متن کامل

از آثار گران سنگ عرفانی به زبان فارسی، کتاب کشف المحجوب است. نگارنده پس از گشتوگذاری کوتاه در لابه لای برگ برگ این کتابِ ارزشمند، گلواژه های عطرآگین حج را یافته و مقاله خود را به آن آراسته است. هُجویری ، نگارنده کتاب، از عارفان و نویس

از آثار گران سنگ عرفاني به زبان فارسي، كتاب كشف المحجوب است. نگارنده پس از گشتوگذاري كوتاه در لابه لاي برگ برگ اين كتابِ ارزشمند، گلواژه هاي عطرآگين حج را يافته و مقاله خود را به آن آراسته است.

هُجويري ، نگارنده كتاب، از عارفان و نويسندگان برجسته قرن پنجم هجري بوده و نام كامل او ابوالحسن، علي بن عثمان بن ابي علي الجُلاّبي الهُجْويري الغزنوي است.

وي معاصر دو تن از عرفاي نامدار همان قرن، به نام هاي شيخ ابوسعيد ابوالخير (357 ـ 440) و ابوالقاسم قشيري (376 ـ 465) است.

تاريخ ولادت او معلوم نيست ليكن وفاتش چند ماه پس از وفات ابوالقاسم قشيري(465) بوده است. وي در اواخر قرن چهارم هجري در شهر غزنه به دنيا آمد. كودكي و نوجواني خود را در جُلاّب و هجوير كه از محله هاي غزنه است سپري كرد.

او به بسياري از كشورها; از جمله عراق، شام، آذربايجان، خراسان، ماوراءالنهر، تركستان و هند سفر كرد و سرانجام به امر پير و مراد خود، در شهر لاهور، كه اكنون از ايالات پنجاب پاكستان است، اقامت گزيد. او هشت سال پاياني عمرِ خود را در اين سرزمين گذراند و با سلاح عشق و ايمان، مردم را با معارف روحبخش اسلام آشنا كرد و بذر محبت را در دل هاي آنان پاشيد; به گونه اي كه پس از قرن ها، هنوز مردم اين خطّه به او ارادتي خاص ميورزند و به


7


زيارت مرقدش مي روند و از روح پاكش مدد مي جويند و او را داتا(1) گنج بخش مي خوانند.

وي در اين مدت (435 ـ 442) به تأليف اثري نفيس و گرانبها مبادرت ورزيد و آن را كشف المحجوب نام نهاد. اين اثر، يكي از امّهات و اركان كتب تصوّف و عرفان محسوب مي شود. وي در تأليف اين اثر، از كتاب هاي برجسته اي كه در اين زمينه و به عربي نوشته شده بود، استفاده كرد.(2) در اهميت اثر او همين بس كه عرفاي پس از وي، از اين كتاب بهره برده و تأثير زيادي پذيرفته اند.(3)

هجويري در مقدمه كتاب كشف المحجوب، هدفش از تأليف كتاب را بيان مي كند، سپس در طي چهارده باب، به اثبات فضيلت علم، فقر و تصوّف مي پردازد، آنگاه با ذكر داستان هايي از خلفاي سه گانه و ائمه اهل بيت تا امام جعفر صادق(عليه السلام) ، حالات عرفاني آنان را بيان مي كند و در ادامه به شناساندن اهل صُفّه و تابعين و اتباع تابعين تا عرفاي زمان خود مي پردازد. در اين باب ها، فرقه هاي اهل تصوّف را نيز بررسي كرده و به بيان مذاهب، مقامات، حكايات و سخنان آن ها مي پردازد.

وي سپس به شرح يازده حجاب و مانع، كه ميان بنده و پروردگار حايل مي شود، پرداخته و راه هاي كشف و برطرف كردن آن ها را شرح مي دهد. از اين رو، بعضي اين كتاب را كشف حُجُب المَحْجوب لأرباب القلوب ناميده اند.

در كشف حجاب هشتم مي گويد يكي از حجاب ها و موانعي كه ميان آفريده و آفريدگار وجود دارد، به وسيله برگزاري اعمال حج برطرف مي گردد و بر اين باور است كه حج از واجبات عيني بوده و با شرايطي واجب مي شود و مي نويسد: حج، از احرام در ميقات آغاز مي گردد و با اعمال منا و پس از آن خاتمه مي يابد.

هجويري علّت نامگذاري حرم را وجود مقام ابراهيم در آن مي داند و معتقد است كه حضرت ابراهيم دو مقام دارد; يكي مقام تن و ديگر مقام دل . مقام تن، مكه است و مقام دل، خُلّت .(4) مقام تن اعمال ظاهري حج است كه ابتدا بايد محرم شود و كفن (لباس احرام) بپوشد و اعمال را به ترتيب انجام دهد تا حاجي شود و مقام دل، باطن حج است و كسي كه قصد مقام دل مي كند، بايد از دلبستگي ها و وابستگي ها دوري كند و از لذّت ها و راحتي ها چشم بپوشد و جز نام خدا بر زبان نياورد و هرچه غير اوست، بر خود حرام كند و بداند كوچكترين توجه به عالم ماده، خطرناك است. آنگاه به عرفات برود و خداي را بشناسد و به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . داتا به معناي مربّي است.

