متن کامل

یکی ازکتاب های مشهور عرفانی به زبان فارسی تذکرة الأولیاء ، نوشته عطار نیشابوری شاعر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری است. عطار در سال 537 ، در کدکن یا شادیاخ از کناره های نیشابور دیده به جهان گشود و در سال 627 در نیشابور به دست یکی از سپا

يكي ازكتاب هاي مشهور عرفاني به زبان فارسي تذكرة الأولياء ، نوشته عطار نيشابوري شاعر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجري است. عطار در سال 537 ، در كدكن يا شادياخ از كناره هاي نيشابور ديده به جهان گشود و در سال 627 در نيشابور به دست يكي از سپاهيان مغول به قتل رسيد و در همان شهر به خاك سپرده شد.

كتاب تذكرة الأولي شرح حال 97 تن از عارفان بزرگ است كه در دوجلد تأليف يافته. با اين كه اين كتاب شرح حال عرفاست و عطار درمقدمه آن وعده داده درباره انبيا و صحابه واهل بيت كتاب ديگري بنويسد، امابه خاطر ارادت وي به اهل بيت، كتاب را باشرح حال امام صادق(عليه السلام) آغازوبا شرح حال امام باقر(عليه السلام) به پايان برده وعلت را تبرّك به نام آنان بيان كرده است.

وي در باب نخست كتاب، در شرح حال امام جعفر صادق(عليه السلام)مي گويد:

آغاز كنيم به توفيق الله تعالي از مقامات امام جعفر صادق عليه السلام

ذكر ابن محمد باقر عليه السلام، آن سلطان ملّت مصطفوي، آن برهان حجّت نبوي، آن عامل صدّيق، آن عالم تحقيق، آن ميوه دل اوليا، آن جگر گوشه انبيا، آن ناقد علي، آن وارث نبي، آن عارف عاشق، جعفر الصادق عليه السلام ، گفته


صفحه 38


بوديم كه اگر ذكر انبيا و صحابه و اهل بيت كنيم، كتابي جداگانه بايد ساخت، اين
كتاب شرح اولياست كه بعد از ايشان بوده اند، امّا به سبب تبرّك، به صادق ابتدا كنيم كه او نيز بعد از ايشان بوده است و چون از اهل بيت بوده و سخن طريقت او بيشتر گفته است و روايت از وي بيشتر آمده است، كلمه اي چند از آنِ او بياوريم كه ايشان همه يكي اند چون ذكر او كرده شود از آنِ همه بود...

در جمله علوم و اشارات و عبارات، بي تكلّف به كمال بود و قدوه جمله مشايخ بود و اعتماد همه بر وي بود و مقتداي مطلق بود، هم الهيان را شيخ بود و هم محمّديان را امام و هم اهل ذوق را پيش رو و هم اهل عشق را پيشوا، هم عُبّاد را مقدّم، هم زهّاد را مكرّم، هم صاحب تصنيف حقايق، هم در لطايفِ تفسير و اسرارِ تنزيل بي نظير بود و از باقر(عليه السلام) بسيار سخن نقل كرده است و... آن مي دانم كه هركه به محمد(صلي الله عليه وآله) ايمان دارد و به فرزندانش ندارد، به محمد ايمان ندارد تا به حدّي كه شافعي در دوستي اهل بيت تا به حدّي بوده است كه به رفضش نسبت كردند و محبوس كردند و او در آن معني شعري گفته است و يك بيت اين است:

لَوْ كان رَفْضاً حبُّ آلِ محمد *** فلْيَشهدِ الثَّقَلانِ أنّي رافِضُ

كه فرموده است; يعني اگر دوستي آل محمد رفض است، گو جمله جنّ و انس گواهي دهيد به رفض من. (1)

 

عطار نيشابوري خاتمه كتاب را نيز به جهت تبرّك، به شرح حال امام محمد باقر(عليه السلام)اختصاص داده است:

ذكر امام محمد باقر عليه السلام آن حجّت اهل معاملت، آن برهان ارباب مشاهدت، آن امام اولاد نبي، آن گزيده احفاد علي، آن صاحب باطن و ظاهر، ابو جعفر محمد باقر به حكم آن كه ابتداي اين طايفه، از جعفر صادق كرده شد كه از فرزندان مصطفي است ـ عليه الصلاة والسلام ـ ختم اين طايفه هم بر ايشان كرده مي آيد. گويند كه كُنْيت او ابو عبدالله بود و او را باقر خواندندي. مخصوص بود به دقايق علوم و لطايف اشارت و او را كرامات مشهور است به آيات باهر و براهين زاهر... به جهت تبرّك ختم كتاب را ذكر او كرديم; رضي الله عنه و عن أسلافه وحشرناالله مع أجداده و معه، آمين يا ربّ العالمين و صلّي الله علي خير خلقه محمد و آله أجمعين و نجِّنا برحمتك يا أرحم الراحمين. (2)

نگارنده پس از مطالعه اين كتاب، مباحث مربوط به حج را از آن انتخاب و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تذكرة الاولياء، در شرح حال امام جعفر صادق(عليه السلام) ، باب اول، صص9 و10

2  . تذكرة الاولياء، در شرح حال امام محمد باقر(عليه السلام) ، باب 97، صص339 و 340


صفحه 39


موضوع بندي كرده و هر موضوع را تا آنجاكه لازم بود توضيح داده است; به گونه اي كه خواننده مي تواند نظريه كلّي و جزئي عرفا را راجع به حج بداند و آن را تجزيه و تحليل و در آخر قضاوت كند:

جايگاه حج نزد عرفا

برگزاري مراسم حج نزد عارفان جايگاه ويژه اي دارد و شايد نتوان عارف بزرگي را يافت كه بارها حج نگزارده و مجاورت خانه خدا را برنگزيده باشد. آنان مقيد بودند كه اين مراسم را با شور و حال به جا آورند و گاه براي انجام اين مراسم آنچنان با تأنّي و همراه با عبادت حركت مي كردند كه سفر آنان چند سال طول مي كشيد و برخي از آنان بيان مي كردند كه خانه خدا كاخ پادشاه دنيا نيست كه ملاك فقط رسيدن باشد، بلكه چگونگي و كيفيت حضور و با ادب و احترام رسيدن مهم است.

درباره بايزيد بسطامي گفته اند:

دوازده سال روزگار شد تا به كعبه رسيد كه در هر مصلّي گاهي سجّاده باز مي افكند و دو ركعت نماز مي كرد، مي رفت و مي گفت: اين دهليز پادشاه دنيا نيست كه به يك بار بدين جا بر توان دويد، پس به كعبه رفت و آن سال به مدينه نشد، گفت ادب نبود او را تبع اين زيارت داشتن،(1) آن را جداگانه احرام كنم، باز آمد سال ديگر جداگانه از سر باديه احرام گرفت و در راه در شهري شد، خلقي عظيم تبع او گشتند. (2)

و درباره ابراهيم ادهم نيز گويند كه چهارده سال در قطع باديه كرد كه همه راه در نماز و تضرّع بود تا به نزديك مكه رسيد...(3)

و درباره احمد نصر نقل است كه شصت موقف ايستاده بود، بيشتر احرام از خراسان بسته بود.(4)

و درباره رابعه عدويه گفته اند: هفت سال به پهلو مي گرديد تا به عرفات رسيد...(5) ابراهيم ادهم به وي گفت:

اي رابعه، اين چه شور و كار و بار است كه در جهان افكنده اي؟! گفت: شور، من در جهان نه افكنده ام تو شور در جهان افكنده اي كه چهارده سال درنگ كرده اي تا به خانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . در روايت آمده كه امام باقر(عليه السلام) فرمود: اِبْدَءُوا بِمَكَّةَ وَ اخْتِمُوا بِنَ لذا تبع زيارت كعبه دانستن كاري درست و موجب كمال حج است كه فرمودند: مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ لِقَاءُ الاِْمَامِ .

2  . تذكرة الاولياء، در شرح حال بايزيد بسطامي، باب 14، ص136

3  . تذكرة الاولياء، در شرح حال ابراهيم ادهم، باب 11، ص90

4  . تذكرة الاولياء، در شرح حال عتبة بن الغلام، باب 8، ص62

5  . تذكرة الاولياء، در شرح حال عتبة بن الغلام، باب 8، ص62


صفحه 40


رسيده اي! گفت: آري، چهارده سال در نماز باديه قطع كرده ام، گفت: تو در نماز قطع كرده اي من در نياز.

و گاهي عارف در طي مسير اگر حال عارفانه خود را از دست مي داد، همانجا مي نشست تا آن را دوباره دريابد.

