متن کامل

مدخل حج، به معنای قصد و آهنگ است. حاجی که آهنگ خانه خدا را نموده، قصد حق را کرده است و این قصد و نیّتِ تقرّب به درگاه باری تعالی را در طواف کعبه تجربه می کند و در واقع، در طوافِ کعبه است که حج جلوه می کند. حج، عبادتی است که در گذر، جابه ج

مدخل

حج، به معناي قصد و آهنگ است. حاجي كه آهنگ خانه خدا را نموده، قصد حق را كرده است و اين قصد و نيّتِ تقرّب به درگاه باري تعالي را در طواف كعبه تجربه مي كند و در واقع، در طوافِ كعبه است كه حج جلوه مي كند.

حج، عبادتي است كه در گذر، جابه جا شدن و حركت شكل مي گيرد; از منزل به ميقات، از ميقات به حرم، از حرم به مسجد الحرام و در طواف پيرامون كعبه نيز، از ركني به ركن ديگر و...

براي اين حركتِ پاياني سير و سلوك معنوي (= طواف)، در روايات مأثوره، دعاهاي ويژه اي آمده و براي هر نقطه با اهميتي از آن، نيايش و راز و نياز مخصوصي است كه مي تواند حاجيِ خسته و از راه دور آمده را، كه كوله باري از راز و نياز به همراه دارد، در بازگو كردن راز دل و طرح نيازهايش ياري دهد.

براي تبيين محتواي اين دعاها، لازم است موارد رابطه دعا با محل خواندن و يا تناسب آن با حالات شخصِ طواف كننده، مورد بررسي قرار گيرد و دانسته شود كه چه مسائلي براي بشر در اولويت است تا مورد درخواست قرار گيرد و چه رفتارهاي گناه آلودي دارد كه به آن ها اعتراف كند و طلب بخشش و


41


غفران نمايد.

به هر حال، اين دعاها هر چند در فرازهايي تنزيه و تقديس حقّ اند، در مواردي هم، سير در احوال گذشته و تاريخ ما است و گاهي نگاه به كمبودها و نواقص و اولويت هاي زندگي ما دارد و گاهي نگرشي است به آينده، در افق عالَم ماوراي حس; } ...رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ{ .

دعاي ركن حجر الأسود

طواف واجب و مستحب، بايد از مقابل حجر الأسود آغاز شود، بعد از نيت تكبير (الله اكبر) بگويد، چنانكه امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: وقتي روبه روي حَجَر رسيدي، الله اكبر بگو و بر محمد و آلش درود فرست. راوي مي گويد: خود شنيدم آنگاه كه امام به حجر رسيد فرمود: اللهُ أَكْبَرُ وَ السَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ .(1)

در حديث ديگري، راز تكبير گفتن در مقابل حجرالأسود چنين بيان شده است:

آنگاه كه آدم به حَجَر رسيد و به اين گوشه خانه نگاه كرد، خدا را تكبير (الله اكبر)، تحميد (الحمدللهِ) و تهليل (لاَ إِلهَ إِلاِّ الله) گفت و بدين جهت سنت شد كه تكبير بگويند.(2) اين سنتي است كه از زمان آدم تا دين خاتم استمرار يافته است. گذشته از اين، مگر نه اين است كه فرموده اند طواف برگِرد خانه نماز است.(3) و فرموده اند: فَإِنَّ مِفْتَاحَ الصَّلاَةِ التَّكْبِيرُ  ;(4) به راستي سر آغاز و كليد نماز تكبير است . پس طواف هم، چون مانند نماز است، شايسته است با تكبير آغاز شود.

نكته ديگر در گفتن تكبير، شايد اين باشد كه گر چه در همه عبادات ـ زباني و عملي ـ ذكر خدا اصل و اساس محسوب مي شود و تكبير و تهليل و تمجيد حق، مورد تأكيد قرار گرفته، ليكن در آغاز عبادات مهم; از جمله طواف، با گفتن تكبير، اعتراف مي كند: خدا بزرگتر از آن است كه توصيف شود; الله أكبر: الله أكبر مِنْ أن يُوصف (5) و هر چه از اوصاف در مورد او بر شمرده است، خداوند برتر و بزرگتر از آن ها است; چون بشر هر چند تقديس و تنزيه بگويد باز هم نمي تواند رنگ محدود بشري را از تصوير آن اوصاف پاك كند; اگر چه نهايت دقت در تجريد آن صفات را از معني بشري داشته باشد، و بايد بگويد كه در وصف نگنجد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . الحر العاملي، وسايل الشيعه، تهران، چاپ الاسلاميه، ج2، باب 19 طواف، ص114، ج2

2  . محمدي الريشهري، الحجوالعمرة في الكتاب والسنة، ط تهران، دارالحديث، ص196 ح514. و ص190، ح490

3  . همان مدرك.

4  . وسايل الشيعه، همان مدرك، ج4، باب تكبيرة الاحرام، ح7

5  . صدوق، معاني الأخبار، چاپ قم، منشورات جامعة المدرسين، ص11


42


امام صادق(عليه السلام) فرمود: چون نزد حجر الأسود رسيدي، دست به آسمان بگير و حمد و ثناي خدا كن و بر پيامبر درود فرست و از او بخواه كه از تو بپذيرد. سپس دست به حَجَر الأسود كشيده، آن را ببوس و اگر توان بوسيدن آن (در اثر ازدحام جمعيت) نبود، فقط دست بر آن بكش و اگر آن نيز ميسّر نشد، با دست به آن اشاره كن و بگو:

 

