متن کامل
در قلمرو بلاغت محمد علوی مقدم حج، در لغت به معنای قصد است و در شرع، عبارت است از انجام مراسم و مناسک خاص، در مکان ویژه و زمان مخصوص و انجام دادن آن بر هر مسلمان، طبق صریح آیات قرآن و سنت واجب است. شیخ طوسی به اسنادی، ذیل آیة {وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَا
در قلمرو بلاغت
محمد علوي مقدم
حج، در لغت به معناي قصد است و در شرع، عبارت است از انجام مراسم و مناسك خاص، در مكان ويژه و زمان مخصوص و انجام دادن آن بر هر مسلمان، طبق صريح آيات قرآن و سنت واجب است. شيخ طوسي به اسنادي، ذيل آية {وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ} نقل كرده و امام صادق× هم فرموده است: «هُما مفروضان». [2]
قرآن كريم، انجام ندادن حج را، با بودن شرايط، كفر دانسته است؛ {وَلِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ} .[3]
حج، وسيلة تقرّب به خدا و يكي از مهمترين شعارهاي اسلام است؛ زيرا در آن، بنا به گفتة شيخ الفقها ـ مؤلف جواهرالكلام ـ «اذلالٌ النفس واتعاب البدنِ» است.[4]
آدمي، در اين سفرِ روحاني، ترك لذات نفساني و شهوات جسماني ميكند و از مكروهات دوري ميگزيند. اين است كه ميگويند: حج رياضت نفساني و عبادت بدني است و شايد به همين جهت گفتهاند: «إنّ الحجّ المبرور لا يدلُّه شَيءٌ ولا جَزاءَ لَهُ إلاَّ اْلجَنَّة».[5] كه مضمون آن در كتاب «وسائلالشيعه»[6] آمده و به قول صاحب جواهر&;: «إنّه أفضل مِن عِِتْق سَبعين رَقَبَة»[7] و اين مضمون را شيخ از كتاب «وسائلالشيعه» گرفته و روايت از امامصادق× است.[8]
حج، پناهگاهي معنوي براي انسانهاست؛ زيرا آدمي با فرياد «لَبَّيك، اللّهُمَّ لَبَّيك»، زمزمة عاشقانه و شورانگيز، از عمق روح و روان خود سر ميدهد و دردهاي درون خود را با خداي مهربان در ميان ميگذارد و با او راز و نياز ميكند و با گوشِ دل، نوازشهاي كريمانة «ربُّ البَيتِ» را ميشنود. «يَا رَبَّ البَيْت، البَ يتُ بَيتُكَ وَالعَبْدُ عَبْدُكَ».
آري، با پناه بردن به خدا، آدمي آرامش روحي مييابد و چون به خدا توكل ميكند، براي مبارزه با سختيهاي حيات آماده ميشود.
كسيكه حج بهجا ميآورد و مناسك حج را انجام ميدهد، بايد در او انقلاب روحي بهوجود آيد و روح خود را صفا بخشد و به فضايل اخلاقي و كمالات نفساني متجلّي شود.
انسان حجگزار بايد افزون بر انجام آداب ظاهريِ حج، به حقيقت نيز واقف گردد و به انجام دادن يك سلسله اعمال اكتفا نكند و بداند كه:
{إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد} .[9]
حجگزاران بايد از بركاتِ حقايق حج برخوردار گردند و مصداق {...لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ...}[10] شوند و بدانند كه كلمة «منافع» در آيه، شامل انواع خيرات است و تمام مسائل مادي و معنوي و دنيايي و آخرتي را در بر ميگيرد و سخن معروف پيامبرخدا را در حَجّةالوداع كه گفته است: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ رَبَّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ، كُلُّكُمْ لآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ {إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ} وَ لَيْسَ لِعَرَبِيٍّ عَلَى عَجَمِيٍّ فَضْلٌ إِلاَّ بِالتَّقْوَي...».[11] در نظر داشته باشد و اتّحاد فكري و ائتلاف قلوب را در نظر بگيرد و بداند كه اجتماع عظيم امّت اسلامي، در مكان واحد، كه همه از يك كتاب و يك پيامبر پيروي ميكنند، ميتواند نيرويي شكننده باشد و كوهها را از جا بركند و قدرتهاي مخالف را از پا درآورد.
حجگزار بايد سير روحي داشته باشد و نهتنها سير جسمي. حج بايد جان و روح را حركت دهد و از خاكدان طبيعت به كعبة حقيقت برساند و نه فقط بدن را از مكاني به جده و مكه منتقل سازد. حركت بايد حركتِ جوهري باشد و نه حركت مكاني؛ حركتي باشد كه آدمي را به كمال سوق دهد و روح را تكامل بخشد و آدمي را به كمال برساند. با دست دل استلام حجر نمايد، قلبش در عرفات مقيم گردد و روحش به مشعرِ خدا واصل گردد و سر گوسفند هواي نفس را در قربانگاه ببُرد و شهوات را از خود دور سازد تا متخلِّق به اخلاق ملكوتي گردد و {إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ حَنِيفاً}[12] را از جان بگويد و روي را از همهچيز برگرداند و به خداي فاطر السماوات والأرض رو آورد.
اگر در انجام مراسم حج، به فرض محال، هيچ فايدة اجتماعي و سياسي و اقتصادي وجود نداشته باشد، همين مسألة تسليم شدنِ انسان در مقابل خدا و در نتيجه ارتقاي معنوي و روحي يافتن و به خدا تقرب جستن، خود برترين چيز است؛ {...وَرِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ}.[13]
آنچه براي يك مسلمان حايز اهميت است، رضاي خدا و اطاعت از اوست كه اگر حالِ خلوص و تسليم كامل در آدمي پيدا شود، سعادتِ ابدي بهوجود ميآيد:
{وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ...}.[14]
«چه كسي از حيث بندگي و دين، بهتر است از آنچه كه چهرة قلب خود را تسليم خدا كرده و متّصفِ به نكوكاري باشد؟»
فوايد سياسي، اجتماعي و تاريخيِ حج چيزي نيست كه بر كسي پوشيده باشد و نداند سفر به سوي خانة خدا؛ يعني سير اِليالله يعني حركت به سوي صاحبِِ خانه و نه به خانه. حج در واقع سَيرِ وجوديِ انسان است به سوي خدا. اين است كه بايد توجه حاجّ، به آن مقصدِِ عالي باشد تا آنگاه كه به ميقات ميرسد و لباسِ احرام ميپوشد، درك كند كه از خودي، بيرون آمده و تركِ تعيُّنات و تعلُّقات كند تا در نتيجه به آرامش برسد و با تركِ علايق بتواند در حرم أمْن درآيد؛ {وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً}.
