ميقات حج
سال دوازدهم شماره چهل و پنج پاييز 1382
پرتوي از مشعل هدايت
(اسرار حج از نگاه حكيم سبزواري)
سيّدجواد ورعي
اشاره:
حاج ملاّ هادي سبزواري، حكيمِ نامور شيعي و شارح حكمت متعاليه، احكام و اسرار فقه را به نظم درآورده، آنگاه به شرح آن پرداخته است; مشابه اقدامي كه در منطق و فلسفه انجام داده است. اللئالي المنتظمه در منطق و غرر الفرائد در حكمت و فلسفه، از آثار ارزشمند اوست كه تا كنون در حوزه هاي علميه، متنِ درس و بحثِ رشته هاي علوم عقلي است.
از آن ميان، نبراس الهدي (چراغ يا مشعل هدايت ) نيز عنوان اثر منظوم وي در فقه است. مؤلف در اين اثر، از الدرّة النجفيه ، اثر منظوم سيد بحرالعلوم در فقه، تأثير پذيرفته است; با اين تفاوت كه بحرالعلوم مسائل فقه را به نظم كشيده و سبزواري علاوه بر اشاراتي به احكام و مسائل فقه، اسرار فقه را هم به شعر در آورده است.
وي در مقدمه نبراس آورده است:
و ما بسطت القول فيالظواهر *** و نصب عينيفشأ السرائر
كم غرّة من ظاهر فيالدرّة *** ـ لله درّه ـ فما أبرّه
و در شرح اين بيت مي نويسد: چه بسيار فصولي كه در الدرّة النجفيه ، به ظاهرِ فقه
--[7]--
پرداخته شده است، اثري كه ظواهر مسائل فقه را به نظم درآورده است ولي در نبراس تنها به رؤوس مسائل فقه اشاره كرده تا بتواند بيش از پيش به بيان اسرار بپردازد.
اثر سبزواري را، در تبيين احكام و مسائل فقه، متأثر از اللمعة الدمشقيه نوشته شهيد اول دانسته اند، به طوري كه گويا لمعه به نظم درآمده و حتي از الفاظ آن نيز استفاده شده است.
اما در اسرار حج، از كتاب المجلي نوشته ابن ابي جمهور احسائي تأثير گرفته كه خود او در شرح الاسماء بدان اشاره كرده است.
مؤلف همچنين اسرار طهارت، نماز، زكات و روزه را در كتاب اسرار الحكم به زبان فارسي نگاشته، ولي نبراس از اين جهت كه اسرار ابواب ديگري چون حج و نكاح را هم دارد، كاملتر است.
اسرار الحكم به سال 1286هـ . ق. سه سال پيش از وفات مؤلف نگاشته شده و گويا واپسين اثر اوست. علاوه بر آن، در شرح الأسماء يا شرح دعاي جوشن كبير نيز فصلي را به تبيين اسرار حج اختصاص داده است. آنجا كه خداي سبحان را به اين اسماء مورد خطاب قرار مي دهيم:
يَا رَبَّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ ، يَا رَبَّ الشَّهْرِ الْحَرَامِ ، يَا رَبَّ الْبَلَدِ الْحَرَامِ ، يَا رَبَّ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ ، يَا رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ ، يَا رَبَّ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ، يَا رَبَّ الْحِلِّ وَ الْحَرَامِ ... .
وي در مقدمه نبراس خداوند را به خاطر آنكه احكام شريعت و حلال و حرام را به ما آموخت و ما را با بهترين مخلوقاتش ـ پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و خاندان پاك او و حجت هاي الهي ـ آشنا ساخت، سپاس مي گويد و در تجليل از مقام و منزلت ائمه هدي(عليهم السلام) به تفصيل قلمفرسايي مي كند. سپس به معرفي نبراس مي پردازد و نورانيت آن را برگرفته از خورشيد دين مي شمارد. آنگاه از معيار احكام شرع، كه بر اساس مصالح و مفاسد است، هر چند بر ما نامعلوم باشد، سخن مي گويد:
فكلُّ حكم جاء فيه مصلحة *** وإنْ لدي الأوهام ليست واضحة
ولي شأن عبد خدا، اطاعت و امتثال امر الهي و تقرّب به درگاه اوست.
1 . ر.ك: مقدمه تحقيق نبراس الهدي به قلم محسن بيدارفر.
--[8]--
لا شأن للعبد سوي الامتثال *** سوي ابْتغاء قربة ذيالجلال
اين گزارش مختصر به منظور آشنايي خوانندگان محترم با اين اثر ارزشمند ارائه شد. مؤلف در هر بخشي، ابتدا احكام و مسائل ـ واجبات، محرمات، مستحبات و مكروهات ـ هر مرحله از اعمال و مناسك حج را بر مي شمارد، سپس به بيان اسرار مي پردازد. ما فقط به بيان پاره اي از اسرارِ اعمال و مناسك حج، كه حاجي سبزواري در اين كتاب و نيز در شرح دعاي جوشن كبير آورده، نظري افكنده ايم. بديهي است كه شرح همه ابيات محفل حج در اين منظومه و تبيين همه اسرار در يك مقاله نمي گنجد، و تنها مي توان به تبيين بخشي از آن پرداخت.
حج، رهبانيت امت اسلامي
مؤلف، احكام و اسرار حج را با عنوان محفل الحج در قالب حدود چهارصد بيت به نظم در آورده است.
تبتّلٌ للحقّ ذيالجلال *** قسّيساً آوي قلل الجبال
فيهذه الأمّة رهبانية *** ذُمّت سوي الحجّة ربّانيّة
انقطاع از خلق به سوي حق تعالي و اقامت در قلل و ارتفاعات را كه در امت هاي گذشته توسط قسّيسين و راهبان صورت مي گرفت و مورد ستايش خداي تعالي هم بود، به مرور با رو آوردنِ مردم به شهوات و ترك رهبانيت، اسلام ظهور كرد و شعائر الهي وسنن انبياي گذشته احيا شد و چون رهبانيت به شكل پيشين ممنوع گشت، جهاد و حج رهبانيت امت اسلامي شد.
پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به ابن مسعود فرمود: مي داني رهبانيت امت من چيست؟ عرض كرد: خدا و رسول او داناترند. فرمود: هجرت و جهاد و نماز و روزه و حجّ و عمره .
پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به ابن مسعود فرمود: مي داني رهبانيت امت من چيست؟ عرض كرد: خدا و رسول او داناترند. فرمود: هجرت و جهاد و نماز و روزه و حجّ و عمره .
همچنين آن حضرت به عثمان بن مظعون فرمود: خداوند جهاد و حج را، كه ترك
1 . امين الاسلام طبرسي، مجمع البيان، ذيل آيه 28 سوره حديد.
--[9]--
اهل و عيال و مال دنياست، جايگزين رهبانيّت كرد .
خداوند خانه اي را به عنوان خانه خود برگزيد و مردم را به وسيله آن آزمود:
عيّن بيتاً وابْتلي ودادَهم *** أذّنَ غُرٌّ آذنوا فؤادَهم
ابراهيم خليل و پيامبران ديگر، مردم را به انجام اعمال و مناسك حج ندا دادند. وقتي ابراهيم از بناي كعبه فارغ شد، جبرئيل از جانب خدا نزد او آمد و دستور داد تا مردم را خبر كند. ابراهيم گفت: خدايا! صدايم به مردم نمي رسد. ندا رسيد كه تو خبر كن و ما به آنان مي رسانيم. ابراهيم بر بالاي مقام رفت و ندا داد: اي مردم، حج خانه خدا بر شما واجب شده، پروردگارتان را اجابت كنيد همه آنانكه در اصلاب مردان و رحم زنان بودند، پاسخ دادند: لَبَّيْكَ ، اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ... .
مصرع دومِ بيت فوق، به حج معنوي و حقيقي ديگري اشاره دارد و آن اينكه خانه حقيقي خدا، قلب و دل انسان است; به خصوص قلوب پيامبران و دل هاي اوليا و برگزيدگان الهي، چنانكه در حديث قدسي آمده است: لَمْ يَسَعُنِيسَمائيوَ لا أَرْضِيوَ وسعنيقلب عبديالمؤمن .
حج سواره و پياده
كسي كه حج بجا مي آورد و به سوي حق سواره يا پياده، يا برهنه يا با كفش مي شتابد، پاداش اين حج به قدري است كه زبان از بيان آن عاجز است.
فمن له يمطو و يحفي ينتعل *** عن ذكر أجره لسانُنا يكِلّ
مشي حفاً أحمزُ أدني من أدب *** زيّ المساكين إلي الله أحبّ
1 . فاضل هندي، كنز العمال، ج2، ص47
2 . علي بن ابراهيم، تفسير قمي، ج2، ص83
3 . مجلسي، بحار الأنوار، ج58، ص39، ح4
--[10]--
بديهي است كه چون بهترين اعمال دشوارترين آنهاست (أَفْضَلُ الأَعمالِ أَحْمَزُها)، حجّ پياده و با پاي برهنه، با فضيلت تر و در مراعات ادب حضور، برتر از صورِ ديگرِ حج است. اضافه بر آن، پياده راه رفتن، شعار محرومان و مسكينان است و پياده و با پاي برهنه آهنگ خانه خدا كردن، در حقيقت خود را به زيّ آنان در آوردن است كه نزد خدا محبوبتر مي باشد.
حجّ صوري و حجّ معنوي
حجّ در حقيقت آهنگ حرم الهي است تا با حركت از اطوار نفس به عقل، خدا را مشاهده كند و بدو ملحق شود. در اين راه به راهنمايي محتاج است كه داناي راه و آگاه به علم طريقت باشد. به قافله اي و زاد و توشه اي نيازمند است كه علم و تقوا باشد و مركبي لازم دارد كه صبر باشد. سالك در اين سفر بايد مانند شتر باشد كه بار سنگين حمل مي كند، كم مي خورد و بر گرسنگي صبور است، و تحمّل تشنگي و طول سفر و سختي آن را دارد و در برابر كوچك و بزرگ منقاد و مطيع است. سالك نيز بايد كم حرف، زياد روزه دار، بدون احساس خستگي از شركت اعمال باشد. در آغاز حج، خود را از گناهان پاك گرداند، از طبايع بشري خارج كند، از دنيا و احكام آن و شأن و اعتباري كه از خلق خدا دارد، جدا شود. در خلوت به رياضت بپردازد و به ديدار مردان خدا و زيارت آثار پيامبران و اوليا و صالحان برود و عبادات واجب را به طور كامل بجا آورد.
عارف سبزواري، در ابياتي كه مي آيد، به تفصيل تفاوت هاي حج صوري و حج معنوي را بدينگونه بر شمرده است:
للقلب حجّةٌ كما للقالبِ *** و هيابتغاء نهاية المطالبِ
للقالب قافلة و قائد *** للحجّة راحلة تزوّد
فيلزم العارف بالحقيقة *** للقلب هادية علي الطريقة
إرادةٌ، عزمٌ، صَفاً، تبتّلٌ *** وتوبةٌ، إنابةٌ، توكّلٌ
تذكّرٌ، تفكّرٌ، مراقبة *** مروّةٌ، فتوّةٌ، محاسبة
هذيوأضعافٌ لها ألفيّة *** منازل الحجّة معنويّة
قوافلُ القلوب، إخوان الصّفا *** من كلّ داء سُؤرُهُم لها شفا
1 . همان، ج70، ص191، ح14
2 . شرح الاسماء يا شرح دعاء الجوشن الكبير، ص308
--[11]--
والزّاد فيكفّةِ عقل نظري*** معرفةٌ، فيالعمليالتقوي ذَرِ
أكرمكم أتقاكم، نسّاكه *** أخلصكم أبهاكم، سلاّكه
راحلة الحجّة ذياصطبار *** فيالارتياض ثمّ الاذّكار
كما الجِمال يحتملن التَعَبا *** سَهَراً ظماءً وعْرَ وِقْر سَغَبا
يقنعن بالشرك و باليسير *** يفقدن للكبير والصغير
كذاك للسالك جوعٌ و سَهَر *** و عزلةٌ رضاً و تسليمٌ سِيرَ
لظاهر الحجّة الاغترابُ جا *** للسرّ اَن من الفِ الاهوا اُخرجا
فيالظاهر تبديل أرض و سما *** الباطنِ تبديلُ قلب و قوي
تعرفُ نفسك فتعرفْ ربّكا *** بل زِنْ بوصفِه شهودَ نفسِكا
ـ همانگونه كه جسم حج صوري انجام مي دهد، قلب نيز حجّ معنوي را براي رسيدن به مقصود محقّق مي سازد. مقصود در حجّ صوري، زيارتِ خانه خدا و در حجّ معنوي زيارت صاحب خانه و محبّت و طلب او است.
