متن کامل

میقات حج سال پنجم شماره نوزدهم بهار 1376 حج در پهنه نثر فارسی خلیل الله یزدانی 21 ـ عطار، شیخ فرید الدّین ابوحامد محمّد بن ابوبکر ابراهیم بن مصطفی، از عارفان بزرگ ایران است که در قرن هفتم، سال 627 درگذشته. وی خود به زیارت کعبه و انجام حج تو

ميقات حج
سال پنجم شماره نوزدهم بهار 1376

حج در پهنه نثر فارسي

خليل الله يزداني

21 ـ عطار، شيخ فريد الدّين ابوحامد محمّد بن ابوبكر ابراهيم بن مصطفي، از عارفان بزرگ ايران است كه در قرن هفتم، سال 627 درگذشته. وي خود به زيارت كعبه و انجام حج توفيق يافته است.

عطّار در عين حال كه خود عارف بزرگي است ولي با اعمال بعضي از عرفا كه بدون استطاعت و توان مالي و بدون اين كه خداوند تكليف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج مي روند و خود و ديگران را به زحمت مي اندازند مخالفت كرده و گفته است:

كسي كو سوي حج كردن هوا كرد *** اگر حج كرد بي امرت، خطا كرد(1)

عطّار نيز از جمله شعرايي است كه درباره حج و كعبه سخن بسيار گفته، هم در قالب حكايت و داستان و هم به صورت ابياتي جداگانه در موارد مختلف; از باب نمونه در مصيبت نامه، در تعريف حج گفته است:

حج چيست،از پا و سر بيرون شدن *** كعبه دل جستن و در خون شدن

كعبه چيست، اندر جوار افتادن است *** تو به تو در ناف عالم زادن است(2)

عطّار در منطق الطّير در ستايش پيامبر اكرم به امنيّت كعبه اشاره كرده است.

كعبه زو تشريف بيت الله يافت *** گشت ايمن هر كه در وي راه يافت(3)

او ارادت زايد الوصفي به امام هشتم شيعيان، حضرت رضا ـ ع ـ داشته و در مظهرالعجايب گفته است:

در ره كعبه كني بر خود حرج *** يك طوافش بهتر از هفتاد حج

اين سخن باشد زقول مصطفي *** طوف او هفتاد حج دارد بها(4)

***

به قول مصطفي حج شد طوافش *** چرا كردي تو اي ملعون خلافش


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ شرح احوال و نقد و تحليل آثار شيخ فريد الدّين محمّد عطّار نيشابوري، فروزانفر محمد حسن، چاپ دوم 1353 انتشارات دهخدا.

2 ـ مصيبت نامه شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري ، به اهتمام و تصحيح دكتر نوراني وصال، چاپ دوم 1356 انتشارات كتابفروشي زوار تهران، صص 45-43

3 ـ منطق الطير ص 18

4 ـ مظهر العجايب و مُظهر الاسرار، فريدالدّين محمّد بن ابراهيم عطّار نيشابوري، تصحيح احمد خوش نويس (عماد) فروردين 1345 انتشارات سنايي ، ص 97



116


زكعبه بس مراتب دان بلندش *** بگويم ليك نتواني فكندش

درون كعبه ما نقد شاه است *** كه او محبوب و مطلوب اله است(1)

عطّار به مناسبتهاي گوناگون از حج و كعبه سخن گفته، در مقام فقر، كه عارف خود را از خلق بي نياز و تنها به خدا نيازمند مي داند، مي گويد كه فقر از كعبه و زمزم برتر است:

حديث فقر را محرم نباشد *** وگر باشد مگر زآدم نباشد

هر آن كس كو از اين يك جرعه نوشيد *** مر او را كعبه و زمزم نباشد(2)

***

دلي در راه او در كفر و اسلام *** ميان كعبه و خمّار دارم

***

مرا كعبه خرابات است امروز *** حريفم قاضي و ساقي امام است

***

چو گبر نفس بيند در نهادم *** ز كعبه سوي اغيارم فرستد(3)

زهد فروشي و خود نمايي از نظر همه صاحبنظران مردود است، اين چنين حجّي كه بر پايه تظاهر استوار باشد بت پرستي است نه خداپرستي، عطّار در اين زمينه مي گويد:

برو مفروش زهد و خود نمايي *** كه نه زرقت خرند اينجا نه طاعات

كسي را كي فتد بر روي اين رنگ *** كه در كعبه كند بت را مراعات(4)

عطّار اهل درد است و حجّ بي درد را نمي پسندد او در قصيده اي گفته:

لبّيك عشق زن تو در اين راه خوفناك *** و احرام دردگير در اين كعبه رجا...

او مثنوي اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احديّت و پيامبر اكرم و ذات و صفات پروردگار آغاز كرده سپس در عزم سفر حج گفته است:

يك دمي اي ساربان عاشقان *** در چرا آور زماني اشتران...

تا در آنجا جمع گردد قافله *** سوي حج رانيم ما بي مشغله

كعبه مقصود را حاصل كنيم *** در تجلّي خويش را واصل كنيم...

باز سرگردان اين صحرا شويم *** در درون كعبه ناپروا شويم...

بر قطار اشتران عاشق شوي *** در درون كعبه صادق شوي...

در محبّت تا كه غيري باشدت *** در درون كعبه ديري باشدت...

تا مگر در كعبه جانان روي *** در مقام ايمني خوش بغنوي

كعبه جانها مكاني ديگر است *** اين زمان آنجا زماني ديگر است...

كعبه عشّاق را درياب زود *** جمله ذرّاتشان اين راه بود...

