متن کامل
سه تا کار با هم است الحمدلله رب العالمین و صلی اللَّه محمد و آل محمد و آله الاطهرین یوم الدین و العن علی اعدائهم اجمعین. عنوان بحث الاحادیث فی توهین الانیباء عظام است، دارد لازم است در آغاز آراء و عقائد هریک
سه تا كار با هم است الحمدلله رب العالمين و صلي اللَّه محمد و آل محمد و آله الاطهرين يوم الدين و العن علي اعدائهم اجمعين. عنوان بحث
الاحاديث في توهين الانيباء عظام است، دارد لازم است در آغاز آراء و عقائد هريك از فِرق اسلامي را فهرست وار ذكر كنيم تا با داشتن اطلاعاتي چند وارد اين مقوله شويم. 1- طائفه اماميه درباره عصمت انبياء معتقدند كه اين بزرگواران نه تنها از گناهان كبيره و صغيره مصون ميباشد بلكه هيچگاه مبتلا به سهو و نسيان نيز نميشود و اين البته نه بدين معناست كه قدرت بر انجام گناه ندارد بلكه بدين خاطر است كه به خوبي با حقائق جهان هستي و آخرت آشنا بوده و از ميزان تأثير گناه و وسعت عوارض آن در دو جهان آكاهند و يا اينكه گناه نكرنشان به دليل عمق حسب خالصي است كه به خداي متعال دارند و از رو گرد گناه هيجگاه نميگردند پس به هر حال عصمت انبياء از ديدگاه شيعه از نوع عصمت جبري و قهري نبوده بلكه موهبت الهي است كه قدرت بر گناه را از آنان سلب نميكنند و از توانايي ارتكاب معصيت را از ايشان نميربايد چنانچه بزرگان علماء اماميه در مؤلفات قيمه اشان صريحاً بدان اشارت كردهاند.(1) 2- اصحاب حديث و حشويه كه قائل به جواز انجام گناه توسط پيامبران هستند خود به چند دسته تقسيم ميشوند: الف: ارتكاب گناه از جانب انبياء جايز است (ممكن است) مطلقاً چه قبل يا بعد نبوت، صغيره يا كبيره. ب: انجام گناهان كبيره بوسيله پيامبران پيش از دريافت وحي و نبوت جايز است نه پس از آن. ج: معصيت كردن در قبل از نبوت مطلقاً جايز است ولي از آن بشرطي كه مخفيانه باشد جايز است. د: سرپيچي و گناه از سوي انبياء در زمان پيامبر نيز جايز است مگر دروغ آن درباره تبليغ احكام شريعت كه در اين صورت، يعني هنگامي كه پيامبري در صدد ابلاغ پيام خدا به مردم و تشريع احكام است تنها دروغ گفتن جايز نميباشد ولي بقيه گناهان انجامش مانعي ندارد. (2) 3- دسته سوم معتزله هستند كه گناهان را به سه بخش تقسيم كردهاند: اول، گناهان كبيره دوم، گناهان صغيرهاي كه موجب وهن و كوچكي انسان است و سوم گناهان صغيرهاي كه موجب وهن نيست. آنگاه اين طائفه يعني معتزله پس از پذيرش عصمت انبياء در دو مورد اول به دو دسته ذيل تقسيم شدهاند: الف: پيامبران گناهان صغيرهاي را كه موجب وهن و خفت نيست را عمداً هم انجام ميدهند. ب: پيامبران از تمامي گناهان مصون ميباشند ولي گناهان كوچكي كه موجب خواري و نقص نيست را از روي سهو و غفلت و بي توجهي مرتكب ميشوند.(3) بدين ترتيب روشن شد كه تقريباً هفت قول ميان مسلمين جهان درباره عصمت پيامبران مطرح است كه يكي تعلق به شيعه دارد و چهار قول مربوط به اصحاب حديث و دو قول نيز متعلق به معتزله است. لازم به ذكر است كه تمامي مذاهب اسلامي غير از شيعه نسبت به ائمه عليهم السلام قائل به هيچ يك از انواع عصمت براي آنان نيستند.(4
تعريف عصمت: عصمت غريزهاي است كه با بودن آن انگيزه براي انجام گناه تحقق نمييابد لذا هيچگاه دارنده چنين غريزهاي گناه نميكند گرچه توانايي انجام آن را كاملاً دارد. واضح است كه اين عدم تحقق معصيت (امتناع) به خاطر نبودن انگيزه است نه به جهت قدرت نداشتن چرا كه بر گناه موجود است .(5) اين تعريف گرچه نسبت به گناهان مطلقاً صادق است ولي اخص از مدعي است زيرا شيعه اعتقاد به عصمت عام انبياء دارد بطوري كه آنان را از سهو و نسيان و لغزشها نيز مصون ميداند و تعريف فوق عصمت با چنين قلمروي را اثبات نميكند لذا بايد از بيان محقق لاهيجي به اين تعريف عدول نمود كه: عصمت موهبتي الهي است كه با وجود آن دارنده آن هيچگاه مبتلا به سهو و لغزش و فراموشي نميشود چه رسد به اينكه مرتكب معصيتي گردد و يا عقيده سخيف يا راي باطلي را بپذيرد. (6)
دلايل عصمت انبياء از ديدگاه عقل: اولاً: اگر انبياء عظام معصوم نباشند غرض الهي حاصل نخواهند شد (نقض غرض) توضيح آنكه: مقصود از ارسال و انزار كتب بر آنان همانا راهنمايي مردم به صلاح و فساد واقعي است تا به آنچه صلاح و سعادتشان در آن است دست زنند و از هر چه كه موجب فساد و شقاوتشان ميگردد بپرهيزند و همين طور هدف از بعثت فراهم آوردن وسائل لازم جهت تربيت صحيح و تزكيه حقيقي انسانهاست چنانچه سوق دادن بشر بسوي كمالات و معطوف ساختن توجه وي به مبدأ فياض به انگيزه تجلي صفات حق تعالي در انسان، نيز از اهداف برانگيختن پيام آوران وحي است و هيچ يك از اين اهداف عالي و ارزشمند بدون عصمت انبياء محقق نميگردد چرا كه پيامبري كه خود آلوده به گناه است چگونه مردم را به صلاح و سداد دعوت كرده و از پليديها بازشان دارد؟ ثانياً:اگر دروغ بر آنان جايز باشد و محقق شود در اين صورت فرد و جامعه تن به پيروي كردن از آنان نميدهد زيرا كه نسبت به هر گفتار و يا كرداري كه از ايشان سر ميزند و يا هر چيزي كه به آن دعوت ميكنند احتمال خلاف واقع بودن و دروغين بودنش داده ميشود. پس منحصراً زماني افراد و جوامع ريسمان انيقاد به گردن ميافكنند كه رهبرانشان براي از كذب و مملوّ از صداقت باشد. (7) ثالثاً: تنها كسي صلاحيت نبوت را دارد كه توانسته باشد تمامي قواي طبيعي، نفساني و حيواني خود را تحت كنترول عقل خويش در آورده و رامشان كرده باشد و چنين شخصي كه اينگونه تسلطي بر نفس پيدا كند، محال است مرتكب گناهي شده و يا دست به كاري ناشايست بزند زيرا كه تمامي گناهان نزد عقل قبيح و نارواست پس اين بزرگواران معصومند. (8) رابعاً: انجام معصيت بي شك موجب تنفر و انزجار مردم است بگونهاي كه نه تنها از قبول سخنانش سرباز ميزنند بلكه اساساً رغبتي به مصاحبت و مجاورت با او در دل پيدا نميكنند از اين روز ديگر جايي براي آن همه موعظه و اندرزو عمل كردن به آنها باقي نميماند و اين نيز درست بر خلاف هدفي است كه انبياء به خاطر آن مبعوث شدهاند.(9) خامساً: اگر پيامبران معصوم نباشند اجتماع ضدين لازم ميآيد زيرا وجوب متابعتش واضح و مبرهن است حال هنگاميكه العياذبالله پيامبري مرتكب گناهي شود در اين حال متابعتش واجب است يا خير؟اگر واجب نباشد كه در اين صورت فائده بعثت منتفي است زيرا كه انبياء به جهت پيروي كردن مردم از ايشان برانگيخته شوند و اگر اطاعتش واجب باشد بايد آن گناهي را كه او انجام ميدهد، انجام داد و اين نيز دقيقاً بر خلاف ادبي است كه برايش پيامبران مبعوث گشتهاند چون آنان براي پرهيز دادن و تزكيه كردن فلائق از كناهان را انجام ميدهند و اين همان اجتماع ضدين است كه هيچ عاملي آن را نميپذيرد پس انبياء عظام معصوم ميباشند.