اَللَّهُمَّ أَمانَتِي أَدَّيْتُها ، وَ مِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوافاة ، اَللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ  ، وَ عَلي سُنَّةِ نَبِيّـِك ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ ، وَ بِاللاَّتِ وَ الْعُزّي  ، وَ  عِبادَةِ الشَّيْطانِ وَ عِبادَةِ كُلّـِ نِدّـ يُدْعي مِنْ دُونِ اللَّه .(1)

پروردگارا! اداي امانت كردم و به ميثاقم وفا كردم تا اين كه به وفاي به عهد برايم گواهي دهي. پروردگارا! كتاب تو (قرآن) و سنت پيامبرت را تصديق مي كنم و گواهي مي دهم كه جز خداي يكتا و بي همتا معبودي نيست و به راستي محمد(صلي الله عليه وآله) بنده و فرستاده اوست به الله ايمان آوردم و به هر معبودي جز حق و به طاغوت و لات و عُزّي و به پرستش شيطان و پرستش هر آنچه همتاي خدا خوانده مي شود كفر ميورزم.

 

همانطور كه در روايات آمده، حجر الأسود، دست خدا در زمين است. هركس دست بر آن بكشد، دست خدا را لمس و مسح نموده است.(2) ليكن بايد به اين نكته توجه كرد كه اگر چه هر دو دست خداي سبحان راست است (كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ...)، ليكن او دستي به مانند انسان ها ندارد تا راست و چپ براي آن فرض شود و او مجرّد محض است و از جسم و جسمانيات منزّه مي باشد و بيان مزبور از باب تشبيه معقول به محسوس است و خداي سبحان براي آن كه در نشئه طبيعت و حس، محلي براي ميثاق ارائه كند، فرمان داد تا در يكي از اركان كعبه سنگي مخصوص به عنوان يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ قرار دهند، پس زائر هنگام استلام حجر با دست راست خدا بيعت كند; يُصَافِحُ بِهَا خَلْقَهُ .(3)

در مورد اين بيعت، دو نكته مهم وجود دارد:

ـ يكي اين كه با خداي خود عهد مي كند كه ديگر نه گناه كند، نه ترك واجب كند و نه فعل حرام به جا آورد و در اين رابطه پيامبر فرمود:

هر كسي دست خويش به حجر الأسود بكشد، با خدا بيعت كرده كه او را معصيت نكند. (4)

ـ ديگر اين كه با دست كشيدن به حجرالأسود، پيمان گذشته خويش را يادآوري مي كند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . وسائل الشيعه، ج13، ص313، باب استحباب الدعاء بالمأثور.

2  . محمدي الريشهري، الحج و العمرة في الكتاب و السنه، چاپ تهران، دار الحديث، ص102، ح183

3  . آيت الله جوادي آملي، جرعه اي از صهباي حج، نشر مشعر، 1383، ص192

4  . الحج والعمرة ص 102، ح185


43


و بدينوسيله اداي پيمان مي كند و اعلام مي نمايد كه اداي امانت كرده و به آنچه با خداي خويش عهد بسته، وفا نموده است و اين كه در فراز نخست دعا به دو نكته اشاره شده است:

الف : اداي امانت ب : وفاي به ميثاق .

سزامند بررسي است كه خداوند چگونه امانتي نزد ما به وديعت نهاده و چه ميثاقي با انسان بسته است كه با آغاز طواف خانه او، بايسته است به اداي امانت و وفاي به پيمان اقرار كنيم؟ و تأكيد و اهتمام به بازگو كردن اداي امانت و وفاي به عهد تا آنجا است كه در اثر زيادي احاديث در اين مورد، در عنوان باب استحباب استلام حجرالأسود، تجديد اقرار بر عهد و ميثاق را نيز آورده اند.(1)

همچنين بر اساس همان تأكيد در روايات، فقها نيز در باب مستحبات طواف به استحباب اين فراز از دعا، كه اقرار به اداي امانت و وفاي به ميثاق است فتوا داده اند.(2) لذا ضرورت بحث از اين دو نكته مهم آشكار مي شود:

 

1 . اداي امانت:

امانت يعني وديعه گذاشتن چيزي نزد ديگري، كه از آن نگهداري كند و سپس به صاحب امانت بازگرداند و اما خداوند چه امانتي نزد بشر دارد كه بايد آن را به او برگرداند؟ در مورد امانت الهي در قرآن چنين آمده است:

 

} إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَي السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاِْنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولا{ .(3)

ما اين امانت را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم، از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند، انسان آن امانت را بر دوش گرفت كه او ستم كار و نادان است.

 

در تفسير اين آيه بايد گفت: مقصود از امانت، امري است كه خداوند انسان را به آن امين كرده كه آن را درست و سالم نگهدارد و بر آن پايداري نمايد و به خدا بازگرداند; همچنانكه نزد او به وديعه و امانت گذاشته است، و امانت در اين آيه، امري مرتبط با دين حق است كه با نداشتن و يا داشتن آن، نفاق و شرك و يا ايمان به وجود مي آيد. روشن است داشتن اين امانت، چنان مهم است كه كمال حاصل از آن، نيز بسيار با اهميت نموده است; به طوري كه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . وسايل الشيعه، همان مدرك، ج9، ب13 طواف، باب استجاب استلام الحجر الاسود في الطواف... ويجدد الاقرار بالعهد والميثاق.

2  . امام خميني(قدس سره)، مناسك حج با حواشي مراجع تقليد، چاپ تهران، حوزه نمايندگي وليّ فقيه در حج و زيارت، ص318

3  . احزاب : 72


44


اثر پرداختن به اعتقادات درست و عمل شايسته و سلوك در مسير كمال، از حضيض ماده تا بلندي و اوج اخلاص مي رسد و در نتيجه خداوند او را برگزيده و خالصه خود مي گرداند و چنان ويژه حق مي شود كه هيچ كس ديگر را شريك و همباز خود نگرداند. در اين صورت، خداوند عهده دار تدبير امور او مي شود و اين امانت، كه چنين پيامدي دارد، ولايت الهي  است.