كعبه عشّاق يزدان است آن *** ره نداند برد جسم الله به جان(5)

حج عبادتي است صددرصد براي خدا كه وَلِلّهِ عَلي النّاسِ حِجُّ الْبَيتِ... . عطّار در الهي نامه از قول ابراهيم ادهم، در اين زمينه داستاني چنين آورده:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ص 255

2 ـ ديوان قصايد و ترجيعات وغزليّات شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري با تصحيح و مقدّمه سعيدنفيسي چاپ ششم 1373

3 ـ همان به ترتيب صفحات 200،60، 139، 145

4 ـ 155 همان ص104

5 ـ اشتر نامه، از شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري ـ به كوشش دكتر مهدي محقّق 1339، انتشارات زوار ص44



117


چنين گفته است ابراهيم ادهم *** كه مي رفتم به حج دلشاد و خرّم

چو چشم من به ذات العرق افتاد *** مرقّع پوش ديدم مرده هفتاد

از يكي كه هنوز رمقي در بدن داشت پرسيدم كه جريان چه بوده است؟ گفت: ما هفتاد تن بوديم كه قصد كعبه داشتيم و مصمّم بوديم كه در راه جز به فكر و ياد الله نباشيم، در ذات عرق به خضر برخورديم و سفر را به جهت ملاقات باخضر به فال نيك گرفتيم و...

به جان ما چو اين خاطر درآمد *** زپس در هاتفي آخر درآمد

كه هان اي كژ روان بي خور و خواب *** همه هم مدّعي هم جمله كذّاب

شما را نيست عهد و قول مقبول *** كه غير ما شما را كرد مشغول...

كنون اين جمله را خون ريخت بر خاك *** نمي دارد زخون عاشقان باك...

چه وزن آرد در اين ره خون مردان *** كه اينجا آسيا از خونست گردان

گروهي در ره او ديده بازند *** گروهي جان محنت ديده بازند

چو تو نه ديده در بازي و نه جان *** كه باشي تو؟ نه اين باشي و نه آن(1)

و در رابطه با همين خلوص نيّت در حج حكايت ديگري در الهي نامه آورده است كه:

يكي ديوانه گريان و دلسوز *** شبي در پيش كعبه بود تا روز

خوشي مي گفت اگر نگشايي ام در *** بدين در همچو حلقه مي زنم سر

كه تا آخر سرم بشكسته گردد *** دلم زين سوز دايم خسته گردد

يكي هاتف زبان بگشاد آنگاه *** كه پر بت بود اين خانه دو سه راه

شكسته گشت آن بتها درونش *** شكسته گير يك بت از برونش

اگر مي بشكني سر از برون تو *** بتي باشي كه گردي سرنگون تو

در اين راه از چنين سر كم نيايد *** كه دريا بيش يك شبنم نيايد

بزرگي چون شنيد آواز هاتف *** بدان اسرار شد دزديده واقف

به خاك افتاد و چشمش خون روان كرد *** بسي جان از چنين غم خون توان كرد

چو با او هيچ نتوانيم كوشيد *** نمي بايد به صد زاري خروشيد(2)

اتّكا به اعمال و بزرگداشت آنها در نظر عطّار كاري عبث و بيهوده است.

عطّار در همين زمينه داستاني نقل مي كند كه وقتي كسي صادقانه چهل حجّ پياده خود را به يك نان فروخت و آن نان را هم به سگي داد، پيري او را مورد ملامت قرار داد كه تو كاري نكردي و براي حجّ خودت ارزش زيادي قائل شدي تو چهل حجّ را به ناني فروختي جدّت آدم بهشت رابه گندمي بفروخت :

توكل كرده كار او فتاده *** به جاي آورد چل حجّ پياده

مگر در حجّ آخر با خبر بود *** گذر كردش به خاطر اين خطر زود

كه چل حجّ پياده كرده ام من *** به انصافي بسي خون خورده ام من

چو ديد آن عُجب در خود مرد بر خاست *** منادي كرد در مكّه چپ و راست


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الهي نامه ـ فريد الدّين عطّار نيشابوري، تصحيح و مقدّمه از هلموت ريتر، 1359،   انتشارات توس ـ تهران صص326-324

2 ـ همان ص 115



118


كه چل حجّ پياده اين ستمكار *** به ناني مي فروشد كو خريدار

فروخت آخر به ناني و به سگ داد *** يكي پير از پَسَش در رفت چون باد

زدش محكم قفايي و بدو گفت *** كه اي خر اين زمان چون خر فروخفت

تو گر چل حج به ناني مي فروشي *** قوي مي آيدت چندين چه جوشي

كه آدم هشت جنّت جمله پر نور *** به دو گندم بداد، از پيش من دور

نگه كن اي زنامردي مرايي *** كه تا مردان كجا و تو كجايي...(1)

مكّه و مسجد الحرام و كعبه، خانه امن الهي هستند امّا گاهي افراد شيّادي پيدا مي شوند كه حتّي در جوار كعبه به دزدي و كلاهبرداري دست مي زنند. عطار در اسرارنامه داستاني در اين زمينه آورده و از آن نتيجه اي عرفاني گرفته است.

مردي كه دستارش را ربوده اند با خود مي انديشد كه وقتي در بيرون خانه دستارم را ببرند در درون خانه سرم را هم خواهند بريد، او با خود در اين گفتگو است كه ناگاه جرقّه اي در خاطرش زده مي شود و متوجّه مي گردد كه در چنان مكاني به فكر دستار و سر بودن خطا است. انسان بايد در اين مكان از پوست پيشين بدر آيد زيرا تا وقتي يك سر موي به فكر خود باشد ايمن نخواهد بود.

زبان بگشاد آن مجنون به گفتار *** كه اينك ايمني آمد پديدار

چو دستارم ز سر بردند بر در *** ميانه خانه خود كي مانَدَم سر...

ولي جايي كه صد سر گوي راه است *** چه جاي امن و دستار و كلاه است

هزاران سر برين در ذرّه اي نيست *** هزاران بحر اينجا قطره اي نيست...

تو تا بيرون نيايي از سر و پوست *** نيابي ايمني بر درگه دوست

زتو تا هست باقي يك سر موي *** يقين مي دان كه نبود ايمني روي...(2)

عطّار طي داستاني گفته است كه كسي از مجنون پرسيد قبله كدام سوي است؟ مجنون پاسخ داد قبله در جان آدمي است، آنچه به صورت ظاهر كعبه و قبله مي ناميد سنگي بيش نيست:

آن يكي پرسيد از مجنون مگر *** كز كدامين سوي قبله است اي پسر

گفت اگر هستي كلوخي بي خبر *** اينكت كعبه است در سنگي نگر...