كسي كه حج ميرود، بايد سالكِ اليالله باشد؛ يعني از منازل و شهوات و مشتهياتِ نفساني و لذّاتِجسماني بگذرد و از لباس صفاتِ بشري خود را مُنخَلِع كند و تعيُّناتِ خودي را كنار بگذارد و پردههاي پندار را بِدَرد و به قولِ شيخ محمود شبستري:
مسافر آن بُوَد كو بگذرد زود |
ز خود صافي شود چون آتش از دود[15] |
حجرونده، اگر تربيتِ روحاني نيابد و نفسِ او مهذّب نشود، مصداقِ شعر ناصرخسرو واقع شده كه گفته است:
رفته و مكه ديده آمده باز |
محنتِ باديه خريده به سيم[16] |
شايد بتوان گفت: قرباني كردن خود رمزي است براي كشتنِ نفس امّاره و از ميان بردنِ انانيّت و خودبيني و كِبر و غُرور. فرمودة حضرت صادق× هم كه گفته است:[17] «وَ اذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَى وَ الطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبِيحَةِ ...»[18] اشارتي به همين معني است.
در حج بايد آدمي از همة عُلْقهها رها شود؛ زيرا در حج، آدمي قصد و آهنگِ خانة خدا ميكند؛ يعني در واقع بايد از خانة خويش و از كالبدِ تن و از جسم خاكيِ مادي، به سوي ملكوتِ اعلي رود و به سوي خدا رجعت كند.
اگر معني و مفهوم واقعيِ حج درك شود، معنايِ اسلام درك شده است. بيجهت نبود كه امامعلي× در آخرين ساعاتِ عمر، در وصيّتِ خويش گفت:[19]
«وَ اللَّهَ، اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا».[20]
«شما را به خدا قسم تا زندهايد و جان در تن داريد، از خانة خدا دست نكشيد و آن خانه را از حجگزاردن خالي نگذاريد كه اگر زيارتِ آن خانه ترك شد، موجوديتِ شما به خطر افتاده و از چشم ميافتيد.»
كعبه، يك مجمع دينياست براي ايجاد وحدت. دراين مركزِ بزرگِ ديني، بايد اختلافات حل شود. اين مركز بايد مرجع رفع اختلافات باشد. اين مجمع ديني، كه خدا براي آن احترام خاصّي قائل است، به شخصِ خاصي و خاندانِ ويژهاي تعلّق ندارد و از آنِِ دولتِ مخصوصي نيست؛ {جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ...}.[21]
كسي جز خدا، مالكِ آن نميباشد. متعلِّق به همة مردم است؛ {جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ}.[22] همة مردم در آن خانه حق دارند. هيچكس نميتواند، ديگري را مانع شود؛ زيرا اين خانه، {مَثابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً...}[23] است و مركزِ اَمن و مرجعِ امرِ دين براي همة مردم است؛ زيرا كلمة «الناس» يعني «همة مردم» و نه فقط عربها. اين خانه {مَثابَةً لِلنَّاسِ} است؛ يعني محلّ رجوع همة مردم. مرجع براي همة انسانها.
مسلمانها از اين مجمعِ ساليانه، كه فرصتِ بسيار مناسبي است براي ايجاد روابطِ دوستي و برادري، بايد بيشترين استفاده را ببرند و اهدافِ مشترك توجيه شود و معارف مبادله گردد. روابطِ مختلف فرهنگي و تجاري ايجاد گردد و به قول سيد قطب[24] از جملة {مَثابَةً لِلنَّاسِ} چنين استنباط ميشود كه خداي بزرگ، بيتالله را براي همة مردم (= ناس) محلّ عبادت قرار داد كه در آنجا به خدا رو كنند و به تدريج از خودپرستي و سودجويي و برتري طلبي به درآيند و با انديشههاي بلند ابراهيم آشنا شوند.
آنانكه به نامِ وارثان ابراهيم روي اين خانه دست گذاشتهاند، بايد بدانند كه اين خانه نمازگاه و پناهگاه همة مردم است و ويژة گروه و طايفة خاصي نيست و وارثان حق ندارند كه ديگران را از ورود بدان باز دارند؛ زيرا اين خانه، بيتالله است و نه «بيت أحدٌ من الناس».[25]
نكتة جالب توجه اينكه: از آية بعدي؛ {وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً}[26] چنين استنباط ميكنيم كه وراثتِ خانه بايد با فضيلت[27] و نيكوكاري همراه باشد؛ زيرا ابراهيم پس از درخواستِ {رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً} دعا و درخواستِ ديگري از خدا دارد و از خداوند ميخواهد كه {وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ...} ،[28] به اهل اين خانه و مردم اين سرزمين؛ مردمي كه { مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ} و به روز واپسين ايمان داشته باشند، از ثمرات و روزيها عنايت كن! يعني آنانكه اهل فضيلت هستند. در واقع ابراهيم× وراثتِ همراهِ با فضيلت را درخواست كرده است؛ يعني اين نعمت را ويژة اهلِ فضيلت دانسته است.[29]
بخش نخستينِ آية 126 سورة بقره؛ {وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً}، در آية 35 سورة ابراهيم، به صورتِ {وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا البَلَد آمِناً} تكرار شده است، با اين تفاوت كه در سورة بقره به صورت «بلداً» (بدون الف و لام) و در سورة ابراهيم به شكل «اَلْبَلَد» (با الف و لام) ذكر شده و اين اشارتي به مكة پيش از ساختنِ كعبه، كه در آية نخستين،كه بلداً بدون الف و لام است و در آية 35 سورة ابراهيم كه «البَلَد» گفته شده، اشارتي است به مكة بعدِ از بنايِ كعبه.
به عبارتِ ديگر، در آية نخستين «بلداً» مفعولِ دوم است و «آمناً» نَعْت است براي آن، در صورتيكه در آية دوم «البَلَد» مفعول اول است و «آمِناً» مفعولِ دوم براي فعل «إجْعَلْ» يا به عبارت سادهتر، در آية نخستين، ابراهيم خواسته است كه سرزمينِ بيآب و علفي به صورتِ «بَلَداً آمناً» درآيد و در سورة ابراهيم، خواسته شده كه «بَلَد غَيْر آمِن» محل امن شود.[30]
البته بايد توجه داشت كه انجام حج و عُمره بايد براي خدا باشد و در بهجاآوردنِِ اعمال و مراسم حج و عمره، جز تقرُّبِ به خدا، نبايد انگيزة ديگري در كار باشد و تمام اعمال بايد به خاطر خدا انجام گيرد نه براي تظاهر و ريا؛ زيرا قرآن هم بدين نكته اشاره كرده است: {وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ...}.[31] كلمة «للهِ» در اين آيه، حايز اهميت است. انجامِ حج بايد خالصاً مُخلصاً لِوَجه الله باشد. عربِ پيش از اسلام، مطابقِ عُرف و عادتِ خود، حج بهجا ميآورد ولي نه براي خدا، بلكه انجام حج در عرب پيش از اسلام، براي تظاهر و فخر فروشي و برآوردن نيازهاي يكديگر و حضور در بازارها و اجتماعات، به جهتِ مصالحِ مادي و شخصي بود. قصد قربتِ به خدا در آن نبود. ليكن اسلام هدف را تغيير داد و حقيقت حج را تبيين كرد و به شيوة ابراهيم× برگردانيد و مسلمانان را به يادگيري مراسمِ حج تشويق كرد و پيامبر ؟؟؟ گفت: «خُذُوا عَنّي مَنَاسِكَكُمْ».[32]
ابوالبَقاء عُكْبَري، برآن است[33] كه كلمة «للهِ» در آية مورد بحث، مفعولٌله است و متعلّق به فعل «أَتِمُّوا».
