ميقات حج
سال نهم شماره سي و سوم پاييز 1379
معارف حجّ
احمد حاجي
روشن است كه تبيين رموز حج و بيان جنبه هاي باطني آن، سزاوار اولياي خداست كه به اين معارف و حقايق رسيده اند و ما را نسزد كه در اين عرصه گام نهيم، پس سعي راقم سطور تنها جمع آوري و ترجمه كلمات حضرات معصوم: و ديگر اولياءالله، در شرح اين مطالب نوراني است و بس.
اهميت حج
وجودمقدسنبيگرامي(صلي الله عليه وآله)فرمودند:
مَن مَاتَ وَ لَم يَحِجّ فليَمُتْ إنْ شاءَ يَهوديّاً وَإنْ شاءَ نَصْرانيّ .
هركس بميرد و حج به جا نياورده باشد، اگر بخواهد يهودي و اگر بخواهد نصراني از دنيا مي رود ; (يعني مسلمان نمي ميرد).
حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمودند:
مَن مَاتَ وَ لَمْ يَحِجّ حَجَّةَ الإسلام لَمْ يَمْنَعْهُ مِنْ ذلك حاجةٌ تجحف به أو مرضٌ لا يُطيقُ فيه الحجّ أو سلطانٌ يَمْنَعْهُ مِنْهُ فليَمُتْ يَهوديّاً أو نَصرانيّ .
هركس بميرد و حجِّ واجب خويش را به جا نياورد، در حالي كه نيازي ندارد كه به او فشار آورد يا مرضي كه طاقتش را طاق كند و يا حاكمي كه مانعش شود، يهودي يا مسيحي خواهد مرد .
1 ـ فيض كاشاني، ملاّ محسن، المحجّة البيضاء في تهذيب الإحياء، ج2، ص145
2 ـ همان.
يعني اگر كسي بدون عذر شرعي; مانند فقر يا مرض يا منع حكومت، حج را ترك كند، مسلمان واقعي نيست.
مي دانيم كه غرض از خلقت، شناخت خدا و محبت اوست و معرفت و محبّت نسبت به خدا، متوقف بر دوري از شهوات ، ترك متاع دني و مداومت ياد خد است و هريك از عبادات، در راستاي تحقّق يكي از اين امور سه گانه است، امّا حجّ بر همه اين سه امر شمول دارد. به علاوه، حج داراي اسرار و رموز باطني نيز مي باشد.
شرافت مكان در حجّ
اماكن مقدس سرزمين وحي، افزون بر شرافت ذاتي شان كه به باطن اين مكان ها و وجود برترِ آنها در عوالم بالاتر مربوط است، شرافت هايي نيز از غير خود كسب كرده اند، مانند:
1 ـ نزول ملائكه وحي بر پيامبر گرامي(صلي الله عليه وآله) در اين سرزمين.
2 ـ اين مكان منزل خليل الرحمان است و فرشتگان در اين محل بر او نازل شدند.
3 ـ اين محل، منزلگاه جُلّ انبيا و مهبط وحي است.
4 ـ اين جايگاه، محلّ تولّد نبي گرامي(صلي الله عليه وآله) و بسياري از انبيا و اوليا(عليهم السلام)مي باشد.
درواقع، كعبه به منزله خانه خدا و اطراف كعبه به مثابه حرمگاه او ـ جلّ شأنه ـ است. عرفات همانند ميداني است در ابتداي حرم خانه و منع اذيت و آزار حيوانات و كندن گياهان در موسم حج، به جهت اكرام حرم و تجليل از صاحب آن است.
سِرّ اين مكان ها و مقامات
* } إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً{
نخستين خانه اي كه براي مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكّه پربركت است.
* } جَعَلَ اللهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ{
خداوند، كعبه ـ بيت الله الحرام ـ را وسيله اي براي سامان بخشيدن به كار مردم قرار داده است.
* } وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ{
و براي خدا بر مردم است كه آهنگ خانه او كنند.
* } وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ{
1 ـ نراقي، معراج السعاده، صص، 663 ـ 662
2 ـ آل عمران: 96
3 ـ مائده: 97
4 ـ آل عمران: 97
5 ـ حج: 29
و بر گرد خانه گرامي كعبه، طواف كنيد.
قال عليّ بن موسي الرضا(عليهما السلام):
وُضِعَ البَيْتُ وَسَطَ الأرض الّتي دُحِيَتْ مِنْ تَحتها الأرضُ وكلُّ ريح تهبّ في الدنيا، فإنَّها يخرجُ مِن تحتِ الركن الشّامي و هي أوّل بقعة وقعت في الأرض لأنَّها الوسط ليكون الفرض لأهل الشرق و الغرب سواء .
از آن جا كه اراده الهي به مقتضاي سرّ محبوبيّتِ كنتُ كنزاً مخفيّ به آفرينش نشأه انساني تعلّق گرفت و از طرفي موطن اين لطيفه ربّاني خاك بود، لذا تقدير به عمارت و ساختن زمين تعلّق گرفت و عالم طبيعت مظهر اراده الهي است و مكعب بودن عرش، عبارت از جهات چهارگانه اين طبيعت و بيت به خاطر محاذي بودن با عرش مكعب شد و نقوش عاليه و صوَر نوريّه در مراياي حقايق سافله نقش گرفت و به خاطر اين شكل و آن محاذات و همچنين به خاطر اين كه در وسط دنيا است، كعبه ناميده شد.
جهات چهارگانه طبيعت كه مظهر اراده الهي است، عبارتند از:
1 ـ آنچه محاذي شطر عقل كلّ است.
2 ـ آنچه باتوجه به نفس دارد.
3 ـ جهتي كه باتوجه به خودش (طبيعت) دارد.
4 ـ آنچه در قياس با هيولي دارد.
وقتي جهات نوريه عِلويه در آيينه ارض قابليت منعكس شد، اركان چهارگانه كعبه تحقّق يافت و سپس متناسب با اين اركان و جهات، قواعد بيت و اضلاعش بالا رفت.
حقايق چهارگانه اصيل الهي عبارتند از:
1 ـ دو حقيقت در جهت مشرق، كه عبارتند از عقل و نفس ; چون از عالم انوار هستند و تابش خورشيد اسرار از آن دو آغاز شد.
2 ـ دوحقيقت در جهت غرب كه عبارتند از طبيعت و هيولاي كلّيه ، چون:
نور فائض از مبدأ اعلي، از دو حقيقت اوّل شروع مي شود و دو ربع دايره بهوسيله آن دو در يوم الله تمام مي شود، (قوس صعود).
و در افول، در دوحقيقت بعدي آغاز مي شود و دو ربع ديگر براي كامل
1 ـ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص396، باب 134
كردن دايره در ليل الهي تمام مي شود و مجدداً در آخرالزمان پس از اتمام قوس ـ ان شاءالله ـ از اين افق غربي طلوع مي كند. و آيه } رَبُّ المَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ المَغْرِبَيْن{ به اين حقيقتِ بيان شده اشاره دارد.
به جهت مشابهت با اين حقايق، اركان بيت به اين صورت مي باشد:
دو ركن شرقي; ركني كه شامل حجرالأسود و قطبِ شماليِ جهتِ مشرق است و ركن يماني كه قطبِ جنوبيِ اين جهت مي باشد.
دو ركن غربي; ركن شامي كه قطبِ شمالي جهت غرب است و ركن مغربي كه قطب جنوبي اين جهت است.