گر چه كعبه قبله خلق جهانست *** ليك دايم قبله جاي كعبه جانست

در حرم گاهي كه قرب جان بود *** صد هزاران كعبه سرگردان بود.(3)

فريدالدّين از قول سالكي، كعبه و به خصوص حجر الاسود را مخاطب قرار داده و گفته است:

هست يك سنگ تو رحمان را يمين *** وان دگر سنگت سليمان را نگين

سنگ در پاسخ مي گويد:

گر يمين الله در عالم مراست *** حصن كعبه خانه خاص خداست...


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسرار نامه، شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري، با تصحيح دكتر سيد صادق گوهرين ، چاپ دوم 1361 كتابفروشي زوّار صص 84-83

2 ـ همان ص 128

3 ـ مصيبت نامه صص 199-198



119


چون ميان كعبه بادي بيش نيست *** سنگ را از كعبه ره در پيش نيست

چون كلوخ كعبه را شد بسته راه *** چون برد ره سوي او سنگ سياه

در سياهي ساكنم زين ره مدام *** مانده ام در جامه ماتم مدام

هر زمان از من بتي ديگر كنند *** خويشتن را و مرا كافر كنند

و بدين ترتيب هشدار مي دهد كه كعبه حقيقي از سنگ و گل نيست كه از جان و دل است، و آنان كه تنها به ظاهر كعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتي ندارند. و آنان كه از سر صدق و اخلاص از خداي كعبه درخواستي داشته باشند بدون شك خواسته آنها برآورده مي شود.

عطّار شيوه انجام حجّ صحيح و كيفيّت عزم حج را بيان كرده و گفته است:

كاملي گفته است از پيران راه *** هر كه عزم حج كند از جايگاه

كرد بايد خان و مانش را وداع *** فارغش بايد شد از باغ و ضياع

خصم را بايد خوشي خشنود كرد *** گر زياني كرده باشي سود كرد

بعد از آن ره رفت روز و شب مدام *** تا شوي تو مُحرم بيت الحرام

چون رسيدي كعبه ديدي چيست كار *** آن كه نه روزت بود نه شب قرار

جز طوافت كار نبود بر دوام *** كار سرگردانيت باشد مدام

تا بداني تو كه در پايان كار *** نيست كس الاّ كه سرگردان كار

عاقبت چون غرق خون افتادنست *** همچو گردون سرنگون افتادنست

آن چه مي جويي نمي آيد به دست *** وز طلب يك لحظه مي نتوان نشست(1)

عطّار نكات آموزنده عرفاني را در ارتباط با حج و سفر كعبه در قالب داستانهاي شيرين و پر جاذبه بيان كرده است، از جمله داستان برخورد ذوالنون با گبري كه برفها را مي روبيد و بر روي زمين براي پرندگان گرسنه ارزن مي پاشيد و...

ذوالنّون در اين داستان عطّار، به خدا مي نالد كه خانه را ارزان مي فروشي و از گبري چهل ساله او به يك مشت ارزن صرف نظر مي كني، از غيب ندايي مي شنود كه: كار خداوند علّت نمي خواهد.(2)

حاجيان چون به مكّه مي رسند و چشم به جمال كعبه مي گشايند خواهشهاي قلبي خود را در نظر مي آورند و بر آوردن آن را از خداوند مي خواهند، عطّار داستاني نقل كرده كه پدر مجنون، مجنون را به مكّه مي برد و در جوار كعبه به او مي گويد كه از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان كند... مجنون به درگاه خداوند مي نالد كه خدايا! عشق من را به ليلي دو صد چندان كن كه هست.

برد مجنون را سوي كعبه پدر *** تا دعا گويد شفايابد مگر...

دست برداشت آن زمان مجنون مست *** گفت يارب عشق ليلي زآنچه هست

مي تواني گردو صد چندان كني *** هر زمانم بيش سرگردان كني...(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ص 151

2 ـ همان صص 119-118

3 ـ همان ص 131



120


يكي از اعمال حج حلق است، عطّار ضمن بيان حكايتي جذّاب، فلسفه حلق را اينگونه باز نموده است. از كسي كه مشغول تراشيدن موي سر است مي پرسند چرا موي مي تراشي، در پاسخ مي گويد سنّت است، عطّار از قول سؤال كننده مي گويد:

حلق سر گر سنّتي آمد نه خرد *** پس فريضه ريش مي بايد سترد

زآنكه اندر ريش چندان باد هست *** كان بلاي صد دل آزاد هست(1)

حج از عبادات ارزشمند اسلامي است كه نمي توان قيمتي براي آن تعيين كرد امّا گاهي آهي از سر سوز و درد، ارزش چندين حجّ مقبول مي يابد. عطّار در اين زمينه داستان شورانگيزي دارد. او در مصيبت نامه مي گويد:

شد جواني را حج اسلام فوت *** از دلش آهي برون آمد به صوت

بود سفيان حاضر آنجا غمزده *** آن جوان را گفت اي ماتم زده

چهار حج دارم برين درگاه من *** مي فروشم آن بدين يك آه من

آن جوان گفتا خريدم و او فروخت *** آن نكو بخريد و اين نيكو فروخت

ديد آن شب اي عجب سفيان به خواب *** كامدي از حق تعاليش اين خطاب

كز تجارت سود بسيار آمدت *** گر به كاري آمد اين بار آمدت

شد همه حجها قبول از سود تو *** تو زحق خشنود و حق خشنود تو

كعبه اكنون خاك جان پاك توست *** گر حجست امروز بر فتراك تو است(2)

حاجيان آگاه در وراي كعبه خداي كعبه را مي بينند و هدف اصلي خداي كعبه است نه كعبه، عطّار اين سخن را در داستاني كه براي حج هندو نقل كرده آورده است.

هندويي بوده است چون شوريده اي *** در مقام عشق صاحب ديده اي

چون به راه حج برون شد قافله *** ديد قومي در ميان مشغله

گفت اي آشفتگان دلرباي *** در چه كاريد و كجا داريد راي

آن يكي گفتش كه اين مردان راه *** عزم حج دارند هم زين جايگاه...

