متن کامل

فصلنامه میقات حج سال دهم شماره سی و هفتم پاییز 1380 سروده ها در وادی اسرار   ارمغان حبیب    در گوش ما جز آیه انّی قریب نیست *** بر لب به جز ترانه امّن یجیب نیست ما شیعه ایم و پیرو آل محمّدیم *** با مدّعی بگو که ولایت غریب نیست لب تشنه فر

فصلنامه ميقات حج
سال دهم شماره سي و هفتم پاييز 1380

سروده ها در وادي اسرار

 

ارمغان حبيب   

در گوش ما جز آيه انّي قريب نيست *** بر لب به جز ترانه امّن يجيب نيست

ما شيعه ايم و پيرو آل محمّديم *** با مدّعي بگو كه ولايت غريب نيست

لب تشنه فرات و تب آلود تربتيم *** ما را شميم عشق، به جز بوي سيب نيست

سوداي اهل بيت، جهانگير گشته است *** بيچاره آن كه زين همه هيچش نصيب نيست

بسيار بوده اند غريبان، ولي كسي *** چون اهل بيت در وطنِ خود غريب نيست

محبوب عرشيان ومطاف فرشتگان *** گر در ديار خويش غريب اند، عجيب نيست

گويا كه بوستان ولايت خزان زده است *** بر هيچ گل، ترنّم هيچ عندليب نيست

مرهم براي قلب پريشان و داغدار *** جز انتظار آمدن آن حبيب نيست

هر جمعه ميوزد زدل ندبه عطر ياس *** دل را درون سينه قرار و شكيب نيست

هرچند دلشكسته تر از اشك غربتيم *** خرسند ودلخوشيم كه اين دل غريب نيست

بيمار آن نگار به غيبت نشسته ايم *** درمان ما به جز نظر آن طبيب نيست

عمري است در نشيب غميم و فراز عشق *** راه جنون تُهي ز فراز و نشيب نيست

ما دلسپردگان، پيِ قرآن و عترتيم *** هر راه و دعوت دگري جز فريب نيست

در روز حشر پشت و پناهي براي ما *** چون عترت رسول و خداي مجيب نيست

جواد محدّثي/ مكه معظمه، اسفند 79



--[153]--

ارمغان حج

رفتم به كعبه تا كه دل از غم رها كنم *** رفتم كه تا فريضه حق را ادا كنم

رفتم به كعبه تا كه دل دردمند را *** اندر حريم قدس الهي دوا كنم

رفتم به كعبه و حرم و جلوه گاه حق *** تا طُوف خانه از سر صدق و صفا كنم

رفتم كه دل صفا دهم از نور ايزدي *** اندر صفا و مروه به حق التجا كنم

در زير ناودان طلا گريه سردهم *** اقرار بر گناه و خطا و ريا كنم

بويم حريم پاك و زنم بوسه بر حَجَر *** و آنگاه رو به جانب آب بقا كنم

نوشم ز آب زمزم و تن شست وشو دهم *** تا روح و جسم را ز پليدي جدا كنم

اندر مقام و ركن به درگاه ذوالجلال *** بر مؤمنين و ملتمسين من دعا كنم

احرام را به قامت خود سازم استوار *** تا آن كه ياد محشر روز جزا كنم

اندر منا به ديو لعين سنگ ها زنم *** ابليس و دودمان وِرا زير پا كنم

همچون خليل روي به قربانگه آورم *** قربان به روز عيد به راه خدا كنم

از بعد حج به جانب يثرب روان شوم *** جان را به پاي قبر پيمبر فدا كنم

در گلستان خلد بقيع روي آورم *** چون بلبلان عاشق و شيدا نوا كنم

از پرتو چهار مَه برج معرفت *** تابان و پرفروغ دل بينوا كنم

مي خواهد از خداي خطابخش (عسكري) *** نگذارد آن كه بار دگر تا خطا كنم

حاج محمد حسين عسكري فراهاني

سيري ديگر در سفري ديگر

شدم وارد به شهر آشنايي *** كه دارد رمز و راز دلربايي

دلم را قبّه خضرا ربوده *** كه تحتش جان جانانم غنوده

همان شهري كه از بعد پيمبر(صلي الله عليه وآله) *** شده محنتگهِ زهرا و حيدر

در آستان بقيع

بقيع و آن قبور تابناكش *** چه غم انگيز باشد خاك پاكش

دل هر شيعه زين ماتم غمين است *** كه بيند قبر آنها اين چنين است

دلِ شب عاشقان آل اطهار *** بقيع آيند امّا پشت ديوار



--[154]--

در ميقات

خدايا! بي نوايم بي نوايم *** در عين بي نوايي آشنايم

كرم كردي به ميقاتم رساندي *** زجام بي خودي ما را چشاندي

فكندي در دلم سوز و گدازي *** كه باشد با توأم راز و نيازي

بر افروز اين دلم در كوي اقبال *** كه نبود جز تو در آن هيچ آمال

دل زارم به عشق خود بسوزان *** در آن نور حقيقت برفروزان

در ميقات

به ميقات آمدم هم راز و خسته *** ز دوري مدينه دل شكسته

چنان مستم من از پيمانه دوست *** كه از مستي نگنجد روح در پوست

