متن کامل

میقات حج سال اول شماره دوم زمستان 1371   حج در نگاه مولانا دکتر همایون همتی حج زیارت کردن خانه بود *** حج ربّ البیت مردانه بود   دفتر چهارم، مثنوی در این مقال، عزم نگارنده آن است که با مروری گذرا و شتابان در اندیشه های مولانا جلال الدین محمد

ميقات حج
سال اول شماره دوم زمستان 1371

 

حج در نگاه مولانا

دكتر همايون همتي

حج زيارت كردن خانه بود *** حج ربّ البيت مردانه بود

  دفتر چهارم، مثنويدر اين مقال، عزم نگارنده آن است كه با مروري گذرا و شتابان در انديشه هاي مولانا جلال الدين محمد بلخي نمونه هايي از نگرش اين عارف سترگ را پيرامون مسأله حج باز نمايد و به هيچ روي قصد استقصاء تام و استقراء كامل در ميان نيست.بي شك مولوي يكي از قلَّه هاي افراشته و آسمان ساي عرفان اسلامي است كه با آراء بديع و انديشه هاي لطيف و روح نواز خود قرنها است كه رهپويان وادي قرب و شيدايان عشق حق و فرزانگان اهل معرفت را در پهنه گيتي مجذوب و دلداده خود ساخته و سخنان گرم او كه زائيده اُنس مدام با قرآن شريف و روايات حضرت سيدالمرسلين است، الهام بخش و مجلس آراي نسلهاي پي در پي عارفان الهي بوده است. لذا سيري كوتاه و شتاب آلود در آثار و آراء اين عارف حقيقت بين مي تواند حامل پيامي معنوي و مفيد فايدتي اخلاقي براي مشتاقان وصل دوست و راهيان كوي معبود باشد.عارفان مسلمان در آثار خود داستانهاي عبرت آموزي در باره كيفيت حجّ و اسرار آن و اينكه كدام حجّ، مقبول است و نيز بيان احوال عارفان در سفر حج كه از راههاي دور و دراز و با تحمّل مشقّات، بدون زاد و راحله به زيارت بيت الله مي شتافته اند، ذكر نموده اند كه حاوي نكات عميق اخلاقي است و مي تواند راهگشاي اهل طريق و مشتاقان تهذيب نفس باشد. واضح است كه نقل همه آن داستانها، كه مثنوي مولانا يكي از سرشارترين منابع آنهاست، در اينجا ميسّر نيست، لذا به ذكر چند مورد محدود بسنده مي كنيم. امّا پيش از ذكر آن حكايات، آوردن توضيحي مختصر در خصوص نگرش عرفاني عارف رومي به عبادت حجّ ضروري مي نمايد و نمي توان از آن غفلت نمود. چه مولوي عارفي مسلمان و باليده در فرهنگ اسلامي و شيفته معارف ژرف قرآني است و آشنايان با مباحث ارزنده عرفاني نيك مي دانند كه نگاه و نگرش عارفان به شريعت و عبادات از سنخ ديگري است و لوني مخصوص به خود دارد كه از بُن با مقالات حكيمان و عالمان ديگر متفاوت است.
عارفان به بواطن نظر دارند و در وراي ظواهر و نمودهاي سطحي و ناپايدار در جستجوي لُبّ و حقيقت و اسرارند. مسأله رازيابي و رازشناسي يا معرفت اسرار، گوهر عرفان است. شريعت و احكام آن، فراتر از ظواهر قالبي، حاوي بطون و اسراري هستند كه عارفان مي كوشند از طريق انجام رياضتهاي مشروع و تحصيل قابليت و تلطيف روح، به فهم و كشف آن اسرار نايل گردند. بهمين سبب تفسير سخن عارفان تنها با فهم زبان و تعبيرات خاص آنها ميسّر است و تمسك به معاني لغوي ظاهري و فراموش ساختن جهان بيني و نگرش ويژه آنان در تفسير كلام ايشان امري نادرست و گمراه كننده است. عارفان را بايستي از روي آثار و انديشه هاي ايشان شناخت و در نقد و شرح و بيان نظرات و آراءشان، همه جا به خود ايشان رجوع كرد و از خود ايشان مدد گرفت و به ياري ايشان به فهم كلام شان نايل آمد و گرنه از ظنّ خود نمي توان يار ايشان شد و اسرار ناشناخته و مقصود ايشان را درنيافته به شرح و تفسير ديدگاههاي شان پرداخت. اين كاري خطرناك و زيانبار و بسيار صعب است و بايد جداً از آن حذر نمود.