متن کامل

فصلنامه میقات حج سال دهم شماره سی و نهم بهار 1381 عرفان عرفه قسمت دوم: تجلی و ظهورات الهی قادر فاضلی أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیل یَدُلُّ عَلَ

فصلنامه ميقات حج
سال دهم شماره سي و نهم بهار 1381

عرفان عرفه

قسمت دوم: تجلي و ظهورات الهي

قادر فاضلي

أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إِلَي دَلِيل يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَي بَعُدْتَ حَتَّي تَكُونَ الآْثَارُ هِيَ الَّتِيتُوصِلُ إِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيبا وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْد لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيبا إِلَهِيأَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَي الآْثَارِ فَأَرْجِعْنِيإِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الاَْنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاسْتِبْصَارِ... وَ هَذَا حَالِيلا يَخْفَي عَلَيْكَ مِنْكَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَيْكَ وَ بِكَ أَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ فَاهْدِنِيبِنُورِكَ إِلَيْكَ...

وَ أَنْتَ الَّذِيلا إِلَهَ غَيْرُكَ تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْء فَمَا جَهِلَكَ شَيْءٌ وَ أَنْتَ الَّذِيتَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِيكُلِّ شَيْء فَرَأَيْتُكَ ظَاهِرا فِيكُلِّ شَيْء وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَيْء. ... يَا مَنِ احْتَجَبَ فِيسُرَادِقَاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الاَْبْصَارُ يَا مَنْ تَجَلَّي بِكَمَالِ بَهَائِهِ فَتَحَقَّقَتْ عَظَمَتُهُ الاسْتِوَاءَ ]مِنَ الاسْتِوَاءِ [كَيْفَ تَخْفَي وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ أَمْ كَيْفَ تَغِيبُ وَ أَنْتَ الرَّقِيبُ الْحَاضِرُ .

آيا براي غير تو ظهوري هست كه آن ظهور براي تو نباشد تا ظاهر كننده تو باشد؟! كي غايب بوده اي تا نيازمند دليلي باشي كه بر تو دلالت كند؟ كي دور شده اي تا اثرها وسيله وصول به تو گردند. كور باد چشمي كه تو را رقيب خود نبيند و بي سود باد دستمايه كسي كه از حجت تو نصيبي نداشته باشد.

بار الها ! ما را به رجوع بر آثار امر فرمودي، پس ما را در لباسي از نور و هدايتي




--[7]--

روشن به سوي خود برگردان. اين حال من است كه بر تو مخفي نيست. از تو وصال تو را مي طلبم و با تو به تو استدلال مي كنم. پس مرا با نور خود به سوي خويش هدايت فرما.

تو آن خدايي كه غير تو معبودي نيست. خود را بر همه چيز شناساندي و چيزي نسبت به تو جاهل نيست. خود را در همه چيز به من آشكار ساختي و تو را در هر چيز آشكار ديدم كه تو بر همه چيز ظاهري.

اي كه در پرده هاي عرش خود محجوب از ديده هاست. اي كه در كمال زيبايي اش تجلي كرده است و عصمتش در اوج خويش تحقق يافته است.

چگونه مخفي ماني در حالي كه ظاهري، و چگونه غايب گردي در حالي حاضر و ناظري؟!

مسأله تجلّي و ظهور حق، يكي از مسائل مهم عرفان اسلامي است. همانگونه كه در موضوع اسماء و صفات الهي آمده است، عُرفا جهان را مظهر تجلّي اسماء و صفات باري تعالي دانسته و مي گويند: هر جا اثر از وجود هست، خدا نيز هست; زيرا خدا واجب الوجود بالذات و وجود محض است; بدين جهت ظهور حقيقي اولاً و بالذات متعلق به خدا و ثانياً و بالعرض متعلق به موجودات ديگر است. بنابراين، هيچ موجودي نمي تواند مظهر خدا باشد; زيرا خداوند خود ظاهر و مُظهر همه چيز است.

نخستين كسي كه در اسلام مسأله تجلّي خدا را مطرح كرد، امير مؤمنان، علي(عليه السلام) و بعد از آن حضرت، امام حسين(عليه السلام) ، سپس ائمه و اوليا و عرفاي اسلامي بوده اند. امام علي(عليه السلام) مي گويد:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّيلِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ .(1)

سپاس مخصوص خداوندي است كه به واسطه مخلوقاتش بر مخلوقاتش تجلّي كرده و به واسطه حجّتش بر دل هاي آن ها ظاهر گشته است.

امام حسين(عليه السلام) نيز در دعاي عرفه به خداوند عرضه مي دارد:

أَنْتَ الَّذِيأَشْرَقْتَ الاَْنْوَارَ فِيقُلُوبِ أَوْلِيَائِكَ حَتَّي عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ .

مي بينم كه شناخت و معرفت، از سوي خدا و به وسيله اشراق انوار الهي است; يعني خداوند، هم ظاهر است، هم مُظهر. هم عارف است، هم معروف. هم نور است، هم نيّر .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه، خطبه 108




--[8]--

هم عالِم است و هم معلوم.

از اين رو عرفان كامل آن است كه انسان را از خدا به مخلوقات و از مخلوق به خالق راهنمايي كند; زيرا:

جهان جمله فروغ نور حق دان *** حق اندر وي ز پيدايي است پنهان

چو نور حق ندارد نقل و تحويل *** نيايد اندر او تغيير و تبديل(1)

آنكه از مخلوق به خالق پاي برد در مراحل ابتدايي عرفان و معرفت است.

چو آيات است روشن گشته از ذات *** نگردد ذات او روشن ز آيات

همه عالم زنور اوست پيدا *** كجا او گردد از عالم هويدا

نگنجد نور ذات اندر مظاهر *** كه سبحات جلالش هست قاهر(2)

ظهور و حضور كامل و ابدي و ازليِ الهي، خود ادلّ دليل بر وجود او است و چون هيچگاه غايب نگشته، نياز به دليلي ندارد تا او را ظاهر سازد.

كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم تو را *** كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را

غيبت نكرده اي كه شوم طالب حضور *** پنهان نگشته اي كه هويدا كنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدي كه من *** با صد هزار ديده تماشا كنم تو را(3)

بزرگان عرفان و فلسفه، از دلالت ذاتي بر وجوب الهي، به برهان وجوبي (كمالي) تعبير كرده و مي گويند.

ما كانَ مَوْجُوداً بِذاتِهِ بِلا *** حَيْثُ هُوَ الْواجِبُ جَلَّ وَعَلا

وَ هُوَ بِذاتِهِ دَليلُ ذاتِهِ *** اَصْدَقُ شاهِد علي اِثباتِهِ(4)

حقيقتي كه في نفسه و بدون حيثيت علّيت و معلوليت موجود است. او حضرت واجب الوجود بالذات است.

او به ذات خود، دليل ذات خويش است; به همين جهت شاهدي است صادق بر اثبات خود.

دليل بودنِ ذات بر ذات، در پرتو تجلّي ذات در قالب اسماء و صفات و كشف اسماء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گلشن راز، شيخ محمود شبستري.

2 . همان

3 . ديوان فروغي بسطامي، ص 1

4 . شعر از مرحوم آيت الله العظمي شيخ محمد حسين اصفهاني معروف به كمپاني است. مرحوم علامه جعفري(رحمه الله) از قول آيت الله العظمي ميلاني(رحمه الله) نقل مي كرد كه مرحوم اصفهاني در حرم حضرت موسي بن جعفر در حال برداشتن سر از سجده اين مضمون برايشان مكاشفه شده است.




--[9]--

و صفات براي انسان حاصل مي شود. همانگونه كه نور به خودي خود دليل خويش است، انوار الهي نيز، كه همه انوار جهان ملك و ملكوت فروغي از آن است، به خودي خود دليل خويش است.

} اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ...{ ;(1) خدا نور آسمان ها و زمين است.

} هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ...{ ;(2) او با شماست هر جا كه باشيد.

} هُوَ الَّذِيفِيالسَّماءِ إِلهٌ وَ فِياْلأَرْضِ إِلهٌ...{ .(3)

او در آسمان خداست و در زمين نيز خداست.

در دعاي صباح است كه حضرت امير مؤمنان(عليه السلام) عرض مي كند:

يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذَاتِهِ بِذَاتِهِ ; اي خدايي كه ذات او دليل بر ذات اوست.

همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست *** كور دل آنكه نبيند رخ زيباي تو را

امام خميني

عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيب .

آنچه در كلمات بزرگان عرفان و ادب، در خصوص تجلّي حضرتِ حق آمده، به شكل كامل و عميق در كلمات حضرت سيد الشهدا آمده است. شايد بتوان گفت كه عرفاي اسلامي، با توجه به مطالب مذكور در كلمات و نيايش هاي ائمه اطهار(عليهم السلام)توانسته اند به چنين حقايق عظيم عرفاني برسند.

يَا مَنْ تَجَلَّي بِكَمَالِ بَهَائِهِ ; اي كه به كمال زيبايي و روشنايي و شكوفايي تجلّي كرده اي.

صدر الدين قونوي مي گويد:

تجلّي كننده فقط حضرت حق است. و وجود يك تجلّي از تجلّيات غيبيه است. (4)

هر دو عالم يك فروغ روي اوست *** گفتمت پيدا و پنهان نيز هم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نور : 35

2 . حديد : 4

3 . زخرف : 84

4 . مفتاح الغيب و مصباح الاُنس، انتشارات مولي، ص 125




--[10]--

و به قول اقبال لاهوري:

اين همه يك لحظه از اوقات اوست *** يك تجلّي از تجلّيات اوست(1)

ظهور و بروز هر چيزي، فرعِ بر تجلّي حضرت باري تعالي است كه فقط او حقيقتاً الظاهر است. چون هر چيزي هر چه دارد از خداست; اگر مظهر اسمي از اسماي الهي نيز گردد، آن مظهريت نيز به فيض الهي است. بدين جهت حضرت امام حسين(عليه السلام) به خداوند سبحان عرض مي كند:

آيا غيرِ تو ظهوري دارد كه تو آن ظهور را نداشته باشي تا اينكه او ظاهر كننده تر باشد؟! ; أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ ؟ .

با عاقلان بگو كه رخ يار ظاهر است *** كاوش بس است، اين همه در جستجوي دوست؟(2)

آنكه مي خواهد با جستجو به خدا برسد در واقع مي خواهد به خود برسد; زيرا خداوند در همه جا هست و نجسته پيداست.

همه جا منزل عشق است كه يارم همه جاست *** كور دل آنكه نبيند به جهان جاي تورا(3)

به قول اقبال لاهوري:

او هميشه پيداست. انسان گاهي گم مي شود و به دنبال خود مي گردد ولي گمان مي كند كه به دنبال اوست.

كه را جويي چرا در پيچ و تابي *** كه او پيدا و تو زير نقابي؟

تلاش او كني جز خود نبيني *** تلاش خود كني جز او نيابي(4)

امام خميني(قدس سره) مي فرمايد: دو جهان در پرتو نور جمالِ حضرت صاحب جمال
ظاهر مي شوند، اما آنكه اين ظهور را نمي يابد، مانند خفّاش از نعمت بينايي محروم
است !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كلّيات اقبال لاهوري، تصحيح احمد سروش، ص408

2 . ديوان امام خميني(قدس سره)، غزل 26

3 . همان.

4 . همان.




--[11]--

آن كس كه رخش نديد خفّاش بود *** خورشيد فروغ رخ زيباش بود

سرّ است و هر آنچه هست اندر دو جهان *** از جلوه نور روي او فاش بود(1)

حضرت سيد الشهدا(عليه السلام) در دعاي عرفه مي گويد:

أَنْتَ الَّذِيتَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِيكُلِّ شَيْء فَرَأَيْتُكَ ظَاهِراً فِيكُلِّ شَيْء وَ أَنْتَ الظَّاهِرُلِكُلِّ شَيْء ... كَيْفَ تَخْفَي وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ؟! أَمْ كَيْفَ تَغِيبُ وَ أَنْتَ الرَّقِيبُ الْحَاضِرُ؟! .