امانت در اين آيه، ولايت الهي است و كمال صفت عبوديت است كه با علم به الله و عمل صالح، كه عبارت از عدل است، حاصل مي شود.(1)

و در تأويل آيه آمده است: عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ... در مقام تعميم، عبارت از تكليف هر بنده اي به حسب توانايي به عبوديت خدا است كه برترين آن تكليف، خلافت الهي امت براي شايستگان خلافت است و بر هر نا اهلي واجب است كه آن را به اهلش واگذار كند و ادعاي آن را نداشته باشد.(2) هم چنان كه در تأويل آيه } ...إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَي أَهْلِهَا{ ; خداوند به شما فرمان مي هد كه امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد. گفته اند مقصود از امانت; اعم از امانت هاي مالي است و شامل معنويات، چون علوم و معارف حق نيز مي شود كه صاحبان علوم و معارف، آن را به صالحان از مردم برسانند(3) و برترين امانات عبارت از خلافت و ولايت است و آنكه شايسته آن نيست، لازم است به اهلش واگذار نمايد(4) و بايد هر امامي آن را به امام بعد از خود بسپارد.(5)

به هر حال، در تأويل امانت به ولايت، روايات بسياري داريم(6) و در نتيجه اين كه امانت در روايات بر خلافت و ولايت تأويل و تطبيق شده است، زائر خانه خدا عرضه مي دارد پروردگارا! امانت تو را ادا كردم و ولايت را، كه امانت تو است، به شايستگان حقيقي و صاحبان واقعي آن واگذار كردم و به اين وسيله هم اعلام مي كنم كه آن را به ناحق ادعا نكردم و هم اقرار مي كنم كه آن را به امامان معصوم واگذار كردم و امامت آنان را پذيرفتم و بر اين پايه در حديثي از امام باقر(عليه السلام) آمده است:

 

إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الاَْحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلاَيَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ .(7)

براستي مردم فرمان يافته اند كه گرد اين سنگها آيند و طواف نمايند و سپس نزد ما آيند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . علامه طباطبايي، الميزان، چاپ بيروت، مؤسسه اعلمي، ج16، ص349

2  . فيض كاشاني، التفسير الاصفي، چاپ قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، ج2، ص1006

3  . نساء : 58

4  . الميزان، همان مدرك، ج4، ص378

5  . صدوق، معاني الأخبار، چاپ قم، منشورات الجامعة المدرّسين، ص109 ; تفسير الآصفي، همان مدرك.

6  . الميزان، همان مدرك، ج4، ص385

7  . الحج والعمرة في الكتاب والسنة، همان مدرك ص256 ح715


45


دوستي و ولايت و همبستگي خويش را به ما گزارش نمايند و ياري خود را بر ما عرضه بدارند.

 

و در حديثي از امام صادق(عليه السلام)  نقل شده كه:

 

أَنَّكَ تَقُولُ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ... وَ وَ اللَّهِ مَا يُؤَدِّي ذَلِكَ أَحَدٌ غَيْرُ شِيعَتِنَا... .(1)

اين كه مي گويي امانتم را ادا كردم و... به خدا سوگند كسي جز شيعيان ما آن را ادا نكرده است.

 

نتيجه آن كه، زائر شيعه در طواف اقرار مي كند كه امانتِ خلافت را به اهلش باز گرداندم و به ولايت آن شايستگان اعتراف مي كنم وبراي تحقّق ولايت آنان هم ياري و نصرت خويش را اعلام مي دارم.

 

براستي مردم فرمان يافته اند كه گرد اين سنگها آيند و طواف نمايند و سپس نزد ما آيند و دوستي و ولايت و همبستگي خويش را به ما گزارش نمايند و ياري خود را بر ما عرضه بدارند.
و اگر امانت به معناي تكليف به اوامر و نواهي باشد، باز هم مناسبت دارد در جايي كه به يد الله تشبيه شده است، اقرار به انجام تكليف نمود كه از جمله اوامر مهم، تكليف به حج است كه اكنون به انجام آن اشتغال دارم و آن امانت را ادا مي نمايم.

 

2 ـ وفاي به ميثاق

ميثاق، عهد و پيمانِ محكم و استوار است به آنچه موجب حصول ايمني گردد، گفته مي شود. ايمني همراه با استواري و تعاهد ; يعني تيمار داشتن و نگهداشتن كارها و امور،(2)و جمله: وَ مِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ در دعا، يعني عهد و پيمان محكم و استوارم را نگه داشتم و به آن پاي بندم و از آن نبريدم، بلكه آن را حفظ و نگهداري كردم و لازم است ملاحظه شود كه انسان چه عهد و پيمان استواري با خدا بسته است كه در كنار خانه خدا و محلّ عهد و پيمان ها اعلام مي دارد كه هنوز هم بر آن پايبند و وفا دارم.

در قرآن آيه اي به عنوان ميثاق ، معروف است:

 

} وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ أَ لَسْتُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . وسايل الشيعه، ج9، باب 13 ابواب طواف، ح5

2  . عبد الرحيم بن عبد الكريم صفي پور، منتهي الادب، ماده ـ وثق ـ.


46


بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي شَهِدْنَا{ .(1)

پروردگار تو از پشت بني آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري.