حجّ از ديدگاه مولوي، همچون ساير عارفان و مانند همه احكام و عبادات، مشتمل بر اسراري است، ظاهري دارد و باطني. ظاهر آن طيّ مسافتي خاص در ايّامي مخصوص است و رسيدن به خانه اي و چرخيدن به دور آن و انجام مراسمي چند با آدابي ويژه. اما باطن و گوهر آن سير قلبي و روحي است از خاك تا عالم پاك و لقاء حضرت ربّ الارباب و ملاقات كردگار. لذا عارفان گفته اند كه: حج دو نوع است: يكي قصد كوي دوست و آن حجّ عوام است و يكي ميل روي دوست و آن حجّ خاص أنام است، و چنانكه در ظاهر كعبه اي است قبله خلق و آن از آب و گِل است، در باطن نيز كعبه اي است منظور نظر حق و آن دل صاحبدل است.
 اگر كعبه گِل محل طواف خلايق است، كعبه دل مطاف الطاف خالق است. آن مقصد زوّار است و اين مهبط انوار . آنجا خانه است و اينجا خداوند خانه 1.مولوي در اين خصوص اشعار زيبايي دارد آنجا كه در ديوان شمس مي گويد:اي قومِ به حج رفته كجاييد، كجاييدمعشوق همين جاست بياييد، بياييدمعشوق تو همسايه و ديوار به ديواردر باديه سرگشته، شما در چه هواييد؟!گر صورت بي صورت معشوق ببينيدهم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييدده بار از آن راه بدان خانه برفتيديك بار از اين خانه برين بام برآييدآن خانه لطيف است، نشانهاش بگفتيداز خواجه آن خانه نشاني بنماييديك دسته گل كو؟ اگر آن باغ بديديتيك گوهر جان كو، اگر از بحر خداييد؟با اين همه آن رنج شما گنج شما بادافسوس كه بر گنج شما، پرده شماييد2چنانچه پيداست، اين عارف شيفته حق، حج را منحصر به ظواهر و انجام رشته اي از مرسومات نمي داند، بلكه بر اين باور است كه حج ساحت هايي فراتر از نمودهاي ظاهري و اعمال قالبي دارد و آن ملاقات خداوند است، در گذشتن از خودي است، فراتر رفتن از خود و ظواهر است، اوج گرفتن در بيكرانه هاست و رسيدن به وصل جانان. و آن كس كه به اين سير توفيق يافته و به آن وصل عظيم بار يافته است، نشاني بر خود داردو مولانا عارفانه حاجيان ظاهرپرست و تهي از معنا را عتاب مي كند كه اگر از بام فراتر رفتيد و از خانه درگذشتيد و به ديدار جمالِ بي صورت معشوق نايل شديد، چه نشان با خود داريد؟ كو بوي دل انگيز عطر آن وصال؟ و كجاست دسته گل هاي دماغ پرور و معرفت افزا و جان بخش آن باغ خدايي؟ اگر نشاني از وصل با خود نداريد، رنجي عبث را بر خود هموار ساخته ايد و سعي خود را ضايع نموده اند. لذا پيام مولانا و همه عارفان مسلمان اين است كه در قشر نمانيد به لُبّ هم سفر كنيد، تنها با بدنه و پيكر عبادات مواجه نشويد به درون و باطن آنها نيز بار بيابيد، تنها در بيرون نمانيد كه درون هم شايسته ديدن است. سخن مولانا اين است كه در خانه نمانيد كه خواجه خانه و خداوند بيت نيز شايسته زيارت و ديدن است و البته اين كاري است سترگ و همّتي مردانه طلب مي كند.و از همين روست كه عارفان مي گويند: حجّ خانه خليل آسان است، اما حجّ حرم جليل كار شيرمردان است; و لكلّ عمل رجال 3.