قرآن مجيد دربخش پايانيِآية {الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ...}[34] كه وقت حج را در ماههاي معين دانسته و در دنبالة آن بيان كرده كه هركه با احرام و شروع به مناسك حج در آن ماهها، حج را بر خود واجب كند، نبايد با زنان درآميزد و نبايد گناه مرتكب شود و نبايد در حج به جدال برخيزد. نكتة جالب توجه در آية مورد بحث (بقره:197) بخش پاياني آيه است كه خداوند گفته است: {وَما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ} ؛ يعني دنبالِ نهي از چيزهاي بد و كارهاي شرّ. خداوند انسانها را به كار خير، تشويق و ترغيب كرده است. در واقع پس ازآنكه خدا انسانها را از كارهاي ناشايست برحذر داشته، بلافاصله بهكارهاي خوب، تشويق و ترغيب كرده و اگر نگفته است: {وَمَا تَفْعَلُوا مِِنْ شَيْء} چون شامل چيزهاي شرّ هم ميشود، بلكه گفته است: {مِنْ خَيْرٍ} آن هم به شكلِ نكره، تا كه افادة عموم كند و نوعي تشويق و تحريك به كار خير باشد.
جالبتر اينكه دنبال آيه هم از تقوا سخن گفته و بهترين زاد و توشه را «تقوا» دانسته و عبارت: {وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي} را آورده كه به انسانهاي حجگزار بفهماند علاوه بر انجام مراسم حج، بايد زاد و توشة ديگري، كه تقواست، تهيه كنند و از تهية اين زادِ معنوي غفلت نورزند.[35]
در پايان آية مزبور، قرآن كريم گفته است: {...وَاتَّقُونِ يا أُولِي الأَْلْبابِ} ؛ «اي صاحبانِ خرد، خداترس شويد و از بيم عذابِ من بترسيد» و به قول ملا محسن فيض،[36] اقتضايِ لُبّ، خشيت و ترسِ از خداست و جالب است كه دنبالِ تقوا {فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي} جملة امري {وَاتَّقُونِ} آمده و خواسته است بگويد: هدفِ اصلي، خداترسي و اطاعت از دستوراتِ خدايي است.
مُعينالدين محمدبن محمود نيشابوري، در تفسير خود، كه بازمانده از قرن ششم هجري است، چه زيبا به زبان فارسي در تفسير عبارتِ {...وَاتَّقُونِ يا أُولِي الأَْلْبابِ} نوشته است:[37]
«و از من، كه خداي شما هستم، بترسيد و از خلافِ فرمان من بپرهيزيد، اي خداوندانِ خود و از جُز من، باك مداريد كه هركه خرد دارد، داند كه از عاجز باك نبايد داشت و قادر بر كمال خداوندِ زمين و آسمان است، جَلّ جلالُه، پس از وي بايد ترسيد.»
مسلمانان ميتوانند با طرحريزي صحيح، در كنگرة عظيم حج، يك برنامة اقتصاديِ كامل را پايهريزي كنند و از بيگانگان بينياز گردند؛ زيرا خدايِ بزرگ در آية 198 سورة بقره فرموده است:
{لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَاذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ}.
« گناهي بر شما نيست كه در حج، از فضل پروردگار خود برخوردار شويد (در هنگام حج كسبِ معاش كرده و از منابع اقتصاديِ حج بهره ببريد؛ زيرا يكي از فلسفههاي حج، پيريزي يك طرحِاقتصادي اسلامي است) و چون از عرفات بازگشتيد در مشعرالحرام خدا را ياد كنيد و سپاس گزاريد كه راه را به شما نمود و حال آنكه پيش از آن، شما گمراه بوديد.»
اين آيه، يك حكم دورة جاهلي را (گناه بودنِ داد و ستد در ايام حج) لَغْو كرده و گفته است: در زمانِ مراسم حج، داد و ستد مانعي ندارد؛ زيرا اسلام ميخواهد در اين كنگرة عظيم، كه تمام مسلمامانان واجب الحجِّ دنياي اسلام در آن گِرد ميآيند، علاوه بر فلسفة اخلاقي و جنبههاي سياسي و فرهنگي، اين كنگرة عظيم طرحريزيِ يك اقتصادِ عمومي را براي جهان اسلام بكند و با همكاري و همفكري تمامِ مسلمانان، پايههاي اقتصاديِجوامع اسلامي ريخته شود تا با مبادلاتِ تجاري ميانِ مسلمين، اقتصادِ نيرومندي بهوجود آيد كه مسلمانان از بيگانگان بينياز گردند.[38]
ابن عربي نوشته است:[39] سوق عُكاظ ـ مجنَّة ـ ذوالمَجاز، در جاهليت بازارهايي بوده و اعراب جاهلي، در اين بازارها داد و ستد ميكردند. بعدها تصور ميشد كه در اسلام، تجارت در اين بازارها در ايام حج گناه است. اين آيه نازل شد تا معلوم گردد كه در زمان حج با انجام مراسمِ حج و اداي واجبات حج، تجارت و داد و ستد، اشكالي ندارد. البته برخي هم گفتهاند: «إنّ الحجَّ دونَ تجارةٍ أفْضَلُ».
سخن ابن عربي را نويسندة تفسير الخازن هم گفته و افزوده است: «تجارتي كه خلل و نقصاني در اعمالِ حج وارد كند، مباح نيست و اولي تركِ آن تجارت است و حج بدون تجارت اولي است.»
«وقال بعض العلماء أنّ التجارة إنْ وقعت نقصاً في اعمال الحج، لم تكن مباحةً و إن لم تقع نقصاً فيه كانت من المباحات الّتي الأولي تركها لتجريد العبادة عن غيرها؛ لأنّ الحجَّ بدون التجارةِ أَفْضَلُ وأَكملُ».[40]
ابوبكر عتيق سورآبادي، در ترجمة آية مورد بحث مينويسد:[41] «نيست بر شما بزه، بدانچه بجوييد افزونيِ نعمت از خداي شما در سفر حج...»
