آن خانه)

غير از اين رواياتي كه فوق حدّ استفاضه است بلكه ادعاي تواتر معنوي‏اش شده است موجود مي‏باشد كه همگي دلالت بر حرمت ساختن مجسمه دارد پس چگونه پيامبر به همسرش اجازه ساختن مجسمه يا بازي كردن با آنها را داده و يا بالاتر دستور به بازي كردن با آنها را صادر فرمايد.

آيا خانه‏اي كه مهبط وحي است و جايگاه آن همه عبادت‏ها و مناجاتهاي شبانه پيامبر است جاي انجام كار حرام آن هم به امر پيامبر است؟ پاسخ را به عقل و ايمان و وجدان خوانندگان مي‏گذاريم.

12- روايت است كه پيامبر در مسجد نشسته بود كه ناگاه سروصداي بچه‏ها را شنيديم (عايشه مي‏گويد): رسول خدا برخواست و زناني را كه مي‏رقصيدند و در گردشان بچه‏هايي به پايكوبي مشغول بودند مشاهده فرمود سپس به من گفت عايشه بيا و ببين. من پا روي شانه ايشان گذاشته و آن منظره را ديدم و مقداري طول كشيد پيامبر فرمود آيا سير نشدي و من گفتم خير و اين سخن مرتب ردّ و بدل شد ناگهان عمر وارد شد و به محض ورود او جمعيت از هم گسيخته شد و پراكنده شدند در اين هنگام پيامبر گفتند: اي لانظر الي شياطين الجن والانس تدفروا من عمر بن الخطاب من شيطانهايي از جن و انس را در حال فرار از عمر مشاهده مي‏كنم. (73)

جواب: در اينجا نيز تعبير به شياطين به خوبي دلالت بر حرمت كار آن مردم و نيز عمل عايشه دارد و چنانچه پيش از اشارت رفت دلالت بر افضليت عمر بر پيامبر نيز دارد چرا كه شياطين از او مي‏گريزند پس آنان در او نفوذي نخواهند داشت اين در حاليست كه پيامبر نه تنها خود به تماشاي آن ماجرا همت گمارند بلكه به عايشه نيز دستور ديدن چنين واقعه‏اي را دارند (تعالي و انظري). حال جاي اين سئوال است كه عقلاً چنين دستور و عملي از پيامبر ممكن است صادر شود؟ آيا پيامبري كه هدفي از بعثتش تزكيه نفوس است. (74) و تطهير مردم از رجس و پليدي اينگونه تبليع مي‏كند و بدين سان نهي از منكر مي‏نمايد؟

نتيجه‏گيري: از مباحث فوق برآمد كه بر خلاف آنچه در جوامع روائي اهل تسنن اظهار شده و به ثبت رسيده است پيامبران الهي و بالاخص حضرت ختمي مرتبت به دلائل عقلي و نقلي صريح و قاطع معصوم از مطلق گناه بوده حتي سهو و نسيان در آنها راه ندارد و چنانچه آيه يا روايت صحيحي بر خلاف آن به نظر آيد به شيوه منطق و صحيح توجيه و تاويل مي‏گردد و كليه احاديث و رواياتي كه بر خلاف اصل فوق بوده و راه تاويلش بسته باشد از نظر شيعه اماميه مطرود مذكور در اين مباحث نيز اكثر موضوع بوده و بحث تفضيلي وضعش احاله به كتب مفصله شده است گرچه ندرتاً رواياتي نيز نقل شده كه گرچه مجهول بودنش قطعي نيست ولي برداشتهاي ناصحيح از آن قطعاً با اصول مسلمه عقل و نقل در تضاد مي‏باشد.

پايان: در فرجام بحث روشن‏تر شدن عوارض بسيار نكوهيده و منفي عدم اعتقاد به عصمت مطلق انبياء عظام عليهم السلام به پاره‏اي از لوازم اين اعتقاد اشاره مي‏نمائيم:

اولاً: عدم وثوق و اطمينان به وعده و وعيد خدا چراكه اگر خدا رسولاني لغزشكار و آلوده به خطا بفرستد هيچگاه جزم و تعيين به آنچه مي‏گويند پيدا نمي‏كنند زيرا كه احتمال كذب بودنش وارد است.

ثانياً: ارسال رسول خطاكار قبيح است و چنانچه از خدا قبيح شود بايد از او به شيطان پناه برد چراكه چنين خدايي و العياذبالله ضرر دارتر است از ابليس و در اين هنگام آيا هيچ عاملي از ارحم الراحمين به ابليس پناه مي‏برد؟

ثالثاً: لازمه عدم عصمت اين است كه انسانهاي مطيع پيامبران سفير و احمق و متمردان و سركشان از دستور دين و پيامبر حكيم و خردمند و زيرك خوانده شوند زيرا كه طاعت برايش جز زيان بيشتر سودي ندارد.

و آخر دعوينا ان الحمد للَّه رب العالمين

 

پي نوشتها:

(26) آيه 260 بقره

(27) آيه 24 يوسف

(28) آيه 70 سوره يوسف

(29) آيه 15 قصص

(30) آيه 143 اعراف

(31) آيه 32 قصص

(32) ايه 87 انبياء

(33) آيه 116 مائده

(34) آيه 7 ضحي

(35) آيه 43 توبه

(36) آيه 2 انشراح

(37) آيه 2 فتح

(38) تفسير نمونه جلد 22 ص 21 - 19

(39) آيه 65 زمر

(40) تنزيه الانبياء ص 117 - 116

(41) آيه اول طلاق

(42) كنزالعمال - المغني لابن قدامه - كامل ابن اثير

 


| شناسه مطلب: 79881