و مولانا همين سخن را ضمن ابياتي دلنشين و بيدارگر چنين بيان داشته است:حجّ زيارت كردن خانه بودحجّ ربّ البيت مردانه بودكعبه را گرهر دمي عزّي فزودآن ز اخلاصات ابراهيم بودفضل آن مسجد ز خاك و سنگ نيستليك در بنّاش حرص و جنگ نيستبر در اين خانه گستاخي ز چيستگر همي دانيد كاندر خانه كيست؟!جاهلان تعظيم مسجد مي كننددر جفاي اهل دل جِدّ مي كنندآن مجاز است اين حقيقت اي خراننيست مسجد جز درون سرورانمسجدي كآن اندرونِ اولياستسجده گاه جمله است آنجا خداستكعبه مردان نه از آب و گِل استطالب دل شو كه بيت الله دل استصورتي كآن فاضل و عالي بوداو ز بيت الله كي خالي بودكعبه بنياد خليلِ آذر استدل نظرگاه خليلِ اكبر است4همچنانكه مشهود است سخن مولانا در اخلاص است و معرفت نفس و تجلّي الهي . ارزش كعبه و بناي آن به ديده اين عارف نكته سنج، نه به مشتي گِل و مشكي آب است، بل به اخلاصي است كه معمار موّحد اين بنا در ساختمان آن واجد بوده است. آن اخلاص خداپرستانه و بت شكنانه ابراهيمي بود كه در طريق طاعت حق، مخلصانه و رضامندانه كارد بر حلق فرزند بماليد و ترديد بخود راه نداد و خداي آدميان كه سراپا لطف و مهر نسبت به بندگان خويش است پاداش اخلاص او را داد. از آزمايش الهي سربلند برست و دلبند خويش را در آغوش فشرد و خانه توحيد بنا نهاد و سرخيل اهل توحيد گشت. دعوت مولانا به معرفت نفس و خوديابي است كه پيش درآمد و معبر رسيدن به از خود رهايي است. با نفي تعلّقات و سبكبار ساختن روح مي توان به خدا رسيد. بايد اندرون را از وابستگيهاي جان فرسا و غفلت زا پاك نمود تا خدا بر آن دل پاك و الهي تجلّي كند و آيات خود را بر جانهاي مشتاق عرضه كند همچنانكه در سراسر آفاق ارائه كرده است:
  سنريهم آياتنا في الآفاق و في أنفسهم حتي يَتَبَيَّن لهم أنه الحق . و لذا بايد به پالايش جان و تطهير نفس از دنس طبيعت و أرجاس شهوات پرداخت و به تهذيب آن همت گماشت كه: و في انفسكم افلا تبصرون . و تجليات الهي و نفحات رحماني است كه به دنبال اين جهاد اكبر جان مشتاق سالك را نوازش مي دهد كه: جذبةٌ من جذبات الحق توازي عبادة الثقلين .
و اينجاست كه عارف از هر وحشت و هراسي مي رهد و بي باك و چالاك به استقبال خطرات مي رود و آماده سربدار شدن مي گردد، همچنانكه آن عارف واصل كه رشادت ستم سوز علي ـ ع ـ را با خود داشت و در سيمايش پاكي كودكان با معصوميت فرشتگان و نگاه رازآلود پيامبران خدا موج مي زد به زيبايي سرود:فارغ از خود شدم و كوس أناالحق بزدمهمچو منصور خريدار سر دار شدمآري، آدمي كه از خود رست و تعلّقات را به يكسو افكند، در پرتو عشق حق دلير مي شود و از چيزي بيم نخواهد داشت. و حج كانون تربيت چنين انسانهايي است. آدمياني كه معنويت در سيما و رفتار و دل شان موج مي زند، به خدا پيوسته اند و برخلق خدا غيرت ميورزند، غيرتي عارفانه، و در زنجير بودن و ستمكشي عيال الله را برنمي تابند و در راه رهايي خلق از ايثار آبرو نيز دريغ ندارند. عارفاني مجاهد و بصيرتمند و ستم ستيزند كه خواب ظالمان را برمي آشوبند و خرمن ظلم و تزوير آدميخواران به آتش مي كشند. عرفان اسلامي چنين چيزي است. سراسر تعهد است و