و سپس در تفسير آيه افزوده است: «اين آيه در شأنِ گروهي آمده كه پنداشتند در سفرِ حج، تجارت نشايد كه گفتندي آن سفر، خالصاً خداي راست و در آن سفر، طلب دنيا نشايد و تجارت را شأنِ مزدوران و جَمّالان و حَمّالان ميدانستند.»
نويسندة كتاب «اقصي البيان» هم نوشته است:[42] «در جاهليت، تجارت در وقت حج روا نبود ولي اسلام آن را روا شمرد. البته با توجه به دستور {لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ...} كه بالايِ نفيِ جنس گفته شده است.» وي افزوده است كه جملة «أَنْ تَبْتَغُوا» در عبارت «لَيْسَ عليكم جناحٌ أن تبتغوا فضلاً...» در محلّ نصب است، بنا به تقدير «في» و به اصطلاح منصوب به نزعِ خافض است و اصل آن چنين بوده است: «ليس عليكم جُناحٌ في أن تبتغوا فضلاً...».
جَصّاص (متوفاي سال 370 هجري)، در بحث از آية مزبور، نوشته است:
«عربها پس از اسلام به قياس دورانِ جاهلي، در هنگام حج، تجارت را رها ميكردند تا اينكه آية مزبور نازل شد و تجارت را در هنگام حج روا شمرد.»
جصّاص استدلال كرده به اينكه در آية 28 سورة حج، كلمة «منافع» در عبارتِ {لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ...} عام است و شامل منافع دنيوي و اخروي ميشود و تخصيص ندارد. با توجه به اينكه آية {وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبا} بخشي از آية 275 سورة بقره نيز عام است و حجاج را مستثني نكرده و دلالت ميكند بر اينكه حج مانع تجارت نيست.[43]
دنبالة آية مورد بحث (آية 198 سورة بقره) چنين است:
{...فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ...} ؛ يعني وقتي از عرفات كوچ كرديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد.
نويسندة كتاب «لسان التنزيل» نوشته است:[44] «الإفاضة؛ به انبوهي باز گرديدن، {فَإِذا أَفَضْتُمْ} يعني چون به انبوهي باز گرديد.»
ابوبكر عتيق سورآبادي هم نوشته است:[45] «چون به هم باز گردند، از عرفات سوي مُزدلفه و آنگاه باشد كه از عرفات به مزدلفه درآيند».
ابن عربي، نوشته است:[46] «افاضه» در لغت، حركت سريع است و افزوده است كه خداوند در قرآن، وقتِ إفاضه و حركتِ دستهجمعيِ از عرفات را مشخص نكرده، ليكن پيامبر| با عمل خود، آن را بيان كرده است و آن حضرت در عرفات «وقف حَتّي غَربَتِ الشَّمسُ قَليلاً وَ ذَهَبَتِ الصُّفْرَةُ وَغَابَ الْقُرْصُ».
بيضاوي در تفسير خود، ذيل {...فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ...} نوشته است:[47]
«أفضتم مِن أفضَتَ الماء إذا صَبَبْتَهُ بكثرةٍِ بوده و مفعول فعل «أفَضْتُم» محذوف است و اصلِ آن «أفضتم أنفسَكُم» بوده است. در واقع همان مفهومِ انبوهي و فراواني و لبريز شدنِ از فراوانيِ جمعيت را، بيضاوي نيز باز گفته است.»
ابو السعود هم، در تفسير خود، تقريباً همان مطلب را نوشته و سخن وي چنين است:[48] «فاذا أفضتم من عرفات: اي دفعتم منها بكثرة. مِنْ أفضت الماء: إذا صببته بكثرة».
فاضل مِقداد هم نوشته است:[49] «الإفاضة: الدفع بكثرة من إفاضة الماء وهو صبّه بكثرة».
و اصل جمله «أفَضْتُم أنْفُسَكُم» بوده؛ يعني مفعولِ فعل حذف شده است. وي ميافزايد:
«عرفات،[50] نام سرزميني است و به صيغة جمع آمده و مفردِ آن، عرفه است؛ همچون اذرعات[51] و قِنِّسرين[52] كه به صيغة جمع آمده و در واقع مُلحقِ به جمع ميباشد و مفرد، منظور نظر است.»
وقوف در عرفات در روز عرفه، از واجبات است و ركنِ حج به شمار ميآيد و با ترك آن، حج باطل ميشود؛ زيرا به گفتة پيامبرخدا| : «الحجّ عرفَةُ.»[53]
قرآنكريم نيز وقوف به عرفه را از فرايض حج دانسته و درآية بعد از آية مزبور، گفته است: {ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ}[54] كه «افيضوا» به صيغة امري بيان شده با حرف عطف «ثُمَّ» كه بر تَراخي دلالت ميكند و مستلزم وجود در آن مكان و وقوف در آن سرزمين است؛[55] يعني از همانجا كه مردم كوچ ميكنند (از عرفات به مشعر و از مشعر به سرزمين منا) كوچ كنيد.
اين آيه، در واقع يك عادتِ جاهلي را نفيِ كرده است؛ زيرا در جاهليت، اشراف در مسيري اختصاصي، كنار از بستر رودي كه مردم در آن به سوي مشعر جاري بودند و در حركت، حركت ميكردند ولي اسلام دستور داد كه {أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ}؛ يعني از همانجا كه خلق در حركت هستند، شما هم حركت كنيد؛ يعني همة مسلمانها بايد در عرفات وقوف كنند و سپس به سوي مشعر بيايند و از آنجا به سوي منا كوچ نمايند.
ميدانيم كه حرف عطفِ «ثُمّ» براي تراخيِ زماني است و ترتيب را ميفهماند؛ يعني تراخيِ زماني، بَيْن الإفاضتين و ميدانيم كه «افاضه» به معناي حركت بعدالوقوف است.
اين دستور، بريكي ديگر از عادات قريشيان، كه خود را سرپرستان كعبه ميشمردند و فرزندان ابراهيم و براي ديگر عربها، مقام و مرتبتي قائل نبودند و آنان را به چيزي نميشمردند، خطّ بطلان كشيد.
قريشيان در عرفات وقوف نميكردند؛ زيرا وقوف به عرفات را از محيط حرم بيرون ميدانستند و انجام نميدادند ولي قرآن دستور داد كه بايد در مراسمِ حج، يكنواختي و هماهنگي وجود داشته باشد و مسلمانان همه در يكجا وقوف كنند و پس از وقوفِ در عرفات، همگي به سوي مَشعر بيايند و از مشعر به سوي منا، كوچ كنند.