قوس صعود
ليل الهي
قوس نزول
يوم الله
هيولي كليه
عقل
طبيعت
نفس
كعبه
ركني كه شامل حجرالأسود است، محاذي جهتي است كه بين طبيعت و عقل مي باشد (نفس). به همين خاطر در سمت پايين شرقي واقع شده كه از جهت راست مقابل بيت است و هركدام از ما كه به بيت رو كند، همان جهت حق است. لذا در احاديث قدسي، در مورد روكردن به كعبه آمده: و استقبل وجهي يعني الكعبة و هركدام از ما كه به خانه روكند، از جهت خلق رو كرده و به همين خاطر وارد شده كه: إنَّ الْحَجَرَ يَمينُ اللهِ في أرضِهِ يُصافِحُ بِها خَلْقَهُ .
همان طور كه ركنِ حَجَر در قسمت پايين شرقي واقع شده، لذا هر مخلوقي، از اين نقطه به بيت كه وجه الله است توجه مي كند. ركن يماني در جهت بين طبيعت و عقل در اين عالم حادث شده، به همين جهت منبع آب زمزم زير ركن يماني قرار دارد. و اين ركن به سمت اهل عراق است و به همين خاطر به عراقي مشهور است. و اين ناميدن به جهت غلبه قوّه عقلي در ايشان مي باشد. (چرا كه عِراق از ريشه عِرق و عقل است) و در روايت نيز نقل شده كه:
لَو كانَ الدِّينُ بِالثُّرَيّا لَناوَلَتْهُ رِجالٌ مِنْ فارس .
1 ـ الرحمن: 17
2 ـ صدوق، علل الشرايع، ج2، ص161
3 ـ مسند احمد بن حنبل، ج15، ص218، حديث 8067
كعبه مكعب است
كعبه به خاطر محاذاتش با عرش الله مكعب است و در خبر است كه:
لِمُحاذاتِهِ الْبَيْتَ الْمَعْمُورَ الّذي في السَّماء الدّنيا وَ هُوَ بِحِذاءِ الضراح الّذي في السماء الرابعة و هو بِحِذاءِ الْعَرش وَ هُوَ مُربَّع لأنَّ الْكَلِمات الّتي بُنِيَ الإسلامُ عَلَيها أَرْبع وَهِي التسبيحات الأربع
و امر از آسماني به آسمان ديگر تنزل مي يابد تا به ارض شهود مي رسد. و هر آنچه در اين عالمِ حسّي وجود دارد، صورت عوالم فوق است.
امّا تعليل به اين كه: چون كلماتي كه اسلام بر آن بنا شده، چهار عدد است، لذا عرش مكعب مي باشد، شايد متصوّر اين باشد كه اين عرش جسماني محاذي عرش وحداني است و بناي وحدانيتِ حقيقي بر توحيدات سه گانه: فعلي ، صفاتي و ذاتي است. كه توحيد فعلي مفاد تحميد است و توحيد صفاتي مفاد تهليل است و توحيد ذاتي مفاد تكبير. و سپس تنزيه از همه اين توحيدات با تسبيح است.
از امام باقر(عليه السلام) نقل شده كه ايشان از پدران گرامشان(عليهم السلام) نقل كردند:
انّ ادمَ(عليه السلام) بَعْدَ هُبُوطِهِ شَكي اِلَي الله الْوَحْشَةَ فأهْبَطَ اللهُ عَلَيهِ بِخَيْمَة مِنْ خِيَم الْجَنَّة، فَضَرَبَ جَبرئيلُ الْخَيمَةَ عَلَي التُرْعَةِ الّتي هِيَ مَكان البيتِ وَ قَواعِدِهِ الّتي رَفَعَتْها الْمَلائِكَة، وَ هِيَ عَلي مِقْدار أركان البيت و قواعده و كان عمود الخيمة قضيباً مِن ياقوت أحمر، فأضاء نورُه جبال مكّة و ما حَولَها وَ هِيَ مَواضِعَ الْحَرَم، وكانت أوتادُها صخرة من عقيان الجنَّة واطنابُها من ظفائر الأرجُوان، ثمّ أمر الله أنْ ينحّي ادم و حوّاء من الخيمة و يبني مكانها بيتاً علي موضع الترعة حيال البيت المعمور; ليطوف الملائكة السبعون ألف ـ الّذين أمَرهم الله بمؤانسة ادم ـ كما يطوفون بالبيت المعمور. فرفع قواعدَ البيت بحَجَر من الصَّفا وحَجر من طور سينا وحَجَر من جبال السّلام وهو الكوفة، وأتَمَّه من حجر أبي قبيس و جعل له باباً إلي المشرق و باباً إلي المغرب. فلمّا فزع طافَتِ الملائكةُ وطاف ادم و حوّاء سبعة .
آدم بعد از هبوطش از وحشت شكايت
1 ـ صدوق، علل الشرايع، ج2، باب 159، ح3، ص420
كرد. پس خداوند خيمه اي از خيمه هاي بهشت را نازل كرد و جبرئيل خيمه را در جايي كه مكان بيت بود، زد. و ملائكه آن را بلند كردند. و آن خيمه به اندازه اركان و قواعد بيت بود و ستون خيمه از ياقوت قرمز بود كه نورش كوه هاي مكه و اطرافش را روشن كرد و همين منطقه حرم است. ميخ هاي آن صخره اي از طلاهاي بهشت بود و طناب هايش از موهاي تابيده شده ارغوان. سپس خدا امر كرد كه آدم و حوا در جاي خيمه، بيت را جايي مقابل درِ بيت المعمور بنا كنند تا هفتاد هزار ملائكه اي، كه خدا به آنها امر كرده بود تا با آدم انس بگيرند. آن را طواف كنند. همان طور كه بيت المعمور را طواف مي كنند پس قواعد بيت را با سنگي از صفا و سنگي از طور سينا و سنگي از كوه هاي السلام در كوفه بالا برد و با سنگ هاي كوه ابي قبيس تكميل كرد و دري به مشرق و دري به مغرب برايش قرار داد. پس وقتي فارغ شد، ملائكه و آدم و حوا هفت مرتبه طواف كردند.
شايد منظور از آن چه در اين روايت آمده، همان چيزي باشد كه در روايات ديگر نيز آمده، از آن جمله آن روايتي است كه از امام صادق(عليه السلام) در مورد مكان بيت نقل شده كه وقتي جبرئيل به امر خدا براي توبه به سوي آدم آمد و سخن گفت تا به بيت رسيد، پس ابري بر آن ها سايه افكند. پس جبرئيل به آدم امر كرد كه با پايش دور سايه ابر را خط بكشد.
در روايت ديگر، در سرّ حجرالأسود آمده است كه: حجر مَلَكي از بزرگان ملائكه بود كه هنگام اخذ ميثاق، اوّلين مقِرّ بود و براي تذكر عهد در بهشت، همراه آدم بود، وقتي كه خدا بر آدم توبه كرد، آن ملك به صورت درّ سياهي درآمد، و بعد از بهشت به سوي آدم پرتاب شد.
در روايت ديگري آمده كه حجرالأسود دو چشم و دو گوش و دهان و زبان دارد.
مكان هاي مسجدالحرام
مقام ابراهيم از سمتِ چپ مقابل بيت است. چون در خبر آمده كه: مقام ابراهيم سمتِ چپِ عرش است و كعبه محاذي عرش است. و انبياء(عليهم السلام) وجه الله هستند كه بهوسيله ايشان به خدا توجه مي شود.