بصيرت و مسئوليت. عبادات اسلامي نيز آميزه اي از شعور و حماسه است. و حج كه اجتماعي ترين و سياسي ترين و همگاني ترين عبادت اسلامي و مراسم ديني همه مسلمين است، تبلور عظيم اين حماسه و بصيرت است و اين مضامين با تعبيرات خاص عرفاني در اشعار عارف رومي آمده است. منافقان نيز ممكن است به حجّ آيند و منافقانه حجّ بگزارند امّا حج مؤمنان است كه حجّ واقعي است و مؤمن است كه عاقبت پيروز و رستگار مي شود و منافق را جز ننگ و رسوايي نصيبي نخواهد بود:آن منافق با موافق در نمازاز پي استيزه آيد، نه نيازدر نماز و روزه و حجّ و زكاتبا منافق، مؤمنان در بُرد و ماتمؤمنان را برد باشد عاقبتبر منافق مات، اندر آخرتگرچه هر دو بر سر يك بازي اندهر دو با هم مروزي و رازي اندهر يكي سوي مقام خود رودهر يكي بر وفق نام خود خورد6پس تنها حجّ مؤمنان راستين است كه ارزشمند است و بر ايمان ايشان بيفزايد و در آخرت ايشان را سربلند مي گرداند و گرنه حج گزاراني كه منافقانه و مزوّرانه خود را در صفوف مسلمين جاي مي دهند و چه بسا از درون و با نام اسلام بر پيكر اسلام ضربه مي زنند ولي از درون درد ديني ندارند و آن را ابزار بهرهوري هاي دنيوي خود و فريب خلق ساخته اند، عامل به حج نبوده و بر خلاف ادعاهاي فريب آميزشان در مورد حفظ دين و خدمت به حج سرانجام اسير قهر حق شده و ناكام خواهند ماند.يكي از ديگر نكاتي كه مولانا در نگرش خود به مسأله حج ابراز داشته است اين است كه هيچ كس بي قبله نيست و هر كس كعبه اي و قبله اي دارد و تفاوت آدمها، باري به سبب تفاوت قبله هاي ايشان است:كعبه جبريل و جانها سدره ايقبله عبدالبطون شد سفره ايقبله عارف بود نور وصالقبله عقل مُفلسِف شد خيالقبله زاهد بود يزدانِ بَرّقبله مُطمِع بود هميان زرّقبله معني وران، صبر و درنگقبله صورت پرستان نقش سنگقبله باطن نشينان ذوالمننقبله ظاهرپرستان رويِ زن7آري هر كسي را قبله اي است كه آن كعبه اوست و توجه دل بدان جانب دارد و لكلٍّ وجهةٌ هو موليه و عاشق صادق روي ارادت جز به جانب حضرت دوست نيارد و از هر جانب كه نگرد جز او نبيند: فأينَما تولّوا فثمّ وجهُ الله .توجه به قبله و حضرت آفريدگار، جهت بخش زندگي آدمي است.
مؤمن راستين خدا را قبله خويش قرار مي دهد و اگر به خانه او رو مي كند بدين سبب است كه يادآور اوست و خانه نشان از صاحب خانه دارد و از همين روي همواره خدا در دل او حاضر است و پيوسته به ياد اوست و همين توجه به قبله و صاحب قبله به زندگي او گرمي و معنا مي بخشد و او را در سخن و عمل با اهل قبله همدل و همراه مي سازد تا نگاهبان قبله و حرم پروردگار باشند و اين قبله و جوامع اهل قبله را از گزند دشمنان قبله محفوظ نگاهدارند و با دشمنان خدا كه صاحب قبله و خداوندگار حرم است دوستي نكنند. و بدين سان مي بينيم كه قبله بيني و قبله شناسي و توجه به قبله تنها يك عمل نمادين (Symbolic) نيست بلكه آثار عملي ملموس و واقعي بهمراه داشته و در متن زندگي حضور و اثر دارد.