ميقات حج
سال ششم شماره بيست وچهارم تابستان 1377
ضيافتي با ميزباني خدا
جواد محدّثي
حجّ، يعني
چشمه اي است حج; ...
كه هر كه از آن نوشيد، تشنه تر شد،
و هر كه حلاوت آن را يافت، شيفته تر گشت،
و هر كه چهره جان در زمزم معارفش شست، پاكدل شد.
* * *
كتابي است حج; ...
كه هر كه با الفباي معارفش آشنا شد، دل به آن سپرد،
و هر كه اوراقي از رموز و اسرارش را با سرانگشت تدبّر، ورق زد، مشتاق به پايان بردن اين صحيفه عرفان گرديد،
و هر كه حتّي نگاهي به سطور اين كتاب يقين افكند، و نظر بر خط نوشته هاي اين بيت المعمور داشت، بذر معرفت در انديشه و دل كاشت.
* * *
خانه اي است حج; ...
كه هر كه چند صباحي رحل اقامت در آن افكند،
و هر كه چند روزي بار سفر به سوي آن كشيد و لذّت آرميدن در سايه معنويّت بيت خد را چشيد، رنج سفر فراموش كرد و آنجا را خانه خود، خانه خدا و خانه مردم يافت.
هر كه مقيم اين خانه شد، مقام يافت.
هر كه ساكن اين حريم گشت، به سكون نفس رسيد.
* * *
درختي است حج; ...
كه اگر دست نياز به شاخه هاي كرامتش بياويزي،
و اگر دامن طلب، زير اين شاخه طوبي بگستري،
دامن دامن، حكمت و نور نصيبت مي شود.
و اگر در سايه اش نشيني، خنكاي يقين را حسّ مي كني.
و اگر پنجه به سرشاخه هاي پربارش فراز بري، ميوه هاي تازه ايمان و حضور مي چيني.
* * *
بازاري است حج; ...
كه هر كه با نقد خلوص ، پاي بدان نهاد، كالاي عبوديّت نصيبش مي شود،
و هر كه بي توشه باور به آنجا رفت، تهيدست باز مي گردد.
هر كه جويا بود، به منافع مي رسد،
و هر كه هشيار بود، سود مي برد و هر كه غافلانه رفت و بازگشت، زيان مي برد.
و هر كه كالاي قلب به آن بازار برد، مشتري صالحات، آن را نمي خرد.
و آنكه متاع فاسد به ميان و ميدان آورد، بي بهره و بي خريدار خواهد ماند.
* * *
مدرسه اي است حج; ...
كه كتاب و دفترش عمل و تزكيه است،
سازنده اش ابراهيم و اسماعيل و جبرئيل است،
بنيانش تقو است،
و آنكه در اين مدرسه نام نويسد، بايد مشق بندگي را خوب بنويسد و خطّ خلوص را زيبا بنگارد و تكليف طاعت را در كلاس مناسك، به دقّت و كمال و تمام، انجام دهد.
امتحانش توبه و قبولي آن، غفران است.
* * *
شهري است حج; ...
كه كعبه، كانون و مركز آن است.
مناسك، آيين نامه زيستن در اين شهر قانونمند است و هر تخلّفي قرباني مي خواهد.
شهري است آباد و آزاد، كه وطن هر موحّد است و زادگاهِ دين و خاستگاه قرآن.
و هر كه اهل اين ديار است، حاجي است.
و هر كه با اين شهر بيگانه است، احساس غربت مي كند.
* * *
دنيايي است حج; ...
كه همه كائنات بر مدار مطاف سير مي كنند.
و مشاعر مقدس آن، محل همايش همه نژادها، زبانها، ملّتها و ملّيتهاست.
آنكه حاكم اين دنياست، خد ست،
و آنكه به اين نشأه گام مي نهد، وارد منظومه بندگي مي شود.
دنيايي است شگفت و سرشار از ديدنيها و شنيدنيها.
عجايب هفتصدگانه هستي، در موزه حج نگهداري مي شود.
و حاجي، براي ديدار آثار باستاني توحيد، عازم آنجا مي شود و همه پديده ها و صحنه هايش، هم نو است، هم كهن .