مقام جبرئيل از سمتِ چپ، نزد در
است. چون سالكين إلي الله را به جوار بيت عقلي و منزل قدسي مي رساند و ملتجئين به فنا را به ظلّ ظليل و مقام امين داخل مي كند و ابواب علوم الهي را بر ايشان مي گشايد و با تأييدات ربّاني تأييدشان مي فرمايد. و خلاصه اين كه او افاضه كننده علم بر صاحبان استعداد از جانب مبدأ فيّاض است و عطش معارف حقيقي را با آن آب گوارا و كوثرِ كثير خاموش مي كند.
حِجْر اسماعيل در سمتِ چپ بيت قرار داده شده، شايد به خاطر آن است كه مقام ابراهيم هم در سمت چپ است و الولدُ سِرُّ أَبِيه .
امّا اين كه مقام ابراهيم در سمت چپ عرش است، به خاطر اين است كه عرش كه مُلك است، در جسم و روح و غذا و مرتبه است. لذا آدم و اسرافيل براي صور هستند و محمد(صلي الله عليه وآله) و جبرئيل(عليه السلام)مأمور ارواحند و ابراهيم و ميكائيل مأمور ارزاقند و مالك و رضوان مأمور وعده و وعيدند و در تعيين مقامات اين چنين مي گويند:
عرش داراي وجوه مختلفي است: از جمله عرش وحدانيت و عرش علم و عرش دين و عرش مُلك كه عالم جسماني با ارواح و قوا و اجسامش است. و همچنين است عرش سرير و آن يكي از كره هايي است كه آسمان ها و زمين را احاطه كرده، كه احكام اين عرش ها به شرح زير است:
عرش سرير; كه مطابق روايتحاملين آن چهار فرشته هستند: يكي از آن ها به شكل آدم است و براي ابناء بشر از خداوند طلب رزق مي كند، ديگري به شكل شير است و براي درندگان از خدا طلب روزي مي نمايد، سوّمين ايشان كركس است و براي پرندگان از خداوند روزي مي طلبد و چهارمين آنها به شكل گاو است كه براي چهارپايان خواستار روزي مي شود.
عرش مُلك; مجموعه خلق است و براي هركس در جسم و روح و غذا و مرتبه محصور است. از ميان انبياء، آدم و از ملائكه، اسرافيل براي دميدن حيات در صور و محمد(صلي الله عليه وآله) و جبرئيل(عليه السلام) براي استكمال ارواح و ابراهيم و ميكائيل(عليهما السلام)براي ارزاق و علي(عليه السلام) و مالك و رضوان براي وعد و وعيد و تعيين مقام هركس در بهشت و جهنم مي باشند.
عرش وحدانيت; حاملين اين عرش عبارتند از: 1 ـ عقل، 2 ـ نفس، 3 ـ طبيعت،
1 ـ صدوق: خصال، باب الثمانية، ص407 و نيز: ابن عربي: الفتوحات، ج1، ص149
4 ـ مادّه.
عرش علم و دين; كه حاملين آن چهار نفر از اوّلين (نوح، ابراهيم، موسي و عيسي(عليهم السلام)) هستند و چهار نفر از آخرين (حضرت محمد و علي و حسن و حسين(عليهم السلام)).
عرش سرير نيز به محاذات عرض وحدانيت است و به همين جهت حاملينش نيز چهار نفر مي باشند.
عرش ملك نيز محاذي عرش علم و دين است و به همين خاطر حاملينش هشت نفر اند و هركدام از جهتي محاذي يك نفر هستند.
بنابراين كعبه كه به ازاي عرش است، بايد نزد در، در ازايِ مقام جبرئيل باشد تا ارواح كامله را به عالم انوار عروج دهد و به ربّ خانه برساند.
مقام ابراهيم(عليه السلام) بايد در سمت چپ بيت و محاذي ركن شامي باشد كه اين ركن شامي از سنگ منسوب به ديار ابراهيم است; چرا كه مقام ابراهيم سمت چپ عرش ملك است.
چون وارد شده كه او موكّل ارزاق اولاد مؤمنين است. همانطور كه ميكائيل موكّل ارزاق است. جهتِ غذا سمت چپ است; چون گيرنده غذا را مي فريبد و به اين خاطر حضرت ابراهيم(عليه السلام) خليل ناميده شده كه محبت خدا در او نفوذ كرده و او در محبت خدا نفوذ كرده است; همان طور كه غذا در بدن نفوذ مي كند و در خلل و فُرَج آن داخل مي شود، به همين جهت ايشان صاحب سَمْتِ چپ است كه جهتِ مغربِ بيت و عرش است; چرا كه اگر نفوذ او در محبت خدا را درنظر بگيريم، او بايد از نفس خود و از جهانيان فاني باشد و خدا با او بشنود و با او ببيند و با او بكشد و با او راه برود. و در شأن انبياء(عليهم السلام) وارد شده كه: بِهِمْ يَنْظُر الله إلي عِبادِهِ كه اين مقام نتيجه قرب فرايض است. و اگر نفوذ محبت خدا در او را لحاظ كنيم، او محل غروب نور الهي است و خداوند سمع و بصر و دست و پايش مي شود، همان طوري كه در روايت نيز وارد شده كه: بي يَسْمَعُ وَبي يَبْصُرُ وَ بي يَبْطُشُ وَ بي يَمْشي كه اين مقام نتيجه قرب نوافل است.
اسرار وجوب حجّ
از حضرت امام محمدباقر(عليه السلام) در مورد علّت وجوب حج روايت شده كه فرمودند: هنگامي كه خداوند خواست در زمين خليفه اي قرار دهد، فرشتگان
فرياد كردند كه او را از ما قرار ده پس جواب آمد كه } إنّي اَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ{; من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد . ملائكه گمان بردند كه بر آنان غضب فرموده; زيرا نوري كه بر ايشان ظاهر بود را در حجاب قرار داد، لذا به عرش پناه بردند. پس خدا به خانه اي از مرمر كه سقفش از ياقوت قرمز و ستون هايش از زبرجد بود امر كرد كه هر روز هفتاد هزار ملك براي زيارت وارد آن مي شدند و خدا آنان را دوست داشت، لذا خانه اي را در زمين آفريد و اطرافش را طواف كنندگاني از بندگان قرار داد.