ـ همان طور كه حجّ قالبي و صوري، قافله و راهنما و مركب و زاد و توشه دارد.
حج قلبي و معنوي نيز نيازمند راهنمايي است كه عارف به حقيقت حج باشد.
حجّ معنوي نيز مانند حج صوري، داراي منازلي است;
اراده ، كه مانند نور در قلب مي تابد. عزم ، كه مرحله تصميم و بعد از اراده است. صفاي قلب و صدق نيّت . تقبّل ،كه بريدن از خلق در طلب حق تعالي حاجي، در سفر حج، بايد به زيارت آثار مردان الهي و مزار و مشهد ائمه هدي(عليهم السلام)رود و هر بنده برگزيده خدا را در سلوك ظاهري و باطني اش ملاقات كند.
است. توبه ، انابه و توكّل .
تذكر ، تفكر ، مراقبت ، مروّت ، فتوّت ، محاسبه و موارد ديگر كه (در جاي خود تبيين شده)، همگي منازل حج معنوي اند.
ـ همان طور كه حج صوري درقالب قافله هايي انجام مي شود، درحج معنوي نيز قلب، قافله هايي دارد كه شفاي امراض دروني و معنوي است.
--[12]--
ـ همانطور كه مَركبِ حمل توشه در حج، غالباً دو لنگه و كفّه دارد، عقل نيز داراي دو كفّه نظري و عملي است.
زاد و توشه در كفه عقل نظري، معرفت و آگاهي است و در كفّه عقل عملي تقوا و ترك گناه.
ـ مَركبِ حجّ معنوي، استقامت در تحمّل مشكلات و ذكر دائم است. پس زائر خانه خدا بايد مانند شتر باشد و سختي، تشنگي، دشواريِ راه، سنگيني بار و گرسنگي را در راه خدا تحمّل كند و تسليم و راضي باشد.
ـ همانطور كه حجّ صوري، دوري از زن و فرزند و مال و وطن را به دنبال دارد، حج معنوي نيز خارج شدن از هواهاي دل است; } ...وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَي اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللهِ...{ .
ـ چنانكه حجّ ظاهري هجرت از سرزميني به سرزمين ديگر است، حج معنوي نيز تبديل آسمان قلب و سرزمين قواست.
و هنگامي كه آسمان وجود آدمي تغيير كرد، خود را مي شناسد و در پرتو خودشناسي به پروردگارش معرفت پيدا مي كند; مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ . بلكه فراتر از آن، كسي كه خود را شناخت، پيش از آن خدايش را شناخته و معرفت پروردگارش را ميزان و معيار معرفت خود قرار داده است; چرا كه علم حقيقي به معلول، تنها در پرتو علم به علّت حاصل مي شود.
ولْيَزُرْ آثار رجال الله في*** كليهما وليَلْقِين كلَّ صفيّ
حاجي، در سفر حج، بايد به زيارت آثار مردان الهي و مزار و مشهد ائمه هدي(عليهم السلام)رود و هر بنده برگزيده خدا را در سلوك ظاهري و باطني اش ملاقات كند.
عارف سبزواري در ابيات فوق به تفصيل تفاوت هاي حج صوري و حج معنوي را تشريح كرده است.
1 . بحار الأنوار ج2، ص32، ح5
--[13]--
اسرار موسم حج
ذيالأشهر للحجّ فيها اصطفيتْ *** اذا النّفوس بالصيام اُصلحتْ
اذ طَهُرتْ و اغتسلتْ من لوثها *** حَرَتْ بزُلفي من فناء غوثها
لا حظّ من حَسْنا لِمرآت الصَّدا *** ما استعذبَ الماء لاِمْرء ليس صدا
البَدَنُ الغير النَقيّ كلّما *** غذّوتَه زِدتَ وبالاً ما نمي
براي حج ماههاي خاصي برگزيده شده; چرا كه نفوس انسانها به خاطر روزه داري در ماه رمضان پاك شده و آزاد گشته و به درگاه الهي نزديك شده اند.
چگونه نفس آدمي نيازمند اصلاح و تطهير نباشد در حالي كه شخص زيبا از آينه بهره اي ندارد و آب جز در حال تشنگي، براي انسان گوارا نخواهد بود. با اعمالي كه انسان در ماه رمضان انجام مي دهد، تشنه قرب الهي گشته و به دنبالش براي حج احرام مي بندد.
بدني كه پاكيزه نباشد، هر قدر هم تغذيه كند، وبالش بيشتر شده و رشد نخواهد كرد.
اسرار اعمال و مناسك
اقسام سه گانه حج ـ تمتع، قِران و اِفراد ـ و عمره مفرده، هر يك اعمال و مناسكي دارند. در بعضي از اعمال و مناسك مشترك اند و در بعضي، از يكديگر متمايز.
سرّ احرام
إحرام نفس هو أنْ تجردّتْ *** ملابس الأوهام عنها طُرحَت
تلبّست شعار ذُلٍّ ولَدَي *** حتّي تسربَلْت بأنوار الهدي
--[14]--
قد حاكت الأنوار من ذيالمَكْرَمَة *** رداء كبرياء، إزارَ العظمة
عاهد بالله معاهَدات *** مُراقباً فيتلك إيفاءات
حرّم أهواءً علي النفس و حلّ *** خلافها فيالقلب عقدُ ما عَقَل
و ليتذكّر اندارجَ الكَفَنِ *** إذ اكتسا ثوبيالإحرام عُني
احرام نفس آن است كه از علايق و اوهام آزاد شوي; چنانكه بدن، خود را از لباس هاي دوخته آزاد مي كند.
نفس، در پيشگاه الهي خود را خوار و ذليل حس كند، همانطور كه بدن خود را به صورت فقرا و مساكين در آورده و به دو لباس احرام قانع مي شود تا به انوار هدايت الهي منوّر گردد.
باپوشيدن لباس احرام در ميقات، پوشيدن كفن پس از مرگ را به يادآورد; چرا كه پوشيدن لباس احرام در حقيقت موت اختياري است.