 

گفته اند كه اين آيه ياد آور ميثاقي است كه خداوند از فرزندان آدم گرفته، به ربوبيت خويش و اين آيه از دقيق ترين آيات قرآني از جهت معنا و شگفت ترين آيات از جهت نظم است.(2) ولذا مباحث پيرامون اين آيه بسيار است ولي آنچه از آن در رابطه با بحث ما مي تواند مطرح باشد اين است كه معناي جمله } وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ...{اين است: گرفتن چيزي از چيزي موجب انفصال و جدايي شيء مأخوذ و گرفته شده از شيء مأخوذ منه واصل مي شود. بگونه اي كه شيء گرفته شده مستقل مي شود و معني اين جمله چنين مي شود: كه برخي بني آدم را از برخي مي گيريم و از آن جدا مي كنيم و نوع جدا كردن از ظهور آنان است كه برخي ماده را از آن مي گيريم; به گونه اي كه نه از ماده اصل و مايه آن چيزي از صورتش كاسته مي شود و نه از تماميت و كمال مادي آن چيزي مي كاهد و سپس جزء جدا شده كامل مي شود و به صورت تمام و مستقل از اصل خود باقي مي ماند.

بنابراين، فرزند از پشت پدر و مادر گرفته مي شود پس از آن كه جزء آنان بود و پس از آن تمام و كامل مي شود و مستقل از والدين مي گردد و بر همين سبك و سياق انسان هاي بعدي گرفته مي شود.

} ...وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ...{ سپس آنان را بر خويشتن گواه گرفت; يعني حقيقت نفسشان را به آنان نشان داد تا اين كه عهده دار شوند آنچه را كه بايد به عهده بگيرند، كه هرگاه باز خواست شدند، بتوانند پاسخ دهند و آنچه مردم بر آن گواه گرفته شدند و تعهّد به پاسخ گويي پيدا كردند، عبارت از شهادت به ربوبيت حق است و انسان هر چند پير و فرسوده شود و ابزار و اسباب غرور و فريب او را مغرور كند و به هواي نفس بكشاند به آن جا نمي رسد كه انكار كند صاحب اختيار و مالك خويش نيست و در اداره خود استقلال ندارد. چون اگر مالك خويش بود، خود را از آنچه ناخوشايند است، از مرگ و ديگر رنج هاي حيات و سختي ها، باز مي داشت و اگر در اداره خويش استقلال مي داشت، نيازي نمي ديد كه در مقابل اسباب طبيعي و امور سودمند، خضوع و فروتني كند، با اين كه آن اسباب و امور نيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اعراف : 172

2  . علامه طباطبايي، الميزان، چاپ بيروت، مؤسسه اعلمي، ج8، ص306


47


چون انسان، نيازمند به ماوراي خود است و تحت رهبري حاكم پنهاني است كه به سود يا زيان او حكم مي راند! پس چگونه انسان مي تواند كمبودها را بپوشاند و نيازها را رفع نمايد.

پس نياز به پروردگار صاحب اختياري كه او را اداره كند، حقيقتِ انسان است و اين نياز بر جان و نفسش نوشته شده و مُهر ناتواني بر پيشاني او خورده است و اين نكته بر هر انساني كه اندك شعور و آگاهي داشته باشد، آشكار و روشن است.

پس هر انساني در هر رتبه و درجه اي از انسانيت باشد، در جان و درون خود مي يابد كه پروردگاري دارد كه او را مالك است و امور او را اداره مي كند و چگونه ممكن است شهادت به پروردگارش ندهد يا اين كه شاهد نياز ذاتي خود است؟! چگونه تصوّر مي شود كه شعور آگاهي به اصل نياز باشد، بدون شعور و آگاهي از آنچه به او نياز هست؟!

و جمله أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ بيان امري است كه بر آن گواهي گرفته شده; يعني ربوبيت حق، و قَالُوا بَلَي اعترافي به اين است كه گواهي آنچه بايد شهادت بدهند رخ داده است، در نهايت، معناي آيه اين است كه: ما بني آدم را در زمين آفريديم و با زاد و ولد برخي را از برخي جدا كرديم و تميز داديم و آنان را بر نيازشان به ما و مربوبيتشان ، آگاهانديم و به اين معنا اعتراف كردند و گفتند بلي ـ گواهي مي دهيم تو پروردگار ما هستي(1).

آنچه از آن شهود و گواهي باطني بر ميثاق بر ربوبيت حق در عرصه لفظ بر عبد مي تواند آشكار شود، در كلمه مباركه شهادتين است و ابراز و اظهار آن در جايي كه آغاز طواف و مقابل حجر الأسود يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ (2) بسيار مناسب و شايسته است، مگر نه اين است كه طبق حديث مأثور حجرالأسود پيمان ها را گرفته است و مي تواند گواهي دهد؟ چنانكه حلبي مي گويد: از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم دست كشيدن به حجرالأسود چگونه آغاز شده است؟ فرمود: آنگاه كه خداوند از بني آدم ميثاق گرفت. حجر را از بهشت فراخواند، سپس به او فرمان داد، پس آن پيمان را گرفت و آن براي كسي كه به پيمان وفا كند گواهي به وفاداري دهد.(3) بنابراين، لازم است كه پيمان خويش را با خداي خويش يادآوري نمايد كه: همچنان بر سر ميثاق خود هستم و نفس و جانم گواهي مي دهند كه تو پروردگار من هستي و بر اين پيمان پايدار و استوارم و چقدر زيبا است كه چون قول با فعل مقرون باشد، ايمان تحقّق يابد، در اينجا زائر اقرار به ايمان به رب در كريمه أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ را با بلي ، قولي همراه و با صدق در عمل طواف به هم مي آميزد. تا تصديق قولي و فعلي مقرون به يكديگر شوند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . علامه طباطبايي، الميزان، ج8، صص307 ـ 306

2  . من لايحضره الفقيه، ج2، ص208

3  . الحج والعمرة، همان مدرك، ح 510


48


در نتيجه، گويا حاجي در آغاز طواف با دست بر آوردن و تكبير گفتن و يادآوري ميثاق ، اقرار به ربوبيت مي نمايد، و اين كه بر اساس دعوت كتاب خدا وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ... و سنت رسول خدا آمده است، تصديق به كتاب خدا و سنت رسول نموده; و مي گويد: اَللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ  ، وَ عَلي سُنَّةِ نَبِيّـِك... ، و پس از يادآوري ميثاق شهودي و اقرار عملي، زبان به گفتار بر شهادتين مي گشايد; أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ... و با اين سخن، جمع بين ظاهر و باطن مي كند و سپس ايمان به خدا را ابراز و كفر به هر معبودي جز حق و به طاغوت و... را اعلام مي دارد. كه: آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ... وَ عِبادَةِ كُلّـِ نِدّـ يُدْعي مِنْ دُونِ اللَّه .