روايت فوق بيان علت فاعلي كعبه است. توضيح اين كه: هرچيزي عالي در عالم اعلي به مثابه مركز است و هر سافلي مثل محيط است. مگر اين كه درواقع محاط است و اين برعكس دواير جسماني است. شك نيست كه مركز از آن حيث كه مركز است، محيط در اطرافش طواف مي كند. و اين مسأله در مورد دواير عقلي يا جسمي تفاوتي نمي كند. و از اين معنـي به كنـزالمخفـي و المحبيّة تعبير مي شـود. و مركـز زمين، محاذي مركز اصلي مي باشد. لذا همانطور كه اطراف مركز اصلي، انسان هايي عقلي و افرادي نوري با وَلَه و شيدايي طواف مي كنند و حول حريم عظمت، آن گونه كه شايسته اين شأن است حركت مي نمايند، به همان صورت سنت الهي جاري مي شود و عنايت ربّاني شامل مي گردد. با وقوع اين حالت در زمينِ دوري و فراق. تا اين مردم، حالات آن بشر عالي را به ياد آورند. و اين اراده در اسرار خفي و پرده هاي حجاب است. تا اين كه امر به مرتبه صفات تنزّل مي يابد و با تنزّل درجات، پايين مي آيد تا به مقام ظهور برسد كه مظهرش طبيعت است. ملائكه بر پشت آدم مطلع شدند و اين جا سرّ ظاهر مي شود و اين اراده مخفي در موطن ظهور آشكار مي شود. لذا ملائكه آن خلافت را براي خودشان درخواست كردند; چرا كه به صفاي باطن خود نگريستند و از خودشان شريف تر و شايسته تر، نسبت به اين مقام نيافتند و جواب گرفتند كه علمشان ناقص است و آن جا نشأه اي بالاتر و شريف تر از آنهاست. و اين جا بود كه به كوتاهي رتبه خود و كمبود علمشان آگاه شدند و ملائكه آن طور كه خودشان خيال مي كردند، نبودند. لذا به عرش كه به نسبت مرتبه آنها مثل مركز است، پناه
1 ـ لمّا اَرادَ اللهُ أن يجعل في الأرضِ خليفة ضجّت الملائكة فقالوا: اجعله مِنّ فرَدَّ عليهم: بـ ]إنّي أعلم ما لا تعلمون [فَظَنُّوا: أنّ ذلك سخط حيث حجب عنهم نوره الظاهر لهم، فلاذوا بالعرشِ يطوفون، فَأَمَرَ الله عزّوجلّ لهم ببيت من مر مر، سقفُهُ ياقوتةٌ حمراء، و اساطينُه الزّبرجَد، يدخله كلّ يَوم سَبْعُون ألف ملك للزيارة، فَأحَبَّ الله ذلك، فخلق الله البيت في الأرض و جعل للعباد الطّوافَ حولَه . صدوق، علل الشرايع، ج2، باب 142، ح2، ص402
بردند. پس خدا به ايشان امر كرد به طواف در اطراف بيت نفس كليه كه عرش است، هدايتشان نمود و آن از جنس مرمر جسمي صافِ از كدورت كيفيات جسماني است و سقفش كه نفس الهي است از ياقوت سرخ است و ستون هايش زبرجد است; چرا كه تقريباً واسطه بين سرخي و مرمري است و سپس اين بيت را محاذي آن بنا كرد.
سرّ حجرالأسود
آن طور كه از روايات و اخبار برمي آيد، ميثاق گرفتن در جايگاه هاي زيادي صورت گرفته و از جمله آن جاها، مرتبه جسمي است كه در برخي روايات از آن به ياقوت سرخ و درّ سفيد تعبير شده كه از جهتي عرش است. و محيط و مركز در جسم كلّي تعيّن يافته و با تحقّق اين مرتبه، همه مراتب تحقّق يافته است. و از آن جاكه غرض از اين نظام، انسان است، تقدير وجود اشخاص اين نوع شريف در آن مرتبه تعلق گرفته و اين مرتبه براي قرار و معاش آدمي خلق شده و اجل ها و عمرها مقدر شده، همان گونه كه مشيّت در مرتبه اي مقدّم بر اراده است. و خلاصه در هر مرتبه اي حكمي از اين احكام به وجود اين لطيفه تعلّق يافته و از ابناء نوع ميثاق به الوهيت و رسالت و ولايت مطلقه گرفته شده، به اين ترتيب كه ربّ به حقايق آن ها نظر مي كند، پس با زبان هاي متناسب با عالم خود، اقرار كرده و شهادت مي دهند. با تعيّن مركز و محيط در جسم كلي كه يكي از مواطن است، آفرينش بني آدم از اجزائي كه متناسب مركز عالم است، مقدر گرديده است. چون اين بنيان ترابيّ الحدوث و طيني الهيكل است. لذا از ذرّات خاك نزديك مركز كه به طور اجمال همه را دربر داشت، ميثاق گرفت. و آن اجزاء به خاطر لطافت طينت نوريِ خود و صرافت صفايِ اصلي خويش، ميثاق را پذيرفتند. بعد ميثاق در گوهري نزديك مركز افتاد، به طوري كه نسبتش با همه اجزاء مساوي بود. چون شاهد بايد عادل باشد و به هيچ يك از اطراف تمايل نداشته باشد; يعني چون اين جزء، قبل از تعيّنِ ساير اجزاء متعيّن شد و از جنس طينت آدم بود و آن طينت شايسته حمل امانت قبول تكليف به الوهيت و نبوت و ولايت بود، اين جزء شاهد شد و ميثاق در آن افتاد و از آن به مَلَك تعبير شد. چون اين مرتبه باطن عالم مُلك است كه
عالم ما مي باشد و هر باطني با تربيت و تدبير بر ظاهر سلطنت دارد. و خلاصه اين كه حجرالأسود جزء نزديك به وسط از زمين نوري مصاحب طينت آدم است. به طوري كه وقوعش در افقي اتفاق افتاده كه در آن به حدوث آدم حكم مي شود، در حالي كه تركيبات و اختلاط هاي مزاجي با آن مخلوط نشده و هنوز بر صرافت جسميِ نوري باقي مانده. و به همين خاطر وارد شده كه: آن ياقوت حمراء يا دُرّه بيضاء است، همان طور كه درباره عرش وارد شده.
اسرار مناسك حج و اعمال به ترتيب انجام
1 ـ فهم
درك اين كه وصول به خدا جز با تنزّه از شهوات و ترك لذّات و اكتفا به مقدار ضرورت ممكن نيست و به همين خاطر در ملل گذشته راهبان از خلق فرار كرده و به قلّه كوه ها پناه مي بردند و لذات را ترك كرده و به مجاهدت سخت و رياضت مشغول مي شدند تا به آخرت برسند و خدا هم ايشان را مدح كرده و فرموده: } ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ{ امّا خلق به تبعيّت شهوات روكرده و عزلت براي عبادت را ترك كردند. لذا خدا حضرت محمد(صلي الله عليه وآله)را مبعوث كرد تا راه آخرت را احيا كند و رهبانيّت را با جهاد و حجّ تعويض فرمود. و خدا با قرار دادن حج، به عنوان رهبانيت، به اين امّت منت نهاد و بيت عتيق را با نسبت دادن به خودش شرافت بخشيد و آن را مقصد بندگان خود قرار داد و اطراف آن را براي بزرگداشت امرش، حرم خانه اش قرار داد. و عرفات را مانند ميداني براي فنا در حرمش قرار داد و احترام آن مكان را با تحريم صيد، تأكيد فرمود.
و آن جا را مانند محضر پادشاهي قرار داد كه زوّار از همه جا قصد آن جا را مي كنند و براي ربّ البيت تواضع و خضوع مي كنند و البته معترفند كه او منزّه است كه در بيت جاي گيرد تا همين امر در بندگي و عبوديتشان بيشتر شود. لذا در حج آنها را موظف به انجام اعمالي فرمود كه نفوس به آن انس ندارند و عقول با آن آشنايي ندارند. مثل رمي جمره و تكرار سعي بين صفا و مروه. تا با اين اعمال كمال بندگي و عبوديت آشكار شود. عقل به حكمت و صوم و صلاة و زكات و...
