ميقات حج
سال هفتم شماره بيست و پنجم پاييز 1377
حج در عرفان و ادبيات اسلامي (1)
(بخش اوّل: تفسير كشف الأسرار و عدّة الابرار)
قادر فاضلي
اشاره
سلسله بحثهايي كه از اين شماره باعنوان حج در عرفان و ادبيات اسلامي ارائه مي شود، بررسي و جمع آوري مطالب هر يك از عارفان و اديبان، در يك يا چند مقاله است، تا خواننده عزيز با مطالعه آن، به نظريه شخصيتهاي عرفاني و ادبي، در خصوص حج آشنا گردد.
در اين راستا، نخست نگاهي داريم به كتاب كشف الأسرار و عدّة الأبرار كه يكي از تفاسير عرفانيِ كهن است. اين مجموعه در ده جلد توسط انتشارات امير كبير، به اهتمام علي اصغر حكمت به چاپ رسيده كه متن آن از عارف نامدار جناب خواجه عبدالله انصاري است و توسط رشيدالدين ابي الفضل بن ابي سعيد احمدبن محمدبن محمود الميبدي (متوفاي 520 هجري) شرح گرديده است.
شيوه اي كه مؤلف در نگارش تفسير برگزيده، بدين صورت است كه: ابتدا مطالب لغوي و ادبي مربوط به آيات را آورده، آنگاه به نكات تفسيري مي پردازد و سرانجام كلمات بزرگان دين و عارفان و اديبان را بيان مي كند. وي مطالب لغوي و ادبي را تحت عنوان النوبة الأولي و موضوعات تفسيري را در النوبة الثانيه و نكات عرفاني را در النوبة الثالثه آورده است.
همانگونه كه پيشتر اشاره شد، در اين سلسله مقالات، در پي بيان مطالب عرفاني و ادبي حج هستيم; از اين رو، به عنوانهاي النوبة الأولي كه مباحث لغوي محض است نمي پردازيم.
النوبة الثانيه:
قوله تعالي: } وإذْ قالَ اِبراهيم...{.
آن وقت ]بود[ كه ابراهيم كودكِ خود اسماعيل و مادر وي (هاجر) را برد و به فرمان حق ايشان را در آن وادي بي زرع نشاند ـ آنجا كه اكنون خانه كعبه است ـ پس از ايشان بازگشت، تا آنجا كه خواست از ديدار چشم ايشان غايب گردد، خداي را ـ عزّ و جلّ ـ خواند و گفت: } رَبِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمِناً...{.
همان است كه در آن سوره ديگر گفت:
} رَبَّنا اِنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيّتي بِواد غَيرِ ذي زَرع عِندَ بيتك المحرّم{.
خداوندِ ما! بنشاندم فرزندِ خود را به هاموني بي بَر، نزديك خانه تو; خانه باآزرم، با شكوه و بزرگ داشته. خداوندا! تا نماز به پاي دارند و آن خانه نماز را قبله گيرند.
آنگه ايشان را روزيِ فراوان خواست و همسايگان خواست كه وادي بي زرع وبي نبات بود. و بياباني بي اهل و بي كسان بود. گفت: } فَاجْعَل أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَيهم{.
خداوندا! دلِ قومي از مردمان چنان كن كه مي شتابد به اين خانه و به ايشان } وَارْزُقهُم مِنَ الثَّمَراتِ{ از ميوه هاي آن جهان روزي كن.
خداي ـ عزّوجلّ ـ دعاي وي اجابت كرد; }فَما مُسلم اِلاّ وَيُحبّ الحجّ{; هيچ مسلماني نبود كه، نه دوست دارد حج كردن و زيارت خانه.
آنگه قصه بنا نهادن كعبه در گرفت... و قصّه آن است كه عبدالله بن عمرو بن العاص السهمي گويد:
كعبه پيش از آفرينش ديگر زمين بر آب بود، كفي خاك آميز، سرخ رنگ، بر روي آب گردان، دو هزار سال. تا آنگه كه ربّ العالمين زمين را از آن بيرون آورد و بازگسترانيد، از اينجاست كه كعبه را أمّ القري خوانند و گويند: مادرِ زمين ، كه زمين را از آن آفريده اند، پس چون الله تعالي زمين را راست كرد، موضع كعبه در زمين پيدا بود، بالا يكي رنگ آميز سرخ رنگ. پس چون ربّ العالمين آدم را به زمين فرستاد، آدم بالايي داشت به مقدار هواي دنيا. فرق وي به آسمان رسيده بود و آدم به آواز فرشتگان مي نيوشيدي و از وحشت دنيا مي آسودي و اُنس مي گرفتي، امّا جانوران جهان از وي مي ترسيدند و مي بگريختند.
و در بعضي اخبار آمده است كه: فريشته]اي[ به وي آمد كاري را و از وي بترسيد، پس
1 ـ بقره: 126
2 ـ ابراهيم: 37
3 ـ تفسير كشف الأسرار، ج1، ص356
الله ـ سبحانه و تعالي ـ او را فرو آورد به يدِ صنعت خويش تا بالاي وي به شصت گز باز آورد و آدم از شنيدن آواز فرشتگان بازماند و مستوحش شد و با خداوند ـ عزّوجلّ ـ ناليد. جبرئيل آمد و گفت: الله مي گويد كه مرا در زمين خانه اي است، رو گِرد آن طواف كن، چنانكه فرشتگان را در آسمان ديدي كه گِرد بيت المعمور طواف مي كردند. آدم برخاست از زمين هندوستان كه منزل وي آنجا بود و به درياي عمان برآمد به حج و اين دليل است كه آن گز كه بالاي وي شصت گز بود، نه اين گز ما بود. پس چون به مكه رسيد فرشتگان به استقبال وي آمدند و گفتند:
يا آدم، برّ حجّك طِفْ فَقَد طِفنا قبْلَك بألفَي عام
اي آدم، نيك باد آخر، پذيرفته باد حج تو! آري، آدم! طواف كن كه ما پيش از تو طواف كرديم به دو هزار.
و گفته اند كه آدم پنجاه و چند حج كرد و همه پياده كه در روي زمين بارگيري نبود كه آدم را برتوانستي داشت و... . چون به مكه آمد فرشتگان از بهر وي خيمه از نور آوردند از بهشت به دو در و آن را بر موضع كعبه زدند; يك در از سوي مشرق و يكي از سوي مغرب. و قنديل درآويختند و كرسي آوردند از بهشت از يك دانه ياقوت سپيد و در ميان خيمه بنهادند، تا آدم بر آن مي نشست.