و از صاحب كرامتِ حقيقي، رداي كبريايي و لباس عظمت بپوشد، همان طور كه سايه در پرتو صاحب سايه بهره مند مي شود.
با پوشيدن لباس احرام با خدا پيمان ببندد، پيمان ايمان و اطاعت و عبوديت و بر پيمانش وفادار باشد.
همانطور كه انجام بعضي از اعمال بر مُحرمُ صوري حرام است، بر نفس خود نيز هواها و هوس ها را حرام گرداند و در قلب خود تصميم به مخالفت با آنها بگيرد و از عقل اطاعت كند; الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ .
با پوشيدن لباس احرام در ميقات، پوشيدن كفن پس از مرگ را به ياد آورد; چرا كه پوشيدن لباس احرام در حقيقت موت اختياري است.
سرّ تلبيه
تلبيه، پاسخ به نداي حق تعالي است. ندا، گاه تكويني و پاسخ آن حتمي است و گاه تشريعي و تكليفي.
فيذا النداء و الخطاب قد أثَر *** إنّ المخاطب له قد انتشرَ
1 . كليني، اصول كافي، ج1، كتاب العقل و الجهل، ح3
--[15]--
فَفِئةٌ قد سمعتْ و فهمتْ *** قد أجابتْ و هم حزبٌ علتْ
و فئةٌ سمع و لم تفهم، و هم *** يأتون بالحجّ و رَوحا لم تشُم
و فئةٌ قد فهموا بلا ندا *** و هم أولوا الأيد سقوا تأيُّدا
و فئةٌ لم يسمعوا لم يفهموا *** و لم يجيبوا، و هم الأولي عَمُوا
و هم عن السماع مَعْرولونا *** شرّ الدوابّ الصُّم محجوبونا
مردم در پاسخگويي به نداي تشريعي پروردگار عالم چهار گروه اند.
يك گروه نداي حق را شنيده و مي فهمند و اجابت مي كنند، اين گروه صاحبان حقايق و حِكَم و لطايف اند.
گروه ديگر نداي حق را مي شنوند، اما نمي فهمند، حج به جاي آورند اما روح حج را استشمام نمي كنند. اين گروه اهل صورتند نه معنا، اهل عقايد مختلف اند كه با صاحبان عقايد در نزاعند.
گروه سوم بدون ندا خطاب حق را فهميده اند، اينان گروه خاصي هستند كه شراب معرفت نوشيده و از ابتداي امر مجذوب بوده اند و اهل كشف و تحقيق اند.
و گروه چهارم كساني هستند كه نه نداي حق را شنيده و نه فهميده و نه اجابت كردند. اين گروه همان اصحاب شمال اند كه طاغوت اولياي آنهاست.
امام زين العابدين(عليه السلام) هنگامي كه محرم شد و بر مركب قرار گرفت. رنگش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و توان لبيك گفتن را از كف داد و فرمود: مي ترسم بگويند: لا لبّيك و لا سعديك
انسان هرگاه از كوه بالا مي رود يا به درّه اي فرود مي آيد، بايد به فكر وصول باشد. دعوت خداوند را اجابت كند و لبّيك گويد و در اين اجابت، ميان دو حالتِ خوف و رج باشد و سرنوشت خود را به خدا واگذارد و به فضل او تكيه كند.
روايت شده كه امام زين العابدين (عليه السلام)هنگامي كه محرم شد و بر مركب قرار گرفت. رنگش زرد شد و لرزه بر اندامش افتاد و توان لبيك گفتن را از كف داد و فرمود: مي ترسم بگويند: لا لبّيك و لا سعديك و چون لبيك گفت، از هوش رفت و از مركب به زمين افتاد و پيوسته همين حال را داشت تا اعمال حج به پايان رسيد.
1 . شايد مراد حق تعالي از آيه مباركه: " وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْء وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْء... " ،(انعام، آيه 52) اين گروه باشند.
2 . " إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ " . انفال: 22
3 . شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص215، ح2204
--[16]--
شخصي كه مي خواهد دعوت حق را لبيك گويد، به ياد اجابت نداي حق تعالي با نفخ در صور و حشر خلايق از قبرها و ازدواج مردم در عرصه هاي قيامت بيفتد كه او را لبيك مي گويند و مردم به چند گروه تقسيم مي شوند: مقرّبين، قبول شدگان و كساني كه در ابتدا ميان حالت ترس و اميد هستند ولي پس از مدتي رحمت الهي بر غضب او چيره شده و مشمول رحمت او قرار مي گيرند، حاجي نيز هنگام لبيك همين حال ترديد را دارد كه آيا او را خواهند پذيرفت و حجّش قبول خواهد شد يا نه؟
اسرار تكرار تلبيه
إذ ذَكَر الوصول فيالأحوال ذي*** و هيتُرجّيه فلبّي، فاحتذ
إذ شوقُه بكلّ حال جُدّدا *** كرّرها كما بمعناها بَدا
إذ علائم الوصول ظَهَرتْ *** تلبيةٌ من واصل ماسُوِّغَت
كذا إذا ما وَقَقوا بعَرفة *** ما استحسَنتْ من ذيشهود عرفة
إذ الوقوف وقْفةٌ فيالمعرفة *** و المشعر الشعُور بالمزدلفة
بل هيأة الوقار تدعو الهيبة *** كما حضوره يُجرُّ الغَيْبة
تلبيه با صداي بلند، آشكار ساختنِ دين خداست، در صورتي كه مانعي از تلبيه بلند نباشد; مثل تلبيه گفتنِ زنان، كه آهسته گفتن اولي است. اما سرّ تكرار آن در
--[17]--
حالات مختلف، بدين جهت است كه مُحرِم در حالات مختلف به ياد وصول به مقصد و اميدوار به وصول باشد ولبيك گويد. چه، شوق به وصول در حالات مختلف تجديد مي شود و ميل طبيعي يا ارادي هرچه به هدف نزديكتر شود، شدت پيدا مي كند.