2  . كتاب اللّمع، تأليف ابونصر السراج ملقّب به طاووس االعلما (متوفّاي 378) و كتاب طبقات الصوفيه، تأليف ابوعبدالرحمان سلمي نيشابوري (متوفّاي 413) و كتاب الرساله تأليف ابوالقاسم قُشَيري (متوفاي 465).

3  . اسرار التوحيد في مقامات شيخ ابي سعيد، تأليف محمد بن منوّر (تاريخ تأليف 576) و تذكرة الاولياء ، تأليف فريدالدين عطار نيشابوري (متوفاي 627) و نَفَهات الاُنْس تأليف عبدالرحمان جامي، از شعرا و نويسندگان قرن نهم هجري.

4  . اشاره به آيه 125 سوره نساء : "  ...وَ اتَّخَذَ اللهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً... "  ; خداوند، ابراهيم را به دوستيِ خود برگزيد.


8


او معرفت پيدا كند و سپس به مزدلفه برود و اُلفت و دوستي خداي را برگزيند و آفريدگار را در دل، از هر صفتِ بشري بريء و پاك بداند و از هر وهم و فهم و گمان منزّه بشمارد. آنگاه در سرزمين منا، كه ايمن گاه تن و انديشه و دل است، به طرف هواهاي نفساني و انديشه هاي باطل و خطورات باطلي كه بر دل مي گذرد، سنگ بيندازد، سپس به قربانگاه رود و در آنجا، كه سرزمين مبارزه با هواي نفس و مجاهده جهت تقرّب به خداست، نفس را قربان كند. تا پس از طي اين مراحل، به مقام خُلّت و دوستي پروردگار برسد و كسي كه به مقام تن ابراهيم، كه همان مكه و حرم الهي است، داخل شود، تن او در امان است و از دشمن و شمشير آنها نمي ترسد و كسي كه به مقام دل ابراهيم وارد شود، از هجران پروردگار و فراق يار و... در امان مي ماند.

هجويري سپس با استناد به حديثي از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) ، حاجي را ميهمان خدا مي داند كه هرچه از خدا بخواهد به او مي دهد، اما وي معتقد است كه اين طايفه (عرفا) از خداوند چيزي نمي خواهند بلكه خود را به او واگذار مي كنند و تسليم خواسته او مي شوند. وي براي تأييد اين مطلب، به داستانِ در آتش افكندن حضرت ابراهيم اشاره مي كند كه جبرئيل به او پيشنهاد كرد تا ياري اش كند اما او نپذيرفت!


9


جبرئيل گفت: از پروردگار بخواه تا ياري ات كند.

ابراهيم گفت: حَسْبي مِنْ سُؤالي عِلْمُه بِحالي ; به درخواست، نيازي نيست; چون او حال مرا مي داند.

هجويري سپس سخنش را با كلامي از محمد بن فضل بلخي (متوفاي 319) چنين ادامه مي دهد: تعجب مي كنم از كسي كه در دنيا خانه خدا را مي طلبد ولي در دل به مشاهده جمال حق نمي پردازد; زيرا ديدنِ خانه، گاه ميسّر است و گاهي ميسّر نيست، ولي مشاهده جمال الهي بي شكر ميسّر است و اگر زيارت سنگي كه در سال يك بار به او روي مي آورند واجب است، دلي كه روزي 360(1) نظر به او مي شود، زيارتش سزاوار است.

هجويري در ادامه مي گويد:

كساني كه به دنبال حقيقت هستند، در هر قدمي كه براي مكه بر مي دارند، نشاني از او مي يابند و زماني كه به مكه مي رسند مزد آن را دريافت مي كنند.

و بايزيد بسطامي مي گويد:

ثواب مجاهدت بي درنگ حاصل مي شود.

همو گويد: من در سفر اوّل حج، فقط خانه ديدم و در سفر دوم خانه و خدا ديدم و در سفر سوم فقط خدا ديدم. هجويري سپس مي گويد: حرم جايي است كه مشاهده جمال الهي در آن صورت پذيرد و كسي عاشق است كه كل عالم را ميعاد قرب و خلوتگاه اُنس بداند و بنده اي كه مي خواهد خدا را ببيند، براي او همه عالم حرم است و اگر قصدش ديدن خدا نيست حرم براي او تاريك ترين مكانهاست و گفته اند تاريكترين مكانها خانه دوستي است كه وي در آن نباشد.

و براي وصول به اين مقصود و ديدن روي دوست، كعبه سبب است و به هر وسيله اي كه شده بايد به آن چنگ زد تا مشاهده جمال ربوبي از اين راه حاصل شود.