(10) سادساً: چنانچه پيامبري معصوم نباشد و مرتكب كناهي شود باز داشتنش از معصيت واجب است به دليل عموم آيات امر به معروف و نهي از منكر (11) ولي همين بازداشتن و انكار كردن و محكوم نمودن خود حرام است چون موجب اذيت و آزار پيامبري ميشود و خدا از چنين كاري نهي فرموده است. (12) از اين رو بايد پيامبر را معصوم دانست تا نيازي به نهي از منكر وي نباشد و يا بايد قائل به عدم حرمت ايذاء شد كه بر خلاف صريح آيات قرآن است و دومي را كسي نگفته است لذا اولي ثابت است. (13) سابعاً: زندگاني و سيره پيامبران به خوبي نشان ميدهد كه اين بزرگواران در پي تحقق بخشيدن ارزشهاي بلند معنوي بوده و سعي در تعالي جامعه داشتهاند لذا اين برنامهها را در راس امور قرار دادند: ايجاد زمينههاي مناسب و لازم در ميان مردم جهت پيروي از دستورات خدا و پرهيز از گناهان و لغزشها - جلوگيري از تجاوز به حقوق يكديگر و محرومان - ريشه كن كردن فساد و مظاهر آن - ادامه حدود و فرائض دين و رفع اختلافات و ساير موارد نياز همگان است لذا نياز به پياده شدن اين امور بودن پيامبر معصوم از هر گونه خطا و لغزش را ميطلبد تا بتواند بنحو مطلووب جامعه را به رشد و تعالي رهنمون سازد و به همين دليل انبياء عظام معصوم ميباشند (14)
دلايل عصمت انبياء از ديدگاه نقل: اولاً آيه شريفه ويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون (15) كه دلالت بر نقصان سهود دارد و كسي را كه در نمازش يا از نمازش ساهي است مورد سرزنش قرار ميدهد لذا اگر قائل به سهو پيامبر اكرم (ص) باشيم او را داخل در عموم اين آيه دانستهايم بلكه در اين صورت او به طريق اولي نسبت به سايرين مشمول اين و يل العياذبالله خواهد بود و چنين كسي كه مورد عتاب و ويل است شايستگي رهبري و هدايت است را نخواهد داشت او كه در نمازش كه بالاترين ركن دين است سهو ميكند و يا از اصل نماز كه اساس تعليمات شريعت است غفلت ميكند از كجا كه در ساير امور نيز اين گونه نباشد؟ و چون چنين نيست پس بي شك از سهو هم مصون ميباشد. ثانياً: اگر پيامبر سهو كند مشمول اين آيه شريفه قرار ميگيرد. لم نقولون ما لا تفعلون (16)چنانچه داخل در مضمون اين آيه نيز خواهد بود: اتامرون الناس بالبر و تفسون انفسكم (17) توضيح اينكه پيامبر مكه بارها و بارها مردم را نسبت به غفلت از نماز و بي توجهي در آن هشدار داده است آنجا كه فرموده لا صلوة لمن لا يتخشع في صلوته نمازي كه خشوع واقعي در آن نباشد نماز نيست (18)و يا آنگاه كه حضور قلب را در هنگام اداي نماز باعث كمال آن ميداند وي ميفرمايد ركعتان مقتصدتان خير قيام ليلة و القلب ساده دو ركعت نماز معمولي و كوتاه مدت (با حضور قلب) بمراتب بهتر از شب زنده داري تمام شب است بدون حضور قلب. (19) چنين پيامبري چگونه ممكن است در نمازش سهو كند و يا به كلي نمازش را فراموش نمايد؟ چنانچه اين موارد را به او نسبت دادهاند و در آينده به آن اشاره خواهيم نمود . ثالثاً روايات بسياري حاوي اين جمله زيبا از پيامبر اكرم (ص) است كه فرمودتنام عيناي و لا ينام قلبي (20) چگونه ميشود پيامبري كه در حال خواب دلش بيدار است در حال بيداري سهو كند و منتلا به لغزش گردد؟ رابعاً: بي شك سهو پيامبران با حكمت بعثت همانا ارشاد خلائق به محبوبترين چيزها نزد خداي متعال و صالحترين اشياء براي مردم ميباشد و روشن است كه اقبال بنده به پرستش خداي يكتا آن هم با تمام وجود و از ته دل ارزشمندترين چيز پيش خداوند و برترين اسباب تكامل براي عبد است و سهو و نسيان با اين اقبال كاملاً در تضاد ميباشد پس اگر پيامبر و رهبر اقبال كامل به عبادت نكند و مرتكب سهوي شود امت و مردم به طريق اولي اجازه سهو و بي توجهي دارند و اين امر بالاترين مانع از دعوت الي اللَّه و تقرب بسوي اوست. (21) تا اينجا اصل عصمت انبياء عظام عيهم صلوات اللَّه از مطلق گناه بلكه سهو و نسيان با دلائل عقل و نقلي به اثبات رسيد گرچه به ذكر اندكي از آن دلائل اكتفا شد ولي به مقدار لازم و منطق بيان گرديد. ذكر اين نكته ضروري است كه طولاني شدن اين مقدمه بدان جهت بود كه ورود در بحث روائي و تاريخي كه معترض به مقام شامخ انبياء ميشود نيازمند يك اعتقاد سالم و متين است تا با داشتن عقيدهاي استوار و پس از گذراندن يك سري صغري و كبري از نظر مسئله عصمت بطور منتح واضح و مبرهن شده باشد تا فكر دل با ديدن اخبار جعلي و روايات موضوعة كه چه بسا وضع و جعلش در بدو نظر قابل تصديق نباشد متزلزل و مخدوش نگردد. در يك ديد كلي رواياتي كه عصمت انبياء را مخدوش ميسازد به دو دسته تقسيم ميشود يك دسته رواياتي است كه با تمسك به بعض آيات شريفه كه اشعار يا ايهام به عدم صحت دارد مسئله عصمت را به شكل كامل و مطلوب رده كرده است و دسته دوم رواياني است كه مستقلاً و بدون استناد به آيات قرآن انبياء را مرتكب سهو و لغزش بلكه گناه صغيره و بلكه گناه كبيره قلمداد نموده است . از آنجا كه اين مقاله تنها در صدد ذكر روايات جعلي كه موهن عصمت انبياء است ميباشد و فعلاً در پي دادن جواب مبسوط و رديه مشروح به يك يك اين روايات ساختگي نيست لذا به جواب كوتاه و مختصر اكتفا ميشود و خواننئكان را به كتب مفصله و موسوله كه در اين باره نگاشته شده و بسيار ارزشمند و معتبر ميباشد احاله مينمايد. دسته اول: رواياتي كه با اسناد به آيات قرآن عصمت انبياء را مخدوش ساخته است: 1- عصي آدم ربه فغوي (22)اين كريمه تصريح به وقوع معصيت داشته و با كلمه غوي يعني گمراهي تاكيد شده است جواب: عصيان مخالفت با مطلق امر كه گاه دلالت بر وجوب دارد و گاه بر ندب لذا عاصي به معناي تارك امر ندي هيچگونه منافاتي با عصمت ندارد. 2- ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم ترحمنا و تغفرلنا من الخاسرين (23) واژه ظلمنا صراحت در گناه دارد. جواب: معناي ظلم نقصان نفس و يا كمي بهره و يا از دست دادن سودي بزرگ و سرشار است و نه هميشه به معناي جرم و گناه و در اينجا به همان معناي فوق است . 3- رب ان ابني من اهلي و ان وعدك الحق... يا نوح انه ليس من الك (24) اين جمله اخير نوح را تكذيب ميكند. جواب: مراد نفي منسب نبود بلكه او از جمله كساني است كه وعده نجاتشان داده شده بود و يا احتمالاً مراد از ليس من اهلك، ليس من اهل دينك ميباشد كه يعني از اهل دين تو نميباشد لذا هيچگونه تكذيبي را در بر ندارد. 4- فلما جن عليه الليل راي كوكباً فال هذا ربي...فلما راي الشمس بازغة قال هذاري (25)كه ظاهرش دلالت دارد بر اينكه حضرت ابراهيم زماني قائل به الوهيت ستارگان و خورشيد بوده است و اين بر خلاف عصمت بلكه شرك است . جواب: ابراهيم اين سخنان را از روي شك و ترديد ابراز نكرد بلكه كاملاً يقين به الوهيت الله داشت و اين جملات را تنها به جهت توجه دادن افكار عمومي به اين نكته كه خدايي كه غايب ميشود و افول ميكند سزاوار پرستش نيست بيان داشت و همين جواب درباره اشكال بل فعله كبير هم مطرح ميباشد. گرچه جواب ديگر اين اشكال اخير اين است كه ابراهيم چنين پاسخ داد كه بزرگ بتها چنين كرده است اگرچه توانايي سخن گفتن را دارند كه در واقع مشروط است . 