احتمال ديگر در سرّ تكرار تلبيه آن است كه به خاطر علوّ مرتبه منادي و اهميت مقصد پي در پي دعوت حق تعالي اجابت مي شود و سرّ قطع تلبيه با رسيدن و ديدن مواضع مخصوص، مثل خانه هاي مكه بدين سبب است كه وقتي نشانه هاي رسيدن به مقصود آشكار مي شود، تلبيه گفتن معنا ندارد. كسي كه عرفه را مشاهد كرد، تلبيه گفتن با رسيدن به مقام معرفت جايز نيست. چه اينكه، با رسيدن به مشعر، به قرب حقيقي خدا مي رسد و مقام وصول و شهود، اقتضاي تلبيه گفتن را ندارد. بلكه مقتضي وقار و سكونت و اطمينان است; همانطور كه هيبت و جلال و عظمت، اقتضاي احترام و ادب حضور و وقار و سنگيني را دارد، حضور او نيز اقتضاي غيبت وجود واصل را دارد; } أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ{ .
سرّ محرمات احرام
سرّ محرّمات احرام، رهايي انسان از خود و توجه به خدا است كه اگر محرّمات احرام حلال بود، انسان به خود مشغول مي شد نه به خداوند. نگاه به آينه، زينت كردن، عقد نمودن، عطر زدن و... به خود مشغول شدن است. اضافه بر آن ـ مثلا ـ صيد كردن ارضاي قوّه غضب است و ترك صيد، رهايي از قوه غضب.
طواف كننده بداند پيشاپيشِ او دريايي است كه انتها ندارد; مانند دايره در حركت دوّار كه بي انتهاست; چون پايان خط نقطه است و در دايره نقطه وجود ندارد.
المُحرم كالمَيْت لا حراك له *** و الصائد حيّ و لا مُعادَلة
بل غضب أو شبه للغضبِ *** و الشرع عن مظنّة الإثم أبِيّ
صيد بايد در حرم محترم باشد، علاوه بر آن، همه موجودات تسبيح گوي حق اند، گرچه
1 . رعد : 28
--[18]--
موجودات داني بايد فداي موجودات عالي شوند. امّا محرم سالك است و تا به مقصود نرسيده، انسان كامل نيست كه موجودات ديگر آرزوي نيل به مقام و مرتبه او را داشته باشند:
وَلْيَحترم ما كان صيد الحرم *** من يَهوِ حبّاً يَهو ما لَه نمي
و أيضاً الكلّ مسبِّحٌ له *** والدّان يَفديلَلعليّ عَلّه
يدخل باب الله و هو سالك *** بل مستَذلٌّ يبديأنّيهالك
اسرار طواف و واجبات آن
اينكه طواف گزار دايرهوار بر گِرد خانه كعبه مي چرخد، براي آن است كه حركتي شبيه حركت فرشتگان بر گِرد عرش و فلك داشته باشد، كه از عشق به جمال و جلال الهي در حركت اند. براي آن است كه طواف كننده بداند پيشاپيشِ او دريايي است كه انتها ندارد; مانند دايره در حركت دوّار كه بي انتهاست; چون پايان خط نقطه است و در دايره نقطه وجود ندارد. براي آن است كه بداند در آسمان بيت المعموري وجود دارد كه طواف ما به دور كعبه، سايه اي از طواف اهل آسمان پيرامون بيت المعور است.
مروه، مروّت است و مروّت جامع مكارم اخلاق. حقيقت مروّت آن است كه انسان براي ديگري نپسندد آنچه را كه براي خود نمي پسندد.
حجرالأسود، چون عقل و صادر اوّل است كه حركت از او آغاز و به او پايان مي پذيرد; چرا كه عقل سرّ الهي است كه آشكار و پنهان مي شود. پايان يافتنِ اين حركت به عقل نيز بدين اعتبار است كه عقل كلّي محمدي، در سلسله صعودي پايان مرتبه است و سلسله امكان به او پايان مي يابد و اختتام به او، اختتام به صادر اول است; چنانكه در قرآن و زيارات بدان اشاره شده است: " ...كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ " و در زيارت جامعه آمده است: بِكُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ اللهُ .
هفتگانه بودنِ شوط هاي طواف، بسان آسمان هاي هفتگانه و چرخش فلك است. اينكه مقام ابراهيم خارج از مطاف قرار مي گيرد، بدين جهت است كه جزو خانه نيست و داخل كردن آن در طواف بيت الله الحرام، نوعي شرك به خداست. چه اينكه،
1 . اعراف : 29
--[19]--
حِجر اسماعيل جزو خانه است و لذا در طواف قرار مي گيرد. اضافه بر آن، اسماعيل خود را قرباني و فاني در راه خدا كرد و فاني حكمي ندارد:
من دوران الطائف ليُدرك *** تشبّهاً بالمَلَك والفَلَك
و إنّ فيقدّامه لا منتهي *** كالمستدير لم يكن له انْتها
إذ لم يبتّ مستدير هو خط *** و إنّما نهاية الخطّ نُقَط
و فيالسماء بيتُ معمور جُعل *** طواف أهله طوافَنا يُظِلّ
و الحجر كالغفل بدءٌ يختُم *** إذ هو سرّ الله يبدوُ يكتم
تسبيح طواف بحذا عدّ الفلك *** إلي سماء آب شرطٌ إذ نسك
و إنّما علي المقام لم يَدُر *** إذ هو كالشرك وشركٌ ما اغتفر
و حِجر إسماعيل فيه اُدخِلا *** إذ صار قرباناً و لا حكم لِلا
اسرار سعي ميان صفا و مروه
مروه، مروّت است و مروّت جامع مكارم اخلاق. حقيقت مروّت آن است كه انسان براي ديگري نپسندد آنچه را كه براي خود نمي پسندد. اگر انسان، ديگري را در اموري كه بدان علاقمند است، بر خود مقدم دارد و ايثار كند، فتوّت است.
صفا نيز صفاي قلب است و وقتي صفا و مروه را با هم جمع كرده، ميان آن دو سعي مي كند، در حقيقت همه كمالات را در خود جمع كرده است.
هدايت، تخلّق به اخلاق روحاني است، بلكه بالاتر از آن، تخلّق اخلاق محمدي است; " وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُق عَظِيم " بلكه تخلّق به اخلاق الهي است; چنانكه در حديث آمده است: تَخَلَّقُوا بِأَخْلاقِ اللهِ .
هدايت، علاوه بر تخلّق به اخلاق، معرفت است; چرا كه أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ كه غايت ايجاد است. چنانكه در حديث قدسي آمده است: خَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَيْ أَعْرِفَ .