آري، مقصود مردان از پيمودن بيابان ها و باديه ها، ديدن حرم نيست بلكه مجاهده اي است جهت آن شوق بي قرار و محبّت بي شمار.

صاحب كتاب كشف المحجوب، در ادامه، به ذكر داستاني از جُنَيد مي پردازد كه بسيار شبيه به داستان شبلي است، كه در كتاب مستدرك الوسائل به طور مبسوط نقل شده(2) و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نجم رازي ملقب به دايه (متوفاي 654) در كتاب مرصاد العباد كه يكي از كتب عرفاني مشهور است، در توضيح عدد 360 چنين مي گويد:

همچنين چهل هزار سال قالب آدم ميان مكه و طائف افتاده بود و هر لحظه از خزاين مكنون غيب، گوهري ديگر لطيف و جوهري ديگر شريف، در نهاد او تعبيه مي كردند تا هرچه از نفايس خزاين غيب بود، جمله در آب و گِل آدم دفين كردند. چون نوبت به دل رسيد، گِل دل را از ملاط بهشت بياوردند و به آب حيات ابدي بسرشتند و به آفتاب سيصد و شصت نظر بپروردند. اين لطيفه بشنو كه عدد سيصد و شصت از كجا بود؟ از آنجا كه چهل هزار سال بود تا آن گل در تخمير بود. چهل هزار سال، سيصد و شصت هزار اربعين باشد، به هر هزار اربعين كه بر مي آورد، مستحق يك نظر مي شد، چون سيصد و شصت هزار اربعين برآورد مستحق سيصد و شصت نظر گشت.

مرصاد العباد، به اهتمام دكتر محمد امين رياحي، ص74

2  . مستدرك الوسائل، ج2، ص187


10


ناصرخسرو آن را به نظم درآورده است.

حاجيان آمدند با تعظيم *** شاكر از رحمت خداي رحيم...

وي سپس به بيان چهار بيت شعر عربي مي پردازد كه ترجمه آن چنين است:

روزي كه حاجيان از منا به مكه كوچ مي كنند و شتران سرخ موي به حركت در مي آيند و حُدي خوانان، با نغمه و آهنگ خود، شتران را به شتاب وا مي دارند، از محبوب خود مي پرسم آيا مي داني كه كجا بايد رحل اقامت افكند؟

من حج و مناسك و عمره ام را تباه كرده ام و با مشغله اي كه برايم پيش آمده، از حج بازمانده ام، بايد به خانه برگردم و خود را براي حج سال آينده آماده كنم كه اين حج پذيرفته نشده است.

سپس داستان جواني را ذكر مي كند كه در سرزمين عرفات، ابتدا حال دعا را از دست داده بود و پس از چندي، تا مي خواست دعا كند نعره اي كشيد و روح از تنش جدا شد.

مقصود مردان از پيمودن بيابان ها و باديه ها، ديدن حرم نيست بلكه مجاهده اي است جهت آن شوق بي قرار و محبّت بي شمار.

و جوان ديگري در سرزمين منا قرباني نكرده بود و مي گفت: بار خدايا! من مي خواهم نفس خود را قربان كنم، آنگاه با انگشت به گلو اشاره كرد و از دنيا رفت.

وي سپس حج را به حج غيبت و حضور تقسيم مي كند و مي گويد: كسي كه در مكه باشد و خدا را نبيند، با زماني كه در خانه نشسته، فرق نمي كند و هيچ يك از اين غيبت ها بر ديگري فضيلتي ندارد و كسي كه در خانه خود خدا را حاضر مي بيند با آن كه در مكه در محضر پروردگار است، فرقي ندارد و حج مجاهده اي است تا انسان به مشاهده برسد.

كشف الحجاب الثامن في الحجّ، قوله تعالي:"  ...وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً... " و از فرايض اعيان(1) يكي حج است بر بنده، اندر حال صحّت عقل و بلوغ و اسلام و حصول استطاعت و آن حُرم(2) بود به ميقات و وقوف اندر عرفات و طواف زيارت به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . واجبات عيني.

2  . احرام بستن.


11


اجماع(1) و به اختلاف سعي ميان صفا و مروه(2) و بي حُرم اندر حرم نشايد شد و حرم را بدان حرم خوانند كه (كي) اندرو مقام ابراهيم است و محلّ امن. پس ابراهيم را (عم) دو مقام بوده است; يكي مقام تن و ديگر از آن دل. مقام تن مكّه و مقام دل خُلّت، هركه قصد مقام تن وي كند، از همه شهوات و لذّات اعراض بايد كرد تا محرم بود و كفن اندر پوشيد و دست از صيدِ حلال بداشت و جمله حواس را اندر بند كرد و به عرفات حاضر شد و از آنجا به مزدلفه و مشعرالحرام شد و سنگ برگرفت و به مكّه، كعبه را طواف كرد و به منا آمد و آنجا سه روز ببود و سنگ ها به شرط بينداخت(3) و آنجا موي باز كرد(4) و قربان كرد و جامه ها در پوشيد(5) تا حاجي بود.