5- رب ارني كيف الموتي.. .(26)كه بيانگر شك و ترديد ابراهيم نسبت به معاد است پس چگونه معصوم باشد؟ جواب: ايمان و يقين از مقولات مشككه است و داراي مراتب ميباشد ابراهيم خواست تا با مشاهده عيني و حضوري آن واقعه يقين خود را بالاتر ببرد و اين كاملاً متفاوت با شك و ترديد است چراكه ايمان و يقين وجود دارد . 6- و ما انت بمؤمن لنا كنا صادقين در اين آيه به يعقوب نسبت داده شده است كه صادق را تصديق نميكند و اين امر با عصمت منافات دارد. جواب: خود اين جمله عذر و بهانه خود كنند ولي او كه با ديده حقيقت بين واهي بودن سخنانش را ميديد و فرزندان نيز ميدانستند كه او تسليم نخواهد شد اين نسبت را به او دادند بنابراين آيه مزبور هيچگونه دلالتي بر مدعاي ذكر شده كه يعقوب تصديق صادق نميكند ندارد. 7- و لقد هست و به و هم بما لو ان راي برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء (27) كه نشان دهنده اراده گناه است از طرف يوسف و چنين ارادهاي با عصمت مطلق سازكاري ندارد. جواب: چنانچه در متون ادبي آمده است واژه هم داراي معاني مختلفي است مانند به دل خطور پيدا كردن - تزديك شدن به يك كار يا چيزي و ميل باطني و به معناي عزم و اراده كه در اين آيه شريفه اگر هم را به معني عزم تقسير نمائيم نه تنها هيچ اصطكاكي با عصمت يوسف ندارد بلكه دلالت بر مقام شامخ عفت وي نيز مينمايد زيرا كه معنايش اين است يوسف در مقابل عمل زليخا تصميم گرفت او را از خود دفع كرده و مانع انجام كار زشت شود و بدين سان خود را از دست وي رهانيد . 8- ثم جعل السقاية رحل احيه فاذن مؤذن بينهم ايمقا انكم السارقون (28) چرا آن جام را در ميان اثاث برادرش قرار داد و آنگاه به امر يوسف منادي نسبت سرقت به برادر داد؟ آيا اين دروغ نيست تا منافات با عصمت يوسف داشته باشد؟ جواب: اولاً كه يوسف جهت خدمت كردن به برادرانش و با انگيزههاي نيك در صدد نگهداري آنان نزد خودش بود و راهي جز طراحي اين برنامه براي نگه داشتن شان وجود نداشت . ثانياً: چنانچه در پارهاي روايات آمده او اين عمل را به اطلاع و موافقت برادش انجام داد تا به هدف مقدسي كه دارد دست يابد. و اما نداي آن منادي كه گفت اي اهل كاروان شما سرقت كردهايد در آيه شريفه نيامده است كه به امر يوسف بوده است بلكه در هيچ روايت معتبري نيز چنين دستوري از يوسف به مؤذن به ثبت نرسيده است بلكه هنگاميكه جام پادشاه را نيافتند يكي از آنان از جانب خود اين عمل را به برادران يوسف كه در حال بازگشت بودند نسبت داد و اين رفتار هيچگونه ارتباطي با عصمت يوسف ندارد. 9- دخل المدينة علي حين نخلة من اهلها...فاستغاثه الذي من شيعته...فوكزه موسي نقض عليه فقال هذا من عمل الشيطان (29) در اين جا قبطي استحقاق قتل داشته است يا خير؟ اگر سزاوار كشته شدن بود چرا موسي از آن ابراز پشيماني كرد و اگر نبايست كشته ميشد چرا موسي او را به قتل رساند؟ پس در هر دو صورت عصمت موسي مخدوش به نظر ميرسد. جواب: چنانچه با تدبر در آيه شريفه بر ميآيد موسي قصد كشتن نداشت بلكه در صدد دفاع از سبطي برآمد و اين دفاع به قتل او انجاميد و شكي نيست عقلا و نقلا در اينكه هر حادثهاي كه در اثر دفاع مشروع اتفاق ميافتد ناروا نميباشد وآن قتل در جريان يك امر كاملاً مشروع و منطقي يعني دفاع از اهل حق واقع شده است مضافاً اينكه انگيزه كشتن در كار نبوده است. و دفاع از مظلوم عملي است كه خداي سبحان به آن فرمان داده است. و اما مراد از اين سخن كه گفت هذا من عمل الشيطان نزاعي بود كه آن مقتول قبطي بر پا كرده بود و بدينوسيله تحت تاثير شيطان خود را قرار داده بود. 10- رب ارني انظر اليك ... (30)آيا اين كريمه دلالت بر امكان رؤيت پروردگار با چشم نميكند بر خلاف آنچه شما معتقديد و گرنه چگونه موسي يك امر غير عملي و ناشايست را از خدا ميخواهد و اين امر به رغم شما با عصمت در تضاد است . جواب: برترين جوابها در اين ميان آن است كه موسي اين درخواست را نه براي خودش كه عالمترين اهل زمان خود بوده و عارف به كمالات و واقف به عدم امكان چنين خواستهاي بود، انجام داد، بلكه براي قومش كه مردمي لجوج و عنود بوده و در هيچ موردي دست از سرسختي بر نميداشتند اين چيز را طلب كرد تا آنان پاسخ خدا را مبني بر عدم امكان تحقق اين امر مستقيماً ديده يا شنيده تا شايد دست از لجاجت و پرده دري بردارند و با اين طرز تفكر آن درخواست را مطرح كرد. 11- اني اجبت حب عن ذكر ربي (31) كه ظاهراً دلالت دارد بر اينكه سليمان در اثر اقواط در دوستي اسبها و اشتغال به آنها ياد خدا را فراموش كرد و يا نمازش را از ياد برده و بجاي نياورد چنانچه در بعضي روايات آمده است و روشن است كه اين عملي قبيح است نبي از انبياء آنگونه سرگرم اسبان خود شود كه از نماز و ياد خدا بازماند پس اين ايه نيز با عصمت سليمان كه مورد ادعاست سازگار نيست. جواب: ظاهر آيه برخلاف آنچه بيان شد هيچگونه عمل زشتي را به سليمان نسبت نميدهد و روايتي كه متضمن نسبت ناروايي به پيامبر ميباشد آنگاه كه بر خلاف ادله قطعي و اصول مسلم اعتقادي باشد و جايي براي تاويل صحيح نداشته باشد هر چند صحيح نداشته باشد هر چند صحيح و معتبر به نظر آيد مورد قرار نميگيرد و به محتوي آن اعتنا نميشود چه رسد به اينكه روايتي آن نسبت را بدهد و ضعف و موهون و غير نقي السنه باشد. چگونه ممكن است خداي متعال كه در ابتداي آيه سليمان را مورد نوازش قرار داده و تحسين ميكند و ميفرمايد چه خوب بندهاي است او كه هميشه بسوي خدا تضريح ميكند، آنگاه در پايان همان آيه چنان نسبتي را به عبد اوابش دهد؟ آيا هيچ عاقلي در يك جمله چنين چيزي را ميگويد چه رسد به خالق عقلاء و عقل كه منزه است از چنين نسبتهايي. از اين رو معناي اين جمله اخير آيه شريفه چنين خواهد بود و الله العالم كه محبت سليمان نسبت به اسبان و تربيت آنها و كار با آنها به امر پروردگار و با اذن خداي سبحان ميباشد. و در واقع معني عن ذكر ربه همان عن امر ربه ميباشد و نظاير آن در روايات فراوان ميباشد. و خدا سليمان را متذكر به اين امر كرده است چنانچه ما را به آماده ساختن اسبان و وسايل لازم به جهت دفاع از دبين مبين متذكر و مامور ساخته است. 12- فطن ان لن عليه (32)به اين معناست كه يونس پس از آن ماجرا گمان كرد كه ديگر قدرت بر او نداريم يعني يونس خود را از دايره قدرت و قلمرو حكومت ما خارج ديد و اين بينش بالاترين گناه در حق يك پيامبر است. جواب: كسانيكه از آيه فوق چنين برداشت كردهاند و آن را به يونس پيامبر نسبت دادهاند بدترين افتراها و سختترين تهمتها را نه تنها به يونس بلكه به خدا بستهاند چرا كه پس از آنكه يونس از بيم نزول عذاب بر خودش از ميان قومش خارج شد با اين گمان و اعتقاد بيرون آمد كه پس از آن همه دعوت به سوي يكتاپرستي و انجام وظيفه و پس از تحمل آن همه بلا و مصيبت، ديگر خداي متعال بيش از راه را بر وي دشوار و تنگ نخواهد ساخت و محنت و رنج را بيش از آن نصيب وي نمينمايد. پس معناي قَدَرَ همان تنگ گرفتن و سخت كردن است در اينجا نه توان و قدرت چنانچه در آيه و قدر رزقه به همين معنا ميباشد. با اين توضيح مختصر عمق تفاوت بين دو تفسير و بزرگي اشتباه و لغزش در تفسير اول روشن گردديد . 