دعاي حطيم، بهترين جاي مسجد الحرام

حطيم بخشي از مسجد الحرام و بهترين جاي آن است. محدوده آن از ركن حجر الأسود و درِ كعبه تا مقام ابراهيم است. آنجا را حطيم گفته اند، چون محل ازدحام جمعيت است و طواف كنندگان يا به حجر الأسود روي مي آورند كه استلام كنند و يا در مقابل درِ كعبه مي ايستند تا دعا كنند كه اين، موجب فشرده شدن جمعيت مي شود.(1)

در حديثي از امام صادق(عليه السلام) آمده است: آنجا افضل و برترين مكان روي زمين است.(2)

در حديثي ديگر آمده است: توبه آدم در آنجا پذيرفته شد.(3) همچنين گفته اند: حطيم مقابل و روبه روي درِ خانه خدا است.

اكنون لازم است دانسته شود، در مكاني با اين اهميت، چه دعا و ذكري بايد كرد؟ چون آغاز طواف از ركن حجر الأسود است كه فاصله اي بيش از يك متر با درِ كعبه ندارد، قهراً همان دعاي طولاني ركن حجر الأسود نيز در اين محدوده قرائت مي شود. ليكن با توجه به وجود ازدحام جمعيت در اين مكان، مي طلبد كه ذكر مختصري خوانده شود و امام صادق(عليه السلام)فرموده است: در طواف، هر گاه به درِ كعبه رسيدي، بر پيامبر و آل او درود فرست و در چنان مكاني، اگر كسي را هيچ ذكري ياد نيامد جز صلوات بر پيامبر و آل او كفايت مي كند.(4) البته در بهترين جا و مكان روي زمين، بايد بهترين ذكر هستي گفته شود و چه ذكري بهتر از صلوات بر پيامبر و اهل بيتش; ذكري كه گوينده و ذاكرش هماهنگ و همنوا با خدا و فرشتگان زمين و آسمان خواهد بود، مگر نه اين است كه اين معنا فرمان حق است كه فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . محمد محمدي الريشهري، الحج و العمرة في الكتاب والسنة، ص121

2   همان مدرك، ص119، ح252، ص108، ح207، ص119، ح253، و ص203، ح537

3  . همان مدرك.

4  . همان مدرك.


49


} إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً{ .(1)

خدا و فرشتگانش بر پيامبر صلوات فرستند اي كساني كه ايمان آورديد بر او صلوات فرستيد و سلام كنيد سلامي نيكو.

 

در حديث مأثور است راوي مي گويد: به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم كه وارد در طواف شدم و هيچ ذكر و دعايي جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعي نيز چنين بود، فرمود: به هيچ كس از آنان كه در طواف دعا كرده اند، چيزي داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است.(2)

دعاي حجر اسماعيل

امام صادق(عليه السلام) فرمود:

 

كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(عليهما السلام)إِذَا بَلَغَ الْحَجَرَ قَبْلَ أَنْ يَبْلُغَ الْمِيزَابَ يَرْفَعُ رَأْسَهُ ثُمَّ يَقُولُ: اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَ هُوَ يَنْظُرُ إِلَي الْمِيزَابِ وَ أَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النَّارِ وَ عَافِنِي مِنَ السُّقْمِ وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلاَلِ وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ .(3)

علي بن الحسين(عليهما السلام) چون به حِجر مي رسيد، پيش از رسيدن به روبه روي ناودان، سر به آسمان بر مي داشت و مي گفت: خدايا! به رحمت خويش ما را داخل بهشت گردان و در حالي كه به ناودان مي نگريست مي فرمود: و به رحمت خويش مرا از آتش بازدار و از درد و رنج عافيت بخش و روزي حلال بر من زياد كن و شر پري و بشر، عرب و عجم را از من باز دار.

 

وقتي حاجي خويشتن را در جوار كعبه، برترين و مقدس ترين مكان مي يابد، خود را در جوار رحمت حق احساس مي كند; زيرا در كنار خانه محبوب و معبود بودن، احساس تقرّب و نزديكي به حق را موجب مي گردد. در اين هنگام كه نيازمند است و در قرب بي نياز مطلق قرار گرفته، لازم است آنچه را نداشته و ندارد درخواست كند و از همه آنچه ترس دارد، ايمني
بخواهد و از اموري كه آرزو دارد درخواست نمايد و اينجا است كه آموزگاران الهي به ما آموخته اند كه چه چيزي نداريم و از چه چيز ترس داريم و به چه چيزي بايد اميد داشته باشيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . احزاب : 56

2  . شيخ حرّ عاملي، وسايل الشيعه، چاپ تهران، المكتبة الاسلاميه، ج9، باب 21 طواف، ح1

3  . وسايل الشيعه، ج9، باب 20، ص416، ح5، وهمين مضمون را در مستحبات طواف فتواي به استحباب داده اند. مناسك حج، همان مدرك، ص317