مسأله تجلّي حق و رؤيت تجلّيات او توسط بنده حق، در اعلي درجه خويش در اين جملات بيان شده است. فصل الخطاب عرفان، كلام امام العارفين حضرت امير المؤمنين و سيد الشهدا(عليهما السلام) است كه خدا را در همه چيز و با همه چيز مي بينند. همه چيز را مظهر دانسته و مظاهر را به تَبَع حضرت ظاهر مي شناسند.

آن كيست كه روي تو به هر كوي نديد *** آواي تو در هر در و منزل نشنيد؟

كو آنكه سخن زهر كه گفت از تو نگفت *** آن كيست كه از مي وصالت نچشيد؟(2)

مي بينيم كه همه عارفان و اديبان، آنچه در اين زمينه گفته اند، شرح و تفسير كلام اُمراء الكلام، ائمه والا مقام(عليهم السلام) است.

ابن سينا در جواب نامه ابو سعيد ابو الخير، ضمن بيان مطالب اخلاقي و عرفاني مي گويد:

فَاِنَّهُ باطِنٌ ظاهِرٌ تَجَلّي بِكُلِّ شَيء لِكُلِّ شَيء .(3)

او باطن است و ظاهر، به همه چيز در همه چيز تجلّي كرده است.

از اين رو، عرفا همه موجودات را تجلّي وجودي حضرت واجب الوجود دانسته، مي گويند:

إنّ العالَم لَيسَ اِلاّ تجلّيه فيصور أعيانِهِم الثابتة الَّتييستحيل وجودها بدونه، و إنّه يتنوّع و يتصوّر بحسب حقائق هذه الأعيان و أحواله .(4)

به يقين، عالم جز تجلّي حق در صورت هاي اعيان ثابته نيست كه وجود اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ديوان رياعي، شماره 45

2 . همان، شماره 53

3 . هشت رساله عربي، علامه حسن زاده آملي، ص149

4 . شرح فصوص ، چاپ بيدار، ص 175




--[12]--

اعيان بدون وجودِ آن تجلي، محال مي گردد و تنها آن تجلي است كه به انواع و صور گوناگون و به مقتضاي حقايق و احوال اين اعيان ظهور مي كند.

داوود قيصري مي گويد:

بدان كه براي خداوند سبحان و متعال به حسب آيه شريفه } كُلَّ يَوْم هُوَ فِيشَأْن...{ شؤون و تجلّياتي در مراتب الهيه است و براي او به حسب شؤون
و مراتبش صفات و اسم هايي است... و اين شؤون جز تجلّيات ذات الهي
نيست... و ذات با يك صفت معيّن و اعتبار كردن تجلّي اي از تجلّيات آن
اسم ناميده مي شود... پس سميع بودن خداوند عبارت از تجلّي خدا به علمي
خداوندي كه متعلق به كلام ذاتي در مقام جمع الجمع است و بصير بودن خدا عبارت است از تجلّي و تعلّق علم او به همه حقايق بر طريق شهود. و كلام خدا عبارت است از تجلّي حاصلي از تعلق اراده و قدرت براي ظاهر ساختن آنچه در غيب است. (1)

جلوه اي كرد رخش ديد ملك تاب نداشت *** عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

* * *

بي خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند *** باده از جام تجلّي صفاتم دادند...

بعد از اين روي من و آينه وصف جمال *** كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

حافظ

تجلّي گر رسد بر كوه هستي *** شود چون خاك ره هستي ز پستي

* * *

تناسخ نبود اين كز روي معني *** ظهورات است در عين تجلّي

* * *

كند انوار حق بر تو تجلّي *** ببيني بي جهت حق را تعالي

* * *

تجلّي، گه جمال و گه جلال است *** رخ و زلف آن معاني را مثال است(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعلم، انّ للحقّ سبحانه و تعالي بحسب "  كُلَّ يَوْم هُوَ فِيشَأْن... " شؤون و تجلّيات فيمراتب الإلهيّة و  انّ له بحسب شؤونه و مراتبه صفات و اسماء... و ليست الاّ تجلّيات ذاته تعالي بحسب مراتبه الّتيتجمعها مرتبة الاُلوهيّة... والذات مع صفة معيّنة و اعتبار تجلّ من تجلّياتها تسمي بالإسم... و سمعه عبارة عن تجلّيه بعلمه المتعلّق بحقيقه ـ الكلام الذاتي فيمقام جمع الجمع و بصره عبارة عن تجلّيه و تعلق علمه بالحقايق علي طريق الشهود و كلامه عبارة عن التجلّي الحاصل من تعلّقي الارادة و القدرة لإظهار ما فيالغيب و ايجاده.    (مقدمه قيصري بر فصوص فصل دوم)

2 . گلشن راز، شيخ محمود شبستري.




--[13]--

انواع تجلّي

عرفا تجلّيات الهي را به چند وجه تقسيم كرده اند كه عبارتند از:

الف: تجلّي ذاتي

كه همان تجلّي ذات به ذات براي ذات است. اين مرحله از تجلي براي احدي جز خدا معلوم و مكشوف نيست و از آن به مرتبه هو هويت تعبير مي كنند.

ب: تجلّي صفاتي

اين مرحله عبارت است از تجلي ذات در قالب اسماء و صفات، كه از اين تجلي به مرتبه واحديت نيز تعبير مي كنند.

ج: تجلّي افعالي

كه همان تجلّي ذات درقالب افعال ومرحله انبساط وجود وجريان فيض الهي است.(1)

جامي اين تجلّيات را به چهار قسم تقسيم كرده و مي گويد:

تجلّيات حضرت حق سبحانه و تعالي بر چهارگونه است:

ـ يكي، تجلّي علمي غيبي كه در آن تجلي به صور اعيان موجودات بر آمده است و از اين قبيل است تجلي وي به صور معلومات و موهومات و خيالات بر ذوي العلم.

