ميقات حج
سال هشتم شماره سي و دوم تابستان 1379
حج در كتاب خداوند (6)
محمد علوي مقدم
مقاله زير، ششمين و آخرين قسمت از مقالات حج در كتاب خداوند است كه توسّط محقّق ارجمند آقاي دكتر محمد علوي مقدّم به نگارش در آمده و با تحقيقي عالمانه به شرح و تفسير آيات مرتبط با حج پرداخته اند.
ضمن تشكر از نويسنده محترم، توجه خوانندگان گرامي را به آخرين بخش آن جلب مي كنيم:
فاضل مقداد در بحث از آيه } أَذِّنْ فِي النَّاسِ...{ نوشته است:
برخي گفته اند: مورد خطاب آيه، ابراهيم(عليه السلام) است و بعضي هم مورد خطاب را، شخص حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) دانسته و براي تأييد اين سخن، روايت زير را هم از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده اند:
اِنَّ النَّبِيّ أَقامَ بِالمَدِينَة عَشَرَ سِنين لَمْ يَحج فَلَمّا نزلت هذِهِ الآية، اَمَرَ رَسُول الله مُناديه اَن يُؤَذِّنَ في النّاس بِالحجّ...
سيد هاشم بحراني (بحريني) نيز همين مطلب را نقل كرده و افزوده است: پس از نزول اين آيه، پيامبر، دستور داد با صداي بلند آواز در دهند و اعلام كنند كه پيامبر در اين سال حج خواهد گزارد.
پيامبر گرامي چهار روز مانده از ماه ذي القعده، از مدينه به قصد زيارت كعبه درآمد
1 ـ كنز العرفان، ج 1، ص 286
2 ـ البرهان، ج3، صص 85 و 86 . سيد هاشم بحراني در آغاز بحث از اين آيه، نوشته است: پس از فراغ از ساختن بيت، خدا به ابراهيم دستور داد ميانِ مردم ندا دهد كه حج به جا آورند; فَقالَ يا رَبّ وَ ما يَبلغ صَوتي ، خداوندا! صدايم به همه نمي رسد. خداوند فرمود:
عَلَيْكَ الأَذان وَ عَلَيَّ الْبَلاغ ; از تو ندا كردن و از من رساندن. سپس مطلب بالا را نقل كرده است.
و اعمال حج را به شيوه اي كه مسلمانان خوب فرا گيرند، انجام داد.
نويسنده مَسالِك الأَفْهام نوشته است:
} أَذِّنْ فِي النَّاسِ...{ ; يعني نادِ فِيهِمْ بِالْحَجّ ; آنان را دعوت به حج كُن.
و افزوده است كه برخي از مفسّران معتقدند: مورد خطاب در آيه، حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) است; زيرا آيه: } وَإِذْ بَوَّأْنَا لاِِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ...{ نمي تواند دليل باشد بر اين كه: مخاطب، ابراهيم(عليه السلام) است; چون به گفته علاّمه فاضل جواد كاظمي، نويسنده كتاب مسالك الأفهام:
اِنَّ الْخِطابَ فِي الْقُرآن اِذا حَمَلَهُ عَلي اَنَّ مُحَمَّداً هُوَ الْمُخاطَب فَهُوَ اَولي .
پس مورد خطاب، شخص حضرت محمد است، با توجه به اين كه پيامبر گرامي، پس از دو سال اقامت در مدينه، به اين فرمان مأمور شده و از حضرت صادق(عليه السلام) هم روايتي در اين باره در كتاب كافي هست.
پس از نزول آيه } أَذِّنْ فِي النَّاسِ...{ پيامبر(صلي الله عليه وآله) هم دستور داد: ندا در دهند كه پيامبر، امسال حج به جا خواهد آورد.
} يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق{ ; از راه هاي دور، به سوي تو، به مكه آيند.
} لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ{ ; تا منافع خود را ببينند. لام در ليشهدو لام مقصود و فايده است.
} وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ فِي أَيَّام مَعْلُومَات{ ; خدا را در روزهاي معلوم ياد كنند.
به ياد خدا بودن يكي از اهداف اصلي حج است. اگر خوب توجه كنيم، مي بينيم كه در تمام اعمال حج، به ياد خدا بودن و نام خدا را به زبان آوردن وجود دارد و هدف اصلي در تمام مراحل، توحيد است و نفي شرك و داشتن اخلاص.
اين است كه پس از } لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ...{ ; باز جمله } وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ... {مي آيد تا انسان ها خدا را فراموش نكنند و به ياد خدا باشند.
گو اين كه زمخشري گفته است: جمله } وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ...{ كنايه از ذبح و نحر است; زيرا به هنگام قرباني كردن، بسم الله ... بر زبان جاري مي كنيم و به اصطلاح، ذبح همراه با ذكر است; يعني ذكر را گفته و ذبح را اراده كرده است (= ذكر لازم و اراده ملزوم) و همين را در اصطلاح كنايه گويند.
1 ـ مسالك الأفهام، ج 2، ص 119
2 ـ حج : 26
3 ـ مسالك الأفهام، ج 2، ص 119
4 ـ حج : الطريق الواسعة، و الجمع فِجاج.
و الفجّ العميق; راه دور ، بئر عميق ; اي بعيد القعر . العماقة ; ژرف و دور شدن . نكـ : كنز العرفان، ج1، ص269
5 ـ دوندگان در راه حق مختلفند و منافع هر يكي براندازه روشن اوست و به قدر همت او! صاحبان مال را منافع، مال و معاش است ... و ارباب احوال را، منافع، صفايِ اَنفاس است. نكـ خلاصه تفسير ادبي و عرفاني، ج 2، ص 93
6 ـ نكره آوردن منافع به جهت شمول است تا هر نوع منفعت ديني و دنياييرا دربرگيرد.
نكـ : تفسر بيضاوي، ج 3، ص 206 ابي السعود در بحث از منافع نوشته است: عظيمة الخطر، كثيرة العدد، أونوعاً من المنافع الدينية و الدنيوية بهذه العبادة.