عطار، در شرح حال جنيد بغدادي آورده است:

نقل است كه جنيد گفت: جواني را ديدم در باديه زير درخت مغيلان. گفتم: چه نشانده است تو را؟ گفت: حالي داشتم اينجا گم شد، ملازمت كرده ام تا باز يابم، گفت: به حج رفتم، چون باز گشتم همچنان نشسته بود. گفتم: سبب ملازمت چيست؟ گفت: آنچه مي جستم اينجا باز يافتم، لاجرم اينجا را ملازمت كردم. جنيد گفت: ندانم كه كدام حال شريف تر از آن دو حال، ملازمت كردن در طلب حال يا ملازمت در يافت حال. (1)

احترام حرم

آنان به مكه و كعبه احترام مخصوص مي كردند و گاه در اين سرزمين پاي دراز نمي كردند و هنگام خواب، پشت بر زمين نمي نهادند. درباره ابو محمد جريري چنين آمده:

نقل است كه يك سال به مكه مقام كرد كه نخفت و سخن نگفت و پشت باز ننهاد و پاي دراز نكرد. ابوبكر كتّاني گفت: اين چنين به چه توانستي كرد؟ گفت: صدق باطن، مرا بدان داشت تا ظاهر مرا قوّت كرد. (2)

و درباره ابوبكر كتّاني آمده است:

سي سال در حرم به زير ناودان نشسته بود كه در اين سي سال، در شبانه روزي يك بار طهارت تازه كردي و در اين مدت خواب نكرد. (3)

تكيه نكردن به توشه ديگران

برخي از عرفا بي آن كه زاد و توشه اي با خود بردارند، به حج مي رفتند و آن را نشانه توكّل مي دانستند.

آنان از ديگران نيز توشه نمي گرفتند و آن را منافات با توكّل مي دانستند. بُشر حافي شرط

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تذكرة الاولياء، جنيد بغدادي، باب 43، ص12

2  . تذكرة الاولياء، ابومحمد جريري، باب 71، ص132

3  . تذكرة الاولياء، ابوبكر كنّاني، باب 69، ص119


صفحه 41


همراهي خود با حاجيان را سه چيز معرفي كرد:

* چيزي با خود برنداريم * از كسي چيزي درخواست نكنيم * اگرچيزي دادند نپذيريم.

عطار در ذكر حال بُشر حافي چنين مي گويد:

نقل است كه گروهي بر بُشر آمدند كه از شام آمده ايم، به حج مي رويم، رغبت كني با ما؟ گفت: به سه شرط ; يكي آن كه هيچ برنگيريم و هيچ نخواهيم و اگر چيزي مان بدهند نپذيريم. گفتند: ناخواستن و بر ناگرفتن توانيم امّا اگر فتوحي پديد آيد نتوانيم كه نگيريم. گفت: شما توكّل بر زاد حاجيان كرده ايد و اين بيان آن سخن است كه در جواب آن صوفي گفته است كه اگر در دل كرده بودي كه هرگز از خلق چيزي قبول نخواهم كرد، اين توكّل بر خداي بودي. (1)

آنان اگر درخواست چيز از ديگران را از ذهن مي گذراندند، خود را در توكّل دروغگو به حساب مي آوردند و سخت ملامت مي كردند.

عطار در ذكر حال ابراهيم ادهم چنين مي گويد:

نقل است كه يك بار در باديه بر توكّل بودم، چند روز چيزي نيافتم، دوستي داشتم، گفتم: اگر بر وي روم توكّلم باطل شود، در مسجد شدم و بر زبان براندم كه تَوَكَّلْتُ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ، لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ (2) هاتفي آواز داد كه سبحان آن خدايي كه پاك گردانيده است روي زمين را از متوكّلان. گفتم: چرا؟ گفت: متوكّل كه بود آن كه براي لقمه اي كه دوستي مجازي به وي دهد، راهي دراز در پيش گيرد و آنگاه گويد: تَوَكَّلْتُ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ ، دروغي را توكّل نام كرده. (3)

آنان در توكّل تا آنجا دقت مي كردند كه اتكا و وابستگي به يك خوردني يا نوشيدني را نيز خلاف توكّل مي دانستند.

از ابو سليمان دارايي نقل است كه گفت: مريدي ديدم به مكه هيچ نخوردي الاّ آب زمزم. گفتم: اگر اين آب خشك شود چه خوري؟ پس برخاست و گفت كه: جزاك الله خيراً مرا راه نمودي كه چندين سال زمزم پرست بودم! اين بگفت و برفت. (4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . بشر حافي، باب12، ص110

2  . برگرفته از سوره فرقان، آيه 58: وَتَوَكَّلْ عَلَي الْحَيّ الّذي لا يَموت.

3  . ابراهيم ادهم، باب11، ص99

4  . باب 23، ابو سليمان دارايي، ص231


صفحه 42


تكيه نكردن به دلو و رَسَن

آنان حتي استفاده از دلو و ريسمان را جهت آب كشيدن از چاه روا نمي دانستند و آن را خلاف توكّل مي شمردند. ابو عبدالله محمدبن خفيف گفت:

در ابتدا خواستم كه به حج روم، چون به بغداد رسيدم چندان پندار در سر من بود كه به ديدن جنيد نرفتم. چون به باديه فرو شدم، رسني و دلوي داشتم، تشنه شدم، چاهي ديدم كه آهويي از وي آب مي خورد، چون به سرِ چاه رفتم، آب به زير چاه رفت. گفتم: خداوندا! عبدالله را قدر از اين آهو كمتر است؟! آوازي شنيدم كه: اين آهو، دلو و رسن نداشت و اعتماد او بر ما بود. وقتم خوش شد، دلو و رسن بينداختم و روانه شدم، آوازي شنيدم كه يا عبدالله، ما تو را تجربت مي كرديم تا چون صبر مي كني بازگرد و آب خور. بازگشتم، آب بر لب چاه آمده بود، وضو ساختم و آب خوردم و برفتم، تا به مدينه، حاجتم هيچ به آب نبود. به سبب طهارت چون بازگشتم، به بغداد رسيدم. روز آدينه به جامع شدم. جنيد را چشم بر من افتاد، گفت: اگر صبر كردتي آب از زير قَدَمت برآمدي. (1)

تكيه نكردن به دينار و درهم

آنان در سفر حج، بر داشتنِ دينار و درهم و سيم و ذهب; يعني نقره و طلا را، جهت بيع، خلاف توكّل مي دانستند.

گروهي بر بُشر آمدند كه از شام آمده ايم، به حج مي رويم، رغبت كني با ما؟ گفت: به سه شرط ; يكي آن كه هيچ برنگيريم و هيچ نخواهيم و اگر چيزي مان بدهند نپذيريم

درباره ابراهيم ادهم كه پادشاهي و تخت و تاج را رها كرده و در سلك عرفا درآمده بود، نقل است كه گفت:

وقتي در باديه، متوكّل مي رفتم، سه روز چيزي نيافتم، ابليس بيامد و گفت: پادشاهي و آن چندان نعمت بگذاشتي تا گرسنه به حج مي روي، با تجمّل به حج هم توان شد كه چندين رنج به تو نرسد. گفت: چون اين سخن از وي بشنودم، به سر بالايي برفتم. گفتم: الهي،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 70، عبدالله محمد خفيف، ص126


صفحه 43


دشمن را بر دوست گماري تا مرا بسوزاند! مرا فرياد رس، كه من اين باديه را به مدد تو قطع توانم كرد. آواز آمد كه: يا ابراهيم، آنچه در جيب داري بيرون انداز تا آنچه در غيب است ما بيرون آوريم. دست در جيب كردم، چهار دانگ نقره بود كه فراموش مانده بود، چون بينداختم، ابليس از من برميد و قوتي از غيب پديد آمد. (1)

در باره ابو حمزه خراساني نقل است:

يك بار متوكّل در باديه شد و نذر كرد كه از هيچ كس هيچ چيز نخواهد و به كس التفات نكند و برين نذر به سر برد، بي دلو و رسن و متوكّل وار مجرّد برفت. پاره اي سيم در جيب داشت كه خواهرش بدو داده بود، ناگاه توكّل داد خود طلبيد، گفت: شرم نداري، كه آن كه سقف آسمان را بي ستون نگاه دارد، معده تو را بي سيم پوشيده نگاه ندارد؟! پس آن سيم بينداخت. (2)

تكيه نكردن به بانگ خروس

عرفا در تكيه نداشتن به غير حق، دقتي وسواس گونه داشتند، تا جايي كه پيدا كردن راه با صداي خروس را اتكا به غير خدا قلمداد مي كردند و آن را خلاف توكّل و حتي مستحق تنبيه مي دانستند. درباره ابراهيم خواص نقل است كه گفت:

وقتي در باديه راه گم كردم، بسي برفتم و راه نيافتم. همچنان چند شبانه روز به راه مي رفتم تا آخر آواز خروسي شنيدم. شاد گشتم و روي بدان جانب نهادم. آنجا شخصي ديدم، بدويد مرا قفايي بزد; چنان كه رنجور شدم. گفتم: خداوندا! كسي كه بر تو توكّل كند با وي اين كنند؟! آوازي شنودم كه تا تو توكّل بر ما داشتي عزيز بودي، اكنون توكّل بر آواز خروس كردي، اكنون آن قفا بدان خوردي. (3)

بيرون نياوردن خار مغيلان از پا

آنان در حين سفر، اگر خار مغيلان به پايشان فرو مي رفت، آن را بيرون نمي آوردند و رهايي از آن را خلاف توكّل مي شمردند. در باره احمد خضرويه نقل است كه گفت:

يك بار به باديه بر توكّل به راه حج درآمدم، پاره اي برفتم، خار مغيلان در پايم شكست،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 11، ابراهيم ادهم، ص103

2  . باب 65، ابوحمزه خراساني، ص113

3  . باب 73، ابراهيم خواص، ص150


صفحه 44


بيرون نكردم، گفتم: توكّل باطل شود; همچنان مي رفتم، پايم آماس گرفت، هم بيرون نكردم; همچنان لنگان لنگان به مكه رسيدم و حجّ بگزاردم و همچنان بازگشتم و جمله راه از وي چيزي بيرون مي آمد و من به رنجي تمام مي رفتم. مردمان بديدند و آن خار از پايم بيرون كردند. پايم مجروح شد. روي به بسطام نهادم، به نزديك بايزيد درآمدم، بايزيد را چشم بر من افتاد. تبسّمي بكرد و گفت: آن اشكيل كه بر پايت نهادند، چه كردي؟ گفتم اختيار خويش به اختيار او بگذاشتم. شيخ گفت: اي مشرك! اختيارِ من مي گويي؟! يعني تو را نيز وجودي و اختياري هست؟ اين شرك نبود؟! (1)

تكيه نكردن به همنشيني با خضر(عليه السلام)

عارفان، گاه از همنشيني با خضر(عليه السلام) دوري مي جستند، چون مي ترسيدند كه خلاف توكّل و اعتماد بر دون حق باشد. در شرح حال ابراهيم خواص آمده است:

(از وي) پرسيدند از حقيقت ايمان. گفت: اكنون اين جواب ندارم، از آن كه هر چه گويم عبارت بود مرا، بايد كه به معاملت جواب گويم، اما من قصد مكه دارم و تو نيز بر اين عزمي. در اين راه با من صحبت دار تا جواب مسأله خود بيابي. مرد گفت: چنان كردم. چون به باديه فرو رفتيم، هر روز دو قرص و دو شربت آب پديد آمدي; يكي به من دادي و يكي خود را نگه داشتي، تا روزي در ميان باديه پيري به ما رسيد، چون خواص را بديد از اسب فرود آمد و يكديگر را بپرسيدند و زماني سخن گفتند. پير برنشست و بازگشت. گفتم: اي شيخ، اين پير كه بود؟ گفت: جواب سؤال تو گفتم. گفتم: چگونه؟ گفت: آن خضر(عليه السلام) بود. از من صحبت خواست، من اجابت نكردم، ترسيدم كه توكّل برخيزد و اعتمادم بر دونِ حق پديد آيد. (2)

پذيرش امداد غيبي

باآن كه ابراهيم خواص از بيم اتكا به غير حق، از همنشيني با خضر مي ترسيد، اما در دو جا ياري و راهنمايي غير منتظره را پذيرفت.

عطار در باره وي آورده است:

وقتي درباديه راه گم كردم، شخصي ديدم فراز آمد و سلام كرد وگفت: تو راه گم كرده اي؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 33، احمد خضرويه، ص290

2  . باب 73، ابراهيم خواص، ص149


صفحه 45


گفتم: بلي، گفت راه به تو بنمايم وگامي چند برفت از پيش، و از چشم ناپديد شد. بنگرستم بر شاه راه بودم، پس از آن، ديگر راه گم نكردم. در سفر گرسنگي و تشنگي ام نبود. (1)

عطار درباره وي گفته است:

وقتي در سفري بودم، تشنه شدم; چنانكه از تشنگي بيفتادم! يكي را ديدم كه آب بر روي من همي زد، چشم باز كردم، مردي را ديدم نيكو روي بر اسبي، خنك مرا آب داد و گفت: در پسِ من نشين و من به حجاز بودم، چون اندكي از روز بگذشت، مراگفت: چه مي بيني؟ گفتم: مدينه. گفت: فرو آي و پيغامبر(عليه السلام) را از من سلام كن. (2)

مرگ عارفانه يا حج خونين

بسيار اتفاق مي افتاد كه زائران در هنگام سفر، گاه از شدّت ناملايمات، گاه به خاطر گم كردن راه و تمام شدن آذوقه و گاه به خاطر بيماري و گرسنگي و تشنگي مي مردند و همان جا دفن مي شدند و گاهي مرگ آنان به خاطر شدّت حضور و لذّت قرب به پروردگار بود كه بيشتر در ميقات ، كه مكان احرام و لبيك گفتن است، اتفاق مي افتاد. آنان اين مرگ را مرگ سرخ و اين حج را حج خونين نام مي نهادند. در باره ابراهيم ادهم گفته اند:

در باديه كه مي رفت، گفت: به ذات العِرق رسيدم، هفتاد مرقّع پوش را ديدم جان بداده و خون از بيني و گوش ايشان روان شده. گرد آن قوم برآمدم; يكي را رمقي هنوز مانده بود. پرسيدم كه: اي جوانمرد، اين چه حالت است؟ گفت: اي پسر ادهم، عَلَيكَ بِالْماء وَالْمِحْراب،(3) دور دور مرو كه مهجور گردي و نزديك نزديك ميا كه رنجور گردي. كس مبادا كه بر بساط سلاطين گستاخي كند. بترس از دوستي كه حاجيان را چون كافران روم مي كشد و با حاجيان غزا مي كند. بدان كه ما قومي بوديم صوفي، قدم به توكّل در باديه نهاديم و عزم كرديم كه سخن نگوييم و جز از خداوند انديشه نكنيم و حركت و سكون از بهر او كنيم و به غيري التفات ننماييم، چون باديه گذاره كرديم و به احرام گاه رسيديم، خضر(عليه السلام) به ما رسيد، سلام كرديم و او سلام را جواب داد، شاد شديم، گفتيم: الحمد لله كه سفر برومند آمد و طالب به مطلوب پيوست كه چنين شخصي به استقبال ما آمد. حالي به جان هاي ما ندا كردند كه اي كذّابان و مدّعيان، قولتان و عهدتان اين بود؟! مرا فراموش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 73، ابراهيم خواص، ص152

2  . باب 73، ابراهيم خواص، ص149

3  . ملازم وضو و نماز باش


صفحه 46


كرديد و به غير من مشغول گشتيد؟! برويد كه تا من به غرامت، جان شما به غارت نبرم و به تيغ غيرت، خونِ شما نريزم، با شما صلح نكنم. اين جوانمردان را كه مي بيني همه سوختگان اين بازخواست اند. هلا، اي ابراهيم، تو نيز سر اين داري. پاي در نه و الاّ دور شو. ابراهيم حيران و سرگردانِ آن سخن شد. گفت: گفتم: تو را چرا رها كردند؟ گفت: گفتند: ايشان پخته اند تو هنوز خامي. ساعتي جان كن تا تو نيز پخته شوي. چون پخته شدي تو نيز از پي درآيي. اين بگفت و او نيز جان بداد. (1)

خون ريز بود هميشه در كشور ما *** جان عود بود هميشه در مجمر ما

داري سرِ ما وگرنه دور از برِ ما *** ما دوست كُشيم و تو نداري سرِ ما

درياي خون

درباره رابعه نقل است كه در سفر دوم حجّ خود گفت:

يا ربّ العزّة، نقطه فقر مي خواهم. ندا آمد: حديث فقر با تو نتوان گفت و لكن برنگر. رابعه برنگريست، دريايي خون ديد در هوا ايستاده، هاتفي آواز داد كه اين همه، آب ديده عاشقان ماست كه به طلب وصال ما آمدند كه همه در منزلگاه اول فرو شدند كه نام و نشان ايشان در دو عالم از هيچ مقام برنيامد. (2)

اخلاق حج گزار

حج گزاراني كه اهل معرفت بودند و با شناخت، به اين سفر الهي دست مي زدند، داراي ويژگي هايي بودند كه آن ها را از ساير افراد متمايز مي كرد; از جمله:

پرهيز از غرور

عرفا بسيار مواظب بودند كه در اين سفر معنوي و الهي دچار غرور كاذب و ناخالصي نشوند و اگر احساس غرور مي كردند، به نفس خود هشدار مي دادند كه از اين گونه تصوّرات ناروا و خطورات باطل دوري گزينند:

بوالحسن مزيّن گفت: به باديه فروشدم، بي زاد و راحله، چون به كنار حوضي رسيدم، بنشستم و با خود گفتم: باديه بريدم بي زاد و راحله; يكي را ديدم كه بانگ بر من زد كه: اي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 11، ابراهيم ادهم، ص88

2  . تذكرة الاولياء، ابوعلي جرجاني، باب 68، صص62 و63


صفحه 47


حجّام، لا تحدّثْ نفسك بالاباطيل، نگاه كردم كتّاني را ديدم، توبه كردم و به خداي بازگشتم. (1)

آنان براي گريز از غرور، گاهي خودشكني مي كردند و كاري مي كردند كه مردم به آنان بدبين شوند و از گردشان پراكنده شوند; چنانكه ابراهيم ادهم خود را ناشناس جلوه داد و او را زنديق خواند، مردم نيز در حالي كه او را نمي شناختند. به وي سيلي زدند.