* * *
دريايي است حج; ...
موج خيز و گهرساز.
هر كه به ژرفاي معارفش فرو رود و در اعماق حكمتهايش غوّاصي كند، مرواريدهاي گرانبها و بي بديل به چنگ مي آورد.
و هر كه بر ساحل، به تماشا بايستد،
هرچندهم به گوهر نرسد، امّا تلاطم امواج ونسيم ساحل اين دريا، روحش را شاداب مي كند.
* * *
رودخانه اي است حج; ...
كه هر كه تن و جان در آن شست،
و هر كه به شناگري در آن پرداخت،
و هر كه با آب حياتش به سمت و سوي دريا رفت،
دريايي شد و دريا شد!
و هر كه كنار رُود ماند و رفتن رود را تماشا كرد، رود رفت و او ماند.
رودي است كه به دريا مي رسد و مي رساند.
و هر كه روح دريايي دارد، با حركت اين رود، همراه و هم آوا مي شود و پيچ و خم مشكلاتِ دينداري و فراز و نشيب راه بندگي و صخره ها و سنگلاخهاي طريق عبوديّت را پشت سر مي گذارد و تعلّقها را مي گسلد.
هيچ سيلاب به دريا نرساند ما را *** ما كه در هر بُنِ مو، سنگِ گراني داريم
* * *
ندايي است حج; ...
پيچيده در گوش زمان،
برخاسته از حنجره ابراهيم،
و... نشسته بر گوش جانِ مليونها موحّد ابراهيمي،
ندايي كه از هر ديار دور و نزديكي، از هر شهر و روستايي، از هر فراز و فرودي، مهمان مي طلبد.
ضيافتي با ميزباني خدا !
و سفره اي گشوده تا ابديّت، تا آخرت، تا بهشت، تا رضوان و رحمت، تا عفو و مغفرت.
ندايي پر طنين و آهنگين و دلنشين.
كه آهنگ ملكوت دارد و نغمه خُلد برين.
* * *
و... عبادتي است حج; ...
كه بعد سياسي و اجتماعي دارد،
عزّت آفرين و شكوه بخش و قدرت ساز است.
رمز وحدت و همبستگي است،
مايه معرفت و همدلي و تعاون است،
سياستي در متن دين است، تا ملل مسلمان را با رمز قدرت و راز وحدت آشنا كند،
امّت محمّدي را در برابر كفر جهاني بسيج سازد،
حماسه هاي دين و عرفان را، در كنار هم به يادها آورد.
و حج، عبادتي است سياسي، پايگاهي است براي رفعت اهل ولا، اهرمي است براي شكستن هيمنه استكبار، آيينه اي است براي تماشاي شكوه وحدت، مكتبي است براي آموزش عرفان و سلوك، مدرسه اي است براي تربيت موحّدان مجاهد، بازاري است براي خريد آخرت، چشمه اي است براي طهارت روح.
آري... اينهاست روح حج!