شورشي در جان هندوي اوفتاد *** ز آرزوي كعبه در روي اوفتاد

گفت ننشينم به روز و شب به پاي *** تا نيارم عاشق آسا حج به جاي

همچنان مي رفت مست و بي قرار *** تا رسيد آنجا كه آنجا بود كار

چون بديد او خانه گفتا كو خداي *** زانكه او را مي نبينم هيچ جاي

حاجيان گفتندش اي آشفته كار *** او كجا در خانه باشد شرم دار

مرد هندو گفت:

من چه خواهم كرد بي اوخانه را *** خانه گور آمد كنون ديوانه را(3)

گر تو را يك بار بيتي گفته يار *** گفت يا عبدي مرا هفتاد بار...(4)

درگاه خداوندي جاي راز و نياز است عاشقان الهي كه به دستور خداوند لبّيك گفته و حج مي گزارند اينگونه با خداي خود راز و نياز مي كنند كه عطّار گفته:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ص 142

2 ـ همان ص 308

3 ـ همان ص197

4 ـ همان ص 199



121


آن يكي اعرابيي از عشق مست *** حلقه كعبه در آورده به دست

زار مي گفت اي خداي ذوالعلُو *** كردم آنِ خويش من، آنِ تو كو؟

گر به حج فرمودي ام حج كرده شد *** آنچه فرمودي به جاي آورده شد

ور مرا در عرفه بايد ايستاد *** ايستادم دادم از احرام داد

سعي آوردم به قربان آمدم *** رمي را حالي به فرمان آمدم

ور طواف و عمره گويي شد تمام *** خود دگر از من چه آيد والسّلام...

ره نمايم باش و ديوانم بشوي *** وز دو عالم تخته جانم بشوي...

مانده ام از دست خود در صد زحير *** دست من اي دستگير من تو گير(1)

عطّار به امدادهاي غيبي كه براي حجّاج مي رسيده اشاراتي كرده; از جمله در اشتر نامه داستان مرد كري را نقل كرده كه از قافله عقب مانده بوده و مورد حمله اعراب قرار گرفته و توسّط چند سوار سبز پوش نجات يافته.(2)

22 ـ مولانا جلال الدّين محمّد بلخي (متوفّاي 672) عارف بزرگ كه متأثّر از عطّار است و او را روح عرفان مي داند از ديد عرفاني خود به حج چنين مي نگرد و مي گويد:

اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد *** معشوقه همينجاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايه ديوار به ديوار *** در باديه سرگشته شما در چه هواييد

گر صورت بي صورت معشوق ببينيد *** هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد *** يك بار ازين خانه برين بام برآييد

آن خانه لطيف است نشانهاش بگفتيد *** از خواجه آن خانه نشاني بنماييد

يك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بديديت *** يك گوهر جان كو؟ اگر از بحر خداييد

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد *** افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد(3)

حج براي خداست و در طواف بايد خدا را مدّ نظر داشت و خلوص نيّت هميشه و همه جا لازمه حجّ واقعي است:

لِخَليِليِ دَوَرانيِ لِحَبيِبيِ سَيَراني *** چوجهت نيست خداراچه روم سوي به وادي؟

نه كه بر كعبه اعظم دورانست و طوافي *** دورانيّ و طوافي لَكَ يا اَهْلَ وِدادي(4)

در همين رابطه گفته است:

بهر بردن بدو، از هيبت مردن بمدو *** بهر كعبه بدو اي جان نه زخوف بدوي

***

دهان بربند و محرم شوبه كعبه خامشان مي رو *** پياپي اندراين مستي نه اشترجوي ونه جُمجم(5) *** عشق در نزد عرفا از اهميّت ويژه اي برخوردار است و چنانچه عشق، امير الحاج باشد حاجي را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ص 214

2 ـ نك: اشترنامه صص 50-48

3 ـ كلّيّات شمس يا ديوان كبير مولانا جلال الدين محمّد مشهور به مولوي با تصحيح و حواشي بديع الزّمان فروزانفر چاپ سوم 1363 انتشارات امير كبير ج 2 ص 65

4 ـ همان ج7/61

5 ـ همان ج3/208



122


از تمام خطرات محفوظ نگاه مي دارد و سختيهاي راه را بر او آسان مي كند:

رهست از عقرب اعشي به سوي عقرب گردون *** ولي مكّه كسي بيند كه نبود بسته حيره

امير حاج عشق آمد، رسول كعبه دولت *** رهاند مرتو را در ره زهر شرّير و شرّيره(1)

مولانا در حالت وجد است كه مي گويد:

من قبله جانهايم من كعبه دلهايم *** من مسجد آن عرشم ني مسجد آدينه

***

متّقيان به باديه رفته عشا و غاديه *** كعبه روان شده به تو تا كندت زيارتي...

جمله به جستجوي تو معتكفان كوي تو *** روي به كعبه كرم مشتغل عبادتي(2)

از آن زمان كه شمس تبريزي مراد مولانا شد زندگي مولانا را دگرگون كرد و باعث آن گشت كه مولانا دست از درس و بحث و وعظ بكشد و شيفته وار در خدمت شمس قرار گيرد و غزليّات پرشور خود را بسرايد و در اغلب ابيات خود شمس را مدّ نظر داشته باشد و او را كعبه خود بداند.

مولانا براي زائران بيت الله استمداد مي كند و مي خواهد كه حاجيان در راه مانده را به كعبه وصال برساند و بتها را از كعبه بيرون راند.

حاجيان مانده اند در ره حج *** داروي اشتران گرگين كن

تا به كعبه وصال تو برسند *** چاره آب و زاد و خورجين كن(3)

مولانا همچون ديگر عرفا دل را كعبه حقيقي مي داند و مي گويد زيارت كعبه دل كن زيرا كعبه گِل ظاهري است از كعبه دل.

دوش خوابي ديده ام خودعاشقان راخواب كو؟ *** كاندرون كعبه مي جستم كه آن محراب كو؟

كعبه جانها نه آن كعبه كه چون آنجا رسي *** در شب تاريك گويي شمع يا مهتاب كو؟

***

طواف كعبه دل كن اگر دلي داري *** دلست كعبه معني توگِل چه پنداري

طواف كعبه صورت حقت از آن فرمود *** كه تا به واسطه آن دلي به دست آري

هزار بار پياده طواف كعبه كني *** قبول حق نشود گر دلي بيازاري

عمارت دل بيچاره دو صد پاره *** زحجّ و عمره به آيد به حضرت باري(4)

و باز در همين زمينه طواف كعبه حقيقي دل مي گويد: تمام افلاك برگرد كعبه در طواف اند.