نكـ : تفسير ابي السعود، ج 4، ص 11
7 ـ كشاف، ج 3، ص 11
8 ـ كنايه ; يعني به كار بردن لفظي و اراده كردن معناي لازم آن، به عبارت ساده تر: لفظي را به كار برند و به جاي معناي اصلي، يكي از لوازم آن معني را اراده كنند.
قرطبي هم گفته است: منظور از } وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ...{ تسميه و بسم الله گفتن است در موقع ذبح و نحر ! زيرا كفار به نام بت ها قرباني مي كردند و قرآن خواسته است يك عادت خرافي ديگر عرب جاهلي را از ميان ببرد و عمل آنان را كه در راه بت ها قرباني مي كردند و جهت تقرّب به بت بود، از ميان بردارد و با خرافات مبارزه كند; زيرا اسلام معتقد است كه هر كار بايد براي تقرّب به خدا باشد و نه تقرّب به بت.
سيّد قطب در بحث از اين بخشِ آيه، نوشته است:
مقدّم آمدنِ ذكرالله بر ذبايح و قرباني ها و بهيمة الأنعام از اين جهت است كه هدف اصلي به ياد خدا بودن است، منظور اصلي از قرباني هم، تقرّب الي الله است.
به ياد خدا بودن است نه نحر و قرباني كه البته نحر و قرباني هم، خود ياد بود و رمزي است از فداكاري اسماعيل(عليه السلام) و يادي است از طاعت و فرمانبرداري دو بنده موحّدِ خدا ـ ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) ـ .
قرآن در اين آيه، بلافاصله هدفِ اجتماعي ديگري را كه اطعامِ فقرا باشد، دنبال مي كند و مي گويد: } ...فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ{ ; يعني از گوشت چهارپايان، خود بخوريد و به گرسنه و مستمند هم بخورانيد كه اين بخش از آيه، متضمّن دو دستور و دو مطلب است:
1 ـ اجازه خوردن گوشت قرباني. 2 ـ اطعام فقير
كه به قول سيد قطب، امر به خوردن گوشت ذبيحه، استحبابي است و امر به خوراندنِ گوشت به فقير و مستمند، وجوبي است و شايد هدف از خوردن گوشت اين باشد كه فقراي مستمند بدانند كه گوشت پاكيزه و خوب است.
... وَ لَعَلّ الْمَقْصُود مِن أكل صاحبها مِنْها أنْ يُشعر الفُقَراء، اَنَّها طيّبة كريمة .
زمخشري در بحث از اين بخشِ آيه، در بهيمة الأنعام نوشته است:
بهيمه، هر چهارپاي بي زباني را دربر مي گيرد ولي با اضافه شدن به اَنعام فقط گاو و گوسفند و شتر را شامل مي شود.
امرِ در كُلُوا مِنْه براي اِباحه است; زيرا عرب جاهلي، از نسائك و قرباني هاي خود، چيزي نمي خورد ولي اسلام براي برقراري مساوات و مواسات با فقرا، خوردن گوشت قرباني را مباح دانسته و گفته است: فَكُلُوا مِنْه .
1 ـ تفسير الجامع لأحكام القرآن ، ج 12، ص 42
2 ـ في ظلال القرآن، ج 5 ،ص595
3 ـ والبهيمة ; ما لا نُطْق لَهُ وَذلك بِما في صَوتِهِ مِنَ الإبهام ولكن خصّ في التعارف بما عدا السّماع ، و نكـ : المفردات في غريب القرآن، ص64 . به گفته راغب: بهيمه يعني حيوان بي زبان و وجهِ تسميه اش اين است كه در صوتِ حيوان، ابهام هست و كسي نمي داند كه چه منظوري از اين صوت دارد و در عرف مردم، حيوانات غير درنده را بهيمه گويند.
و در آيه 1 سوره مائده هم اين كلمه به كار رفته است: } اُحِلَّت لَكُم بَهيمةُ الأنْعام...{ و منظور: شتر و گاو و گوسفند مي باشد. و در اين جا } بَهيمة الأنعام{ مضاف اليه، جنس مضاف را تبيين مي كند و اضافه آن، بياني است و روي هم رفته } مِن بَهيمة الأنعام{ در آيه مورد بحث، بيان موصول پيش از خود; يعني م را مي كند.
4 ـ في ظلال القرآن، ج5 ،ص596
5 ـ كشّاف، ج3 ،ص11
6 ـ نسائك : مفرد آن نسيكة ; ذبيحه است. نسكت الشاة; اي ذبحتها. اَعلاها; بَدَنه و اوسطها: بقرة، و اَدناها; شاة. نكـ : تفسير الخازن، ج1 ص150
نويسنده اقصي البيان هم در اين باره نوشته است:
امر به خوردن از ذبيحه، شايد از اين جهت باشد كه در جاهليّت، اعراب به علّتِ تشخّص و خود را تافته جدا بافته دانستن، از گوشتِ قرباني نمي خوردند ولي اسلام دستور داد اندكي هم كه شده از گوشتِ قرباني بخورند تا ميان اغنيا و فقرا مساوات و مواسات برقرار شود.
قرطبي در بحث از } وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ{ ; نوشته است:
فقير صفت بائس است و بائس كسي است كه بؤس و شدّت فقر، او را فرا گرفته باشد. يقال: بئس، يبأس، بأْساً; اذا افتقر، فهو بائسٌ.
و گاه بائس بر كسي كه حادثه اي براي او رُخ داده باشد، اطلاق مي شود.
بَؤُسَ، يَبؤس، بَأْساً; اذا اشتدَّ.
نويسنده مسالك الأفهام، ذيل بحث از آيه مزبور، نوشته است: به قول زمخشري عبارت وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ كنايه است براي ذبح و نحر ; زيرا مسلمانان در هنگام ذبح و نحر، نام خدا را بر زبان مي آورند و اين خود دليلي است بر اين كه غرضِ اصلي، تقرّب به خدا و به ياد خدا بودن است.