مولانا در پايان دفتر دوّم حكايتي پر نكته در باره حجّ مردان كامل و اولياء خدا نقل مي كند كه نشان مي دهد اين وارستگان از اوصاف بشريت رسته اند و آستين بر دامن حق دوخته اند بهمين سبب با قدم توكل به زيارت خانه خداي تعالي مي روند كه ديگر احتياجي به زاد و راحله و وسايل و اسباب ندارند، زيرا كه آنان فاني در حق و باقي به اويند و متصف به صفات رحماني شده اند و در خانه جز صاحب آنرا نبينند و از اعمال حج به باطن آن نگرند.زاهدي بُد در ميان باديهدر عبادت غرق چون عبّاديهحاجيان آنجا رسيدند از بِلادديده شان بر زاهد خشك اوفتادجاي زاهد خشك بود، او تَر مزاجاز سموم باديه بودش عِلاجحاجيان حيران شدند از وحدتشوآن سلامت در ميان آفتشدر نماز استاده بُد بر روي ريگريگ كز تَفّش بجوشد آب ديگگفيتي سرمست در سبزه و گل استيا سواره بر بُراق و دُلدل استيا كه پايش بر حرير و حُلّه هاستيا سُموم، او را به از باد صباستپس بماندند آن جماعت با نيازتا شود درويش فارغ از نمازچون ز استغراق باز آمد فقيرزآن جماعت زنده يي روشن ضميرديد كآبش مي چكيد از دست و زوجامه اش تر بود از آثار وضوپس بپرسيدش كه: آبت ازكجاست؟ دست را برداشت كز سويِ سَماستگفت: هرگاهي كه خواهي مي رسد؟ بي زچاه و بي زحبل مِنْ مَسَد؟مشكل ما حل كن اي سلطان دين!تا ببخشد حال تو ما را يقينو انُما سِرّي زاسرارت به ماتا ببرّيم از ميان زُنّارهاچشم را بگشود سوي آسمانكه: اجابت كن دعاي حاجيان رزق جويي را ز بالا خو گَرَمتو ز بالا بر گشودستي دَرَماي نموده تو مكان از لامكانفي السّماء رِزْقُكُم كرده عياندر ميان اين مناجات ابر خوشزود پيدا شد چو پيل آب كشهمچو آب از مشك باريدن گرفتدر گَو و در غارها مسكن گرفتابرمي باريد چون مشك اشكهاحاجيان جمله گشاده مَشك هايك جماعت زآن عجايب كارهامي بريدند از ميان زُنّارهاقوم ديگر را يقين در ازديادزين عجب، واللهُ أعلم بالرشادقوم ديگر ناپذيرا، ترش و خامناقصان سرمدي، تَم الكلام8در اين داستان، مولانا با راز فهمي و نكته شناسي خاص خود، ما را با حجّ اهل معرفت و سير معنوي اولياء الهي آشنا مي سازد.
 زاهدي از خود رها گشته و به خدا پيوسته را كه با غيب در ارتباط است مثال مي زند كه در ريگزار تفتيده عربستان مانند عَبّاديه كه گروهي از اعراب مسيحي حيره اند (كه در قرن دوم در جزيره عبّادان ـ آبادان كنوني ـ مستقر شدند) مشغول به دعا و نيايش با پروردگار بود و از فرط بي خويشي و فناء حرارت سوزان ريگها را احساس نمي كرد. اين زاهد به حالت استغراق فرو رفت، حالتي كه مرد حق با سراپاي وجود خود متوجه حق تعالي است بطوري كه گويي همه پيوندها را از آنچه دنيايي است بريده و يكسره به خدا پيوسته است و دلش به ياد او روشن و نوراني گشته است.
 در آن صحراي سوزان كه آبي يافت نمي شد، حاجيان با حيرت ديدند كه آن زاهد وضو ساخته و قطرات از دست و رويش مي چكد. با اصرار راز مطلب را از او جويا شدند و او چون الحاح آن قوم را ديد رو به آسمان كرده و از خدا خواست تا اين منكران ديرباور را كه تنها محدوده زمان و مكان را مي ديدند متنبّه سازد و قدرت خويش را بر ايشان آشكار نمايد و خداوند آبي از آسمان فرو فرستاد و باراني درگرفت و همه به عيان قدرت معنوي مردان حق را ديدند و البته مؤمنان درس عبرت گرفتند، ليكن منكران بر انكار خود افزودند. البته چنانكه پيداست در اينجا مولانا حاجيان و بازگشت از سفر حجّ را بهانه اي قرار داده است تا مسأله كرامات اولياء را كه از مباحث ارزنده و دشوار فهم عرفاني و فلسفي و كلامي است مطرح نمايد.