و باز چون كسي قصد مقام دل وي كند، از مألوفات اعراض بايد كرد و به ترك لذّات و راحات ببايد گفت و از ذكر غير محرم شد و از آنجا التفات به كون مخطور باشد(6) ، آنگاه به عرفاتِ معرفت قيام كرد و از آنجا قصد مزدلفه الفت كرد و از آنجا سرّ(7) را به طواف حرام تنزيه(8) حقّ فرستاد و سنگ هواها و خواطر(9) فاسد را به مناي امان بينداخت و نفس را اندر منحرگاه(10) مجاهدت قربان كرد تا به مقام خُلّت رسد(11) پس دخول آن مقام امان باشد از دشمن و شمشير ايشان و دخول اين مقام امان بود از قطيعت(12) و اخوات(13) آن و رسول (صلعم) گفت: اَلْحاجُّ وَفْدُاللهِ، يُعْطِيهِمْ ما سَأَلُوا وَ يَسْتَجِيبُ لَهُمْ ما دُعُو ; حاج وفد(14) خداوند باشند، بدهدشان آنچه خواهند و اجابت كند بدانچه خوانند و دعا كنند ; و اين گروه،(15) ديگر نه بخواهند و نه دعا كنند، فاما تسليم كنند، چنانكه ابراهيم (عم) كرد، "  إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ "  ; چون ابراهيم(عم) به مقام خُلَّت رسيد، از علايق(16) فرد شد و دل از غير بگسست، حق تعالي خواست تا وي را بر سر خلق جلوه كند، نمرود را برگماشت تا ميان وي و از آن مادر وپدرش جدا افكند و آتشي برافروخت، ابليس بيامد و منجنيق بساخت، وي را در خام گاو دوختند و اندر پله منجنيق نهادند. جبرئيل بيامد و پله منجنيق بگرفت و گفت: هَلْ لَكَ مِنْ حاجَة؟ (17) ابراهيم(عم) گفت: أَمّا إِلَيْكَ فَل (18) سپس گفت: به خداـ ي عزّوجلّ ـ هم حاجتي نداري؟ گفت: حَسْبِي مِنْ سُؤالِي عِلْمُهُ بِحالِي (19) مرا آن پسنديده باشد كه او مي داند كه مرا از براي او در آتش اندازد، علم او به من زبان مرا از سؤال منقطع گردانيده است.(20)

و محمّدبن فضل گويد (رح): عجب از آن دارم كه اندر دنيا خانه وي طلبد، چرا اندر دل مشاهدت وي نطلبد كه خانه را باشد كه يابد و شايد كه نيابد و مشاهدت لا محاله يابد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . موافق رأي همه فرقه هاي اسلامي.

2  . سعي بين صفا و مروه را برخي از فرقه هاي اهل سنت از واجبات و بعضي از اركان مي دانند.

3  . همان گونه كه شرط شده است.

4  . موي چيدن (تقصير) يا تراشيدن مو (حلق).

5  . لباس هاي احرام را بيرون آورد و لباس هاي معمولي را پوشيد.

6  . توجه به دنيا خطرناك است.

7  . دل و باطن.

8  . پاك دانستن پروردگار.

9  . آنچه در ذهن انسان خطور مي كند.

10  . قربانگاه.

11  . دوستي با پروردگار.

12  . جدايي از پروردگار.

13  . كشف المحجوب، ص423

14  . ميهمان.

15  . طايفه عرفا.

16  . علاقه و تعلّق به دنيا.

17  . آيا حاجتي داري؟

18  . اما از تو، نه.

19  . ديگر سؤالي ندارم چون او حال مرا مي داند.

20  . هُجويري، كشف المحجوب، به تصحيح ژوكوفسكي، با مقدمه قاسم انصاري، ص423


12


اگر زيارت سنگي كي اندر سالي بدو نظري باشد، فريضه بود دلي كه بدو روزي سيصد و شصت نظر باشد، به زيارت او اوليتر، امّا اهل تحقيق را اندر هر قدم از راه مكّه نشاني است و چون به حرم رسند، از هر يكي خلعتي يابند. و ابو يزيد گويد(رض): هركه را ثواب عبادت به فردا افتد، خود امروز وي عبادت نكرده بود، كه ثواب هر نفسي از مجاهدت حاصل است اندر حال و همو گويد(رح): نخستين حجّ من به جز از خانه، هيچ چيز نديدم و دوم بار خانه و خداوند خانه ديدم و سه ديگر بار همه خداوند خانه ديدم و هيچ خانه نديدم و در جمله حرم آنجا بود كه مشاهدت تعظيم بود و آن را كه كلّ عالم ميعاد قرب و خلوتگاه انس نباشد، وي را از دوستي هنوز خبر نبود و چون بنده مكاشف بود، عالم جمله حرم وي باشند و چون محجوب بود، حرم وي را اظلم عالم بود; أَظْلَمُ الاَْشْياءِ دارُ الْحَبِيبِ بِلا حَبِيب ، پس قيمت مشاهدت رضاست اندر محلّ خلّت كه خداوند سبب آن را ديدار كعبه گردانيده است نه قيمت كعبه راست، امّا مسبِّب را به هر سبب تعلّق مي بايد كرد تا عنايت حقّ تعالي از كدام كمين گاه روي نمايد و از كجا پيدا شود و مراد طالب از كجا روي نمايد. پس مراد مردان اندر قطع مفازات و بوادي نه حرم بوده است كه دوست را رؤيت حرم حرام بود كه مراد مجاهدتي بوده است اندر شوقي مقلقل و يا روزگاري اندر محنتي دايم.