چرخ فلك با همه كار و كيا *** گرد خدا گردد چون آسيا

گرد چنين كعبه كن اي جان طواف *** گرد چنين مائده گرد اي گدا

قبله و كعبه حقيقي همانگونه كه گفتيم در نزد عرفا دل است و اين كعبه ظاهر سنگي بيش نيست.

كعبه چو از سنگ پرستان پر است *** روي به ما آر كه قبله خداست


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ج7/111

2 ـ همان ج 5 / 216

3 ـ غزليات شمس ج 4 / 289

4 ـ غزليات شمس ج 6/298



123


آن كه از اين قبله گدايي كند *** در نظرش سنجر و سلطان گداست(1)

مولوي نيز همانند خاقاني آسمان را به طواف كعبه واداشته و آن را به همين جهت از آفات درامان شمرده است:

پوشيده اي چو حاج تو احرام نيلگون *** چون حاج گرد كعبه طوافي همي كني

حق گفت: ايمن است هر آنكو به حج رسيد *** اي چرخ حق گزار ز آفات ايمني

جمله بهانه هاست كه عشق است هرچه هست *** خانه خداست عشق وتو در خانه ساكني(2)

از شورانگيزترين و پر معناترين اعمال و مناسك حجّ قرباني است كه به قربانگاه بردن اسماعيل را به ياد مي آورد و رسيدن ندا از جانب پروردگار و اثبات عبوديّت محض پدر و فرزند در مقابل فرمان الهي است. مولوي از قرباني چنين برداشتي دارد:

چون كه با تكبيرها مقرون شدند *** همچو قربان از جهان بيرون شدند

معني تكبير اين است اي امام *** كاي خدا پيش تو ما قربان شديم

وقت ذبح الله و اكبر مي كني *** همچنين در ذبح نفس كشتني

تن چو اسماعيل و جان همچون خليل *** كرد جان تكبير بر جسم نبيل(3)

مولانا فلسفه حج را ضمن نقل داستانهاي شيرين و شيوا نشان داده است، از جمله داستان حجّ بايزيد بسطامي را در دفتر دوم مثنوي آورده است كه وقتي بايزيد عزم حج داشت شيخي به او گفت من كعبه ام بر گرد من طواف كن:

بايزيد در راه پيري را ديد:

پيش او بنشست و مي پرسيد حال *** يافتش درويش و هم صاحب عيال

گفت عزم تو كجاست اي بايزيد؟ *** رخت غربت را كجا خواهي كشيد؟

گفت قصد كعبه دارم از پگه *** گفت هين با خود چه داري زاد ره؟

گفت دارم از درم نقره دويست *** نك ببسته سخت بر گوشه رديست

گفت طوفي كن به گردم هفت بار *** وين نكوتر از طواف حج شمار

وان درمها پيش من نه اي جواد *** دان كه حج كردي و حاصل شد مراد

عمره كردي عمر باقي يافتي *** صاف گشتي پر صفا بشتافتي...

كعبه هر چندي كه خانه برّ اوست *** خلقت من نيز خانه سرّ اوست...

بايزيد آن نكته ها را هوش داشت *** همچو زرّين حلقه اي در گوش داشت

آمد از وي بايزيد اندر مزيد *** منتهي در منتها آخر رسيد(4)

***

مولوي از حوادث جالب توجّه در ارتباط با كرامات زاهدان و عابدان در راه حج ياد كرده از جمله داستان عابدي است كه در باديه غرق عبادت بود و آب براي وضوي او از آسمان مي رسيد و قافله حاج به چشم خود شاهد كرامت او بودند.

زاهدي بد در ميان باديه *** در عبادت غرق چون عبّاديه...


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غزليات شمس ج 1/292

2 ـ غزليات شمس ج 6/230

3 ـ مثنوي جلال الدّين محمّد بلخي، به اهتمام دكتر محمّد استعلامي ، دفتر سوم، چاپ اوّل 1363 كتابفروشي زوّار. ص103

4 ـ همان دفتر دوم صص 103-102



124


زائران وقتي او را در وسط بيابان به آن حالت ديدند متحير شدند زيرا او را بسيار شادمان و راضي ديدند. وقتي زاهد از نماز فارغ شد زائران ديدند كه در آن بيابان خشك، آب از دست و سر و روي او مي چكد و جامه اش خيس است. پرسيدند كه در اين بيابان خشك آب از كجا است كه دست و لباس تو خيس است.

پس بپرسيدش كه آبت از كجاست *** دست را برداشت كز سوي سماست

گفت هر گاهي كه خواهي مي رسد *** بي زچاه و بي زحمل مِنْ مَسَدْ

زائران از آن زاهد مي خواهند كه براي آنها هم آب فراهم كند. زاهد:

چشم را بگشود سوي آسمان *** كه اجابت كن دعاي حاجيان ...

در ميان اين مناجات ابرخوش *** زود پيدا شد چو پيل آبكش

همچو آب از مشك باريدن گرفت *** درگو و درغارها مسكن گرفت

ابر مي باريد چون مشك اشكها *** حاجيان جمله گشاده مشكها...(1)

مولانا در دفتر چهارم مثنوي خطاب به حسام الدين چلپي مي گويد:

با تو ما چون رز به تابستان خوشيم *** حكم داري هين بكش تا مي كشيم

خوش بكش اين كاروان را تا به حج *** اي امير صبر مفتاح الفرج

سپس ادامه مي دهد كه حجّ خانه كار مهمّي نيست انسان مصمّم به خانه اي معلوم در مكاني مشخّص مي رود خانه را مي بيند و زيارت مي كند امّا مهم آن است كه صاحب خانه را بتوان ديد و بر گرد او طواف كرد:

حج زيارت كردن خانه بود *** حجّ ربّ البيت مردانه بود

مولوي مي گويد آنان كه به دل حج مي كنند مشكلي براي آنها نيست، مشكل براي كساني است كه از راه هاي دور و دراز و بيابانهاي خشك و صحاري سوزان بايد سفر كنند. آنان كه به دل سفر كنند مشكلات سفر جسم را ندارند و اين مشكلات براي آنها حل شده است، زيرا:

نيست بر اين كاروان اين ره دراز *** كي مفازه زفت آيد با مفاز؟

دل به كعبه مي رود در هر زمان *** جسم طبع دل بگيرد زامتنان

اين دراز و كوتهي مرجسم راست *** چه دراز و كوته آنها خداست(2)

مولانا پس از ملاقات با شمس شيفته او شد و پيوسته شمس در روح و جان مولانا حضور داشت مولانا در چندين غزل شورانگيز شمس را كعبه جان خود دانسته است . در غزلي با رديف طواف گفته است:

كعبه جانها تويي گرد تو آرم طواف *** جغد نيم بر خراب، هيچ ندارم طواف

پيشه ندارم جز اين، كار ندارم جز اين *** چون فلكم روز و شب پيشه وكارم طواف...