* * *
آماده حضور
رضا سلطاني شيرازي
مُحرم شدم به جامه احرام بندهوار *** آماده حضور و ملاقات كردگار
لبّيك گفتم از دل و جان در حريم دوست *** گشتم ز شوق وصلِ دل آرام بيقرار
رفتم به سوي كعبه ببينم جمال او *** يا تر كنم ز زمزم دل چشم اشك بار
برگرد خانه اش چو طواف از حجر كنم *** حمد و سپاس او كنم و ذكر بي شمار
تعمير دل كنم به نماز طواف خويش *** اخلاص را طلب كنم از او خليلوار
بينم صفا كجاست دمي هم صفا كنم *** آنجا كه رمز وحدت از او هست آشكار
تقصيرها كه كرده ام اندر تمام عمر *** در مروه عفو از او طلبم من نصوحوار
با شستشوي خويش به اشك ندامتي *** در دل شوم به رحمت او من اميدوار
وانگه ميان ركن و مقام از سر خلوص *** هستي خويش را به قدومش كنم نثار
با حجر و مستجار و حطيم آشنا شوم *** تا شستشو كنم ز سر و روي جان غبار
تجديد جامه باز به احرام نو كنم *** اندر مسير معرفت و لطف كردگار
با بينشي كه در عرفات آيدم به دست *** در مشعر و منا شوم از شوق بيقرار
شيطان ز خويش دور كنم صد هزار بار *** با هفت سنگ ريزه كه رمزيست آشكار
قربان كنم به قرب جوارش ذبيحه اي *** چون سنتي ز ذبح عظيم است يادگار
از سر برون برم همه آثار خودسري *** با حلق و با اراده چون تيغ آبدار
اين سير را كه سير و سلوكي است بي نظير *** پايان برم به عشق و شوم ميهمان يار
شرطي كنم رضا كه دگر بار بعد از اين *** مُحرم شوم به بندگيش تا ختام كار
رو به سوي خدا
حاج سيد محمّد حسين انوار
برخيز رو به سوي خدا كن *** آخر به عهد خويش وفا كن
عهد الست را تو بياد آر *** لبّيك بازگوي و بلا كن
از ري برو به جانب كعبه *** خود را ز بند آز رها كن
بنماي حجّ و عمره و دل را *** با اشك ديده پاك و جلا كن
با ذكر نام خالق يكتا *** درد درون خويش دوا كن
بزداي ظلمت از دل و جان را *** روشن چو مه ز نور خدا كن
طوفي به دور كعبه دل زن *** بر مروه سعي سوي صفا كن
در پيشگاه حيّ توانا *** تسبيح گوي و حمد و ثنا كن
يكسوي زن حجاب خودي را *** آزادگي به روح عطا كن
حِجر و حَجَر، حطيم يماني *** كن استلام و ترك ريا كن
از عشق بوسه زن تو حجر را *** وز دل بر آر دست و دعا كن
برياد اسماعيل و براهيم *** رو در مقام و ذكر خفا كن
در درگه خداي توانا *** بهر نماز پشت دو تا كن
ركن حطيم را به سرآور *** زمزم بنوش و قصد شفا كن
در مسجار وادي عرفان *** خود را ز قيد جهل رها كن
در مشعر الحرام به تعظيم *** آراي خويش و ترك جفا كن
رو در منا و نفس بهيمي *** قربان ز راه صدق و صفا كن
با سنگريزه اهرمنت ران *** ز ابليس راه خويش جدا كن
آخر كه مقصدي تو خدا را *** از خاك پست سير علي كن
بنما سفر به عالم علوي *** چون خضر رو به عمر بقا كن
تا زنده گردي از دم رحمان *** خود همسفر به باد صبا كن
رو آر در حريم محمّد(صلي الله عليه وآله) *** رو جستجوي راه هدا كن
در شام تار همچو مه نو *** زان مهر، كسبِ نور و ضيا كن
با مهر و عشق حق دل و جان را *** خالي ز مكر و ريب و ريا كن
در نزد حقّ، شفيع قيامت *** بهر نجات، آل عبا كن
در بحر فضل و رحمت يزدان *** غوّاص باش و سير و شنا كن
اي زاده عماد صفاهان *** ز انوار قدس راهنما كن
تا زان فروغ راه بري تو *** برخيز و دين خويش ادا كن
كعبه جان
خاقاني
شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند *** صبح را چون محرمانِ كعبه عريان ديده اند
از لباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح *** هم به صبح از كعبه جان روي ايمان ديده اند
خوانده اند از لوح دل شرح مناسك بهر آنك *** در دل از خطّ يدالله صد دبستان ديده اند
كعبه جان زان سوي نه شهر جوي و هفت ده *** كاين دوجا را نفس امير و طبع دهقان ديده اند
برگذشته زين ده و زان شهر و در اقليم دل *** كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند
كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند *** خاصگان اين را طفيل ديدنِ آن ديده اند
هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده *** زير پرّش نامه توفيق پنهان ديده اند
* * *
تا خيال كعبه نقش ديده جان ديده اند *** ديده را از شوق كعبه زمزم افشان ديده اند
بر سر دجله گذشته تا مداين خضروار *** قصر كسري و زيارتگاه سلمان ديده اند
رانده ز آنجا تا به خاك حلّه و آب فرات *** موقف الشمس و مقام شير يزدان ديده اند
پس به كوفه مشهد پاك امير النحل را *** همچو جيش نحل جوشي انسي و جان ديده اند
باديه باغ بهشت و بر سر خوانهاي حاج *** پرّ طاووس بهشتي را مگس ران ديده اند
وز طناب خيمه ها برگرد لشگرگاه حاج *** صد هزار اشكال اقليدس به برهان ديده اند
از بسي پرّ ملك گسترده زير پاي حاج *** حاج زير پاي فرش سندس الوان ديده اند
خه خه آن ماهِ نو ذوالحجه كز وادي عروس *** چون خم تاج عروسان از شبستان ديده اند
در ميان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق *** خار و حنظل گُلشكرهاي صفاهان ديده اند
دشت محرم صحنِ محشر گشته وز لبّيك خلق *** نفخه صور اندر اين پيروزه پنگان ديده اند
دشت موقف را لباس از جوهر جان ديده اند *** كوه رحمت را اساس از گوهر كان ديده اند
عرضه گاه دشت موقف عرض جنّات است از آنك *** مصنع او كوثر و سقاش رضوان ديده اند
كوه رحمت حرمتي دارد كه پيش قدر او *** كوه قاف و نقطه فا، هر دو يكسان ديده اند
هشتم ذي الحجه در موقف رسيده چاشتگاه *** شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان ديده اند
شب فراز كوه از اشك شور جمع و نور شمع *** ابر در افشان و خورشيد درخشان ديده اند
آفتاب از غرب گفتي بازگشت از بهر حاج *** چون نماز ديگري بهر سليمان ديده اند
خلق هفتاد و سه فرقت كرده هفتاد و دو حج *** انسي و جنّي و شيطاني مسلمان ديده اند
اي بريدِ صبح سوي شام و ايران بر خبر *** زين شرف كامسال اهل شام و ايران ديده اند
اي زبان آفتاب احرار كيهان را بگوي *** دولتي كز حجّ اكبر حاج كيهان ديده اند
رانده ز اول شب بر آن كُه پايه و بشكسته سنگ *** نيمه شب مشعل به مشعر نور غفران ديده اند
بامدادان نفس حيوان كرده قربان در منا *** ليك قربان خواص از نفس انسان ديده اند
بي زبانان بر زبان بي زباني شكر حق *** گفته وقت كشتن و حق را زبان دان ديده اند
در سه جمره بوده پيش مسجد خَيف اهل خوف *** سنگ را كانداخته بر ديو غضبان ديده اند
پيش كعبه گشته چون باران زمين بوس از نياز *** و آسمان را در طوافش هفت دوران ديده اند
رفته و سعي صفا و مروه كرده چار و سه *** هم بر آن ترتيب كز سادات و اعيان ديده اند
چون ز راه مكه خاقاني به يثرب داد روي *** پيش مصدر مصطفي ثاني حسّان ديده اند
ميقات عشق
احمد ثابتي
حاجي اي ره پوي راه كبريا *** اي بدور از كبر و نيرنگ و ريا