1 . قلم : 4
2 . بحارالأنوار، ج58، ص129 ; سيد حيدر آملي، جامع الاسرار، ص363
3 . نهج البلاغه صبحي صالح، ص39
4 . بحار الانوار ج87، ص199، ح4
--[20]--
محقّقان نيز در تفسير آيه " وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ " گفته اند: لِيَعْرِفُونَ . كسي كه معرفت و تخلّق را يك جا جمع كند، به قرب الهي نايل شده، چون هر درجه از معرفت، انسان را به درجه اي از تخلّق مي رساند و درجه اي از تخلّق، او را به مرتبه اي از معرفت نايل مي كند و كمال تقرّب حاصل مي گردد; چنانكه ساعي از صفا متوجّه مروه مي شود و ا ز مروه متوجه صفا، و اين امر چند مرتبه تكرار مي شود.
در حديث قدسي آمده مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ ذِرَاعاً وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَيَّ ذِرَاعاً تَقَرَّبْتُ إِلَيْهِ بَاعاً وَ مَنْ أَتَانِيمَشْياً أَتَيْتُهُ هَرْوَلَةً ; كسي كه يك وجب به من نزديك شود، يك ذراع به او نزديك مي شوم و كسي كه يك ذراع به من نزديك شود، يك باع نزديكش مي شوم، كسي كه به سوي من گام بردارد، به سويش هروله كنان مي شتابم!
كسي كه تخلّق و معرفت را يك جا جمع كند، به قرب الهي رسيده يا به مروه نايل شده، كه سنگ يا چوبي است و از آن آتش بر مي خيزد كه آهنش عمل است. كنايه از اينكه: اگر از بدن آدمي عمل صادر شود، آتشي است كه از وادي مقدس برخاسته و عمده صفاي معرفت است كه با آن شهود حاصل شود و در اين مقام نيز همراهي با عمل براي معبود، ضروري است; چنانكه ساعي از صفا به مروه حركت مي كند.
خلاصه، بدون عملِ صالح، كمال به دست نمي آيد. كسي كه ميان صفا و مروه سعي انجام مي دهد، در حقيقت مانند كسي است كه در درگاه پادشاهي آمد و شد مي كند و اظهار خلوصِ خدمت مي نمايد و به اميد استخدام و عنايت از جانب او; بار دوم كه
1 . ذاريات : 56
2 . ابن عربي، تفسير القرآن الكريم، ج2، ص545
3 . مستدرك الوسائل، ج5، ص298 ; كنز العمال ج1، ص225
--[21]--
مي رود به اميد اينكه اگر در مرتبه اول او را نديده، در مرتبه دوم ببيند. اين رفت و آمد، صورتي از نزول و صعود همه موجودات است و همه موجودات بازگشتي دارند; " يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِيإِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً " زائر با سعيِ خود ميان صفا و مروه، در واقع مردّد است كه خداوند او را پذيرفته است يا نه؟ با هروله كردن از گناهاني كه كرده مي گريزد يا براي انجام خيرات مي كوشد و اوامر الهي را امتثال مي كند. " ...فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ... " ، " وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ... " به عبارت ديگر، بايد به هوش باشد و با سعي ميان صفا و مروه، به ياد رفت و آمدش ميان دو كفه ترازو در صحراي قيامت باشد; صفا را به منزله كفّه حسنات و مروه را كفّه سيّئات و بدي ها بداند و با حركت ميان آن دو، رجحان و نقصان اعمال و حركت ميان عذاب و بخشش الهي باشد:
المَرْوَةُ المُرُوَّةُ، الصفا صفا *** علماً مشهوداً فيه رمز الاكتفا
إنّ الهدي تخلّق و معرفة *** مَن درجات ذين سَارَ ازدلفة
أو مروةٌ زندةٌ مقدَح العمل *** من جسد رمزٌ و بالصدمةِ حلّ
فإنْ نزلتَ من صفا شهودكا *** فاركن بالأركان إلي معبودكا
و السعيُ فيالمسعي لهذا الناسك *** كالاختلاف بفناء المَلِك
و جاء الاستخدام و العناية *** فيالعود إن لم يره بداية
و صورة النزول و الصعود في*** كُلٍّ و كلٌّ ذاتِ رَجْع فاقتف
تردّدُ القبول يُبديالقلب *** تَهَرْوُلٌ من الخطايا هربٌ
أو إنّه كان امتثال امْرِ هو *** كاستبقوا أو ضللت أتيته
احرام بستن براي حج يا عمره، براي آن است كه انسان با اسلام و ايمان، به مرتبه علم اليقين رسيده، با يكي به مرتبه عين اليقين و با ديگري به مرتبه حقّ اليقين برسد يا با يكي به مرحله فنا كه روشني چشم سالكان كوي دوست مي باشد و با ديگري به مقام فناي از فنا برسد.
و إنّما العقدان للعين و حق *** أو لِفنا، له فنا الفنا لَحَق
1 . فجر : 28
2 . بقره : 148
3 . آل عمران : 133
--[22]--
اسرار تقصير
همانگونه كه انسان با تكبيرة الاحرام براي نماز مُحرم شده و آن را آغاز مي كند و با سلام مُحلّ مي گردد و نماز پايان مي يابد، زائر خانه خدا نيز با تلبيه محرم شده و حج يا عمره اش آغاز مي شود، با تقصير نيز محلّ شده و اعمالش به پايان مي رسد و سرّ اينكه با تقصير از احرام خارج مي شود، آن است كه با اعمال و مناسك و نيات و اسرار و معارف حج، بهيميّت و سُبعيّت از وجودش رخت بر مي بندد و چون مو و ناخن و چنگال و نيش و امثال آن، كه از خصوصيات حيوانات است، با تقصير، از حيوانيت فاصله مي گيرد و وجود ظلماني اش نوراني مي شود:
كما الصلاة عقدها التكبير *** تحليلها التسليم فالتقصير
تحليل حجّ و اعتمار قد بدا *** كما هما بتلبيات عقدا
و السرّ فيأنّ بتقصير يُحَلّ *** ان سَبُعٌ بهيمةٌ منه انتقل
فانّ الاشعارُ شعارُ الأعجمِ *** كذلك الأظفار فلتُقلّمُ
فحيثما وجوده تبدّلا *** تصريفهُ فيملكِ حقّ حلّلا
اسرار وقوف به عرفه
زائر خانه خدا بايد از وقوف در عرفه و مشعر و مشاهده ازدحام جمعيت و اقوام و ملل مختلف; از عرب و عجم، از گريه و ناله و استغاثه و تضرّع آنها به درگاه حق تعالي، از پيروي هر قومي از پيشواي خود، از سرهاي برهنه و بدن هاي كفن پوش، به ياد مواقف حشر و آخرت باشد. از اسرار اجتماعِ همه در اين سرزمين، آن است كه عموم مردم و همانطور كه در سير نزول، اولياي الهي واسطه فيض اند، در قوس صعود نيز اينان واسطه ترقّي و كمال انسان اند.