عطار نيشابوري در تذكرة الاوليا، در شرح حال ابراهيم ادهم مي گويد:

نقل است كه چهارده سال در قطع باديه كرد كه همه راه، در نماز و تضرّع بود تا به نزديك مكه رسيد، پيران حرم خبر يافتند، همه به استقبال او بيرون آمدند، او خويشتن در پيش قافله انداخت تا كسي او را نشناسد، خادمان از پيش برفتند، ابراهيم را بديدند در پيش قافله مي آمد، او را نديده بودند، ندانستند، چون بدو رسيدند، گفتند: ابراهيم ادهم نزديك رسيده است كه مشايخ حرم به استقبال او بيرون آمده اند، ابراهيم گفت كه چه مي خواهيد از آن زنديق؟! ايشان در حالي سيلي در او بستند گفتند: مشايخ مكه به استقبال او مي شوند تو او را زنديق مي گويي؟! گفت: من مي گويم زنديق اوست چون از او درگذشتند، ابراهيم روي به خود كرد و گفت: هان! مي خواستي كه مشايخ به استقبال تو آيند، باري سيلي چند بخوردي، الحمد لله كه به كام خودت بديدم. پس در مكه ساكن شد رفيقانش پديد آمدند و او از كسب دست خود خوردي، درودگري كردي. (2)

بي اعتنايي به ستمگران

آنان به خاطر زهد و دوري از دنيا، به پادشاهان و ستمگران نيز بي اعتنا بودند و به آنان توجهي نداشتند. عطار نيشابوري در ذكر حال فضيل عياض نقل مي كند كه هارون الرشيد در سفر مكه شبي به وزير خود فضل برمكي گفت: مرا بر مردي بَر كه مرا به من بنمايد او ابتدا وي را به خانه سفيان بن عُيَيْنه برد. سفيان گفت: مرا خبر بايست كرد تا خود بيامدمي هارون گفت: اين آن مرد نيست كه من مي طلبم فضل برمكي او را در پيش فضيل عياض برد، هارون پس از مكالمات طولاني و شنيدن پند و اندرزهاي وي گفت: آوه، اي رجل هو! اين چه مردي است! مَلِك بر حقيقت فضيل است و صولت او عظيم است و حقارت دنيا در چشم او بسيار .(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 69، ابوبكر كتّاني، 120

2  . باب 11، ابراهيم ادهم، ص 89

3  . تذكرة الاوليا، رابعة العدويّة، باب 9، ص78


صفحه 48


استفاده نكردن از خدمات رفاهي پادشاهان در حج

عرفا از خدمات عمومي و امكانات رفاهي پادشاهان جهت آسايش حجاج بيت الله الحرام نيز استفاده نمي كردند. درباره ابراهيم ادهم چنين آمده:

نقل است كه چندين حج پياده بكرد، از چاه زمزم آب برنكشيد. گفت زيرا كه دلو و رسنِ آن از مال سلطان خريده بودند! (1)

نقل است كه (ابراهيم ادهم) چندين حج پياده بكرد، از چاه زمزم آب برنكشيد. گفت: زيرا كه دلو و رسنِ آن از مال سلطان خريده بودند!

آنان حتي از ميوه اي كه زمين آن متعلق به لشكريان و اطرافيان سلاطين بود بهره نمي بردند. درباره ابراهيم ادهم آورده اند:

گفت: از ميوه مكه چهل سال است تا نخورده ام و اگر نه، در حال نزع بودمي، خبر نكردمي و از بهر آن نخورد كه لشكريان بعضي از آن زمين هاي مكه خريده بودند. (2)

همراهي با خانواده

در گذشته، سفرهايي مانند جهاد و حج. چون پرخطر و طولاني بود، عرفا يا خانواده خود را همراه مي بردند و يا اگر تنهايشان مي گذاشتند به او پيشنهاد طلاق و رهايي مي دادند تا در غياب آن ها هر تصميمي كه مي خواهند بگيرند و بدين وسيله حقشان ضايع نشود. عطار در شرح حال فضيل عياض آورده است:

زن را گفت: اي زن، من قصد خانه خدا دارم اگر خواهي تا پاي تو گشاده كنم. زن گفت: من هرگز از تو جدا نروم و هرجا كه تو باشي با تو باشم. پس برفتند تا به مكه رسيدند، حق تعالي راه بر ايشان آسان گردانيد و آنجا مجاور گشت. (3)

دعا

دعا سخن عاشقانه بنده با خداست. حرف دل آفريده با آفريدگار است. بياني بي آداب و ترتيب و برآمده از دلِ تنگ و راز و نياز صميمانه نيازمند با بي نياز است و اگر اين رابطه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 11، ابراهيم ادهم، ص96

2  . باب 11، ابراهيم ادهم، ص96

3  . باب 72، حسين منصور حلاج، ص136


صفحه 49


عاشقانه در كنار خانه يار و حريم دوست باشد دلپذيرتر است.

دعا در طواف

كعبه و هنگام طواف، مكان و زماني مناسب جهت توبه و راز و نياز اهل دل با پروردگار است. عرفا در اين موقعيت براي حاجات مادي و معنوي خود دعا مي كردند. ابو يعقوب نهرجوري گفت:

مردي يك چشم را ديدم در طواف كه مي گفت: أعوذُ بِكَ مِنْكَ، پناه مي جويم از تو به تو، گفتند: اين چه دعاست؟! گفت: روزي نظري كردم به يكي كه در نظرم خوش آمد، طپانچه از هوا درآمد و بر اين يك چشم من زد كه بدو نگرسته بودم. آوازي شنيدم كه: نگرستني طپانچه اي اگر زيادت ديدي زيادت كرديمي و اگر نگري خوري. (1)

حلقه در كعبه

حلقه در كعبه از مكان هايي است كه مردم آن را مي گرفتند و با خداي خود راز و نياز مي كردند. عطار نيشابوري در ذكر حال ابراهيم ادهم آورده است:

نقل است كه ابراهيم گفت: شب ها فرصت مي جستم تا كعبه را خالي يابم از طواف و حاجتي خواهم، هيچ فرصت نمي يافتم، تا شبي باراني عظيم مي آمد، برفتم و فرصت را غنيمت شمردم تا چنان شد كه كعبه ماند و من، طوافي كردم و دست در حلقه زدم و عصمت خواستم از گناه، ندايي شنيدم كه عصمت مي خواهي تو از گناه! همه خلق از من همين مي خواهند، اگر همه را عصمت دهم درياهاي غفّاري و غفوري و رحماني و رحيمي من كجا شود؟! پس گفتم: اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي، ندايي شنودم كه از همه جهان با ما سخن گويي و سخن خود گويي، آن به كه سخن تو ديگران گويند. (2)

نصيحت هنگام طواف

در اهميت خيرخواهي براي بندگان خدا و پند و اندرز به آنان، همين بس كه عرفا در حين طواف، از انجام آن كوتاهي نمي كردند و آن را مخالف شأن طواف نمي دانستند. تذكرة الأوليا در ذكر حال ابراهيم ادهم آورده است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 53، ابويعقوب فهرجوري، ص81

2  . باب 11، ابراهيم ادهم، ص 92


صفحه 50


احمد خضرويه گفت: ابراهيم (ادهم) مردي را در طواف گفت: درجه صالحان نيابي تا از شش عقبه نگذري; يكي آن كه درِ نعمت بر خود ببندي و درِ محنت بر خود بگشايي و درِ عزّ بربندي و درِ ذلّ بگشايي و درِ خواب بربندي و درِ بيداري بگشايي و درِ توانگري ببندي و درِ درويشي بگشايي و درِ امل ببندي و درِ اجل و درِ آراسته بودن و درِ ساختگي كردن مرگ بگشايي. (1)

ختم قرآن در طواف

ختم قرآن در طواف، از كارهايي بوده كه عرفا انجام مي دادند. عطار در شرح حال ابوبكر كتّاني آورده است:

او را چراغ حرم گفتند و در مكه مجاور بود تا وقت وفات و اول شب تا آخر نماز كردي و قرآن ختم كردي و در طواف دوازده هزار ختم قرآن كرده بود. (2)

دعا در حجر الأسود

حجر الأسود ركني است كه حاجي وقتي به آن مي رسد مستحب است آن را ببوسد يا استلام كند و اگر نتواند، به آن اشاره كند و بگويد: أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ مِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ ; امانتم را ادا كردم و پيمانم را بستم تا شاهد بر وفاي به پيمانم باشي.