اي كفن پوشيده در ميقات عشق *** اي حجر بوسيده در ميعاد عشق
نغمه لبّيك جاري بر لبت *** ذكر حق راز و نياز هر شبت
نازم آن سعي صفا و مروه ات *** آن طواف هفت دور كعبه ات
آن نماز روح بخشت در مقام *** در سخن با صاحب بيت الحرام
يعني اي ربّ وَدود دلنواز *** اين مَنم، بربسته قامت برنماز
بنده تزوير و زور و زَر ني ام *** مَست جام باده عرفاني ام
دست جان از دهر شستم اي رفيق *** تا تو را جويم در اين بيت عتيق
آمدم تا غسل در زمزم كنم *** معرفت افزون، جهالت كم كنم
در وقوف مشعر آموزم شعور *** در مناي عشقِ تو يابم حضور
رَمي تنديس بُت اكبر كنم *** چشم جان از اشك شوقت تر كنم
بعد از آن در مَسلَخ عشق منا *** ذبح قرباني كنم اي آشنا
آري، آري كعبه يعني عشق و شور *** حج صراط روشنِ بزم حضور
كعبه يعني ثقل سنگين زمين *** بيت معمور خدا، دار الأمين
آنكه حج را ديد، جز حق را نديد *** نامَد از او غيرِ فعل حق پديد
جدائي نامه
احمد نعمتي
مدينه دل به وصلت بي قرار است *** دو چشمم از فراقت اشكبار است
ز خاطر كي رود يادت مدينه؟ *** مرا يادت به خاطر ماندگار است
دل ويرانه ام جاي تو باشد *** كه گنج اندر خرابه پايدار است
چنان زد سوز هجرت داغ بر دل *** كه تا صبح قيامت پايدار است
تو داري بوي پيغمبر مدينه! *** تو را از او هزاران يادگار است
اگر چه دوري از چشمم مدينه *** خيالت ديده را نقش و نگار است
تو پاكان را به سينه جاي دادي *** زمينت بهتر از صد لاله زارست
مدينه سرزمين پاك گُل ها *** مرا از دوريت بر ديده خار است
نهال شوق تو كِشتيم به سينه *** درختي شُد كه پر از برگ و بار است
فراقت را تحمّل كي توانم؟ *** مرا اين كار بيرون ز اختيار است
جدايي نامه ام آمد به پايان *** كنون اين آرزو از كردگار است
كه بيت الله كند قسمت دگر بار *** كه هجرانش مرا بس ناگوار است
دگر بخشد گناهم را ز رحمت *** خدايا! نعمتي اميدوار است
حج ابراهيمي
احمد فغاني
حج بود اي رهرو آيين حق *** پرچم پرافتخار دين حق
تا بساط بيت حق برپا بود *** دين و مكتب جمله پابرجا بود
حج بسيج اهل توحيد است و بس *** حج بود بنيان كن كوهِ هوس
حج نمايشگاه ايمان و صفاست *** حج، عبور از كوچه مهر و وفاست
حج بسيج ضد كفر است و نفاق *** حج بود سرمايه اهل وفاق
حج طواف دائم اهل زمين *** دور كعبه، هم خط عرش برين
بهترين ميعادگاه امت است *** حج سراسر شور و عشق و رحمت است
حج گذشتن از تمام زندگيست *** رمز و راز و منتهاي بندگيست
حج سراسر عشق ذات كبرياست *** پايگاهِ امنِ تسليم و رضاست
از تكبّر پاك مي گردد بشر *** چون گذشت از مال و حتي موي سر
مي شود بخشوده هر جرم و گناه *** توبه ها مقبول درگاه اِله
زنده گردد در حج اي نام آوران *** بي شك آثار همه پيغمبران
حج بود جاي مرور مشكلات *** رفع گردد جمله در حج معضلات
گر كني ترك حج اي انسان پاك *** مي شود آنگه به امر حق هلاك
ترك حج يعني شكست مسلمين *** انهدام كامل اركان دين
سلطه طاغوتيان بر مردمان *** مي شود با ترك حج نيكو عيان
عامل اصلاح ايمانست حج *** گنج روزي، پاكي جانست حج
از گناهان مي كني با حج فرار *** حاجي اي مهمان ذات كردگار
حج بود ميعاد و بيعت با ولي *** حج كند دلهاي ما را صيقلي
حج تجلّيگاه عزّت، افتخار *** حج طنينِ خشمِ امّت از شرار
مايه آرامش دلها حج است *** جايگاه حل مشكلها حج است