50


و چشم بدوزيم و وصول به كمبودها و ايمني از ترس ها و دست يابي به اميدها و آرزوها جز به رحمت الهي ميسر نخواهد بود. لذا از نكات مهم آموزه هاي دين اين است كه، گذشته از آموزش ادب دعا و مناجات، معارف بلند اعتقادي را نيز گوشزد مي كند و نيازهاي واقعي و كمبودهاي درجه اول و اولويت هاي زندگي دنيايي و آخرتي ما را بيان مي كند و در دعايي كه گذشت، چندين خواسته و نياز مطرح گرديده است:

الف ـ سعادت ابدي: اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ...  ; تمام عبادات اسلامي در صدد رساندن انسان به سعادت ابدي است و سعادت بشر رسيدن به قرب حق و بهشت برين است. هركس به آن راه يافت، به كمال واقعي خود رسيده و لذّت قرب حق را چشيده است. البته با توجه به موانع و عايق هاي دروني و بيروني، تهيه اسباب رسيدن به چنان قربي، به آساني ميسر نيست. اين كه حاجي توفيق حضور قرب حق را در اين نشأه يافته، به تقرّبي برتر و بالاتر چشم دوخته و از رحمت او استمداد مي جويد كه چنان توفيقي حاصل گردد و به رحمت حق در بهشت، به قرب الهي بار يابد.

ب  ـ ايمني از دوزخ: وَ أَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النَّارِ  ; با توجه به هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني و جاذبه هاي دنيوي و خواسته هاي شهواني و قصور و تقصير در عبادات و ارتكاب محرّمات، مؤاخذه و مجازات بسيار سختي در پيش رو است و با توجه به جرائم دنيوي، جريمه اخروي قطعي است، مگر آن كه رحمت حق ياري نمايد كه از جرائم اخروي، كه دوزخ است نجات پيدا كند.

ج ـ سلامتي تن و روزي حلال: وَ عَافِنِي مِنَ السُّقْمِ وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلاَلِ...  ; رسيدن به قرب الهي، نيازمند دو وسيله و ابزار مهم است; يكي عبادت و ديگري خدمت
به خلق، اين دو نيز ميسّر نگردد جز در سايه صحّت بدن و روزي حلال. اگر نماز و روزه
و حج و... موجب تقرّب اند، در انجام آنها صحّت بدن شرط لازم است و اگر اطعام و انفاق
به فقير و مستمند و خدمات رساني به درماندگان، تقرّب آفرين اند، داشتن مال فراوان
شرط تحقّق آن است و حاجي براي رسيدن به اين دو، كه توشه راه سلوك اند، از خداوند مدد مي طلبد.

د ـ ايمني در دنيا: وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ  ; دست يابي به آباداني دنيوي و كسب امور اخروي در سايه امنيت ميسور مي گردد و آسايش در امنيت است و در نا امني


51


همه چيز آشفته مي شود، لذا در جامعه شر خيز و آشفته، نه حفظ ايمان ممكن است و نه به كمال معنوي رسيدن ميسور مي گردد. از اين رو است كه حاجي براي ايجاد محيط مناسب و دفع شرّ فاسقان; از جن و انس و عرب و عجم، دعا مي كند.

دعاي ركن غربي تا ركن يماني

رواي گويد: امام صادق(عليه السلام)  را ديدم هنگامي كه از حجر اسماعيل مي گذشت و به ديوار پشت كعبه مي رسيد، مي فرمود:

 

يا ذَا الْمَنّـِ وَ الطَّوْل ، وَ الْجُودِ وَ الْكَرَم ، إِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي ، وَ تَقَبَّلْهُ مِنّـِي ، إِنَّكَ أَ نْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم .(1)

اي صاحب بخشش و كرامت و جود و كرم، عمل (نيكوي) من اندك است، آن را دو چندان كن و از من بپذير، به راستي كه تو شنوا و دانايي.

 

بنده واقعي كسي است كه عمل خير خويش را در مقابل حق اندك ببيند; زيرا كاري هرچند بزرگ باشد، در محضر عظمت و كبريايي باري تعالي ـ جَلَّت عَظَمَتُه ـ اندك و كوچك است. البته اين نه تحقير عمل نيك و عبادت است، بلكه آن را به رخ پروردگار كشيدن و بزرگ پنداشتن و به خدا منّت نهادن است، در حالي كه گفته اند:

 

اَلْعَبْدُ وَ ما فِي يَدِهِ لِمَولاهُ  ; بنده و آنچه در اختيار دارد، از آنِ مولاي اوست.

 

پس هر آنچه كه از جانب بنده صادر مي شود، به حق بر مي گردد. وقتي هستي شخص از خداست، فعل و قوّه و عبادت و نيايشش نيز از آنِ اوست.

صدور افعال عبادي از انسان، صورتي ظاهري دارد و صورتي باطني و گاهي كاستي و نقص در شكل و صورت ظاهري عبادت است نه باطني، مثل اين كه صدقه اي را كه داده اندك است يا به فقير يك وعده غذا داده و يا چند ركعتي نماز خوانده است.

و گاهي هم كاستي از جهت محتوا و معنا است; مثلا در انجام عبادت، حضور قلب كامل نداشته است. پس گاهي ضعف كمّي دارد و گاهي كيفي و عمل ممكن است به يكي از اين دو جهت مورد پذيرش قرار نگيرد. از اين جهت زائر خانه خدا احتمال مي دهد كه از روي غفلت برخي اجزا و شرايط عبادتي را به جا نياورده يا وظيفه خود را درست انجام نداده و يا با حضور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . وسايل الشيعه، همان مدرك، باب 20 طواف، ح6


52


قلب كامل عبادت نكرده است. لذا از خداوند مي خواهد كه با لطف و كرم از اين كاستي ها بگذرد و آن ها را بپذيرد.