پس چون آدم از دنيا بيرون شد آن خيمه را به آسمان بردند كه ياقوت همچنان نهاده بود درخشان و روشن، جهانيان به وي تبرّك مي كردند. و به وي، از آفتها و عاهتها و دردها شفا مي جستند. از بس كه دست كافران و حائضان و نا شستگان به وي رسيد، سياه شد. پس چون آب گشاد طوفانِ نوح را، خداوند ـ عزّوجلّ ـ نوح را فرمود تا برگرفت و بركوه بوقبيس پنهان كرده، همانجا مي بود تا روزگار ابراهيم(عليه السلام). پس الله تعالي خواست كه كعبه را بردست وي آبادان كند و ابراهيم را به آن گرامي كند و آيين آن مؤمنان را تازه كند، فرمود: وي را، كه مرا خانه اي است در زمين، رو آن را بنا كن. ابراهيم رفت بر براق و سكينه با وي و جبرئيل با وي، به مكه آمد. اسماعيل را دست بازگرفت، و جبرئيل كارفرماي بود و سكينه در هوا باز ايستاده بود. چون پاره ميغ، چهار سوي و آواز مي داد: ابن عَلَيَّ ; بنا بر من نه . ابراهيم بر سايه وي اساس نهاد و بنياد ساخت. اسماعيل سنگ مي آورد و به دست پدر مي داد و جبرئيل اشارت مي كرد و ابراهيم برجا مي نهاد.
اين است كه الله گفت ـ جلّ جلاله ـ : } وإذ يرفعُ ابراهيمُ القواعِدَ مِنَ البَيتِ واسماعيلُ{،ابراهيم ديوار مي برآورد و اسماعيل ساخت در دست مي نهاد، چون به جاي ركن رسيد آنجا كه حَجَراسود نهاده است، گفت:
يا اسماعيل، إذهب فابغ لي حجراً اصنعه هيهُنا لِيَكونَ علماً لِلنّاسِ
اي اسماعيل، رو مرا سنگي جوي كه بر اينجا نهم تا جهانيان را عَلَمي باشد.
اسماعيل شد ]رفت[ تا سنگ جويد. جبرئيل آمد به كوه بوقبيس و آن سنگ سياه كه آنجا پنهان كرده بود و ياقوت رخشان بود، از اوّل بياورد و در دست ابراهيم نهاد ]و[ ابراهيم بر آن موضع نهاد، چون اسماعيل باز آمد و سنگ ديد،گفت:
اين از كجا آمد اي پدر؟
گفت: جاءَ بهِ مَنْ لَمْ يَكِلْني إلي حَجَرِك
اين ]را[ آن كس آورد كه مرا با سنگ تو نگذاشت.
پس چون فارغ شدند، خداي را ـ عزّوجلّ ـ خواندند ابراهيم و اسماعيل و گفتند:
} رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إنّك أنتَ السَّميعُ العَلِيم، رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسلمَينِ لَك{
خداوند ما! ما را دو بنده گردن نهاده كن، مسلمان، مسلمان كار، مسلمان خوي، مسلمان نهان!
} وَ أَرِنا مَناسِكَنا{، (به كسر راء و اختلاس آن و اسكان آن، هر سه خوانده اند، سكوت قراءت مكي و يعقوب است و اختلاس قراءت ابوعمرو، و كسر راء قراءت باقي)
و معني آن است كه: با ما نماي و در ما آموز مناسك حجِّ ما و معالم آن، كه چون كنيم و تو را به آن چون پرستيم؟
مناسك جمع است و ]به[ يكي از آن مَنْسَكْ گويند (به فتح سين) و مَنْسِك گويند (به كسر سين). چون به فتح گويي عينِ نُسك است; احرام گرفتن و وقوف كردن و سعي و طواف كردن و جمار انداختن و بُدنه كشتن. مَنسِك (به كسر سين) جايگاه نسك است; احرام را ميقات و وقوف را عرفات و نحر را منا و سعي را صفا و مروه و طواف را خانه و رمي جمار را سه جاي به سه عقبه.
1 ـ كشف الأسرار، ج1، ص358 و 359
چون ايشان دعا كردند، الله تعالي اجابت كردي دعاي ايشان و جبرئيل را فرستاد تا مناسك حج، ايشان را درآموخت.
آنگه ربّ العالمين ـ جلّ جلاله ـ ابراهيم را فرمود كه: جهانيان را به زيارت خانه من خوان ; فذلك قوله تعالي: } وَ أذِّنْ فِي النّاسِ بِالحَجِّ...{
ابراهيم گفت:خداوندا! جهانيان آوازمن چگونه شنوند؟ وايشان ازمن دورندوآوازمن ضعيف!
الله گفت: عَلَيكَ النِّداءُ وِ عَلَيَّ الإسْماع وَالإبْلاغ ، يا ابراهيم بر تو آن است كه برخواني و بر من آن است كه برسانم و بشنوانم.
فَعَلا إبراهيمُ جَبَل أبي قُبَيس و نادي ـ أيّها النّاسُ ألا إنّ ربّكم قد بني بَيتاً فحَجّوهُ فأسمَعَ الله تعالي ذلك في أصلابِ الرّجالِ وَ أرحام النساء وَ ما بَين المشرق و المغرب و البَرِّ وَ البَحر، مِمّن سَبَق في علم الله سبحانه، اِنّه يحج الي يوم القيامة فأجابه: لَبَّيك اللّهم لَبَّيك .
گفته اند كس بود كه يكبار اجابت كرد، حكم الله چنان است كه يكبار حج كند در عمر خويش و كس بود كه بيشتر، پس به قدر اجابت و تلبيه خويش هر كس حج كند، و كس بود كه سه بار و كس بود كه بيشتر، پس به قدر اجابت و تلبيه خويش هر كس حج كند تا به قيامت. و كس بود كه آن را به تلبيه اجابت نكرد، حكم خداي ـ عزّوجلّ ـ چنان است كه وي در عمر خويش حج نكند!
و در قصّه بيارند كه آن بنا و هيئت كه ابراهيم ساخت، فراختر از آن بود كه امروز است، كه شاذروان و حِجر در خانه بود و دو در داشت يك در از سوي شرق و ديگر در از سوي غرب، سپس به روزگار باد آن را مي زد و آفتاب آن را مي سوخت و سنگ از آن مي ريخت تا زمان جُرهم. جُرهم آن را باز گرفتند و نو بنا ساختند و عمارت كردند. هم بر اساس و هيئت بناي ابراهيم. و همچنان مي بود تا زمان عمالقه. مَلِك ايشان باز آن را نو كرد. و تُبَّع آن را باز عمارت كرد و پرده پوشانيد. پس به روزگار دراز، باد آن را مي زد و آفتاب آن را مي سوخت تا زمان قريش. قريش چون ديدند شرف خويش به سبب آن خانه ]است[، و خانه از كهنگي مي ريخت. مشاورت كردند عمارت آن را و باز نو كردن آن را; قومي صواب ديدند و قومي از آن مي ترسيدند و احتراز مي كردند بيست و پنج سال، در اين مدّت مشاورت و قصد شد تا
مصطفي(عليه السلام) بيست و پنج ساله گشت، آخر اتفاق افتاد ]شد[ ميان ايشان تا خانه باز كردند.