گنه كاران، با اولياي الهي ارتباط پيدا كنند و به بركت حضور آنان، مشمول رحمت الهي قرار گيرند. همانطور كه در سير نزول، اولياي الهي واسطه فيض اند، در قوس صعود نيز اينان واسطه ترقّي و كمال انسان اند. همانطور كه در درگاه سلاطين حجازي، نگهباناني هستند كه مراجعه
--[23]--
كنندگان را در مقابل قصر نگاه داشته، سپس به آنان اذن دخول مي دهند، زائر خانه خدا نيز بايد در عرفات، مشعر و منا وقوف كند تا به سبب حضور اولياي الهي در ميان آنان، مشمول رحمت الهي قرار گرفته و پس از رمي و قرباني و تقصير و پاك شدن، اذن دخول و حضور در خانه خدا را پيدا كند و براي طواف خانه خدا وارد مسجدالحرام شود.
از امام صادق(عليه السلام) پرسيدند: چرا مشعر به عنوان موقف تعيين گرديد و حرم موقف نشده؟ فرمود:
لاَِنَّ الْكَعْبَةَ بَيْتُ اللَّهِ وَ الْحَرَمَ حِجَابُهُ، وَ الْمَشْعَرَ بَابُهُ، فَلَمَّا قَصَدَهُ الزَّائِرُونَ أَوْقَفَهُمْ بِالْبَابِ يَتَضَرَّعُونَ حَتَّي أَذِنَ لَهُمْ بِالدُّخُولِ، ثُمَّ أَوْقَفَهُمْ بِالْحِجَابِ الثَّانِيوَ هُوَ مُزْدَلِفَةُ، فَلَمَّا نَظَرَ إِلَي طُولِ تَضَرُّعِهِمْ أَمَرَهُمْ بِتَقَرُّبِ قُرْبَانِهِمْ، فَلَمَّا قَرَّبُوا وَ قَضَوْا تَفَثَهُمْ وَ تَطَهَّرُوا مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِيكَانَتْ لَهُمْ حِجَاباً دُونَهُ أَمَرَهُمْ بِالزِّيَارَةِ عَلَي طَهَارَة .
چون كعبه خانه خدا و حرم حافظ و نگاهبان آن است; هنگامي كه زائران قصد خانه خدا مي كنند، بر درِ خانه نگه داشته مي شوند تا اذن دخول صادر شود، سپس در نگاهباني دوّم، كه مزدلفه است نگهداشته مي شوند و وقتي خداوند به تضرّع و ناله فراوانِ آنها مي نگرد، امر مي كند كه با قرباني كردن به او نزديك شوند و چون قرباني كردند و از گناهاني كه حجاب و مانع رسيدن انسان به خداست، پاك شدند، امر مي شوند كه با طهارت به زيارت خانه خدا روند.
و من وقوف عرفة و المشعر *** و ماتري من ازدحام البشر
و من فنون الصور و الألسنة *** و الغوث واللهف بكلّ آونة
و امم اثر الائمة اقتفت *** أصواتهم إلي السماء رفعت
ضاحيالرؤوس مكتسِ الأكفانِ نل *** مواقف الحشر و شَمِّر و ارْتجِل
بجمع الأوتاد و قطب و البدل *** رجا ارتباط الدانِ بالعاليحصل
1 . من لايحضره الفقيه، ج2، ص197 ; صدوق، علل الشرايع، ج2، ص28
--[24]--
بذيفيوضِ الله منه استنزلتْ *** و النعم و الرحماتُ استُجلبتْ
و حرس السلطان وقّفوا علي *** فِناء قصره الرعايا أوّلا
منه الوقوف بعد الإحرام فحجّ *** فقِف تأدّباً بها استأذن فَلِج
اسرار رمي
از جمله اسرار رمي، آن است كه سالك غير از او ـ جلّ و علا ـ ديگري را طلب نكند; چرا كه غير از او، چه كسي است كه عاقل باشد و خير خود را نخواهد، به خصوص اگر مدّعي علم و محبّت به خدا باشد. كسي كه او را طلب كند، در امنيت و هدايت است و كسي كه از او بگريزد، مغبون است و چه غبني بالاتر از آن!
جمرات سه گانه، همان نفوس سه گانه امارّه و مسوّله و لوّامه است. نفس امّاره بدترين آنها. پس از آن، نفس مسولّه است كه زخارف دنيا را در نظر انسان زيبا و باطل را حق جلوه مي دهد. سپس نفس لوّامه كه انسان را بر ارتكاب باطل سرزنش مي كند و نسبت به آن دو، بهتر است، كه خداوند بدان سوگند ياد كرده: " وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ " فحشا و منكر و بغي نيز از آثار اين سه نفس است كه ضدّ سر و روح و قلب و معرفت و علم و عدل اند.
رمي جمرات سه گانه، در حقيقت رمي نفوس سه گانه است و اينكه در روز عيد فقط جمره قصوي رمي مي شود، بدين خاطر است كه وقتي جمره بزرگتر و نفس شرورتر رمي شد، در حقيقت آن دو نيز رمي شده اند.
يعني در واقع، رؤوس و سران عقايد باطل رمي مي شوند; چرا كه مثل سنگ جامد بي فايده اند و بر سالك است كه صاحبان و بنيان گذاران اين عقايد را رمي نمايد. شايد برداشتن هفتاد و دو سنگريزه ـ بنابر قولي ـ اشاره به هفتاد و دو فرقه باشد.