گرو بگذاشتم دل در مدينه *** زبانِ دل بود با سوز سينه

در آنجا چون خدا بگرفت دستم *** در آن ميقات، خوش احرام بستم

لباس معصيت از تن بكندم *** به پوشيدم لباسِ طاعت آن دم

در اين وادي چه اسراري نهفته *** يكي از صد هزارش كس نگفته

در طواف

بيا جانا طواف از سر بگيريم *** كه شايد دامن دلبر بگيريم

بكن يكدم حجر را استلامي *** ز عمق جان بگو با او كلامي

پس از طوف حريم ذات دادار *** نمازي در مقام(1) دوست بگزار

در سعي

پس آنگه در صفا بگذار گامي *** زخمّ نيستي بر گير جامي

بيا در سعي، ما و من رها كن *** دل خود را حريم كبريا كن

بدان بس رازها از حيّ سبحان *** در احكام و مناسك هست پنهان

تو خود از پيش چشمت پرده بردار *** كه برخي رازها گرديد پديدار

خودي گر رفت، مي گردي الهي *** بيابي از خدا هر چيز خواهي

به باغ وصل ايزد راه يابي *** بيابي صد هزاران كاميابي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقام خليل (ابراهيم(عليه السلام)).




--[155]--

سؤال از نتيجه مناسك

حرم رفتي شدي از خود مبرّي؟ *** وز اخلاق رذيلت هم معرّي؟

ز احرام و طواف و سعي و تقصير *** نشد جز ظاهرش بهر تو تفسير؟

و يا از هر يكي معني گرفتي *** به روي بام عرفان جا گرفتي؟

چو پروانه بريدي دل ز هستي *** به گرد شمع حق با شور و مستي؟

گرفتي زاد تقوي اندرين راه؟ *** كه باشد توشه مردان آگاه

نشان آورده اي از كوي دلدار *** و يا هستي اسير نفس بدكار؟

نشان از كوي او اخلاص و توحيد *** گر آوردي به تو تحسين و تمجيد

اگر داري نشان، محكم نگهدار *** مباد از كف ربايد ديو غدّار

به توحيد و به اخلاص و به تقوي *** به صدر باغ خلدت هست مأوي

در مدينه

مدينه آستان ملك جان است *** مدينه كعبه افلاكيان است

به سوي مسجد و قبر پيمبر(صلي الله عليه وآله) *** برفتم با خروش و ديده تر

مدينه صد هزاران راز دارد *** اگر گوشي بود آواز دارد

در احد و مشاهد و مساجد

احد رفتم به سوادي زيارت *** در آنجا نيز ديدم هست غربت

در اينجا حمزه افتاده است از پا *** به راه دين حقّ آن سرو بالا

مشاهد با مساجد جمله ديدم *** كه قبلا نام آنها مي شنيدم

قبا و قبلتين و فتح و سلمان *** علي و فاطمه آن مهر تابان

دهد هر يك نشان از روزگاري *** كه بوده واقعه يا كار زاري

نظر كردم جهاني آه ديدم *** هزاران دل در آن درگاه ديدم

در اين وادي ز گلزار پيمبر(صلي الله عليه وآله) *** بهر گوشه گلي گرديده پر پر

بقيع و خاطرات او يكي نيست *** از آنچه بشنوي زان اندكي نيست

كنار آن مشاهد دل كباب است *** به غم آغشته و در التهاب است

هر آن شيعه كه بيند قبر ايشان *** به جاي اشك خون بارد ز چشمان



--[156]--

كجا گوشي چنين غربت شنيده *** كجا چشمي چنين ويرانه ديده

سپاس حق كه او بال و پرم داد *** به لطفش منزلم اندر حرم داد

به طوف كعبه رفتم زار و خسته *** به لطف حق تعالي دل ببسته

حجر بوسيدم و اركان خانه *** چه خوش بيتي عتيق و جاودانه

ز زمزم كردم آهنگ صفا را *** رعايت كردم آيين وفا را

ز زمزم آب نوشيدم كه گردم *** بريء از سُقم ها و جمله دردم

مشاعر ديدم و خَيف و مِنا را *** جبالِ رحمت و ثور و حِرا را

به آه و حسرت و قلب پريشان *** به غم كردم وداع كوي جانان

درباره معراج

حرم رفتم ولي مَحرم نگشتم *** منِ مجرم در آن نامحرم هستم

غرض ز احرام و ميقاتِ و عبادات *** ز حجّ و عمره و سعي و مناجات

همان عرفانِ ذات ذوالجلال است *** ز نقصان آمدن سوي كمال است

خدا ! جامي ز خمّ معرفت ده *** ز لطف خود مرا اين منزلت ده

كه در گيتي بجز راهت نپويم *** به غير حمد تو چيزي نگويم

شفاي قلب خود جز تو ندانم *** بجز مدح تو حرفي را نخوانم

چه كم گردد ز سلطاني كه گاهي *** به مسكيني كند يكدم نگاهي

شرابي ده كه گردم پاك گوهر *** ز دست ساقيش ساقي كوثر

* پي نوشتها:



| شناسه مطلب: 80213