و به چوب حاجت افتاد، كارِ آن را كشتي جهودي بازرگان بشكست در درياي جده، چوب آن، از آن جهود خواستند. چوب كوتاه بود، خانه را تنگ كردند. حِجْر و شاذروان بيرون او كندند و خانه به يك در آوردند، بنا زداشتن را، تا گذرگاه نباشد در آن، و در او بند ساختند تا آن را در گذارند كه خود خواهند، چون به ركن رسيد خلاف ]اختلاف[ افتاد ميان ايشان كه حجراسود كه برجاي نهد؟ هر قبيله مي گفت: ما بنهيم، و به آن سبب جنگي بر ساختند و شمشيرها كشيدند. آخر ميان ايشان وفاق افتاد بر آن كه، اوّل كسي كه از درِ مسجد درآيد، سنگ ]را[ او برآنجا نهد. بنگريستند، اول كسي كه درآمد مصطفي(صلي الله عليه وآله) بود. گفتند: محمّدالأمين آمد. وي ردا فرو كرد و حَجَر برميانِ ردا نهاد و از هر قبيله مردي را گفت كه از اين ردا كرونه]اي[ گير. برداشتند و مي بردند تا آنجا كه اكنون هست. پس مصطفي(صلي الله عليه وآله) دست فرا كرد و حجر را برگرفت و بر جاي نهاد بر كرامت خويش و رضاي قريش.
النوبة الثالثه:
} وَ إذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَل هذا بَلَداً آمِناً{
اين دعاي خليل، هم از روي ظاهر بود هم از روي باطن. از روي ظاهر آن است كه گفت: بار خدايا! هر كه در اين شهر باشد وي را ايمن گردان بر تن و بر مال خويش و دشمن را بر وي مسلط مكن. و از روي باطن گفت: بار خدايا! هر كه در اين شهر شود، او را از عذاب خود ايمن گردان و به آتش قطيعت مسوزان!
ربّ العالمين دعاي وي از هر دو روي اجابت كرد و تحقيق آن را گفت: } وَآمَنَهُم مِن خَوف{، و قال تعالي: }جَعَلنا حرماً آمِناً وَ يَتَخَطَّفُ النّاسُ مِن حَولِهِم{.
مي گويد: سكّان ]ساكنان[ حرمِ خود را ايمن كردم از آنچه مي ترسند و دست ظالمان و دشمنان، از ايشان كوتاه كردم و تسلّط جبّاران و طمع ايشان، چنانك بر ديگر شهرهاست، از اين شهر باز داشتم و جانوران را از يكديگر ايمن گردانيدم تا گرگ و ميش آب به يكديگر خورند، و وحشي با اِنسي به يكديگر اُلف گيرند. اين خود اَمن ظاهر است.
و امن باطن را گفت: } وَ مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً{.
ابونجم صوفي قرشي گفت: شبي از شبها در طواف بودم، فرا دلم آمد كه: يا سيدي
1 ـ كشف الأسرار، ج1، ص360 و 361
قُلتَ: }وَمَن دَخَلَهُ كان آمِناً{ مِن أيّ شيء؟
خداوندا! تو گفتي هر كه در حرم آيد ايمن شد ]باشد[، از چه چيز ايمن شد؟
گفت: هاتفي آواز داد كه: من النار ; از آتش ايمن گشت ; يعني نسوزيم شخصي او را به آتشِ دوزخ و نه دل او را به آتش قطيعت. اين از بهر آن است كه خانه كعبه محلّ نظر خداوند جهان است هر سال يكبار; وَ ذلك فيما رُوِيَ عَنِ النبي(صلي الله عليه وآله) إنّه قال: إنّ الله عزّوجلّ يلحظ الي الكعبة في كلّ عام لحظة و ذلك في ليلة النصف من شعبان فعند ذلك تحنّ القلوب إليه ويفد إليه الوافدون .
يك نظر كه ربّ العالمين به كعبه كرد، چندان شرف يافت كه مطاف جهانيان گشت و مأمن خلقان. پس بنده مؤمن كه به شبانه روزي سيصد و شصت نظر از حق جلّ جلاله نصيب وي آيد، شرف و اَمن وي را خود چه نهند؟ و چه اندازه پديد كنند؟
} وَ إذْ يَرفَعُ اِبراهيمُ القواعدَ مِنَ اْلبيتِ...{، در زمين خانه ساختند و مطاف جهانيان كردند ودرآسمان خانه ساختند ومطاف آسمانيان كردند. آن ر بيت المعمور گويند و فرشتگان روي بدان دارند و اين يكي را كعبه نام نهادند و آدميان روي بدان دارند. سيد انبيا و رسل(صلي الله عليه وآله) گفت: شب قربت و رتبت، شب الفت كه ما را در اين گلشن روشن خرام دادند، چون به چهارم آسمان رسيدم كه مركز خورشيد است و منبع شعاع جرم شاه ستارگان است، به زيارت بيت المعمور رفتم. چند هزار مقرّب ديدم در جانب بيت المعمور، همه از شراب خدمت مست و مغمور از راست مي آمدند و به جانب چپ مي گذشتند و لبّيك مي گفتند، گويي عدد ايشان از عدد اختران فزون است و از شمار برگِ درختان زيادت، و هم ما شمار ايشان ندانست، فهم ما عدد ايشان درنيافت. گفتم: يا أخي جبرائيل، كه اند ايشان؟ و از كجا مي آيند؟ گفت: يا سيد و ما يَعلَم جُنود رَبّك الاّ هُوَ! پنجاه هزار سال است تا همچنين مي بينيم كه يك ساعت آرام نگيرند. هزاران از اين جانب مي آيند و مي گذرند، نه آنها كه مي آيند بيش از اين ديده ام، نه آنها كه گذشتند ديگر هرگزشان بازبينم. ندانيم از كجا آيند، ندانيم كجا شوند. نه بدايت حال ايشان دانيم، نه نهايت كار ايشان شناسيم.
يكي شوريده گفته است: آه! اين چه حيرت است! زمينيان را روي فراسنگي! آسمانيان را روي فراسنگي! به دست عاشقان بيچاره خود چيست؟ هزار شادي به بقاي ايشان كه جز از روي معشوق قبله نسازند و جز با دوست مهره مهر نبازند!