همچنين، در دفتر دوم مثنوي، مولانا حكايتي در باره حج كردن بايزيد بسطامي آورده است و در ضمن آن به طرح نكات ارزنده عرفاني پرداخته است. اشعار او در اين مورد چنين است:خانه اي نو ساخت روزي نو مريدپير آمد، خانه نو را بديدگفت شيخ آن نو مريد خويش راامتحان كرد آن نكو انديش ر روزن از بهر چه كردي اي رفيق؟ گفت: تا نور اندر آيد زين طريق گفت: آن فرع است، اين بايد نيازتا از اين ره بشنوي بانگ نماز بايزيد اندر سفر جستي بسيتا بيابد خضر وقت خود كسيديد پيري با قدي همچون هِلالديد دروي فرّ و گفتار رجالديده نابينا و دل چون آفتابهمچو پيلي ديده هندستان به خوابچشم بسته خفته بيند صد طربچون گشايد آن نبيند، اي عجب!بس عجب در خواب روشن مي شوددل درون خواب روزن مي شودآن كه بيدار است و بيند خواب خَوشعارف است او، خاك اودرديده كَشپيش او بنشست و مي پرسيد حاليافتش درويش و هم صاحب عيالگفت: عزم تو كجا اي بايزيد؟رخت غربت را كجا خواهي كشيد؟ گفت: قصد كعبه دارم از پِگَه گفت: هين!باخود چه داري زادِرَه؟ گفت: دارم از درم نقره دويستنك ببسته سخت برگوشه ردي است گفت: طوفي كن به گردم هفت باروين نكوتر از طواف حجّ شماروآن درم ها پيش من نه اي جواد!دان كه حج كردي و حاصل شد مرادعمره كردي، عمر باقي يافتيصاف گشتي، بر صفا بشتافتيحقّ آن حقي كه جانت ديده استكه مرا بر بيتِ خود بگزيده استكعبه هر چندي كه خانه سِرّ اوستخلقت من نيز خانه سرّ اوستتا بكرد آن خانه را دروي نرفتوندر اين خانه، به جز آن حيّ نرفتچون مرا ديدي، خدا را ديده ايگِرد كعبه صدق برگرديده ايخدمت من، طاعت و حمد خداستتا نپنداري كه حق از من جداستچشم نيكو باز كن در من نگرتا ببيني نور حق اندر بشر بايزيد آن نكته ها را هوش داشتهمچو زرّين حلقه اش درگوش داشتآمد از وي بايزيد اندر مزيدمنتهي در منتها آخر رسيد9      اين روايت، كه پيش از مثنوي، در تذكرة الاولياء عطّار و مقالات شمس نيز آمده است10 مشتمل بر نكاتي است كه ظاهراً نامقبول مي نمايد ولي بايد آنرا شكافت و تشريح كرد تا مقصود اصلي جلوه كند و آشكار گردد. مضمون اصلي اين داستان ملاقات بايزيد، عارف مشهور با يكي از پيران و مشايخ عرفان است و آن پير مي كوشد تا بايزيد را با انسان كامل كه وليّ حق و فاني در خداست ـ همچون پيامبر و امــامــان بزرگوارـ عليهم السلام ـ آشنا سازد و او را از ظواهر كنده و به حقايق سوق دهد تا با ديده حق بين، همچون اهل معرفت به اسرار و بواطن شريعت و أعمال حجّ نظر كند و به رازهاي نهفته در زير ظواهر و معاني باطني اين اعمال و مناسك پي برد. انفاق در راه حق، دستگيري از مستمندان، گذشتن از مال و منال دنيوي، توجه به انسان كامل و صاحب مقام ولايت الهيه، حالات اولياء حق، اسرار موجود در حجّ، ارزش و جايگاه آدمي در هستي، طواف كعبه، دلِ پاكان و مطالبي از اين دست، مضامين عمده اين حكايت را تشكيل مي دهند.