13- يا عيسي بن مريم أانت قلت للناس اتخذوي و امي الهين... (33) عيسي چنين سخني را گفته است و يا ممكن بود بگويد كه در اين صورت تقص بزرگي است و اگر نگفته و ممكن نبوده است بگويد ديگر سئوال خدا از وي معنا نخواهد داشت و چون پرستش خدا بيجا نميباشد پس عيسي آن سخنان ناروا را گفته و يا در صدد بيانش بوده است. كه در هر دو صورت با عصمت وي منافات خواهد داشت . جواب: شكي نيست كه سئوال خدا استفهام حقيقي نيست زيرا كه او علم مطلق است ولي به جهت كوبيدن كساني كه در ميان مسيحيان چنين ادعايي كرده و خواهند كرد و براي توبيخ و تكذيبشان در قالب يك پرسش اين معنا را بيان فرموده است. و جد ديگر در پاسخ به اين اشكال آن است كه خداي متعال خواست با طرح اين سئوال اعترافي را از زبان خود عيسي بگيرد تا اين تكذيب از ناحيه شخصي عيسي در تاريخ بماند در نتيجه بعدها ديگراني كه ادعاي رهروي راه او را دارند نتوانند او را خداي خود بخوانند چنانچه امروز معتقدان به تيلث همين را ميگويند. و چه بسا عيسي اگر اينگونه مورد خطاب حق تعالي واقع نميشد هرگز اين گونه قاطعانه آن عقيده سخيف را محكوم نميكرد زيرا شايد اين عقيده در زمان او راسخ در دلها نشده بود. اما احاديثي كه با استناد به آياتي چند از قرآن مجيد عصمت پيامبر اكرم (ص) را مورد تعرض قرار داده است. 1- و وجدك ضالاً فهدي (34) اين آيه مطلق است لذا شامل گمراهي از دين حق نيز ميشود از اين رو نميتوان العياذبالله پيامبر اكرم را پيش از بعثت موحد دانست و اين بر خلاف آن عصمت مطلق است كه آن را به وجود مقدس خاتم الانبياء ميدهيد. جواب: اين آيه و آيات قبل و بعدش به تنها در مقام تنفيض و توهين پيامبر اقدس نبوده بلكه در صدد امتنان و اكرام ايشان است به علاوه ضلالت هميشه به معناي گمراهي نيست بلكه به معناي انصراف و جدا بودن از چيزي نيز آمده است لذا آيه فوق به اين معناست كه تو جداي از نبوت بودي و خدا تو را به پيامبري بر انگيخت. ثانياً: ميتواند به معني ندانستن راه و روش كسب تجارت باشد و خدا بر او منت نهاده و رزق واسعش را به او عطا فرموده و بي نيازش كرد. ثالثاً: اگر هم به معناي گمراهي تفسير شود بدين معناست كه خداي متعال تو را در مسير مكه به مدينه به هنگام هجرت گمراه يافت بگونهاي كه راه را نميدانستي ولي او تو را هدايت كرده و از دشمنانت نگه داشته. لذا به هيچ نحوي منافات با عصمت نداشته بلكه منتهاي اكرام و احترام را در بردارد. 2- عفي الله عنك لم اذنت (35) طهور در سرزنش پيامبر (ص) دارد و روشن است كه عفو در مورد گذشت از گناه بكار ميرود پس پيامبر در پارهاي موارد دچار اشتباه شده است. جواب: اصلاً چنان نيست كه اشارت رفته است بلكه گاهي عفو بدون هيچ سابقه گناهي اطلاق و استعمال ميشود چنانچه در محاورات نيز گفته ميشود رحمك الله و عفرلك در حاليكه شخص گوينده نه تنها قصد اثابت گناه و انحرافي را براي مخاطب ندارد با بيان اين جمله كه در حقيقت دعا است به او احترام كرده و مورد تجليل قرارش داده است. و در اينجا نيز معنايش امتنان بر پيامبر و تعظيم و ملاطفت با اوست. 3- و وضعنا عنك وزرك الذي انقض ظهرك (36) اين كريمه صراحت در وقوع معصيت از جانب پيامبر اكرم (ص) دارد پس عصمت ايشان نقلاً قابل اثبات نيست. جواب: ورز در گناه نبوده بلكه به معناي ثقل و هر چيز سنگين است و وزير را هم بدين جهت كه بخشي از كارهاي پادشاه را بر عهده ميگيرد و از سنگيني بياندارد وزر نام دارد كه يكي از مصاديق آن (با توجه به عوارض وضعي گناه در دنيا و آخرت) گناه و معصيت ميباشد. در اين آيه شريفه با توجه به قرينه رفعنا لك ذكرك مراد همانا همّ و غمّ پيامبر است كه نسبت به قوم مشرك بدانها مبتلا شده و در اثر ايمان نياوردن آنان سخت در رنج و تعصب بود بالاخص كه در ميان قوم خود و در اوائل شروع دعوت مقهور و مستضعف نيز يسر ميبرد و آيه فان مع العسر يسراً اين احتمال را تقويت مينمايد. پس هرگز مراد از وزرك گناه نبوده و نيت آنچه پيامبر شكيت عدم ايمان مردمي بود كه بر ايشان همه زحمتها و رنجها را به جان خريد تا دعوتش را بپذيرند ولي رد كرده و قبول ننمودند و با اين كار پشت پيامبر را شكستند. 4- ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما ناظر (37) كه صريحاً دلالت بر وقوع ذنب از ناحيه پيامبر اكرم (ص) دارد گرچه سپس خداي متعال آنها را مورد معفرت قرار داده است ولي به هر حال پيامبر مرتكب گناه نعوذبالله شده است. جواب: در پاسخ به اين ايراد جوابهاي متعددي ذكر شده است كه به دليل ناتمام بودنش از ذكر آنها خوددراي ميشود (40) ولي آنچه را كه به نظر صحيحتر ميرسد بدين قرار ميباشد كه مراد از ذنب ذنوبي است كه ديگران در حق ايشان قبل و بعد از فتح گمان ميبرند و انجام دادند و مرتباً به ايشان نسبت ميدادند از قبيل جنگ طلب، آشوبگر بي اعتنا به سنتهاي راستين و امثال آن كه پيامبر را يه آنها مبتلا معرفي ميكردند اين آيه در صدد دفع اتهام از ساحت قدس پيامبر اكرم ميباشد و مغفرت نيز در اينجا به اين معناست كه آن گناهاني را كه مردم به پيامبر نسبت ميدهند بافتح مكه و پديدارشدن رحم و رافت و عطوفت آن حضرت همه را شست و مورد غفران خويش قرار داد. (38) 5- لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكوفن من الخاسرين (39) چگونه معصوم از هر گناهي است اينگونه مورد تهديد قرار گيرد كه در صورت مشرك شدن عتاب خواهد شد پس لازمه اين آيه اثبات عدم عصمت است . جواب: در قرآن شريف از اين گونه آيات بسيار به چشم ميخورد كه خدا پيامبرش را مورد امر يا نهي قرار ميدهد در حاليكه مراد و روي حقيقي خطاب به امت است چنانچه ميفرمايد يا ايها النبي اذا طلقتم النساء فطلقو هن لعدتهن (41) كه در اين كريمه گرجه ظاهراً خطاب به پيامبر است ولي معلوم است كه وجهه اصلي خطاب به مردم ميباشد و اساساً قرآن به اين شيوه نازل شده است كه مخاطب پيامبر است ولي مراد ديگران هستند و اين معنا از ابن عباس روايت شده است. بنابراين معناي آيه چنين است كه اگر فردي از امت تو مشرك شود عملش باطل شده و از خاسران محسوب خواب بود و با اين تفسير متكي به روايات خدشهاي به عصمت وارد نميشود. و اما آن دسته از رواياتي كه عصمت مطلق پيامبر اكرم (ص) را مورد خدشه قرار ميدهد. 1- در روايتي است كه پس از تشريع نماز در شب معراج پس از گرفتن دستور نمازهاي پنجاه گانه روزانه در مسير بازگشت به زمين مورد عتاب موسي قرار گرفت به اين دليل است كه امت اسلام توانايي انجام اين مقدار نماز روزانه را ندارد و او به سوي خدا برگشت و تقاضاي تخفيف نمود و اين عمل بارها تكرار شد تا آنكه در مقدار پنج نماز متوقف شد. در اينحا اشكالاتي مطرح است اولاً: چگونه پيامبر اكرم كه خود رهبر اين امت است از عدم طاقت مردم و امت خويش با خبر نيست؟ ثانياً: عبادت كه تابع مصحت است اقتضاء ميكند تخفيف و تقليل آنها؟ و آيا مصلحت ميشود اقتضاكند ترك مصلحت را؟ ثالثاً: چرا خداي سبحان كه آگاهتر از همه به سرو طاقت خلائق است در ابتدا آن همه نماز را فرض فرمود؟ آيا تكليف مالا يطلاق كرده و يا نعوذبالله ندانسته است و يا العياذبالله خواسته حضرت خاتم الانبياء را به بازي بگيرد؟ و برخي سئوالات ديگر كه از فرصت اين نوشتار گذرا خارج است. جواب: اولاً اين روايات كه در كتب اهل سنت بيشتر نقل شده است (42) در تفسير بندي احاديث جزء اخبار آحاد قرار دارد كه به هيچ وجه علم آور نبوده و موجب تعيين نيست لذا نيازمند توجيه و تاويل نيست. ثانياً: به فرض كه به حد استفاضه برسد كه نميرسد و با صرف نظر از ناملان و روايانش كه عموماً از ديدگاه علماء علم رجال از درجه اعتبار ساقط هستند ميتوان اينگونه توجيه كرد كه: مصلحت اوليه كه بر اساس آن خداي متعال جعل حكم كرد پنجاه نماز را اقتضاء ميكرد ولي پس از مراجعه پيامبر اكرم (ص) به خدا و درخواست تخيف مصلحت اوليه از ميان رفت و مصلحت جديدي پديدار گشت و همين طور تا آنگاه كه پس از تشريع پنج نماز در روز ديگر مراجعهاي نگرديد و آن مصلحت براي ابد ابقاء گرديد. غرض از اين توجيه صرفاً بيان اين نكته است كه عقلاً چنين تاويلي ممتنع نيست گرچه با توجه به اصول متني اعتقادي شيعه پذيرش اين حادثه آن به شكلي كه از طرق عامه نقل شده است بسيار مشكل بلكه نا ممكن است . 2- روايتي است ه طبري از ابوهريره نقل ميكند كه پيامبر فرمود: جهنم روز قيامت ندا ميدهد آيا باز هم انسانهايي كه در من وارد شوند هستند؟ در اين هنگام خداوند سبحان پاي خود را در جهنم ميگذارد بگونهاي كه تمام خلاءهاي باقيمانده را پر ميكند آنگاه جهنم فرياد ميزند بس است و اين خبر را انس بن مالك نيز آورده است جواب: بي شك هر خبري كه مخالف اصول مسلم اعتقادي باشد و قابل توجيه منطقي نباشد از ديدگاه شيعه مردود و بي ارزش است چنانچه پيش از اشارت رفت بالاخص كه ادله نقليهاي بر خلاف آن خبر قائم باشد كه در بي اعتباري دو چندان ميشود. حال اين خبر جعلي و مخالفت با اصول عقل، اخبار و آياتي معارضي دارد كه بوسيله آنها اثيات شده است كه خداي متعال جسم نبوده تا جوارح و دست و پا داشته باشد لذا اين گفتار كه مصلحت فرقه مشبهه اقتضاة جعل و ترويج نقل اين گونه اخبار را ميكرده است، صائب و سنجيده است. 3- از پيامبر آوردهاند كه فرمود ان الميت ليعذب ببكاء اهله عليه او ببكاء الحي عليه و در خبر ديگر اينگونه آمده است كه ان الميت يعذب في قبره بالينا حد عليه و به شكلي ديگر ثريب به همين مضمون از مغيرة بن شعبه نيز نقل شده است. (43) جواب: واضح است كه اين خبر نيز به ساحت قدس خداوند سبحان ظلم را نسبت ميدهد چرا كه به فرض و نوحه سرايي برا مردهها گناه شمرده شود جزاي اين عمل متعلق به خود آنهاست نه آن ميتي كه هيچگونه دخالتي در تحقق گريه ندارد پس اسناد اين عمل به خدا نوعي ظلم به بندگان محسوب ميشود و در مبحث عدالت خدا و صنعات فعل به تفضيل اثبات شده است كه خداي متعال ستم نميكند (44)تعال الله عن علواً كبيراً. مضافاً اينكه در روايات بسياري از فريقين موجود است آمده كه پيامبر فرموده هر روايتي كه پس از مقايسه با قرآن و محك زدنش به آن مخالف قرآن تشخيص داده شد فاضر بوده عرض المدار آن را به سينه ديوار كوبيده و دست از عمل به آن يا اعتقاد به مضمون آن برداريد. (45) و اين خبر با صريح قرآن در تناقض است آنجا كه فرموده لا تزر وازرة و زراخري (45) هيچ شخصي گناه ديگري را متحمل نميشود و نسبت به آن مسئول نيست. گرچه روايتي از ابن عباس نقل شده است كه بوسيله آن ميتوان به فرض صحت و اعتبار نقل آن را توجيه منطقي كرد و آن اينكه پيامبر روزي از قبر يهودي (تازه دفن شدهاي) گذر نمود و فرمود اين مرد در عذاب قرار گرفته است در حاليكه خانوادهاش بر او ميگريند و معناي اين روايت كاملاً متفاوت با آن گفتههاي خلاف عقل و نقل است و يعني اين يهودي در عذاب خدا ميسوزد و خانوادهاش براي او گريه ميكنند نه اينكه چون خاندانش براي او گريه ميكنند او معذب است. لذا برداشت غلط از يك خبر به فرض صحت يا اسناد مطلب سقيم و غير منطقي به پيامبر هيچگونه خدشهاي را به عصمت آن نبي عظيم الشأن وارد نميسازد. 4- از پيامبر نقل است كه فرمود: خداي متعال آدم (ابوالبشر) را شبيه خودش جلت عظمته آفريد و اين خبر براي خدا اثبات چهره كه از لوازم جسميت است ميكند و از آنجا كه خدا عندالاكثر جسم نبوده و داراي اعضاء مادي نيست پس نعوذبالله پيامبر اشتباه كرده يا اسناد بيجا داده است. جواب: گرچه به فرض صحت روايت مزبور شكي نيست كه ضمير صورت به آدم بر ميگردد ولي آنان كه چنين حديثي را در صدد مخدوش ساختن اعتقادات سلامي ذكر كردهاند ضمير را به خدا برگرداندهاند تا آنگونه نتيجهگيري كنند كه اين تفسير نيازي به رد بيش از آنچه درباره اينگونه اخبار گفته شد ندارد آري وجه ديگر كه تا اندازهاي صحيح به نظرميرسد وجود دارد و آن اينكه ضمير در صورتي كه به خدا برگردد بدين معناست كه خدا آدم را به همان گونه كه خود ميخواست و پسنديد آفريد. 5- مروي است كه پيامبر فرمود بزودي (در قيامت) همانگونه كه در شب چهاردهم ماه را به وضوع ميبينيد خداي سبحان را خواهيد ديد و از ديدن او خسته نخواهيد شد. اين خبر در ميان عامه بقدري شهرت يافت كه تصور ميكنند غير معتبر دانستن آن ممكن نيست. جواب: اين روايت از دو جهت غير قابل قبول است اما متناً به جهت مخالفتش با اصول مسلم عقلي كه خدا را منزه از تركيب و ماده و جسميت ميداند و نيز تناقضش با صريح آيات قرآن از جمله لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و اما سنداً به جهت اينكه سلسه سندش به شخصي بنام قس بن ابي حازم ميرسد كه وي به نقل اهل سنت نيز در اواخر عمرش مبتلا به جنون گشته بود و هر خبري كه تاريخ آن مشخص نشود قابليت اعتماد نخواهد داشت مضافاً كه وي از ديدگاه رجاليين نيز شخص خيلي موجهي شمرده نميشود. تذكراً اينكه اين روايات پنج گانه از باب نمونه بدين جهت كه نقل آنها از پيامبر را مسلم انگاشته و از لحاظ متن و سند عامه بي اشكال معرفي نمودهاند از اين رو پس از صحيح دانستن آنها عليه شيعه كه در اين زمينه عقائدي خاص خود را دارد علم نمودهاند تا دستاويزي قرار دهند براي عقيده بي پايه خود مبني بر عصمت نبي اكرم بشكل مطلق چرا كه اگر رويت خدا يا نفي جسميت و تركيب او از مسلمات يا نظرات عقيله باشد و نقل قاطع به همين معنا دلالت كند پس پيامبر مرتكب اشتباهي شده و يا دروغي را نعوذبالله فرمودهاند. ولي با دقت در پاسخهاي پنج گانه با اختصاري كه داشت جواب و حل اشكالات از دو راه عقل و نقل بيان گرديد ليعتبر في له عقل و هو شهيد. هذا مضافاً كه اگر نگوئيم كل، اكثر اخباري كه متضمن چنين عقائدي است از لحاظ سند غير قابل اعتماد است بلكه صددرصد وضع و جعل آنها قابل اثبات ميباشد و از اين جهت نيازي به ردّ و طرح ندارد. 