يكي از عرفا هنگام طواف هر بار كه به آن مي رسيد دعا مي كرد:

نقل است كه گفت: شبي طواف گاه خالي يافتم، طواف مي كردم و هربار كه به حجرالأسود مي رسيدم، دعا مي كردم و مي گفتم: اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي حالاً وَ صِفَةً لا أَتَغَيَّرُ مِنْهُ; بار خدايا! مرا حالي و صفتي روزي كن كه از آن نگردم! يك روز از ميان كعبه آوازي شنيدم كه يا ابوالحسين، مي خواهي كه با ما برابري كني؟! ماييم كه از صفت خود برنگرديم، امّا بندگان گردان گردان داريم تا ربوبيّت از عبوديّت پيدا گردد. ماييم كه بر يك صفتيم، صفت آدمي گردان است. (3)

دعا در ملتزَم

ملتزم از مكان هايي است كه اهل معرفت در آنجا به دعا و تضرع و زاري مي پرداختند و حاجات خود را از خدا طلب مي كردند. عطار در ذكر حال ابو يعقوب نهرجوري آورده است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 11، ابراهيم ادهم، ص101

2  . باب 69، ابوبكر كتّاني، ص119

3  . باب 46، ابوالحسين نوري، ص52


صفحه 51


نقل است كه يكي او را گفت: در دل خود سختي مي يابم و با فلان كس مشورت كردم مرا روزه فرمود، چنان كردم، زايل نشد و با فلان گفتم، سفر فرمود، كردم زايل نشد. او گفت: ايشان خطا كردند طريق تو آن است كه در آن ساعت كه خلق بخسبند به ملتزم روي و تضرّع و زاري كني و بگويي خداوندا! در كار خود متحيّرم، مرا دست گير، آن مرد گفت: چنان كردم زايل شد. (1)

دعا در عرفات

عرفات سرزميني است كه حجاج در حج واجب، از ظهر روز نهم ذي حجه تا غروب همان روز، در آنجا وقوف مي كنند و به مناجات و راز و نياز عاشقانه با محبوب مي پردازند. آنان اين نيم روز روحاني و معنوي را با تضرّع و زاري، خاشعانه به بارگاه احديت و درخواست آمرزش و مغفرت از او با شناخت و معرفت سپري مي كنند و هنگام غروب آفتاب سيل آسا به سوي مشعر مي روند. عطار در شرح حال فضيل عياض آورده است:

نقل است كه يك روز به عرفات ايستاده بود، آن همه خلق مي گريستند با چندان تضرّع و زاري و گريستن و خواهش كردن. گفت: اي سبحان الله، اگر چندين مردم به يك بار به نزديك مردي شوند و از وي يك دانگ سيم خواهند، چه گوييد؟ آن همه مردم را نوميد كند؟ آن مرد گفت: نه، گفت: بر خداوند تعالي آمرزش همه آسان تر است از آن كه بر آن مرد دانگي سيم كه بدهد، كه او اكرم الأكرمين است. اميد آن است كه همه را آمرزيده گرداند. در عرفات شبانگاه از او پرسيدند كه حال اين مردمان چون مي بيني؟ گفت: همه آمرزيده اند. اگر من در ميان ايشان نه امي. گفتند: چون است كه ما هيچ ترسنده نمي بينم؟ گفت: اگر شما ترسنده بودي ترسگاران از شما پوشيده نبودندي كه ترسنده را نبيند مگر ترسنده و ماتم زده ماتم زدگان را تواند ديد. گفتند: مرد در كدام وقت در دوستي حق به غايت رسد؟ گفت: چون منع و عطا هر دو بر او يكسان شوند به غايت محبت رسيده است. (2)

منصور حلاج نيز از كساني است كه در صحراي عرفات سر بر تلّ ريگ نهاد و با نداي يَا دَلِيلَ الْمُتَحَيِّرِين به مناجات با پروردگار عزيز و پاك پرداخت. عطار درباره او آورده است:

پس در عرفات گفت: يَا دَلِيلَ الْمُتَحَيِّرِين و چون ديد كه هركس دعا كردند، او نيز سر بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 53، ابويعقوب نهرجوري، ص80

2  . باب 9، رابعة العدويه، ص79


صفحه 52


تلّ ريگ نهاد و نظاره مي كرد، چون همه بازگشتند، نفسي بزد گفت: پادشاها! عزيزا! پاكت دانم، پاكت گويم از همه تسبيح مسبّحان و از همه تهليل مهلّلان و از همه پندار صاحب پنداران. الهي تو مي داني كه عاجزم از مواضع شكر، تو به جاي من شكر كن خود را، كه شكر آن است و بس. (1)

دعا در مسجد خَيف

مسجد خَيف در سرزمين منا است و منا مكاني است كه حجاج سه روز در آنجا به سر مي برند. در روز عيد قربان به رمي جمره عقبه، قرباني و سر تراشي مي پردازند و در
روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه در آنجا به شيطان هاي سه گانه سنگ مي زنند و
شب ها را بيتوته مي كنند. بسياري از حجاج، بيتوته و عبادات خود را در آن مسجد
انجام مي دهند.

عطار نيشابوري در تذكرة الأوليا در ذكر حال حسن بصري، داستان كسي را نقل مي كند كه در اثر گناهي، قرآن را فراموش كرد و سپس به مسجد خيف راهنمايي شد و در آنجا پيري در حق او دعا كرد و قرآن بر او گشاده شد:

نقل است كه ابو عمرو، امام القّراء، قرآن تعليم كردي، ناگاه كودكي صاحب جمال بيامد كه قرآن آموزد. ابو عمرو به نظر خيانت در وي نگريست! قرآن تمام، از ألف الحمد
تا سين من الجنة والناس فراموش كرد. آتشي در وي افتاد و بي قرار شد و به نزديك حسن بصري رفت و حال باز گفت و زار بگريست. گفت: اي خواجه، چنين كار پيش آمد و همه قرآن فراموش كردم. حسن از آن كار اندوهگن شد و گفت: اكنون وقت
حجّ است، برو و حجّ بگزار، چون فارغ شوي به مسجد خَيف رو كه پيري بيني
در محراب نشسته، وقت بر وي تباه مكن، بگذار تا خالي شود، پس با او بگوي تا
دعا كند. بو عمرو همچنان كرد و در گوشه مسجد بنشست، پيري با هيبت ديد خلقي به
گرد او نشسته... ابو عمرو گفت: من پيش او رفتم و سلام كردم. گفتم:الله،الله، مرا فرياد رس و حال باز گفتم. پير غمناك شد و به دنبال چشم در آسمان نگاه كرد، هنوز سر
در پيش نياورده بود كه قرآن بر من گشاده شد. بو عمرو گفت: من از شادي در پايش
افتادم. (2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 72، حسين منصور حلاج، ص139

2  . باب3، حسن بصري، ص32


صفحه 53


دعا بر كوه ابو قبيس

كوه ابو قبيس روبه روي كعبه و نزديك كوه صفا قرار دارد و از كوه هاي ديگر مكه مشهورتر است و حوادث فراواني از زمان آفرينش زمين تا صدر اسلام و پس از آن به خود ديده است.(1)

در گذشته بر روي اين كوه مسجدي به نام مسجد شق القمر يا بلال وجود داشته كه هم اكنون تخريب و به جاي آن كاخ پادشاهي ساخته اند.

عطار نيشابوري، در تذكرة الاوليا، حكايت جالبي از فضيل عياض نقل كرده كه وي هنگام مرگ به همسر خود وصيت كرد تا به آنجا رود و در حق دختران خود دعا كند و او چنين كرد و دعايش مستجاب شد. ضمناً از اين حكايت دانسته مي شود كه كوه ابو قبيس در صدر اسلام نيز محل مناجات و گريه و راز و نياز با پروردگار بوده است:

نقل است كه فضيل عياض چون اجلش نزديك آمد، دو دختر داشت; عيال را وصيّت كرد كه چون من بميرم، اين دختران را برگير و بر كوه بو قبيس بر رو و روي سوي
آسمان كن و بگوي كه خداوندا! فضيل مرا وصيّتي كرد و گفت تا من زنده بودم اين زينهاريان را به طاقت خويش مي داشتم، چون مرا به زندان گور محبوس گردانيدي، زينهاريان را باز دادم، چون فضيل را دفن كردند، عيالش همچنان كرد كه او گفته بود.
بر سر كوه شد و دختركان را آنجا برد و مناجات كرد و بسي بگريست و نوحه آغاز
كرد. همان ساعت امير يمن با دو پسر خود آنجا بگذشت، ايشان را ديد با گريستن
و زاري، گفت: شما از كجاييد؟ آن زن حال بر گفت. امير گفت: اين دختران را به اين پسران خويش دادم هر يكي را ده هزار دينار كاوين كردم تو بدين بسنده كردي؟ گفت: كردم، در حال عماريها و فرش ها و ديباها بساخت و ايشان را به يمن برد; مَنْ كانَ للهِِ كانَ اللهُ لَهُ. (2)

جبل الرحمه

جبل الرحمه يا كوه رحمت، كه در سرزمين عرفات واقع شده، خواسته يكي از عرفا با امدادي آسماني، كه به آن كرامت گويند، به اجابت رسيده است.

تذكرة الأوليا در شرح حال ابو القاسم نصر آبادي آورده است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . نكـ : حج در آيينه شعر فارسي، اثر نگارنده.