1 ـ مائده: 82
پي مي برد، اما در مورد اعمال حج نه نفس بهره اي از آنها دارد و نه طبع به آنها مأنوس است و نه عقل به معاني آنها راه دارد; لذا انگيزه انجام آنها جز قصد امتثال امر نيست; چرا كه آنها اعمالي واجب الاتباع هستند. هرچيز كه عقل معنايش را بفهمد، طبع به آن ميل مي نمايد و همين ميل كننده در انجام امر و انگيزنده بر آن است و در اين صورت كمال عبوديت و بندگي ظاهر نمي شود و به همين جهت حضرت خاتم(صلي الله عليه وآله)فرمودند: لَبَّيكَ بِحَجَّة حقّاً تَعَبُّداً وَ رِقّ و در مورد ساير عبادات چنين نفرمود. اگر حكمت الهي اقتضا كند كه نجات خلق در خلاف هوا به دست شرع باشد و اعمال افراد از روي انقياد و فرمانبرداري باشد، عباداتي كه عقل به معنايش پي نمي برد. در تزكيه نفوس بليغ تر هستند و اين گونه عبادات از مقتضاي طبع به مقتضاي بندگي نزديك تر هستند و همين مقدار براي فهم اصل حج كفايت مي كند.
2 ـ شوق
بعد از فهميدن اين كه خانه بيت الله است و مانند كاخ پادشاهان مي باشد. و قاصد خانه، قاصد خدا و زائر اوست و هركس در دنيا قصد خانه را كند، زيارتش ضايع نمي شود و به مقصود زيارت كه نظر به وجه الله و رسيدن به لقاي اوست، نائل نمي شود و... پس شوق به لقاءالله، مشوّق او به اسباب لقاء مي شود; چراكه محبّ به هرچيزي كه محبوبش نسبتي دارد، اشتياق دارد و خانه نيز به خدا منسوب است، لذا به خانه مشتاق است. ثواب هاي زيادي كه بر اين زيارت هست هم مزيد بر اين علت است.
البته بايد توجه داشت كه مقصود از نظر به وجه الله ، نظر با چشم سر نيست، بلكه معناي ديگري است كه راسخون در علم آن را مي دانند.
3 ـ عزم
حاجي با عزمش قصد جدايي از نزديكان و وطن و مهاجرت از شهوات و لذات را مي نمايد و به زيارت بيت الله متوجه مي شود پس بايد در نفس خود ارزش بيت و ارزش ربّ البيت را تعظيم كند و بايد بداند كه عزمِ امر بزرگ و خطيري را نموده و هركس كه چيز بزرگ و عظيمي را بخواهد، بايد مخاطره بزرگي كند. و عزم بايد خالص براي خدا باشد و
از شوائب ريا و سمعه به دور باشد و از زشت ترين زشت ها اين است كه به بيتِ پادشاه رو كند و قصدش چيز ديگري باشد.
4 ـ قطع
قطع علايق به معناي ردّ مظالم و توبه خالص از همه معاصي است و مانند يك طلبكار به خودت بگو: به كجا توجه مي كني؟ آيا قصد بيت ملك الملوك را داري و امرش را ضايع مي كني؟ و اگر مي خواهي زيارتت قبول شود، اوامرش را تنفيذ كن و ردّ مظالم نما و از همه معاصي توبه كن و علاقه قلبت را از توجه به ماورايت قطع كن تا همان طور كه با صورت ظاهري به خانه او توجه مي كني، با وجه قلب به او توجه نمايي. و چنان از وطنت جدا شو كه گويي ديگر بازنمي گردي و وصيت خود را بنويس.
5 ـ زاد
زاد و توشه بايد از حلال طلب شود و هرگاه در نفس خود حس كردي كه حرص به استكثار زادي داري كه در طول سفر برايت باقي بماند و تغيير نكند و فاسد نشود، بدان كه سفر آخرت طولاني تر است. و زاد آن سفر تقوي است. و ساير موارد فاسد مي شود، مثل غدايي كه در اوايل سفر فاسد مي شود. و هنگام نياز به آن ها باقي نمانده اند لذا بايد مواظبت نمايد كه اعمالش كه زاد آخرتش مي باشد، در آخرت با او همراه باشد و با ريا و... فاسدش نكند.
6 ـ راحله
هنگامي كه راحله اش حاضر شد، خدا را شكر كند و به ياد مركبش به سراي آخرت بيفتد كه همان جنازه اي است كه بر او حمل مي شود. و حج از نظري شبيه سفر به آخرت است. و ببيند كه آيا راحله اش درست است؟ چه بسا كه مرگش نزديك باشد و سوار شدن بر جنازه قبل از سوار شدن بر راحله باشد. اسباب سفر حج مشكوك است. امّا اسباب سفر آخرت قطعي است. لذا همان طور كه در اسباب سفر مشكوك احتياط مي كند، در زاد و راحله سفر قطعي نيز اهتمام داشته باشد.
7 ـ خريد لباس احرام
هنگام خريد لباس احرام به ياد كفن و پيچيده شدن در آن باشد، چرا كه ممكن
است قبل از پوشيدن لباس احرام، خدا را در كفن ملاقات كند. پس همان طور كه بيت الله را با هيأت و لباسي مخالف عادت زيارت مي كند، خدا را نيز با زيّ هيأتي مخالف زيّ دنيا و لباسي شبيه آن لباس ملاقات مي نمايد.
8 ـ خروج از بلد
خروج از شهر و سفر به سوي خدا، مانند سفرهاي دنيا نيست. بايد در قلب توجه كند كه چه مي خواهد؟ و به كجا توجه مي كند؟ و قصد زيارت چه كسي را دارد؟ و اين كه او به ملك الملوك متوجه شده و در زمره كساني است كه ندا داده شدند و اجابت كردند و قطع علايق نمودند و از خلايق بريدند و به بيت الله رو كردند و از بقاء به بيت الله، لقاءالله را متمثّل كردند. و بايد در قلب رجاء وصول و قبول داشته باشد، نه به خاطر اعمالش بلكه با ثقه به فضل خدا و اميد به تحقق وعده هايش كه فرمود: } وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَي اللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ{.
با بيرون آمدن از شهر براي حج و قطع علاقه از وطن و اهل و عيال و مال و اموال، به ياد مرگ و گرفتاري هاي عالم برزخ و محشر تا ملاقات با حضرت حق بيفتد.
9 ـ دخول در بيابان
با دخول در بيابان تا رسيدن به ميقات و مشاهده آن عقبات، خروج از دنيا با مرگ و حركت به سوي ميقاتِ قيامت را به ياد آورد و نيز به يادآورد اهوال و مطالبات بين آن دو را. از ترس راهزنان به ياد ترس از سؤال نكير و منكر باشد و از ترس از درندگان بيابان، به عقرب ها و مارها و افعي هاي قبر و گزنده هاي آن بينديشد. از تنهايي و جدايي از نزديكان، به ياد وحشت قبر و تنهاييِ در قبر باشد و در اين ترس ها در اعمال و گفتارش براي ترس هاي قبر، زاد و توشه جمع كند.
10 ـ احرام و تلبيه در ميقات
تلبيه به معناي اجابت نداي خداست. پس اميد قبول و خوف شنيدنِ لا لَبَّيكَ وَ لا سَعْدَيك داشته باش و ميان خوف و رجا باش و بر فضل و كرم خدا توكل كن. وقت تلبيه ابتداي امر است.