دنباله آيه هم كه گفته شده: } ...فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ{ مي تواند قرينه اي باشد براي تأييد سخن زمخشري; زيرا امر به خوردن و خوراندن، معمولاً پس از ذبح و نحر است. در باب بائس و فقير هم نوشته است:
بائس; الّذي أصابَهُ بُؤس، أي شدّة.
الفقير; محتاجِ نيازمندي كه تنگدستي ونداشتنِ خرجي، او را شكسته باشد; كأنَّه انكسر فقر ظهره
* } ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ{ .
سپس بايد مو و ناخن بسترند (حلق و تقصير به جاي آرند; يعني سر بتراشند و ناخن و يا موي بسترند، از احرام به در آيند) و به نذرهاشان وفا كنند و بر اين خانه كهن، آزاد از ملكيّت مردم، طواف برند.
مي دانيم كه با قرباني كردن، حاجّ بايد سر بتراشد و يا ناخن و موي بسترد، تا آن چه
1 ـ اقصي البيان، ج1، ص352
2 ـ تفسير جامع لاِحكام القرآن، ج12 ،ص 49
3 ـ در آيه 165 اعراف } وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَاب بَئِيس بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ...{ بئيسٌ; اي شديد. نكـ : تفسير جامع لأحكام القرآن، ج 8، ص 308
بائس; آن كه به او بُؤس و شدّت رسيده باشد. فقير; آنكه اِعسار و تنگدستي او را ضعيف كرده باشد. نكـ : كشّاف زمخشري، ج3 ،ص 11
فقير; فهو الَّذي لا شَيءَ لَهُ. بائس; فهو الَّذي ظهر عليه البُوس (ضرر). نكـ : احكام القرآن، ج3، ص1269 ابن العربي.
4 ـ مسالك الأفهام، ج2 ،ص 124
5 ـ الفقير; هُوَ الَّذي لا شَيءَ لَهُ. بائس; الَذي بِهِ ضرّ الجوع. نكـ : التبيان، ج7 ،ص 247
6 ـ زجّاج گفته است: قضاء تفث; كنايه از خروج از احرام است.
فرّاء گفته است: وَ امّا التفث فنحر البُدْن و غيرها مِن البَقَر و الغَنَم و حَلق الرأس و تقليم الأظافر و اشباهه. نكـ : معاني القرآن، ج ،ص 224
جوهري در صحاح اللغه گفته است: التفث في المناسك مِن قصّ الأظفار و حَلْق الرأس و العانة و رَمْي الجمار و نحر البُدْن و اشباه ذلك. به نقل از تفسير منهج الصادقين، ج6، ص 159
ابوالفتوح رازي از قول عبدالله بن عباس نقل كرده است كه قضاء تفث، وضع احرام باشد، از تقصير و ناخن گرفتن و حلق كردن و جامه دوخته پوشيدن نكـ : تفسير ابوالفتوح رازي، ج8 ،ص 90
قرطبي نوشته است: وقال الأزهري: التفث; الأَخذ مِن الشارب و قضّ الأظفار و نتف الإبط و حلق العانة و هذا عند الخروج من الإحرام. نكـ : تفسير جامع لاِحكام القرآن، ج 12 ،ص49
زمخشري هم قضاء التفث را قصّ الشارب و الأظفار و نَتْف الإبط نوشته است. نكـ : كشاف، ج3، ص11
ابن العربي نوشته است: تفث لفظ غريبي است كه در شعر عربي و اخبار ديده نشده است و در باره آن، معاني گوناگوني گفته شده است:
1 ـ التفث; حلق الشعر، ولَبْس الثيياب و ما اتّبع ذلك ممّا يحلّ به المُحْرم.
2 ـ مناسك حجّ 3 ـ حلق الرأس 4 ـ رَمْي الجِمار 5 ـ ازالة قشف الاحرام من تقليم الأظفار و اخذ شعر و غسل و استعمال طيب نكـ : احكام القرآن ابن العربي، ج3 ،ص 127
و از لحاظ شرعي، آن است كه: چون حج گزار و يا عمره گزار قرباني خود را انجام دهد و سر خود را بتراشد و خود را پاكيزه وتطهير كند و جامه بپوشد، پس تفث به جا آورده است; فيقضي تفثه ، نكـ : احكام القرآن، ابن العربي، ج 3، ص 1271
نويسنده لسان التنزيل ذيل بحث از } لِيَقْضُوا تَفَثَهُمْ{ در ص 123 نوشته است:
زايل كنند شوخ و ريم خود را; يعني موي لب و ناخن چيدن و موي زير بازو بركندن و موي فرو سوي ناف ستردن.
7 ـ حج : 29
كه در زمانِ احرام بر وي نا روا بود، روا شمرده شود.
عجيب است كه باز هم، اسلام دستورِ مفيد اجتماعي صادر مي كند و امر مي كند كه انسانها عملِ خير انجام دهند، تا بهره اش به ديگران برسد; زيرا وفايِ به نذر، سودي به فقرا هم مي رساند (...وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ...) لام حرف تعليل كه بر فعلِ امر در آمده است.
به اعتقادِ قرّاء مَدَني (عاصم و ديگران) ساكن است. بعضي هم اين گونه لام ها را مكسور خوانده اند.
در بحث از } ... وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ...{ نويسنده اقصي البيان در جلد يكم، صفحه 353 نوشته است:
اين بخش از آيه، صراحت در امر به طواف دارد و دالّ بر وجوبِ طواف است و آيه، در مقام بيان اصل تشريع وجوب طواف است كه به طور مجمل بيان شده و تبيين آن، از دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه فرمود: خُذُوا عَنّي مَناسِكَكُم روشن مي گردد.
بَيْتِ الْعَتِيقِ ;يعني كعبه، به خاطر قديمي بودنش آن را بيت العتيق گويند; زيرا اوّلين خانه اي است كه براي عبادت ساخته شده است; } إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ{.