يكي به نزديك جنيد(رض) آمد، وي را گفت از كجا مي آيي؟

گفت: به حجّ بودم.

گفت: حج كردي؟

گفت: بلي.

گفت: از ابتدا كه از خانه برفتي و از وطن رحلت كردي، از همه معاصي رحلت كردي؟

گفتا: ني.

گفت: پس رحلت نكردي.

گفت: چون از خانه برفتي و اندر هر منزلي هر شب مقام كردي، مقامي از طريق حقّ اندران مقام قطع كردي؟

گفت: ني.

گفت: پس منزل نسپردي. گفت: چون محرم شدي به ميقات از صفات بشريّت جدا شدي چنانك از جامه؟


13


گفتا: ني.

گفت: پس محرم نشدي. گفت: چون به عرفات واقف شدي، اندر كشف مشاهدت وقف پديدار آمد؟

گفتا: ني.

گفت: پس به عرفات نايستادي. گفت: چون به مزدلفه شدي و مرادت حاصل شد، همه مرادها را ترك كردي؟

گفتا: ني.

گفت: پس به مزدلفه نشدي. گفت: چون طواف كردي خانه سر را اندر محلّ تنزيه لطايف حضرت، جمال حقّ ديدي؟

گفتا: نه.

گفت: پس طواف نكردي. گفت: چون سعي كردي ميان صفا و مروه، مقام صفا و درجه مروّت ادراك كردي؟

گفتا: ني.

گفت: هنوز سعي نكردي. گفت: چون به منا آمدي منيّت هاي تو از تو ساقط شد؟

گفتا: نه.

گفت هنوز به منا نرفتي. گفت: چون به منحرگاه قربان كردي، همه خواست هاي نفس را قربان كردي؟

گفتا: ني.

گفت پس قرباني نكردي.

گفت: چون سنگ انداختي هرچه با تو صحبت كرد، از معاني نفساني، همه بينداختي؟

گفتا نه.

گفت: پس هنوز سنگ نينداختي و حجّ نكردي، بازگرد و بدين صفت حجّي بكن تا به مقام ابراهيم برسي!

شنيدم كي يكي از بزرگان در مقابله كعبه نشسته بود و مي گريست و اين ابيات مي گفت:

وَ أَصْحَبْتُ يَومَ النَّفْرِ والعِيسُ ترحل *** و كان حَدَي الْحادي بِنا و هو مُعجل


14


أسايل عن سُلمي فهل من مُخبِّر *** بأنّ لَهُ عِلماً بِها أَيْنَ تُنْزَل

لَقَدْ أَفْسَدْتُ حَجّي و نُسكي وعُمْرتي *** وَ في الْبَيْنِ لي شُغْلٌ عَنِ الحجّ مشغل

سَأَرْجِعُ مِن عامي لحجّة قابل *** فإنّ الّذي قد كان لا يتقبّل

فضيل بن عياض(1) گويد(رح): جواني ديدم اندر موقف، خاموش استاده و سر فرو افكنده، همه خلق اندر دعا بودند و وي خاموش مي بود. گفتم: اي جوان، تو نيز چرا دعايي نكني؟ گفت: مرا وحشتي افتاده است، وقتي كه داشتم از من فوت شد، هيچ رويِ دعا كردنم ندارد. گفتم: دعا كن تا خداي تعالي به بركت اين جَمع تو را به سر مراد تو رساند. گفت: خواست كه دست بردارد و دعا كند، نعره اي از وي جدا شد و جان با آن نعره از وي جدا شد.

ذوالنون مصري گويد(رح): كه جواني به منا ساكن نشسته و همه خلق به قربان ها مشغول، من اندر وي نگاه كردم تا چه كند و كيست. گفت: بار خدايا! همه خلق به قربان ها مشغول اند و من مي خواهم تا نفس خود را قربان كنم اندر حضرت تو، از من بپذير. اين بگفت و با انگشت سبّابه به گلو اشارت كرد و بيفتاد، چون نيكو نگاه كردم مرده بود!