چون كه برآرم سجود باز دهم از وجود *** كعبه شفيعم شود چون كه گزارم طواف

حاجي عاقل طواف چند كند؟ هفت هفت *** حاجي ديوانه ام، من نشمارم طواف...


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان دفتر دوم ص 171

2 ـ همان دفتر چهارم ص 33-8



125


همچو فلك مي كند بر سر خاكم سجود *** همچو قدح مي كند گرد خمارم طواف

خواجه عجب نيست اينك من بدوم پيش صيد *** طرفه كه برگرد من كرد شكارم طواف(1)

مولانا در غزل ديگري خانه كعبه را توصيف كرده و از جمله گفته است:

اين خانه كه پيوسته در او بانگ چغانه است *** از خواجه بپرسيد كه اين خانه چه خانه است

اين صورت بت چيست؟ اگر خانه كعبه است *** وين نور خدا چيست؟ اگر دير و مغانه است

مولانا مي گويد در اين خانه گنجي عظيم نهفته است، خاك و خاشاك اين خانه همه مشك و عنبر است و هر كس كه وارد اين خانه شود به مقام والايي دست مي يابد و همگان را تشويق و ترغيب به انجام حج و زيارت بيت الله مي كند.

اين خواجه چرخ است كه چون زهره وماه است *** وين خانه عشق است كه بي حدّ و كرانه است

در غزلي ضمن خوش آمد گويي به زائران بيت الله انجام بعضي اعمال را به آنها يادآوري كرده:

اي خان و مان بمانده و از شهر خود جدا *** شاد آمديت از سفر خانه خدا

روز از سفر به فاقه و شبها قرار ني *** در عشق حجّ و كعبه و ديدار مصطفي

ماليده رو و سينه در آن قبله گاه حق *** در خانه خدا شده قَدْ كانَ آمِن ...

در آسمان زغلغل لبّيك حاجيان *** تا عرش نعره ها و غريو است از صدا

جان چشم تو ببوسد و برپات سر نهد *** اي مروه را بديده و بررفته بر صفا

مهمان حق شديت و خدا وعده كرده است *** مهمان عزيز باشد خاصه به پيش ما

مولوي حجّاج را مهمان خدا دانسته كه هر چند تن آنها بازگشته ولي دل و جان آنها هنوز به حلقه كعبه چنگ زنده است.

باز آمده زحجّ و دل آنجا شده مقيم *** جان حلقه را گرفته و تن گشته مبتلا

او مراسم حج را نيز تعليم داده و گفته است: آن كه از شام مي آيد در ذات جحفه احرام مي بندد و آن كه از بصره در ذات عرق، سعي صفا و مروه مي كند و هفت بار طواف كعبه و در مقام ابراهيم دو ركعت نماز مي خواند. به عرفات مي رود و از آنجا به موقف و سپس به منا مي رود و رمي جمره مي كند.

شاعر عزّت كعبه را به خاطر عمل خالصانه حضرت ابراهيم دانسته و گفته است:

كعبه را كه هر دمي عزّي فزود *** آن ز اخلاصات ابراهيم بود(2)

چنين به نظر مي رسد كه بعضي از رفتن به حج ابا مي كرده و به بهانه هاي واهي از اين عمل واجب سرباز مي زده اند. مولانا آنان را مخاطب قرار داده و گفته است:

تن توست همچو اشتر كه برد به كعبه دل *** زخري به حج نرفتي نه از آن كه خر نداري

تو به كعبه گر نرفتي بكشاندت سعادت *** مگريز اي فضولي كه زحق عبر نداري

و در جاي ديگر وجود كعبه و در نتيجه عمل حج را مايه بقاي اسلام دانسته است و ضمن تشبيه ممدوح خود به كعبه گفته است:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غزليات شمس ج3، ص129

2 ـ مثنوي دفتر چهارم ص 61



126


تو استظهار آن داري كه روي از ما بگرداني *** ولي چون كعبه بر پرّد كجا ماند مسلماني

و همو در عظمت و ارزش كعبه گفته است:

آن نيستي اي خواجه كه كعبه به تو آيد *** گويد بر ما آي اگر حاجي مايي

اين كعبه نه جا دارد ني گنجد در جا *** مي گويد العزةُ والحسن ردايي (1)

كعبه شب هنگام در نظر مولوي از ارزش معنوي خاصّي برخوردار است زيرا ديگر از غوغاي روز خبري نيست، فراغتي دست مي دهد تا انسان بيشتر به صاحب خانه بينديشد و خالق جهان را بيشتر و بهتر بشناسد از اين رو است كه گفته:

مخسب شب كه شبي صد هزار جان ارزد *** كه شب ببخشد آن بدر، بدره بي حد...

به ديبه سيه اين كعبه را لباسي ساخت *** كه اوست پشت مطيعان و اوستشان مسند

درون كعبه شب يك نماز صد باشد *** زبهر خواب ندارد كسي چنين معبد(2)

23 ـ فخر الدين ابراهيم همداني متخلّص به عراقي متوفي 680 از عارفان و غزلسرايان قرن هفتم هجري است. او به عللي ناچار به ترك هند شده و به عزم مكه و زيارت كعبه و انجام عمل حج حركت كرد، هر جا كه وارد مي شد مورد اعزاز و اكرام قرار مي گرفت و در همان سفر قصايد زيبا و مفصّل در نعت پروردگار و وصف كعبه و ستايش پيامبر اكرم ـص ـ  سروده است. از جمله قصيده اي به مطلع:

اي جلالت فرش عزّت جاودان انداخته *** گوي در ميدان وحدت كامران انداخته...