و شايد بهتر است بگوييم:
از آن جهت كعبه بيت العتيق است كه از ملكيّت مردم آزاد است و به قول شيخ طوسي در جلد هفتم التبيان، ص276 از تملّك جبابره فرزندان آدم آزاد است و در تفسير مجاهد هم (جلد 2 صفحه 423) در باب البيت العتيق نوشته شده است: اعتقه الله عزّ و جلّ مِنَ الجبابرة .
زمخشري (در جلد 3 صفحه 22 كشاف نوشته است: از آن جهت كعبه را بيت عتيق گويند كه: لَمْ يملّك قطّ
در خلاصه تفسير كشف الأسرار (جلد 2 صفحه 90) در ترجمه: } ... وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ...{ نوشته شده است:
بر خانه آزاد از ستم جبّاران طواف نمايند.
در كتاب مختصر مِن تفسير الإمام الطبري (جلد يكم، صفحه 482) بيت العتيق را بيت الله الحرام دانسته و افزوده است كه لأنَّهُ لَمْ يملكه احدٌ .
1 ـ نكـ : معاني القرآن فرّاء، ج ، ص 224
و نيز مي توان در باره لام حرف تعليل، علاوه بر كتبِ قدما به كتاب اللامات تأليفِ الدكتور عبدالهادي الفضلي، چاپ دار القلم بيروت مراجعه كرد.
2 ـ آل عمران : 96
* } ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمْ الاَْنْعَامُ إِلاَّ مَا يُتْلَي عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ{.
اين است احكام حج و هركس چيزهايي را كه خدا حرمت نهاده، بزرگ و محترم بشمارد، البته مقامش نزد خدا بهتر خواهد بود. و خدا چهارپايان را بر شما حلال كرده، مگر آن چه كه براي شما خوانده شد (آن چيزهايي كه در سوره مائده گفته شده كه حرام است) پس، از پليدي بت ها اجتناب كنيد و از گفتار دروغ و قول باطل دوري گزينيد.
ابوالبقاء عكبري، در بحث از اين آيه گفته است:
ذلك خبر است براي مبتداي محذوف; يعني الأمر ذلك و منظور اين است كه مناسك و عبادات و آدابي كه براي حج مقرّر داشتيم، اين ها بود كه گفته شد و به آنها اشاره شد.
در اين آيه، قرآن مي خواهد مردم را به حرمات الله تشويق كند و از انسان بخواهد كه از منهيّات الهي دوري جويد. اين است كه گفته:
} وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ{كه به قول عكبري هو در اين جا ضمير تعظيم است و در واقع بزرگداشت و تعظيم دستورات خدايي، نه تنها نزد خدا خوب خواهد بود، بلكه به قول سيد قطب، از نظر وجدان و عقل نيز خوب خواهد بود; زيرا دستورات خدايي، حيات اجتماعي انسان ها را آرامش مي بخشد، جامعه را اداره مي كند و به مردم رفاه و آسايش مي دهد و جالب اين كه در بخش پاياني آيه گفته است: }فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ{.
كه در واقع فاء در فعل فاجتنبو فاء تفريع است و مي خواهد بگويد; اجتناب از أوثان و بت ها و دوري گزيدن از سخن باطل، از مصاديق تعظيم حرمات الله است; زيرا اين دو امر ناپسند، در ميان اعراب جاهلي، معمول بود، لذا خدا مي گويد: بت پرستي و سخن بيهوده گفتن را كنار بگذاريد; زيرا شرك به خدا و پرستش بت، آلودگي باطن و پليدي دروني ايجاد مي كند و پاكي و نقاوت دل را از ميان مي برد.
خداي بزرگ، پس از تشويق و حث بر تعظيم حرمات، دوري گزيدن از دو چيز را، كه عرب جاهلي بر آنها معتقد بود و اجتناب از آن ها براي انسان بسيار مفيد است، دستور
1 ـ التبيان في اعراب القرآن، ج2 ،ص 940 و نكـ : تفسير منهج الصادقين، ج6 ،ص160 و تفسير جلالين، ص 443 و نكـ : كشّاف، ج3 ص 11
2 ـ فهو خيرٌ له: اي فالتعظيم خيرٌ له. نكـ : كشّاف زمخشري، ج 3، ص 12
3 ـ همان مأخذ و همان صفحه.
4 ـ في ضلال القرآن، ج 5، ص 596
5 ـ به قول نويسنده كشف الأسرار ، تعظيم حرمت ها كار جوانمردان و سيره صديقان است. نكـ : خلاصه تفسير كشف الأسرار، ج 2، ص 92
فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثان يعني: فاجتنبوا الرِّجس الذي هُوَ الأوثان.
و هو اشارة الي الشرك بالله. نكـ : اقصي البيان، ج 1، ص 411
مكي بن ابي طالب قيسي هم مِن را براي بيان جنس دانسته و در تفسير آن نوشته است:
فاجتنبوا الرجس الذي الأوثان منه. ولي اخفش مِن را براي تبعيض دانسته است و در ترجمه عبارت گفته است: فاجتنبوا الرجس الذي هو بعض الأوثان نكـ : مشكل اعراب القرآن، ج2، ص97
6 ـ مِن براي بيان جنس است. نكـ : التبيان في اعراب القرآن، ج 2، ص 941
داده است و چون رجس اعم است از اَوثان ، به اين جهت مطلب با مِن بياني ادا شده تا گفته شود كه شرك به خدا و بت پرستي رجس است و با اين كه عبادت اَوثان اصل زور و انحراف از طريق حق است، مع ذلك براي توضيح بيشتر و تعميم بعد از تخصيص مطلب بيان شده و در واقع گفته شده است.
فَاجْتَنِبُوا عِبادَة الأَوثان الَّتي هِي رَأس الزّور واجْتَنِبُوا قَول الزّور كلّه وَ لاتَقْرَبُوا سَيّئاً مِنْهُ...