پس حج ها بر دو گونه بود; يكي اندر غيبت و ديگر اندر حضور. آنكه اندر مكّه در غيبت باشد، چنان بود كه اندر خانه خود، از آنك غيبتي از غيبتي اوليتر نيست و آنك اندر خانه خود حاضر بود، چنان بود كه به مكّه حاضر بود، از آنك حضرتي از حضرتي اوليتر نيست. پس حجّ مجاهدتي مر كشف مشاهدت را بود و مجاهدت علّت مشاهدت ني، بل كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . فضيل عياض، ابتدا جزو راهزنان عيّار بود كه داستان هاي جوانمردي و فتوّت او در راهزني مشهور است. او با شنيدن آيه اي از قرآن متنبه و متحول گرديد و از آن شغل توبه كرد و خصمان را نامه نوشت و خشنودشان گردانيد و به مكه رفت و مدتي آنجا بود. هارون الرشيد در سفرش به مكه به فضل بن ربيع مي گويد: آيا اينجا مردي هست از مردان خداي تعالي تا او را زيارت كنيم؟ فضل مي گويد: آري و سپس هارون را به ديدار عبد الرزاق صنعاني و سفيان بن عُيَيْنه و فضيل بن عياض مي برد. هارون هر سه را تحت عنوان پرداخت قرض، با پول مي آزمايد و تنها فضيل پول او را نمي پذيرد و از اين آزمايش سربلند بيرون مي آيد. (تفصيل داستان در كتاب كشف المحجوب صفحه هاي 120 تا 122 آمده است).


15


سبب است و سبب را اندر معاني تأثيري بيشتر نبود. پس مقصود حجّ نه ديدن خانه بود كه مقصود كشف مشاهدت باشد.

هجويري، علاوه بر آنكه بخشي از كتاب كشف المحجوب را به حج اختصاص داه، در باب هاي دهم، يازدهم و دوازدهم كه به معرفي تابعين و اتباع و امامان مي پردازد، به مناسبت داستان هايي از آن ها كه مربوط به مكه است، نقل مي كند و برخي از آنان را نيز كه به حج مشرّف شده اند و يا مجاور خانه خدا گرديده اند، مانند اويس قرني، سعيد بن مسيّب، عبدالله مبارك، فضيل عياض، بايزيد بسطامي، محمد بن اسماعيل خيرالنّساج، محمد بن خفيف، ابوعثمان مغربي، ابراهيم خواص، بوطالب حرمي و محمد بن فضل بلخي را نام مي برد، كه براي نمونه به حكايت محمدبن فضل بلخي و بايزيد بسطامي اشاره مي شود:

محمد بن فضل بلخي

محمّد بن الفضل البلخي(رضي الله عنه) از جلّه مشايخ بود و پسنديده عراق و خراسان بود، مريد احمدبن خضرويه بود و ابوعثمان حيري را به وي ميلي عظيم بود. وي را از بلخ بيرون كردند متعصّبان از براي عشوه مذهب وي به سمرقند شد و عمر آنجا گذاشت.

از وي مي آيدكه گفت: أَعْرَفُ النّاسِ بِاللهِ أَشَدُّهُم مُجاهَدَةً في أَوامِرِهِ وَ أَنْبَعَهُم لِسُنَّةِ نَبِيِّهِ ; يعني بزرگ ترين اهل معرفت، مجتهدترينِ ايشان باشد اندر اداي شريعت و با رغبت ترين اندر حفظ سنّت و متابعت و هركه به حق نزديك تر بود، بر اوامرش حريص تر بود و هركه از وي دورتر بود از متابعت رسولش دورتر بود و معرض تر.

از وي مي آيد كه گفت: عَجِبتُ مِمَّنْ يَقْطَعُ الْبَوادي وَالقِفار والمَفاوِز حَتّي يَصِلَ إِلي بَيْتِهِ وَ حَرَمِهِ لاَِنَّ فِيهِ آثارَ أَنْبيائِهِ كَيْفَ لا يَقْطَعُ نَفْسَهُ وَهَواهُ حَتّي يَصِلَ إِلي قَلْبِهِ لاَِنَّ فِيهِ آثارَ
مَوْلاهُ ،
عجب دارم از آن كه باديه ها و بيابان ها ببرد تا به خانه وي رسد كه اندر او آثار
انبياي وي است، چرا باديه نفس و درياي هوا را نبُرد تا به دل خود رسد كه اندر او آثار
مولاي وي است يعني دل كه محلّ معرفت است بزرگوارتر از كعبه كه قبله خدمت است. كعبه آن بود كه پيوسته نظر بنده بدو بود و دل آن كه پيوسته نظر حقّ بدو بود، آنجا كه دل دوست
من آنجا، آنجا كه حكم وي مراد من آنجا، و آنجا كه اثر انبياي من، قبله دوستان من آنجا. والله اعلم.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . كشف المحجوب، ص177