در بيست و نه بيت و قصيده ديگري با مطلع مشابه و همان رديف در بيست و هشت بيت:

اي جلالت فرش عزّت جاودان انداخته *** عسك رويت تابشي در كن فكان انداخته

عراقي زيارت كعبه را به زيارت بهشت برين مانند كرده، وقتي چشم او به جمال كعبه روشن شده اين قصيده را در توصيف كعبه سروده است:

حبّذا صفّه بهشت مثال *** برترين آسمانش صفّ نعال

مجلس نور و جلوه گاه سرور *** روضه انس و بارگاه وصال

بيت معمور او مقرّ شرف *** سقف مرفوع او سپهر جلال

غرفش خوشتر از رياض بهشت *** شرفش خوشتر از شكوه كمال...

نفحات رياض جان بخشش *** مرده را زنده كرده اندر حال...

نام آن خانه مي نيارم گفت *** از پي عقل والعقول عقال

خود تو از پيش چشم خود بر خيز *** تا ببيني عيان به ديده حال

خويشتن را درون آن خانه *** بر سرير سعادت و اقبال...(3)

در قصيده ديگري به وصف و ستايش كعبه معظّمه پرداخته و ضمن ستايش كعبه متذكّر شده است كه هيچ تر دامن و آلوده اي حقّ ورود به كعبه را ندارد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ غزليات جلد 6 / 8

2 ـ همان 2 / 231

3 ـ ديوان عراقي ـ با تصحيح و مقدمه، سعيد نفيسي، چاپ هفتم 1372 انتشارات كتابخانه سنايي صص 85-84



127


حبّذا صفّه سراي كمال *** خوشتر از روي دلبران به جمال...

در درون رياض اونرود *** هيچ تر دامني جز آب زلال...

تا سرير درش شنود فلك *** بر درش چرخ مي زند همه سال...(1)

عراقي در لمعات ، لمعه دهم مي گويد وقتي از خود بيخود و شيفته باري تعالي شدي كعبه و كنشت براي تو يكسان است.

نيست را كعبه و كنشت يكي است *** سايه را دوزخ و بهشت يكي است(2)

او در غزليّات خود نيز به كعبه و حج و مناسك آن نظر دارد. از جمله در غزلي گفته است: مقّدم بر زيارت كعبه اعمال خير ديگري است كه زائر بايد انجام دهد و آنان كه از اين اعمال مفيد به حال جامعه سرباز زنند و انجام ندهند در كعبه پذيرفته نمي شوند:

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند *** كه برون در چه كردي كه درون كعبه آيي

به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم *** چه به صومعه رسيدم همه زاهد ريايي(3)

همين مضمون را در غزل ديگري در صفحه 296 ديوان خود تكرار كرده و گفته است:

چو زباده مست گشتم چه كليسيا چه كعبه *** چوبه ترك خود بگفتم چه وصال و چه جدايي

به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم *** چو به صومعه رسيدم همه يافتم دغايي

به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند *** كه برون در چه كردي كه درون خانه آيي

عراقي معتقد است كه اصل ديدار صاحب خانه است نه خانه:

اي دل چو در خانه خمّار گشادند *** مي نوش، كه از مي گره كار گشادند

در خود منگر نرگس مخمور بتان بين *** در كعبه مرو چون دَر خمّار گشادند...

در گوش دلم گفت صبادوش عراقي *** در بند در خود كه دريار گشادند(4)

و در جاي ديگر رفتن به كعبه دل را بر كعبه گل مرجّح مي داند.

در كوي خرابات كسي را كه نياز است *** هشياري و مستيش همه عين نماز است

آنجا نپذيرند صلاح و ورع امروز *** آنچ از تو پذيرند در آن كوي نياز است...

خواهي كه درون حرم عشق خرامي *** در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است(5)

عراقي در غزليات زيباي عرفاني خود از عشق به خداي كعبه سخن گفته و پيوسته مست عشق الهي است او مي گويد زيارت كعبه اگر توأم با خلوص نيّت كامل نباشد فايده اي ندارد.

درون كعبه عبادت چه سود چون دل من *** ميان ميكده مولاي عزّي ولات است...(6)

از مجموع گفته هاي عراقي در ارتباط با حج و كعبه و... مي توان نتيجه گرفت كه عراقي بيشتر توجّه به كعبه درون و عشق به خداي كعبه دارد تا كعبه ظاهر، او خدمت به خلق و انجام اعمال خير را مقدّم بر زيارت خانه كعبه ظاهر مي داند و كساني را مجاز رفتن به كعبه مي داند كه در بيرون كعبه عمل صالح داشته باشند.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ص84-83

2 ـ همان ص334

3 ـ همان ص 161

4 ـ همان ص 66

5 ـ همان ص 33

6 ـ همان ص31



128


24 ـ افصح المتكلّمين سعدي شيرازي متوفّي (691 يا 694) از بزرگان و نوابغ شعر و ادب ايران، معلّم اخلاق و جامعه شناس است كه سالها در سفرگذرانده و سير آفاق و انفس كرده و تجربه ها آموخته است.

سعدي در آثار خود به مناسبتهاي تربيتي به حجّ توجّه كرده و در قالب داستانهاي جالب توجّه نظريات خود را در ارتباط با حج و زيارت كعبه بيان كرده است. در بعضي از اين اظهارات تا حدودي ديد عرفاني سعدي نمايان است.

خواجه شمس الدّين صاحبديوان از سعدي مي پرسد حاجي بهتر است يا غير حاجي؟ مي گويد... يا للعجب پياده عاج چون عرصه شطرنج بسر برد فرزين مي شود يعني به از آن مي شود كه بود. و پياده حاج، باديه مي پيمايد و بدتر از آن مي شود كه بود.