يا مَنْ الي وَجْهِهِ حجّي ومعتمدي *** إنّ حَجّ قوْمَ إلي ترب و أحجار
* * *
هر كسي محراب دارد هر سويي *** باز محراب سنايي كوي تو
كعبه كجا برم چه برم راه باديه *** كعبه است روي دلبر وميل است سوي دوست
جوانمرد آن است كه قصد وي سوي كعبه ننهاد، احجار راست كه وصل آفريدگار است.
دردم نه ز كعبه بود كز روي تو بود *** مستي نه ز باده بود كز بوي تو بود
يحكي أنّ عارفاً قصد الحجّ وكان لهُ ابنٌ فقال ابنه: إلي أين تقصُد؟ فقال: الي بيت ربّي. فظنّ الغلام أنَّ مَنْ يري البيتَ يري ربّ البيت. فقال: يا أبَة، لِمَ لا تحملني مَعَكَ؟ فقال: أنتَ لا تَصلحَ لذلك، قال: فَبَكي فحمله معه. فلمّا بَلَغا الميقاتَ، أحرما ولبّيا الي أن دخلا بيت الله فتحيّر الغلام و قال: أينَ ربّي؟ فقيل له: الربُّ في السماء فخرّ الغلامُ ميتاً، فدهش الوالد و قال: أين ولدي، أينَ ولدي؟! فنُودي مِن زاوية البيت: أنتَ طَلَبتَ البيتَ فوَجَدتَ البيتَ، و إنّهُ قَدْ طَلَبَ ربَّ البيتِ فوَجَدَ ربُّ البيت. قال: فرفع الغلام مِنْ بَينِهم، فَهَتفَ هاتف إنّه ليس في القبر و لا في الأرض و لا في الجنّة، بل هو في مقعد صدق عِندَ مَليك مُقتَدِر. ولقد أنشدوا:
إلَيكَ حجّي لا للبيتِ والأثر *** وفيكَ طَوفي لا للركن والحَجَرُ
صفاء ودّي صفائي حين أعبره *** وزمزمي دمعة تجري عن البصرُ
زادي رجائي له والخوفُ راحلتي *** والماء من عبراتي والهوي سفري
قوله تعالي: } إنَّ أوَّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاسِ{.
مجاهد گفت: مسلمانان و جهودان در كار قبله سخن گفتند و تفاخر كردند، هر كس از ايشان به قبله خويش.
جهودان گفتند: بيت المقدس فاضل تر و شريفتر ]است[ و قبله آن است كه مهاجر انبياست در زمين مقدّسه.
مسلمانان گفتند: قبله كعبه است و كعبه شريفتر و عظيم تر و نزديك خدا بزرگوارتر
1 ـ گويند كه عارفي قصد حج كرد، پسرش از وي پرسيد: قصد كجا داري؟ گفت: به زيارت خانه خدا مي روم. پسر گمان كرد هر كه خانه خدا را ببيند خدا را نيز مي بيند. از اين رو گفت: اي پدر، چرا مرا با خود نمي بري؟ پدر گفت: تو صلاحيت آن را نداري. پسر گريه كرد، پدر دلش سوخت و او را نيز به همراه خود برد. رفتند تا به ميقات رسيدند و محرم شدند و لبيك گفتند تا داخل خانه شدند. جوان متحيّر ماند و پرسيد: پروردگارم كجاست؟ گفته شد كه پروردگار در آسمان است. پس جوان بي هوش شد و مرد. پدر به وحشت افتاد و گفت: فرزندم چه شد؟! از زاويه خانه خدا ندا آمد: تو خانه طلب كردي و به آن رسيدي. او صاحب خانه را طلبيد و بدان رسيد. گفت پس جوان از ميان آنها برخاست و ديگر پيدا نشد. هاتفي ندا زد كه او نه در قبر است و نه در زمين و نه در بهشت، بلكه او در نشستگاه صدق و نزد مليك مقتدر است.
2 ـ تفسير كشف الأسرار، چاپ امير كبير، ج1، ص367 ـ 365
و دوست تر از همه روي زمين ]است[، فَأَنْزل اللهُ عزّوجلّ: } إنَّ أوَّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاسِ {ايشان در اين منازعت بودند كه ربّ العالمين تفضيل كعبه را اين آيت فرستاد.
فصل في فضائل مكّة
اكنون پيش از آنكه در تفسير و معاني خوض كنيم، از فضائل مكّه و خصائص كعبه طرفي برگوييم، هم از كتاب خدا ـ عزّ اسمه ـ و هم از سنّت مصطفي(صلي الله عليه وآله) قال الله:
} جَعَلَ الله الْكَعبَةَ الْبَيتَ الْحَرام قِياماً لِلنّاس{ و } وإذ جعلنا البيتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمناً{ و } إذْ يَرْفَعُ إبْراهيمُ القَواعِدَ مِنَ الْبَيتِ وَ اِسماعيل{ و} طَهِّر بَيْتِيَ لِلطائِفِين{ و} إنَّما أُمِرْتُ أن أعْبُدَ ربَّ هذه البلدة التّي حرّمها{ و } رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً{ و } إذ بَوَّأنا لإبراهيمَ مَكانَ البيتِ{ و } لِيَطَّوَّفوا بالبيتِ العتيق{ و }فَاذْكُرُوا الله عِنْدَ الْمَسجدِ الحَرام {و }أجَعَلْتُم سِقايَةَ الحاجّ وَ عِمارَةَ المَسجِدِ الحَرام{ و }إنّ الصفا والمروة مِنْ شعائرِ الله{ و }وأذِّنْ في النّاسِ بالحَجِّ يَأتُوكَ رِجالا...{ إلي غيرذلك من الآيات الدالّة علي شَرَفِهاوَفَضْلِها.
اين آيات هر يكي بر وجهي دلالت كند بر شرف كعبه و فضيلت آن و بزرگواري و كرامتِ آن نزديك خداوند عزّوجلّ.
آن را عتيق خواند، و عتيق كريم است و از دعوي جبّاران آزاد; يعني كه: بزرگوار است آن خانه به نزديك خداوند عزّوجلّ، و آزاد است كه هرگز هيچ جبّار سركش دعوي در آن نكرد و قصد آن نكرد.
مسجد حرام خواند و شهر حرام و بيت حرام; يعني با آزرم است، و با شكوه، و با وقار. بازگشتنگاه جهانيان و جاي امن ايشان، و نزول گاه انبيا و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مَهبط وحي و قرآن.
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت، آن است كه: مصطفي(صلي الله عليه وآله) گفت: آنگه كه بر حزوره بايستاد: والله اِنِّي لأعلَمُ أنَّكِ أحبُّ البلاد الي الله وأحبُّ الأرضِ الي الله، ولو لا أنّ المشركينَ أخرجوني منكِ ما خرجت . وقال(صلي الله عليه وآله): إنّ الأرضَ دُحيت مِن مَكّة، وأوّل مَن طافَ بالبَيتِ المَلائكة .