1 . قيامت : 2
--[25]--
هو المُني لا تَتَمنَّ غيرَه *** فالغيرُ ضيرٌ من يخلّيخيره؟
من وجهه يبغيهو المأمون *** من رامَ منه بدلاً مغبونٌ
و أيّ غبنٌ أغبنٌ أفحشٌ بلي *** ذا الغبنُ ذاك الاغتباط قابَلا
و أنفسٌ أهواءُها مُزاولَة *** أمّارّة لوّامة مسوّلة
فالجمرات للنفوس أمثلة *** يا بَطَل الدين! ارجمَن ذيالبَطَلة
كفاية القصوي إذا دَرَيتَها *** فإذا رميتَ معظماً رميتَها
سوء العقائد حصيٌ بلا ثمر *** أعمالكم رُدّت إليكم فيصُوَر
باثنين والسبعين قولٌ فيالحصي *** للامّة احصي غدا و اقتضا
فكلّ الاثنين وسبعين الفِرَق *** ساقطة من اعتبار دون حق
قرباني در حج، در حقيقت ذبح حيوانيت خويش است، تا كمال انسانيت مشاهده شود.
سرّي ديگر
مقصود از انجام رمي و هروله و مانند آن، اظهار رقّيت و عبوديت است; چنانكه برخي اظهار داشته اند:
با اينگونه اعمال است كه اوج رقّيت و بندگي انسان آشكار مي شود، بر خلاف عبادات ديگر; مثل زكات، كه احسان نيك است و عقل حكمت آن را درك مي كند يا روزه كه شكستن شهوت آدمي است كه دشمن خداست يا خويشتن داري است كه فارغ شدن براي عبادت خداست و مانند ركوع و سجود در نماز كه تواضع در برابر خداست و نفس آدمي با تعظيم خدا مأنوس است. گويند عقل راهي براي درك اسرار عباداتي چون رمي و هروله ندارد و كسي كه چنين اعمالي را انجام مي دهد، انگيزه اش جز اطاعت و امتثال امر الهي نيست. عقل به طور كلّي از تصرف در چنين اموري ناتوان است. هرجا كه عقل حكمت عملي را درك كند طبع آدمي نيز بدان ميل مي يابد; ميلي كه در واقع معين و كمك كار و برانگيزاننده انسان در انجام آن عمل است; لذا اوج رقّيت و بندگي در آن آشكار نمي شود.
--[26]--
حاجي سبزواري در تشريح اين نظريه، مي گويد: مقصود آن است كه مصالح نهفته در افعال شرعي، بعضي واضح و آشكار، بعضي مخفي و بعضي ديگر مخفي تر است كه اكثر عقول را بدان راهي نيست، وگرنه اوامر و نواهيِ خداوندِ حكيم، داراي حكمت و مصلحت است. مقصود آن است كه انسان از انجام اين گونه اعمال، قصد قربت و اخلاص دارد و بس و عمل را جز براي او انجام نمي دهد و در برابر آن، از خدا جز خود خدا طلب نمي كند و تقرّب به او انگيزه فعل اوست و نه چيز ديگر.
اسرار قرباني
گر بر سر كوي عشق ما كشته شوي *** شكرانه بده كه خونبهاي تو منم
قرباني در حج، در حقيقت ذبح حيوانيت خويش است، تا كمال انسانيت مشاهده شود. گاو و شتر و گوسفند در واقع شهوات ما هستند و كشتن آنها به منزله تحريص نفس به علم و عمل است كه بايد قبل از ضعف قواي جسماني و قوي بودن قوا انجام داد; چرا كه اگر انسان در اين زمينه كوتاهي كند تا قوايش تحليل رود، مبارزه او با شهوات مثل كشتن حيوان ناقص در موسم حج است و قرباني ناقص شايسته هديه كردن نيست. چه اينكه، جز عمل خالص از آدمي به خدا نمي رسد. در قرآن كريم مي فرمايد: " لَنْ يَنالَ اللهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ... " .
و ذبح هدي ذبحُ حيوانيّتك *** حتّي تري كمال إنسانيّتك
فبقر النفس اقْتلوا فيذا المُني *** و البُدن والأغنام من شهواتنا
و قتْلُها إغراء علم و عمل *** فعجّلوا قبل تخلّل الخلل
لم يحرِ للاهداء هَديٌ ناقصٌ *** و لن ينال الله الاّ الخالص
1 . شرح الاسماء، صص315 ـ 314
2 . حج : 37
--[27]--
اسرار بازگشت به مكّه
زائر خانه خدا، پس از اعمال منا و بيتوته در آن سرزمين، به مكه باز مي گردد تا طواف زيارت و نماز طواف و سعي و طواف نساء و نماز طواف به جا آورد. اين بازگشت مي تواند اسرار گوناگوني داشته باشد:
اول آنكه، مثل اعمال و عباداتي كه انسان تكرار مي كند تا در پرتو تكرار، براي او ملكه شود، تكرار اين اعمال و مناسك نيز موجب مي شود كه در نفس او رسوخ نمايد، بلكه صاحب ملكه، خود فرشته اي از فرشتگان الهي مي شود. خداوند دو دسته فرشته دارد: يك دسته فرشتگان خارجي و دسته ديگر فرشتگان داخلي، كه متصل به روح آدمي هستند و به وسيله قوي و طبايع، فعلي انجام مي گيرد; همانطور كه فرشتگان لطف و رحمت تحت اسماء جماليه حقّ اند و فرشتگان قهر و غضب، تحت اسماء جلاليه او، آدمي نيز تحت امر الهي انجام وظيفه مي كند.
ذا العود و التكرار مثل الآخر *** تطبق ما فيالخلق من تكرّر
و الحال بالتكرار صارت ملكه *** بل سبباً لحول ذيها تلكه
تحت اسميالجمال و الجلال ظلّ *** يفعل مأموراً به و يمتثل
دوم آنكه، اگر اعمال او در مرتبه اول، مورد پذيرش درگاه حق واقع نشده، بار ديگر انجام دهد، به اميد آنكه مقبول افتد.
و إنّه لولا قبولٌ فافعل *** فيالمرّة الأولي عسي الثانيقَبَل
سوم آنكه، اگر در مرتبه اول از اسرار باطن اعمال و مناسك حج آگاه نشده، چه بسا با تكرار از آنها اطلاع پيدا كند.
و إنّه لولا عُثُور السرّ في*** مرّة أولي كرّة أخري يَفي
--[28]--
|