جالب توجه، اين كه: اجتناب از گفتار دروغ و انحراف از راه حق، از نظر اسلام آن اندازه اهميت دارد كه خداي بزرگ آن را در رديف شرك به خدا قرار داده است:
}فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنْ الاَْوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ{
فاضل مقداد ذيل بحث از آيه مزبور (آيه 30، از سوره حج)، درباره فَهُوَ خَيرٌ عِنْدَ رَبِّهِ نوشته است:
در اين جا خير صفت تفضيلي نيست بلكه اسم مصدر نكره است; نكره بودن آن هم از لحاظ بلاغي مفيد معناي تعظيم است. (برخي هم كلمه خير را افعل تفضيلي دانسته اند).
ارتباط معنايي آيات نيز حائز اهميت است; زيرا در آيات قبلي يك سلسله احكام و دستوراتي را براي بهبود وضع مردم و نيز آداب و مراسم حج خدا گفته و سپس در اين آيه، مي گويد: اگر كسي احكام الهي را اجرا كند و حد آن ها را نگه دارد و خلاف ننمايد، فَهُوَ خَيرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ .
} ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ{.
اين است (مراسم و آداب واجب حج) و هر كس شعائر خدا را بزرگ و محترم شمارد، بداند كه اين (بزرگداشت) صفتي از صفات دل هاي باتقوا است.
} لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَي أَجَل مُسَمّيً ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ{.
براي شما در اين شعائر، سودهايي است تا زمان معين و آن زمان معين وقتي است كه بايد آن ها قرباني شوند و يا مي توان گفت: پايان كار حج هنگامي است كه طواف انجام گيرد.
1 ـ تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 162 و نكـ : مسالك الأفهام، ج 2، ص 132
2 ـ الرجس; الشيء القذر، رجس بودن بت، وصف ذاتي بت نيست بلكه وصف شرعي و حكم ايماني است; زيرا بت پيكره اي است، از چوب يا آهن يا طلا و نقره و نظاير اينها كه عرب ها آن را در مكاني نصب مي كردند و مي پرستيدند و چون در مكاني نصب مي شده و ثابت در همان جا بوده، لذا بدان وثن گفته اند. نكـ : ج 12، ص 54 تفسير جامع لاحكام القرآن.
3 ـ زور; آن است كه از حق انحراف دارد و هر چه جز حق باشد كذب است و باطل است و زور. مدينة زوراء; أي مائلة. نكـ : همان مأخذ، ج 12، ص 55
4 ـ كنز العرفان، ج 1، ص 334 و قرطبي در اين باره نوشته است: التعظيم خير له عند ربّه مِن التهاون بشيء منه ، نكـ : ج 2، ص 54 تفسير جامع لأحكام القرآن.
5 ـ شعائر، مفرد آن، شعيرة بر وزن فعيله از ماده شعرت است; يعني دَريت تفطنت، علمت، تحقّقتُ كه همه در اصل به يك معني است.
شعائر; يعني معالم ولي متعلقات آنها، در عرف مختلف است.
شعائر در شرع يعني: عرفه، مزدلفة ـ صفا و مروة و تمام مناسك حج و تعظيم شعائر; يعني استيفاي آنها. جمع مناسك حج را شعائر حج گويند.
شعائر، گاه به معناي دين خدا و كتب خداست و تعظيم بدين شعائر; يعني التزام بدآنها. نكـ : احكام القرآن ابن العربي ج 3، ص 1273
6 ـ والتقوي; اي اتقاء مانهاهم الله عنه. نكـ : مسالك الأفهام، ج 2، ص 284
7 ـ حج : 32
8 ـ الي اجل مسمّي; وقت نحرها. ثم محّلها: مكان حل حرها.
نكـ : ص 444 تفسير جلالين ص 326; تفسير سيد عبدالله شبّر.
در جلد 2، ص 424 تفسير مجاهد نوشته شده است: الي اجل مسمي; الي أن تسمي بدن ابن عربي نوشته است درباره درباره }لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَي أَجَل مُسَمّيً{، برخي منافع را ثواب اخروي و بعضي هم آن را تجاغرت دنيوي دانسته اند تا روز قيام. نكـ : احكام القرآن، ج 3، ص 1274
ابن عربي همچنين در بحث از }ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَي الْبَيْتِ الْعَتِيقِ{ نوشته است:
يعني منتهي مي شود و به پايان مي رسد به بيت العتيق; يعني طواف. در واقع، ان شعائر الحج كلها تنتهي الي الطواف بالبيت . نكـ : احكام القرآن، ج 3، ص 1274
اضافه شدن كلمه تقو به كلمه قلوب حكايت از اين مي كند كه تقوا امري معنوي و قائم به دل است و غايت و هدف اساسي از انجام مناسك حج و شعائر آن، تقوا است و انجام اين مراسم، حكايت از توجه به ربّ بيت و صاحب خانه و اطاعت از او مي كند.
ابن العربي درباره } فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ{ نوشته است:
آنگاه كه ظاهراً و باطناً، بنده را حالت تعظيم فراگرفت، اخلاص نيت در بنده به وجود مي آيد و روح او از ناپاكي ها زدوده مي شود و تعالي روحي، در او ايجاد مي گردد.
وچون تعظيم و بزرگداشت از مقوله كارهاي قلبي و دروني است، لذا تقو را به قلوب اضافه كرده; زيرا حقيقت تقوا، در دل است و چنانچه تقوا در دل جايگزين شد، به ديگر اعضا هم اثر مي كند.
ابوالفتوح رازي در بحث از } ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللهِ{ از قول سيبويه نوشته است: ذلك مبتدايي است، محذوف الخبر. و تقدير آن چنين است:
ذلِكَ الأَمْر وَ الشأن .
قرطبي در اين باره، نوشته است: تقدير عبارت: فرضكم ذلك مي باشد و يا الواجب ذلك و احتمال دارد كه ذلك در محل نصب باشد به تقدير: امتثلوا ذلك .