كعبه باشد قبله اهل يقين *** مهبط وحي و قيام مسلمين
مورد تكريم جمله انبيا *** خانه امن و امان اوليا
مولد پاك امير مؤمنان *** مركزِ ثقلِ زمين و آسمان
اولين بيت و عبادتگاه عام *** وضع شد در مكه از بهر قيام
كعبه باشد اي گروه مسلمين *** همچو پيغمبر هديً للعالمين
حاجيان يأتين من فجٍّ عميق *** قال وَليَطَّوَّفوا البيت العتيق
اي كه خواندي قصّه اصحاب فيل *** دشمن بيت خدا باشد عليل
مكّه باشد محور و قطب قيام *** كعبه باشد مقتداي خاص و عام
دوستان نك حج خليل اللّهي است *** مركز بيداري و آگاهي است
حج نباشد بي برائت حج ناب *** بي برائت حج بود همچون حباب
انزجار و نفرت از اعداي دين *** هست واجب بر تمام مسلمين
زنده شد انديشه اسلام ناب *** با پيام روحبخش انقلاب
با برائت نيست ديگر حج غريب *** بركند حج كاخ تزوير و فريب
حج بي روح و تحرك، بي قيام *** هست چون شمشير دائم در نيام
حج كنون مهجور گشته چون كتاب *** مسلمين را از چه رو برده است خواب
مسلمين اي وارثان شطّ خون *** صبح نزديك است أينَ تَذهَبون
هست فرياد برائت روح حج *** كي پذيرد حق تن بي روح حج
رجم شيطان كن مسلمان غيور *** تيشه زن بر ريشه خصم شرور
چنگ زن بر ريسمان اتحاد *** باش فرّ و زينت اهل سداد
اهل ايمان را هميشه يارباش *** در هجوم فتنه ها بيدار باش
جان من برخيز از خواب گران *** كن نظاره فتنه اهريمنان
تيغها در دست زنگيهاي مست *** برجهان حاكم ستمكاران پست
جنگ و خونريزيست دائم كارشان *** غارت مستضعفين افكارشان
كينه و خشمت كنون اظهار كن *** رمي شيطان، رمي استكبار كن
دست شيطانهاي خائن، لاجرم *** قطع كن از دامن حِلّ و حرم
در مصاف خصم و باطل شير باش *** مرد حق و زاده تدبير باش
اي فغاني از خدا بنما طلب *** روزيت گردد طواف بيت ربّ
ديدار خانه كعبه
اديب برومند
اينجا سراي كيست بدين فرّ و عزّ و شأن *** خَم در برابرش، همه پشت جهانيان
اينجا سراي كيست چنين آسمان شكوه *** كاندر زمين، شكوه فروشد بر آسمان
اينجا سراي كيست بدين حشمت و وقار *** سرها به پيش او خَم و لبها درود خوان
اينجا سراي كيست كه نازان بود بچرخ *** وز قدر و جاه، خيره بدو چشم كهكشان
اينجا سراي كيست كه در غيبت و حضور *** قدهاي چون خدنگ، به سويش بود كمان
اينجا سراي كيست كه گرد حريم وي *** چندين رواق سر به فلك سوده چون جنان
خامش ستاده بر سرپا با هزار ناز *** دستانسراي راز الهي به صد زبان
گوياي سر وحدت و شايان نام حق *** از اولين زمانه الي آخر الزمان
از فصل بي نيازي دادار، نكته گوي *** وز باب كردگاري خلاق، ترجمان
از لطف بي نياز، اشارت گر امين *** وز قهر كردگار بشارت ده امان
دارد سخن ز دوره پيغمبر خليل *** تا عصر بت پرستي اعراب ديوسان
بس دلنشين سخن ز تصاريف روزگار *** بس ناروا خبر ز تواريخ باستان
از عهد بت گرايي و بتخانه پروري *** تا انتصار احمد مختار در جهان
از حسبحال مردم حق جوي حق پرست *** وز روزگار مردم بد عهد بد گمان
دارد به لوح سينه ز چندين هزار سال *** از خلق بيشمار، بسي طرفه داستان
چون نقطه اي ست ثابت و خلقش زهر كنار *** بگرفته در طواف، چو پرگار، در ميان
با شكل چار گوشه نمايد سياه پوش *** وانگه سپيد جامه بسي گرد او عيان
مانا كه اوست شمع تجلاي ايزدي *** گردش خلايقند چو پروانه پر زنان