و ما مِنْ نَبيٍّ هَرِبَ مِن قَومه الي الله إلاّ هرب إلي الكعبة، يعبد الله فيها حتّي يَمُوت .
و إنّ قبر نوح و هود و شعيب و صالح فيما بين زمزم و المقام .
و إنّ حول الكعبة لَقبور ثلاثمأة نَبِيٍّ .
و إنّ بين الرّكن اليَماني الي الأسود لَقَبر سَبعِينَ نَبيّاً، و إنّ بَين الصفا و المروة لقبر سبعين ألف نَبِيٍّ .
ورُوي: أنّ اسماعيل بن ابراهيم(عليهما السلام) شكي اِلي ربِّهِ حرّ مكّة، فأوحي الله إليه أنّي أفتح عليك باباً من الجنّة في الحِجر، يجري عليك الريحُ والرَّوح الي يوم القيامة .
و قال(صلي الله عليه وآله): إنّ ما بين الرّكن اليماني والركن الأسود روضةٌ من رياض الجنّة، وما من أحد يدعو الله عند الركن الأسود وعند الركن اليماني وعند الميزاب إلاّ استجاب الله له الدعاء.
وقال: مَن نظر الي البيت إيماناً واحتساباً غفرالله له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر .
وَ مَن صَلّي خلف المقام رَكْعتَين غُفر له، ويُحشر في الآمنين يوم القيامة .
وَ مَن صَبَر علي حَرّ مكّة ساعة من النهار تباعدت منه النّار مسيرة خمسمائة عام .
وقال(صلي الله عليه وآله): الحجون والبقيع يُؤخذ بأطرافهما ويُنثران في الجنّة و هُما مقربا مكّة وَ المدينة .
وقال(عليه السلام): اِنّ الركن و المقام يأتيان يوم القيامة كلّ واحد منهما مثل أبي قُبيس، لهما عينان و شَفَتان يشهدان لمن وافاهما.
وقال وهب بن منبّه: مكتوبٌ في التورات: إنّ الله عزّوجلّ يبعث يوم القيامة سبعمائة ألف ملك من الملائكة المقرّبين بِيَدِ كلّ واحد منهم سلسلة من ذهب إلي البيت الحرام، فيقال لهم اِذْهَبوا الي البيت الحرام فزُمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الي المحشر، فيأتونه، فيَزُمونه، بسبعمأة ألف سلسلة من ذهب ثمّ يمدّونه، و مَلَكٌ ينادي: يا كعبة الله سيري! فتقول لستُ بسائرة حتّي أعطي سؤلي، فيُنادي ملك من جوّ السماء: سلي ، فتقول الكعبة: يا ربِّ! شَفِّعني في جيرتي الذين دَفنوا حولي من المؤمنين ، فيقول الله سبحانه: قد أعطيتك سؤلك قال: فيُحشر موتي مكّة من قبورهم بيضَ الوجوه كلّهم محرمين، مجتمعين، يَلُبّونَ ثم تقول الملائكة: سيري يا كعبة الله. فتقول: لست بسائرة حتّي أعطي سؤلي فينادي مَلَك من جوّ السماء: سلي، تُعطي فتقول الكعبة: يا ربّ، عبادك المذنبون الذين وفدوا اليَّ من كلّ فجٍّ عميق، شعثاً غبراً قد تركوا الأهلين
والأولاد، وخرجوا شوقاً اليَّ، زائرين، طائفين، حتّي قَضَوا مناسكهم كما أمرتهم، فأسألك أن تؤمنهم من الفَزَع الأكبر، فتشفِّعني فيهم وتجمعهم حولي فيُنادي الملك: إنّ منهم من ارتكب الذّنوبَ وأصرَّ علي الكبائر حتّي وجبت له النّار . فتقول الكعبة: إنّما أسألك الشّفاعة لأهل الذنوب العظام! فيقول الله تعالي: قد شفَّعتُكَ فيهم وأعطيتُكَ سؤلَكَ فيُنادي مناد من جوّ السماء الاّ من زار الكعبة فليعتزل من بين النّاس، فيعتزلون، فيجمعهم الله حول البيت الحرام بيض الوجوه، آمنين من النّار، يطوفون ويلبّون. ثمّ ينادي ملك من جوّ السماء: ألا يا كعبة الله سيري! فتقول الكعبة: لبّيك، لبّيك،! والخير في يديك، لبّيك لا شريك لك، لبّيك! إنَّ الحمدَ والنِّعمة لك، والملكَ لَكَ، لا شريكَ لكَ! ثمّ يمدّونها الي المحشر.
} إنَّ أوَّلَ بَيت وُضِعَ لِلنّاس{.
علما را اختلاف است در معناي اين آيت. روايت كنند از علي(عليه السلام) كه گفت: هُوَ أوَّل بيت وُضِع للنّاس مباركاً وَ هُديً للعالمين ، مي گويد: اوّل خانه كه در آن بركت كردند و نشاني ساختند جهانيان را، تا آن را زيارت كنند و قبله خود سازند، و خداي را در آن عبادت كنند، آن است كه به بكّة .
ابن عبّاس، كلبي و حسن همين ]را[ تفسير كردند، قالوا: هو أوّل بيت وُضع للنّاس يحجّون إليه ويعبد الله فيه. بر اين قول، بيت به معني مسجد است كقوله: أن تُبوّأ لِقومكما بمصرَ بيوت ، اي مساجد. وكقوله تعالي: } في بيوت أذن الله أن تُرفَعَ ويُذكر فيها اسمُهُ . يعني المساجد.
وابوذر از مصطفي(صلي الله عليه وآله) پرسيد كه: اوّل مسجد كه مردمان را نهادند در روي زمين، كدام است؟ مصطفي(صلي الله عليه وآله) گفت: مسجد حرام . ابوذر گفت: وبعد از آن كدام؟ مصطفي(صلي الله عليه وآله) گفت: بعد از آن مسجد اقصي . گفت: ميان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفي(صلي الله عليه وآله) گفت: چهل سال. آنگه گفت: حَيثُما أدركَتْكَ الصلاةُ فَصَلِّ فانّه مسجد .
قومي گفتند: اعتبار اين اوّليّت به زمان است، نه به شرف و منزلت ; يعني: هو أوّل بيت ظهر علي وجه الماء عند خلق السماء والأرض، خلقه الله قبل الأرض بألفي عام، وكان زَبَدةً بيضاء علي الماء، فُدحيتِ الأرضُ من تحته .
وقيل: هو اوّل بيت بعد الطوفان وهو الذي قال تعالي: وإذ يرفع ابراهيمُ
القواعدَ منَ البيت .
وقيل: هو أوّلُ بيت بناهُ آدمُ واتّخذه قبلةً .