ـ دويم، تجلي وجودي شهادي كه به صور اعيان موجودات بر آمده است.

ـ سيم، تجلّي شهودي كه بر نظر شهود اصحاب تجلي ظاهر مي شود و آن بر دوگونه است; يكي آن كه موجودات عيني خارجي با علمي ذهني همه يا بعضي لباس غيريت بيرون كنند و در نظر صاحب تجلي صور تجليات حق سبحانه نمايند و دويم آن كه آن تجلي در حضرت مثال مقيد يا مطلق واقع شود و آن بر صور جميع موجودات باشد و در صور انوار باشد، يا آن تجلي از وراي عالم مثال در كسوت معاني ذوقي باشد يا بيرون از صورت و معني چون تجليات ذاتي برقي.

ـ چهارم، تجلي علمي اعتقادي كه پس از حجاب فكر يا تقليد به صورت اعتقادات مقيده بر اصحاب آن ظاهر مي شود. (2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : ملاّ هادي سبزواري، شرح دعاي صباح، چاپ دانشگاه تهران، ص10

2 . اشعة اللمعات، ص16




--[14]--

لازم به يادآوري است كه مقصود از انواع تجلّي وجود تجلي هاي مختلف و متضاد نيست بلكه يك تجلي است كه به صور گوناگون ظاهر مي شود.

اين همه عكس مي و نقش نگارين كه نمود *** يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد

حافظ

و به قول جامي، پرتو خورشيد وجود جز يكي بيش نيست ولي در اثر تابيدن بر قوابل و اعيان گوناگون، نمودهاي متعدّد پيدا مي كند.

اعيان همه شيشه هاي گوناگون بود *** تابيد در او پرتو خورشيد وجود

هر شيشه كه سرخ بود يا زرد و كبود *** خورشيد در او بدانچه او بود نمود

صدر المتألّهين شيرازي نيز مي گويد:

وجود حق احدي وقتي بر ماهيتي از ماهيات به حسب مفهوم و شيئيّت و لوازمش تجلّي كند، آن ماهيت، موجود به وجود حق و واجب به واسطه او مي گردد كه آن حقيقة الحقايق در هر موجودي به حسب خود آن تجلّي كرده و به رنگ و صفت آن درآمده است. (1)

داود قيصري در يك تقسيم بندي، تجلّي را به انواع زير تقسيم كرده است:

1 ـ تجلي به صفات سلبيه

2 ـ تجلي به صفات ثبوتيه

3 ـ تجلي به صور كماليه

4 ـ تجلي به صور ناقصه

هر يك از موجودات به حسب قابليتِ خود، مرتبه اي از مراتب تجلي را مي پذيرد و چه بسا به جهت ضعف وجودي يا عدم سنخيت به مرتبه اي خاص، آن را نپذيرفته و منكر آن گردد.

مثل تجلي در صفات سلبيه را عقول بهتر مي پذيرند; زيرا كار عقل تنزيه حضرت حق از تشبيه است و عقل به جهت مجرد بودنش، با اين مرحله ـ كه تنزيه از تشبيه است ـ سنخيت دارد. ولي نفس و وهم و قواي نفساني و وهمي، به جهت انس با امور محسوسه و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسفار، ج2، ص352




--[15]--

عجز از درك امور مجرّد، نمي توانند اين نوع تجلي را درك كنند. اما تجلي به صفات ثبوتيّه را كه به مقام تشبيه نزديك است بهتر درك مي كنند.

تجلي ثبوتي نيز به دو صورت است; تجلي در صور كمالي مانند: سمع وبصر و ادراك، و تجلي به صورت ناقصه كونيه مثل مرض، احتياج و فقر. مانند اين آيه شريفه كه:

} مَنْ ذَا الَّذِييُقْرِضُ اللهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضَاعِفَهُ...{ .

كيست كه به خدا قرض الحسنه بدهد و خدا بر بركت او بيفزايد...

اين تجلّيات را عرفا قبول مي كنند امامؤمناني كه توان درك آن را ندارند انكار مي كنند مگر در حدي كه در فراخور شأن و استعدادشان باشد. ولي انسان كامل كسي است كه حضرت حق را در تمام تجلّياتش قبول كرده و در همه اين مواطن او را پرستش مي كند.(1)

شيخ محمد لاهيجي در شرح گلشن راز، تجلّي را به چهار نوع تقسيم كرده است:

آثاري، افعالي، صفاتي و ذاتي.(2)

منظور وي از تجلّي آثاري، شهود مخلوقات است، كه در واقع فرع تجلّي افعالي و صفاتي است; به عبارت ديگر، تجلّي نيست بلكه شهود تجلّي است.

ابن فناري مي گويد:

يقيناً تجليات در مركز وحدت به صفت وحداني و وصف هيولاني است كه تعددي براي آن قابل تصور نيست. اختلاف تجلّيات به اختلاف قابل ها در قابليتشان و به حكم مراتب و مواطن و اوقات و احوال و مزاج ها و ساير صفات گوناگون آنهاست. همان طور كه يك شيء قابل رؤيت در نظر چند نفر بيننده، كه از فاصله هاي متعدد به آن نگاه مي كنند چندگونه ديده مي شود. (3)

شيخ الرئيس ابن سينا نيز قريب به اين مضمون را بيان كرده است كه جناب ملا صدرا از قول وي چنين نقل مي كند:

خير اول ـ خداوند ـ ذاتاً ظاهر و متجلي به همه موجودات است و به جهت قصور بعضي از ذوات، از پذيرش كامل تجلي به مقدار ضعف و قصور در حجاب است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح فصوص الحكم، چاپ بيدار، ص194، فص اسمقي و چاپ انتشارات علمي فرهنگي ص626

2 . مفاتيح الإعجاز فيشرح گلشن راز، ص150

3 . مصباح الاُنس، انتشارات مولي، ص33




--[16]--

و تجلي خدا جز حقيقت ذات او نيست. (1)

ملا صدرا در آثار فلسفي و عرفاني خود به خصوص در كتاب اسفار، در موارد متعدد به بيان اين مسأله پرداخته است. وي نيز همانند ديگر عرفا معتقد است كه همه موجودات، تجلي صفات جمال و جلال الهي اند. هر موجودي به حسب استعداد وجودي، مجلاي ظهور قدرت خداوند و بروز كمال و جمال وي است.