خوش فر و خوش نهاد و خوشايند و خوشنماي *** دلجوي و دلنواز و دلفروز و دلستان
بس روشن از تجلي او مسجدالحرام *** و احرام بستگان همه زي ساحتش روان
بر بسته چشم از وطن و رخت از ديار *** بر كنده دل ز خانه و خاطر ز خانمان
لبيك گوي از همه اطراف رهسپر *** مرد و زن از سپيد و سيه، خُرد تا كلان
آيند دسته دسته ز اقطار دور دست *** بهر طواف او همه در ذكر، هم بيان
بر دوش سعيشان همه گر بارِ پر كاه *** در پاي شوقشان همه گر خارِ پرنيان
بس كاروانيان همه تسبيح گوي حق *** در يك رديف، همره سالار كاروان
گردند گرد او گنه آلود و مستعين *** جويند رحمت از در خلاق مستعان
جانها قرين رحمت و دلها رهين شوق *** محو جلال وي همه از پير تا جوان
بر چار ركن وي همه ناظر به چشم دل *** بر هفت دور وي همه شائق به امتنان
يكجا دَروست حجر سماعيل جلوه گر *** سويي دگر مقام ابراهيم سايبان
اين در نماز، خارج محدوده طواف *** و آن در طواف، داخل محصوره مكان
بفكن نظر بر آن حجرالأسود شريف *** بنگر سپس به جانب زرينه ناودان
كاين هر دوراست بس اثر اندر صفاي روح *** آنگه كه در حرم، همه صافي شود روان
بنگر به مستجار كه از زادن علي *** فرخنده آيتي ست به اعجاز، توأمان
بنگر بدان حطيم كه ديوار منحني ست *** از مرمر سپيد و بر او آيت قرآن
دركش سه چار جرعه از آن آب خوشگوار *** كآيد ز چاه زمزم و بخشد بتن توان
* * *
اين كعبه مراد، تو پرسي سراي كيست؟ *** كاندر طواف اوست بسي خيرها نهان
اينجا سراي خالق كون و مكان خداست *** خلاق بنده پرور و دادار لا مكان
خورشيد و ماه را نبود بخت آن كه رخت *** اينجا كشند و سر بنهند اندر آستان
اينجاست آن حرم كه برافروختش خليل *** وز احترام حق، ز خلل ماند بر كران
آن كعبه ستوده كه سنگ بناي وي *** بنهاد پور آزر و بفراشت طاق آن
اينجاست آن سرا كه بفرمان ايزدي *** شد ساخته بنام خداوند انس و جان
اينجاست آن سرا كه درو زاده شد علي *** آن خانه زاد ايزد و آزاده قهرمان
هر چند بي گمان همه جا خانه خداست *** وز بهر ذات وي نبود بيت و آشيان
ليكن بنام اوست خود اين كعبه نامور *** تا سنت عبادت وي را بود نشان
تا زر اعتقاد كسان را به انقياد *** در بوته فريضه حج سازد امتحان
تا بنگرد قيام خلايق به بندگي *** آنجا كه بندگي به تعب يابد اقتران
احرام چيست؟ معرفت حرمت وجود *** محرم كسي كه در حرم روح، پاسبان
سعي صفا و مروه تكاپوي آدميست *** اندر پي صفا و مروت، به هفت خوان
وانگه روال هروله، اظهار شوق دل *** در راه طاعتي ست به اخلاص، همعنان
داني وقوف چيست در آن موقف جليل *** واقف شدن به جلوه اسرار كن فكان
پرتاب سنگريزه بر آن تخته سنگها *** طرد هواي نفس بود از در هوان!
ذبح ذبيحه چيست جز ايثار خون گرم *** در مقدم مشيّت برتر خدايگان
حج امتحان داور يكتا بود ز خلق *** كآمد به شرع انور ما واجب، ار توان
اينجا حضور سر بهم آورده شاخه ها *** پيوند انس را به ثمر مي كند ضمان
ماييم اينك آمده از راه انقياد *** بهر اداي حج تمتع، به پاي جان
لبيك گوي دعوت حقيم و شادخوار *** كز بهر ما، ز لطف و كرم گستريد خوان
هر چند اوست در همه جا ميزبان ما *** اينجا شديم در حرمش خاصه ميهمان
داريم اميد آن كه شود حج ما قبول *** در پيش ذوالجلال به اقبال جاودان
اين است آن قصيده غرا كه اهل دل *** خواهند از اديب به عنوان ارمغان
|