اسلام خواسته است بدين وسيله با اين دستور، انسانها را از خود برتربيني و افكار و خيالاتِ واهي بركنار دارد و با قريشيان كه به نَسَبِ خود ميباليدند و با مردم ديگر قبايل در يكجا، گِرد نميآمدند، مبارزه كند، اين بود كه دستور {ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ...} صادر شد؛ زيرا به قول سيد قطب، اسلام نَسَب و طبقه نميشناسد. اسلام همة مردم را يكسان ميداند؛ «إنّ الإسلام لا يعرف نسباً ولا يعرف طبقةً، إنّ الناس كلّهم واحدة».[56]
و از آنجا كه هدف اصلي، انسانسازي و پيشرفت و تعالي روحي انسانهاست، قرآن مجيد در بخشِ پايانيِ آية مورد بحث، دستور داده كه از اين افكار و خيالات نادرستِ جاهلي دوري كنيد و اين عصبيت جاهلي را از خود دور سازيد؛ زيرا حج ميخواهد درسِ مساوات و برابري به انسانها بياموزد. اين است كه ميگويد: {...وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ} از خدا طلب آمرزش كنيد و از گذشتة بد خود پشيمان شويد و از خدا بخواهيد كه در شما، ارادهاي به وجود آورد كه گِرد ناشايستها نگرديد؛ زيرا خدا «كثير المغفرة و واسع الرحمة» است.
زجاج (متوفاي سال 311 هجري) ذيلِ عبارت {...وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ} نوشته است:[57] «سَلُوه أن يغفر لكم مِن مخالفتم الناس في الإفاضة والموقف».
بيضاوي هم در تفسيرش، تقريباً همان مطلب زجاج را نوشته و مضمون آن چنين است:[58] «از جاهاليتِ خود، در تغييرِ مناسك، استغفار كنيد.»
و چه خوب است كه انسانها در آن حالت روحاني و در آن شب تاريخي و هيجانانگيز (= شب دهم ذيحجّه) انديشه و فكر و شعور تازهاي در دورنشان بهوجود آيد و حالتِ آگاهي در آنان پيدا شود، مگر نه اين است كه كلمة «مَشْعَر» از مادة «شعور» است و آنجا «مَعْلَم» و نشانهاي است از اين مراسم پرشكوه حج كه جذبة روحاني و معنوي دارد و محيط بسيار آمادهاي است براي معرفتِ پروردگار و شناسايي ذاتِ پاك او.[59]
معناي لغوي كلمة «افاضه» از جنبة بلاغي در خور اهميت است؛ زيرا كلمة «افاضه» از «أفاضَ الماءُ: إذا صبَّه بكثرةٍ» ميباشد و در اين آيه خلق، به رودخانهاي تشبيه شده و در واقع قرآن گفته است: هنگامي كه اين رودخانة عظيم (= مردم) از سرزمينِ عرفات به جوشش و جريان افتاد، در آستانة مشعرالحرام خدا را به توحيد و تعظيم ياد كنيد؛ «فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ»، آنچنان كه خداوند شما را به راه آورد و به راهِ راست، هدايت كرد. «واذكروه كما هداكم»، هرچند كه پيش از اين، شما از شمارِ گمگشتگان بوديد.[60] «وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّين».
در آيات بعد هم كه بخشي از مراسم حج بيان شده، نكات جالب توجهي وجود دارد. آية 200 سورة بقره چنين است:
{فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَما لَهُ فِي الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ} .[61]
«چون آداب و مناسك حج را انجام داديد، به جاي ياد از پدرانتان، بلكه از آن هم بيشتر، ذكر خدا گوييد. (اعراب جاهلي پس از پايان مراسم حج، مفاخر موهوم آباء و اجدادي خود را برشمردند و به آنها مينازيدند) برخي از مردم دعا ميكنند كه خدايا! در دنيا به ما بده و در آخرت بهرهاي ندارند.»
در آية بعدي قرآن مجيد گفته است:
{وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النَّارِ}.[62]
«دستة ديگر از مردم ميگويند: اي خدا! ما را از نعمت دنيا و آخرت، هر دو، بهرهمند گردان و از عذابِ آتش دوزخ هم نگاهدار.»
در اين دو آيه نيز، كه بخشي از مراسم حج بيان شده، باز هم هدف اصلي اسلام اين است كه انسانها را به ياد خدا اندازد و قلبها را متوجه خدا كند و يك عادت نكوهيدة عربِ جاهلي را از ميان بردارد؛ زيرا عرب جاهلي، براي حج خود رسالتي قائل نبود و از انجام مراسم حج، هدف انساني نداشت. پس از پايان مراسم حج، در اسواق عُكاظ و مجنّه و ذيالمجاز ـ كه تنها براي داد و ستد بود ـ حضور مييافت و در باب مفاخر آباء و اجداد خود سخن ميگفت و به انساب خود ميباليد ولي قرآن اين عادت نكوهيدة آنان را، پس از پايان مراسم حج، نكوهش كرد و آنان را به ذكر خدا متوجه ساخت و گفت: {فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ...} يعني، آنگاه كه مناسك حج را انجام داديد و از عبادات مربوط به حج فارغ شديد، ذكر خدا گوييد؛ زيرا ذكر خداست كه آدمي را تعالي روح ميبخشد و نه ياد از پدران و اجداد كردن و به آنان باليدن.
در واقع هدف اصلي اين است كه ارزشها تغيير يابد و ارزش انسان در داشتن تقوا و پيوند با خدا باشد، نه افتخار به آباء و اجداد.[63]
ابن قتيبه (متوفاي سال 276) ذيل بحث از: {فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ...} نوشته است:[64] «در جاهليت پس از فراغ از مراسم حج، اعراب جاهلي از پدران خود ياد ميكردند و كارهاي برجسته و نيك آنان را ذكر ميكردند «فيقول أحدهم: كان أبي يَقري الضَيْف ويَصِل الرحم ويَفْعَلُ كذا و كذا»
زجّاج نيز در بحث از آية مزبور مينويسد:[65] {...مَناسِكَكُمْ...} اي متعبّداتكم الّتي أمرتُمْ بها في الحجّ. {...فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ...} زجّاج هم موضوع توقف عرب جاهلي را پس از انجام مراسم و مناسك حج و برشمردنِ فضايل آباء و محاسن پدران را بازگفته و توضيحاتي هم افزوده و مثلاً گفته است: كلمة «أشّد» در جملة «أو أشدّ ذكراً» محلاً مجرور است؛ زيرا عطف است بر كلمة «ذكر» ماقبل ولي چون غير منصرف[66] است، جرّ آن به فتح ميباشد، ليكن دكتر عبدالجليل عبده شَلَبي ـ كه كتاب زجّاج را تصحيح كرده و توضيحاتي بدان افزوده است ـ در پاورقي صفحة 264 جلد يكم، نوشته است:
«كلمة أشدّ، در محلّ مفعول مطلق است؛ يعني كملة أشدّ صفت براي مفعول مطلق محذوف ميباشد و تقدير آن چنين است: ذكراً أشدّ من ذكركم آباءكم.»