از آن جا كه هدف اساسي اسلام در سفرِ خانه خدا سير الي الله است، حركت به سوي صاحب خانه است و نه خانه به تنهايي و غرض اصلي تهذيب نفس و تربيت روح و روان است و مي خواهد انسان ها را بسازد و بگويد: سالك الي الله بايد مشتهيات نفساني و لذات جسماني را كنار بگذارد و نفس اماره را بكشد و هواهاي نفساني را كناري نهد و تمام توجهش به سوي خدا باشد و در هر فرصت انسان ها را به ياد خدا سوق مي دهد و مي گويد:
} وَلِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنَا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَي مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الاَْنْعَامِ...{
براي هر امتي، قرباني كردن (جهت تقرب به خدا) مقرر داشتيم تا قرباني كرده، نام خداي را ببرند كه معلوم مي شود قرباني كردن فقط به نام خدا و براي تقرب به خدا بايد باشد.
1 ـ في ضلال القرآن، ج 5، ص 598
2 ـ احكام القرآن، ج 3، ص 1274 و تفسير جامع الأحكام القرآن، ج 12، ص 56 و كشاف زمخشري، ج 3، ص 14
ابن قتيبه در بحث از بيت العقيق نوشته است:
سُمّيَ بِذلك لأنّهُ عَتيق من التجبر فلايتكبّر عنده جبارٌ
ابوالفتوح رازي درباره} اِلي اَجَل مُسَمّي{ نوشته است: يعني: الي انقضاء ايام الحج، نكـ : ج 8، ص 93، تفسير ابوالفتوح رازي.
3 ـ تفسير ابوالفتوح رازي، ج 8، ص 93
4 ـ تفسر جامع الأحكام القرآن، ج 12، ص 53
5 ـ امت; يعني گروهي از مردم كه داراي يك آيين و مذهب و هدف مشترك باشند و به قول ابوالفتوح رازي درج 8، ص 94 تفسيرش، امت جماعتي باشد بر يك دين ولي گاه امت به معناي دين به كار رفته است، همان طوري كه در دو آيه سوره زخرف آمده است: } بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّة...{ زخرف (43): 22 و زخرف: 23 } ...إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّة ...{.
ولي كلمه امت در آيه 120 سوره نحل، به معناي امام و پيشواي مردم آمده است: } إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للهِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُنْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ{.
اُمّة : يعني اِماماً يَقتدي بِهِ الناس; لأنّه و من اتبعه اُمة، فسمي اُمةً لانّه سبب الإجتماع. نكـ : تأويل مشكل القرآن، صص 445 و 446
كلمه منسك را اگر به فتح سين بخوانيم مصدر است و اگر به كسر سين بخوانيم، اسم مكان است و به هر دو طريق آن را مي توان معني كرد; يعني خداي تعالي: جَعَلَ لِكُلِ اُمّة مِنَ الأُمَم السالفة مُتَنسك .
تا اين كه به ياد خدا باشند و به ياد او قرباني كنند و هدف خدايي داشته باشند.
موضوع ياد خدا بودن و خدا را فراموش نكردن و هدف خدايي داشتن و ذكر خدا گفتن، چيزي است كه در آيه بعد هم تكرار شده است و به اين صورت گفته شده است:
آنان كه چون ياد خدا شود، دلهاشان از هيبت اشراق اشعه جلال رباني ... خائف و هراسان گردد... ; } الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ{.
* } وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذَلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ{
ونحر شتران فربه را، از شعائر خدا (به اعتبار اين كه قرباني براي خدا شده) مقرر داشتيم كه در آن براي شما خير است و صلاح، در حالي كه آن شتران برپا ايستاده، نام خدا را ببريد و ذكر خدا به جا آريد و چون با پهلو به زمين بيفتند (كنايه از اين كه نحر شوند)، از گوشت آن ها بخوريد و به فقير و قناعت پيشه وسائل و معترّهم اطعام كنيد.
(امر در فعل ـ فكلوا منه ـ براي اِباحه و رفع ممنوعيت است و استحباب دارد تا فقرا بفهمند كه گوشت آن حيوان خوب است ولي امر در فعل ـ اطعموا القانع ـ امر وجوبي است). اين بهائم و چهارپايان را مسخر و مطيع شما ساختيم، شايد سپاس گزاريد.
بُدْن جمع بَدَنه است مثل ثَمَرة ثُمْر. بَدَنة; يك شتر. از ماده بَدانه يعني سَمَن و فربه. يقال: بَدُنَ الرجل بضمّ العين: اذا سمن و بَدَّنَ، اذا كبر و اَسَنَّ.
والبُدْن; هي الإبل. و الهَدْي; عام في الإبل و البَقَر و الغَنَم.
منصوب بودن كلمه بُدْن در آيه، بنابر فعل محذوف است; يعني وجعلنا البدن
1 ـ تفسير جلالين، ص 444 . منسك به معناي شريعت هم هست همان گونه كه در آيه 67 سوره حج هست: } لِكُلِّ أُمَّة جَعَلْنَا مَنسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ...{ نكـ : تفسير التبيان، ج 7، ص 279
2 ـ تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 166
3 ـ حج : 35
4 ـ حج : 36
5 ـ شتر را بدنه گويند براي بزرگي جثّه و بَدَنش; مأخوذة من بَدَن بدانة نكـ : تفسير ابي السعود، ج 4، ص13. زمخشري هم بُدن را مخصوص شتر مي داند براي بزرگي جثه اش. نكـ : كشاف، ج 3، ص 14
بوده است كه فعل مذكور پس از آن، فعل محذوف را تفسير مي كند.
از كلمه مِن كه براي تبعيض است مي فهميم كه بُدْن بعضي از شعائر است.
من شعائر الله ; أي مِن اعلام دينه التي شرعها الله تعالي.
در اين آيه، مفعول دوّم فعل جعلناه است.
لكم فيها خير جمله مستأنفه است. تقدير آن، كائناً لكم فيها خيرٌ مي باشد.