ملبِّي هنگامي كه در ميقات صداي تلبيه براي اجابت نداي پروردگار را كه
1 ـ نساء : 100
فرمود: } وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا...{ به ياد نداي خلق با نفخ صور و حشر از قبورشان و ازدحام در عرصات قيامت باشد و اين كه مردم به دو دسته مقرّبين و ممنوعين، مقبولين و مردودين تقسيم مي شوند. لذا بين خوف و رجا متردّد هستند. و حاجي هم در قيامت چنين باشد; چرا كه نمي داند حجّش تمام و مورد قبول است يا خير؟
مطابق رواياتي كه پيش تر آمد، اَعلام و نشانه هاي حرم بر اساس نور ياقوت بنا شد، لذا حرم باب الله و اَعلام به منزله ديوارهاي آن است و مواقيت آستانه در مي باشند. سالك إلي الله بايد براي دخول در اولين مرتبه، در آستانه در بايستد و از صاحب خانه اجازه بگيرد. تا به او آمادگي دخول و ورود داده شود كه اين استعداد با طهارت از كثافات حاصل از سرزمين بُعد و غرور است و با نظافت از الواث موجبِ طرد مي باشد. و با شباهت جستن به مجاورين حضرت است و با آمادگي براي مرگ است كه با ترك همه چيز به جز محبوب حاصل مي شود. و به همين خاطر غسل در سنت آمده و پوشيدن احرام كه شبيه كفن است، تشريع شد.
از امام صادق(عليه السلام) روايت است كه: الإحْرامُ لِعِلَّة التَّحريم، تَحْريم الحَرَم لِعِلَّةِ الْمَسجد، وَ حُرمَة الْمَسجد لِعِلَّة الْكَعْبَة كه در اين روايت منظور از تحريم، حرمت حرم يا اراده دخول حرم است.
و تلبيه اجابت ربّ الأرباب است، در وقتي كه بندگان را در هنگام احرام مي خواند. و در خبر است كه: وقتي مردم احرام مي پوشند، خدايشان را ندا مي كند: بندگانم! شما را در برابر آتش حرام كردم، پس در اجابت مي گويند لَبَّيك ; يعني وقتي كه در ميقات با غسل و لباس احرام اجازه گرفتند و در اين مقام آماده سلوك به سوي خدا شدند، با ندايي به آنها اجازه داده مي شود. لذا بايد با تلبيه و شكر اجابت نمايند. و همچنين از امام صادق(عليه السلام) روايت شده كه: موسي مَرَّ بِصَفائح الرَّوْحا ـ مَوْضِع بَين الْحَرَمَين عَلي ثَلاثين أَو أَرْبَعِين ميلاً مِنَ الْمَدينة ـ فقال: لَبَّيكَ كَشّاف الْكُرَبِ الْعَظيم، لَبَّيك وَ مَرَّ عِيسي بِهذا الْمَوضِع فَقال: لَبَّيك، عَبْدُكَ وَابْنُ أَمَتِك، لَبَّيك; وَ مَرَّ نَبِيُّنا(صلي الله عليه وآله)بِهذاالْمَوضِع وَ هُوَ يَقُول: لَبَّيك ذاالْمَعارِج، لَبَّيك و اين امر به خاطر اين بوده كه خداوند هريك از پيامبران اوالوالعزم مكرّم را با نعمت عظيمي از جانب خود
1 ـ حج: 27
2 ـ صدوق: علل الشرايع، ج2، باب 156، ص415
3 ـ صدوق، علل الشرايع، ج2، باب 157، ص416
4 ـ صدوق: علل الشرايع، ج2، باب 157، ح7، ص419
اجابت نمود. در مورد موسي كه خداوند گرفتاريش را گشود: با بازگرداندنش به مادرش و بعد به وطنش و با هلاكت فرعون وقومش و نجات بخشيدن بني اسرائيل از آنها و امّا عيسي را خداوند بدون پدر آفريد و امّا نبي ما(صلي الله عليه وآله) نعمتي بزرگتر از عروجش به سوي خداي صمد و صعودش به طوري كه بين او و بين خدا احدي حائل نباشد، نبود.
وجه ديگري براي تلبيه: تلبيه اجابت دعوت ابراهيم(عليه السلام) است كه همه كساني را كه در صلب ها بودند را ندا كرد، پس بعضي او را اجابت كردند. پس اين تذكري براي آن اجابت و تجديد عهد پيشين است. خداي تعالي به ابراهيم فرمود: } وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالا{ و در كافي از امام صادق(عليه السلام)روايت شده كه: وقتي ساختن بيت پايان يافت، ابراهيم در ميان مردم نداداد، پس آنها كه در اصلاب بودند، شنيدند و گفت هَلُمَّ الحَجّ و اگر مي گفت هلُمُّو فقط كساني كه در آن زمان مخلوق بودند، به حج مي رفتند. لذا مردم از اصلاب مردان لبّيك گفتند، هركس كه يك بار لبيك گفت، يك بار به حج مي رود و هركس به هر تعدادي كه لبيك گفت، به همان تعداد به حج مي رود.
بلند شدن صداي لبيك و اجابت مردم بايد حاجي را به ياد نفخ صور و برآمدن از قبور و كفن ها بياورد.
11 ـ دخول مكّه
هنگام ورود به مكّه بايد بداند كه به حرم امن وارد مي شود و اميد داشته باشد كه با ورود به مكّه از عذاب الهي در امان است و بترسد كه نكند از اهل قرب نباشد، كه در اين صورت با دخول در حرم نوميد و مستحقّ سرزنش خواهد بود. امّا بايد اميدش در همه اين حالات بر خوفش غلبه داشته باشد; چرا كه كرم خداوند عمومي است و شرافت بيت عظيم است و حق زائر رعايت مي شود.
امّا به هرحال دل دائماً مضطرب است كه حج قبول خواهد شد يا نه؟ و زبان حالش اين است كه:
به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادند *** كه تودربرون چه كردي كه درون خانه آيي
12 ـ افتادن نگاه به كعبه
با افتادن نگاه به خانه، بايد در قلب، عظمت بيت را احساس كند، به طوري كه گويا ربّ البيت را مشاهده مي كند و
اميدوار باشد همان طور كه لقاي بيت نصيبش شد، لقاي ربّ البيت هم عايدش شود و خدا را به خاطر رسيدن به اين مرتبه شكر گويد و در اين هنگام به ياد روكردن مردم به سوي بهشت با اميد ورود به آن باشد. امّا به دو گروه تقسيم مي شوند: مأذونين در دخول و مصروفين. و متوجه باشد كه حجاج هم به دو دسته تقسيم مي شوند: كساني كه حجّشان مقبول است و كساني كه حجّشان مردود است. كه همه اعمال حجّاج دليل و نشانه اعمال آخرت است و نبايد از آخرت غافل شد.