مكّيبن ابوطالب (متوفاي به سال 437 هجري)، تقريباً همان مطلب زجّاج را تكرار كرده و گفته است:[67]
كلمة «أشدّ»، در موضع جرّ است؛ زيرا عطف بر كلمة «كَذِكْرِكُمْ» ميباشد و جايز است كه منصوب باشد بنابر إضمار فعل و تقدير آن، چنين ميباشد: «أذكروه ذكراً أشدّ ذكراً من ذكركم آباءكم».
بنابراين، كلمة «أشدّ»، نَعت است براي مصدر «ذكراً» كه در معناي حال است و تقدير آن: «أذكروه مبالغين في الذكر له» ميباشد.
ابن عربي هم در بحث از آية مزبور نوشته است:[68]
قضاء، يعني بهجا آوردن و در مورد عبادات آن است كه در وقت خود انجام شود و معناي صحيح «{فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ...} يعني: «اذا فعلتم منسكاً من مناسك الحج فاذكروا الله»؛ يعني در موقع احرام، تلبيه و در هنگام رمي، تكبير و در وقتِ قرباني، بسمالله گفتن لازم است.
نويسندة كتاب «كنز العرفان» هم در بحث از آية مزبور نوشته است:[69]
در اين آيه كلمة «مناسك» جمع است و اضافه شده و افادة عموم ميكند؛ يعني بهطور كلي تمام اعمال حج.
نويسندة كتاب مزبور ـ فاضل مقداد ـ افزوده است كه منظور از «ذكر» هم، گواينكه ذكر لساني است ولي در اصل ذكر قلبي منظور است؛ زيرا ذكر لساني ترجمانِ ذكرِ قلبي است و آگاهي دهندة درون و روح آدمي است و البته به يادِ خدا بودن، بايد مستمر باشد و بندة واقعي نبايد از ياد خدا غافل باشد.
شيخ طبرسي هم ذيل بحث از آية مزبور نوشته است:[70]
مناسك جمع منسك است و «المنسك إما مَوْضِعُ النُسُك أو مَصْدرُ جمع لأنّه يشتمل علي أفْعالٍ؛ يعني: إذا فرغتم مِن أفعال الحجّ {فَاذْكُرُوا اللَّهَ...} .
علاّمه جواد كاظمي (متوفاي قرن يازدهم هجري)، ضمن بازگفتن مطالب ديگران، خود نيز افزوده است:[71]
مناسك جمع «منسك» است كه ريشة كلمة «نسك» است. والنسك في الأصل: غاية العبادة وشاعَ في الحجِّ وأعمالِه. اطلاق كلمه بر عبادت، همچون اطلاق مصدر است بر مفعول و در واقع گفته شده است: «إذا فعلتم أفعالكم الّتي كانت عبادة...».
و افزوده است كه قرآن در هر موردي ميخواهد انسان بسازد و به انسانها درس بدهد و روي همين اصل است كه قرآن گفته است: {فَاذْكُرُوا اللَّهَ} ؛ «ارتباط خود را با خداوند قطع نكنيد، هميشه به ياد خدا باشيد.»
شيخ مسعود سلطاني، در بحث از {...فَاذْكُرُوا اللَّهَ...} گفته است:[72]
«اين بخش از دستورالعمل قرآني، از آن جهت حايز اهميت است كه عرب پيش از اسلام، چون پس از فراغ از حج، به ذكر پدران و اجداد خويش ميپرداخت و از جود و دلاوري و حماسهآفريني آنان سخن ميگفت، اسلام آنان را از چنين تفاخري منع كرد و گفت: {...فَاذْكُرُوا اللَّهَ...} كه منظورِ اصلي، ذكر قلبي است. گو اينكه ذكر زباني هم، ترجمانِ ذكر قلبي است.»
قرآن مجيد، ذكر گويان را به دو دسته تقسيم كرده و متذكّر شده است: «دستهاي از اينان، هدفشان از ذكر، اغراض دنياوي است و ميگويند: خدايا! در دنيا به ما بده و براي اين دسته {لَيْسَ لَهُمْ فِي الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ}.»[73]
دستة دوم كساني هستند كه ميگويند: «اي خدا! ما را از نعمتهاي دنيوي و اخروي بهرهمند گردان و از عذاب آتش دوزخ، نگهدار.
بد نيست كه بدانيم در آية {...فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَما لَهُ فِي الآْخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ}.[74] مفعولِ دوم فعل «آتِنا» محذوف است و حذف مفعول در اينجا، از جنبة بلاغي، اهميت دارد و حذف در اين آيه، ابلَغ است؛ زيرا اگر انسان بخواهد تمام خواستههاي خود را بگويد، جمله مُطنَب ميشود و مطلب به درازا ميكشد و ذكر بعضي از خواستهها نيز، تخصيصِ بدون مُخَصّص ميشود. بنابراين، حذف مفعول، ابلَغ است.
ولي در آية {وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ}[75] ذكر كلمة «حَسَنَةً» بهترين تعبير است و جنبة شمول دارد و لذا قرآن هم گفته است: {...رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الآْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ...} .
قرآن مجيد در آية بعد[76] (بقره: 203) نيز بخشي از مراسم حج را باز گفته و سرانجام به انسانسازي پرداخته است؛ زيرا در پايان آيه، خداي بزرگ دستور داده كه ختم مراسم حج بايد با ذكر خدا و تقوا، همراه باشد؛ يعني بايد خدا را در روزهاي معيّني كه در اصطلاح، «ايام تشريق»[77] نام دارد و واقعاً روشنيبخش روح و جان انسان است، ياد كنيد و به ياد او باشيد و ذكر او را بر زبان جاري سازيد.
بخشِ پايانيِ آيه {...واتّقوا الله...} در واقع تحريض و تشويقي است بر مُلازم بودنِ تقوا؛ يعني خدا در ضمن، به انسانها ميگويد: اي انساني كه آمدي و رنجِ سفر بر خود هموار كردي، سعي كن كه تقوا را پيشة خودسازي و با روحي پاك، در آينده نيز از ارتكاب گناه اجتناب كني.
بنابراين ميگوييم: بدين وسيله خدا خواسته است كه حجگزاران داراي روحي پاك از آلودگيها شوند و {...واتّقوا الله...} را شعار خود سازند، اين است كه ميگوييم: به ياد خدا بودن و ذكر خدا گفتن و در بخش پاياني آيه، از تقوا سخن گفتن و جملة {...واتّقوا الله...} را به كار بردن، از ويژگيهاي اسلام است.
اصل حج در اسلام به وسيلة آية {...وَلِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً...}[78] تشريع شده و بهقول ابنعربي،[79] آية مزبور بر وجوب حج دلالت ميكند؛ زيرا در زبان عربي، وقتي ميگويند: «لِفلانٍ علّيَ كَذا» وجوب آن چيز مؤكّدتر شده و اينگونه بيان، بليغترين الفاظ وجوب است و تأكيدي است براي الزام حج.