2  . تذكرة الاولياء، ابراهيم ادهم، باب 11، ص85


صفحه 54


نقل است كه يك بار بر جبل الرحمه تب گرفت، گرماي سخت بود; چنانكه گرماي حجاز بود. دوستي از دوستان كه در عجم او را خدمت كرده بود به بالين شيخ آمد، او را ديد درآن گرما گرفتار آمده و تبي سخت گرفته، گفت: شيخا! هيچ حاجت داري؟ گفت: شربت آب سردم مي بايد. مرد اين سخن بشنود، حيران بماند، دانست كه در گرماي حجاز اين يافت نخواهد شد. از آنجا بازگشت و در انديشه بود، انايي در دست داشت، چون بر راه برفت ميغي بر آمد، در حال ژاله، باريدن گرفت، مرد دانست كه اين كرامت شيخ است، آن ژاله در پيش مرد جمع مي شد و مرد در اِناء مي كرد تا پر شد، به نزديك شيخ آمد، گفت: از كجا آوردي در چنين گرمايي؟ مرد واقعه برگفت، شيخ از آن سخن در نفس خويش تفاوتي يافت كه اين كرامت است. گفت: اي نفس، چنان كه هستي، هستي، آب سردت مي بايد با آتش گرم نسازي. پس مرد را گفت: مقصود تو حاصل شد، برگرد و آب را ببر كه من از آن آب نخواهم خورد، مرد آن آب را ببرد. (1)

نگراني هاي حج گزار

يكي از نگراني ها و تشويش هاي عمده عارفان در اين سفر معنوي اين بوده است كه مبادا حج در آنان تحوّل ايجاد نكند و آنان را از آلودگي نرهاند و تنها دستاورد اين سفر معنوي به هدر دادن مال و رنج سفر باشد. درباره فضيل عياض نقل است كه گفت:

بسا مردا كه به مَبرَز(2) رود و پاك بيرون آيد و بسا مردا كه در كعبه رود و پليد بيرون آيد. (3)

(جواني) گفت: من ترسا بودم، خواستم تا به تلبيس، خود را در كعبه اندازم تا جمال كعبه را بينم. هاتفي آواز داد: تَدْخُلُ بَيْتَ الْحَبِيب وَ فِي قَلْبِكَ مُعادات الْحَبِيب؟! ; روا داري كه در خانه دوست آيي و دل پر از دشمنيِ دوست؟!

دغدغه ديگر آنان اين بوده كه مبادا هنوز اين لياقت را پيدا نكرده باشند كه در حريم دوست پا نهند و چگونه كسي كه در دل با دوست دشمني مي كند، مي تواند وارد خانه او شود؟ از عبدالله مبارك نقل است كه گفت:

در مكه جواني ديدم صاحب جمال، كه قصد كرد كه در كعبه رود، ناگاه بي هوش شد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 93، ابوالقاسم نصرآبادي، ص313

2  . آبريزگاه، مستراح

3  . باب 10، فُضيل عياض، ص83


صفحه 55


بيفتاد. پيش او رفتم، جوان شهادت آورد. گفتم: اي جوان، تو را چه حال افتاد؟ گفت: من ترسا بودم، خواستم تا به تلبيس، خود را در كعبه اندازم تا جمال كعبه را بينم. هاتفي آواز داد: تَدْخُلُ بَيْتَ الْحَبِيب وَ فِي قَلْبِكَ مُعادات الْحَبِيب؟! ;روا داري كه در خانه دوست آيي و دل پر از دشمنيِ دوست؟!(1)

يكي از نگراني هاي بانوان زائر در گذشته، هميشه اين بوده كه مبادا اين سفر پر مشقت و طاقت فرسا را طي كنند اما زماني كه به مكه مي رسند به خاطر عذر زنانه، نتوانند وارد مسجدالحرام شوند و خانه خدا را طواف كنند; چنان كه رابعه با اين مشكل روبه رو شد و او آن را بر بي لياقتي خود حمل كرد و آن را هشداري از جانب پروردگار دانست كه هنوز به دولت عاشقان خدا و مقام وصال نرسيده و در مقام اول فرو مانده است:

رابعه گفت: يا ربّ العزّه، يكي از دولت ايشان (عاشقان خدا) به من نماي در وقت عذر زنانش پديد آمد، هاتفي آواز داد كه مقام اول ايشان است كه هفت سال به پهلو مي روند تا در راه ما كلوخي را زيارت كنند، چون نزديك آن كلوخ رسند، هم به علت ايشان راه به كليّت بر ايشان فرو بندند. رابعه تافته شد، گفت: خداوندا! مرا در خانه خود مي نگذاري و نه در خانه خويشم مي گذاري يا مرا در خانه خويش بگذار يا در مكه به خانه خودم آر، سر به خانه فرو نمي آوردم تو را مي خواستم، اكنون شايستگي خانه تو ندارم! اين بگفت و بازگشت. (2)

عرفا تا پايان اعمال در اضطراب به سر مي بردند كه آيا حج آنان پذيرفته شده يا نه. عطار در شرح حال رابعه مي گويد:

رفت و حجّ بگزارد و زار بگريست. گفت: اي بار خداي، تو هم بر حج وعده نيكو داده اي و هم بر مصيبت، اكنون اگر حجّ پذيرفته اي ثواب حجّم كو، اگر نپذيرفته اي، اين بزرگ مصيبتي است، ثواب مصيبتم كو. (3)

لبيك عارفانه در ميقات

ميقات مكاني است كه مناسك حج و عمره از آنجا آغاز مي شود. حاجي در آنجا لباس سفيد احرام مي پوشد. نيت مي كند و لبيك مي گويد و با گفتن لبيك محرم مي شود. او با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 15، عبدالله مبارك، ص184

2  . باب 8، ص63

3  . باب 8، ص62


صفحه 56


لباس سفيدِ احرام به حضور دوست مي رسد و وارد حرم امن يار مي شود. اهل دل و اهل معرفت از ميقات به سادگي نمي گذرند. سرسري و با شتاب لبيك نمي گويند، بلكه زمان پيش از لبيك را طولاني مي كنند. حضور قلب پيدا مي كنند. به انديشه فرو مي روند كه از كجا آمده اند و به كجا مي روند؟ چگونه جسارت بورزند و بگويند: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ... ; دعوت تو را اجابت كردم، خدايا! فرمان تو را پذيرفتم، اضطراب سراسر وجودم را فرا مي گيرد، ترس و هراس از چشم ها نمايان است، ضربان قلب تندتر مي زند، دانه هاي اشك از گونه ها به زمين مي ريزد، دست ها مي لرزد، زبان به لكنت مي افتد، صدا مي شكند، بغض ها در گلو فرو مي رود. آيا لبيك مرا جوابي هست؟ آيا اجازه حضور و اذن دخول مي دهند؟ يا مي گويند لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيكَ تو سزاوار پاسخ نيستي و شايستگي ياري نداري. تو در برون چه كردي كه درون خانه آيي؟ تو اشتباه آمده اي. نابه هنگام آمده اي. تو هنوز خامي و پخته نشده اي. تو هنوز ناقصي و كامل نشده اي تا اهليّت و قابليت حضور بيابي.

سفيان بن عيينه حالت لبيك امام سجاد را اينگونه وصف مي كند:

زماني كه حضرت سجاد احرام بست و بر شترش نشست، رنگش زرد شد و بدنش به لرزه افتاد و نتوانست لبيك بگويد، به او گفتند چرا لبيك نمي گويي؟ فرمود: مي ترسم پروردگار در جوابم بگويد: لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيكَ; تو سزاوار پاسخ نيستي و قابليّت ياري نداري. آنگاه پس از گفتن لبيك غش كرد و از شتر به زمين افتاد و پيوسته اين حالت بر او عارض مي شد تا آن كه حج را به پايان برد. (1)

عطار در تذكرة الاوليا لبيك مالك دينار را چنين وصف مي كند:

جعفر سليمان گفت: با مالك به مكه بودم، چون لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لبّيك... گفتن گرفت، بيفتاد و هوش از وي برفت. با خود آمد، گفتم: سبب افتادن چه بود؟ گفت: چون لبيك گفتم، ترسيدم كه نبايد كه جواب آيد كه لا لَبَّيْكَ الله لا لَبَّيْكَ. (2)

كسي كه به اين درجه از معرفت برسد و از خوف لا لَبَّيْكَ، توان و جرأت لبيك گفتن را نداشته باشد، بالاتر از او كسي نيست. عطار در ذكر حال فضيل عياض آورده است:

گفتند چه گويي در كسي كه خواهد كه لبيك گويد و زهره ندارد گفتن، از بيم آن كه نبايد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . عوالي اللآلي، ج4، ص35

2  . باب 4، مالك دينار، ص46


صفحه 57


كه گويند لا لَبَّيْكَ، گفت: اميد چنان مي دارم كه در آن موقف، هر كه خود را چنين بيند، هيچ لبيك گوي وراي او نبود. (1)

مال شبهه ناك

مصرف مال شبهه ناك در حج، از عواملي است كه خداوند حج زائر را نمي پذيرد و در جواب لبّيك او لالبّيك مي گويد.(2)

درباره ابو سليمان دارايي آورده اند كه:

احمد حواري گفت: ابو سليمان! در وقت احرام لبيك نگفتي. گفت: حق تعالي به موسي(عليه السلام) وحي كرد كه ظالمان امّت خود را بگوي تا مرا ياد نكنند كه هركه ظالم بود و مرا ياد كند، من او را به لعنت ياد كنم. پس گفت: شنيده ام كه هركه نفقه حج از مال شبهت كند، آنگاه گويد: لبيك، او را گويند: لا لَبَّيْكَ وَ لا سَعْدَيكَ حَتّي تَرُدَّ ما فِي يَدَيك. (3)

مصرف مال حلال نزد عرفا مقياس مردي است. ابراهيم ادهم گفت:

هيچ كس در نيافت پايگاه مردان به نماز و روزه و غزو و حج، مگر بدان كه بدانست كه در حلق خويش چه در مي آرد. (4)

آنچه بر حج اولويت دارد

در بخش هاي گذشته ديديم كه حج نزد عارفان از چه جايگاه ويژه و اهميت خاصي برخوردار است، با اين حال، گاهي وضعيتي پيش مي آمد كه حج در درجه دوم اهميت قرار مي گرفت.