تكيه اصلي مولوي بر روي اهميت رؤيت اولياء و خدمت بديشان است كه آنرا با رؤيت حق و خدمت به او هم ارز مي داند. اين شايد اشاره به حديث شريف نبوي است كه فرمود: من رآني فقد رأي الحق . و نيز مي دانيم كه در قرآن شريف، بـيـعـت بــا رسـول ـ ص ـ بيعت با خدا دانسته شده است و اطاعت او عين طاعت حق خوانده شده است كه: من أطاع الرسول فقد أطاعَ الله .تأثير رؤيت اولياء و همنشيني با ايشان نيز بر هيچ كس پوشيده نيست. اما سخن ما با مولانا و همه عارفان اين است كه اين مقام عموميت ندارد و ما جواز شرعي بر اطاعت از هر كس كه خود را وليّ معرفي نمود، نداريم. اين مقامي است خاص پيامبر و امامان پاك ـ عليهم السلام ـ كه منصوب از سوي خدا بوده و نصب ايشان از سوي خداوند و پيامبر نيز منصوص است و به صراحت در كتاب و سنّت انعكاس يافته است و جز ايشان فقيهان عادل و مجتهدان وارسته اي كه وارث معنوي پيامبران و نايب امامانند، اطاعت شان واجب است و رهبر و مقتداي خلق خدايند. همچون آن عالم وارسته و فقيه فرزانه اي كه امروز دست عنايتش بر سر اين امت خدايي گسترده است و گسترده باد.ديگر اينكه، مولانا و جمله عارفان، حجّ را بسيار محدود و يك بُعدي نگريسته اند و از همه وجوه و ابعاد آن، بنا به ذوق و گرايش خود، بُعد عرفاني آن را ديده و بر آن تأكيد ورزيده اند. اما حجّ به تمامي، اين نيست كه ايشان گفته اند. ابعاد سياسي و اجتماعي و فرهنگي شكوهمند حجّ، از سوي عارفان به تمامي مورد غفلت قرار گرفته است و اين يكسونگري عارفان در طول تاريخ، زياني عظيم و خسراني تمام متوجّه كليّت فرهنگ و بينش اسلامي و نيز جامعه مسلمين ساخته است و متأسفانه رسوبات اين محدودنگريها هنوز نيز باقي است. حجّ تنها در عرفان خلاصه نمي شود و ابعادي گسترده تر دارد. اهميّت اجتماع مسلمين جهان در مكاني واحد با عزمي واحد و تأثيري كه اين اجتماع عظيم و خدايي مي تواند در زندگي و سرنوشت مسلمانان در همين جهان و در سراسر پهنه گيتي بجاي گذارد، بهيچ روي نبايد ناديده گرفته شود. ناديده گرفتن غيبت ها و واقعيت هاي ملموس زندگي اين جهاني و نيازهاي آن از سوي اغلب عارفان ما جرمي نابخشودني و خطايي عظيم است كه آثار زيانباري بهمراه داشته است و امروز ما نيازمند آن هستيم كه در نگرش هاي خود در تمامي ابعاد ـ حتي در ابعاد عرفاني نيز ـ هوشمندانه تجديد نظر كنيم و بر پايه ميراث ارزشمند عارفان گذشته، كاخي رفيع و بنايي با بنيادي استوار از معارف و عرفان و انديشه بنا كنيم. عرفان حماسي و قهرمان پرور و سلوك پرنشاط و مردمگراي رهبر فقيدمان ـ قدّس سرّه الشريف ـ ، آن روح بلند ملكوتي كه در دفتر هستي، رازها خوانده بود و لب ها را دوخته بود و در دل از اشراقات الهي خطي وافر داشت، بي شك در نيل به اين مقصود مي تواند بسيار راهگشا افتد.

 

پــاورقــي هــا:

ــــــــــــــــــــ

ـ1 ـ لُب لباب مثنوي، ملا حسين واعظ كاشفي، ص 51.2 ـ كليات شمس، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، ج 2، شماره 648.3 ـ لُبّ لباب مثنوي، ص 52.4 ـ همان.
5 ـ سبوي عشق، حضرت امام خميني ـ قدس سرّه ـ ص 15.
6 ـ مثنوي، مولانا جلال الدين محمد بلخي، تصحيح دكتر محمد استعلامي، ج 1، ص 22.7 ـ پيشين، ج 6، ص 92.8 ـ پيشين، ج 2، صص 2 ـ 171.9 ـ همانجا، صص 3 ـ 102.10 ـ مآخذ قصص و تمثيلات مثنوي، بديع الزمان فروزانفر، انتشارات اميركبير.

 

 


| شناسه مطلب: 80232