نويسندة كتاب «اقْصَي البيان» هم بر آن است[80] كه: از جملة خبريّه {وَلِلَّهِ عَلَي النَّاسِ} امر، مؤكّدتر و بليغتر و شديدتر استنباط ميشود تا وقتي كه به صيغة امري باشد. از طرفي، جملة اسميه بر دوام و ثبات دلالت ميكند و در واقع بايد گفت كه مطلب بدين صورت بيان شده است: «حج گزاردن حقي است از آنِ خدا، در عهدة مردم».
در آغاز گفته شده {وَلِلَّهِ عَلَي النَّاسِ} ، از اين سخن چنين استنباط ميكنيم كه حج بايد فقط براي خدا باشد و نه چيز و يا كسي ديگر. بيمناسبت نيست كه بدانيم مطلب بهطور عموم {عَلَي النَّاسِ} و به صورت جملة اسميه بيان شده و سپس بدان تخصيص داده شده است؛ {مَنِ اسْتَطاعَ} و اين خود دليلي است بر وجوب حج؛ زيرا تفصيل بعد از اجمال است؛ يعني ابهامي است كه بعد تبيين شده، يعني جمله در آغاز به صورتِ مُجمل و سپس به تفصيل آمده است و تمام اينها براي مزيد تحقيق و تقرير است. با توجه به اينكه به قول فاضل[81] مقداد از جملة پاياني آية {وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ} چنين استنباط ميشود كه خداي بزرگ، ترك حج را از اعظم كبائر شمرده است و در رديف كُفر؛ يعني از ترك حج به كفر تعبير شده كه چيزي هم بدتر از آن نيست.
به عبارت ديگر در پايان آيه، به جاي اينكه مثلاً گفته شود: «مَنْ لَم يَحجّ...» براي تأكيد بيشتر در حج و براي اثباتِ وجوب حج، براي مستطيعي كه حج نگزارد، گفته شده است: {وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ}.
هركس وجوب حج را انكار كند و بدان كافر باشد، «فإنّ الله غنيٌّ عنه وعن حِجِّهِ وَعَمَلِهِ وَعَن جميع خَلْقِهِ».[82]
خلاصه اينكه، عبارت مطلقِ {لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ} را جملة {مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً} مقيّد ميكند و به قول ابوالبركات ابن الأنباري،[83] كلمة «مَنْ» در جملة «مَنِ اسْتَطاعَ» ممكن است در محلّ جرّ باشد؛ زيرا بدل بعض از كلّ است از كلمة «الناس» و ميتوان آن را فاعل مصدر مضاف به مفعول؛ يعني «حج البيت» دانست و مرفوع و ممكن است مرفوعيت «من» به سبب مبتدا بودن باشد؛ يعني مَنِ شرطيّه، مبتدا واقع شده و فعل «اسْتطاع» هم در محلّ جزم است به «مَن» شرطيّه و جواب شرط هم محذوف ميباشد و تقدير جمله چنين است: «مَنِ استَطاع فعلَيْهِ الحَجُّ».
«هاء» در ضمير «اليه» هم ممكن است به كلمة «حج» برگردد و ميتوان آن را به «بَيت» برگرداند.
دستورِ {...ولا يَجر منَّكُم شَنآنُ قومِ أنْ صَدُّوكُم عَنِ المسجدِ الحرام أنْ تَعْتَدوا...}[84] بخشي از آية 2 سورة مائده حائز اهميت ميباشد و انسانساز و براي تعالي روح و فكر انسانها بسيار ضروري؛ زيرا قرآن گفته است: مسلمان نبايد كينهتوز باشد و حوادث گذشته را در فكر خود، احيا كند و در صدد انتقام برآيد و جالبتر اينكه در بخش پاياني آيه، براي تكميل دستور قبلي، خدا گفته است:
{...وَتَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوي وَلا تَعاوَنُوا عَلَي الإِْثْمِ وَالْعُدْوانِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ}.[85]
طبقِ اين اصل (= يعني اصلِ تعاون) مسلمان موظف است كه در كارهاي نيك، تعاون داشته باشد و نه در كارهاي نادرست، نه در اعمال ستمگرانه و ظالمانه.
متأسفانه، اين اصل در جاهليتِ قرن بيستم وجود ندارد؛ زيرا در مناسبات بينالمللي، غالباً كشورهاي همپيمان و كشورهايي كه با يكديگر منافع مشترك دارند، در مسائل مهم، به حمايت يكديگر بر ميخيزند، بدون اينكه اصل عدالت را رعايت كنند و بي آنكه ظالم و مظلوم را از يكديگر تفكيك كنند و بدون اينكه مُحقّ و غير مُحقّ را تشخيص دهند. در صورتي كه اسلام به تعاون دستور ميدهد و آن نوع از همكاري را ميپسندد كه در كارهاي خوب باشد و بر مبناي عدل و نه در كارهاي نادرست و برنامههاي ظالمانه و ستمگرانه. اسلام به تعاوني كه در برنامهاي مفيد باشد دستور ميدهد و نه در تعاون بر گناه و تعدّي و تجاوز.
و چه خوب است كه اين اصل اسلامي، رعايت شود و جوامع، با كساني كه در كارهاي مفيد گام بر ميدارند، همكاري كنند و نه با ستمگران و متجاوزان.
در آية {إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ وَمَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ}[86] خداوند مزاحمت و مخالفتي كه كفار براي مؤمنان فراهم ميكردند و مردم را از اطاعت خدا و ورود به مسجدالحرام ـ كه عبادتگاه همة مردم است ـ باز ميداشتند، بيان ميكند و كيفرِ كار اينان را {نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ} دانسته است.
در اين آيه، خدا مسجدالحرام را «خانة مردم» ميداند و ميگويد: اين نمازگاه و اين محلّ عبادت و اين جايگاه، كه محلّ برگزاري اعمال حج هم هست، بومي و غيربومي، شهري و بياباني، خودي و غريبه، در آن، داراي حقّ مشترك هستند و كسي حق ندارد خود را صاحب اختيار مسجد بداند؛ زيرا {سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَالْبادِ} ؛ بومي و غيربومي، حق دارند كه در آن مسجد، عبادت كنند و كسي را نرسد كه ادعاي امتياز كند؛ زيرا خانه، بيتالله است و براي همة بندگان خداست.
و به قول سيدِ قطب:[87] «فهو بيتالله الذي يتساوي فيه عباد الله فلا يملكه أحدٌ منهم ولا يمتاز فيه أحدٌ منهم». قرآن كريم، آنان كه از اين راه منحرف شوند و در آنان اعوجاجي باشد، عذاب دردناك ميچشاند. {وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ}.