6- سيوطي در لباب المنقول در ذيل آيه شريفه و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي (47) حديثي را كه ابن ابي حاتم و محمدبن حرير و ابن منذر عن سعيدبن جبير آوردهاند نقل ميكند كه سعيد گفت: هنگاميكه در مكه روزي پيامبر سوره النجم را ميخواند و اين آيه را تلاوت كرد افراتم اللات و الغري و مناة الثالثر الاخري (48) شيطان بر زبان مبارك ايشان اين جمله را جاري ساخت تلك الغرانيق العلي و ان شفاعتهن لترنجي در اين هنكام مشركان كه ناظر چنين حادثهاي بودند با خوشحالي گفتند پيامبر هيچگاه خدايان ما را به نيكي ياد نكرده بود چه شده است كه امروز آنان را ميستايد آنگاه پيامبر سجده كرد و آنان نيز به سجده افتادند. اين حادثه كه به افسانه غرانيق شهرت يافته است آنقدر در ميان اهل سنت نقلش رايج است كه ابن حجر ضمن تضعيف اين حديث ميگويد به دليل تعدد نقل و كثرت طرق بايد گفت كه اصل اين قضيه دست است گرچه ممكن است بعدها اضافاتي به آن شده باشد.(49) اين روايت نيز در صدد اين نكته است كه پيامبر مصون از خطا و سهو نبوده است، بلكه تحت تاثير مستقيم شيطان قرار ميگرفته بگونهاي كه در لابلاي آيات وحي آيهاي را به گمان آيه بودن ميخواند در حاليكه از القائات شيطان بوده است نه آيه وحي. اين حديث را بزاز و ابن مردويد بگونهاي ديگر ولي در محتوي شبيه به همان حديث فوق نقل كردهاند. احمد ابن محمد قسطلاني در كتاب معروفش بنام المواهب اللدينة ميگويد: ان الطرق اذا كثرت و تباينت مخارجها دل ذلك علي ان لها اصلاً. يعني گرچه بعضي اين حديث را بي اساس و يا ضعيف پنداشتهاند ولي در صورتي كه طرق نقل روايتي متعدد بود و از اشخاص مختلفي با الفاظ متعددي نقل گرديد، اين خود دلالت دارد بر اينكه آن حديث با همه ضعفش داراي اصل و اساسي ميباشد. جواب، ما در اينجا استناد به چندين دليل بطلان اين حديث را اثبات مينمائيم : اولاً: سلسله سند حديث به هيچ يك ازاصحاب پيامبر نميرسد و تنها به چند تن از تابعين كه پيامبر را درك نكردهاند و نقل قولي كه از ابن عباس شده است مستقيم نبوده بلكه او كه در سال سوم پيش از هجرت متولد شده نميتواند شاهد اين ماجرا كه قاعدتاً بايد در سالهاي آغازين بعثت واقع شده است بوده باشد. اگر چه ابن حجر خود عقيدهاي شاز و بي اتكا به هيچ اصلي را ابراز ميدارد كه چنانچه حديث مرسلي از طريق سه نفر بطور جداگانه نقل شود و راويانش مورد وثوق باشند ميشود استناد نمود او اين قاعده بي دليل را پي ريزي كرده تا اين افسانه را جامه حقيقت پوشاند. در پاسخ وي بايد گفت آيا اگر سخن دروغي رايج شد و مشهور گشت آيا صرفاً به همين دليل ميتوان آن را دست و واقعي پنداشت ؟ ثانياً: غالب ائمه حديث به دروغ بودن اين خبر شهادت داده و طرق آن را ضعيف ميدانند.ابن حجر ميگويد تمام طرق نقل اين خبر (به جز ابن جبير) يا ضعيف است و يا منطق يعني حلقه وصل بين راوي اول و اخير مفقود است. (50) احمدبن حسين بيهقي ميگويد: اين حديث غير ثابت و راويان آن همگي مورد طعن قرار گرفتهاند. (51) ابوبكربن عربي چنين گفته است: آنچه را كه طبري در اين مورد نقل كرده و بدان اصل است.(52) محمدبن اسحاق خزيمه در رسالهاي اين حديث ساختگي را تكذيب كرده و آن را از مجهولات اهل زندقه معرفي كرده است. (53) قاضي عياض اينگونه مينويسد: هيچ يك از كساني كه به صحبت عمل مشهورند و به وثاقت معروف اين حديث را نقل نكرده و تنها مفسران و مورخاني كه به نشر اعاجيب علاقمندند اين حديث را نقل كردهاند. (54) از همه اينها گذشته اين حديث را غير از اميهبن خالد و چندين تن ديگر مسنداً از سعيد بن جبير نقل نكردهاند و كلبي نيز از ابو صالح و او از ابن عباس نقل كرده است. ولي ابوبكر بزاز در صحت نسبت اين حديث به ابن عباس و هم چنين به چيزيكه بن ابن جبير نسبت داده شده شك و ترديد ابراز ميكند. (55) ثالثاً: كه از همه مهمتر است اينكه اين حديث با صريح قرآن مخالت است. چگونه ميتواند اين نسبتها را درباره پيامبر صحيح دانست در حاليكه خداي متعال اين چنين ميفرمايد: و لو تقول عليناً بعض الاقاويل و لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين (56) اگر پيامبر سخني را به (به دروغ) نسبت دهد با قدرت آن سخن واهي را از او خواهيم گرفت و آنگار رگ گردنش را قطع كرده (و به حياتش پايان خواهيم داد). يا آنجا كه فرموده: كذلك لنثبت به فؤراك (57) و با اين آيات دل تو را قرص و محكم ميسازيم. و در جاي ديگر ميفرمايد:سنقرئك فلا تنهي (58) ما تو را به خواندن وا ميداريم پس هرگز فراموشش مكن. آيا اين آيات با هرات كه در دلالتش بر مطلوب هيچگونه ضعف و وهن وجود ندارد نميتواند در اثبات جعل و يا ردّ اين حديث مشهور كافي باشد؟ آيا با اين همه آيات باز جاي آن سخن بي دليلابن حجر است كه ان كثرة الطرق تدل علي ان له اصلاً؟ عجيب اين است كه فخر رازي نيز دست اعتراض گشوده و اين روايت را از مفسران ظاهربين و نه محققان خردمند دانسته و صريحاً آن را باطل ميداند با اينحال بعضي دانشمندان و حفاظ عامه آن را قابل اعتماد معرفي ميكنند! علامه طباطبايي در اين حديث دروغين ميفرمايد: دلائل قاطع مبني بر عصمت انبياء متن اين حديث را تكذيب ميكند و اگر سند حديث را هم فرضاً صحيح بدانيم، با اصل مسلم منزه بودن پيامبران از اين قبيل رذائل و با قدسيت و كرامت آنان منافات دارد لذا هيچگاه نميتوان آن را صحيح و قابل استناد دانست. (59) عجيبتر واندوهبارتر آنكه همانهايي كه در نقل و اثبات صحت اين حديث پافشاري ميكنند تا عصمت و قداست نبي اكرم (ص) را زير سئوال برند، همانها روايت كردهاند كه پيامبر فرمود به عمر: و الذي بيدي مالتيك الشيطان ساكلا فجاً الا سلك فجاً غير محك بخدا سوگند ابليس به هر راهي ميرود جز به راه عمر يا نقل است كه فرمود: ان الشيطان يفرمن حسن عمر شيطان از حس (صداي تنفس) عمر گريزان است. اي كاش اينان كه در شكستن عصمت برترين پيامبران و شريفترين خلق خدا و مقربترين بندگان او اين همه اصرار داشته و تاليفاتي را عرضه مينمايند اندكي از آن منزلتي راكه براي خليفه دوم قائلند براي آن خورشيد عالمتاب قائل بوده و حداقل او را نيز اينگونه ميشناختند و معرفي ميكردند.(60) 7- روايتي را مسلم و بخاري هر دو در صحيح خود آوردهاند كه پيامبر نماز ظهر را دو ركعت بجاي آورد كه موجب شگفتي و تحير اصحاب شده رو به ايشان كرده و عرض كردند اقصرت لم نيست؟ آيا نماز را شكسته خوانديد يا دو ركعت اخير را فراموش كرديد پيامبر در پاسخ فرمود چگونه چنين چيزي ممكن است؟ و آنگاه كه دو مرد را به شهادت طلبيد و شهادتشان را شنيد بلند شد و نماز را تمام نمود. نظير همين داستان در صحيح بخاري آمده است با اين تفاوت كه نماز عصر بود و پس از نماز به منزل خود رفته و به كارهاي روزمرهاش مشغول است تا آنجا كه بعضي اين امر يعني شكسته خواندن نماز عصر را به ايشان تذكر دادند كه ايشان به مسجد برگشته و نماز را تمام كردند. جواب: چگونه ممكن است پيامبري كه مردم را دعوت به حضور قلب در نماز كرده و از آنان ميخواهد نمازش را به نحو كاملتر انجام دهند خود در نمازش سهو كرده و نداند چند ركعت خوانده است و از اين بالاتر آنكه هنگاميكه مردم به او جريان را متذكر ميشوند نپذيرد و بگويد كيف ذلك؟ چگونه چنين چيزي ممكن است؟ و اين سهو است كه ساحت مقدس نبي اكرم (ص) از آن منزه ميباشد و اگر به راستي پيامبر مانند سايرين دچار سهو شود نقص غرض خواهد بود و هدف از لحاظ سند نيز كاملاً مورد اشكال ميباشد چنانچه در جاي خود به اثبات رسيده است. آري پيامبري كه مورد چنين تهمتهايي قرار گرفته خود ميفرمايد: من توضاء فاسبغ الوضوء ثم اقام يصلي صلوة يعلم ما يقول فيها حتي يفرنح من صلوته كان كهيئة يوم ولدته امه. كسيكه به نيكي وضو گرفته و به نمار ايستد و حضور قلب خود را در اين حال داشته باشد تا بفهمد با خدا چه ميگويد و تا پايان نماز همين حال را رعايت نمايد مانند كسي است كه تازه از مادر متولد شده است كنايه از اينكه تمام گناهانش آمرزيده خواهدبود . به دليل وفور اينگونه روايات در كتب قدماي اهل تسنن (62) جهت تكميل جواب فوق اين روايت را نيز در اينجا ميآوريم كه پيامبر فرمود: تنام عيناي و لا ينام قلبي چشمان من خواب ولي دل من بيدار است. (63) كسيكه در خواب نيز قلب و جانش به هوش و بيدار است چگونه در بيداريش آن هم در اوج توجهش به معبود يكتا دچار سهو شود تا آنجا كه حتي گفته مردم را تصديق نكند و سپس بفهمد كه مردم عامي و كج انديش و فرومايه فهميدهاند ولي او كه سرور عالم امكان است متوجه نشده است كه چه مقدار نمازش را به جاي آورده است. نكته ديگري كه در اين دو روايت كه در معتبرترين كتب سني آمده اين است كه پيامبر بقيه نماز را پس از آنكه منافيات بسياري را انجام داده بود از قبيل روي از قبله برگرداندن و سخن گفتن و راه رفتن و شايد غذاخوردن و امثال آن (ثم خرج لبعض حوائجه - اين عين تجارت است) بجا آورده در حاليكه فريقين چنين تكملهاي را براي نماز صحيح ندانسته و قائل به بطلان چنين عبادتي هستند. و اين خود نقض ديگر و بس بزرگ است كه بيانگر بي توجهي عميق پيامبر و العياذبالله به نماز و احكام آن است. آيا براستي احدي از مسلمين حرف زدن در نماز يا غذا خوردن و يا راه رفتن در فريضه را عمداً صحيح دانسته و انجام ميدهد؟ هرگز پس چگونه اين گونه با جسارت و خامي به بالاترين خلائق كه كانون عرفات و توجه به حق تعالي است چنين نسبتي داده شود؟ 8- آوردهاند كه پيامبر فرمود: انما انا بشر مثلكم اني كماتنون (64)من بشري مانند شمايم و همانگونه كه مبتلا به فراموشي ميشويد من نيز فراموش ميكنم و نيز در جوامع مهم روائي عامه آمده است كه ايشان فرمودند: اتامرون شيئاً من صلوتي فليسج القوم و التصفن النساء (65) اگر چيزي از نماز را فراموش نمودن مردان با تسبيح گفتن و زنان با دست زدن (به هم كوبيدن دستها به زمين) مراد ياد آوري نمايند. جواب: آيه شريفه انامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم (66)اين سخن منسوب به پيامبر را رد ميكند. درست است مانند سايرين ولي نه در همه چيز اگر قرار باشد رسول الله در تمام شئون و لحظات زندگي مانند سايرين باشد و حتي احتمال خطا و لغزش دربارهاش صادق باشد ديگر به چه نحوي ميتوان مردم را به سوي كمال، صلاح و سداد دعوت نمود؟ اگر معلم بشر مانند بشر گناه كند و احكام را به بوته فراموشي بسپارد بر چه اساسي مردم دل به تعليمات او خوش كنند؟ و با چه ملاكي اعمال اين نبي لغزش كار را بسنجيد و به وسيله چه نوع معياري كلمات و سخنان دريافتي از آسمان را از ساير سخناني كه ممكن است اشتباه و غلط و بلكه ناصواب و ناروا باشد تشخيص دهند؟ پس بي ترديد مراد از همانندي پيامبر با مردم در اصل خلقت است و اينكه او هم انسان است به فرشته يا جن اما اينكه او مانند سايرين دچار لغزش و انحراف شده و تحت تأثير اغواءات ديگران قرار گيرد و مرتكب گناه شود هرگز از اين آيه شريفه كه حديث نيز اقتباسي از اوست استفاده نميشود. 9- حميدي از عائشه نقل كرده كه گفت روزي پيامبر (ص) وارد منزل شدند در حاليكه دو كنيز در نزد من مشغول آواز خواندن (غنا) بودند، ايشان بدون اينكه سخني به من بگويند به رختخواب خويش رفته و رو به ديوار كرده و خوابيدند ناگاه پدرم ابوبكر وارد شد (و با مشاهده اين وضع) فرياد زد و گفت ني شيطان در محضر پيامبر خدا نواخته ميشود؟ در اين هنگام رو به ابوبكر كرده و فرمودند: عائشه را به حال خودش بگذار...و آن هنگام كه پيامبر به خواب رفت به آن دو كنيز خواننده اشاره كردم و بيرون رفتند. (67) جواب: تحير و شگفتي سراسر وجود انسان را فرا ميگيرد كه چگونه عقل انسان مسلمان اجازه تصديق چنين نقلي را ميدهد؟ آيا براستي پيامبري كه دائماً مردم را از منكرات نهي ميفرمايد (68) خود آن را انجام ميدهد؟ آيا او در خفاء ومنزلي كه آيات وحي توسط جبرييل امين در آن نازل ميشود به شنيدن لهو الحديث دل خوش ميدارد؟ آيا پيامبر دين را براي عموم مردم فقط لازم الرعايه ميداند؟ و از همه اينها بالاتر آيا واقعاً ايمان و يقين و دينداري پيامبر از ابوبكر ضعيفتر و ناچيزتر است كه ابوبكر به محض ورود نهي از منكر كرده و با آن مخالفت ميكند؟ واقعاً بايد انگشت تعجب به دهان گزيد و از ناقلان و معتقدان به اينگونه احاديث جعلي و اسرائيلي پرسيد آيا خود در عمق دل و نهان جانتان به آنچه ميسرائيد پايبنديد و يا تنها بخاطر اظهار وجود و مخالفت با فرقه حق مطالبي را بافتهايد و بيان ميداريد؟ آيا در دل ابوبكر را از پيامبر افضل و اتقي ميدانيد؟ كه اگر جواب آري است اين بر خلاف آيات و رواياتي است كه خود نقل كردهايد و به تصديق خود گمراه گشتهايد و اگر نه پيامبر افضل است چگونه اين روايت را صحيح ميداريد و نقل ميكنيد؟ و نظير اين روايتي است كه ترمذي از بريده نقل كرده است كه پس از مراجعت پيامبر از جنگي به مدينه يك زني سياه چهره با مراجعه به رسول الله (ص) عرضه داشت من چنين نذر كردهام كه اگر سالم از نبرد برگشتيد در حضورتان بر طبل بنوازم و بخوانم چه ميفرماييد؟ پيامبر در پاسخ فرمود: اگر براستي نذر كردهاي، انجام ده آنچه خواستي و اگر نذر نكردي صرف نظر كن اين زن در محضر مبارك پيامبر مشغول خواند و نواختن شد تا كمكم ابوبكر و عثمان و حضرت علي (ع) به ترتيب وارد شدند پس از اندكي عمر وارد شد به محض مشاهده عمر آن زن طبلش را بر زمين نهاده و روي آن نشست و دست از نواختن و خوابيدن برداشت در اين هنگام پيامبر رو به عمر كرده و فرمود: ان الشيطان ليخاف منك يا عمر اي عمر حقيقتاً شيطان از تو ميترسد.(69) جواب: همين حفاظي كه اين روايت را آوردهاند نقل نمودهاند كه روزي به هنگام ورود مرد كوري به محضر پيامبر در منزل ايشان رو به ام سلمه و ميمونه كرده و فرمودند:احتجبا عنه افعيما و ان انتما او لسما بتصرانه ؟