13 ـ طواف
بدان كه طواف نماز است، لذا در طواف نسبت به تعظيم و خوف و رجا و محبت طوري حضور قلب داشته باش كه در نماز هستي و بدان كه در حال طواف شبيه ملائكه مقرّب، حول عرش هستي كه در اطراف عرش طواف مي كنند و بدان مقصود، طواف با جسم بر گرد بيت نيست، بلكه قصد طواف قلب با ياد ربّ البيت است كه ذكر را با او شروع و پايان بخشد، همان طور كه طواف را از بيت شروع و به بيت پايان مي دهد. بدان طوافِ شريف، طواف قلب در حضور ربوبيّت است و بيت مثال ظاهر (تجلّي) آن حضرت در عالم ملك است كه با چشم ديده نمي شود; چرا كه در عالم ملكوت است. همان طور كه بدن مثالِ ظاهرِ قلب در عالم شهادت است و قلب با چشم ديده نمي شود و در عالم غيب است و عالم ملك و شهادت براي كسي كه برايش فتح باب شده به عالم غيب و ملكوت هدايت مي كند. و به همين امر اشاره مي كند، اين كه بيت المعمور در آسمان ها به ازاي كعبه است و ملائكه گرد آن طواف مي كنند. همانطور كه مردم حول كعبه طواف مي نمايند و چون مرتبه اكثر مردم از آن طواف پايين تر است كه تا حد امكان به آنها تشبّه نمايند و وعده داده شده كه هركس خود را به قومي شبيه كند، از ايشان است و بدان كه روح طواف، طواف دل است.
14 ـ استلام
هنگام استلام بدان كه با خدا بر طاعتش بيعت مي كني، لذا مصمّم به وفاي بيعت باش. هركس كه در بيعت نيرنگ نمايد، مستحقّ خشم است. ابن عباس از وجود مقدس رسول الله(صلي الله عليه وآله) نقل كرد كه آن
حضرت فرمودند:
الحَجَر الأسْود يَمِين الله فِي الأرض يُصافِحُ بِها خَلَقَه كَما يُصافِحُ الرَّجُلُ أَخاهُ .
حجرالأسود دست خدا در زمين است، كه خدا با آن (حجرالأسود) با خلقش مصافحه مي نمايد، همان طوري كه مرد با برادرش مصافحه مي كند.
15 ـ آويخته شدن به پرده كعبه
نيتت از آويخته شدن به پرده كعبه و چسبيدن به كعبه، طلب قرب از روي حبّ و شوق نسبت به بيت و ربّ البيت و نيز متبرّك شدن و اميد به حفظ شدن از آتش باشد. نيّتت از آويخته شدن به پرده، پافشاري در طلب مغفرت و درخواست امان باشد، مثل بدكاري كه به لباس كسي كه به او بدي كرده آويزان مي شود و براي عفو و گذشت از او تضرّع مي نمايد و اظهار مي كند كه پناهگاهي جز او ندارد و چاره اي جز عفو و كرمش نيست.
نيت از چنگ زدن در دامن و پرده بيت، به معني دست به دامن خدا شدن و طلب مغفرت و امان نمودن است; مثل تقصيركاري كه بر دامن بزرگي چنگ مي زند و دست به دامن او مي شود و مي گويد: جز عفو و كرم تو پناهي ندارم.
ومنظور ازبوسيدن اركان و چسباندن خود به مستجار و هر جزئي از خانه، قرب به خدا از راه محبت و شوق نسبت به خانه و اميد به امان از آتش جهنم است.
16 ـ سعي
سعي ميان صفا و مروه، تردّد بنده بر قصر پادشاه را تداعي مي كند كه پيوسته در رفت و آمد است براي اظهار خلوص در خدمت و به جهت اميدواري به اين كه پادشاه با چشم رحمت به او نظر مي كند. مثل كسي كه خدمت پادشاه مي رسد و خارج مي شود امّا نمي داند كه پادشاه در مورد او چه حكمي كرده و آيا او را پذيرفته يا ردّ كرده است؟ و با تردّد بين صفا و مروه يادآور تردّد بين دو كفّه ميزان در صحراي محشر باشد و بداند كه صفا تمثّل كفّه حسنات و مروه تمثّل كفّه سيئات است.
يا اين كه صفا و مروه را ميداني در بارگاه شاه بداند كه بندگان در آن رفتوآمدمي كنند،به جهت اظهار اخلاص و اميد رحمت، امّا نمي دانند چه حكمي خواهد شد؟ لذا رفت و آمد مي كنند تا حد اقل يك مرتبه بر آنها ترحّم فرمايد.
1 ـ فيض كاشاني، ملا محسن، المحجّة البيضاء في تهذيب الأحياء، ج2، ص202
17 ـ وقوف در عرفات
با ديدن ازدحام مردم و بالا رفتن صداها و اختلاف زبان ها و گويش ها و اين كه هر فرقه اي در رفتن به مشعر از امامشان پيروي مي كنند، به يادآورد عرصات قيامت را و اجتماع امت ها را با انبيا و امامان و پيروي هر امّتي از نبيّش و طمع هر امّتي در شفاعت نبيّش و تحيّر امت ها در ردّ و قبول.
وقتي اين موارد را به ياد آوردي، قلبت را با ابتهال و زاري به خدا متوجه كن تا در زمره رستگاران مورد رحمت واقع شوي; چرا كه موقف شريف است و رحمت از جانب خدا به همه خلق بهوسيله قلوب عزيز اوتاد مي رسد و آن موقف از طبقه اي از ابدال و اوتاد خالي نيست. و اگر همت ايشان جمع گردد و قلوبشان براي زاري و ابتهال فارغ شود و دست هايشان به سوي خدا بالا رود و گردن هايشان به سوي او كشيده شود و چشمشان به آسمان دوخته شود و همه با هم طلب رحمت كنند، گمان هم نكن كه اميدشان نوميد و سعيشان ضايع گردد. و به همين خاطر گفته شده: از بزرگ ترين گناهان اين است كه در عرفات حاضر شود و گمان كند خدا او را نبخشيده، در حالي كه اجتماع همّت ها در كنار ابدال و اوتاد است كه همان سرّ حج و غايت مقصود است. لذا پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمودند: الحجّ عَرَفَة ; حج عرفات است و راهي براي نزول رحمت مثل اجتماع همت ها و تعاون قلوب در يك زمان وجود ندارد.
18 ـ وقوف در مشعر
احساس كن و بدان كه آقا و مولايت بعد از اين كه به تو پشت كرده، از درگاهش طرد نموده بود، به تو روكرده، پس به تو اجازه فرموده كه به حرمش داخل شوي; چرا كه مشعر هم جزو حرم مي باشد و عرفات خارج از حرم بود. (از عرفات كه خارج از حرم بود، به مشعر كه داخل در حرم است، داخل مي شوي) كه با دخول در مشعر و اجازه يافتن بر دخول حرم، بر درهاي رحمت مشرف مي شوي و نسيم هاي رأفت ميوزد و خلعت هاي قبول بر اندامت پوشانده مي شود.
19 ـ رمي جمرات
با رمي جمرات قصد انقياد امر و اظهار بندگي و عبوديت داشته باش و فقط قصد امتثال بدون حظّ عقل و نفس كن و سپس قصد تشبيه به حضرت
ابراهيم(عليه السلام) را داشته باش كه ابليس عليه لعنة الله در اين مكان بر ايشان وارد شد تا در حجّ آن حضرت ايجاد شبهه نمايد، يا او را با معصيت بيازمايد كه خدا به او امر كرد با سنگ او را طرد كند. و اگر به ذهنت رسيد كه شيطان به ابراهيم(عليه السلام) عرضه شد و ابراهيم(عليه السلام) او را ديد و به همين جهت او را زد، امّا شيطان براي من كه ظاهر نشده، بدان همين فكر از جانب شيطان است و اين فكر را شيطان در قلبت ايجاد كرده تا عزمت را در رمي حَجَر سست كند و به خيال تو آورد كه بي فايده و مانند بازي است. پس با جدّيت او را از نفس خود طرد كن و با انجام اين كار بيني اش را به خاك بمال و بدان تو در ظاهر عقبه را رمي مي كني امّا در باطن به صورت شيطان سنگ مي زني و كمر او را مي شكني؟ چرا كه پوزه شيطان خاك مال نمي شود مگر با امتثال امر خدا براي بزرگداشت او، فقط به خاطر امر خدا، بدون بهره نفس و عقل.