وفي ذلك ما رُوي: إنّ الله عزّوجلّ أنزل من السماء ياقوتةً من يواقيت الجنّة، لها بابان من زمرّد أخضر; بابٌ شرقي وبابٌ غربي، وفيها قناديل من الجنّة فوضعها علي موضعِ البيت، ثمّ قال يا آدم: إنّي أهبطتُ لك بيتاً تطوفُ به كما يطافُ حول عرشي، وتُصلّي عنده كما يصلّي عند عرشي .
قوله: } لَلَّذي بِبَكّة{.
گفته اند: بكّه نام مسجد است و مكّه نام حرم. و گفته اند: بكّه خانه كعبه است و مكّه همه شهر. قريش آنگه كه خانه باز كردند نو كردن را، اساس آن بجنبانيدند، سنگي ديدند سياه و عظيم از آن اساس كه خانه بر آن بود، بر آن نبشته به سپيدي همواره: بكّة ـ بكّة ، از آن است كه بكّه نام نهادند.
و گفته اند كه: مكّه و بكّه هر دو يكي است; همچون لازم و لازب . و اصل مكّه از امتكاك است; يقال مَكَّ الفصيلُ ضرعَ أمِّه وامتكّه، اذا امتصّه، فكأنّه يجمع أهل الآفاقِ ويُؤلفهم .
و سُمِّيت بكّة لأنّها تبكّ أعناقَ الجبابرة، أي تقطعها إذا همّوا به .
وقيل: لأنّ النّاس يتباكون عليه أي يتزاحمون عليه في الطواف .
} مباركاً{
من البِركة، و هي ثبوت الخير في الشيء ثبوتَ الماء في البِركَة و سمّيت البِركة لثبوت الماء فيها.
} وهدًي للعالمين{
آن خانه از خداوند عزّوجلّ راهنموني است بندگان را سوي حق، و شناخت قبله حق. گفته اند كه: كعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمين.
رُويَ: أنّ النبيّ(صلي الله عليه وآله) قال: مَنْ صلّي في المسجد الحرام ركعتين فكأنّما صلّي في مسجدي ألفَ ركعة، وَ مَن صَلّي في مسجدي صلوةً كانت أفضل من ألف صلاة فيما سواه من البلدان. ثمّ ما أعلَمُ اليوم علي وجه الأرض بلدةً يُرفع فيها من الحسنات بكلّ واحدة منها مائة ألف ما يُرفع من مكّة، ثمّ ما أعلَمُ من بلدة علي وجه الأرض أنّه يكتب
لِمَن صلّي فيها ركعتين واحدة بمأة ألف صلاة ما يكتبُ بمكّة، وما أعلمُ مِن بلدة علي وجه الأرض يتصدّق فيها بدرهم واحد يكتبُ له ألف درهم مايكتب بمكّة، وماأعلم علي وجه الأرض بلدة فيها شراب الأبرار الاّ زمزم وهي بمكّة و ما أعلم علي وجه الأرض مصلّي الأخيار الاّ بمكّة. وما أعلم علي وجه الأرض بلدة إن أحدٌ يمشي فيها مشياً يكون مشيته تلك تكفيراً لخطاياه وانحطاطاً لذنوبه، كما يُحطّ الورق من الشجرة إلاّ بمكّة.
} فِيهِ آياتٌ بَيِّنات{
در آن خانه نشانهاي روشن است. آنگه بر عقبِ آن، نشانها را تفسير كرد:
}مَقامُ اِبْراهيم{
گفته اند كه: همه مسجد، هم كعبه و هم جز آن، مقام ابراهيم(عليه السلام) است. و در سياق اين آيت اين وجه مستقيم تر است.
وگفته اند: مقام ابراهيم كه درين آيت نامزد است، آن سنگ است كه اكنون هنوز به جاي است، دو قدم دور نشسته، يكي چپ و يكي راست، كه فرا پيشِ خانه نهاده اند برابر مشرق، و پوشيده مي دارند در حقّه و غلاف و طيب. و از وجه است قراءت آن كس كه خواند: فِيهِ آيةٌ بَيِّنَة علي التّوحيد.
وقصّه مقام ابراهيم و بدوِ كارِ او آن است كه: از ابن عبّاس روايت كردند، گفت: ابراهيم، اسماعيل و هاجر را به مكه برد و آنجا بنشاند. روزگاري برآمد، تا جُرهميان به ايشان فرو آمدند و اسماعيل زن خواست از جُرهم، و مادر وي هاجر از دنيا رفته، ابراهيم آنجا كه بود، از ساره دستوري خواست تا به مكه شود به زيارت ايشان.
ساره شرط كرد و با وي پيمان بست كه زيارت كند و از مركوب فرو نيايد تا باز گردد. ابراهيم(عليه السلام) آمد و اسماعيل(عليه السلام) بيرون از حرم به صيد بود. ابراهيم گفت زنِ اسماعيل را: أينَ صاحبُكَ؟ ; شوهرت كجاست؟ جواب داد: ليسَ هيهنا، ذهب يتصيّد ; اينجا نيست، به صيد رفته است . گفت: هيچ طعامي و شرابي هست كه مهمان داري كني؟ گفت: نه، به نزديك من نه كس است، نه طعام! ابراهيم گفت: چون شوهرت باز آيد سلام بدو رسان و بگوي عتبه در سراي بگردان. اين سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعيل باز آمد و بوي پدر شنيد و آن زن قصّه با وي بگفت و پيغام بگزارد. اسماعيل وي را طلاق داد و زني ديگر خواست، بعد از روزگاري ابراهيم باز آمد هم بر آن عهد و پيمان با ساره بسته بود. اسماعيل به
صيد بود. گفت: أين صاحبك؟ جواب داد كه اسماعيل به صيد است هم اكنون در رسد انشاء الله، فرود آي و بياساي كه رحمت خداي بر تو باد. گفت: هيچ تواني كه مهمان داري كني؟ گفت: آري توانم. گوشت آورد، و شير آورد، ابراهيم ايشان را دعا گفت و بركت خواست. آنگه گفت: فرود آي تا تو را موي سربشويم و راست كنم. ابراهيم فرو نيامد كه با ساره عهد كرده بود كه فرو نيايد. زن اسماعيل رفت و آن سنگ بياورد و سوي راست ابراهيم فرونهاد، ابراهيم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهيم در آن نشست. و يك نيمه سرِ وي بشست. آنگه سنگ، با سوي چپ برد، و ابراهيم قدم ديگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نيمه چپ وي بشست. آنگه گفت: چون شوهرت باز آيد سلام من برسان، و گوي عتبه درِ سرايت راست بايستاد نگهدار. پس چون اسماعيل باز آمد، قصّه با وي بگفت و اثر هر دو قدم وي به او نمود. اسماعيل گفت: ذاك ابراهيم (عليه السلام).