وجود تعيّنات خلقيه، يقيناً به تجلّيات الهيه، در مراتب كثرت است. از اين رو، زوال آنها نيز در اثر تجلّيات ذاتيه در مراتب وحدت است. پس ماهيات صورت هاي كمالات او و مظاهر اسماء و صفات وي اند كه اولاً در عالم علم و ثانياً در عالم عين ظاهر گشته است. (2)

از نظر صدر المتألهين شيرازي، ظهور و زوال موجودات هر دو در اثر تجلّيات الهي است. ظهور در اثر تجلّي مراتب كثرت است كه:

زلف آشفته او موجب جمعيت ماست *** چون چنين است پس آشفته ترش بايد كرد

حافظ

و زوال در اثر تجلّيات مراتب وحدت است كه:

چو سلطانِ عزّت عَلَم بر كشد *** جهان سر به جيب عدم دركشد

سعدي

مراد از زوال و عدم، زوال وجود نيست; زيرا هيچ چيز نقيض خود را در خود ندارد و شيء بعد از وجود، معدوم نمي گردد، بلكه مراد زوال و تعيّن و تشخّص است; همانگونه كه نورِ شمع در مقابل نور خورشيد نمود و تشخّصي ندارد با تجلي مراتب وحدت كثرات در آن محو مي گردند. به عبارت ديگر، قطرات به دريا متصل گشته و در آن محو مي شوند.

كه گر آفتابست يك ذره نيست *** وگر هفت درياست يك قطره نيست

سعدي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسفار، ج1، ص419، چاپ بيروت.

2 . اسفار، ج1، ص262




--[17]--

تجلّي، حجاب تجلّي

تجلّي مراتب گوناگون دارد. هر موجودي به حسب استعداد و كمالات لايق خود، مي تواند مرتبه اي از مراتب تجلّي را دريابد. تجلّي مرتبه لايق هر انساني حجاب تجليات ما فوق استعداد وي است كه از آن به حجب نور يا حجب نوراني تعبير مي شود كه در دعاي شعبانيه از خداوند سبحان خواسته مي شود تا توفيق رفع حجب نوراني را عطا فرمايد:

وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّي تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ .

و چشم هاي دل ما را به نور بينش خويش روشن فرما تا چشم هاي دل حجاب هاي نور را بردرد و به معدن عظمت برسد.

حجابي كه حضرت سيد الشهدا در اين فراز از دعاي عرفه بيان مي كند، همان حجاب نور ناشي از تجلي خداوند سبحان است.

يَا مَنِ احْتَجَبَ فِيسُرَادِقَاتِ عَرْشِهِ عَنْ أَنْ تُدْرِكَهُ الاَْبْصَارُ، يَا مَنْ تَجَلَّي بِكَمَالِ بَهَائِهِ .

اقتضاي اسم الظاهر تجلي و بروز است و اقتضاي اسم الباطن احتجاب و خفا است آن كه مظهر اسم الظاهر است به عالم شهادت واقف است و آن كه مظهر اسم الباطن است به عالم غيب و غيب الغيوب واصل است.

هركس به قدر سعه وجودي اش مي تواند با مراتب تجليات و مجالي انوار مرتبط باشد. از اين رو، در معراج پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) جبرئيل رفيق نيمه راه مي گردد; زيرا

ظرفيت وجوديِ وي طاقت رويارويي با انوار ذات را ندارد و لذا در جواب پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) عرض مي كند: لَوْ دَنُوتُ اَنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتُ ; اگر به اندازه يك بند انگشت پيش بروم، مي سوزم.

احمد ار بگشايد آن پرّ جليل *** تا ابد مدهوش ماند جبرئيل

چون گذشت احمد ز سدره مرصدش *** وز مقام جبرئيل و از حدش



--[18]--

گفت او را هين ! بپر اندر پيم *** گفت رو رو من حريف تو نيم

باز گفتا كز پيم آي و مايست *** گفت رو زين پس مرا دستور نيست

باز گفت او را بيا اي پرده سوز *** من به اوج خود نرفتستم هنوز

گفت بيرون زين حد اي خوش فرّ من *** گز زنم پرّي بسوزد پرّ من

حيرت اندر حيرت آمد زين قصص *** بيهشيّ خاصگان اندر اخص(1)

با توجه به مطالب پيشگفته، مي توان گفت همه عوالم، مراتب تجلّيات گوناگون است و هركسي به قدر كمال وجودي مي تواند با عالم يا عوالمي ارتباط برقرار كند.

اي مقيمان درت را عالمي در هر دمي *** رهروان راه عشقت هر دمي در عالمي(2)

عرفا يكي از حكمت هاي آفرينش عوالم را اختلاف استعدادها و علوّ مرتبه تجلي ذاتي مي دانند.

مي گويند اقتضاي تجليِ ذاتي و حركت حبّي ظهور و بروز است كه حديث قدسي كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً فَاَحْبَبْتُ أَنْ اُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَيْ اُعْرَفَ (3) بيانگر آن است.

بهر اظهار است اين خلق جهان *** تا نماند گنج حكمت ها نهان

كنت كنزاً گفت مخفياً شنو *** گوهر خود گم مكن اظهار شو(4)

و از آنجا كه همگان نمي توانند به طور مستقيم با مبدأ آفرينش روبرو شوند; لذا ناگزير بايد از راه غير مستقيم و به اصطلاح عرفاني، از وراي حجاب با انوار تجلّيات الهي مرتبط گشت و چون تجليات الهي بي نهايت است، حجب الهي نيز بي نهايت بوده كه در يك تقسيم بندي كلّي به حجب ظلماني و حجب نوراني تقسيم مي گردد.