20 ـ قرباني
بدان كه قرباني موجب قربت و تقرّب به خدا است، به خاطر امتثال امر، و اميدوار باش كه با هر جزئي از قرباني، جزئي از تو، از آتش رهايي مي يابد و وعده هايي اين چنين وارد شده، لذا هر مقدار كه قرباني كامل تر باشد و اجزاي بيشتر و كامل تري داشته باشد، رهايي تو از آتش بيشتر مي شود.
همچنين قرباني كردن و ذبح نمودنِ حيوان موجب كشتن شيطان و تمثّل غلبه بر شيطان و تجلّي پيروزي بر نفس است.
21 ـ زيارت مدينه
هنگامي كه چشمانت به ديوارهاي شهر مدينه افتاد، به يادآور كه آن شهري است كه خدا آن را براي نبيِ خود(صلي الله عليه وآله)برگزيد و هجرت او را به سوي مدينه قرار داد. اين جا شهري است كه واجبات و مستحبات پروردگار، در آن تشريع شده است. اين جا سرزميني است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) در آن با دشمنانِ خدا جنگيد و دين را ظاهر نمود و تربت خويش را در آن قرار داد. پس جاپاهاي رسول الله(صلي الله عليه وآله) را هنگام رفتوآمدش در آن شهر متمثّل كن و در هيچ مكاني پا نمي گذاري مگر اين كه آن جا، جاي پاي آن عزيز است. پس حتماً با سكينه و وَجَل و ياد و ذكرِ مشيِ آن حضرت، و تصوّرِ خشوعِ وي و سكينه اش در مشي يادآور باش و بدان
خدا به كساني كه صحبت با او را درك كرده اند و به مشاهده جمالش سعادتمند شدند و كلامش را شنيدند، منّتي عظيم تر گذاشت. و زياد تأسف بخور به خاطر از دست رفتنِ مصاحبت و همنشيني او و اصحابش و بدان رؤيت ايشان در دنيا از دست تو رفته و در مورد رؤيت ايشان در آخرت بر خطر بزرگي هستي و شايد او را نبيني و بين تو و اين كه ايشان تو را قبول كنند، به خاطر اعمال بدت چيزي حائل و مانع شود. همان طور كه آن حضرت فرمود:
يَرفع إليّ أقوام فيقولون: يا محمّد، يا محمّد; فأقول: اصحابي، فيقول: إنَّكَ لا تَدري ما أَحدثوا بعدَكَ. فأقولُ: بُعداً و سُحق البته بر اهلِ معرفت پوشيده نيست كه مقصود از اصحاب و كاري كه كردند، در اين روايت چيست. و ظاهر اين است كه اصحاب به همه امّت اطلاق نمي شود.
حتي اگر يك دقيقه حرمت شريعتش را ترك كني، ايمن مباش كه ميان تو و او دشمني حائل شود و البته در عين حال بايد اميد زيادي داشته باشي كه خدا بين تو و او چيزي مانع نكند; چرا كه ايمان را روزيِ تو ساخته و تو را از وطنت براي زيارتش برگزيده، بي آنكه قصد تجارت و بهره دنيايي داشته باشي. بلكه فقط به سبب محبّت و شوق به زيارت او رفتي.
وقتي به مسجدالنبي(صلي الله عليه وآله) رسيدي بدان و به يادآور كه اوّلين بار فرايض الهي در آن عرصه اقامه شده و آن جا مكاني است كه برترين خلق خدا را حيّاً و ميتاً در خود داشته و دارد، لذا با خشوع و تعظيم به مسجد داخل شو.
تكمله در بيان اسرار مناسك حج در روايات
از اميرالمؤمنين و امام المتقين(عليه السلام)سؤال شد كه چرا وقوف در كوه، در حرم نيست؟ فرمود: لأنَّ الْكَعبةَ بيتُهُ، وَالحَرَمَ بابُه، فَلمّا قصدوه وافدين وقفهم بالباب يَتَضَرَّعونَ ; يعني چون كعبه، خانه او و حرم درِ آن است، لذا وقتي او را قصد كردند، بايد نزد در تضرّع كنان بايستند. گفته شد: چرا مشعرالحرام داخل حرم است؟ فرمود: لأنّه لَمّا أذن لهم بالدُّخول وقفهم بِالحِجاب الثاني فلمّا طالَ تضرّعهم بِها أذن لهم بتقريب قربانهم فلمّا قضوا تفثهم، تطهّروا بِها مِن الذنوب الّتي كانت حجاباً بينهما و بينه أذن لهم بالزّيارة
1 ـ فيض كاشاني، ملا محسن، المحجّة البيضاء في تهذيب الأحياء، ج2، ص205
علي الطّهارة ; يعني چون وقتي به آنها اجازه دخول داده شد، در حجاب دوم متوقف شدند. پس وقتي كه تضرّعشان زياد شد، به آنها اجازه قرباني كردن دادند. تا اين چنين از گناهاني كه حجابي بين آنها و بين او بود پاك شدند، اجازه زيارت با طهارت صادر شد. پس گفته شد: چرا در ايّام تشريق روزه حرام شد؟ فرمود:
لأنَّ الْقَوم زوّار الله وَ هُم في ضيافته و لا يجمل للمضيف أن يصوم أضيافَه .
چون قوم و مردم زائران خدا هستند و در مهماني او مي باشند. و بر ميزبان زيبنده نيست كه مهمانانش را به روزه وادار كند.
گفته شد: معني آويزان شدن به پرده هاي كعبه چيست؟ فرمود: مَثَلُهُ مَثَلُ رَجُل له عند آخر جنايةٌ وَ ذَنْب فهو يتعلّق بثوبه و يتضرّع له أن يتجافي عَنْ ذَنْبِه ; يعني مَثل آن مَثل كسي است كه نسبت به ديگري جنايتي كرده و مرتكب گناهي شده، پس به لباسش آويزان مي شود و نسبت به او تضرّع و خضوع مي نمايد تا از گناهانش بگذرد.
در روايت فوق مقصود از جَبل كوه عرفات است، كه خارج از حرم مي باشد. و امّا مشعرالحرام، همان مزدلفه است كه مقام قرب است و بايد داخل حرم باشد.
و در روايتي آمده است كه: الكعبةُ بَيت الله، وَالْمَشعر بابه، فلمّا قصده الزائرون، وقفهم بالباب حتّي أذن لهم بالدُّخول، ثمّ وقفهم في الحجاب الثاني، وهو المزدلفة، فلمّا نظر إلي طول تضرّعهم أمر بتقريب قُربانهم . براي اين كه با اولين قطره از خون او گناهانش بخشيده شود و اين امر با بي نياز كردنشان از خودشان و از هرچيزي است و با وصل كردنشان به جوارش است كه بالاتر از آن مطمحي نيست.
* پي نوشتها:
1 ـ صدوق: علل الشرايع، ج2، باب 190، ص443
|