دعاي ركن يماني:

آن گوشه از خانه خدا كه رو به سرزمين خوشبختي ـ يمن ـ دارد ركن يماني ناميده مي شود و نقل است كه جبرئيل نزد آن ايستاد تا هركس بر آن دست كشيد برايش آمرزش بخواهد.(1) رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن را مي بوسيد و گونه بر آن مي نهاد(2) و بر آن دست مي كشيد و صورت بر آن مي نهاد.(3) امام صادق(عليه السلام) : چون به آن مي رسيد خود را به آن مي چسبانيد (در آغوشش مي گرفت)، از او پرسيدند چگونه است سنگ سياه را مي بوسي و خود را به ركن مي چسباني؟ فرمود: پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) ياد آوري كردندكه هيچ گاه به ركن يماني نيامدم جز آن كه جبرئيل از من پيشي گرفته و به آن آويخته بود.(4) اگر ركن يماني در موازات يمينِ عرش الهي قرار دارد و دستور است آن بخش از كعبه را كه در موازات عرش قرار دارد استلام كنيم(5) و اگر ركن يماني دري است كه امامان از آن وارد بهشت مي شوند،(6) در چنين مكاني كه اين همه قداست دارد و فرشته مقرب، و ختم نبوت و حقيقت ولايت به آن مي آويزند و آن را در آغوش مي گيرند، چه بايد گفت؟! و چه دعايي بايد خواند؟ و اهل زمين را در چنين جاي مقدّسي چه بايسته است كه بگويند تا فرشته اي هجير نام (آمين گو)، كه بر آن موكّل است،(7)تأييد كند و آمين بگويد؟!

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1   محمدي الريشهري، الحج و العمرة في الكتاب والسنة، چاپ تهران، دار الحديث، 1383، ص 112، ح 226

2  . همان مدرك، ح223

3  . همان مدرك، ح224

4   وسائل الشيعه، همان مدرك، باب 22 طواف، ص419، ح3

5  . همان مدرك، ح4

6  . همان مدرك، ح6

7  . همان مدرك، ب23، ح2


53


امام صادق فرمود: از هنگامي كه خداوند آسمان ها و زمين را آفريد، فرشته اي را بر ركن يماني گمارد كه آن، كاري ندارد جز آمين گفتن بر دعاهاي شما. پس لازم است هر بنده اي بينديشد كه چه دعايي مي كند،(1) همه سخن در اين نكته است كه در اين مكان زائر چه بر زبان آورد كه فرشتگان نيز آن را تأييد كنند و تعاليم ديني ما را در اين باره ياري دهند.

همراه امام رضا(عليه السلام) طواف مي كردم، چون به ركن يماني رسيديم، دست به آسمان بلند كرد و فرمود:

 

يا اللَّهُ يا وَلِيَّ الْعافِيَة ، وَ خالِقَ الْعافِيَة ، وَ رازِقَ الْعافِيَة ، وَ الْمُنْعِمَ بِالْعافِيَة ، وَ الْمَنّانَ بِالْعافِيَة ، وَ الْمُتَفَضّـِلَ بِالْعافِيَة ، عَلَيَّ وَ عَلَي جَمِيعِ خَلْقِك ، يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ رَحِيمَهُما ، صَلّـِ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد ، وَ ارْزُقْنا الْعافِيَة ، وَ دَوامَ الْعافِيَةِ ، وَ تَمامَ الْعافِيَة ، وَ شُكْرَ الْعافِيَة فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَة ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِين .(2)

اي خداي صاحب عافيت و آفريدگار عافيت و روزي دهنده عافيت و اي نعمت بخش و منّت گذار و نيكي كننده به عافيت برمن و همه آفريده هايت. اي بخشنده و بخشايشگرِ دنيا و آخرت بر محمّد و خاندان او درود فرست و ما را عافيت و دوام و كمال عافيت و شكر بر عافيت در دنيا و آخرت روزي فرما. اي مهربان ترين مهربانان.

 

براي روشن شدن معناي دعا، ابتدا توضيح دو نكته لازم است.

1 . عافاه الله مِنَ الْمكروه معافاةً و عافية ; خدا او را از بيماري ها و بلاها دور داشت و دردهاي او را از ميان برد و همه بدي را از او دفع كرد. (3)

عافية، آن است كه خداوند مكروه را از بنده دور كند،(4) از بيماري ها سلامت بخشد و از مكروهات بدن، باطن، دين، دنيا و آخرت دور سازد.

2 . با اين كه عافيت اساس و پايه همه توفيقات است و انسان بدون آن، در امور دنيوي و در امور اخروي توفيق نمي يابد، ليكن با توجه به اين حد از اهميتي كه دارد و از ظرافتي شگفت برخوردار است، پيوسته مورد غفلت قرار مي گيرد.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: الْعَافِيَةُ نِعْمَةٌ خَفِيَّةٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِيَتْ وَ إِذَا فُقِدَتْ ذُكِرَتْ (5) عافيت نعمت پنهاني است، چون يافت شود فراموش گردد و چون از ميان برود يادآوري شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، چاپ اسلاميه، تهران، ج9، ص421، ب 23، ح2

2  . شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، چاپ اسلاميه، تهران، ج9، ب20 طواف، ص417، ح7

3  . اقرب الموارد، واژه عفو .

4  . منتهي الارب، واژه عفو .

5  . من لايحضره الفقيه، ج4، ص406 ; شيخ عباس قمي، سفينة البحار، چاپ تهران، كتابخانه سنائي، ج2، كلمه عفو.