ولكم ظرف لغو است. خيرٌ مرفوع به ظرف است. به قول زمخشري، نكره بودن خير افاده عموم مي كند; يعني منافع ديني و دنيايي را شامل مي شود و به قول ابن العربي سودهايي براي پوشش و لباس و زندگي و معاش و سواري و به كرا دادن در اين شتر هست.
} فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَيْهَا{ ابن العربي، نوشته است: ذكر الله، اسمي است كه كنايه از نحر و ذبح مي باشد; زيرا در موقع قرباني و ذبح گوسفند و نحر شتر، شرط است كه نام خدا بر زبان رانده شود; فصار ذكر الله كنايةً عن النحر و الذبح .
بنابراين } فَاذْكُرُوا اسْمَ اللهِ{ يعني انحروها.
ابن السعود هم در بحث از اين بخش آيه، نوشته است:
بِأَنْ تَقُولُوا عِنْدَ ذبحها: الله اكبر، لا اِلهَ اِلاَّ الله، وَ اللهُ اَكْبَر، اَلّلهمَّ مِنْكَ وَ اِلَيكَ .
صواف; بعضي اين كلمه را از ماده صف گرفته اند و معناي آن را ايستادگان و صف زدگان دانسته و برخي هم گفته اند كلمه مشتق از صف است و كلمه را صوافي خوانده و معناي آن را خالصةً لِلّهِ مِنَ الشِّرْك دانسته اند; يعني آن را جمع صافيه دانسته و گفته اند: قرباني از روي اخلاص و براي خدا باشد.
ابن قتيبه هم نوشته است: صواف ; اي قد صفت أيديها و ذلك اذا قرنتا أيديها عند الذبح.
نويسنده تفسير التبيان نوشته است: صواف جمع صافه، حيواني كه راست ايستاده باشد. و در صفحه 444 تفسير جلالين و 326 تفسير سيد عبدالله شبرّ هم نوشته شده است: صوّاف; قائمات قد صففن اَيديهنّ و اَرْجلهنّ .
ابوالفتوح رازي نوشته است: صواف جمع صافة ; يعني به صف ايستادگان. صواف; قائمة علي ثلاث قوائم ، گفتند چون شتر بخواستندي كشتن يك دست او با بغل
1 ـ براي آگاهي بيشتر رجوع شود به في ظلال القرآن، ج 5، ص 596 و احكام القرآن ابن العربي، ج 3، ص1277 و تفسير التبيان، ج 2، ص 942 و تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 166 و كنز العرفان، ج 1، ص313
2 ـ احكام القرآن، ج 3، ص 1277
3 ـ اين كلمه منصوب است، بنابراين كه حال است از ضمير ها، در عليه و غير منصوب نيز هست; زيرا بعد از الف جمع، دو حرف وجود دارد. نكـ : البيان في اعراب القرآن، ج 2، ص 176
4 ـ احكام القرآن ابن العربي، ج 3، ص 1277 و البيان في اعراب القرآن، ج2، ص99 و كشاف، ج3، ص14
5 ـ تفسير التبيان، ج 7، ص 283
6 ـ تفسير ابوالفتوح رازي، ج 8، ص 950
بستندي تا او بر سه پاي قائم بايستادي ... .
} ...فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا...{، وجوب; سقوط. وجبت الشمس ; آفتاب افتاد; يعني خورشيد غروب كرد. جنوب جمع جنب به معناي پهلو است.
وجوب جنب; يعني قرباني كه با پهلو به زمين افتد كنايه از آن است كه بميرد.
شيخ طوسي نوشته است:
فاذا وجبت جنوبها; وقعت لنحرها. الوجوب; الوقوع
وجب الحائط ; اذا وقع. وجب القلب: اذا وقع فيه مايضطرب به
} فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ{
شيخ طوسي، نوشته است: خوردن مستحب است و خوراندن واجب.
ابن شهر آشوب مازندراني گفته است:
از جمله وَاْلبُدْنَ جَعَلْناها لَكُم چنين استنباط مي شود كه خوردن گوشت قرباني واجب نيست، بلكه مستحب است; زيرا از عبارت فهيمده مي شود كه انسان ها در خوردن اين گوشت مخير هستند.
القانع; كسي است كه در رضي بالشيء اليسير و يا به قول ابن يحيي محمد بن صمادح التحبيبي:
القانع; هو الذي يقنع بما أعطي و بما عنده و لا يسأل.
و المعترّ; هو الذي يتعرض لك و لايسْألك.
شيخ طوسي هم نوشته است:
القانع الذي يقنع بما أعطي أو بما عنده و لايسأل.
و المعترّ; الذي يتعرض لك ان تطعمه من الّلحم.
شيخ طوسي اقوال مختلف ديگري نيز از قول ابن عباس و مجاهد و قتاده و ديگران نقل كرده است.
سرانجام در پايان آيه گفته شده است:
} سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ{; يعني آن حيوان (شتر)، با درشتي و ضخم بودن و نيرو داشتن، باز هم مسخّر و مطيع شما شده و مي كشيد و مي بريد آنها را به هر جا كه بخواهيد و نگه مي داريد و سپس هم مي كشيد.
1 ـ تفسير ابوالفتوح رازي، ج 8، ص 96 در جلد 2، صفحه 425 تفسير مجاهد نوشته شده است: اذا سقطت الي الأرض و در جلد 1 صفحه 486 مختصر من تفسير الامام الطبري نوشته شده است: فاذا وجبت جنوبه ; يعني اذا نحرت و ماتت.
در جلد 4، صفحه 13 تفسير ابي السعود هم نوشته شده است: سقطت علي الأرض و هو كناية من الموت.