16


بايزيد بسطامي

فُلك معرفت و مُلك محبت ابويزيد طيفور بن عيسي البسطامي(رض) از جُلّه مشايخ بود و حالش اكبر جمله بود و شأنش اعظم ايشان بود، تا حدّي كه جُنيد گفت (رح): أبو يزيد منّا بمنزلة جبرئيل من الملائكة ; ابو يزيد اندر ميان ما چون جبرئيل است از ملايكه و جدّ او مجوسي بوده و از بزرگان بسطام، يكي پدر او بود و او را روايات عالي است اندر احاديث پيغمبر(عم) و از اين ده امام معروف مر تصوّف را، يكي وي بوده است و هيچ كس را پيش از وي اندر حقايق اين علم چندان استنباط نبوده است كه وي را، و اندر همه احوال محبّ العلم و معظّم الشريعه بوده است، به حكم آن كه گويند گروهي مر مدد الحاد خود را، موضوعي بر وي بندند...

و از وي مي آيد(رض) كه گفت: يك بار به مكّه شدم، خانه مفرد ديدم، گفتم حج مقبول نيست كه من سنگ ها از اين جنس بسيار ديده ام. بار ديگر برفتم، خانه ديدم و خداوند خانه ديدم. گفتم كه هنوز حقيقت توحيد نيست، بار سه ديگر برفتم، همه خداوند خانه ديدم و خانه نه، به سرّم فروخواندند: يا بايزيد اگر خود را نديده اي و همه عالم را بديده اي، مشرك نبودي و چون همه عالم نبيني و خود را بيني مشرك باشي. آنگاه توبه كردم و از ديدن هستيِ خود نيز توبه كردم و اين حكايتي لطيف است اندر صحّت حال وي و نشاني خوب مر ارباب احوال را والله اعلم.(1)

هجويري در اين كتاب حكايتي از ابوطالب حَرَمي نقل مي كند كه بيانگر احترام ويژه عرفا به اين سرزمين پاك و مقدس است. وي مي گويد:

بوطالب حرمي چهل سال به مكه مجاور بود، اندر مكه طهارت نكرد، هر بار از مكه، به طهارت، از حدّ حرم بيرون آمدي، گفتي زميني را كه خداوند تعالي به خود اضافت كرده است، من كراهيّت دارم كه آب مستَعمل من، بر آن بريزد. (2)

هجويري در حكايت ديگري آورده است:

يكي از مشايخ گويد(رح): درويشي به مكه اندرآمد و اندر مشاهدت خانه يك سال نشست كه نه طعام خورد و نه شراب و نه بخفت و نه به طهارت شد، از اجتماع همّتش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . كشف المحجوب، صص132 و 134

2  . كشف المحجوب، ص 376


17


به رؤيت خانه كه خداوند آن را به خود اضافت كرده است، غذاي تن و مشرب جانش گشته بود .

عرفا اين حالت را جمع ناميده اند.(1)

با آن كه حج نزد عارفان جايگاه ويژه اي داشته است، پاره اي از مسائل; از جمله رعايت حق مادر سبب مي شده كه حج در اولويّت دوم قرار گيرد; مثلا درباره ابو حازم مدني، كه مقتداي بعضي از مشايخ بود و عمرو بن عثمان از وي روايت مي كند، آورده اند كه:

يكي از مشايخ گويد: به نزديك وي اندر آمدم، وي را يافتم خفته، زماني ببودم تا بيدار شد، گفت: اندر اين ساعت پيغمبر را به خواب ديدم كه مرا به سوي تو پيغام داد و گفت: حق مادر نگاه داشتن بهتر از حج كردن، بازگرد و رضاي دلِ وي بجوي. من از آنجا بازگشتم و به مكه نرفتم. از وي بيش از اين مسموع ندارم. (2)

بزرگ ترين اهل معرفت، مجتهدترينِ ايشان باشد اندر اداي شريعت و با رغبت ترين اندر حفظ سنّت و متابعت و هركه به حق نزديك تر بود، بر اوامرش حريص تر بود و هركه از وي دورتر بود از متابعت رسولش دورتر بود و معرض تر.

گاهي عرفا بدون آن كه چهارپايي همراه داشته باشند و يا زاد و توشه اي با خود بردارند، به سفرِ حج دست مي زدند و آن را نشانه توكّل مي دانستند. آنان در اين سفر، تنها و تنها اعتماد و اتّكايشان به خدا بود و حتّي همنشيني با خضر را نمي پذيرفتند و آن را اتكاي به غير خدا و خلاف توكّل مي دانستند. كشف المحجوب درباره ابراهيم خواص كه اندر توكل شأني عظيم و منزلتي رفيع داشت، چنين آورده است:

ابراهيم خواص را پرسيدند از حقيقت ايمان، گفت: اكنون اين را جواب ندارم، از آنچه هر چه گويم عبارت بود و مرا بايد تا به معاملت جواب گويم. اما من قصد مكّه دارم و تو نيز بر اين عزمي. اندر اين راه با من صحبت كن تا جواب مسأله خود بيابي. گفتا: چنان كردم، چون به باديه فرو رفتم هر شب دو قرص و دو شربت آب پديد آمدي; يكي به من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . كشف المحجوب، ص 333