از من بگوي حاجي مردم گزاي را *** كو پوسين خلق به آزار مي درد

حاجي تو نيستي شتر است از براي آنك *** بيچاره خار مي خورد و بار مي برد(1)

اگر از ديد جامعه شناسي ادبي به سخن سعدي بنگريم و سخنان او را در ارتباط با حج از اين بعد بررسي كنيم فاجعه بزرگي را لمس مي كنيم كه متأسفّانه در هميشه تاريخ وجود داشته و دارد. فلسفه عميق حج از ميان رفته و تنها تغيير نام به حاجي و ديگر مزاياي مادي و سياحتي مدّ نظر است.

بسياري به دروغ خود را حاجي معرّفي مي كنند و مي خواهند از اين راه مورد توجّه و احترام قرار گيرند و حج و زيارت خانه خدا را دامي براي فريب مردم و سودجويي خود قرار دهند، سعدي در اين زمينه حكايتي نقل كرده كه: شيّادي گيسوان بافت كه من علويم و با قافله حجاز به شهر درآمد كه از حج همي آييم... يكي از ندماي حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت من او را عيد اضحي دربصره ديدم حاجي چگونه باشد...(2)

با وجود اين حجّ درويشان در نظر سعدي حال و هواي ديگري دارد. او درويشي را مي بيند كه سر بر آستان كعبه مي مالد و پيوسته مي گويد: يا غفور و يا رحيم. تو داني كه از ظلوم جهول چه آيد. ما وقع را در اين دو بيت بيان كرده است:

بر در كعبه سايلي ديدم *** كه همي گفت و مي گرستي خوش

مي نگويم كه طاعتم بپذير *** قلم عفو بر گناهم كش(3)

سعدي خود به بيان ماجراي سفر حج خويش مي پردازد و از ناامني راهها سخن مي گويد كه: شبي در بيابان مكّه از بي خوابي پاي رفتنم نماند، سربنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار... گفت اي برادر حرم در پيش است و حرامي در پس، اگر رفتي بردي و اگر خفتي مردي.(4)

او وقتي مي خواهد در باب تربيت، اثر همنشيني را بيان كند، چه زيبا عظمت كعبه را در اين دو بيت بيان مي كند:

جامه كعبه را كه مي بوسند *** او نه از كرم پيله نا مي شد


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ گلستان سعدي به تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، چاپ اوّل 1368، انتشارات خوارزمي ص 159

2 ـ همان ص 81

3 ـ همان ص 87

4 ـ همان ص91



129


با عزيزي نشست روزي چند *** لاجرم همچنو گرامي شد(1)

احسان به همنوع يكي از صفات پسنديده انساني است، سعدي براي نشان دادن اهميّت و ارزش احسان آن را نه تنها با حجّ بيت الله برابر كه برتر دانسته است.

شنيدم كه پيري به راه حجاز *** به هر خطوه كردي دو ركعت نماز

چنان گرم رو در طريق خداي *** كه خار مغيلان نكندي زپاي...

ناگهان از عالم غيب آوازي مي شنود كه:

به احساني آسوده كردن دلي *** به ازالف ركعت به هر منزلي(2)

اين معلّم اخلاق در فلسفه حج گفته: حاجي بايد به گونه اي باشد كه به پاكي طفل نوزاد، وقتي قرباني مي كند، نفس حيواني و امّاره خود را قربان كرده باشد. آنگاه كه سنگ بر شيطان مي زند آلودگيهاي دروني و تمايلات شيطاني خويش را نيز از خودبراند و خويشتن را از عيوب پاك گرداند، چون به ملاقات خدا رفته و بر سر سفره كرم پيامبر اكرم نشسته، كرم و مروّتي خداگونه و پيامبر وار داشته باشد:

حاجي آن زمان كه لبيّك گويان به سوي كعبه مي رود به دعوت خداي خود پاسخ مي دهد، با خدا سخن مي گويد سعدي اين اهميّت تخاطب را در نظر دارد و در مناجات خود به لبيك حاجيان سوگند مي دهد.

خدايابه ذات خداونديت *** به اوصاف بي مثل و ماننديت

به لبّيك حجّاج بيت الحرام *** به مدفون يثرب عليه السّلام...(3)

راه رسيدن به كعبه حقيقي راه خاصي است، سعدي به مناسبت رفتار زاهدي متظاهر كه در حضور پادشاه غذاي كمتري مي خورد و در نماز بيش از حد معمول خود مشغول مي شود مي گويد:

ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي *** كاين ره كه تو مي روي به تركستان است(4)

و سرانجام سخن را با اين بيت سعدي كه رضايت خود را در رضايت پروردگار مي داند و  رضايت را به كعبه مانند كرده است پايان مي دهيم:

سعدي ره كعبه رضا گير *** اي مرد خدا ره خدا گير

25 ـ افضل الدّين محّمد بن حسين مرقّي كاشاني، معروف به بابا افضل از حكيمان و اديبان قرن هفتم است كه در سال 707 درگذشته است.

از باباافضل شعر چنداني جز چند رباعي و تعداد اندكي غزل نديدم، او در چند رباعي با توجّه به ريشه بت پرستي اشاراتي به ذات اقدس پروردگار كرده و از نظر اهميت و ارزش كعبه را ستوده و همچون ديگر عرفا كعبه واقعي را دل شمرده است.

از جمله:

بت گفت به بت پرست كاي عابد ما *** داني ز چه روي گشته اي ساجد ما


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ص 158

2 ـ همان صص 85-84

3 ـ همان ص 197

4 ـ گلستان ص 88



130


بر ما به جمال خود تجلّي كرده است *** آنكس كه زتوست ناظر و شاهد ما(1)

***

در كاركش اين عقل به ره آمده را *** تا راست كند كار بهم بر شده را

از نقش خيال بر دلت بتكده ايست *** بشكن بت و كعبه ساز اين بتكده را(2)

بابا افضل كعبه واقعي را كه بيشتر لايق زيارت است كعبه دل مي داند و مي گويد:

در راه خدادو كعبه آمد منزل *** يك كعبه صورت است و يك كعبه دل

تا بتواني زيارت دلها كن *** بهتر زهزار كعبه باشد يك دل(3)

* پي نوشتها:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رباعيات بابا افضل كاشاني ، چاپ سعيد نفيسي، چاپ دوم 1363 پخش و انتشارات فارابي ص 89

2 ـ همان ص 90

3 ـ همان ص 149



| شناسه مطلب: 80230