2 ـ تفسير التبيان، ج 7، ص 282 . در تفسير جلالين و تفسير بشر هم نوشته شده است:
وجبت جنوبه ، كنايه است; يعني ماتت بالنحر نكـ : تفسير جلالين، ص 444 و تفسير عبدالله شبّر، ص 326
3 ـ تفسير التبيان، ج 7، ص 383
4 ـ متشابهات القرآن، ج 2، ص 209
5 ـ مختصر من تفسير الامام الطبري، ج 1، ص 486 سيد قطب نوشته است: المعتر: فقير الذي يتعرض للسؤال نكـ : في ظلال القرآن، ج 5، ص 600. عكبري نوشته است: والمعتر; المعترض. عرهم واعترهم وعراهم واعتراهم; اذا تعرض.نكـ : تفسير التبيان في اعراب القرآن، ج 2، ص 943
6 ـ تفسير التبيان، ج 7، ص 283 ، براي آگاهي بيشتر رجوع شود به تفسير ابوالفتوح رازي، ج 8، ص 96 . در تفسير ابي السعود، جلد 4، صفحه 14 نوشته شده است:
والمتعرّ; اي المتعرض للسؤال. وقري; المعتري.
فراء نوشته است: القانع; الذي يسألك. والمتعر: ساكت يتعرض لك عندالذبيحة ولايسألك نكـ : معاني القرآن، ج 2، ص 226
ملا فتح الله كاشاني در تفسير واطعموا القانع و المعتر نوشته است: وبخورانيد دراويش قناعت كننده ناخوانده را و سؤال كننده خواهنده را. نكـ : تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 167
* } لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ كَذَلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللهَ عَلَي مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ{.
گوشت قرباني و خون آن به خدا نمي رسد، اما تقواي شما به خدا مي رسد. ليكن راستي و پاكي به خدا مي رسد (كنايه از اين است كه يعني مورد قبول واقع مي شود; به عبارت ديگر دارندگان تقوا هستند كه به خدا تقرّب مي جويند) اين حيوانات را خدا مسخر شما ساخت تا خدا را تكبير و تسبيح گوييد.
(يعني بدين گونه اين حيوانات را زير دست شما نرم و آرام ساختيم تا خدا را به آنچه به شما داده، به بزرگي ياد كنيد و نيكوان را بشارت دهيد) و تو اي رسول! نيكوان را، بشارت ده.
رسم عرب جاهلي بر اين بود كه در موقع قرباني، در برابر كعبه مي ايستادند و خون هاي قرباني را به اطراف كعبه مي پاشيدند ـ به گمان اين كه خدا از اين خون ها استفاده مي كند، ليكن قرآن گفت: اين ها به خدا نمي رسد; يعني مورد قبول خدا نيست ولي تقوا آن حالتِ اخلاص و توجّه است كه به خدا مي رسد.
هدف اصلي در اين آيه نيز، هدايت انسان هاست به توحيد و توجه به گرايش به خدا و درك رابطه ميان خدا و بنده.
سرانجام هم كه در آخر آيه گفته شده است } وَبَشِّرْ الْمُحْسِنِينَ{; يعني نيكوكاران و اهل توحيد را بشارت بده. خود تشويقي است براي اين كه انسان ها به سوي خير و خوبي و فلاح و رستگاري گرايش پيدا كنند.
زمخشري در بحث از اين آيه، نوشته است:
و در بخش نخستين آيه } لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ{
باز هم، منظور تقرّب به خدا و داشتن تقوا است و نيز بايد دانست كه مردم جاهلي، چون شتري را قرباني مي كردند، خون شتر را به اطراف كعبه مي پاشيدند براي تقرب به خدا، مسلمانان نيز مي خواستند، چنين كنند كه آيه، نازل شد و آنان منع شدند.
سيوطي هم نوشته است:
در جاهليت پس از نحر شتران، خانه كعبه را به خون شتران آلوده مي كردند و خون
1 ـ حج : 37
2 ـ خلاصه تفسير عرفاني كشف الأسرار، ج 2، ص 91
3 ـ في ضلال القرآن، ج 5، ص 600 و تفسير مجمع البيان ذيل آيه مزبور.
4 ـ كشاف زمخشري، ج 3، ص 15 و نكـ : معاني القرآن فراء، ج 2، صص 226 و 227
5 ـ التقوي مِنْكُم ; الموجبة لإخلاص العمل لله و قبوله منه. نكـ : تفسير سيد عبدالله شبّر، ص 326 فراء در جلد 2، ص 227 معاني القرآن نوشته است در ذيل: ولكن يناله التقوي منكم ; الإخلاص اليه.
6 ـ الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج 4، ص 312.
قرباني را به اطراف خانه كعبه مي پاشيدند، مسلمانان هم مي خواستند چنين كنند ولي اين آيه آنان را از اين كار باز مي داشت و چون هدف اصلي تقواست، خدا گفت: } لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا{، } وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ{ يعني با امتثال از اوامر الهي و خودداري و پرهيز از نواهي، رضا و خشنودي خدا حاصل مي شود.
ابن العربي، نوشته است:
در بحث از } لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا{ نيل از الفاظي است كه به خدا تعلق نمي گيرد و اين يك تعبير مجازي است و منظور از نيل در اين جا، قبول كردن است; زيرا آن چه كه به كسي مي رسد، اگر موافق طبع و خوشايند او باشد مي پذيرد و قبول مي كند و چنانچه آن چيز مخالف باشد و ناخوشايند، نمي پذيرد و آن را ناخوشايند مي شمارد و خلاصه مي خواهد بگويد: خداي بزرگ، آن چه را كه از شما مي پذيرد. تقواست; } وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنْكُمْ{.
* پي نوشتها:
1 ـ ابن قتيبه هم نوشته است: خون حيوان قربان شده را در جاهليت براي تقرب، به اطراف كعبه مي پاشيدند، مسلمانان هم خواستند چنين كنند; فانزل الله تبارك و تعالي } لَنْ يَنَالَ اللهَ لُحُومُهَا...{ نكـ : تفسير غريب القرآن، ص 293
2 ـ احكام القرآن، ج 3، ص 1283
3 ـ فاعل فعل لحوم جمع مكسر است و چون ميان فعل و فاعل، مفعول فاصله شده است، مذكر آوردن فعل جايز است، بلكه بهتر هست نكـ : البيان في اعراب القرآن، ج 2، ص 176
|