حجاب خود را بر گيريد آيا شما او را نميبينيد؟ آيا كسيكه اجازه نگاه زنهايش به يك انسان بي چشم را نميدهد واقعاً رخصت نگاه كردن به مجلس طرب و رقص كنيزكان را ميدهد؟ آيا از تعبيري كه پيامبر نسبت به رقاصي و آوازخواني به شيطان كردند حرمت اين عمل به خوبي استفاده نميشود؟ و اگر حرمت مستناد است كه هست با چه مجوزي پيامبر و علي عليها صلوات الله و عثمان و ابوبكر كه خلفاي پيامبر محسوبند صريحاً چنين حرامي را مرتكب شدند؟ آيا واقعاً عمر از همه اينان و از شخص پيامبر نيز بالاتر و در نزد خدا محبوبتر است كه شيطان از او ميترسد ولي از پيامبري كه دشمنيترين دشمنانش است نميترسد؟ 10- درجميع بين صحيحين از ابوهريره آورده است كه به هنگام نماز همگي ايستاده منتظر آمدن پيامبر بوديم كه ايشان وارد شدند و صفها مرتب شد پيامبر وارد به محراب شده ناگهان به يادشان آمد كه جُنب هستند در اين لحظه رو به ما كرده و فرمودند بر سرجايتان باقي بمانيد (تا برگردم) پس از مدتي در حاليكه از سر و رويشان آب غسل ميريخت برگشته و نماز را به جماعت برگزار كردند. جواب: علاوه بر آنچه در پاسخ به ايرادات گذشته ذكر شد و منافاتي را كه همه اين محتويات با منصب رفيع نبوت و دعوت الي الله دارد ذكر اين نكته ضروري است آيا يك مسلمان معمولي و بي مسئوليت آيا به خود اجازه حضور در مسجد آن هم در صفوت نماز جماعت را در حاليكه جنب است ميدهد؟ آيا اين فراموشي كه به پيامبر نسبت داده ميشود جز بر تقصير و كوتاهي و بي توجهي به امور ديني و معنوي، دلالت دارد؟ آيا غسل جنابت به هنگام نماز (و براي انجان آن) از واجبات ديني محسوب نميشود تا غفلت از آن موجب ملامت باشد؟ و آيا واقعاً چنين شخصي بر خلاف آيه شريفه و سار عوالي مغفرة من ربكم فاستبقوا الخيرات (70)عمل نكرده است؟ حال بنگريد آيا ميتوان چنين سستي و تنبلي و بي توجهي به چنين آيهاي را به كسي نسبت داد همان آيات بر او نازل گشته و ارشاد خلائق شده است اينان حاضر و مايلند هر كجي و انحراف و لغزشي رابه ساحت قدس پيامبر اكرم (ص) نسبت دهند اما اشخاص فرومايه و سست ايمان و بعضاً بي دين و منافق را مذمت نكرده و مورد نكوهش خويش قرار دهند. آري اين همان منطق قابيلي است كه برتر و شريفتر و والاتر را فداي پستتر و ناچيزتر ميكند. 11- حميدي در كتاب الجمع بين الصحيحين از عايشه آورده است كه گفت: من به همراه دوستانم در منزل با مجسمههايي بازي ميكردم و هرگاه پيامبر به ايشان ميفرمود كه بازي را با من ادامه دهند. (72) جواب: جالب توجه اينكه همين حميدي در همان كتاب روايتي از پيامبر نقل كرده است كه فرمود: ان الملائكة لا تدخل بيتاً فيه صور مجسمة او تماثيل يعني فرشتگان رحمت به منازلي كه در آن عكس و مجسمه باشد وارد نميشود. (كنايه از دوري رحمت و بركت و عافيت از اهل آن خانه) غير از اين رواياتي كه فوق حدّ استفاضه است بلكه ادعاي تواتر معنوياش شده است موجود ميباشد كه همگي دلالت بر حرمت ساختن مجسمه دارد پس چگونه پيامبر به همسرش اجازه ساختن مجسمه يا بازي كردن با آنها را داده و يا بالاتر دستور به بازي كردن با آنها را صادر فرمايد. آيا خانهاي كه مهبط وحي است و جايگاه آن همه عبادتها و مناجاتهاي شبانه پيامبر است جاي انجام كار حرام آن هم به امر پيامبر است؟ پاسخ را به عقل و ايمان و وجدان خوانندگان ميگذاريم. 12- روايت است كه پيامبر در مسجد نشسته بود كه ناگاه سروصداي بچهها را شنيديم (عايشه ميگويد): رسول خدا برخواست و زناني را كه ميرقصيدند و در گردشان بچههايي به پايكوبي مشغول بودند مشاهده فرمود سپس به من گفت عايشه بيا و ببين. من پا روي شانه ايشان گذاشته و آن منظره را ديدم و مقداري طول كشيد پيامبر فرمود آيا سير نشدي و من گفتم خير و اين سخن مرتب ردّ و بدل شد ناگهان عمر وارد شد و به محض ورود او جمعيت از هم گسيخته شد و پراكنده شدند در اين هنگام پيامبر گفتند: اي لانظر الي شياطين الجن والانس تدفروا من عمر بن الخطاب من شيطانهايي از جن و انس را در حال فرار از عمر مشاهده ميكنم. (73) جواب: در اينجا نيز تعبير به شياطين به خوبي دلالت بر حرمت كار آن مردم و نيز عمل عايشه دارد و چنانچه پيش از اشارت رفت دلالت بر افضليت عمر بر پيامبر نيز دارد چرا كه شياطين از او ميگريزند پس آنان در او نفوذي نخواهند داشت اين در حاليست كه پيامبر نه تنها خود به تماشاي آن ماجرا همت گمارند بلكه به عايشه نيز دستور ديدن چنين واقعهاي را دارند (تعالي و انظري). حال جاي اين سئوال است كه عقلاً چنين دستور و عملي از پيامبر ممكن است صادر شود؟ آيا پيامبري كه هدفي از بعثتش تزكيه نفوس است. (74) و تطهير مردم از رجس و پليدي اينگونه تبليع ميكند و بدين سان نهي از منكر مينمايد؟ نتيجهگيري: از مباحث فوق برآمد كه بر خلاف آنچه در جوامع روائي اهل تسنن اظهار شده و به ثبت رسيده است پيامبران الهي و بالاخص حضرت ختمي مرتبت به دلائل عقلي و نقلي صريح و قاطع معصوم از مطلق گناه بوده حتي سهو و نسيان در آنها راه ندارد و چنانچه آيه يا روايت صحيحي بر خلاف آن به نظر آيد به شيوه منطق و صحيح توجيه و تاويل ميگردد و كليه احاديث و رواياتي كه بر خلاف اصل فوق بوده و راه تاويلش بسته باشد از نظر شيعه اماميه مطرود مذكور در اين مباحث نيز اكثر موضوع بوده و بحث تفضيلي وضعش احاله به كتب مفصله شده است گرچه ندرتاً رواياتي نيز نقل شده كه گرچه مجهول بودنش قطعي نيست ولي برداشتهاي ناصحيح از آن قطعاً با اصول مسلمه عقل و نقل در تضاد ميباشد. پايان: در فرجام بحث روشنتر شدن عوارض بسيار نكوهيده و منفي عدم اعتقاد به عصمت مطلق انبياء عظام عليهم السلام به پارهاي از لوازم اين اعتقاد اشاره مينمائيم: اولاً: عدم وثوق و اطمينان به وعده و وعيد خدا چراكه اگر خدا رسولاني لغزشكار و آلوده به خطا بفرستد هيچگاه جزم و تعيين به آنچه ميگويند پيدا نميكنند زيرا كه احتمال كذب بودنش وارد است. ثانياً: ارسال رسول خطاكار قبيح است و چنانچه از خدا قبيح شود بايد از او به شيطان پناه برد چراكه چنين خدايي و العياذبالله ضرر دارتر است از ابليس و در اين هنگام آيا هيچ عاملي از ارحم الراحمين به ابليس پناه ميبرد؟ ثالثاً: لازمه عدم عصمت اين است كه انسانهاي مطيع پيامبران سفير و احمق و متمردان و سركشان از دستور دين و پيامبر حكيم و خردمند و زيرك خوانده شوند زيرا كه طاعت برايش جز زيان بيشتر سودي ندارد. و آخر دعوينا ان الحمد للَّه رب العالمين
پي نوشتها: (26) آيه 260 بقره (27) آيه 24 يوسف (28) آيه 70 سوره يوسف (29) آيه 15 قصص (30) آيه 143 اعراف (31) آيه 32 قصص (32) ايه 87 انبياء (33) آيه 116 مائده (34) آيه 7 ضحي (35) آيه 43 توبه (36) آيه 2 انشراح (37) آيه 2 فتح (38) تفسير نمونه جلد 22 ص 21 - 19 (39) آيه 65 زمر (40) تنزيه الانبياء ص 117 - 116 (41) آيه اول طلاق (42) كنزالعمال - المغني لابن قدامه - كامل ابن اثير
|