رسيدگي به مستمندان و قرض داران

در نزد عرفا، يكي از اعمالي كه بر حج ترجيح دارد رسيدگي به حال بي نوايان و قرض داران است. عطار در ذكر حال بشر حافي اين چنين مي گويد:

نقل است كه يكي با بُشر مشاورت كرد كه دو هزار درم دارم حلال، مي خواهم كه به حج شوم. گفت: تو به تماشا مي روي، اگر براي رضاي خداي مي روي برو وام كسي بگزار يا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 10، فضيل عياض، ص81

2  . در كتاب وافي، از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: إِذَا اكْتَسَبَ الرَّجُلُ مَالاً مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ، ثُمَّ حَجَّ فَلَبَّي، نُودِيَ لاَ لَبَّيْكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ وَ إِنْ كَانَ مِنْ حِلِّهِ، فَلَبَّي، نُودِيَ لَبَّيْكَ وَ سَعْدَيْكَ هركس مالي را از راه حرام به دست آورد و با آن حج گزارد و لبيك گويد، پاسخ مي شنود: تو سزاوار جواب نيستي و تو شايستگي ياري نداري و اگر از راه حلال به دست آورد و لبيك گويد، پاسخ مي شنود: تو سزاوار جوابي و لياقت ياري داري.

3  . باب 23، سليمان دارايي، ص230

4  . باب 11، ابراهيم ادهم، ص94


صفحه 58


بده به يتيم و يا به مردي مُقلّ حال كه آن راحت كه به دل مسلماني رسد، از صد حج اسلام پسنديده تر، گفت: رغبت حج بيشتر مي بينم، گفت از آن كه اين مال ها نه از وجه نيكو به دست آورده اي، تا به ناوجوه خرج نكني قرار نگيري. (1)

وي همچنين در شرح حال بايزيد بسطامي مي گويد:

نقل است كه گفت: مردي در راه پيشم آمد، گفت: كجا مي روي؟ گفتم: به حج، گفت: چه داري؟ گفتم: دويست درم، گفت: بيا به من ده كه صاحب عيالم و هفت بار گرد من در گرد، كه حجّ تو اين است. گفت: چنان كردم و بازگشتم. (2)

درباره ابراهيم ادهم نيز آورده است:

يك روز پسر خود را ديد كه يك دينار زر مي سخت تا به كسي دهد، آن شوخ كه در نقش درست زر بود باك مي كرد. گفت: يا پسر، اين تو را از ده حجّ و ده عمره فاضل تر. (3)

در تذكرة الاوليا، خوابي عجيب و عبرت آور از عبدالله مبارك نقل شده كه حج غير مقبول ششصد هزار حاجي به واسطه كار خير علي بن موفّق، كه به خانواده مستمندي رسيدگي كرده بود، پذيرفته شده است.

نقل است كه عبدالله (مبارك) در حرم بود، يك سال از حج فارغ شده بود، ساعتي در خواب شد، به خواب ديد كه دو فرشته از آسمان فرود آمدند; يكي از ديگري برسيد كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . ص111

2  . باب 14، 139

3  . باب 10، ص84


صفحه 59


امسال چند خلق آمده اند؟ يكي گفت: ششصد هزار، گفت: حج چند كس قبول كردند؟ گفت: از آن هيچ كس قبول نكردند. عبدالله گفت: چون اين بشنيدم، اضطرابي در من پديد آمد. گفتم: اين همه خلايق كه از اطراف و اكناف جهان با چندين رنج و تعب مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق، از راه هاي دور آمده و بيابان ها قطع كرده، اين همه ضايع گردد، پس آن فرشته گفت: در دمشق كفشگري نام او علي بن موفّق است. او به حج نيامده است اما حج او (را) قبول است و همه را بدو بخشيدند و اين جمله در كار او كردند. چون اين بشنيدم، از خواب درآمدم و گفتم: به دمشق بايد شد و آن شخص را زيارت بايد كرد. پس به دمشق شدم و خانه آن شخص را طلب كردم و آواز دادم. شخصي بيرون آمد، گفتم: نام تو چيست؟ گفت: علي بن موفّق. گفتم: مرا با تو سخني است. گفت: بگوي. گفتم: تو چه كار كني؟ گفت: پاره دوزي مي كنم. پس آن واقعه با او بگفتم. گفت: نام تو چيست؟ گفتم: عبدالله مبارك. نعره اي بزد و بيفتاد و از هوش بشد. چون به هوش آمد، گفتم: مرا از كار خود خبر ده. گفت: سي سال بود تا مرا آرزوي حج بود و از پاره دوزي سيصد و پنجاه درم جمع كردم. امسال قصد حج كردم تا بروم، روزي سرپوشيده اي كه در خانه است، حامله بود، مگر از همسايه بوي طعامي مي آمد، مرا گفت: برو و پاره اي بيار از آن طعام. من رفتم به درِ خانه آن همسايه، آن حال خبر دادم، همسايه گريستن گرفت و گفت: بدان كه سه شبانه روز بود كه اطفال من هيچ نخورده بودند. امروز خري مرده ديدم، بار از وي جدا كردم و طعام ساختم، بر شما حلال نباشد. چون اين بشنيدم، آتش در جان من افتاد، آن سيصد و پنجاه درم برداشتم و بدو دادم، گفتم: نفقه اطفال كن كه حج ما اين است.(1)عبدالله گفت: صَدَقَ المَلَكُ في الرؤيا و صدق المَلِكُ في الحكم و القضا. (2)

رعايت حق مادر

رعايت حق مادر و جلب رضايت او، از مواردي است كه بر حج اولويت دارد.

درباره بو عثمان حيري نقل است:

يكي از فرغانه عزم حج كرد. گذر بر نيشابور كرد و به خدمت بوعثمان شد. سلام كرد و جواب نداد. فرغاني با خود گفت: مسلماني مسلماني را سلام كند جواب ندهد! بوعثمان گفت كه حج چنين كنند؟! كه مادر را در بيماري بگذارند و بي رضاي او بروند؟! گفت: بازگشتم و تا مادر زنده بود توقّف كردم بعد از آن عزم حج كردم. (3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . گفتني است رواياتي كه رسيدگي به امور درماندگان و فقيران را برتر از حج و بلكه چندين حج دانسته اند، در جايي است كه حج مستحبي باشد. روشن است كه انفاق جايگزين حج واجب نمي شود.

2  . باب 15، عبدالله مبارك، ص181 و 182

3  . تذكرة الاوليا، ابوعثمان حيري، باب 47، ص62


صفحه 60


عطار، در ذكر حال ابو حازم مكي نيز آورده است:

بزرگي گفته است از مشايخ، كه به نزديك بو حازم درآمدم، وي را يافتم خفته، زماني صبر كردم تا بيدار شد، گفت: در اين ساعت پيغامبر را به خواب ديدم صلّي الله عليه وسلّم كه مرا به تو پيغام داد و گفت: حقّ مادر نگاه داشتن تو را بسي بهتر از حج كردن. باز گرد و رضاي او طلب كن. من از آنجا بازگشتم و به مكه نرفتم، رحمة الله عليه. (1)

همچنين عطار، درباره ابو محمد مرتعش آورده است:

نقل است كه گفت: سيزده حج كردم به توكل، چون نگه كردم همه بر هواي نفس بود. گفتند: چون دانستي؟ گفت: از آن كه مادرم گفت: سبويي آب آر، بر من گران آمد، دانستم كه آن حج بر شره شهوت بود و هواي نفس. (2)

عطار درباره ابوبكر كتّاني هم اينگونه آورده است:

در ابتدا دستوري از مادر خواست كه به حج رود، گفت: چون در باديه شدم، حالتي در من پديد آمد كه موجب غسل بود، با خود گفتم: مگر به شرط نيامده ام؟! باز گشتم، چون به درِ خانه رسيدم، مادر در پس در نشسته بود به انتظار، من گفتم: اي مادر، نه اجازت داده بودي؟ گفت: بلي امّا خانه را بي تو نمي توانستم ديد، تا تو رفته اي اينجا نشسته ام و نيّت كرده بودم تا باز نيايي برنخيزم. پس چون مادر وفات كرد، روي در باديه نهادم. (3)