رَوي عبدالله بن عُمَر: قال: سَمِعتُ رَسولَ الله يقول: الرُّكن والمقام ياقوتتان مِن ياقوت الجنّة، طمس نورُهما; ولولا أن طُمِس نورُهما، لأضاء بينَ المشرق والمغرب.
} وَ مَن دَخَلَهُ كان آمِناً{
اين امن از دعوت ابراهيم(عليه السلام)است كه گفت: } رَبِّ اجْعل هذا بَلَداً آمِناً{ ابراهيم دعا كرد تا مكّه حرمي بُوَد ايمن; چنانكه هر جايي كه گريزد ايمن بود كه او را نرنجانند، و هر صيد و وحش كه در آن شود ايمن رود كه او را نگيرند، و آهو و سگ هر دو به هم سازند.
ربّ العالمين آن دعاي وي اجابت كرد و در آن منّت بر ابراهيم و بر جهانيان نهاد و گفت: } أَ وَ لَم يَروا أنّا جعلنا حَرَماً آمِناً ويَتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَولِهِم{. جاي ديگر گفت: } مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أمْناً{، } وَ آمَنَهُم مِن خَوف{. در روزگاري كه مشركان حرم مي داشتند، آن را چندان حرمت داشتند كه اگر كسي خوني عظيم كردي و در آن خانه گريختي از ثارِ آن ايمن گشتي، و اكنون هر كه از حاجّ و ازمعتمران و زائران به اخلاص و باتوبه آنجا درشد، ازآتش ايمن است.
ابونجم صوفي، مردي قرشي بود. گفتا: شبي طواف مي كردم، گفتم يا سيدي! تو گفته اي } و مَن دَخَلَهُ كانَ آمِناً{ هر كه در خانه كعبه شود ايمن است! از چه چيز ايمن است؟ گفتا: هاتفي آواز داد كه: } آمِناً مِنَ النّارِ{; يعني از آتش دوزخ ايمن است.
عن انس بن مالك قال: قال رسول الله(صلي الله عليه وآله): مَنْ ماتَ في أحَدِ الحَرَمَينِ، بَعَثَهُ الله من الآمنين .
} وَ للهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ البَيتِ{.
حمزه و علي و حفص حِجّ البيت به كسر حاء خوانند، باقي به فتح خوانند; به كسر، لغت تميم است و به فتح لغت اهل حجاز; و فرق آن است كه چون به فتح گويي مصدر است و به كسر اسم عمل و معناي حجّ قصد است. } وَ للهِ عَلَي النّاسِ{، اين لام را لام ايجاب و الزام گويند; يعني كه فرض است و واجب حجّ كردن بر مردمان; يعني بر آن كس كه مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطيع; اين پنج شرط است هر كه در وي مجتمع گردد حجّ بر وي لازم گردد. و اولي تر آنكه با وجود شرايط، تقديم كند و تأخير نيفكند. لقوله تعالي: } فَاسْتَبِقُوا الْخَيرات{، پس اگر تأخير كند روا باشد، كه فريضه حجّ در سنه خمس فرود آمد ومصطفي(صلي الله عليه وآله)تا سنه عشر در تأخير نهاد، كه در سنه سِتّ بيرون آمد به قصد مكّه تا عمره كند، كافران او را بازگردانيدند به حديبيه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضا كرد و حج نكرد، و در سنه ثمان فتح مكّه بود و بي عذري كه بود حج نكرد و به مدينه باز شد و در سنه تسع بوبكر را امير كرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجة الوداع كرد. پس معلوم شد كه تأخير در آن رواست. امّا چون تأخير كند بي عذري، برخطر آن بود كه بميرد پيش از اداي حجّ. و آنكه عاصي بر الله رسد و حجّ در تركه او واجب شود، اگر چه وصيّت نكند، همچون دَينها و حقّها كه از آدميان بر وي بود.
بُرَيده روايت كرد، گفت: زني پيش مصطفي(صلي الله عليه وآله) در آمد، گفت: يا رَسُول الله اِنَّ اُمَّي ماتت و لا تحجّ، أفأحِجُّ عَنها؟ قال: نَعَم حُجّي عَن أمِّك.
و روي ابن عبّاس: ان امرأةً من خثعم أتت النّبي(صلي الله عليه وآله) فقالت: يارسول الله إنّ فريضة الله في الحجّ عَلَي عِبادِهِ أدركت أبي شَيخاً كَبِيراً لا يستطيع أن يستمسكَ علي الرّاحلة، أفأحجّ عَنْهُ؟ قال: نَعَم. قالت: أينفعه ذلك؟ قال: نَعم. كما لو كانَ علي أبيكَ دينٌ فقضيته نفعه . اين دو خبر دليلند كه نيابت در فرض حجّ رواست در حال حيات و در حال ممات. امّا در حال حيات شرط آن است كه آنكس كه از بهر وي حجّ كنند زمن باشد، يا پيري سخت پير; چنانكه بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنانكه در خبر گفت: لا يستطيع أن يستمسك علي الرّاحلة .
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وُسع به معناي متقاربند; و أصل الاستطاعة استدعاء الطاعة، كأنّ النفس بالقدرة تستدعي طاعة الشيء له . وآنچه گويند: فلان كس
را استطاعت نيست، بر دو معنا باشد; يكي نفي قدرت را كه خود توانايي ندارد و راه به آن نبرد. ديگر نفي خفّت را كه بر وي گران شود و آسان نبود; و هو المعني بقوله: لا يستطيعون سمعاً; اي لا يستقلّونه، لأنّهم لا يقدرون عليه. و استطاعت عبادت بر قول مجمل، سه ضرب است: يكي استطاعت نفسي; يعني كه معرفت دارد به عمل، يا وي را تمكّن معرفت بُود. ديگر استطاعت بدني; يعني كه تندرست بُوَد و قوّت و قدرت دارد بر اداي عمل. سه ديگر استطاعت بيرون از تن است و آن وجود آلت است; يعني زاد و راحله و مانند آن، كه تحصيل عمل بيوجود آلت ممكن نشود. و چون اين هر سه مجتمع شد، استطاعتِ تمام حاصل گشت. و آنچه مصطفي(صلي الله عليه وآله) گفت: الإستطاعة الزاد و الراحلة اشارت به آن رتبت سوم كرد كه بيرون از تن است. از بهر آن كه قومي پرسيدند كه ايشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود و به شك بودند كه فريضه حج بر ايشان لازم است يا نه؟ و مصطفي(صلي الله عليه وآله) گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فريضه حج لازم نيايد. و زاد و راحله آن است كه نفقه خويش به تمامي دارد; از رفتن تا باز آمدن، با سرِ عيال و بُقعت خويش، بيرون از نفقت ايشان كه نفقتشان بر وي لازم باشد، و بيرون از مسكن و خادم و قضاء و ديون.
} فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ{
در آن خانه نشانهاي روشن است كه آن حق است و حقيقت; يكي از آن نشانها مقام ابراهيم(عليه السلام) است بر سنگ خاره كه روزي به وفاي مخلوقي، آن قدم برداشت، لاجرم ربّ العالمين اثر آن قدم قبله جهانيان ساخت. اشارتي عظيم است كسي را كه يك قدم به وفاي حق از بهر حق بردارد و چه عجب اگر باطن وي قبله نظر حق شود! اما از روي باطن گفته اند: مقام ابراهيم ايستادنگاه اوست در خلّت، و آنكه قدم وي در راه خلّت چنان درست آمد كه هر چه داشت همه درباخت. هم كلّ و هم جزء و هم غير، كلّ نفسِ اوست; جزء فرزند او، غير مال او، نفس به غير آن داد، و فرزند به قربان داد و مال به مهمان داد.
امروز كه ماه من مرا مهمان است *** بخشيدن جان و دل مرا پيمان است
دل را خطري نيست سخن در جان است *** جان افشانم كه روز جان افشانست
گفته اند: يا ابراهيم! دل از همه برگرفتي، چيست اين كه همه درباختي؟ گفت: آري! سلطان خلّت سلطاني قاهر است، جاي خالي خواهد با كس بسازد. إنّ الملوك إذا دَخَلُوا
1 ـ كشف الاسرار، ج2، ص219 ـ 210
قَرْيَةً أفْسَدُوه .
زحمت غوغا به شهر نيز نبيني *** چون قلم پادشاه به شهر درآيد
چون از نهاد و غير خويش پاك بيرون شد بر منشور خلّت وي اين توقيع زدند كه: } وَاتَّخذَ الله ابراهيم خليلا{. با اين همه منقبت و مرتبت نفير مي كرد و مي گفت: }وَاجنُبْني وبَنيَّ أنْ نَعْبُدُ الأصنام{. عزّت قرآن در نواختنش بيفزود كه: }وآتيناهُ في الدنيا حَسَنة وإنّهُ في الآخرة من الصالحين{ و او مي گفت: } لا تُخزِني يَومَ يُبْعَثُونْ{. اعتقادش در حق خويش به قهر بود. با خود جنگي بر آورده بود كه هيچ صلح نمي كرد.
با خود ز پي تو جنگها دارم من *** صد گونه ز عشق رنگها دارم من
} مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً{، شرف آن مقام نه آن سنگ راست كه اثر قدم ابراهيم(عليه السلام) راست. ولآثار الخليل عند الجليل أثر وخطر عظيم.
} وللهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ البَيتِ مَنِ استطاعَ إلَيهِ سَبِيلا{
بدانكه اين سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند. و هر چه در سفر آخرت پيش آيد از احوال و اهوال مرگ و رستاخيز نمودگار آن در اين سفر پديد كردند. تا دانايان و زيركان چون اين سفر پيش گيرند به هر چه رسند و هر چه كنند منازل و مقامات آن راه آخرت ياد كنند و عبرت گيرند و زاد و ساز آن به دست گيرند كه صعب تر است و عظيم تر. اول آن است كه چون اهل و عيال و دوستان را وداع كند بداند كه اين مثال سكرات مرگ است، آن ساعت كه بنده در نزع باشد و خويش و پيوند و دوستان گرد وي درآيند و او را وداع كنند.
ساز الفؤاد مع الأحباب إذ ساروا *** يومَ الوداعِ فدمع العين مدرارُ
و آنگه زاد سفر از همه نوعها ساختن گيرد و احتياط در آن به جاي آرد تا هر چه به زودي تباه نشود برنگيرد، داند كه آن با وي بنماند و زاد باديه نشايد، دريابد و به جاي آرد كه طاعت با ريا و با تقصير، زاد آخرت را نشايد.
و بهِ قالَ النّبيّ(صلي الله عليه وآله): لا يَقبَلُ اللهُ تعالي عملا فيهِ مِقدارُ ذَرَّة مِنَ الرّياء و آنگه كه بر راحله نشيند، مركب خويش در سفر آخرت كه آن را نعش گويند، ياد آرد.
وبعد ركوبه الأفراس تيها *** يهادي بين أعناقِ الرجال
و چون عقبه ها و خطرهاي باديه ببيند، از منكر و نكير و حيّات و عقارب در گور، كه شرع از آن نشان داده، ياد كند و به حقيقت داند كه از لحد تا حشر باديه اي عظيم در پيش است كه بي بدرقه طاعت، بريدن آن دشوار است اگر در اين باديه بدين آساني بدرقه اي به كار است، پس در باديه قيامت بي بدرقه طاعت چون رستگار است؟!
راستكاري پيشه كن كاندر مصاف رستخيز *** نيستند از خشم حق جز راستكاران رستگار
و آنگه كه لبّيك گويد به جواب نداي حق تا از نداي قيامت بر انديشد كه فردا به گوش وي خواهد رسيد و نداند كه آن نداي سعادت خواهد بود يا نداي شقاوت.
علي بن حسين(عليهما السلام) در وقت احرام او را ديدند; زرد روي و مضطرب و هيچ سخن نمي گفت. گفتند: چه رسد مِهتر دين را كه به وقت احرام لبّيك نمي گويد؟ گفت: ترسم كه اگر گويم لبيك، جواب دهند: لا لبّيك و لا سعديك! ، و آنگه گفت: شنيده ام كه هر كه حج از مال شبهت كند، او را گويند: لا لبّيك ولا سعديك حتّي ترد ما في يديك! .
امّا وقوف عرفه و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحراي عرفات و آن خروش و تضرّع و آن زاري و گريه ايشان و آن دعا و ذكر ايشان به زبانهاي مختلف، به عرصات قيامت ماند; كه خلايق همه جمع شوند و هر كس به خود مشغول در انتظار ردّ و قبول.
و در جمله اين مقامات كه برشمرديم، هيچ مقام نيست، اميدوارتر و رحمت خدا با آن نزديكتر از آن ساعت كه حجّاج به عرفات بايستند.
در آثار بيارند كه: درهاي هفت كارم پيروزه برگشايند آن ساعت، و ايوان فراديس اعلي را درها باز نهند و جانهاي پيغامبران و شهيدان اندر علّيين در طرب آرند. عزيز است آن ساعت! بزرگواراست آن وقت! كه از شعاع انفاس حجّاج و عمّار روز مدد مي خواهد و از دوست خطاب مي آيد كه: هل من داع؟ هل من سائل؟
1 ـ كشف الأسرار، ج2، ص227 ـ 223
* پي نوشتها:
|