حجب ظلماني درعالم ماده وشهادت استوحجب نوراني درعالم غيب و مجرّدات.

بعضي از اين حُجُب، اعتباري اند و بعضي ديگر حقيقي.

حُجُب اعتباري عبارتند از چيزهايي كه آدمي خود را به آن وابسته كرده و اوقات عمر را به مشغوليت با آنها سپري مي كند; مانند دلبستگي به پست و مقام و زر و زيور دنيا، كه وجود و ارزش آنها اعتباري و غير حقيقي است.

بعضي از عرفا پا را فراتر نهاده، كلّ عالم ماده را اعتباري دانسته و به سراب تشبيه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مثنوي، تصحيح رمضاني، دفتر چهارم، ص276

2 . خواجوي كرماني، ديوان اشعار، غزل.

3 . من گنج نهاني بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس مخلوقات را آفريدم تا شناخته شوم.

4 . دفتر چهارم، ص264




--[19]--

كرده اند. البته منظور از اعتباري و سرابي بودنِ عالم، نمود و تعيّنات آن است نه حقيقت عالم; زيرا حقيقت عالم چيزي جز تجلّي و ظهور اسم الخالق نيست. بدين جهت آنان كه به ظاهرِ عالم دل بسته اند و از حقايق آن غافلند; مانند دلبند شدن انسانِ تشنه به سراب است كه وقتي بدان مي رسد مي بيند كه وجود واقعي نداشته است.

عالم چو حباب است وليكن چه حباب *** نه بر سر آب بلكه بر روي سراب

آن هم چه سرابي، كه ببينند به خواب *** آن خواب چه خواب، خواب بد مست خراب

منشأ اين حجاب ها نفس آدمي است كه خواهش هاي خود را به صور گوناگون ظاهر ساخته و آدمي را بدان سو مي كشد. از اين رو، گاهي به اين حجاب ها حُجُب نفساني يا منيّت نيز اطلاق مي شود.

ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست *** تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز

* * *

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي *** غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد...

ولي تو تا لب معشوق و جام مي خواهي *** طمع مدار كه كار دگر تواني كرد

حافظ

حُجُب حقيقي

حجب حقيقي عبارتند از حقايق موجودات و مظاهر اسما و صفات الهي در مجالي تجلّيات ربوبي هر كدام از مراتب ساحل تجليات حجاب مراتب عالي و مراتب عالي حجاب مراتب اعلي تا برسد به منبع انوار كه ذات اقدس و انوار حضرت باري تعالي است.

حُجُب نوراني در عين حجاب بودنشان، هادي و راهنما به مراتب بالا نيز هستند;




--[20]--

زيرا انسان بدون واسطه و ابتداءً نمي تواند به نور محض نگاه كند; لذا ضرورتاً بايد به چيزي كه نور بر آن تابيده است نظر افكند و اندك اندك بعد از عادت كردن به آن مقدار از روشنايي به مراتب شديدتر از نور توجه كند. بنابراين، اگر اين حجب نوراني نبود انسان هيچگاه نمي توانست با منبع انوار ارتباط برقرار كند. اما اينها آدمي را آماده مي سازند تا به مراتب بالاتر و اعلا و اشرف تجلّيات و انوار الهي صعود كند.

صدر الدين قونوي در اين خصوص مي گويد:

بدان كه حضرت حق نور است و نور را در نور نمي توان ديد. و همان گونه كه رؤيت نور لازمه اش وجود ظلمت است، از اين رو اراده الهي بر ايجاد عالم تعلق گرفته است تا خدا به حسب شؤون هر چيزي در آن ظهور كند و چون شؤون مختلف است ولي دوام تنوّعات و ظهورات الهي و بي نهايت و الي الابد بودن آن لازم مي گردد. (1)

شيخ محمود شبستري نيز مي گويد:

اگر آفتاب را نمي توان مستقيماً ديد، مي توان آن را در آب مشاهده كرد. عالم خلقت به منزله آب است تا موجودات به خصوص انسان، بتواند به واسطه آن، با مبدأ فيض مرتبط گردد.

فرشته گرچه دارد قرب درگاه *** نگنجد در مقام لي مع الله

چو نور او ملك را پر بسوزد *** خرد را جمله پا و سر بسوزد

بود نور خرد در ذات انور *** بسان چشم سر در چشمه خور

چو مبصر با بَصر نزديك گردد *** بصر ز ادراك آن تاريك گردد

* * *

اگر خواهي كه بيني چشمه خور *** تو را حاجت فتد با چشم ديگر

چو چشم سر ندارد طاقت تاب *** توان خورشيد تابان ديد در آب

ازو چون روشني كمتر نمايد *** در ادراك تو حالي مي فزايد(2)

ولي در ادامه كلام خود مي افزايد:

با اينكه ما نمي توانيم به انوار الهي نگاه كنيم و براي درك تجليات ربوبي بايد به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفكوك، انتشارات مولي، صص229 و228

2 . گلشن راز.




--[21]--

وسائط و حُجُب عالم متوسل شويم، ولي در عين حال او خود ما را به سوي انوار خويش رهنمون است; زيرا وسائط نيز مخلوق او و مظهر اسماء و صفات الهي اند. در واقع بيننده و ديده و ديده شده همه اوست.