54


عافيت بيشتر زماني مورد غفلت است كه دوام و استمرار داشته باشد و افراد، مدتي طولاني از آن برخوردار شوند; همچنانكه علي(عليه السلام) فرمود: العوافي ] العافية [ إذا دامت جهلت و إذا فقدت عرفت  ;(1) عافيت هرگاه دائم و پايدار باشد معلوم نگردد. هرگاه زائل شود شناخته شود. يعني عافيت از درد و ترس و مانند آن، اگر دائمي باشد، آدمي قدر آن را نمي داند و وقتي زايل شد متوجه قدر آن مي شود و چون در صورت وجود عافيت، مي توان از لذت هاي دنيوي بهره مند شد لذا فرموده اند: بالعافية توجد لذّة الحياة  ;(2) به عافيت، لذّت زندگي را مي توان يافت. آري، لذّات زندگي با عافيت است و اين نعمت چنان گسترده و ساري و جاري و پنهان در زواياي زندگي است كه هيچ لذّتي در پهنه زندگي بدون آن قابل دريافت
نيست و بهره ها و خوشي ها ولذّت هاي زندگي به مقدار بهره مندي از عافيت است و بدين جهت است كه از آن، به گواراترين عطاياي الهي ياد شده و در مقايسه با ديگر نصيب ها و قسمت هاي نعمت هاي الهي، افضل و برتر شمرده شده است.

امام علي(عليه السلام) فرمود: دوام العافية أهنأ عطيّة و أفضل قسم  ;(3) دايمي بودن عافيت، گواراترين بخشش ها و نعمت ها و افزونترين و برترين قسمت ها است.

و چون عافيت برترين نعمت ها است، در دعاي تعليمي حق است كه بخوانيم: } رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً...{ ;(4) پروردگار ما! هم در دنيا به ما خير عطا كن، هم در آخرت. زيرا مطابق تفسير پيامبر از حسنة، الحسنة في الدنيا الصحّة و العافية (5) است و چون مؤمن جهاني فراتر از اين جهان را مي نگرد، عافيت را در افقي برتر طلب مي كند; عافيت در دنيا و آخرت. علي(عليه السلام) هم فرمود: إن العافية في الدّين و الدّنيا لنعمة جليلة و موهبة جزيلة  ;(6) به راستي كه عافيت در دين و دنيا نعمتي است نيكو و موهبتي است عظيم. و نعمت جميل، دنيا را با موهبت جزيل آخرت مقرون ساخته است.

 

در حديث مأثور است كه راوي گويد: به امام صادق(عليه السلام)عرض كردم: وارد در طواف شدم و هيچ ذكر و دعايي جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعي نيز چنين بود. فرمود: به هيچ كس از آنان كه در طواف دعا كرده اند، چيزي داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است.
طبق كريمه } اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...{ ، خداوند عهده دار امور مؤمنان است; از جمله امور خلق، عافيت و سلامت آنان است. پس پروردگار عهده دار سلامت و وليّ عافيت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . عبد الواحد بن محمد تميمي آمري، غرر الحكم ودرر الكلم، بشرح جمال الدين محمد خوانساري، چاپ تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج2، ص78، ح1907

2  . غررالحكم، ص4483

3  . غررالحكم، ص483

4  . بقره : 201

5  . بحارالأنوار، ج78، ص174 ; حاج شيخ عباس قمي، سفينة البحار.

6  . غرر الحكم، ج2، ص667، ح2704


55


خلق است ـ وليّ العافية ـ و چون عافيت مخلوق خدا و آفريده اوست پس او را به خالق العافية مي خوانيم و اين عافيت را چون خداوند به خلق مي بخشد و رزق و روزي حق است به خلق پس او را رازق العافيه مي ناميم و انعام يعني رساندن احسان به ديگران، پس خداوند منعم به عافيت است كه باري تعالي عافيت را در حق مردمان احسان مي كند، لذا او را منعم بالعافية مي گوييم.

و چون عافيت نعمت سنگيني است كه خدا در حق بندگان داده، لذا منّت حق است به بندگان خود و خداوند منّان، عافيت را در حق مردمان اعمال مي نمايد و به آنان سلامتي مي بخشد، لذا او را المنّان بالعافية مي دانيم. البته منّت دوگونه است; يكي اين كه منّت يعني نعمت پر بها و بزرگي كه در فعل و عمل انجام پذيرد. اين گونه منت قبح ندارد; چنانكه گفته مي شود: فلان شخص در بخشيدن خانه به فلاني منت نهاد، يعني نعمت سنگين و گرانبهايي به او داد و منت نهادن حق نيز در حقّ بندگان، از اين قبيل است كه عملا خيري در حق بندگان اعمال مي نمايد ولي نوع دوم از منّت، با گفتار است كه مذموم است و مردمان در حق يكديگر منت مي نهند.

و از آنجا كه هر عطيه اي بر عطا كننده آن لازم و واجب نباشد، تفضّل محسوب مي شود چون عافيت، كه حقي از خلق برحق نيست; لذا اعطاي آن بر خلق تفضّل به شمار مي آيد.

و اين، فضل و بخشش افزوني است از حق بر خلق، از اين جهت خداوند را المتفضل بالعافية مي خواند.

و در نهايت، چون عافيت در رابطه با حق، چنان است كه گفته شد، زائر خانه خدا رزق و روزي عافيت را از خدا طلب مي كند، چون او رازق العافية است ندا مي دهد وارزقنا العافية .

و چون حق منّان بالعافية مي باشد، از او دوام آن را مي خواهد و چون المتفضّل بالعافية است كمال و تمام آن را طلب مي كند و چون عافيت را انعام حق مي داند و شكر نعمت لازم است، پس توفيق شكر آن را از حق مي طلبد.


| شناسه مطلب: 80152