ديدار مؤمن

ديدار مؤمن و رعايت حق او، مورد ديگري است كه نزد عرفا از حج مستحبي برتر است. عطار در شرح حال شيخ ابو الحسن خرقاني نقل كرده است كه گفت:

اگر مؤمن را زيارت كني، بايد كه ثواب آن به صد حجّ پذيرفته ندهي، كه زيارت مؤمن را ثواب بيشتر است از صد هزار دينار كه به درويشان دهي، چون زيارت مؤمن كني به اعتقاد گيري كه خداي تعالي بر شما رحمت كرده است. (4)

و اصولاً نزد عرفا بنده خدا بودن مقامي است كه با هيچ چيز برابري نمي كند. در ذكر حال ابوالقاسم نصر آبادي آمده است كه:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . تذكرة الاوليا، شرح حال حبيب عجمي، باب6، ص56

2  . تذكرة الاوليا، شرح حال محمد بن فضل، باب56، ص84

3  . باب 69، ابوبكر كتاني، ص119

4  . باب 79، شيخ ابوالحسن خرقاني، ص236


صفحه 61


يك روز در حرم باد مي جست و صبح در برابر كعبه نشسته بود، كه جمله استار كعبه از آن باد در رقص آمده بود، شيخ را از آن حال وجد پيدا شد. از جاي برجست و گفت: اي رعنا عروس سرافراز، كه درميان نشسته اي وخود را چون عروسي جلوه مي دهي وچندين هزار خلق در زير خار مغيلان به تشنگي و گرسنگي در اشتياق جمال تو جان داده، اين جلوه چيست؟! كه اگر تو را يك بار بَيْتي گفت، مرا هفتاد بار عَبْدي گفت. (1)

مبارزه با هواي نفس

مبارزه با هواي نفس نزد عرفا از حج بالاتر است. عطار، در ذكر حال محمدبن فضل بلخي آورده است كه گفت:

عجب دارم از آن كه به هواي خود به خانه او رود و زيارت كند، چرا قدم بر هواي خود ننهد تا بدو رسد و به او ديدار كند؟! (2)

حاجيان، به قالب، گرد كعبه طواف كنند، بقا خواهند و اهل محبّت به قلوب گردند گردِ عرش، و لقا خواهند

آه كشيدن از فراق حج

آه كشيدن و سوختن از فراق حج و آرزوي وصال كعبه نزد عرفا، از حج بالاتر است. درباره سفيان ثوري نقل است كه:

جواني را حجّ فوت شده بود، آهي كرد! سفيان گفت: چهل حجّ كرده ام به تو دادم تو اين آه به من دادي؟ گفت: دادم. آن شب به خواب ديد كه او را گفتند: سودي كردي كه اگر به همه اهل عرفات قسمت كني توانگر شوند. (3)

و درباره عبدالله مبارك نقل است كه:

روزي در دهه ذي حجّه به صحرا شد و از آرزوي حج مي سوخت و گفت: اگر آن جا نِيَم باري بر فوت اين حسرتي بخورم و اعمال ايشان به جاي آرم كه هركه متابعت ايشان كند در آن اعمال كه موي باز نكند و ناخن نچيند او را از ثواب حاجيان نصيب بود. (4)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 93، ابوالقاسم نصرآبادي، ص312 و 313

2  . باب 56، محمد بن فضل، ص88

3  . باب 16، سفيان ثوري، ص119

4  . باب 15، عبدالله مبارك، ص181


صفحه 62


باطن اعمال

ديدگاه عارفان نسبت به آموزه هاي ديني، با ديگران تفاوت كلي دارد. آنان ظاهر اعمال را پوست و باطن آن را مغز مي دانند و هميشه در پي مغز و لب آنند و از بيرون به درون مي نگرند; مثلاً در باره نماز:

يكي از مشايخ، حاتم(اصم) را پرسيد كه نماز چگونه كني؟ گفت: چون وقت درآيد وضوي ظاهر كنم و وضوي باطن كنم، گفت: ظاهر را به آب پاك كنم و باطن را به توبه و آنگاه به مسجد درآيم و مسجد حرام را مشاهده كنم و مقام ابراهيم را در ميان دو ابروي خود بنهم و بهشت را بر راست خود و دوزخ بر چپ خود و صراط زير قدم خود دارم و ملك الموت را پس پشت خود انگارم و دل را به خداي سپارم، آنگاه تكبير بگويم با تعظيم و قيامي به حرمت و قرائتي با هيبت و سجودي با تضرّع و ركوعي با تواضع و جلوسي به حلم و سلامي به شكر بگويم، نماز من اين چنين بود. (1)

باطن حج

آنان در باره حج نيز بر اين باورند كه حج، ظاهري دارد و باطني، ظاهر و پوست
آن زيارت خانه است و باطن و مغز آن ديدن خداي خانه، جسم بر گِرد كعبه كه در
مسجدالحرام است مي گردد و دل، خداي رحمان را كه بر عرش است طواف مي كند. بايزيد
بسطامي گفت:

حاجيان به قالب گرد كعبه طواف كنند بقا خواهند و اهل محبّت به قلوب گردند گرد عرش و لقا خواهند. (2)

به عبارت ديگر، هر كه جمال كعبه مي خواهد با جسم به سوي آن مي رود و هركه قرب خدا را مي خواهد با روح به سوي پروردگار مي رود. درباره عمرو بن عثمان مكّي نقل است كه:

از حرم به عراق نامه اي نوشت; به جنيد و جريري و شبلي كه: بدانيد شما كه عزيزان و پيران عراقيد، هر كه را زمين حجاز و جمال كعبه بايد، گوييد:} لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاّ بِشِقِّ اْلأَنْفُسِ...{ و هر كه را بساط قرب و درگاه عزّت بايد، گوييد: } لَمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الاَْنفُسِ{ .(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 72، حسين منصور حلاج، ص348

2  . باب 14، بايزيد بسطامي، 164

3  . ابوالحسين نوري، باب 46، ص38


صفحه 63


به سخن ديگر، اگر خداوند توانگران را به جهت استطاعت مالي به سوي خانه خود خوانده است، فقرا را به سوي خود دعوت كرده است. درباره عبدالله مبارك نقل است كه:

يك بار در باديه مي رفت و بر اشتري نشسته بود و به درويشي رسيد وگفت: اي درويش، ما توانگرانيم، ما را خوانده اند، شما كجا مي رويد كه طُفَيليد. درويش گفت: ميزبان چون كريم بود، طفيلي را بهتر دارد. اگر شما را به خانه خويش خواند ما را به خود خواند. عبدالله گفت: از ما توانگران وام خواست. درويش گفت: اگر از شما وام خواست براي ما خواست. عبدالله شرم زده شد و گفت: راست مي گويي. (1)

عرفا ربّ البيت را مي طلبند نه بيت را. درباره رابعه نقل است كه:

وقتي ديگر به مكه مي رفت، در ميان راه كعبه را ديد كه به استقبال او آمد، رابعه گفت: مرا ربّ البيت مي بايد، بيت چه كنم؟! استقبال مرا از من تقرّب إليّ شبراً تقرّبْتُ إلَيه ذراعاً مي بايد، كعبه را چه بينم؟! مرا استطاعت كعبه نيست، به جمال كعبه چه شادي نمايم؟ (2)

نزد عرفا، در حق گم شدن ، مهم تر از خانه ديدن است. در ذكر حال بايزيد بسطامي آمده است كه:

شيخ گفت: اول بار كه به خانه رفتم، خانه ديدم، دوم بار كه به خانه رفتم خداوند خانه ديدم، سوم بار نه خانه ديدم و نه خداوند خانه; يعني در حق گم شدم كه هيچ نمي دانستم كه اگر مي ديدم حق مي ديدم. (3)

عرفا مي گويند هركس براي خود قبله اي دارد و قبله جوانمردان و اهل دل خداست. از ابوالحسن خرقاني نقل است كه گفت:

قبله پنج است; كعبه است كه قبله مؤمنان است و ديگر بيت المقدس كه قبله پيغامبران و امّتان گذشته بوده است و بيت المعمور به آسمان كه آنجا مجمع ملائكه است و چهارم عرش كه قبله دعا است و جوانمردان را قبله خداست; } ...فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ...{(4) .(5)

مطالب فوق در متن زير نيز تأكيد شده است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 15، عبدالله مبارك، ص180

2  . باب 8، عُتبة بن الغلام، ص63

3  . باب 14، بايزيد بسطامي، ص156

4  . بقره: 115 (وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ).

5  . باب 79، شيخ ابوالحسن خَرَقاني، ص237


صفحه 64


ابوالحسن خرقاني گفت: از خلقان بعض به كعبه طواف كنند و بعض به آسمان بيت المعمور و بعض به گِرد عرش و جوانمردان در يگانگي او طواف كنند. (1)

عرفا با استناد به آيه: } ...فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ...{ ; همه جا را سراي دوست مي دانند و هيچ كجا را از محبوب و معبود خالي نمي بينند.

پي نوشت ها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . باب 79، شيخ ابوالحسن خرقاني، 230


| شناسه مطلب: 80148