چو نيكو بنگري در اصل اين كار *** هم او بيننده هم ديده است و ديدار

حديث قدسي اين معني بيان كرد *** و بي يسمع و بي يبصر عيان كرد

جهان را سر به سر آيينه مي دان *** به هر يك ذره اي صد مهر تابان

به نزد آنكه جانش در تجلّي است *** همه عالم كتاب حق تعالي است(1)

مولوي نيز مي گويد:

جان طاقت رخسار تو بي پرده ندارد *** وز هرچه بگوييم جمال تو زياده(2)

صدر المتألهين شيرازي نيز مي گويد:

همه ماهيات و ممكنات آيينه هاي وجود حق تعالي و مجالي آن حقيقت مقدس اند و خاصيت هر آينه اي اين است كه نمايانگر صورتي باشد كه در آن آيينه تجلّي كرده است. (3)

بنابراين، هركسي به ميزان استعداد و قابليت مي تواند با تجلّيات ربوبي روبرو شده و از انوار آن مستنير گردد. ضمن اين كه هر مرتبه اي از تجلّي حجاب مرتبه مافوق است.

شعاع روي تو پوشيده كرد صورت تو *** كه غرقه كرد چو خورشيد نور سبحانت

هزار صورت هر دم زنور خورشيدت *** برآيد از دل پاك و نمايد احسانت

تو را كه در دو جهان مي نگنجي از عظمت *** ابو هريره گمان چون برد در انبانت(4)

تجلّي تام

همان طور كه گفته شد همه موجودات شؤون تجليات حضرت حق بوده و هر كدام در حد استعداد ذاتي و قابليت وجودي خود نمودِ مرحله اي از تجلّيات حضرت ربوبي است و هر كدام از موجودات در حد توان و سعه وجودي مي تواند با تجلّيات الهي روبرو شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گلشن راز .

2 . كليات شمس تبريزي، چاپ امير كبير، ص870 ، غزل2331

3 . اشعار، ج2، ص356

4 . كليات شمس تبريزي، غزل شماره486




--[22]--

انسان ها هر قدر كمال وجودي يابند، به همان مقدار مي توانند با تجليات ربوبي روبرو شده و مجلاي آن گردند.

تجلّي تام و تمام فقط در موجود تام و تمام و كامل قابل تحقق است. از اين رو، فقط انسان هاي كامل مي توانند مظهر و مجلاي تام و تمام حضرت ذوالجلال باشند كه توانسته اند مضامين قرآن كريم را، كه خود مظهر اسماء و صفات الهي است در خود پياده كنند; زيرا قرآن نخستين مظهر تام و مجلاي اسماء و صفات الهي است كه هر انساني به قدر تخلق به اخلاق قرآني مظهر اسماء ربّاني مي شود.

امير المؤمنين علي(عليه السلام) در اين خصوص مي فرمايد:

فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِيكِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ .(1)

خداوند سبحان براي آنها در كتابش تجلّي كرد بدون اينكه او را به چشم ببينند.

عارفاني كه از فيوضات ولايت علوي برخوردار بودند و در پرتو انوار الهي آنان تربيت يافته اند، در تفسير كلام امام العارفين علي(عليه السلام) گفته اند: تجلّي ذات حق در قالب اسماء و صفات جمالي و جلالي در قرآن كريم باعث شده است كه متخلّق به اخلاق قرآني، به اخلاق ربّاني متخلق گردد و از آنجا كه اسما و صفات الهي با ذات وي اتحاد ماهوي دارند، لذا اين اتحاد به قرآن و خداي قرآن نيز برمي گردد.

شيخ محمود شبستري مي گويد:

متكلّم خداي ربّ رحيم *** به كلامي كه همچو اوست قديم

همه قرآن به كلّ است دليل *** بلكه تورات نيز با انجيل

سخن او چو ذات او مي دان *** خالي از حرف و صوت و اَين و زمان

سخن حق زحق نگشت جدا *** به خداي اين چنين سزد به خود آ(2)* * *

ذات حق بي سخن بود اكنون *** نيست لايق به حضرت بيچون

علم حق چون بدين كلام عظيم *** بود پيوسته او عليم و قديم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نهج البلاغه، خطبه 147

2 . مجموعه آثار شيخ محمود، انتشارات طهوري، ص204




--[23]--

كي شناسد وجود قرآن را *** تا نداند حقيقت آن را

متّكلم بود بدان دايم *** و آن معاني بدو بود قايم

زين سبب گفت شيخ ما كه كلام *** با سخن گوست بر سبيل مدام(1)

پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و خاندان وي همه مظهر تام و تمام قرآن كريم اند و خداي
سبحان همان گونه كه در قرآن تجلّي كرده است، در وجود مقدس آنها نيز تجلي نموده است.

حضرت امام خميني(رحمه الله) در ديباچه وصيت نامه سياسي الهي خود بدين حقيقت چنين اشاره مي كند:

اَلْحَمْدُ للهِِ وَسُبْحانَكَ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمّد وَآلِهِ مَظاهِرِ جَمالِكَ وَجَلالِكَ، وَخَزائِنِ اَسْرارِ كِتابِكَ الَّذيتَجَلّي فِيهِ اْلاَحَدِيَّةُ بِجَميعِ اَسْمائِكَ حَتَّي الْمُسْتَأثَرِ مِنْها الَّذيلا يَعْلَمُهُ غَيْرُكَ .

حمد و سپاس مخصوص خداوند است. پاك پروردگارا ! بر محمد و آل او درود فرست كه مظاهر جمال و جلال و خزائن اسرار كتاب تو هستند. كتابي كه احديت در او به تمامي اسماء و صفات حتي اسماي مستأثري كه غير خدا از آن خبر ندارد تجلي كرده است. (2)

دوام تجلّي و تجدّد آن

دوام تجلّي كه ناشي از كمال و قدرت بي نهايت الهي است تجدد و نو شدن آن را ايجاب مي كند. غنا و فياضيت بي نهايت الهي و فقر و نياز مدام مخلوقات و خواهش و سؤال هميشگي آنها موجب بروز پي در پي بركات و خيرات ربوبي است كه; "  يَسْأَلُهُ مَنْ فِيالسَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فِيشَأْن "  ;(3) هر آنچه در زمين و آسمان است از او مي خواهند و او هر روز در كار جديدي است.