جلوگيري و ممانعتِ از عبادتِ مردم در مسجد، تعدّي و تجاوز به حقّ خداست؛ زيرا در آيه، كلمة «سبيل» به «الله» اضافه شده و چنين استنباط ميشود: آن كسكه انسانها را از عبادت در مسجدالحرام باز دارد و مانع گردد، آنان را از راه خدا باز داشته و به حقّ خدا تعدّي كرده است.[88]
در اين آيه، فعل مضارع «يصدّون» بر فعل ماضي «كفروا» عطف شده، براي بيان استمرار و مراد از فعل «يصدّون» حال و استقبال نيست بلكه استمرار «صدّ» است از راه خدا و لذا عطفِ آن بر فعل ماضي «كفروا» مستحسن است و به قول شيخ طوسي[89] فعلِ مضارع «يصدّون» بر فعل ماضي «كفروا» عطف شده تا بفهماند «وَمِِنْ شَأنهم الصَدُّ» نظير آية {الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ...}.
ابوالبركات، ابن الأنباري نوشته است:[90] «اگر واو در «و يصدّون» حرف عطف باشد، در اين صورت عطف فعل مضارع بر فعل ماضي حمل بر معني ميشود و تقدير آن، چنين خواهد بود: «إنّ الكافرين والصادّين». و چنانچه واو حاليه باشد، تقدير عبارت چنين خواهد بود: «إنّ الذين كفروا صادّين عن سبيل الله».
زمخشري هم ذيل اين آيه، در بحث از «...ويصدّون عن سبيل الله» نوشته است:[91] «أي الصُدود منهم مُستمر دائمٌ» و سپس توضيح داده است كه: مثلاً وقتي ميگوييم: «فلان يحسن إلَِى الفقراء»، منظور حال و استقبال نيست بلكه قصدِ اصليِ گوينده، استمرار احسان از اوست.
زمخشري در بحثِ از كلمة «الناس» هم نوشته است:[92]
«ناس، هركه نام مردم بر او اطلاق شود؛ خواه شهري باشد و خواه بياباني و خواه مقيم باشد و يا غيرمقيم.»
خداي بزرگ، پس از آنكه يك سلسله احكام و دستوراتي را براي بهبود وضع مردم و نيز آداب و مراسم حج بيان ميكند، ميگويد:
{ذلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوبِ}.[93]
«اين است (مراسم و آداب واجب حج) و هركس شعائر خدا را بزرگ و محترم دارد، بداند كه اين (بزرگداشت) صفتي از صفات دلهاي باتقواست.»
اضافه شدنِ كلمة «تقوا» به كلمة «قلوب»، حكايت از اين ميكند كه تقوا امري است معنوي و قائم به دل، و غايت و هدف اساسي از انجام مناسك حج و شعائر آن، تقواست و انجام اين مراسم حكايت از توجهِ به ربّ بيت و صاحبِخانه و اطاعت از او ميكند.
و آنگاه كه بنده را ظاهراً و باطناً حالت تعظيم فرا گيرد و اخلاص نيت در او به وجود آيد و روح او از ناپاكيها زدوده شود، تعالي روحي در او ايجاد گردد.
و به قول ابن عربي، در جلد سوم، ص 1274 احكام القرآن: چون تعظيم و بزرگداشت از مقولة كارهاي قلبي و دروني است؛ لذا تقوا به «قلوب» اضافه شده؛ زيرا حقيقتِ تقوا، در دل است و چنانچه تقوا در دل جايگزين شد، به ديگر اعضا هم اثر ميكند.
هدف اساسي اسلام، در سفرخانة خدا، سَير إلي الله است و حركت به سوي صاحبخانه و نه خانه به تنهايي، و غرض اصلي تهذيب نفس است و تربيت روح و روان. اسلام ميخواهد انسانها را بسازد و بگويد سالِك إلي الله بايد مشتهياتِ نفساني و لذّاتِ جسماني را كنار بگذارد و نفس اماره را بكشد و تمام توجّهش به سوي خدا باشد.
پينوشت:
1. برخي از مطالب اين مقاله در سمينار اسلام و مستضعفان در شهر قم به وسيلة نويسنده بحث شد.
2. محمدبن الحسن الحر العاملي، وسائل الشيعه الي تحصيل مسائل الشريعه، تحقيق و تصحيح از: شيخ عبدالرحيم رباني، مكتبةالاسلاميه 1401 هـ . ق. ج 8 ، ص3 ذيل باب وجوب الحج، حديث 1
3 . آلعمران: 97
4 . الشيخ محمدحسن النجفي، جواهرالكلام في شرح شرايع الاسلام، بيروت 1981م. الطبعة السابعه، ج17، ص214
5 . مأخذ سابق، ج 17، ص214
6 . وسائل الشيعه، باب 41، ذيل حديث 3، ج 8 ، ص77
7 . جواهرالكلام، ج 17، ص214
8 . وسائلالشيعه، ج 8 ، ص84
9 . ق: 37
1? . حج: 27
11 . ابومحمد الحسنبن عليبن الحسينبن شُعبة الحرّاني، تُحَف العقول عن آلالرسول، چاپ بيروت، مؤسسة الاعلمي، الطبعةالخامسة 1394 هـ . 1974م ص 30
12. انعام: 79
13. توبه: 72
14 . النساء: 125
15 . شرح گلشن راز، ص240
16 . ديوان ناصرخسرو، تصحيح حاج سيد نصرالله تقوي، ص 260، سطر 8
17 . نقل از: محمدهادي فخرالمحققين، نكتههايي از قرآن مجيد، شيراز، چاپ مصطفوي، بدون تاريخ جاپ، ص522
18 . يعني: گلوي هواهاي نفساني و آز را ، در هنگام سربريدن قرباني، ببر.
[19] . نهجالبلاغه، چاپ صبحي الصالح، الطبعةالاولي 1980، دار الكتب اللبناني، بيروت، ص422
[20] . نهجالبلاغه، چاپ صبحي الصالح، الطبعةالاولي 1980، دار الكتب اللبناني، بيروت، ص 422
[21] . مائده: 98
[22] . حج: 25
[23] . بقره: 125
[24] . سيد قطب، في ظلال القرآن، الطبعة الخامسة، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان در 9 مجلّد 1386هـ . 1967م، ج 1، صص 154 و 155
[25] . مأخذ سابق همان جلد و همان صفحه.
[26] . بقره: 126
[27] . مأخذ پيشين، ج 1، ص 155
[28] . بقره: 126
[29] . البته، به علت لطف عميم خدا، اين بركات، به غيرمؤمنان هم، كه مشمول دعاي ابراهيم نبودند، شامل شده و ميشود، منتهي بايد دانست كه غيرمؤمن و كافر، از بهره اندك كه ه