2  . كشف المحجوب، ص 111


18


دادي و يكي بخوردي، تا روزي اندر ميان باديه، پيري همي آمد سواره، چون وي را بديد، از اسب فرو آمد و يكديگر را بپرسيدند و زماني سخن گفتند. پير برنشست و بازگشت. گفتم: ايّها الشيخ، مرا بگوي تا آن پير كه بود؟ گفت: آن، جواب سؤال تو بود. گفتم: چگونه؟ گفت: آن خضر پيغمبر بود(عم) كه از من صحبت طلبيد و من اجابت نكردم كه بترسيدم اندر آن صحبت، اعتماد از دون حق با وي كنم. توكّلِ مرا ببشولاند ]توكّل من تباه شود[ و حقيقت ايمان، حفظ توكل باشد با خداوند عزّ و جلّ، قوله تعالي، "  وَ عَلَي اللهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ "  .(1)

عرفا در سفر حج، از خدمت به زائران خانه خدا لحظه اي كوتاهي نمي كردند و آن را وظيفه خود مي دانستند. چنان كه ابراهيم خواص در سفر مكه از چاه آب مي كشيد و هيزم جمع مي كرد و آتش مي افروخت و حتي در شبي باراني تا بامداد، لباس وصله دار خود را بر سر همسفر خود گرفت تا وي آسيب نبيند. وي اين خدمتگزاري را همراه با ظرافت و لطافت خاصي انجام مي داد تا همسفر وي مجبور به پذيرش آن باشد و احساس شرمندگي نكند. كشف المحجوب اين داستان را اين گونه آورده است:

يكي گويد از درويشان كه وقتي از كوفه برفتم به قصد مكه، ابراهيم خواص را يافتم(رضي الله عنه)در راه از وي صحبت خواستم، مرا گفت: صحبت را اميري بايد يا فرمان برداري. چه خواهي؟ امير تو باشي يا من؟ گفتم: امير تو باش. گفت: هلا، تو از فرمان امير بيرون مياي. گفتم: روا باشد. (گفت) چون به منزل رسيديم مرا گفت: بنشين. چنان كردم. وي آب از چاه بركشيد، سرد بود. هيزم فراهم آورد، آتش برافروخت اندر زير ميلي ]و مرا گرم كرد [و به هر كار كه من قصد كردي، گفتي شرط فرمان نگاه دار. چون شب اندر آمد، باراني عظيم اندر گرفت، وي مرقّعه خود بيرون كرد و تا بامداد بر سر من ايستاده بود و مرقّعه بر دو دست افكنده و من شرمنده مي بودم، به حكم شرط هيچ نتوانستم گفت. چون بامداد شد، گفتم: ايّها الشيخ، امروز امير، من باشم. گفت: صواب آيد. چون به منزل رسيديم، وي همان خدمت بر دست گرفت. من گفتم: از فرمان امير بيرون مياي. مرا گفت: از فران كسي بيرون آيد كه امير را خدمت خود فرمايد. تا به مكه هم بر اين صفت با من صحبت كرد و چون به مكه آمديم، من از شرم وي بگريختم تا در منا مرا بديد و گفت: اي پسر، بر تو بادا كه با درويشان صحبت چنان كني كه من با تو كردم. (2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . همان، صص372، 373 و 193

2  . همان، صص441 و 442


19


يكي از عرفاي بزرگ به نام محمدبن اسماعيل خير النّساج كه از بزرگان مشايخ در خدمتگزاري به بندگان خدا تا آنجا پيش رفت كه در ميان راه حج، شخصي او را به بندگي گرفت و سال ها به خدمت وا داشت و او آن را پيش آمدي خدايي دانست و خلاف آن رفتار نكرد. كشف المحجوب درباره او مي گويد:

وي را خير النساج از آن خوانند كه چون وي از مولودگاه خود به سامره برفت به قصد حج، گذرش به كوفه بود، به دروازه كوفه خرباني ]خزبافي[ وي را بگرفت كه تو بنده مني و خير نامي. وي آن از حق ديد و وي را خلاف نكرد و سال هاي بسيار كار وي مي كرد و هرگاه كه وي را گفتي يا خير! وي گفت لبّيك، تا مرد از كرده خود پشيمان گشت. وي را گفت برو كه من غلط كرده بودم و تو، نه بنده مني. برفت و به مكه شد و بدان درجه رسيد كه جنيد گفت: خير، خيرن (خير، بهترينِ ماست) دوست تر آن داشتي كه وي را خير خواندندي. گفت روا نباشد كه مردي مسلمان مرا نامي نهاده باشد و من آن را بگردانم... (1)

پي نوشت ها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . كشف المحجوب، صص182 و 183)


| شناسه مطلب: 80146