كلّ يوم هو فيشأن بخوان *** مر ورا بي كار و بي فعلي مدان

كمترين كارش به هر روز است آن *** كاو سه لشكر را كند اين سو روان

لشكري زاصلاب سوي امهات *** بهر آن تا در رحم رويد نبات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سعادتنامه، ص206

2 . اين خطبه را در كتاب جاويد نامه شرح كرده ايم.

3 . الرّحمن : 29




--[24]--

لشكري زارحام سوي خاكدان *** تا زِ نَرّ و ماده پر گردد جهان

لشكري از خاك زان سوي اجل *** تا كه بيند هر كسي حسن العمل(1)

باز بي شك بيش از اينها مي رسد *** آنچه از حق سوي جان ها مي رسد

آنچه از جانها به دل ها مي رسد *** آنچه از دل ها به گل ها مي رسد

اينست لشكرهاي حق بي حد و مر *** از پي اين گفت ذكري للبشر(2)

عرفا و حكما از دوام تجلي و نو شدن به عدم تكرار در تجلي نيز تعبير مي كنند.

منظور از تجدّد تجلي و عدم تكرار آن اين است كه هر يك از تجليات الهي، غير از تجلي ديگر است و خداوند دو بار به يك صورت ظاهر نمي گردد و بلكه هر دم به صور گوناگون تجلّي مي كند.

هر نظرم كه بگذرد جلوه رويش از نظر *** بار دگر ببينمش خوشتر از آنچه ديده ام

عارفان و پاكان در اثر تعالي روحي و تخلق به اخلاق الهي، همانند وي هر دم تجلي جديدي را شهود مي كنند و لذا هر لحظه بر ايشان عيد است.

سالي دو عيد كردن كار عوام باشد *** ما صوفيان جان را هر دم دو عيد بايد

جان گفت من مديدم زاينده جديدم *** زايندگان نو را رزق جديد بايد

ما را از آن مفازه عيشي است تازه تازه *** آن را كه تازه نبود او را قديد بايد(3)

فلاسفه اين مسأله را در دو جا مطرح كرده و از دو زاويه بدان توجه مي كنند; يكي در مبحث امتناع اعاده معدوم و ديگر در مسأله كيفيت مظهريّت مخلوق براي خالق .(4)

در مورد اول صحبت بر اين است كه خدا بر يك شيء دوبار تجلي نمي كند و در مسأله دوم گفته مي شود خدا يك تجلي بيشتر ندارد و همه اين كثرات يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد .

عرفا و حكما از مسأله تجدد و تجلي به تجدد و نو شدن عالم معتقد شده و مي گويند:

هر نفس نو مي شود دنيا و ما *** بي خبر از نو شدن اندر بقا(5)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مولوي، مثنوي معنوي.

2 . دفتر اول، ص85

3 . كليات شمس تبريزي، ص 347، غزل 858

4 . اسفار، ج1، ص353 و ج2، ص358

5 . مثنوي، دفتر3، ص270، رمضاني.




--[25]--

شيخ محمود شبستري مي گويد:

به هر جزوي ز كل كان نيست گردد *** كل اندر دم ز امكان نيست گردد

جهان كلّ است و در هر طرفة العين *** عدم گردد و لا يبقي زمانين

دگر باره شود پيدا جهاني *** به هر لحظه زمين و آسماني

به هر ساعت جوان و كهنه پير است *** به هر دم اندر او حشر و نشير است

در آن چيزي دو ساعت مي نپايد *** در آن ساعت كه مي ميرد بزايد(1)

تجدّد و نو شدن در خصوص انسان به دوگونه; طبيعي و ارادي ظاهر مي شود.

انسان در نو شدن طبيعي با ساير موجودات يكسان است. همانگونه كه زمين و آسمان و جماد و نبات هر لحظه در اثر حركت مدام در حال خارج شدن از قوه و رسيدن به فعليت هستند، انسان نيز طبيعتاً چنين است.

اما آدمي در اثر انديشه و عمل مي تواند تعالي و كمال وجودي يافته و هر لحظه كمال نو و شهود تازه حاصل كرده و بينش او از انسان و جهان و خدا، مدام در حال تجدد و تعالي باشد و با صداي بلند بگويد.

جان ما را هر نفس بستان نو *** گوش ما را هر نفس دستان نو

ما ميانيم اندر آن دريا كه هست *** روز روزش گوهر و مرجان نو

عيش ما نقدست وانگه نقد نو *** ذات ما كانست وانگه كان نو

اين شكر خور اين شكر كز ذوق او *** مي دهد اندر دهان دندان نو(2)

عارفان واقعي مصداق كلام شريف حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) هستند كه فرمود: مَنِ اسْتَوي يَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ ; هركس دو روزش مساوي باشد، او زيانكار است. بدين جهت نه تنها هر روزشان تازه مي شود، بلكه روح و جان و دل و دلبر آنان نيز تازه مي شود.

هر روز بامداد به آيين دلبري *** اي جان جان به من آي و دل بري

اي كوه من گرفته زبوي تو گلشني *** وي روي من گرفته زروي تو زرگري

هر روز باغ دل را رنگي دگر دهي *** اكنون نماند دل را شكل صنوبري

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گلشن راز، تصحيح دكتر صمد موحّد، انتشارات طهوري.

2 . كليات شمس تبريزي، ص835، غزل2228




--[26]--

هر شب مقام ديگر و هر روز شهر نو *** چون لوليان گرفته دل من مسافري(1)

اقبال لاهوري نيز در تفسير مضمون حديث حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) مي گويد: اگر آدمي تصويرش از زندگي همان باشد كه ديروز داشته است، او زندگي را درست نشناخته است; زيرا زندگي دم به دم در حال نو شدن است، بنابراين بايد شناخت ما نيز به همراه آن نو شود.

دمادم نقش هاي تازه ريزد *** به يك صورت قرار زندگي نيست

اگر امروز تو تصوير دوش است *** به خاك تو شرار زندگي نيست(2)

* پي نوشتها:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كليات شمس تبريزي، ص 1099، غزل 2875

2 . كليات اقبال لاهوري، ص197



| شناسه مطلب: 80123